آشنایی با روانکاوان : شاهزاده ماری بناپارت
پرنسس ماری بناپارت ( Princess Marie Bonaparte ) متولد 2 ژوئیه 1882 و متوفای 21 سپتامبر 1962 ، معروف به پرنسس جورج یونان و دانمارک در هنگام ازدواج ، یک نویسنده فرانسوی و روانکاو بود ، ارتباط تنگاتنگی با زیگموند فروید دارد. ثروت او به محبوبیت روانکاوی کمک کرد و فرید را از آلمان نازی فراری داد .
ماری بناپارت نوه بزرگ امپراتور ناپلئون اول فرانسه بود. او تنها فرزند رولان ناپلئون بناپارت (1858–1924) و ماری فلیکس بلانک (1859–1882) بود. پدربزرگ پدری وی شاهزاده پیر ناپلئون بناپارت پسر لوسین بناپارت ، شاهزاده اول کانینو و موزیگینانو ، برادر کوچک یاغی ناپلئون بود. به همین دلیل ، علی رغم لقب خود ، ماری عضوی از شاخه سلسله بناپارت نبود که ادعای تاج و تخت شاهنشاهی فرانسه را از تبعید داشت. پدربزرگ مادری وی فرانسوا بلانک ، اصلی ترین سازنده املاک و مستغلات مونت کارلو بود. از این طرف خانواده اش بود که ماری ثروت بزرگ او را به ارث برد.
او در Saint-Cloud ، شهری در Hauts-de-Seine ، Île-de-France به دنیا آمد و در خانواده میمی نام داشت. پدربزرگ مادری او، فرانسوا بلان ، زمانی که در سال 1877 درگذشت، ثروت تخمینی 88 میلیون فرانک را از خود به جا گذاشته بود. با این حال، بیوه او، به نام ماری هنسل ، بیشتر برای سه فرزندش، از جمله مادر ماری، ماری فلیکس ، بدهیهایی باقی گذاشت تا بپردازد. پس از مرگ او در ژوئیه 1881. شاهزاده رولاند با متقاعد کردن همسرش به چشم پوشی از ثروت مادرش قبل از مشخص شدن میزان بدهی هایش، از ثروت او محافظت کرد. ماری فلیکس بر اثر آمبولی درگذشت اندکی پس از تولد ماری، او نیمی از جهیزیه خود را به شوهرش و نیمی را به دخترش واگذار کرد. بیشتر در دوران جوانی ماری توسط پدرش که منابع مالی کمی داشت مدیریت می شد. ماری با پدرش، جغرافیدان و گیاهشناس منتشر شده، در پاریس و در املاک روستایی مختلف خانوادگی زندگی میکرد، جایی که او در آنجا درس میخواند، مینوشت و سخنرانی میکرد، زندگی فعالی را در محافل دانشگاهی پاریس و در سفرهای خارجی داشت، در حالی که زندگی روزمرهاش تحت نظارت معلمان و مربیان بود. خدمتکاران. مبتلا به فوبیا و هیپوکندری در جوانی، ماری بیشتر وقت خود را در انزوا، خواندن ادبیات و نوشتن مجلات شخصی می گذراند که روحیه کنجکاو و تعهد اولیه او به روش علمی را که در بورس تحصیلی پدرش منعکس شده است، آشکار می کند.
چندین نامزد برای شوهر آینده خود را معرفی کردند یا توسط شاهزاده رولاند برای دست دخترش در نظر گرفته شدند، به ویژه پسر عموی دور خاندان شاهزاده مورات ، شاهزاده هرمان از ساکس-وایمار-آیزناخ و لویی دوم، شاهزاده موناکو . پس از یک ناهار پاریسی که شاهزاده رولان در سپتامبر 1906 میزبان جورج اول پادشاه یونان بود و طی آن پادشاه با احتمال ازدواج بین فرزندانشان موافقت کرد، شاهزاده جورج یونان و دانمارک ، دومین پسر از پنج پسر پادشاه، به ماری معرفی شد.
