مایکل بالینت ( Michael Balint ) بالینت میهالی [ˈbaːlint ˈmihaːj] یا میخائیل بالینت نام میهالی برگمن ؛ 3 دسامبر 1896 ، در بوداپست - 31 دسامبر 1970 ، در لندن ، روانکاو مجارستانی که بیشتر عمر بزرگسالی خود را در انگلستان گذراند. او طرفدار مکتب روابط شی بود .

بالینت ، میهالی موریس برگسمان ، فرزند پزشکی در بوداپست به دنیا آمد. برخلاف میل پدرش بود که نام خود را به میهالی بالینت ( مایکل بالینت ) تغییر داد. او همچنین دین خود را ، از یهودیت به مسیحیت تغییر داد . در حین جنگ جهانی اول بالینت در جبهه ، ابتدا در روسیه و سپس در دولومیت ها خدمت می کرد. وی تحصیلات پزشکی خود را در بوداپست در سال 1918 به پایان رساند. بالینت به توصیه همسر آینده اش ، آلیس سکلی کوواچ ، Drei Abhandlungen zur Sexualtheorie" (1905) و "Totem und Tabu" فروید زیگموند را مطالعه کرد .

وی در سال ۱۹۱۹ همراه با آلیس سکلی-کوواکس و درست پیش از برکناری جمهوری کمونیست بلا کان ، در مجموعه سخنرانی های افتتاحیۀ فرنزی ، به‎ عنوان اولین رئیس انجمن روانکاوی در مجارستان، شرکت کرد. ساندور فرنزی، اولین استاد دانشگاه روانکاوی در جهان شده بود شد .

بالینت با آلیس سکلی کوواچ ازدواج کرد و در حدود سال 1920 این زوج به خاطر ضد انقلاب ها به برلین نقل مکان کردند ، جایی که بالینت در آزمایشگاه بیوشیمیایی اتو هاینریش واربورگ (1883–1970) ، که در سال 1931 برنده جایزه نوبل شد کار می کرد . همسرش در یک موزه فولکلور کار می کرد. بالینت اکنون در مقطع دکترا در رشته بیوشیمی کار کرده و نیمه وقت نیز در انستیتوی روانکاوی برلین کار کرده است. هم او و هم همسرش آلیس در این دوره تحصیل کرده روانکاوی بودند.

پیش از ۱۹۲۲ این زوج آموزش تحلیلی خود را با هانز ساش در برلین آغاز کرده بودند، ولی بالینت او را بیش از حد هدایت گر می دانست. به سال ۱۹۲۴ هر دوی آنها به بوداپست بازگشته و به مدت دو سال توسط فرنزی تحلیل شدند. در اتاق انتظار فرنزی بود که بالینت برای اولین بار با ملانی کلاین روبرو شد.

در سال 1924 بالینت با بازگشت به بوداپست، جایی که او به زودی نقش اصلی را در روانکاوی مجارستان به عهده گرفت. در سال ۱۹۳۵، یعنی دو سال پس از مرگ فرنزی، بالینت مدیر انجمن روانکاوی بوداپست شد.

در طول دهه 1930 شرایط سیاسی در مجارستان آموزش روان درمانی را عملاً غیرممکن کرد و آنها در سال 1938 به لندن مهاجرت کردند و در منچستر، انگلیس ، در اوایل سال 1939 ، جایی که بالینت مدیر بالینی کلینیک راهنمایی کودک شد. در اینجا آلیس بر اثر پارگی عروق خونی درگذشت ، در حالی که بالینت را با پسرش جان ترک کرد. در سال 1944 ، بلینت مجدداً ازدواج کرد ، اما این رابطه به زودی پایان یافت ، گرچه آنها تا سال 1952 طلاق نگرفتند. در سال 1944 والدین وی که قصد دستگیری توسط نازی ها در مجارستان را داشتند ، خودکشی کردند. در آن سال بالینت از منچستر به لندن نقل مکان کرد ، جایی که به کلینیک تاویستوک پیوست و شروع به یادگیری در مورد کار گروهی از W.R Bion؛ وی همچنین مدرک کارشناسی ارشد علوم روانشناسی را با پایان نامه ای تحت عنوان «تفاوت های فردی در اوایل نوزادی» به دست آورد.

