روانشناسی زنان کارن هورنای 2
این مطالب ادامه مطالب روانشناسی زنان کارن هورنای 1 می باشد :
انکار واژن
مسیر رشد غریزه در دختران و پسران همانند است، یعنی در هر دو جنس آلت رجولیت اهمیت دارد. واژن کشف نشده باقی میماند . در هر دو جنس، اولین هدف عشقیشان مادر است. سپس با توجه به تفاوت کالبدی، دختر احساس میکند میل جنسی یا لیبیدویش فاقد تمهیدات لازم است. به برتری پسر حسادت کرده، در نداشتن آلت رجولیت، مادر را مقصر میداند . همین دید سرزنش آمیز باعث میشود مادر را رها کرده و به پدر روی آورد .
زنان با آغاز هر مرحله جدید در عملکرد اندام هایشان مثل قاعدگی، مقاربت، حاملگی، زایمان، شیردهی و یائسگی، حتی زنان عادی، قبل از پذیرفتن فرایندهایی که در درون تن آنها در حال رخ دادن است، باید بر انگیزه های گرایش مردانه خود فائق آیند. حتی در زنان عادی نیز ، صرف نظر از نژاد یا شرایط اجتماعی و فردی، میل جنسی یا لیبیدو آسان تر از مردان بر شخص هم جنس معطوف میشود، به عبارت دیگر همجنس خواهی در زنان بیش از مردان شایع است.
به عقیده فروید، دختر نه تنها در سال های اول کودکی به فردی از جنس خود وابسته می ماند، بلکه وقتی برای اولین بار به یک مرد (پدر) روی می اورد، صرفا به دلیل نفرتش از مادر چنین میکند. چون نمی توانم آلت رجولیت داشته باشم، پس در عوض بچه میخواهم، و برای رسیدن به این هدف، به پدرم روی می اورم. و چون مسبب فرومایگی کالبدی من، مادرم است پس از مادرم متنفرم، لذا او را رها میکنم و به سوی پدرم می روم.
فروید میل به داشتن بچه را از یک سو میراث اصلیِ محکم ترین رابطه غریزیِ دختر بچه مادر میداند و از سوی دیگر میراث تمایلِ اولیه زن در کودکی به داشتن الت رجولیت میداند. فروید میل مادری را میلی ذاتی نمیداند، بلکه او را به مولفه های قابل تجزیه اش ربط میدهد، یعنی تمایلی که اساسا در تمایلات همجنس خواهانه یا قضیبی ریشه دارد.
یک فرض در روان کاوی این است که رویکرد فرد نسبت به مسائل جنسی الگویی برای رویکرد او نسبت به کل زندگی است. لذا عکس العمل زن نسبت به زندگی، بر پایه نفرتی بسیار بنیادی استوار است. چون به عقیده فروید ،حسادت دختر بچه به آلت رجولیت باعث میشود که او در زمینه حیاتی ترین و اولین تمایلات غریزی اش در مقابل پسر، احساس محرومیت کند. لذا ممکن است احساس نفرتی بسیار کلی روی آن ساخته شود.
فروید می گوید : غلط است که تمایز میان شخصیت مذکر و مونث ابتدا پس از بلوغ محرز میگردد، بلکه به عکس، نحوه بروز تمایلات کاملا زنانه در دختران ۲ تا ۵ ساله، همواره مایه حیرت بوده است. مثلا انها ناگهان به نحوی خودجوش برای مردان عشوه گری میکنند یا دلواپسی های مادرانه از خود بروز میدهند. از همان آغاز بخاطر این مشاهدات، پذیرش نظریه فروید در باب گرایش مردانه در میل جنسی دختر بچه ها برای من ؛ کارن هورنای، دشوار بوده است.
برخی دختر بچه ها مقایسه هایی انجام میدهند که دال بر محرومیت انهاست و آلت مردی پسرها را تحسین میکنند؛ در پسران همسال نیز رفتارهایی بروز میکند که میتوان ان را دال بر تمایلشان به داشتن سینه یا فرزند دانست و در هیچ کدام از دو جنس این رفتارها بر رفتارهای کلی کودک تاثیر نمیگذارد؛ مثلا پسری که تمایل به داشتن سینه دارد همزمان پرخاشگری کاملا مردانه نیز میکند و یا دختر بچه ای که به آلت رجولیت حسادت میکند، ممکن است همزمان رفتاری بسیار زنانه داشته باشد. بنابراین هنوز برای من ؛ کارن هورنای، مشخص نیست که این گونه واکنش ها در این سن را بیانگر تمایلات غریزی دانست.
در هر کودکی در بدو تولد دو جنس گرایی وجود دارد و چون نسبت به نقش جنسی خود در آغاز اگاه نیست به شکلی معصومانه تمایل به هر دو جنس را از خود بروز میدهد و این بلاتکلیفی تنها متناسب با بروز عشق شدیدتر نسبت به اهداف جنسی رفع میشود.
فروید شک دارد که دختر با استفاده از واژنش اقدام به استمنا کند و اساسا میگوید که واژن در دوره کودکی کشف ناشده باقی میماند. ولی یوسین مولر و خود من؛ کارن هورنای، در سال 1925 در این مورد اظهار تردید کردیم و اطلاعاتی گاه و بیگاه از پزشکان متخصص زنان و کودکان و در عین حال علاقمند به روانشناسی کسب کردیم که نشان میدهد در سال های نخستین کودکی خودارضایی یا استمنای Masturbation مهبلی یا واژنی Vagina نیز مانند استمنای چوچوله ای یا کلیتوریسی Clitoris رایج است.
داده ها بدین قرار است :
o سرخ شدگی و ترشحات واژنی،
o فرورفتن نسبتا مکرر اشیای خارجی در واژن،
o گلایه مادرانی که اظهار میکردند کودکانشان انگشت های خود را در واژن هایشان فرو میکنند.
o استمنای واژنی متداول تر از استمنای کلیتوریسی است،
o تنها در سال های بعدی دوران کودکی است که این حالت معکوس میشود.
نمیتوان داده های اگاهانه بیماران یا خاطراتی که او در تحلیل به یاد می آورد را به عنوان مدارک متقن دانست و به انها استناد کرد، چون در اینجا باید عامل سرکوب را در نظر داشت. به عبارت دیگر بیمار بنا به دلائلی ممکن است احساسات یا استمنای واژنی خود را به یاد نیاورد.
در استمنای تناسلی با دست، کلیتوریس بیش از واژن انتخاب میشود، اما احساسات تناسلی خودجوش عمدتا به واژن معطوفند. مثلا در شرایطی پیش می آید که به شکل ناخوداگاه برای شخص تحریک کننده است، مثلا هنگام گوش دادن به موسیقی، رانندگی، تاب خوردن، شانه کردن مو و برخی شرایط انتقالی خاص .
احساسات خودجوش واژنی، که نتیجه استمنای فراتناسلی است، مثلا در زنانی بر اثر حرکات خاص بدن یا خیالات خاص با ماهیت آزارگرانه – آزارخواهانه میباشند. بیمار به هیچ وجه مقاربت جنسی را تاب نمی آورد، چون هروقت قرار باشد که واژنش در مقاربت جنسی یا به دست پزشک متخصص بیماریهای زنان یا به دست خود شخص هنگام استمنای دستی یا مالیدن هرگونه دارو به ان لمس شود، به شدت دچار اضطراب میشود.