19 ژوئیه 1907 در خانه بناپارت ها در پاریس. او به مدت بیست و هشت روز از او خواستگاری کرد و اطمینان داشت که جورج از سال 1883 نه در دربار یونانی پدرش در آتن، بلکه در کاخ برنستورف نزدیک کپنهاگ با شاهزاده والدمار دانمارکی ، کوچکترین برادر پدرش زندگی میکرد. ملکه پسر را به دانمارک برده بود تا او را در نیروی دریایی سلطنتی دانمارک به خدمت بگیرد و او را به سرپرستی والدمار، که دریاسالار ناوگان دانمارکی بود، سپرد. جورج که در این موقعیت احساس می کرد پدرش او را رها کرده است، برای نامزدش وابستگی عمیقی را که به عمویش ایجاد کرده بود توصیف کرد.
او اعتراف کرد که برخلاف آنچه میدانست که امید او بود، نمیتوانست متعهد به زندگی دائمی در فرانسه شود، زیرا موظف بود در صورت احضار، وظایف سلطنتی را در یونان یا از طرف آن انجام دهد. هنگامی که پیشنهاد ازدواج او پذیرفته شد، پدر عروس از اینکه جورج از هر شرط قراردادی که تضمین کننده کمک هزینه یا ارث از ماری بود چشم پوشی کرد، شگفت زده شد. او ثروت خود را حفظ می کرد و مدیریت می کرد (تراستی که سالانه 800000 فرانک به دست می آورد ، پدرش 60 میلیون فرانک پس از مرگش در سال 1924 باقی می گذاشت) و فقط فرزندان آینده آنها میراث دریافت می کردند.
در 21 نوامبر 1907 در پاریس، ماری و جورج طی یک مراسم مدنی ازدواج کردند و سپس در 12 دسامبر 1907 در آتن مراسم ارتدوکس یونانی برگزار شد . پس از آن او به عنوان شاهزاده جورج یونان و دانمارک شناخته شد.
در مارس 1908، ماری باردار بود و طبق توافق، این زوج برای اقامت به فرانسه بازگشتند. هنگامی که جورج عروسش را برای اولین ملاقات با عمویش به دانمارک آورد، همسر شاهزاده والدمار، ماری d'Orléans ، در تلاش بود برای ماری بناپارت صمیمیتی را که عمو و برادرزاده را متحد می کرد، توضیح دهد، آنقدر عمیق که در پایان هر یک از جورج. سالیانه چندین بار به برنستورف میرفت، او گریه میکرد، والدمار بیمار میشد، و زنان صبر و حوصله را آموختند که در لحظات خصوصی شوهرانشان دخالت نکنند.
در اولین ملاقات، ماری بناپارت و والدمار خود را درگیر نوعی صمیمیت پرشور او با شوهرش دیدند که با این حال، به نظر میرسید که تنها از آنها لذت میبرد، نشسته یا دراز کشیده در کنار همسر و عمویش. . در دیدار بعدی، ماری بناپارت یک معاشقه پرشور با شاهزاده آج، کنت روزنبورگ ، پسر ارشد والدمار انجام داد. در هیچ موردی به نظر نمی رسد که جورج مخالفت کرده باشد، یا احساس کند که موظف است به موضوع توجه کند. ماری بناپارت تحمل و استقلال همسر والدمار را در شرایطی تحسین کرد که باعث سرگردانی و بیگانگی او از شوهرش شد.
اگرچه ماری گهگاه برای تعطیلات ملی و مراسم سلسله به شوهرش در یونان یا جاهای دیگر ملحق می شد، زندگی مشترک آنها بیشتر در املاک او در حومه فرانسه سپری می شد. جورج ماهها در یک زمان در آتن یا کپنهاگ بود، در حالی که ماری در پاریس، وین یا در سفر با فرزندان این زوج بود. این الگو به هر یک اجازه داد تا فعالیت هایی را دنبال کند که دیگری علاقه چندانی به آن نداشت.
این زوج صاحب دو فرزند به نام های پیتر (1908-1980) و یوجنی (1910-1989) شدند.
ماری بناپارت در پاریس و در خانوادهای معروف و ثروتمند به دنیا آمد.
او دختر ماری-فلیکس بلان و شاهزاده رولند ناپلئون بناپارت فرانسه بود. پدربزرگش فرانسوا بلان بسیار ثروتمند بود و بنیانگذار کازینو مونت کارلو، و از کارآفرینان زمان خود محسوب میشد.
اما زندگی او از همان اول با مصیبت همراه بود: خودش نزدیک بود هنگام تولد بمیرد، و مادرش یک ماه بعد درگذشت. کودکی سخت خود را در تنهایی گذراند.
از آنجایی که تنها فرزند خانواده بود، رابطه بسیار نزدیکی با پدرش - جغرافیدان و مردمشناس - داشت، و از مادربزرگ پدری خود به شدت میترسید.
در نوجوانی به آموختن زبان روی آورد و پیشرفت خوبی در آلمانی و انگلیسی داشت، اما مادربزرگ و پدرش خیلی ناگهانی او را از گذراندن امتحانات منع کردند.
تامپسون به نقل از خاطرات او میگوید که "رولند و مادرش مدعی بودند که دشمنان جمهوریخواه خاندان بناپارت ممکن است برای بردن آبروی خانواده در امتحانات خرابکاری کنند."
به گفته تامپسون این اتفاق باعث شد که ماری با فریاد بگوید "لعنت بر اسمم، جایگاهم و ثروتم! لعنت مخصوصا بر جنسیتم! چون اگر پسر بودم آنها مانع کارم نمیشدند!"
پدرش تصمیم گرفت که ماری را به مردی معرفی کند که دوست داشت دامادش شود: شاهزاده جورج یونان و دانمارک (۱۸۶۹-۱۹۵۷) که ۱۳ سال از ماری بزرگتر بود.
ماری با این ازدواج موافقت کرد و آنها روز ۱۲ دسامبر ۱۹۰۷ در آتن با یکدیگر وصلت کردند. آنها صاحب دو فرزند به نامهای شاهدخت اوژنی و شاهزاده پیتر داشتند، اما ازدواجشان اصلا شاد نبود.
با وجود این که آنها به مدت ۵۰ سال با یکدیگر زندگی کردند، ماری خیلی سریع متوجه شد که شوهرش بیش از هر کس دیگری با عموی خود یعنی شاهزاده والدمار دانمارک پیوند احساسی دارد.
ماری که دیگر تصمیم گرفته بود روابط عاشقانه خودش را داشته باشد و به خاطر نداشتن میل جنسی احساس نگرانی میکرد برای فرار از سختیهای زندگی به مطالعه روی آورد.
از سال 1913 تا اوایل سال 1916، ماری یک معاشقه شدید با آریستید بریان ، نخست وزیر فرانسه داشت ، اما از این فراتر نرفت، زیرا نمی خواست او را با معشوقه خود، بازیگر برث سرنی ، شریک کند . در آوریل 1916، زمانی که برته سرنی رابطه خود را قطع کرد، مسائل به اوج خود رسید. رابطه با برایاند تا می 1919 ادامه داشت. در سال 1915، برایاند به او نوشت که پس از آشنایی و دوست داشتن شاهزاده جورج، نسبت به اشتیاق پنهانی آنها احساس گناه می کند. جورج سعی کرد او را متقاعد کند که یونان، که در طول جنگ جهانی اول رسما بی طرف بود ، اما پادشاهش مظنون به همدردی با قدرت های مرکزی بود، واقعاً به متفقین امیدوار بود.پیروزی: او ممکن است بریاند را تحت تأثیر قرار دهد تا از لشکرکشی متفقین علیه بلغارها در سالونیکا حمایت کند.
هنگامی که شاهزاده و شاهزاده خانم در ژوئیه 1915 پس از دیدار با پادشاه بیمار کنستانتین اول در یونان به فرانسه بازگشتند، رابطه او با برایاند بدنام شده بود و جورج حسادت خود را ابراز کرد. تا دسامبر 1916، ناوگان فرانسوی در حال گلوله باران آتن بود و بریان در پاریس مشکوک بود که ماری را در تلاشی بیهوده برای آوردن یونان به طرف متفقین اغوا کرده است، یا اینکه توسط او اغوا شده است تا کنستانتین را بیرون کند و به سمت خود بکشد. جورج بر تاج و تخت یونان.
وی در 21 سپتامبر 1962 بر اثر سرطان خون در Saint-Tropez درگذشت. وی در مارسی سوزانده شد و خاکسترهای او در کنار شاهزاده جورج در مقبره ای در Tatoï ، نزدیک آتن جاسازی شد .
پیشتاز مطالعات میل جنسی زنان
ماری از همان ابتدا بسیار کنجکاو بود: درباره علم، ادبیات، نویسندگی... و همچنین درباره بدن خودش. ولع فکری و علاقه به درک ذات میل جنسی و لذت زنانه به ماری برای ادامه این راه انگیزه میداد.
او برای بعضیها یکی از پیشتازان میل جنسی در زنان است و برای دیگران صرفا زنی ثروتمند با روابطی پرنفوذ.
یک روز یکی از زنانی که مراقبت از او را به عهده داشتند ماری را در حین خودارضایی پیدا کرد. او در ۱۹۵۲ با نقل این خاطره مینویسد که "او به من گفت که این کار گناه است! غلط است! اگر این کار را بکنی خواهی مرد!"
نلی تامپسون در مقالهای که تحت عنوان "تئوری لذت جنسی زنان ماری بناپارت: فانتزی و بیولوژی" تالیف کرده است مینویسد که "بناپارت ادعا میکند که در سن هشت یا نه سالگی به خاطر هشدار این خانم که هزینه لذت جنسی مرگ است دست از خودارضایی کشید."
او از سنین پایین شخصیتی سرکش داشت و پذیرای ایده فرمانبرداری زنان نبود.
ماری بناپارت پیش از بیست سالگی و در کوران بیداری جنسی رابطهای نامشروع با یکی از دستیاران متاهل پدرش داشت، چیزی که به افتضاح، اخاذی و تحقیر او منجر شد.
او در سال ۱۹۲۴ با نام مستعار ای. ای. ناریانی مقالهای تحت عنوان "یادداشتهایی بر دلایل کالبدشناختی بیمیلی جنسی در زنان" منتشر کرد.
کیم والن، استاد عصبدرونریزشناسی رفتاری در دانشگاه اموری در آمریکا، میگوید که "او به خاطر اینکه هرگز هنگام دخول به اوج لذت جنسی نرسیده بود بسیار ناراحت بود." به گفته آقای والن "او حاضر نبود بپذیرد که زنان تنها از طریق تحریک مستقیم کلیتوریس میتوانند به لذت جنسی برسند."
ماری فکر میکرد که اگر زنی نتواند هنگام دخول به اوج لذت جنسی برسد حتما مشکل کالبدشناختی دارد. این شد که دست به نظریهپردازی زد: هر چه فاصله کلیتوریس و واژن کمتر باشد، احتمال اینکه زن از دخول جنسی لذت ببرد نیز بیشتر است.
او برای اثبات نظریه خود اندام بیش از ۲۴۰ زن پاریسی را در دهه ۱۹۲۰ اندازه گرفت.
آقای والن که به همراه دکتر الیزابت لوید آثار ماری بناپارت را مطالعه کرده است میگوید که طبق مقالات او "جمعآوری این اطلاعات قاعدهمند نبود و بیشتر جنبه شهودی داشت و وقتی زنی پیش پزشکش میرفت جمع میشد."
به گفته این دو کارشناس "او نمونهها را بر اساس فاصله بین کلیتوریس و دهانه واژن به سه گروه تقسیم کرد، اما توضیحی درباره معیار تعیین این دستهها موجود نیست."
به گفته دکتر لوید "بناپارت فرضیه جالبی داشت. این نظریه که زنان ساخت متفاوتی دارند و به همین خاطر واکنشهای متفاوتی هم به رابطه جنسی نشان میدهند از ابداعات او است."
اما به گفته این کارشناس نظریه او "همه چیز را به کالبدشناسی زن موکول میکرد و مسائل دیگر مانند بلوغ روانی زنان را نادیده میگرفت که در آن دوره با تعابیری منفی نظیر بیمیلی جنسی یا اختلالات روانی به آنها اشاره میشد."
نتیجهای که ماری بناپارت از این نظریه گرفت این بود که اگر با جراحی فاصله کلیتوریس و واژن کمتر شود، آن وقت زنان میتوانند از دخول لذت ببرند. متاسفانه این فکر اشتباهی بزرگ بود.
آقای والن میگوید "این عمل جراحی فاجعهبار بود. بعضی از زنان حس خود را کاملا از دست دادند. اما ماری بناپارت چنان به یافتههای خود باور داشت که خودش هم زیر تیغ جراحی رفت که طبیعتا بیفایده بود." او حتی به یک بار بسنده نکرد و سه بار این جراحی را تکرار کرد.
دکتر لوید که در دانشکده بیولوژوی دانشگاه ایندیانا تاریخ و فلسفه علم تدریس میکند میگوید "شما وقتی تعداد زیادی از عصبهای اطراف کلیتوریس را قطع میکنید، باعث افزایش واکنش حسی نمیشوید. اتفاقا برعکس، چرا که دارید عصبهای خیلی مهمی را قطع میکنید." به گفته او "بناپارت معتقد بود که جراحی تنها راه رسیدن زنان به لذت جنسی هنگام دخول است."
ماری که از سختی کار خود در دستیابی به برآورده شدن جنسی ناراحت بود ، به تحقیق پرداخت. در سال 1924 ، او نتایج خود را با نام مستعار A. E. Narjani منتشر كرد و نظریه خود را در مورد سرمایش در مجله پزشکی Bruxelles-Médical ارائه داد. وی پس از اندازه گیری فاصله بین کلیتوریس و واژن در 243 زن ، پس از تجزیه و تحلیل سابقه جنسی آنها به این نتیجه رسید که فاصله بین این دو اندام برای رسیدن به بسیار مهم است. ارگاسم ("volupté") ؛ او زنانی را با فاصله کوتاه ("پاراکلیتوریدین") که در حین رابطه به راحتی به ارگاسم می رساند و زنان با فاصله بیش از دو و نیم سانتی متر ("تله کلیتوریدین") که در حالی که "مزوکلیتورین" ها بین آنها بودند ، مشکل داشتند ، شناسایی کرد. . ماری خود را "تله کلیتورین" می دانست و به یوزف هالبن نزدیک شد تا با جراحی ، کلیتوریس خود را به واژن نزدیک کند. وی این عمل را تحت عنوان عملیات Halban – Narjani انجام داده و منتشر كرد. وقتی پزشک در تسهیل نتیجه جستجوی ماری ناموفق بود ، پزشک این عمل را تکرار کرد.
ماری مدل مجسمه ساز مدرنیست کنستانتین برونچوچی شد . مجسمه سازی به اصرار او مجسمه "Princess X " را ساخت که در سال 1919 رسوایی ایجاد کرد و این اثر به عنوان یک برنز درخشان بزرگ فالوس کاریکاتور شد . این فالوس نماد وسواس مدل در مورد آلت تناسلی مرد و تلاش مادام العمر او برای رسیدن به ارگاسم واژن است.
آشنایی با فروید
با این حال ماری بناپارت دست برنداشت و به پژوهش درباره کمبودها و مشکلات جنسی خود ادامه داد.
او در ۱۹۲۵ به وین رفت تا با روانکاوی که اسمش داشت در محافل پزشکی پاریس سر زبانها میافتاد مشورت کند: زیگموند فروید.
حقیقت این است که ماری بناپارت (۱۸۸۲-۱۹۶۲) - پدربزرگش برادر کوچکتر ناپلئون بناپارت بود - شخصیت تاریخی تاثیرگذاری بود. او که شاهدخت بود عمدتا در زندگی به دو مبحث لذت جنسی در زنان و روانکاوی علاقه داشت. لذا برای تحصیل به دانشگاه رفت و به وقت خودش حتی زیگموند فروید را نیز نجات داد.
اما فرای همه اینها، بناپارت "زنی آزاد" بود. به گفته زندگینامهنویسانش، او شخصیتی فریبنده داشت که میتوانست هم در محافل علمی جلب توجه کند و هم در محافل سلطنتی... و همیشه دنبال یافتن پاسخی برای لذت جنسی در زنان بود.
خانم تامپسون در مقاله خود میگوید که "او در شخص فروید چیزی را یافت که شدیدا محتاجش بود، پدری جدید برای دوست داشتن و خدمت رساندن."
ماری بناپارت پیش فروید رفت، آنها در مدت کوتاهی دوست یکدیگر نیز شدند... و با افزایش سریع علاقه او به روانکاوی، شاگردش نیز شد.
رمی امورو، استاد روانشناسی در دانشگاه لوزان سوئیس، میگوید "او یکی از نخستین زنانی بود که در فرانسه به مطالعه روانکاوی روی آورد، مخصوصا با فروید. فروید از همنشینی با او لذت میبرد چون او نه 'زن خطرناکی' بود و نه یک چهره دانشگاهی. وقتی آنها برای بار اول با یکدیگر دیدار کردند، فروید تقریبا ۷۰ ساله بود. و بناپارت هم زنی ثروتمند، باهوش و جالب بود که با او سروکله میزد."
ماری بناپارت به یکی از چهرههای مهم روانکاوی در پاریس تبدیل شد و حتی توانست به رغم زندگی پرمشغله خود به عنوان یک شاهدخت، درمان و معاینه چند نفر را به فهرست کارهای روزانه خود اضافه کند.
از قضا او زندگی فروید را نیز در پی اشغال اتریش توسط آلمان نازی نجات داد. او از ثروت و نفوذ خود استفاده کرد و فروید و خانوادهاش را از وین فراری داد تا چند صباح باقی مانده از زندگیش را در لندن بگذراند.
فروید در ۱۹۳۸ به بیبیسی گفت که "من در ۸۲ سالگی مجبور شدم به خاطر تهاجم آلمان خانهام را در وین تخلیه کنم و به لندن بیایم و امیدم به این است که زندگیم اینجا در آزادی به پایان برسد."
در 2 ژوئن 1953 ، ماری و همسرش به نمایندگی از برادرزاده خود ، پادشاه پل یونان ، در تاج گذاری الیزابت دوم در لندن حضور یافتند. ماری با حوصله برگزاری مسابقه ، نمونه ای از روش روانکاوی را به آقایی که در کنار وی نشسته بود ، رئیس جمهور آینده فرانسه فرانسوا میتران ارائه داد. میتران ماری را موظف کرد و زوجین به سختی شاهد این شکوه و عظمت بودند و گفتگوی خود را بسیار جالب تر دیدند.
او تا زمان مرگش در سال 1962 به عنوان یک روانکاو تمرین می کرد و خدمات قابل توجهی به توسعه و ترویج روانکاوی ارائه می داد. وی چندین کتاب در زمینه روانکاوی تألیف کرد ، کارهای فروید را به فرانسه ترجمه کرد و در سال 1926 موسسه روانکاوی فرانسه (Société Psychoanalytique de Paris SPP) را تأسیس کرد. علاوه بر کار خود و حفظ میراث فروید ، وی همچنین برای اکتشافات انسان شناسانه گزا روهیم حمایت مالی کرد .
ترجمه بناپارت از جمله ای در سی و یکمین فرول واگن فروید ، "Wo Es war، soll Ich werden" ، بحث و جدال ایجاد کرده است. استراچی آن را به انگلیسی ترجمه کرد "Where Id was، Ego shall be". لکان ، با این استدلال که فروید از "das Es" و das Ich استفاده می کند وقتی که معنی "Id" و "Ego" را در نظر گرفت ، پیشنهاد کرد "Wo Es war، soll Ich werden" ترجمه شود "آنجا که بود ، آنجا می آیم" بناپارت آن را به فرانسوی به عنوان "le moi doit déloger le ça" ترجمه کرد ، به معنی تقریباً انگلیسی "Ego must dislodge Id" ، که به گفته لاکان مستقیماً با معنای مورد نظر فروید مغایرت دارد.
در سال 1925 ، ماری از فروید برای درمان آنچه که به عنوان سرما زدگی خود توصیف کرد ، مشاوره خواست ، که بعداً به عنوان عدم وجود ارگاسم در طی زندگی توضیح داده شود. فروید در ۱۹۳۱ در مقالهاش در باب «جنسیت زنانه» میگوید که مدتهاست دیگر انتظار ندارد «یک شباهت تمام عیار میان رشد جنسی مرد و زن» ببیند. همچنین در پایان مقالهاش «حل عقدۀ ادیپ» نتیجهگیری میکند فهم او از این فرایند در دختران به طرزی ناخرسندکننده ناقص و مبهم است. ارنست جونز در زندگینامهاش میگوید که فروید یک بار به ماری بناپارت گفت که پس از سی سال نتوانسته است به این پرسش پاسخ دهد که زن چه میخواهد.
زنی آزاد
بلوغ حرفهای در نهایت باعث شد که ماری بناپارت نظریهاش درباره میل جنسی زنان را رد کند.
آقای والن میگوید "او کاملا نظریات اولیه خود را کنار گذاشت. او در ۱۹۵۰ کتابی به نام 'امیال جنسی زنانه' منتشر کرد و در آن همه گفتههای قبلی خود را پس گرفت. او در این کتاب میگوید که این مساله هیچ ارتباطی با کالبدشناسی ندارد و صرفا روانی است. او در آن زمان ۲۵ سال میشد که مشغول روانکاوی بود."
با وجود این تغییر عقیده آقای والن معتقد است بناپارت زنی انقلابی بود و میگوید که "همچنان فکر میکنم که مطالعات اولیهاش واقعا قابل توجه است.".
بناپارت فهمید که درک نادرست ما از امیال جنسی زنان ناشی از این بود که همیشه از نقطه نظر مردانه به این مساله پرداخته بودیم
ماری بناپارت به نظر دکتر لوید "شخصیتی فریبا بود. او یکی از قهرمانهای من است، هرچند که در عین حال شخصیت ناکامی نیز محسوب میشود."
به گفته او وقتی موضوع امیال جنسی زنان مطرح است "فهم و دانش او به مراتب از زمانش جلوتر بود"، حتی با وجود این که "با بدن خودش به صلح نرسیده بود."
آقای امورو که چند سالی را وقف طبقهبندی آرشیو ماری بناپارت در پاریس کرده است فکر میکند که "او زنی شگفتانگیز بود"، ارتباط خوبی با محافل ادبی، سیاسی و سلطنتی زمان خود داشت. او همه افراد معروف نیمه اول قرن بیستم را میشناخت.
به گفته او "بناپارت در عین حال برای جنبش فمینیستی نیز شخصیتی جذاب است."
آقای امورو میگوید که او نهایتا به این نتیجه رسید که "نگاهش به امیال جنسی قبلا خیلی مردسالارانه بود، چرا که اطمینان داشت تنها یک راه برای رسیدن به اوج لذت جنسی وجود دارد. اما همزمان او بسیار آزاداندیش بود - زنی پیچیده بود که جرات میکرد فروید را به چالش بکشد."
نامه های فروید
هنگام حمله نازی ها به اتریش، بسیاری از کتب فروید به همراه سایر متفکران مشهور سوزانده شدند. فروید به یکی از دوستان گفت: ما در حال چه پیشرفت بزرگی در دنیا هستیم. در قرون وسطی آنها مارا می سوزاندند، امروزه از سوزاندن کتابهای من راضی هستند. فروید و دخترش آنا هر دو قبل از اینکه دوستش ماری بناپارت بتواند گذرگاه خود را به انگلستان تأمین کند مورد بازجویی توسط گشتاپو قرار گرفتند. بناپارت همچنین سعی کرد چهار خواهر کوچکتر فروید را نجات دهد اما نتوانست این کار را انجام دهد. هر چهار زن بعداً در اردوگاه های کار اجباری نازی جان باختند.
۵ ژوئن بعد از اینکه هیتلر اتریش را تسخیر کرد، فروید برای زندگی در لندن، وین را ترک میکند. او در مسیر رسیدن به لندن توقفی در پاریس میکند و ماری بناپارت به افتخار او در پاریس یک میهمانی ترتیب میدهد.
به دنبال حمله نازی ها به اتریش ، ماری بناپارت در تسهیل مهاجرت زیگموند فروید و خانواده اش نقش مهمی داشت. به لطف تلاش های خستگی ناپذیر پرنسس ، نامه های فروید و دست نوشته های اولیه او به فلیس نجات یافت. ماری بناپارت دفترچه ای که در آن نامه های فروید به فلیس نگهداری می شد را در سال 1936 خریداری کرد و نگهداری نمود .
جامعه روانکاوی پاریس
انجمن روانکاوی پاریس (SPP ) قدیمی ترین سازمان روانکاوی در فرانسه است . S.P.P با تأیید فروید در سال 1926 تاسیس شد. عضوی جز انجمن روانکاوی بین المللی (I.P.A.) و همچنین فدراسیون روانکاوی اروپا (E.P.F.) است.
انجمن روانکاوی پاریس "Société psychanalytique de Paris" در 4 نوامبر 1926 تاسیس شد. یکی از بنیانگذاران آن ، رنه لافورگ ، با فروید مکاتبه کرده بود و فروید شاهزاده خانم ماری بناپارت را ارجاع داده بود برای تجزیه و تحلیل و در نهایت آموزش به او نمود . ورود رودولف لوونشتاین به پاریس ، آموزش دیده در انستیتوی روانکاوی برلین ، اجازه عضویت در گروه نوپا را می دهد ، اعضای اولیه این انجمن ، رنه آلندی ، ماری بناپارت ، آدرین بورل ، آنجلو هسنارد ، رنه لافورگو ، رودولف لوونشتاین ، آدوارد پیچون ، اوژنی سوكولنیكا بودند . اختلافات بین بنیانگذاران درباره جایگاه ایده های فروید در فرانسه بیداد می کرد
جنگ جهانی دوم ، جامعه روانکاوی پاریس را از هم گسیخت. این موسسه در بهار 1940 بسته شد. لوونشتاین به ایالات متحده آمریكا گریخت و در آنجا برای همیشه ساكن شد. Laforgue ، اصالتاً اهل آلزاس ، سعی در همکاری با انستیتوی نابالغ برلین داشت. دیگران (به عنوان مثال Sacha Nacht ) به منطقه فرانسه آزاد در جنوب فرار کردند یا به طور فعال مقاومت کردند . تعداد کمی از تحلیلگران توانستند فعالیت خود را حفظ کنند.
بناپارت و همکارانش در جامعه روانکاوی پاریس بر جنبه های زیست شناختی و پزشکی روانکاوی تاکید و از علاقه مندان به این حرفه تقاضا می کردند که ابتدا آموزش پزشکی را از سر بگذرانند . ژاک لاکان از نسل دوم اعضای جامعه روانکاوی پاریس بود که به پیروی از فلسفه ماری بناپارت توانست مکتب روانکاوی فرانسه را ایجاد کند . ولی ژاک لاکان در دهه پنجاه ، در سمینارهای خود ، ایده هایش را در مخالفت مستقیم با تاکید زیست شناختی ماری بناپارت و روانشناسی اگو صورت بندی می کرد .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .