نظریه های روانشناسی مریلین یالوم
مریلین یالوم ( Marilyn Yalom ) با نام اصلی مریلین کونیک ( Marilyn Koenick ) ؛ متولد ۱۰ مارس ۱۹۳۲ در شیکاگو و متوفای ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ در پالو آلتوی کایفرنیا بر اثر سرطان ، یک تاریخدان و نویسنده فمینیست آمریکایی بود.
او یک محقق ارشد در مؤسسهٔ تحقیقات جنسیت کلایمن ( Clayman ) در دانشگاه استنفورد است و استاد دانشگاه سابق در فرانسه است، وی از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۵ به عنوان مدیر مؤسسهٔ تحقیقات جنسیت مشغول به کار بود.
مریلین یالوم به عنوان دومین فرزند از سه دختر یک خانواده مهاجر روس-یهودی در واشینگتن، دی.سی. به دنیا آمد و رشد کرد. او در سوربن (دانشگاه تاریخی) پاریس در رشته ادبیات تطبیقی تحصیل و در سال ۱۹۵۳ مدرک خود را دریافت کرد. در سال ۱۹۵۴ مقطع کارشناسی در کالج ولزلی و ۱۹۵۵ کارشناسی ارشد در رشتههای فرانسه و آلمانی را در دانشگاه هاروارد به پایان رساند.
او در سال 1954 از دانشگاه ماساچوست فارغ التحصیل شد و سپس برای ادامه تحصیل در رشته تدریس آلمانی و فرانسه وارد دانشگاه هاروارد شد. مریلین یالوم مدرک دکترای خود را در رشته ادبیات تطبیقی از دانشگاه جان هاپکینز در سال 1963 اخذ کرد.
در سال ۱۹۶۳ با دفاع از رساله خود با عنوان «اسطوره محاکمه در آثار کافکا و کامو» از دانشگاه جانز هاپکینز فارغالتحصیل شد. در پی آن او پروفسور دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در هیوارد همچنین عضو هیئت علمی دانشگاه هاوایی بود و در استنفورد تدریس میکرد.
از ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۷ قائم مقام مدیریت مرکز نوبنیاد پژوهشهای زنان دانشگاه استنفورد بود که بعداً به مؤسسه مطالعات جنسیت کلیمن تغییر نام داد. خانم یالوم سالنی برای نویسندگان زن راهاندازی کرد که در آن زنها برای پروژههای نویسندگی خود پشتیبانی و تشویق میشدند و همچنین توصیههایی عملی و مفید برای نشر آثار خود دریافت میکردند.
مریلین یالوم مکانی برای بانوان نویسنده فراهم کرد تا از پروژه های آن ها حمایت کرده و توصیه های مفید در مورد انتشار آثار در اختیار آن ها قرار دهد. او همچنین نقش مهمی در توسعه موسسه استنفورد داشت و به مدت یازده سال سمت معاون رئیس را در این موسسه داشت. این موسسه در مورد زنان و جنسیت تحقیق می کند و اکنون با نام موسسه کلیمن در حال فعالیت است.
مریلین یالوم یکی از نویسندگان پر کاری بود که اغلب به موضوع زنان می پرداخت. در دهه 1970، هنگامی که جنبش زنان در حال توسعه بود، خانم یالوم مشغول به تدریس زبان و ادبیات فرانسه بود. او در همان دوران به طرف جنبش فمنیست جذب شد.
او با اینکه چندین کتاب علمی نوشته بود، اما تا اواخر دهه پنجم زندگیاش شروع به نوشتن آثار برجستهاش نکرد. یکی از اولین موارد «مادر بودن، مرگ و ادبیات جنون» بود که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد و پیوند میان جنون و مادری در برخی نویسندگان زن ازجمله سیلویا پلات و ویرجینیا وولف را نشان میداد.
از زمان کنارهگیری از نیابت مدیریت این مؤسسه، یالوم بر نگارش آثار غیرداستانی با موضوع تاریخ فرهنگ، هنر و اجتماع و همچنین تاریخ پزشکی تمرکز کردهاست. کتاب او «جنسیت اجتماعی، تاریخچه ای بر دوستی مؤنث» در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
مریلین یالوم فهرست گستردهای از نشریات علمی دارد که به ۲۰ زبان مختلف ترجمه شدهاند و شامل:
- خواهران خونی یا خواهران تنی : انقلاب فرانسه در حافظه زنان (۱۹۹۳)
- تاریخ فرهنگی پستان (۱۹۹۷)
- تاریخ فرهنگی همسران (۲۰۰۱)
- تولد ملکهٔ شطرنج (۲۰۰۴)
- محل استراحت آمریکا (۲۰۰۸)
- عشق فرانسوی چگونه به وجود آمده (۲۰۱۲)
- انقلاب فرانسه در تاریخ زنانه
- زایمان، مرگ و میر، ادبیات جنون
استنفورد نیوز در ادای احترام به خانم یالوم پس از درگذشت او نوشت: «یالوم فرهنگ سالن قرن ۱۸ فرانسه را تحسین میکرد، جایی که در آن زنها نقش اصلی را در سازماندهی رویدادهای گفتمان روشنفکرانه ایفا میکردند. او در بازآفرینی این پویایی برای زنان همتای خود در دانشگاه و ورای آن از همگان پیشی گرفت.»
خانم یالوم در طول حرفه خود مسحور نیروهای فرهنگی بود که به مرور زمان زنان را شکل داد و به تفکر فمنیستی منتهی شد. در «تاریخچه همسر» او به بررسی این موضوع پرداخت که چطور ازدواج در اروپای قرون وسطی یک وظیفه شرعی تلقی میشد و رفته رفته به احساس رضایت شخصی در دنیای مدرن تبدیل شد. مجله کِرکِس در نقد و بررسی این کتاب نوشت: «هیچ بینش جدید تکاندهندهای در این کتاب نیست اما مرور کلی سودمند و خوشایندی بر نقش در حال تغییر زنان در ازدواج و جامعه دارد.»
در «تولد ملکه شطرنج» خانم یالوم تکامل مهره ملکه در بازی شطرنج را ترسیم کرد. زمانی که این بازی در قرن ششم در هند و ایران آغاز شد، ملکهای وجود نداشت. در هنگام معرفیاش در قرن پانزدهم ملکه هنوز هیچ قدرتی نداشت و در یک حرکت تنها میتوانست یک مربع را به صورت مورب طی کند. سرانجام او به قدرتمندترین مهره روی صفحه شطرنج تبدیل شد. تحولی که خانم یالوم با ظهور ملکههای قدرتمند واقعی در اروپا مرتبط دانست.
ازدواج با اروین یالوم
مریلین یالوم، همسر اروین د. یالوم روانپزشک و نویسنده است. او در نوجوانی با اروین یالوم آشنا شد. این آشنایی منجر به ازدواج این دو در سال 1954 شد. وی در سال ۲۰۱۹ درگذشت. چهار فرزند وی در سانفرانسیسکو زندگی میکنند و به کارهای گوناگون از جمله پزشکی، عکاسی، نویسندگی خلاق، کارگردانی تئاتر و روانشناسی بالینی مشغولند. او صاحب چند نوه نیز شده است.
یالوم می گوید : دبیرستان مریلین دیوار به دیوار دبیرستان من واقع شده بود و او یک ترم عقبتر از من بود. آن دوران، جشن فارغ التحصیلی در ماههای فوریه و ژوئن گرفته میشد. من در جشن فارغ التحصیلی او شرکت کردم. مریلین در آن مراسم خیلی باوقار و باشخصیت متن خداحافظی را خواند. آه، خدای من، چقدر این دختر را تحسین میکردم و دوست داشتم!
و یا یالوم می گوید :
هیچوقت فراموش نمیکنم که داشتن مریلین، بزرگترین شانس زندگی من بوده است. او به افکار من اعتلا و به جاهطلبیها و بلندپروازیهای من پر و بال داد و برایم همیشه نماد و الگویی از مهربانی، بخشش و تعهد به زندگی است. بنابراین از لویی تشکر میکنم و میگویم هرجا هستی از تو سپاسگزارم که کمکم کردی آن روز از پنجره خودم را به خانۀ مریلین بیندازم.
اروین یالوم در کتاب من چگونه اروین یالوم شدم بیان می کند که : من شصت و سه سال است که با مریلین ازدواج کردهام. بسیار خوش شانس بودهام که همسر فوقالعادهای مثل مریلین دارم و هر روز به دلیل داشتن او، از شانس خوبم تشکر میکنم. هنوز هم همیشه به دیگران میگویم که رابطهی موفق پیدا کردنی نیست،خلق کردنی است. در طول این سالها، هردو ما به سختی تلاش کردهایم تا زندگیای را که امروز داریم خلق کنیم. هر گله و شکایتی که در گذشته داشتم الان همه محو و نابود شده. اکنون دیگر یاد گرفتهام که نقاط ضعف کمی را هم که مریلین دارد بپذیرم؛ نقاطی مثل بیتفاوتیاش به آشپزی، رویدادهای ورزشی، دوچرخهسواری، داستانهای علمی و کلا علوم. و از نظر من، تمام اینها بسیار جزئی و ناچیزند. بسیار خوشاقبالم که با دایرهالمعارف متحرکی زندگی میکنم؛ کسی که بلافاصله به هر سؤال تاریخی و ادبی که دربارهی فرهنگ و ادب غرب داشته باشم به سرعت پاسخ میدهد. مریلین هم یاد گرفته از نقاط ضعف من چشمپوشی کند؛ سرسختیام در بههم ریختن مداوم خانه، امتناع از کراوات زدن، شیفتگی شدید دوران جوانیام به موتور، بیتوجهیام به وصل کردن ماشین لباسشویی و ظرفشویی هر دو ما به فهمی دوجانبه از یکدیگر رسیدهایم؛ چیزی که سالهای پیش به عنوان جوانی خام و عجول و عاشقی بیاحساس هرگز پیشبینیاش را نمیکردم. الان بزرگترین نگرانی ما آرامش و بهتر زندگی کردن طرف مقابل و ترس از این است که وقتی یکی از ما پیش از دیگری بمیرد چه خواهیم کرد. مریلین محققی است با ذهنی جستجوگر که خصوصا در هنر و ادبیات اروپایی غوطهور شده است. او هم مثل من، همیشه به دنبال دانش و مطالعه بوده و برعکس من، به تصدیق بسیاری از دوستانش، بخشنده و اجتماعی و اهل گردش است. هردو به شدت شیفتهی خواندن و نوشتنیم ولی علایقمان در این مورد هیچوقت باهم مشترک نبوده و به نظرم حتما خیری در این قضیه بوده است. من به سمت فلسفه و علوم مخصوصا روانشناسی، زیستشناسی و کیهانشناسی کشیده شدم ولی مریلین به جز یک دورهی کوتاه گیاهشناسی، ابدا رشتههای مختلف علوم را انتخاب نکرد و کاملا نسبت به دنیای فنی و مدرن بیعلاقه است. وقتی میخواستم برای دیدن افلاکنما و آکواریوم آکادمی علوم کالیفرنیا بروم، مجبور شدم کلی با او چانه بزنم تا راضیاش کنم. وقتی هم به آنجا رفتیم، او مشتاق بود زودتر آنجا را ترک کند تا از گالری نقاشی دویونگ که روبروی پارک بود دیدن کند. وقتی به موزه رفتیم، ده دقیقهی تمام روی یک نقاشی مکث کرد. او دروازهی من به دنیای هنر و تاریخ است ولی بعضی وقتها من از موضوع کاملا پرت هستم. مثلا در موسیقی به طور ناامید کنندهای مشکل دارم. او تلاش میکند تا حساسیت موسیقیایی مرا برانگیزد ولی با همهی تلاشهایش، هروقت تنها رانندگی میکنم و رادیو هم مسابقه بیسبال پخش نمیکند، فقط به ویولن یا گیتار گوش میدهم. مریلین عاشق شراب است. سالهای سال تظاهر کردم که من هم با او همعقیدهام ولی بالاخره دست از تظاهر برداشتم و خیلی رک و راست گفتم که از طعم و مزهی الکل، از هر نوع که باشد، متنفرم. شاید این هم یک خصوصیت ژنتیکی باشد چون پدرم هم از مشروبات الکلی متنفر بود. فقط گاهی در بعضی مراسم، یک لیوان معمولی آبجو، نوعی نوشیدنی روسی، سر میکشید. مریلین خیلی اعتقادات مذهبی ندارد ولی به روحانیت و معنویت دلیستگی دارد درحالیکه من شکاکیت را انتخاب کردهام و اعتقاداتم با متفکرانی مانند داوکینز، سام هریس،لوکرتیوس و هیچنز جوردرمیآید. وقتی مریلین تنها در خانه باشد، تلویزیون از روی کانال فرانسه تکان نمیخورد. حافظهی خوبی دارد و بعضی وقتها حافظهاش زیادی خوب است. او به خوبی فیلمهایی را که دهسال پیش تماشا کرده به خاطر میآورد و هیچ دوست ندارد فیلمهایی را که دیده، دوباره تماشا کند و از این کار همیشه طفره میرود ولی من با خوشحالی فیلمهایی را که قبلا دیدهام تماشا میکنم و به نظرم کاملا جدید میآیند. مارسل پروست نویسندهی مورد علاقهی مریلین است. من هم برای پروست ارزش زیادی قائلم ولی دبکنز، تولستوی و داستایوفسکی برایم چیز دیگری هستند. از بین نویسندگان معاصر من کتابهای دیوید میچل، فیلیپ راث یان مک یوون، پل آستر و هاروکی موراکامی را دوست دارم ولی مریلین به مکسین هینگستون،کالم توبین و النا فرانت رأی میدهد و هردو عاشق جی.ام کوئتزی هستیم. وقتی به عقب نگاه میکنم، میبینم من در آن سالها آنقدر گرم تدریس و نوشتن و پول درآوردن بودم که خیلی چیزها را از دست دادم. الان تأسف میخورم که چرا بیشتر برای بچهها وقت نگذاشتم. مریلین همیشه جای مرا در این مورد میگرفت و به امور روزانهی بچهها میرسید و وقتی بچهها بیرون بودند به نوشتن میپرداخت. بعد از پایان تحصیلاتش شروع به نوشتن کتابهایش کرد. بعد از نوشتن«خواهران همخون»، هفت کتاب دیگر هم نوشت که «تولد ملکهی شطرنج»،«چطور فرانسه مبتکر عشق شد» و «عشق اجتماعی» را میتوانم نام ببرم. تمام کتابهای او برای من ماجرا و داستانی فوقالعاده است. ما همیشه اولین خوانندگان کتابهای همدیگر هستیم. خودش میگوید علاقهی ویژهی من به زنان باعث شده تا کتاب «تاریخ پستان» را بنویسد. در این کتاب شرح داده که در طول تاریخ چطور به بدن زن نگاه میشده. البته من به کتاب «تولد ملکهی شطرنج» او علاقه دارم. مریلین در این کتاب سیر تکاملی این مهرهی شطرنج را بررسی کرده است، مهرهای که صد سال اصلا در صفحهی شطرنج وجود نداشت و تقریبا در سال 1000 میلادی به عنوان مهرهای ضعیف وارد صفحه شطرنج شده و به مرور که ملکههای اروپایی قدرت را به دست گرفتند، این مهره هم به قدرت رسیده و در قرن پانزدهم و همزمان با سلطنت ملکه ایزابلا در اسپانیا، به شکلی که الان در بازیها دیده میشود در آمده است. من وقتی کتابهای مریلین را در کتابفروشیها و دانشگاهها میبینم با افتخار فراوان به آن نگاه میکنم. در حال حاضر هم او مشغول تمام کردن کتاب دیگری به نام «قلبهای شیفته» است که در آن تغییر و تحول و سمبل و نماد قلب را شرح داده است.
مسئله مرگ و زندگی
«مسئلهی مرگ و زندگی» نوشتهی اروین یالوم و همسرش، مریلین، دربارهی رویارویی مریلین و اروین با اضطراب مرگ، سوگ و بازآموزی کنارآمدن با سوگ است. دربارهی مرگ من و مرگ دیگریِ نزدیک من، دربارهی توان تحمل درد در من و تمنای تاب آوردن من در دل دیگری، دربارهی رنجها و زشتیهای نگفتهی سوگ.
مریلین راهی برای خلاصی از بیماری ندارد. مرگ را هر لحظه نزدیک و نزدیکتر به خود میبیند و یالوم آرزو میکند که این گوهر یگانه زندگی را تاب بیاورد و بجنگد و بماند، به هر قیمتی. اما درد و رنج مریلین او را از تمنای خودش فراتر میبرد. حالا خودش را مسئول تحمیل تحمل رنج بر این دیگریِ عزیز زندگی خود مییابد و چه دشوار است سؤالی که در این لحظه به سراغ آدمی میآید.
آخرین اثر اروین یالوم، «مسالهی مرگ و زندگی»، تفاوت زیادی با کتابهای قبلی یالوم دارد و آن را همراه همسرش، مریلین، نوشته است. در واقع، زمانی که مرلین متوجه میشود به سرطان مغز استخوان مبتلا شده است تصمیم میگیرد این کتاب را بهعنوان آخرین کتاب خودش بنویسد و به یالوم هم اصرار دارد که او را در نوشتن این کتاب همراهی کند. پس یکی در میان شروع به نوشتن فصلهای کتاب میکنند و از احساساتشان میگویند، از سختی روزهایی که پشت سر میگذارند و اینکه به شدت نگران از دست دادن همدیگرند. تصور از دست دادن مریلین اینقدر برای یالوم سخت و طاقتفرسا است که حتی به این فکر میافتد همراه با مریلین خودکشی کند. اما به دلایلی که در کتاب میگوید از این کار پشیمان میشود. او دائماً تلاش میکند به مرلین یادآوری کند از زندگی که موهبتی تکرارنشدنی است بهراحتی دست نکشد و به مبارزه با بیماری ادامه بدهد. اما با گذشت روزها کمکم بیماری مریلین خیلی شدید میشود و از مبارزه با بیماری دست میکشد.
یکی دیگر از مسائلی که رفتن مریلین را برای یالوم خیلی سخت میکند این است که یالوم به سبب بالارفتن سن دچار ضعف حافظه شده و خیلی از رویدادها و اشخاص را به یاد نمیآورد و این مریلین است که آنها را برای او زنده نگه داشته است. این دو نویسنده مسالهی اضطراب مرگ را با ما در میان میگذارند و اینکه هر کدام چگونه با این مساله روبهرویند. مریلین اضطراب مرگ کمتری را تجربه میکند و دلیل آن را هم طبق آموزههای اروین یالوم این میداند که زندگی خوبی داشته و حسرت کمی در زندگی برایش بر جای مانده است. اما یالوم اضطراب مرگ زیادی را تجربه میکند که با روانکاوی خودش ریشههای آن را در کودکی خود پیدا میکند.
مریلین یالوم، از همان آغاز میداند عمرش پیش از به پایان رسیدن این کتاب به پایان میرسد و این آگاهی از مرگ است که انگیزهی نوشتن این کتاب را به او داده است. در مقدمهی کتاب با این جملاتی تکاندهنده در این خصوص مواجه میشویم. در واقع، معنای زندگی در مواجهه با مرگ در زمانی که عملًا زندگی روبه پایان است، مسالهی اصلی کتاب است و به نظرم به زیبایی تمام بیان شده است.