خیالات و تصورات مربوط به تجاوز جنسی پیش از بلوغ و مقاربت جنسی ایجاد میشود و آن اندازه مکرر است که در خور توجه بیش تری باشد. اگر تصور کنیم که در ابتدا چیزی به عنوان میل جنسی واژنی وجود ندارد، ریشه و محتوای این خیالات توجیه ناپذیر است؛ لذا این خیالات دال بر وجود دانشی غریزی درباره فرایند های جنسی است. لذا باید قبول کنیم پایه و اساس وحشت از تجاوز و اضطرابات کودکی دختران بر احساسات واژنی استوار است، یعنی احساساتی که تلویحا از رسوخ جسمی خارجی درون واژن حکایت دارند.
فروید میگوید استمنای کلیتوریسی به زعم دختران ناخوشایند است، چون مشاهده آلت رجولیت در پسران به حس خودشیفتگی دختران لطمه شدید میزند؛ ولی این شرمندگی برای سرکوب تمایلات کافی نیست. بلکه از دیگر سو وحشت دختر ناشی از این که میپندارد شکل خاص آلت تناسلی اش نتیجه آسیب شدید است، باعث میشود که او با هراس ازاستمنای واژنی خودداری کند یا استمنا را به کلیتوریس محدود سازد یا برای همیشه از استمنا با دست روگردان شود. حسادت دختر به مرد، نشانه دیگری از وحشت دختر در جهت آسیب رسیدن به واژنش را ثابت میکند. به همین نحو اضطراب بسیار عمیق زنان ،که در ترس از استمنا ریشه دارد، بیش از آن که به کلیتوریس مربوط باشد، به داخل بدن آنان ارتباط دارد.
صحنه آغازین ( Primal Scene )
صحنه آغازین در نظریه روانکاوی به مشاهده یا تصور نزدیکی پدر و مادر توسط کودک اطلاق می شود. ریشه اضطرابی که در بیماران مونث دیده می شود را باید در ترس از آلت رجولیت بسیار بزرگی که ممکن است به آنها آسیب برساند جستجو کرد ؛ یعنی هنگامی که آلت پدر از نظر کودک بسیار بزرگ جلوه می کند .
ریشه های اضطراب دختران در سه مورد خلاصه میشود :
1-تفاوت چشمگیر بزرگی آلت تناسلی پدر با کوچکی واژن و ترس از آسیب دیدن در رابطه جنسی. درک این تفاوت چه غریزی باشد، چه از روی مشاهده ، چندان مهم نیست.
2-منبع دوم اضطراب وقتی است که دختر قاعدگی را در بستگان بزرگسال مشاهده میکند. در پس تمامی این تفاسیر مربوط به اختگی، دختر برای اولین بار با کاستی و آسیب پذیری بدن زن آشنا میشود. به همین نحو اضطراب او با دیدن سقط جنین یا زایمان شدت میابد.
3-منبع سوم اضطراب، واکنش های دختر نسبت به اولین تلاشهایش برای استمنای واژنی است، بدین ترتیب که دختر از نتیجه احتمالی استمنا مطمئن نیست، در حالیکه پسر هنگام تجربه اضطراب در مورد آلت تناسلی اش میتواند هر لحظه از موجودیت و سالم بودن آن اطمینان حاصل کند.
دختر بچه هیچ راهی ندارد که به خود ثابت کند اضطرابش بی مورد است. علاوه بر این چون در حین تحلیل متوجه شدیم که دختر در هنگام استمنا ممکن است آسیبهای جزئی به دلیل پارگی های بسیار جزئی پرده بکارت یا بازیهای جنسی با دیگر کودکان ببیند، لذا آسیب پذیری بیش تر او را به رخش میکشد.
اگر روند کلی رشد، مطلوب باشد دختر به سهولت بر اضطرابش فائق امده و با سهولت بیشتری نقش زنانه اش را میپذیرد. اما در شرایط نامطلوب، اضطراب دختران پایاتر از اضطراب پسران است، لذا ثابت میشود که در دختران احتمال ترک استمنا بطور کلی و یا دست کم روی آوردن به استمنای کلیتوریسی بیشتر است و احساسات واژنی اغلب سرکوب میشود.
لذا در پس عدم کشف واژن، انکار آن نهفته است. به هر حال دختر بچه از همان آغاز احساسات واژنی و انگیزه های وابسته به آن را تجربه میکند. لذا باید از همان ابتدا نقش جنسی خود را بپذیرد و در اینصورت دیگر حسادت به آلت رجولیت با آن شدتی که فروید مطرح میکرده است پذیرفتنی نمی نماید.
عوامل روانزا در اختلالات زنانگی
دردناک شدن قاعدگی به هیچ وجه نتیجه تضادهای عاطفی نیست، بلکه زائیده پیش شرط های عاطفی است که پایه آنها در زمان های مختلف ریخته میشود.
بیماران مونث زیادی به دلائلی مانند:
o انواع و اقسام اضطراب ،
o روان رنجوری وسواسی ،
o افسردگی،
o مشکل در کار و
o برقراری روابط اجتماعی مراجعه کرده اند که در هریک از آنان زندگی روانی-جنسی مختل شده بود.
رویکرد اصلی زنان نسبت به مردان نه از روی حرفهایشان بلکه از روی رفتارشان آشکار میگردد. مثلا دختران به زبان میگویند که برای مردان اهمیت بسیار قائلند ، ولی همان ها بدون دلیل روشنی دوست پسر های خود را رها میکنند . مثلا بیماری با مردان رابطه جسمانی صمیمانه ای داشت ، اما هیچیک از روابطش بیش از یک سال بطول نیانجامید. معمولا پس از مدتی ، بیمار از مرد مورد نظر خشمگین میشد ، تا انجا که دیگر نمیتوانست او را تحمل کند و به بهانه ای او را رها میکرد. در حقیقت انگیزه های خصمانه بیمار نسبت به مردان ، چنان شدت میافت که میترسید مبادا به انها آسیبی برساند و بنابراین ، از آنها حذر میکرد.
بیماران مونث دیگری می گویند که نسبت به شوهرانشان بسیار پایبند هستند، ولی بررسی های دقیقتر روشن میکند که:
o نسبت به آنها رویکردی بسیار خصمانه دارند ،
o شوهرانشان را تحقیر میکنند،
o توقعات مالی زیادی از آنها دارند،
o اهسته با آنها جنگ قدرت را به راه می اندازد.
در این موارد، نه تنها مشخص میشود که سردمزاجی نمود آشکاری از خصومت پنهان است، بلکه در مرحل پیشرفته، تحلیل سردمزاجی با سربرآوردن منبع جدیدی از نفرت درونی نسبت به مرد، همزمان است و هنگامی که این تضادها رفع میشوند، سردمزاجی زن نیز از بین میرود.
گرایش جنسی زنان رابطه نزدیکی با مهربانی و احساسات دارد، تا حدی که در مردان دیده نمی شود .
مرد در موردی که حتی علاقه خاصی به زن ندارد نیز میتواند به لحاظ جنسی کاملا فعال و توانا باشد. در مردان معمولا میان زندگی جنسی و زندگی عشقی شکاف عمیقی وجود دارد، به نحوی که مردان بیمار فقط با زنانی میتوانند رابطه جنسی برقرار نمایند که احساسی نسبت به انها ندارند و در مقابلِ زنی که واقعا به او علاقمندند، دچار ناتوانی جنسی میگردند.
رویکرد خصمانه زنان نسبت به مردان
در زنان، رویکرد خصمانه فورا در ناتوانی و بی رغبتی در برقراری رابطه جنسی نمود میابد. در برخی موارد، مردانی که بتوانند در این زنان احساسات لطیفی برانگیزند، میتوانند بطور کامل بر سردمزاجی انان نیز غلبه کنند. اما در برخی موارد که رویکرد خصمانه بسیار ریشه دار است ، خلاصی زن مستلزم تحلیل و آشکار شدن ریشه های این رویکرد است.