با ترسیم عناصر مربوط به زندگی تروماتیک خود بالینت – یک دست ناقص حاصل از جنگ، ترک گفتن نام پدر، دو بار فرار از خانه و کاشانه، و مرگ ناگهانی همسر و هر دو والد تنها به فاصلۀ چند سال – درمی یابیم که چگونه این چنین تروماهایی که خود، دیگری، و محیط او را دربرداشتند، به موضوعاتی عمیق برای بحث در آثار بعدی او تبدیل شدند، که در بهبهۀ تأثیر فزایندۀ نظریۀ روابط ابژه مطرح گشتند. بالینت بعدها در کار بالینی خود در لندن به یکی از نمایندگان پیشروی گروه مستقل بدل شد. 

در سال 1949 بالینت با Enid Flora Eichholz، که در موسسه روابط انسانی تاویستوک با گروهی از مددکاران اجتماعی و روانشناسان در مورد ایده بررسی مشکلات زناشویی کار می کردند ملاقات کرد . مایکل بالینت رهبر این گروه شد و با هم آنها آنچه را كه امروزه به عنوان "گروه بالینت" شناخته می شود ، توسعه دادند: گروهی از پزشكان كه مشكلات پزشكی عمومی را بر عهده دارند ، بر پاسخ پزشكان به بیماران خود تمركز می كنند. اولین گروه پزشکان عملی در سال 1950 تاسیس شد. مایکل و انید در سال 1958 ازدواج کردند. در سال 1968 بالینت رئیس انجمن روانکاوی انگلیس شد .

مایکل بالینت در ۳۱ دسامبر ۱۹۷۰ درحالیکه رئیس انجمن روانکاوی بریتانیا بود، درگذشت. نظریات او پیرامون واپس رانی به خوبی توسط مقالۀ ۱۹۳۹ و بسیار مهم آلیس بالینت، «عشق برای مادر و عشق مادر»، و نیم قرن بعد توسط مقالۀ ۱۹۸۹ ایند بالینت، «زندگی خلاقانه» تحکیم شد، که هر دوی آنها، بُعدی کلیدی به کار او اضافه نموده، و شعلۀ روانکاوی مجارستانی را روشن نگه داشته و شعله ور ساخته اند.

بالینت تحقیقات فرنزی را پیرامون مضامینی همچون موقعیت تحلیلی، تحلیل منش، و به طور خاص، نقش تحلیلگر در فضای تحلیلی که در آخرین و مهم ترین کتابش دربارۀ واپس رانی، «خطای بنیادین: جنبه های درمانی واپس رانی» (بالینت، ۱۹۶۸) به اوج خود رسید، ادامه داد. دیگر زمینۀ اصلی آثار او کاربرد تفکر روانکاوی در درک و گفتگوی پزشکان در ارتباط با بیمارانشان بود.

بالینت وصل ادبی فرنزی بود و نسخۀ دست نویس «یادنگاشت های بالینی» نوشته شده در آخرین سال زندگی‎ او، و نیز مکاتبات فروید با فرنزی که نیمی از آنها‎ در اختیار آنا فروید بود را به لندن آورد. این دو اثر که دربردارندۀ هستۀ اصلی مکتب روانکاوی بوداپست و تاریخچۀ رشد آن بودند، پس از مرگ وی انتشار یافتند.

سه مرحله

بالینت "علاقه اولیه به رابطه مادر و نوزاد داشت ... مقاله اصلی در مورد" عشق اولیه "مربوط به سال 1937 است. پس از آن ، با ایجاد ایده ای از جان ریكمن ، او استدلال كرد كه "عملكرد ذهنی كاملاً متفاوت است و باید در روابط سه نفره و دو نفره متفاوت توصیف شود و فقط در فعالیتهای خلاقانه متفاوت باشد". 

بالینت فرآیند، و نقش تحلیلگر در شکل دهی منش، گستره و عمق پروژۀ زوج تحلیلی را مورد بررسی قرار داد. به قول ژاک لکان ، بالینت بر فهم رابطۀ بنیادینی با ابژه تمرکز داشت «که آن را عشق اولیۀ، یعنی روابط میان مادر و نوزاد می نامید» (لکان، ۱۹۸۸، صفحۀ ۲۰۹).

بر این اساس ، بالینت پس از آن ایده آنچه را "تقصیر اساسی" خواند ، کاوش کرد: این بود که اغلب این تجربه در روابط دو نفره اولیه وجود داشت که چیزی اشتباه است یا از دست رفته است ، و این به دوره ادیپال (2 تا 5 سالگی) مربوط می شود .

بنابراین ، تا سال 1968 ، بالینت "سه سطح از تجربیات را متمایز کرده است ، هرکدام با روشهای خاص ارتباط ، روشهای تفکر خاص خود و روشهای درمانی مناسب خود" هستند .

"روانکاوی در سطح 3 آغاز می شود - سطحی که فرد قادر به تجربه سه جانبه است ... در درجه اول مشکلات ادیپی بین خود ، مادر و پدر". در مقابل ، "منطقه گسل اساسی با یک رابطه کاملاً عجیب و غریب دو نفره مشخص می شود". در حالی که "منطقه سوم با این واقعیت مشخص می شود که هیچ چیز خارجی در آن وجود ندارد" - سطح شماره 1.

"عدم موفقیت درمانی توسط بالینت به ناتوانی تحلیلگر در" کلیک کردن "بر روی نیازهای بی صبرانه بیمار که تا سطح گسل اساسی پایین آمده است ، نسبت داده می شود. و اظهار داشت که "فقط در صورت اجازه بیمار می توان گسل اساسی را برطرف کرد قهقرا رفتن به حالت وابستگی شفاهی به تحلیلگر ... و شروع جدیدی را تجربه کنید ".

خطای بنیادین

از محوری ترین موارد در مفهوم ‎پردازی بالینت، مفهوم «خطای بنیادین» بود، اصطلاحی که برای توصیف این تجربۀ نسبتاً رایج در روابط دونفرۀ اولیه به کار گرفته شده که چیزی در آنها درست پیش نرفته یا غایب بوده است، و این به دورۀ ادیپ (از ۲ تا ۵ سالگی) منتقل شده است. حل و فصل خطای بنیادین ازطریق واپس رانی در موقعیت تحلیلی صورت می پذیرد، و به امکان آنچه بالینت «سرآغازی نو» نامید، منجر می شود. زمانیکه دست از پارانویا کشیده شده و عشق اولیه به‎مثابۀ عشقی عاری از کیفیت پرخاشگری اولیۀ تجربه شده توسط بیمار نمایان می شود.

خودشیفتگی به عقیدۀ بالینت همواره ثانوی، و بنابراین عشق ابژۀ نخستین صرفاً رشدنایافته است، و از این رو تکلیف تحلیلی کمک به رشد آن خواهد بود. گرایشات خودشیفته، افسرده و پارانوئید، هریک صرفاً به عنوان دفاعی در برابر یکدیگر هستند. این بعدها باعث شد که بالینت اینگونه فرض کند که موضع افسرده باید بنیادین تر و بدوی تر از موضع پارانوئید تلقی شود.

روان درمانی کانونی

بالینت همراه با همسرش ، انید بالینت و پاول ا. اورنشتاین ، یک فرایند روان درمانی کوتاه مدت را ایجاد کرد و او را "روان درمانی کانونی" نامید ، که در آن "یک مشکل خاص ارائه شده توسط بیمار به عنوان کانون تفسیر انتخاب می شود". این روش درمانی با دقت در اطراف آن ناحیه کلیدی هدف گذاری شد تا از خطر "تا حدی درمان روانشناختی یا روانکاوی طولانی مدت" جلوگیری کند (تا حدی). در اینجا ، به عنوان یک قاعده ، تفسیر "کاملاً در سطح بالغ کل افراد باقی مانده است ... هدف این بود که از شدت احساسات در رابطه درمانی' کم کند .

گفته شده است که در واقع این "کار مایکل بالینت و همکارانش بود که منجر به کشف مجدد روشهای درمانی با محدودیت زمانی" شد.

گروه های بالینت

"مایکل بالینت [به عنوان] بخشی از سنت مستقل در روانکاوی انگلیس ، [در] ایجاد گروه ها (اکنون به عنوان" گروه های بالینت "شناخته می شود) برای پزشکان پزشکی تأثیرگذار بود روان پویایی عوامل مرتبط با بیماران "بالینت به جای تکرار تحقیقات بیهوده در مورد افزایش پیچیدگی و هزینه ، و سپس گفتن این افراد مشکلی ندارد ، جستجوی فعال برای علل اضطراب و ناراحتی و درمان با آموزش های درمانی با هدف بصیرت را به جای قرص هایی با هدف سرکوب آموزش داد علائم. " چنین سمینارهایی فرصتی را برای پزشکان عمومی فراهم می کرد تا در مورد جنبه های کار خود با بیمارانی که قبلاً از نظر تجهیزات مجهز بودند ، با یکدیگر و با وی گفتگو کنند. از زمان مرگ او تداوم این کار با شکل گیری انجمن بالینت تضمین شده است .

گروه‌های بالینت که در آن‌ها پزشکان در رابطه با مسائل مربوط به بیماران خود گفت‌وگو می‌کنند.

از سال ۱۹۴۸، مایکل و ایند بالینت گروه بالینت را به عنوان درخواستی ‎غیرعادی و افراطی جهت درک واپس رانی در کار رایج پزشکی به راه انداختند که هدف اصلی اش کاوش انتقال متقابل پزشک نسبت به بیمار با استفاده از تداعی آزاد در یک موقعیت گروهی بود. «دکتر، بیمار، و بیماری » (بالینت، ۱۹۵۷)، که همچنان در سرتاسر دنیا کتابی بسیار تأثیرگذار در کار پزشکی ست، نظریۀ «خطای بنیادین» را در تعامل میان پزشکان و بیمارانشان به‎کار بسته است، بدین ترتیب که مسیرهای خطا در ارتباط با عاطفۀ ناآگاه، باعث پدیدار شدن پویایی ناآگاه تعامل می شود.

از همان روزهای آغازین، گروه‌های بالینت در سراسر جهان گسترش یافتند‌. هم‌اکنون نیز در ۲۲ کشور، جامعۀ بالینت در حال فعالیت می‌باشند. ازجمله پیشگامان این حیطه، کشورهای آلمان (جایی که انجمن بالینت بیش از ۱۰۰۰ عضو دارد و این روش به بخشی شناخته‌شده از برنامۀ درسی آموزش و نظارت برای دانشجویان، پزشکان و روان‌پزشکان تبدیل شده است)، انگلیس، فرانسه و آمریکا می‌باشند. کتاب مایکل بالینت، «پزشک، بیمار و بیماریِ او» (۱۹۵۷) به‌عنوان یک رفرنس اصلی در تجدید فرایندهای موجود در رابطۀ پزشک و بیمار در انگلیس در دهۀ ۱۹۶۰ شناخته شد و باعث به رسمیت شناخته شدن ایدۀ خانوادۀ بالینت در سطح جهانی شد. بااین‌حال، پزشکان کمی در این گروه‌ها در اتحادیۀ اروپا شرکت می‌کردند و اکثریت آن‌ها با بدبینی به این جریان می‌نگریستند. در قارۀ اروپا (جایی که شاید صحبت دربارۀ احساسات کمی قابل‌قبول‌تر باشد) گروه‌های بالینت به‌طور قابل‌توجهی گسترده‌تر شدند و در ایالات متحده نیز ریشه دواند؛ به‌گونه‌ای که در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ و همزمان با شکل‌گیری انجمن بالینت در آمریکا، گروه‌ها در سراسر کشور ظاهر شدند. همچنین ۴ ژورنال از سال ۲۰۱۶ بالغ بر ۴۰۰ صفحه و بیش از ۷۰۰ مقاله در این زمینه منتشر شده است. امروزه گروه‌های بالینت برای حرفه‌مندان در سایر حیطه‌های مراقبت سلامت و اقشار دیگری ازجمله روان‌شناسان، فیزیوتراپیست‌ها، مددکاران اجتماعی، معلمین، وکلا و حتی والدین تشکیل می‌شود.

نقش رهبر:

۱. مدیریت پتانسیل‌های شرکت‌کنندگان به‌منظور ایجاد گفتمانی مفید و تشویق به صحبت از احساسات و روابط خود با بیماران
۲. همسو کردن صحبت‌ها در راستای رابطۀ ذکرشده و جلوگیری از ایجاد فضای قضاوتی و محکوم یا سرزنش نمودن افراد

فواید:

1. ایجاد فضای امن جهت مطرح نمودن جنبه‌های interpersonal کار خود و کاهش فرسودگی شغلی با استفاده از شنیدن تجربیات سایر هم‌حرفه‌های خود و موقعیتی مشابه که ممکن است با آن مواجه شده باشند.
2. مشاهدۀ بیمار به‌عنوان یک «انسان با هویت مستقل» در روابط و افزایش مدت‌زمان شنیدن داستان زندگی بیمار و جنبه‌های دیگر زندگی فرد (narrative medicine)
۳. عمیق‌تر شدن پزشکان در احساسات خود و بیماران و اثرگذاری بر روند درمان

تحلیل روابط پزشک - بیمار

تمایل مایکل بالینت به تحلیل رابطۀ پزشک – بیمار و تشخیص و درمان بهینه باعث جوانه زدن اقدامی شد که اکنون در سراسر دنیا شناخته شده و به کار می‌رود. حال این که چه چیزهایی بر رابطۀ پزشک – بیمار اثر می‌گذارد خود جای بسی بحث و کنکاش دارد که در زیر به قسمتی از آن اشاره می‌شود:

«ترس، تردید، عدم اطمینان، درماندگی، خشم، عدم کفایت و فشار کاری مفرط و غیره از جمله احساسات اصلی هستند که بر رابطۀ – پزشک بیمار اثر می­گذارد. متخصصین حوزه­های مختلف سلامت و بهداشت، که زیر بار سنگین کار، کم آوردن، بسیار برایشان سخت است که برای یک بیمار بدبین، به اندازه­ای که لازم است یک فضای مشورتی امن و پذیرا ایجاد کنند و توجه و همدلی نشان دهند. این بیمار نا امن هم، قادر نخواهد بود که با اهداف درمانی توافق شده که کلید موفقیت درمان هستند، همکاری کنند.»

بالینت در این راستا (1957) نوشت که همان­طور که ما روانکاوان، خود به زبان­های مختلف سخن می­گوییم، بیمار هم به زبان خاص خودش که با ما و دیگران فرق دارد سخن می­گوید. البته باید از قدرت نیمه‌آگاه و پیش‌آگاه خبر داشت که تا بتوان در بحث و گفتگو با یک بیمار به کفایت توجیه رسید.

«بیمار پارانوئیای که پر از شک و تردید نسبت به خود و جهان است، یا فرد مضطربی که به آرامش بدهکار است و  یا مردی که به همسرش خیانت کرده و پر از ترس بی‌رخ شدن نقابش است، و یا مادری که فرزندش را کتک می‌زند که دردهای خویش را تسکین دهد، و یا مرفه پر دردی که هیچ چیز جز حرف خودش برایش تراز نیست، یا شخصیت اسکزوئید و دوری‌گزینی که خود را در پیلۀ جهان خویش بستری کرده است و یا افسرده – وابسته‌ای که هنر زنده بودن را در راستای تک‌معبود خویش جستجو می‌کند، یا شخصیت نمایشی که پر از رمز و راز بودن است و درام­های معنا و بی‌معنایش مبتنی بر ترس از دست دادن است و خودشیفته­ای که در کلاف خودمحوری شهرت را میزبانی می­کند و یا فرد خود آزاری که حتی لذت را هم  به مهمانی غم می‌برد همه و همه می­تواند خودآگاه و یا ناخودآگاه من را به چالش بکشد.»

زبان روانکاوی که به قول بالینت صمیمی­ترین زبانی است، که در آن دو انسان به کمک ریسمان «اعتماد متقابل» به درون ژرفای روان می­پرند با هم گفتگو و بحث کنیم و «غار دوستی» را روشن کنیم.

غار دوستی اصطلاحی است که بالینت به کار برد یعنی اوکنوفیلیا. هرچند این مشارکت بین پزشک – بیمار و گفتگوهای آن­ها می­تواند یک صندوق سرمایه­گذاری مشترک باشد ولی بیماران خودشان مسئول خودشان هستند، آن­ها صاحب احساسات، انتخاب­ها و مسئولیت­های خود هستند و از سوی دیگر، پزشکان صاحب دانش و اطلاعات‌اند؛ آن­ها می‌توانند انتخاب­ها مفاهیم و راه‌کارها را نشان دهند اما بیماران بایستی خودشان مسیر شخصی شفا و بهزیستی خود را بپیمایند.

حلقۀ گرد بالینت شاید به مثابۀ «حلقۀ اعتماد» باشد که به من اشتراک را آموخت و آموخت می­توانیم در این حلقۀ احساس، تبانی هم صنفی­هایم را به اشتراک بگذارم و از «درد» بگویم.

شاید این بار درد را به کمک حلقۀ بی­حقۀ بالینت از پستوی ناخودآگاه بیرون کشید و افق دیدی وسیع­تری به آن داد و ناخودآگاهی­های تازه­تری را خودآگاه کرد. در این حلقه وقتی فرد از درد گفت و پا پس کشید و به گوشه «حلقۀ اعتماد» پناه برد، دیگران متخصص، لب به سخن باز کردند و خویش ِخویش را بیان کردند. کسی از تعجب گفت و کسی از خشم، و کسی دفاع مکانیزم شده­ای را بالاتر برد و کسی بروز نومیدی و بی‌کفایتی را ایجاد کرد ولی هر آن­چه باشد در این «حلقۀ ادراک» قرار است چشم‌اندازی جدید به «زاویۀ دید» اضافه شود؛ نگاه بیمار، نگاه راوی، نگاهی که از چشم من دیده نشده است. تصویر سادۀ پیچیده و جالب‌انگیزی از موقعیت بروز کند و صحنه­هایی هویدا شود که تا دیروز در اسارت ذهن من به انفرادی محکوم شده بود.

انگار وقتی «راوی» (منظور کسی است که داستان خویش را در گروه بالینت بیان کرده است و به رسم گروه بالینت بعد از گفتن موضوع صندلی را به عقب­تر برده و قرار را بر این می­گذارد که بدون دخالت، تصویری را که دیگران از عملکرد او به اشتراک می­گذارند را بشوند) به «میدان اتحاد» علیه خویش باز می­گردد، از ترس رها شدن بیرون از چتر دوستی خیس شده و با دعوت دوباره  به گروه ، گرم می­شود، گرمایی که بالینت آن را «عشق اول» می نامد.

«فانتزی­های دفاعی و گسترش زوایا و دیدگاه­های جدید ارائه شده در گروه بالینت، درک کام‌پسندانه­ای از بیمار «سرتاپا تقصیر» که خود دردش را نمی­داند به ما می­دهد و این که این بار با نگاه تازه و موشکافانه­تری به احوال بیمار خوابیده در بستر بنگریم. بسیار مهم است که جوانب جدید در بر گرفته شود، ناخودآگاهی­ها خودآگاه شود، افق دید وسعت یابد و بن­بست­های ارتباطی پشت سر گذاشته شود.»

البته هرچند گروه بالینت اعضا را سوق می­دهد تا خود را کاملاً درون رابطه پزشک – بیمار ارائه شده، غوطه ­ور سازند و همچنین روی واکنش­ها، هیجانات و افکار برآمده در طی بحث گروهی تأمل و تفکر کنند. بدین ترتیب، انتقال متقابل آشکار می ­شود و می­تواند در تعامل بعدی با بیمار به­ طور آگاهانه منظور شود.

اعتقاد عمیق مایکل بالینت در این خصوص، در قالب شیوه‌ای برای رفتار پزشکان شهرت یافت که می‌گوید: «به پزشکان توصیه می‌شود تا خود را جای بیماران بگذارند.» بدین معنا که پزشکان باید نحوۀ بیان خود را به شیوه‌ای مناسب و در قالب تعاملی پویا به بیماران انتقال دهند و فعالانه از قواعد رابطۀ بین پزشک و بیمار حمایت کنند. همچنین توصیه کرد که «کیفیت» مراقبت‌ها و ارتباطات با بیماران برای روان‌درمانی موفق ضروری است و نه «کمیت» مواد اولیۀ تهیه‌شده یا همان داروهای شیمیایی. مایکل بالینت باور داشت که مهم‌ترین داروی شفابخش در مواجهۀ درمانی، خود درمانگر است. او متقاعد شده بود که بزرگ‌ترین مانع بر سر راه نتیجه‌بخشیِ این عامل، آگاهیِ ناکافیِ درمانگر از ماهیت رابطۀ برقرارشده میان او و بیمار است. وی مدعی بود که ماهیت رابطه با بیمار، تعیین‌کنندۀ دورۀ بیماری و نیز واکنش‌های معین بیمار به درمانگر در طی مواجهۀ درمانی است.

تراوش احساسات پنهان

اوقاتی وجود دارد که هریک از  ما «نوع آدمیزادی» لغات را به­نحوی بی‌صراحت یا با صراحت به کار می­­بندیم که برای پنهان کردن احساساتمان مناسب باشد. گاه، این تمایلات غرض‌ورزانه در ضمیر «ناخود شناس» ما پنهان می­شود و ناهشیاری را پدید می­آورد که «خودکرده» غافل از تدبیر آن است و گاه به ترتیبی نابه‌­سامان و پُرآشوب باز چیز دیگری را فراگرفته در بر گرفتیم که بدان «زبان تن» می­گویند و یادش دادیم که پنهان‌کاری را به «تسبیح کنترل» بیفزاید. در هر حالت، راست یا دروغ، آگاهانه یا نا آگاهانه، در تلاشیم، بروز هیجان­هایی را، که از طریق «رفتارهای بی­زبان (غیر کلامی)» منتقل می­شوند، کنترل کنیم. با مثال به سادگی این کار پی ببریم، مثلاً: موضوعی که در اهمیت برایمان از درجۀ بالایی برخوردار است را به­طوری شانه بالا انداخته کتمانش می­کنیم که «انگار گردی از دیوار» نپاشیده است. یا تبسم سر تاپا تقصیری را از لب به بیرون پرتاب می­کنیم که انگار خشم پشتش را فقط خود دیده­ایم، یا برای جلوگیری از گریه­ای که بعد از غم، تأخر را به چالش کشیده است، فقط عضلات را سفت می‌کنیم. به دیگر عبارت، در مواردی خاص و به درجات مختلف هر یک از ما می‌کوشیم که احساسات خود را به زبان بدنی فریب‌آلوده، پوشیده و پنهان نگهداریم.

حال آن­که در گروه بالینت ما با استفاده از ایفای نقش (عنصر خلاقانه­­ای که به کمک می­کند در مواجهه با بیمار عملکرد درست­تری را به معرض نمایش بگذاریم) به درک بهتر و نزدیکی عاطفی بیشتری نسبت به بیمار می­رسیم و احساسات پنهان شده­ای را بروز می­دهیم که آگاهی ما را در خصوص عملکردمان بهبود می­دهد.

به معطوف دوختن توجه بر مفیدترین نشانه‌ها

بر خلاف نظر عامه، فردی که به حرف­هایش گوش می‌دهیم، نشانه‌های بسیار زیادی را در مورد احساساتش ارائه می‌دهد. گاهی ممکن است  به دلیل حواس‌پرتی در گفتگوهای روزانه با بیمار، ما مهم‌ترین پیام‌هایش را از دست بدهیم و یا شاید فقط از دریچۀ دید خود که ممکن است، درست نباشد به بیمار نگاه کنیم و اطلاعات مهمی در خصوص بیمار را نادیده بگیریم و یا قسمتی از گفته‌هایش درد بیشتری را به ما القاء کند. از طرفی اطلاعات مربوط به هیجانات گوینده را می توان از چند منبع مختلف دریافت کرد؛ مثلاً منابع شنیداری: واژگان خاصی که بیان می­کند، لحن صدا، سرعت گفتار، فراوانی مکث‌ها و غیره یا مثلاً منابع دیداری: حالت چهره، وضع اندام­ها و حرکات بیانگر. حال آن­که ما در گروه بالینت یاد گرفتیم که گاهِ نگاه و گاهِ صدا فرد را هم بشنویم. در یک کلام یعنی یاد گرفتیم بر عناصر کلامی و غیر کلامی ارتباط توجه کنیم چون این کار تفاهم بیشتری را تسهیل خواهد کرد و این تفاهم هم می‌تواند در سطح رابطه پزشک – بیمار و هم در سطح ارتباط اعضا در گروه بالینت کارایی خود را حفظ کند.

خواندن نشانه‌های غیرکلامی در بافت و زمینه

هیچ حرکتی به خودی خود، معنای خاصی ندارد و هرگز نمی‌تواند به تنهایی مقبول افتد. هر حرکتی، همیشه بخشی از یک الگو است که معنای آن، به بهترین وجه «در بافت یا زمینۀ وقوع آن» درک می‌شود. یک حرکت بیانگر خاص، مانند کلمه‌ای از یک سطر یا بند است. آن کلمه می‌تواند معنای بسیاری داشته باشد اما فقط در بافت آن بند یا بخش است که می‌توان معنای مورد نظر آن را به درستی درک کرد. در گستره‌ای وسیع‌تر معنای یک حرکت بیانگر، هنگامی بیشتر قابل درک خواهد بود که به عنوان بخشی از الگوی بزرگتری در نظر گرفته شود که در آن بافت یا زمینه اتفاق می‌افتد.

حال آن­که ما در گروه بالینت یاد گرفتیم، بیشتر کلمات، بسته به این که چه کسی، و در چه مواردی از آن­ها استفاده کرده باشد، فقط چند معنای معدود دارند. اما جمع کردن عضلات صورت و بینی، نشانه‌ای است که می‌تواند هزاران معنای متفاوت داشته باشد که هر کدام، بر مجموعه‌ای از دیگر نشانه‌های همراه با آن و نیز بر شخصیت فرد «اخم‌کننده» و بافتی که عضلات در آن جمع شده است مبتنی باشد. به همین دلیل، تعیین معنای کلی برای یک نشانۀ غیر کلامی خاص کار دشواری است، حتی اگر معنای خاصی، در بافتی ویژه، واضح و آشکارا باشد.

توجه به ناهماهنگی‌ها

شاید هر کسی با مواردی برخورد کرده باشد که در آن، کلمات شخص، پیام خاصی را انتقال می دهد اما رفتارهای غیر کلامی او، معنای بسیار متفاوتی را می‌رساند.  با مثال به سادگی این کار پی ببریم، مثلاً: لبانت نه نه می‌گویند اما در چشمانت آری، آری، موج می‌زند. یا مثلاً؛ زنی به همسرش می‌گوید که ظاهراً از دست من عصبانی هستی و شوهرش با مشت به دیوار می‌کوبد و فریاد می‌زند «عصبانی نیستم». اما انگار زن زبان تن شوهرش را متقاعدکننده‌تر از کلماتش یافته است. گاهی ما بی هیچ در خورد می‌پیچیم که «اندوهی سرافکنده» را پنهان کنیم و «یا میان گریه می‌خندیم.»

همۀ ما در چنین موقعیتی اسفناکی قرار گرفته­ایم که، غمگین­ترین غم­های زندگی خود را در پشت لبخندهای پر درد پنهان کنیم. ما در گروه بالینت یاد گرفتیم که هم در مقابل بیمار و هم در خود گروه بالینت پرده از این احساسات ناگوار بگشاییم و شکلی دیگری را به بروز احساسات بدهیم و از غم بکاهیم.

آگاهی از احساسات و واکنش‌های جسمانی

واکنش‌های جسمانی و عاطفی هر کسی می‌تواند نشانگر شدت و ضعف رفتار ارائه‌شده در او باشد. زیگموند فروید نوشته است: «ناخودآگاه یک انسان می‌تواند به ناخودآگاه انسانی دیگر واکنش نشان دهد بدون آن­که از مسیر خودآگاهی بگذرد. قسمت عمدۀ این ارتباط با زبان تن شکل می‌گیرد. هر قدر انسان نسبت به این که بدنش چه چیزی را تجربه می‌کند، آگاه‌تر باشد، نسبت به آنچه دیگران احساس می‌کنند نیز حساس‌تر خواهد بود. هنگامی که فرد در یک موقعیت هیجانی قرار دارد، بدان معناست که او برای یک نزاع به خوبی تجهیز شده است، اما برای حل مسأله آمادگی بسار کمی دارد. ما در گروه بالینت یاد می‌گیریم که در هنگام رفع تعارض، اولین هدف آن است که فرد بتواند به شکلی سازنده، با هیجان‌های خود کنار بیاید و این هدف، همان رفع تعارض است.

خود- اکتشافی و کمال

شاید بیشترین بینش‌ها زمانی ایجاد می‌شود که فرد در حال ابراز وجود می‌کوشد اثر عینی رفتار طرف مقابل را بر زندگی خویش مطرح سازد و خود درونی خویش را کنکاش کند. فردِ نوعی، همراه با فراگیری شیوۀ دفاع از حریم شخصی خود، حساسیت بیشتری را نسبت­ به مرزهای قلمرو افراد دیگر در خود پرورش می­دهد و نیز حقوق آنان نسبت ­به حریم شخصی، زندگی و ارزش­هایشان را بیشتر می­پذیرند.

من در بالینت یادگرفتم: یادگیری نحوۀ تنظیم پیام­های ابراز وجود به من کمک می­کند که من بیشتر خودم باشم و در همان حال اجازه دهم که دیگران نیز خودشان باشند. هماهنگی با هیجان­ها کار دشواری است و دشوارتر از آن آسیب­پذیری ناشی از ابراز هیجان­ها به دیگران در اوج فشار روانی است.

ما در گروه بالینت یاد گرفتیم ابراز وجودهای معدودی که در برابر «فرایندهای طوفانی» دوام می­آورند، به احتمال بسیار زیاد با تغییر رفتار فرد مقابل همراهند. اما نکته­ای که به­ همین اندازه اهمیت دارد این است که افشای هیجانات و احساسات منجر ­به ابراز وجود صادقانه در فرد می­شود. خلاصه این­که تقریباً همۀ مخلوقات با کمک انواع راهبردهایی که در دو مقولۀ عمده جنگ یا گریز قرار می­گیرند از حریم خود دفاع می­کنند و تنها انسان است که دارای یک حق انتخاب دیگر یعنی ابراز وجود کلامی است. برای برخورد با دیگران روش­های مواجهۀ کلامی مؤثر و نامؤثری وجود دارد که از اثربخش­ترین روش­های مواجهه پیام­های ابراز وجود سه­بخشی است که از توصیف بدون سرزنش رفتار، افشای احساسات و روشن ساختن اثرات ملموس رفتار فرد دیگر به زندگی فرد درحال ابراز وجود تشکیل می­شود. اغلب فرد درحال ابراز وجود طی فرایند پرورش پیامی برای تغییر رفتار فرد دیگر، چیزهای زیادی نیز درمورد خود می­آموزد.