کودکان با احساسات جنسی به این دنیا می آیند و شدت احساسات انها احتمالا در مقایسه با افراد بزرگسال بیشتر است.
ممکن است احساسات عاشقانه زنها در دوران کودکی به شدت ناکام مانده است ، یعنی پدر یا برادری داشته اند که بسیار به انها دلبسته بوده اند و سپس از انها سرخورده شده اند، یا برادری داشته اند که به او ترجیح داده شده است.
مثلا زنی بیمار در ۱۱ سالگی ، برادر کوچکش را اغوا کرده بود چند سال بعد برادر کوچک در اثر آنفلونزا مرده بود. بیمار به شدت دچار عذاب وجدان شد؛ حتی پس از ۳۰ سال وقتی برای تحلیل رجوع کرد باور داشت که موجب مرگ برادش شده است ، زیرا بعد از اغوا گری خواهر ، برادر شروع به استمنا کرده بود و خواهرش استمنا را علت مرگش میپنداشت. همین احساس گناه باعث شده بود به شدت از نقش زنانه خود متنفر شود . او میخواست مرد باشد و آشکارا به مردان حسادت میکرد و هر لطمه ای میتوانست به انها میزد.
بیمار دیگری تا ۴ هفته بعد از ازدواجش هنوز باکره بود و عمل ازاله بکارت را با انکه نه مرد مشکلی داشت و نه خودش ، با جراحی انجام داد. مشکل او کاملا نتیجه نفرت از نقش زنانه اش بود که تا حدودی در مکانیسم دفاعی او در برابر عقده اختگی در ارتباط با مردی که به وی حسادت میکرد ریشه داشت. در مورد دیگری ، برادر کوچکتری ، مورد توجه خاص والدینش بود و حسادت خواهر بر برادر تاثیر شومی بر کل زندگی او گذاشته بود و رابطه با مردان را برای وی تیره و تار کرده بود. بیمار میخواست مرد باشد و آشکارا این تصور در تمایلات و خیالاتش نمود میافت.
در گروهی از زنان سرد مزاج با تضاد دیگری نیز روبر میشویم که بسیار مهم تر است، تضاد با مادر یا خواهر بزرگتر. گاهی انها در آغاز مداوا فقط جنبه مثبت رابطه با مادر را میپذیرند ولی به رغم نیازشان به عشق مادر ،همیشه بر خلاف انتظار او رفتار کرده اند. یکی از ویژگی های اساسی این مادران این است که به کودکان خود القا کرده اند زندگی جنسی و لذت جنسی ممنوع است. برخی اوقات تاثیر مهم ترس از مادر در سردمزاجی بیمار مشخص میشود.
تاثیر ترس از خودارضایی و استمنا بر رویکردهای ذهنی و فرایند های جسمانی بیمار عامل مهم دیگری است. اینگونه هراس ها در زنان اغلب در قالب ترس از آسیب فیزیکی به اندام تناسلی در اثر استمنا بروز میکند.
نمودهای ترس ها :
الف: ترسی مبهم و گنگ و در عین حال شدید از یک موضوع غیر طبیعی.
ب- بیمار ترس از نشانه های خودبیمارانگاری دارد، مثلا بخاطر درد و ترشحاتی که دلیل عضوی ندارد.
ج- با خود میگویند: از آنجا که من به خودم آسیب رسانده ام ، دیگر بچه دار نخواهم شد و این هراس می تواند کاملا ناخوداگاهانه باشد. حتی این گروه از بیماران جوان نیز در آغاز میگویند که از بچه دار شدن منزجرند و هرگز تمایلی به آن ندارند . در مراحل بعدی تحلیل مشخص میشود که این احساس انزجار انها در واقع تنها واکنشی جبرانی است ، واکنشی در برابر تمایل به بچه دار شدن و ترس یاد شده فقط باعث انکار این تمایل شده است.
حتی حاملگی کاذب و فقدان موقتی دوره قاعدگی نشان دهنده میل به داشتن بچه به هر قیمتی است . متخصص بیماری های زنان بطور حتم سروکارش با زنانی افتاده است که به نحوی غیرطبیعی و عصبی و افسرده بوده اند ولی در عین حال تا تداوم دوره آبستنی کاملا خشنود و راضی اند. از نظر انان آبستنی شکل خاصی از ارضا شدن است. در این گروه از زنان ، نه تصور بچه دار شدن و شیر دادن و مراقبت از او ، که خود آبستنی است ، یعنی صرف نگاه داشتن جنینی در داخل بدن. آبستنی برای آنها خودشیفتگی عجیبی به ارمغان می آورد.
این نتیجه گیری زود است ولی شاید بتوان گفت : زایمان دیرهنگام احتمالا میل به نگه داشتن بچه در شکم است و عامل دیگر ترس شدید از مردن به هنگام ترس از زایمان است. این ترس ممکن است خوداگاه یا ناخوداگاه باشد. به هر حال ریشه واقعی ان ناخوداگاه است. بر اساس تجارب ، یک عامل حیاتی، خصومت دیرین با مادر آبستن است. بیماری که از مردن هنگام زایمان به شدت میترسید ، چون در دوران کودکی چندین سال اضطراب با مادرش را زیر نظر داشت ، مبادا که او باز آبستن شود . او هرگاه زنی آبستن را در خیابان میدید ، به شدت هوس میکرد لگدی محکم به رحمش بزند و طبیعتا در مقابل از این نیز میترسید که بلایی مشابه سر مادرش بیاید.
از دیگر سو ممکن است تمایل مادری با انگیزه های خصمانه ناخوداگاه علیه فرزند در تقابل قرار گیرد . نتایج خاص احتمالی اینگونه انگیزه ها ممکن است: استفراغ شدید ، زایمان پیش از هنگام و افسردگی های شدید پس از زایمان باشد.
این ترس به شیوه دیگری نیز بروز میکند: رویکرد فرد نسبت به قاعدگی. تصور زخم برداشتن باعث میشود زنان آلت تناسلی خود را به چشم زخم بنگرند و از آن متنفر شوند. از نظر این زنان ، خونریزی به مفهوم وجود زخم است. طبیعی است که آن ها قاعدگی را روندی طبیعی محسوب نکنند و به شدت از ان منزجر شوند.
اساس درک هرگونه اختلال عملکردی در قاعدگی نظیر خونریزی شدید یا درد زیاد بدین شرح است : جنبه روانی فرایندهای جسمانی در اندام تناسلی در این زمان افزایش تنش میل جنسی است . زنی که زندگی روانی-جنسی اش از توازن برخوردار است ، بدون هیچگونه مشکلی با این مساله روبر میشود . اما زنان بسیای نیز وجود دارند که از این نوع توازن برخوردار نیستند و تحمل افزایش تنش میل جنسی یا لیبیدویی از توانشان خارج است.
تحت تاثیر این فشار، خیالات دوره کودکی بار دیگر زنده میشود ، بویژه آن گروه از خیالات که با فرایند خونریزی ارتباط دارند . بطور کلی مضمون این خیالات آن است که امیزش جنسی بسیار خشونت بار ، خونین و دردناک است . پایه قاعدگی دردناک اگر نگوییم از زمان بلوغ ، هنگامی ریخته میشود که بیمار با مشکلات جنسی خاص بزرگسالان روبرو میشود.
یکی از بیماران که هنگام فکر کردن به مقاربت جنسی به خونریزی شدید دچار میشد ، به چشم خود خون میدید. او بزرگترین فرزند در میان خانواده هشت فرزندی بود که وحشتناک ترین خاطراتش به زمان تولد فرزندی جدید مربوط میشد . این بیمار صدای ضجه های مادر را میشنید و کاسه های پر از خونی را که از اتاق او بیرون می آوردند میدید . ارتباط زایمان ، رابطه جنسی و خون در ذهن کودک چنان تنگ شده بود که یک شب هنگامی که مادرش دچار خون ریزی ریه بود ، او بی درنگ به این فکر کرد که دلیلی این خونریزی رابطه جنسی والدینش بوده است . قاعدگی برای او یاداور تمامی احساسات و خیالاتی بود که درباره زندگی خونین جنسی در سر می پروراند. این بیمار دچار قاعدگی دردناک و شدیدی بود.
او هرگاه در مورد خشونت مطلبی میدید یا میخواند ، به لحاظ جنسی تحریک میشد . او شرح داد که درد هنگام قاعدگی اش چنان شدید بوده که تصور میکرده تمام امعا و احشایش پاره شده اند. بیمار به خاطر می آورد که در دوران کودکی تصور میکرد هنگام مراقبت جنسی ،مرد بخشی از زن را پاره میکند.
تضاد های مادری
عشق مادر به پسر
زنی معلم ، مراجعه کرده بود که تعدادی از پسران در کلاس عاشق او شده بودند و او خود را در بوجود اوردن این احساس در پسران مقصر میدانست. بعد در طی تحلیل مشخص شد که اموزگار خود عاشق یکی از پسران شاگردش شده بود و تلاش این زن در خودداری از برقراری رابطه عاشقانه با این پسر ، بسیار چشمگیر بود ، چون تصور میکرد به دلیل ناپخته بودن نباید چنین رابطه ای با او داشته باشد. سپس آشکار شد هدف این عشق واقعا آن پسر جوان نیست ، بلکه این پسر و پسران قبل از او تنها انعکاسی از تصویر پدر بودند .
درون این زن در سنین نوجوانی ، در پس اختلاف شدیدی که نسبت به پدر احساس میکرد ، عشقی پرشور نسبت به او پنهان شده بود ، لذا به دلیل تثبیت احساس دختر نسبت به پدر ، وی همواره مردان مسن تر را ترجیح میداد ، چون این گروه از مردان بیشتر شبیه پدرش بودند. در این مورد خاص روابط دوره کودکی معکوس شده بود : من آن کودک خردسالی نیستم که نمیتواند از عشق پدر دست نیافتنی اش برخوردار شود ؛ اما اگر من بزرگ شوم ، اوکوچک خواهد بود . بنابراین من مادر خواهم بود و پدرم به پسر من بدل خواهد شد.
در مراحل بعدی تحلیل مشخص شد که عشق آموزگار به این پسران ، تنها مرحله دوم انتقالی عشق بیمار نسبت به پدرش بوده است . اولین هدف عشقی بیمار پسر خودش بوده است و بعد عشق او متوجه شاگردانی شد که همسن پسرش بوده اند و در واقع انگیزه اش از این کار گریز از تصویر آزاردهنده زنای با محارم بود. به محض اینکه بیمار از احساسش نسبت به پسر دوم اگاه شد ، تنش شدیدی که او در رابطه با پسر خودش احساس میکرد کاهش یافت. شوهر بیمار شخصیتی به مراتب ضعیفتر از جنس رابطه مادر و فرزند بود و بلافاصله پس از تولد پسر ، بیمار از وابستگی عاطفی به شوهر دست کشید و احساس خود را متوجه پسرش کرد.
در مواردی شاهد انتقال احساسات عاشقانه از پدر به پسر بوده ایم. ماهیت جنسی عشق به پسر، فقط در برخی موارد اگاهانه بوده است. آنچه معمولا شکل اگاهانه دارد فقط بار عاطفی زیاد رابطه مادر و پسر است.
نگرانی مادر برای فرزندانش
وقتی مثلا دختر در کودکی نسبت به پدر احساس جنسی دارد به دلیل حسادت و سرخوردگی و عذاب وجدان احساسات خصومت آمیزی هم در او شکل گرفته و باقی میماند. آنوقت هنگامی که در بزرگسالی عناصر جنسی احساس خود نسبت به پدر را به فرد دیگر منتقل میکند ، احساسات خصمانه نیز انتقال میابد. در رابطه مادر و پسر نیز چنین است. تضاد میان عشق و نفرت معمولا بصورت نگرانی و دلواپسی خود آگاهانه تجلی میابد. مادرانی که این رویکرد را در پیش میگیرند میپندارند که فرزندانشان مدام در خطرند. انها پیوسته بیم دارند که فرزندان خردسالشان بیمار یا قربانی حادثه ای شوند . این مادران در مراقبت از کودکانشان بسیار اغراق میکنند . زنی که در مورد او صحبت کردیم می پنداشت خطرهای بیشماری فرزندانش را محاصره کرده اند و او خود را وقف حمایت و مراقبت از فرزندانش کرده بود.
در مواردی دیگر این مادران حتی جرات نمیکنند فرزندانشان را لمس کنند ، چون بیم دارند که به آنها آسیبی برسانند . بیمارانی برای مراقبت از فرزندان خود با وجود بار مالی شدیدی که برایشان داشت و وجود مسائل دیگر ، باز هم رایشان پرستار استخدام کرده بودند چون وجود پرستار را در برابر خطرهای ادعا شده ضروری میدانستند.
دلواپسی و نگرانی شدید این مادران دلیل دیگری نیز دارد: عشق انها چون دارای ماهیت رابطه عاشقانه ممنوع میان محارم است مدام در هراسند که کودکانشان را از ایشان بربایند.
در رابطه مادر و دختر، مورد عجیب دیگری نیز وجود دارد : وقتی عقده ادیپ مادر باعث حس تشدید رقابت می گردد ، این حس ممکن است از همان آغاز طفولیت دختر شروع شود و به تهدید کودک ، تلاش برای مسخره کردن و خوار شمردن او ، جلوگیری از جذابیتش یا ملاقاتش با پسران و غیره منجر گردد ، اما در هر حال هدف اصلی مخدوش کردن روند رشد روانی و شخصیتی اوست.
معطوف شدن شور جنسی به فرزند
به دلائل زیر ممکن است دختر از همان ابتدا نسبت به جهان زنانه اش نفرت پیدا کند:
o مادر دختر را تهدید کند
o دختر از رابطه با پدر یا برادش به شدت سرخورده شود ،
o اولین تجارب جنسی دختر وحشتناک باشد ،
o دختر احساس کند که والدینش، برادرش را به او ترجیح داده اند
لذا دختر تحت این شرایط به لحاظ عاطفی از نقش جنسی زنانه اش رویگردان می شود و خیالات و تصورات مردانه در او پس از نهادینه شدن باعث رویکردی رقابت محور با مرد میشود و بر احساس نفرت اولیه اش از مردان افزوده میشود . مسلما این زنان امادگی برای ازدواج نخواهند داشت ، انها سردمزاج و ناراضی اند و گرایش های مردانه شان در میل به سلطه جویی و خودرایی نمودار میشود . وقی این زنان ازدواج میکنند و بچه دار میشوند ؛ علی الظاهر بیش از حد به فرزندان خود وابسته میشوند و در اصطلاح شور جنسی انها به بچه معطوف میشود.
کنترل یا رها سازی بیش از حد فرزندان
گرایش های مردانه زن در قالب رفتار تفوق جویانه و میل به کنترل بی چون و چرای فرزندان نمود میابد. امکان دیگر این است که زن نسبت به فرزندانش بیش از حد مداراگر شود. به هر حال یکی از دو حالت افراطی گفته شده جلوه گر میشود. لذا مثلا یا بیش از حد در مسائل خصوصی فرزندان خود دخالت کند یا در عوض منفعلانه برخورد کرده و اجازه هیچ نوع دخالتی به خود ندهد.
نفرت از نقش زنان ، میتواند نتیجه آموزه هایی باشد که مادران به گوش دخترانشان میرسانند. از قبیل اینکه : نقش زن نفرت انگیز است. قاعدگی نوعی بیماری است. مقاربت جنسی قربانی کردن خویش برای ارضای هوس های نفسانی مرد است و…
این گروه از مادران که گرایش های مردانه دارند ؛ غالبا بیش از حد به دخترانشان وابسته میشود ، مشابه همان احساسی که مادران دیگر نسبت به پسرانشان دارند. معمولا دختر نیز شدیدا به مادرش وابسته میشود . دختر با نقش زنانه خود بیگانه میگردد . در نتیجه ی تمامیِ عواملِ یاد شده ، در مراحل بعدی زندگی اش نمیتواند به سهولت با مردان ارتباط برقرار نماید.
والدین نه تنها منبع احساسات عاشقانه و خصمانه فرزندانشان هستند بلکه منبع ترس انها و در نتیجه شکل گیری فراخود نیز در انها هستند. حالا این ترس ریشه دار دوره کودکی، به سادگی به فرزندان خود فرد نیز انتقال میابد. باعث میشود والدین بترسند که مورد تائید فرزندانشان قرار نگیرند. رفتار انها مورد انتقاد فرزندان واقع شود . مدام نگران آنند که امکانات آموزشی مناسب در اختیار فرزندانشان قرار داده اند یا نه …
این رویکرد احساس گناه نهفته والدین در مورد فرزندانشان یا باعث سهل گیری بیش از حد انها به جهت گریز از نارضایتی فرزندانشان میشود یا به خصومت آشکار ، یعنی حمله کردن به مثابه شیوه دفاعی ، به فرزندانشان می انجامد.
بدین ترتیب مشاهده میکنیم که : کودکان یک مادر میتوانند به شکلی مستقیم آئینه تصاویر ریشه دار باشند و بی اختیار باعث برانگیخته شدن همان واکنش های عاطفی بشوند که در گذشته وجود داشته است.
احتیاج عصبی به عشق
مشکل، عشق نیست؛ بلکه مشکل تاکید بیش از حد بر روی عشق در زندگی است.
وقتی بیش از حد بر روی جنس مخالف در زندگی تمرکز صرف داریم و میخواهیم به هر ترتیبی به عشق برسیم، حالمون خوب نیست و عشق برامون حکم ماده مخدر رو داره تا دردمونو تسکین بده. عشق نباید دوای درد های ما باشه و اگر اینطور باشه و حتی اگر هم بهش برسیم، مطمئنا عشق سالمی نیست و بیمار گونه است. در تحلیلِ روانی بسیاری از زنان، به اینجا رسیدیم که این زنان فقط یک فکر را در سر می پروراندند : ” من باید مردی داشته باشم”. یعنی این فکر چنان بر زندگی انها سایه افکنده که جایی برای افکار دیگر نگذاشته است، گویی در زندگی، دیگر نه فعالیتی وجود دارد و نه هدفی….
فاجعه اینجاست که فرد معنی و جهت و هدف زندگیشو فقط و فقط در عشق جستجو کنه. ارزیابی این بیماران از رابطه با جنس مخالف مبنی بر اینکه این رابطه امری ارزشمند در زندگی است ، بیش از حد اغراق گونه میشود . ترس دیگری که در بسیاری از بیماران زن پیداست ترس از بهنجار نبودن بود یعنی ترس از نظر و قضاوت دیگران است. درک سنتی ما از زن میگوید که زن جز مرد و ارضای او هدف دیگری ندارد.
از نظر یک بیمار بهترین راه برای جلب عشق ،تحریک حس حسادت است. میتوان فرض کرد ریشه تاکید بیش از حد یک زن بر روی رابطه با مرد ، تمایل قوی همجنس خواهی به مفهوم رفتار مردانه واقعی میباشد. حس بلاتکلیفی در برابر زنان، که همواره شاخص همجنس خواهی است، دلیلی است برای ضرورت گریز از همجنس خواهی و بویژه گریز بسوی مردان .
در رویاهای این زنان با بروز قطعی میل به مرد بودن روبرو میشویم. در زندگی نیز الگوهای رفتاری مردانه در لفاف های مختلفی نمود میابد. از آنجا که این زنان مرد بودن را با همجنس خواهی ،یکی میدانند، اینگونه تمایلات خود را سرکوب میکنند. منظور از همجنس خواهی معمولا رویکردی است که در آن اهداف جنسی، با آن که آمیخته به عناصری ویرانگرانه اند، بسوی فرد همجنس معطوف میشوند.
اما سوال اینجاست که چه چیز باعث تشدید حس رقابت میشود؟ و به آن ماهیتی چنین مخرب میبخشد؟
تمامی اینچنین زنانی، در دوره کودکی خود در جلب توجه مردی مثل پدر یا برادر ناکام مانده اند. در موارد زیادی پای خواهر بزرگتری نیز درمیان بوده است که به سهولت توجه برادر یا پدر را به خود جلب میکرده. در موارد بسیار زیادی بیماران از خواهر بزرگتر خود خشمگین بوده اند.
اما این خشم دو صورت دارد :
1-خشم از عشوه گری زنانه خواهر بزرگتر که بوسیله ان توجه پدر و برادر و در مراحل بعدی مردان دیگر را به خود جلب میکرده و همین امر باعث میشود که خواهر کوچکتر تمایلات زنانه خود را سرکوب کرده، مثلا از پوشیدن لباس های زنانه و رقصیدن حذر کند.
2-خصومت خواهر بزرگتر با خواهر کوچکتر مثلا او را تهدید یا مسخره میکرده و یا خواهر کوچکتر را به واسطه بازی های جنسی به خود وابسته میکرده که در این موارد تمایل به همجنس خواهی به بارزترین نحو مشهود است.
انگیزه های اصلی دختر بچه علیه مادر حکایت از این معنا دارند که : تو نباید با پدر مقاربت جنسی انجام دهی و اگر این کار را بکنی شدیدا آسیب خواهی دید. بنا براین اگر من در هنگام استمنا ارزو میکنم که این بلایا بر سر تو نازل شود، باید از این بترسم که مبادا همین بلایا سر من نیز نازل شود. در واقع در برخی بیماران به محض انکه بیمار، سودای رابطه جنسی را در سر میپروراند ، دچار درد هنگام قاعدگی میشود. بعلاوه گاهی بیمار تصور میکند درد هنگام قاعدگی اش مجازاتی است در قبال تمایلات جنسی اش.
اهمیت بیش از حدی که زن برای رابطه با مردان قائل است به هیچگونه انگیزه غیر جنسی معمول ربط ندارد، بلکه به عواملی خارج از رابطه مرد و زن مربوط است؛ یعنی تقویت حس عزت نفسی که آسیب دیده و خدشه دار شده است و نیز به چالش کشیدن رقیب مونث پیروز.
ارج گذاری و نیاز بیش از حد به عشق در دو عامل بیش از همه ریشه دارد :
1-ترس و اضطراب
2-تنفر از خود و دیگران
اگر به شمایی که بیش از حد به عشق و رابطه نیاز دارید : امنیت واقعی و اصیل و حرمت نفس و خود دوستی را بدهند، اونوقت دیگه بخاطر ترس و اضطراب و احساس درماندگیتون و اینکه به خودتون ثابت کنید خواستنی و دوست داشتنی هستین سراغ جنس مخالف نمیرین و به یکباره نیاز شما به رابطه و عشق به جنس مخالف از ۱۰۰ واحد به ۱ واحد تنزل پیدا میکنه.
برخی اوقات افراد با مکانیسم دلیل تراشی میخوان این نیاز بیش از حد به عشق و رابطه را بهنجار و طبیعی جلوه بدهند .
دلائل تاکید بیش از حد بیمار بر مسائل جنسی :
1- ارضای نیازهای دیگر برایشان بسیار دشوار است .
2- انگیزه های هم جنس خواهانه به دلیل حس رقابت بیمار با زنان دیگر به شدت سرکوب میشود
3- استمنا حتی اگر سرکوب نشده باشد رضایت بخش نیست
4- همه لذتها از جمله غذا خوردن ، پول در اوردن ، و لذت از طبیعت یا هنر ممنوع میشوند و دلیل این ممنوعیت این است که انها شدیدا میل دارند همه چیز را برای خودشان داشته باشند و اجازه ندهند هیچ کس از هیچ طریقی لذتی ببرد یا چیزی از کسی بگیرد. اگر فرد جاه طلب باشد این ممنوعیت شدیدا باعث نارضایتی او خواهد شد.
5- شکست اساسی فرد در عرصه رقابت جنسی منجر به ایجاد هراسی ریشه دار میشود ، هراس از اینکه زنان دیگر ، در رابطه فرد با جنس مخالف خللی ایجاد کنند . این اضطراب در تاکید بیش از حد او بر مسائل جنسی نقش اساسی دارد.
رویکرد رقابتی این بیماران نسبت به زنان دیگر باعث میشود که آنها مدام تفوق جنسی خود را به معرض نمایش بگذارند. این حس رقابت در انها مالامال از اضطراب است.
خدشه دار شدن حس زنانگی در برخی زنان ،چه به شکل مستقیم و چه ترس از بهنجار نبودن ، باعث میشود که آنها مدام در پی اثبات توان جنسی شان باشند. اما از آنجا که بیمار خود را دست کم میگیرد، هرگز به این هدف نمیرسد. علاقه چنین زنی به محض اینکه مرد را به لحاظ عاطفی وابسته به خود کند از بین میرود.
برخی چون عشق را به غلط مترادف وابستگی میدانند از عشق میترسند زیرا از ناامیدی و حقارتهایی که از نتایج وابستگی است وحشت دارند. بدین ترتیب پرهیز از وابستگی باعث میشود تا فرد آرزو کند آسیب ناپذیر باشد.
در موارد دیگر، مکانیسم های دفاعی بدین شکل است که :
o فرد مستبد میشود
o میخواهد مطمئن گردد که وابستگی شخص مقابل به او به بیش از وابستگی او به ان شخص است
o اگر فرد مقابل او کوچکترین نشانه ای از استقلال بروز دهد ، بیمار به شدت خشمگین میشود.
o این رویکرد تمایل به انتقام را نیز ارضا میکند که ریشه اش شکست آغازین بیمار است.
o بیمار مایل است بر مرد مسلط بشود و او را مطرود سازد و همانطور که زمانی دست رد بر سینه خودش زده اند ، به سینه او نیز دست رد بزند.
در گروهی از بیماران که از رقابت در عرصه لذائذ جنسی سر باز میزنند و حس جاه طلبی خود را سرکوب میکنند. وقتی پای ازدواج در میان باشد از شوهرانشان انتظار موفقیت و پیروزی های چشم گیر دارند، اما انتقال این حس جاه طلبی موفقیتی نسبی به همراه دارد، چون احساس رقابت نهفته در وجودشان باعث میشود به شکلی ناخوداگاه آرزومند شکست شوهرانشان نیز باشند.
مشکل دیگر این بیماران ناهماهنگی میان حس جاه طلبی و و اعتماد به نفس ضعیف انهاست که به دلیل نداشتن اعتماد به نفس فاقد شجاعت لازم نیز هستند. انها مایلند در آغاز کار، از دیگران متمایز باشند، مثلا بدون تمرین بر پیانو مسلط باشند، یا بدون اگاهی از تکنیک های لازم به شکلی عالی نقاشی کنند، بدون تلاش در عرصه علم به موفقیت نائل شوند. آن ها نمیدانند که دلیل ناکامی شان همانا توقعات غیر منطقی و بیش از حدشان است، بلکه عموما آن را به حساب ناتوانی کلی خود میگذارند. به همین دلیل هرکاری را که در حال انجام دادنش هستند نیمه تمام رها میکنند.
برخی اوقات بیمار میپندارد کار و مرد مفاهیمی متقابلند، یعنی راهی که به سوی کار و استقلال میرود درست در مقابل راهی است که به رابطه با مردان ختم میشود.
نیاز عصبی به عشق در قالب افزایش نیاز به:
o دوست داشته شدن ،
o احترام،
o كمك،
o حمایت
o و نیز افزایش حساسیت در مقابل عدم ارضای این نیازها تجلی میابد.
فرق نیاز طبیعی به عشق و نیاز عصبی به عشق
همه ما از اینكه عاشق كسی شویم یا كسی عاشق ما باشد لذت میبریم. در احتیاج عصبی به عشق ، نیاز فرد بسیار شدید بوده و هیچ حد و مرزی ندارد و فرد اگر این نیازش را براورده نكند حالش بد میشود.
زنان عصبی اگر كسی عاشقشان نباشد یا به انها اهمیت ندهد، احساس بدبختی ، ناامنی، و افسردگی میكنند. نیاز عصبی به عشق ، عشق را بصورت: انحصاری، سیری ناپذیر، بدون قید و شرط، در حدفداكاری میخواهد.
برخی افراد عصبی پس از انكه رابطه عاشقانه شان قطع شد ممكن است دچار اضافه وزن و پرخوری شده، اما پس از برقراری رابطه عاشقانه مجدد این اضافه وزن از بین میرود. نشانه دیگر نیاز عصبی به عشق حساسیت بیش از حد فرد به عدم عشق متقابل است.
بیمارانی كه به شكلی ناخوداگاه عشق را انكار میكنند معمولا در دوران كودكی از سرخوردگی های بسیاری رنج برده اند، همین موضوع باعث شده انها عشق و محبت و صمیمیت را برای همیشه از زندگی خود حذف كنند و با چنین اعتقادی خود را در برابر عدم پذیرش احتمالی دیگران بیمه میكنند
چرا كسب كمك ، عشق و عاطفه دیگران براى فرد عصبى ، بسیار مشكل است؟
o نیاز فرد عصبى به عشق سیرى ناپذیر است .
o فرد عصبى در عشق ورزیدن ناتوان است، به دلیل خودخواهى توان اعطا کردن بخشى از وجود خود به دیگرى را ندارد و دلیل این ناتوانى اضطراب و خصومت هاى آشكار و پنهان فراوان اوست كه معمولا در دوران كودكى و به دلیل رفتار بد دیگران گرفتارش مى شود و بارها و بارها این خصومت ها را سركوب مى كند. فرد عصبى از این ناتوانى خود در عشق ورزیدن آگاه نیست و بسیارى از آنها این توهم را دارند كه عاشقانى بزرگند و توان فداكارى بسیار دارند كه البته این باور برخلاف آنچه بیمار مى پندارد، ربطى به روحیه مادرانه وى ندارد و دلیل اصلى اش ممكن است عطش بیمار به قدرت باشد.
o سومین دلیل ترس شدید از پذیرفته نشدن است ، طورى كه بیمار را از نزدیك شدن به دیگران یا حتى حركتى دال بر مهربانى باز مى دارد، چون مدام در این هراس است كه شاید طرف مقابلش، او را نپذیرد.
در مورد بیماران اسكیزوفرنى ابراز دوستى و صمیمیت به آنها ممكن است باعث ایجاد اضطراب شدید در آنها شود، روانكاوى در مورد تجربه اش با یك بیمار اسكیزوفرنى شرح مى داد كه هرگاه بیمار اسکیزوفرنیکش درخواست جلسه اضافه مى كرده او با قیافه اى عبوس همراه با غرولند قبول مى كرده و به این ترتیب از ایجاد اضطراب ناشى از تاثیر صمیمیت در بیمار جلوگیرى مى كرده است، همین تاثیر را معمولا در افراد عصبى نیز شاهد هستیم .
ترس از عشق
ترس از عشق جاى بحث بسیار دارد . بخشى از مشكل این بیماران ترس از وابستگى است، از آنجا كه این افراد مثل نیاز انسان به اكسیژن به محبت دیگران وابسته اند، بیش از همه از این وابستگى مى هراسند، معمولا این افراد در بخشى از زندگى خود به شدت وابستگى داشته اند و در مراحل بعدى از وابستگى گریزان شده اند.
فرد عصبى از سه راه به هدف خود مى رسد :
1. جلب توجه دیگران به عشق خود ، او این تصور را دارد كه من تو را خیلى دوست دارم، بنابراین تو هم باید مرا دوست بدارى .
2. توسل به ترحم و دلسوزى دیگران : او با اثبات ضعف ، بدبختى و بد اقبالى اش مى خواهد محبت دیگران را به دست آورد.
3. تهدید : برلینى ها ضرب المثلى دارند كه مى گویند : “دوستم داشته باش و گر نه تو را خواهم كشت” ، وقتى نیاز بیمار به عشق ارضا نمى شود، ممكن است تهدید او در غالب نوعى بیمارى جلوه كند. كودك سالمى كه در محیطى مناسب و سالم رشد مى كند نیاز سیرى ناپذیر و عصبى به عشق را نخواهد داشت .
نیاز عصبى به عشق، در : خودخواهى ، خود محورى، و تنفر از خود، ریشه دارد.
نیاز به عشق هنگامى ارزش می یابد كه فرد تحت فشار اضطرابى شدید است. در واقع ، نیاز عصبى به عشق ، در نیاز به امنیت و تقویت حرمت نفس ریشه دارد ، نیاز عصبى به عشق به سهولت قالب هاى جنسى مى آورد و یكى از راه هاى معدود و یا تنها راه او براى ارتباط با دیگران خواهد شد.
اضطراب اساسى در یك فرد عصبى را مى توان به صورت خلاصه بدین صورت خلاصه كرد :
1. احساس بدبختى در دنیاى خصمانه و جبار
2. برخى از اوقات بیمار از این اضطراب آگاه نیست و شكایت او از ترس هایى چون ترس از رعد و برق، یا سرخ شدن، یا ترس از بیمارى یا امتحان یا غیره است.
3. بیمار براى دفاع از خود از در برابر این اضطراب از شیوه هاى: مهرطلبى، برترى طلبى ، عزلت طلبى یا تركیبى از اینها استفاده مى كند.
مهمترین تضاد عصبى از این قرار است : تمایل بیمارگونه و افسار گسیخته بیمار اولین و مهمترین بودن در تمامى شرایط از یك سو، و نیاز هم زمانش به عشق دیگران از دیگر سو.
آزار طلبی زنان
آنچه زن به شکل نهان در مقاربت جنسی آرزو دارد : تجاوز و خشونت یا به لحاظ روانی تحقیر شدن است.
فرایند زایمان به شکلی ناخوداگاه باعث ارضای حس آزارطلبی او میشود و رابطه مادری او با فرزندش نیز چنین است.
نقطه عطف در روند رشد زن ،آگاهی دختر بچه از این واقعیت است که آلت رجولیت ندارد. تمایل زن به مرد بودن نوعی مکانیسم دفاعی است. این تمایل در واقع مکانیسمی دفاعی در برابر خطر خاموش ساختن تمایلات جنسی است. این تمایل مکانیسمی دفاعی در برابر انگیزه های آزارطلبانه است. این تمایل مکانیسمی دفاعی در برابر میل به زنای با محارم و مشخصا میل به زنا با پدر است.
مطالعات قوم شناختی ثابت کرده است که ساختار خاصی بنام عقده ادیپ احتمالا در اوضاع و احوال فرهنگی متفاوت وجود ندارد. زنان دهقان در رژیم تزاری روسیه تا از شوهرانشان کتک نمیخوردند، عشق آنها را باور نمیکردند. اما همین زنان در روسیه حاضر از این حرف تعجب خواهند کرد. بطور کلی باید گفت هرگاه موضوع شیوع مطرح میشود پای ملاحظات اجتماعی نیز به میان می آید که اگر این موضوعات در نظر گرفته نشود ارزیابی ما را نادرست خواهد کرد.
فروید میگوید آزارطلبی اساسا پدیده ای است جنسی ، که به ساحت اخلاق هم گسترش میابد. یکی از دلائلی که بیمار هرگز به محبت واقعی اطرافیانش اعتماد نمیکند ، این است که خود را پست و درخور عشق نمیداند. خودبازداری های بیمار حاصل تلاش او برای اجتناب از خطر رقابت است.
برخی عوامل کالبدی که موجد رشد پدیده های آزار طلبانه در زنان است :
1-بیشتر بودن توان فیزیکی مردان نسبت به زنان.
2-احتمال تجاوز نیز باعث میشود زن تصور کند مورد حمله قرار گرفته یا آسیب دیده است.
3-فرایند های قاعدگی ، ازاله بکارت ، و زایمان به دلیل خونین و درد آلود بودن ممکن است موجبات میل به آزار طلبی را فراهم کنند.
4-تفاوت های زیست شناختی در مقاربت جنسی نیز ممکن است موجبات آزارطلبی زنان را فراهم کنند.
البته عوامل بالا فی النفسه دال بر آزارطلب بودن زنان نیست و منجر به آزارطلبی نمیگردد ، اما میتواند عوامل موثر باشد.
به هر حال شاخصهای فیزیولوژیکی –روانی زن صرفا به مسئله آزارطلبی زنان ربط داده نمیشود . بلکه میتوان این آزارطلبی را معلول مجموعه فرهنگی یا نظام اجتماعی محسوب کرد که زن آزارطلب در بسترش رشد یافته است.
تغییر شخصیت در دختران
گرچه تمامی موارد تضادهای بنیادی در اوائل کودکی ایجاد میشوند، اولین تغییرات شخصیتی در بیمار در دوره بلوغ اتفاق می افتاد. آغاز این تغییرات مقارن با شروع قاعدگی است. تغییرات شخصیتی ،برخلاف نشانه های روان رنجوری ،فرایندی تدریجی دارند و همین امر باعث میشود، این تغییرات مستور باقی بمانند.
این تغییرات را میتوان در ۴ گروه جداگانه تقسیم کرد :
1- دخترانی که درگیر فعالیت های والایشی تصعیدی مثل مذهب ،هنر ، علم میشوند و از عرصه امیال جنسی حذر میکنند. خانواده های این دختران از رفتار غیر عشوه گرانه دخترانشان خشنودند. در این گروه دختران ،خود غالباً آگاه نیستند که از امیال جنسی شدیداً رویگردان هستند. این گروه نقش زنانه خود را انکار میکنند. این بیماران وقتی با مردان روبرو یا درگیر ازدواج میشوند اعتماد به نفسش از بین میرود و تبدیل به زنی ناراضی شده که بجای عشق ورزیدن به شوهر با او رقابت میکند.
2- دخترانی که در عرصه امیال جنسی غرق میشوند دیوانه پسرها شده و علاقه خود را برای کار از دست میدهند. این دخترها به شکلی وسواس گونه عاشق پسرها میشوند. بعد از آنکه تسخیرشان کردند یا رهایشان میکنند، یا ترتیبی میدهند که انها رهایشان کنند. گرچه دلیلی اصلی این کار سردمزاج بودن دختر است ، ولی وانمود میکنند که کارشان انگیزه های اجتماعی دارد. این دسته به محض اینکه ستایش کننده ای اطراف خود نبینند، افسرده میشود. تحسین شدن از جانب مردان به انها ثابت میکند طبیعی اند. نیاز شدید به تحسین شدن حاکی از ان نیست که از رابطه جنسی با مردان لذت بیشتری میبرند. در واقع آنها وقتی به رابطه جنسی میرسند، مشخص میشود که سردمزاجند.
3- دخترانی که به لحاظ عاطفی از دیگران می برند. نمیتوانند به کاری یا چیزی دل ببندند. دختر در این گروه علی الظاهر انعطاف پذیر و سالم است. بی هیچ مشکلی ارتباط برقرار میکند، در مورد مسائل جنسی صادقانه حرف میزند . گاه حتی به نوعی روابط جنسی نیز برقرار میکند. بیمار از دیگران فاصله میگیرد. به تماشاگر صرف زندگی بدل میشود. هیچ چیز در نظر او اهمیت ندارد. شعار این گروه این است : احساساتی نشو تا آسیبی نبینی. این تنهایی و انفصال راهی برای گریز از اضطراب در انهاست.
4- دخترانی که درگیر تمایلات همجنس خواهانه میشوند. در این رابطه بیمار ممکن است از ماهیت جنسی آن آگاه یا نا اگاه باشد. ولی اگر از ماهیت جنسی روابطش با فرد همجنس خود آگاه شود، دستخوش عذاب وجدان میگردد. این گروه سعی میکنند خصومت خود را با زنان از طریق جبران حل کنند : بدین طریق که من از تو متنفر نیستم ، عاشقت هستم. ناکامی در رابطه با دختران در این گروه باعث یاس شدید این بیماران میشود . گاه حتی آن ها را تا مرز خودکشی پیش میبرد. این گروه همانند گروه اول نقش زنانه خود را انکار میکنند . تفاوتشان با گروه اول در این است که با شدت بیشتری به خیال مرد بودن متوسل میشوند. گروه اول از هرگونه رابطه جنسی پرهیز میکنند ولی این گروه فقط از تمایل به جنس مخالف پرهیز میکنند.
البته طبقه بندی بالا دقیق نیست و تمامی احتمالات، مثل افراد بدکاره و جنایتکار را در برنمیگیرد. برخی اوقات رفتارهای گروه های مذکور با هم تداخل پیدا میکند.
هر ۴ گروه در برابر استمنا رویکردی دفاعی دارند و هیچ تمایل خود آگاهی به استمنا ندارند. از آنجا که میل انها به استمنا با احساس ترس و عذاب وجدان شدید امیخته است، این گونه تمایلات ،به رغم موجودیت ،کاملا مستور میماند .
دلائل خصومت شدید بیمار نسبت به زنان :
o نامهربانی مادر نسبت به دختر ،
o حمایت نکردن مادر از دختر،
o درک نکردن دختر،
o توجه بیشتر به برادر ،
o خواسته های بیش از حد سختگیرانه نسبت به پاکدامنی.
این بیماران تقریبا مطمئن هستند که تحلیلگرشان از انها متنفر است . درمانگرش نسبت به او بغض و کینه دارد . نمیخواهد او را خوشحال و راضی ببیند . در طی روانکاوی در مقابل تحلیل گر بسیار متمرد است . میخواهد حتی به ضرر خودش هم که شده تحلیلگر را شکست دهد.
خصومت این بیماران نوعی مکانیسم دفاعی است. بخش اعظم نفرت آنها از مادرشان در عذاب وجدانشان نسبت به او و نیز غلبه بر ترس ناشی از این عذاب از طریق خصومت ورزیدن با او ریشه دارد.
به غیر از گروه دوم مابقی دختران هرگاه پای زنی دیگر در میان باشد پا پس میکشند و از هرگونه رقابت با دختران دیگر میپرهیزند. به گمان اینکه جذاب نیستند ، در برابر دختران دیگری که میبینند به شدت احساس فرودستی میکنند .
بطور خلاصه دور باطلی ایجاد میشود که بدین قرار است :
o حسادت نسبت به مادر یا خواهر و رقابت با آنها ،
o انگیزه های خصمانه در خیالات و تصورات ،
o عذاب وجدان و ترس از حمله یا مجازات ،
o خصومت به عنوان مکانیسمی دفاعی ،
o ترس و عذاب وجدان شدید.
عذاب وجدان و هراس برخاسته از این منابع در خیالات مربوط به استمنا ریشه دارند باعث میشود حتی روابط جنسی بیمار با مردان نیز دستخوش عذاب وجدان شود. همواره از روابط جنسی خود با مردان ناراضی باشد. تنفر آنها از مردان به سرخوردگی های دوران کودکی باز میگردد. بیمار به دلیل این که خود را دوست داشتنی نمی یابد ، احساس میکند که اگر در در رابطه با مردان پیش دستی کند ، طرد خواهد شد، به همین دلیل در مقابل انها عکس العملی خصمانه در پیش میگیرد. بیمار از آنجا که در گریز از تضاد های زن بودن از نقش زنانه خود میگریزد ، دست به تلاش های مردانه میزند و بجای رقابت با زنان در عرصه های مردانه به رقابت با مردان میپردازد.
ما نمیتوانیم در دراز مدت تحت فشار اضطرابی خود اگاه زندگی کنیم و دوام بیاوریم. بیماران میگویند : ترجیح میدهیم بمیریم و اضطراب شدید نداشته باشیم.
تفاوت های ۴ گروه در شیوه ای است که برای گریز از اضطراب دارند.
برخی بیماران در خلال دوره بلوغ یک شیوه دفاعی را رها کرده و به شیوه ای دیگر متوسل میشوند. مثلا دختری که مدتی فریبا و جذاب بوده است ، ممکن است در مراحل بعدی زندگی اش مذهبی و کاملا پرهیزگار شود.
آگاه ساختن دختر از فرایند قاعدگی در دوران بلوغ در سطح تعقل او موثر خواهد بود ولی به هراس های عمیق دوران کودکی او راه نخواهد یافت. پیشگیری تنها هنگامی موثر است که از روزهای نخستین زندگی اغاز شود : آموزش شجاعت و صبر کردن به کودکان بجای هراساندنشان.
این مشکلات ماهیت چندان پیچیده ای ندارد ، با مساعد شدن شرایط زندگی حل می شوند.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .