آشنایی با روانکاوان : ویلهلم رایش
ویلهلم رایش ( Wilhelm Reich ) متولد ۲۴ مارس سال ۱۸۹۷ (میلادی) در شهرستان دوبتساو واقع در منطقه گالیتسین مابین کشورهای اتریش و مجارستان امروزی بود. فعالیت شغلی وی در رشتههای پزشکی، روانشناسی، روانکاوی، محقق در زمینه بیماریهای جنسی و جامعهشناسی بود. به عنوان یک شهروند اتریشی آمریکایی تحقیقات گستردهای در زمینههای فوق داشته و به یافتههای نسبتاً ارزشمندی رسید.
او فرزند زمینداری یهودی بود و با تربیتی سخت پرورش یافت. در سن ۱۳ سالگی رابطه مخفیانه مادرش را با معلم سرخانهای برای پدر فاش کرد؛ موضوعی که کمی بعد باعث خودکشی مادر، ضربه روانی پدر و عذاب وجدان طولانی او شد.
نوجوانی رایش با آغاز فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان و جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ همزمان بود. او پس از بازگشت از خدمت داوطلبانه در جبهه جنگ، نخست به تحصیل در رشته حقوق پرداخت، اما از سال ۱۹۱۸ تحصیل در رشته پزشکی را در وضع ناآرام شهر وین آغاز کرد و بعد به حلقه شاگردان زیگموند فروید راه یافت.
رایش تا آغاز دهه ۱۹۳۰ خود را متعلق به مکتب روانکاوی فروید میدانست. او در کتاب "کارکرد ارضای جنسی" درباره استادش مینویسد: «فروید چشمانی شعلهور از تیزبینی و هوشمندی داشت که با حالتی دوراندیشانه به چشمهای دیگری خیره نمیشدند، بلکه اصیل و حقیقی به دنیا مینگریستند. خوشحالم که دور از هر گونه انتقاد و اختلاف زودرس و سرشار از تعهد به موضوع تخصص او، زمانی طولانی را شاگردش بودم.»
او در کلاسهای درس استادش بر اهمیت پرداختن به جسم در پیوند با بررسی ساختار روان تأکید داشت. برخلاف فروید او میکوشید از روانکاوی به سیاست نقب بزند، رویکردی که فروید مخالف آن بود و میخواست این رشته، دانشی غیرسیاسی بماند. اما سیاستپرهیزی برای رایش در آن دوره تقریباً محال به نظر میرسید، چون ناسیونال-سوسیالیستها در آلمان دوران هیتلر (۱۹۳۳ – ۱۹۴۵) میتوانستند از روانکاوی برای هدفهای خود استفاده کنند. برای او، داشتن موضعی در قبال بسیج عمومی در راستای جنگطلبی حاکم که مناسبات اجتماعی را شکل میداد، ضروری بود.
فقر، درگیریهای خیابانی و غارت خانهها بخشی از زندگی روزمره آن سالها در وین بودند. رایش به زودی به این نتیجه رسید که بایست بزهکاری و اقدامهای ضد اجتماعی را نه به عنوان جنایت، بلکه بیماریهایی بنگرد که قابل پیشگیری و درمان هستند.
زندگی ویلهلم رایش، یکی از جنجالیترین اندیشمندان دوران معاصر، به داستانی تراژیک میماند. این زندگی اکنون بر پرده سینما جان گرفتهاست.
ویژگی متفاوت آثار رایش یافتن نگاهی فراگیر به وجود انسان بود. او میگفت که حتی یادآوری خاطرات با تأثیرهایی بر بدن همراه است. رایش تنها روانکاوی بود که به دلیل مواضع سیاسیاش در سال ۱۹۳۴ رسماً از آلمان اخراج و در سال ۱۹۳۹ از شهروندی آن نیز محروم شد و سپس به آمریکا مهاجرت کرد. اما در آنجا نیز به دلیل دیدگاههای سیاسی و روشهای علمیاش رایش به دو سال حبس و بنیاد حامی پژوهشهای او به پرداخت ۱۰ هزار دلار جریمه نقدی محکوم شد. کتابهای او را به دستور دادگستری آمریکا سوزاندند و سرانجام خود او نیز در حبس درگذشت.
انتشار آثار رایش در دهه ۱۹۶۰ در آلمان الهامبخش مخالفتهای دانشجویان و فمینیستهای پایان آن دهه با مناسبات جنسیِ حاکم و هنجارشکنیهای جنبش دانشجویی شد. در سال ۱۹۶۸، بیش از دو دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم، شعار بخشی از دانشجویان مراجعه به آثار رایش بود.
سه اثر او، "تحلیل شخصیت"، "کارکرد ارضای جنسی" و "روانشناسی تودهای فاشیسم"، به صورت کپیهای غیرمجاز میان دانشجویان فروش میرفتند. با رواج این آثار زمینه بحثهای علمی و علنی پیرامون تابوهای جنسی فراهمتر شد.
"روانشناسی تودهای فاشیسم" از معدود تلاشها برای رسیدن به نظریهای جامع در باره ریشههای روانشناختی فاشیسم در جامعه آلمان بود. از ایدههای مهم کتاب، با تأثیرپذیری از مارکسیسم، این بود که "طبقه کارگر" به دلیل سرکوب جنسی قادر نیست منافع خود را در برابر "طبقه حاکم" نمایندگی کند و مقابل حکومت دیکتاتوری موضعی از سر ناتوانی دارد تا با شکوه و عظمتی که در فرد دیکتاتور میبیند، به احساس بزرگی برسد و از فقر عاطفی خود رهایی یابد.
ایستادگی در برابر سلطه
رایش هرگز در برابر حاکمیت اقتدار سر تسلیم فرود نیاورد. همین ایستادگی انسانی هوشمند و فرهیخته در برابر نظامی قدرتمند و مجهز به تمام سلاحهای مادی و تبلیغاتی است که از رایش شخصیتی گیرا و دلنشین میسازد، و درست همین نکته است که در فیلم «قضیه ویلهلم رایش» مورد تأکید قرار میگیرد.
در قرن بیستم کمتر اندیشمندی مانند ویلهلم رایش در معرض داوریهای افراطی قرار گرفتهاست، از کسانی که او را به عنوان دانشمندی نابغه میستایند تا کسانی که او را یک «دیوانه خطرناک» میدانند. امروزه بیش از اندیشه و کار علمی، شخصیت استوار ویلهلم رایش است که توجه و احترام همگان را جلب میکند.
رایش در سال ۱۸۹۷ در اتریش به دنیا آمد. در وین پزشکی خواند و در ۲۳ سالگی در کلاسهای درس «دکتر زیگموند فروید» حاضر شد.
رایش به زودی تلاش کرد، آموزههای فروید را با نظریات اجتماعی کارل مارکس پیوند بزند و به نوعی «روانکاوی اجتماعی» برسد. او در سال ۱۹۳۱ در برلین به عضویت «حزب کمونیست آلمان» درآمد، اما تنها چند سال بعد به خاطر مخالفت با استالینیسم، حزب را ترک گفت.
مهاجرت
رایش پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیسم به رهبری آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ از آلمان گریخت . پس از رویکار آمدن هیتلر ناچار به مهاجرت به اسکاندیناوی و بعد در سال ۱۹۳۹ به آمریکا شد. دولت نازی او را یهودی کمونیست میخواند.
رایش در فلوریدا مستقر شد و پژوهشهای خود را در زمینه روانکاوی بالینی ادامه داد. روشهای خاص و برخی نوآوریها و «کشفیات علمی» او به زودی هم بدگمانی همکارانش را برانگیخت و هم مقامات را با او دشمن کرد.
سردمداران که در فضای نفوذ مککارتیسم به پیشینه «کمونیستی» رایش نیز نظر داشتند، برای درهم شکستن او کارزاری مخوف و بیرحمانه راه انداختند: او را در رسانههای جمعی به انواع ناهنجاریهای اخلاقی و جنسی متهم کردند، درحالیکه بستگان و آشنایان رایش جز مهربانی و پاکدلی از او چیزی ندیده بودند.
ویلهلم رایش از متخصصان گرایش بالینی در روانکاوی بود که افزون بر عارضههای روانی، به واکنشهای جسمی نیز توجه دارد. او را معمولاً در کنار هربرت مارکوزه، دوپایهگذار اصلی «فرویدیسم چپ» تلقی میکنند، زیرا کوشیدند نگرههای روانکاوی فروید را با اندیشه کارل مارکس پیوند بزنند.
روانکاوی متفاوت
رایش در کتاب "روانشناسی تودهای فاشیسم" مینویسد: «منع اخلاقی از زندگی جنسی طبیعی، انسان را ترسو، خجالتی، استبدادپذیر و فرمانبر بار میآورد.»
او با چنین دیدگاههایی به نقد آموزههای دینی نزدیک میشود. پل ادواردز، فیلسوف آمریکایی، در مجموعه هشت جلدی "دانشنامه فلسفه"، مقالهای مفصل پیرامون اهمیت نظری رایش برای نقد دین و همچنین فلسفه ذهن نوشته است. او میگوید که رایش در آموزههایش در باره روانشناسی شخصیت، عمیقتر از فروید به ریشه حس دینی در روان و جسم انسان پرداخته است.
رایش زمانی نیز در باره مجازاتش در آمریکا به دلیل داشتن دیدگاههای متفاوت نوشت: «جرم من این بود که نیروی بنیادین طبیعت (انرژی حیات) را در وجود انسان کشف کردم و آن را در عمل دسترسپذیر ساختم؛ همان نیرویی که طی هزارههای طولانی در زبانهای بسیاری خدا نامیده شده است. به این ترتیب از این به بعد خداوند به امری زمینی، ملموس و قابل فهم در قلب و روان انسان تبدیل میشود.»
رایش در کتاب "روانشناسی تودهای فاشیسم" این نظریه را پیش مینهد که سرکوب جنسی دلیل آمادگی انسانها برای آزار رساندن تا اعمال بدترین خشونتها علیه همنوعان است. او رفتار و رویکرد نازیها را عمدتا به همین مسئله نسبت میدهد.
بسیاری از دیدگاههای او بعدها فراموش شدند. اما رایش پس از فروید با تأکید بر اهمیت لذت جنسی در زندگی انسان، آن را به مقولهای برای سنجش سلامت روانی تبدیل کرد.
مفهوم قدرت ارگاسم
فرض فروید در مورد میل جنسی این بود که عملکرد اولیه «سیستم عصبی» تخلیه سریع و کامل انرژی و عملکرد ثانویه ذخیره انرژی در نورون ها و سیستم های عصبی خاص است. فروید فرض میکرد که اختلالات روانی ناشی از جلوگیری از تخلیه آزاد این انرژی لیبیدینال در دوران کودکی است، به عنوان مثال. برای مثال، از طریق ممنوعیتهای اخلاقی در مورد برخی اعمال لذتبخش، رفتار محافظهکارانه یا بیش از حد سختگیرانه از سوی والدین، و غیره.
رایش در کار بالینی خود با بیمارانش به این نتیجه رسیده بود که روان رنجورها معمولاً در تجربه ارگاسم دچار اختلال جنسی هستند . او چنین اختلال ارگاسم را بهعنوان اختلال در توانایی تجربه (هر گونه) ارگاسم، همانطور که تحقیقات پزشکی انجام دادهاند، تعریف نکرد، بلکه بیشتر بر حسب توانایی احساس در طول عمل جنسی است. او در یک سخنرانی در کنگره روانکاوی در سالزبورگ (1924)، قدرت ارگاستیک را توانایی «تسلیم شدن در برابر جریانهای انرژی بیولوژیکی بدون بازداری»، توانایی «تخلیه کامل تمام هیجانات جنسی منقبض شده از طریق انقباضات غیرارادی و لذتبخش از بدن » توصیف کرد.
به عنوان مثال، او فرض کرد که مردی که می تواند نعوظ داشته باشد اما در حین رابطه جنسی احساسات "عمیق" را تجربه نمی کند، بیش از حد حواسش را پرت می کند، حواس خود را پرت می کند یا خیلی تلاش می کند تا "خوب" باشد و سپس فقط یک حالت کم و بیش را تجربه می کند. "شعله ور شدن" کوتاه رضایت در طول ارگاسم، به قدرت کامل ارگاسم نرسید. به گفته رایش، "ناتوانی ارگاستیکی" - ناتوانی در تخلیه کامل انرژی - باعث رکود میل جنسی می شود که بسته به میزان آن می تواند منجر به اختلالات عصبی شود.
پیوند سرکوب نیازهای جنسی با استبداد
ویلهلم رایش بر این باور بود که عشق، کار و دانش سرچشمههای زندگی انسان هستند و باید آن را فرا گیرند. این روانکاو سرکوب میل جنسی را زمینه پرورش افراد مطیع برای حکومتهای دیکتاتوری میدانست و به لذت جنسی اهمیت حیاتی میداد.
ویلهلم رایش، روانکاو اتریشی-آمریکایی (۱۸۹۷ – ۱۹۵۷)، از زمینهسازان "انقلاب جنسی" در غرب به شمار میرود. نوشتههای او که بعضی از آنها را بارها تغییر داده بود، سویههایی میانرشتهای دارند. آثار او میان روانکاوی، جامعهشناسی سیاسی و زیستشناسی سیر میکنند.
او به پژوهش علمی درباره جنسیت و "سه رساله در باره نظریه جنسیت" از فروید بسیار علاقه داشت.
رایش به وجود نیروی فراگیر و نافذی در انسان باور داشت که با جنسیت و لذت جنسی پیوندی مستقیم داشت و آن را "اورگون" (Orgon) مینامید. او به یافتههای فروید در زمینه تحلیل و روانشناسی شخصیت نیز اکتفا نمیکرد و میکوشید با بررسی بیشتر بیماران به دیدگاههای نظری مستقل برسد. او پس از پرداختن به موضوع واپسزدگی میل جنسی و پیوند مناسبات اجتماعی با آن نتیجه گرفت که ارضای جنسی راهی برای درمان انواع گوناگون روانرنجوری است. فروید با این دید موافق نبود و آن را مطابق پیچیدگیهای روانی انسان نمیدانست.
در مقایسه با همکارانش که بیمارانی از لایههای متمولتر را میپذیرفتند، او سالها به آسیبهای روانی قشر فقیر جامعه نیز پرداخت. این روند رایش را به شناخت مناسبات اجتماعیای رساند که از دید وی واپسزدگی میل جنسی و سرکوب آن را باعث میشدند. او سرکوب جنسی را زمینهساز شکلگیری شخصیتهایی فرمانبر برای حکومتهای دیکتاتور میدید.
از دید رایش مناسبات سیاسی - اجتماعی در ناکامی جنسی و آسیبهای روانی ناشی از آن سهم دارند. او میکوشید به مقابله با پیامدهای روانی مناسباتی بپردازد که از یک سو باعث اخلاق جنسی پیچیده و مشکلساز میان افراد و از سوی دیگر باعث دشواریهای اقتصادی و اجتماعیای مانند کمبود مسکن و حتی وسایل پیشگیری از بارداری برای ارتباط جنسی آسانتر میشدند.
انقلاب جنسی
به لحاظ نظری، اصطلاح "انقلاب جنسی" یا "انقلاب سکسی" ساخته روانکاوی به نام ویلهلم رایش است. ویلهم رایش دانشمندی اتریشی بود که در سال ۱۹۳۶ کتاب معروفی با عنوان "سکسوالیته در نبرد فرهنگی" نوشت. او در سال ۱۹۳۹، کمی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، به آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا مباحث این کتاب را گسترش داد و سال ۱۹۴۵ آن را با نام "انقلاب جنسی" به زبان انگلیسی منتشر کرد.
به عقیده رایش، غرایز جنسی جزئی مهم از سازو کار جسمی و روانی انسان است. از همین رو، اخلاق دوگانه و سرکوب این غرایز به اختلالات رفتاری و شخصیتی میانجامد که نتیجه آن معمولا یأس و دلمردگی یا رفتارهای تهاجمی است، یا در شکل تمایل به اعمال اقتدار، خشونت پنهان و ایجاد سلسله مراتب بروز پیدا میکند.
در نظر رایش، آزادسازی مناسبات جنسی از قید و بندهای کهنه به تغییرات مسالمتآمیز در ساختارهای اجتماعی یا به عبارت دیگر به یک انقلاب عاری از خشونت در رفتار و روابط اجتماعی منجر میشود.
رایش مینویسد، انسانهایی که به لحاظ مناسبات جنسی در وضعیتی رضایتبخش و عاری از محدودیتها و دگمهای سنتی زندگی میکنند مثل حرمانکشیدگان از این گونه مناسبات تن به قبول اقتدار ساختارهای محدودساز اجتماعی نمیدهند و به آسانی هم نمیتوان آنها را به اقدامات خشونتآمیز تحریک کرد.
«عشق بورز، جنگ نکن»، شعار معروف "هیپیها" در دهههای شصت و هفتاد قرن بیستم، بیارتباط با این آموزههای رایش نیست. رایش که خود را کمونیست میدانست، در ادامه میگوید که تمایل و غریزه جنسی سرکوبشده جلوی شکوفایی ظرفیتها و خلاقیتهای انسان را میگیرد و مانع مقابله و تعارض آن با سرکوبهای ناشی از نظام سرمایهداری میشود. او اتحاد جماهیر شوروی را نیز در همان سال ۱۹۳۶ یک نظام سرمایهداری دولتی ارزیابی میکند که با آزادی و خلاقیت انسان در ستیز است.
تجزیه و تحلیل شخصیت
رایش بر اساس کار خود در سمینار وین برای درمان روانکاوی به توضیحی درباره پدیده مقاومت و انتقال رسید که با تحلیل فرویدی تفاوت داشت. به گفته رایش، مقاومت بیمار ناشی از «زره بدن» اوست. هر بیمار با توجه به زره بدن خود با دفاع خاصی به درمان واکنش نشان می دهد که می تواند اشکال مختلفی داشته باشد. رایش این سازماندهی منفرد الگوی دفاعی را «زره شخصیت» نامید. او فرض کرد که زره شخصیت نتیجه داستان زندگی منجمد یک فرد است، یعنی "مجموع عملکردی همه رویدادهای گذشته".
در اینجا رایش، مانند فروید، نقش تعیین کننده ای را برای تجربیات دوران کودکی قائل شد. از نظر رایش، زمان و شدت درگیریها، ماهیت آنها (همانطور که فروید بر اساس جنبههای دهانی ، مقعدی و تناسلی متمایز میکند)، رابطه بین رضایت از انگیزه و ناامیدی، میزان همذات پنداری با والدین همجنس و تضادها. در رفتار ناموفق والدین از عوامل موثر در شکل گیری زره شخصیت هستند. اثر متقابل این عوامل می تواند منجر به طیف وسیعی از ساختارهای مختلف شخصیت عصبی شود. رایش انواع اصلی زیر را متمایز می کند:
- شخصیت فالیک - خودشیفته : مادر مردانه، عشق به سرکوب شده خود، بی ارزش شدن همه زنان، احتمالاً همجنسگرایی .
- شخصیت منفعل - زنانه: در فاز مقعدی مادر بیش از حد سختگیر، ویژگی تبعیت و تسلیم، همچنین (در شرایط دیگر) مازوخیسم ممکن است. اگر پدر بسیار سخت گیر باشد، شکل متفاوتی دارد: پسر باید احساس تنفر نسبت به پدر را سرکوب کند و پشت نقاب شخصیت مطیع زن پنهان شود.
- شخصیت پرخاشگر مرد: پدر سختگیر، زنانگی دختر را رد می کند، زنانگی سرکوب می شود، همذات پنداری با سختی و قدرت.
- شخصیت هیستریک : عشق دختر به پدر با اخلاق و سرکوب مجازات می شود، ترس از ناحیه تناسلی به احساس غالب تبدیل می شود. لولیتا ( عشوه گری ، سپس "نمی دانم چه معنایی دارد").
- شخصیت اجباری: آموزش زودهنگام و سختگیرانه توالت منجر به سرکوب علاقه تناسلی و فعالیت تناسلی می شود. نیازهای خشونت آمیز و سادیستی فقط در فانتزی کنترل می شوند و عمل می شوند. مکانیسم های کنترل و نظم برای سرکوب تکانه های سادیستی استفاده می شود.
- شخصیت مازوخیستی : در پشت خود خواری مازوخیستی، جاه طلبی ناتوان و ماگالومانی الهام گرفته از ترس ایستاده است. تنش جنسی ارضا نشده، ترس از لذت (مازوخیسم به عنوان میل به ارضا شدن بر خلاف میل خود).
رایش در کار بالینی بعدی خود مشاهده کرد که یک شخصیت زره پوش خاص نیز خود را به صورت فیزیکی در تنش عضلانی معمولی نشان می دهد. از این دانش او گیاه درمانی را توسعه داد .
اسپاسم عضلانی و اسپاسم روحی - روانی
رایش موفق به کشف ارتباط مستقیم ما بین [گرفتگیهای عضلانی] و [گرفتگیهای روحی روانی] شد که از نظر وی نام لاک لاکپشت را گرفت. در این زمینه تحقیقات گسترده و راه کارها و تراپیهای مخصوص با نامهای آنالیز روان ( Psychoanalyse ) , آنالیز شخصیتی ( Charakteranalyse ) و درمان موضعی ( Vegetotherapie ) را معرفی نمود.
بعدها تراپی موضعی ( Vegetotherapie ) زمینهساز علوم درمان جسمی-روحی ( Körperpsychotherapie ) شد.
گیاه درمانی
در اوایل سال 1934، رایش دیگر زره شخصیت را یک زره صرفاً روانشناختی نمیدانست، بلکه فرض میکرد که در "زره عضلانی" نیز بیان میشود. روان رنجوری همچنین خود را به عنوان یک اختلال مزمن تحرک و تعادل رویشی نشان می دهد. پدیده های ذهنی و جسمی به عنوان جنبه های یک کل دیده می شوند. رایش مفهوم زیربنایی «جریان رویشی» را از یکی از فیزیولوژیستهای پیشرو، البته بحثبرانگیز آن زمان، فردریش کراوس ، پذیرفت .
برای رایش، تنش فیزیکی و آرامش، مبنای درک همه فرآیندهای زندگی است. "فرمول زندگی" به اصطلاح از یک چهار زمانه تشکیل شده است: کشش مکانیکی - بار بیوالکتریک - تخلیه بیوالکتریک - آرامش مکانیکی. اگرچه رایش مکرراً بر اهمیت این چهار میله تأکید می کند، اما در آثار او «انبساط (کشش، گشاد شدن) و انقباض (گلوله شدن، باریک شدن)» به عنوان «تضادهای اولیه زندگی نباتی» نیز مرتبط هستند. بنابراین، لذت و ترس باید به عنوان مظاهر متضاد مکانیسم یکسان درک شوند. رایش این ایده را با واکنش ارگانیسم به استیل کولین (از جمله گشاد شدن عروق) یا آدرنالین به ارمغان آورد.(از جمله باریک شدن رگ ها) در اتصال. بر این اساس، ترس منجر به انقباض ماهیچهها و لذت به انبساط/آرامش میشود.
گرفتگی عضلات نتیجه فیزیکی فرآیند سرکوب و اساس حفظ آن است. رایش تأکید میکند که این عضلات هرگز منفرد نیستند، بلکه همیشه گروههای عضلانی متعلق به یک واحد عملکردی خاص هستند که تنش میکنند و ساختار زره عضلانی و بیان بدن را تعیین میکنند. او به عنوان مثال از مقاومت «سرسخت» به عنوان نمونه یاد می کند.
رایش زره عضلانی را به هفت بخش تقسیم میکند: بخش چشمی (چشم)، دهانی (دهان)، گردنی (گردن)، قفسه سینه (سینه/تنه)، دیافراگم (دیافراگم)، شکم (شکم) و لگن (لگن). این طبقه بندی از نظر ساختاری قابل درک نیست، بلکه با توجه به دلایل تنش و تأثیرات آن در این مناطق انجام شده است.
این مفروضات گسست با روش های کلاسیک درمانی روانکاوانه بود که به ارتباط کلامی محدود می شد و به توسعه روش های بدن درمانی منجر شد . رایش شروع به کار مستقیم روی بدن بیمار کرد. او اشکال مختلفی از مداخله فیزیکی را برای تأثیرگذاری بر تنش عضلانی و تنفس ایجاد کرد. این روش درمانی که رایش آن را گیاه درمانی می نامد، می تواند ترکیبی از تحلیل شخصیت و کار بدنی باشد.
رایش در بیماران خود مشاهده کرد که کار بر روی عضلات اغلب منجر به طغیان ناگهانی احساسی می شود که می تواند خاطرات (سرکوب شده) ایجاد کند. این بعداً توسط سایر درمانگران بدن (از جمله الکساندر لوون ، آدل بولو-هانسن ، اود هاورولد ، گردا بویسن ) تأیید شد. رویکردهای بدن درمانی رایش اکنون در بسیاری از اشکال درمانی تثبیت شده است.
مخالفت با روانکاوی کلاسیک ، اخراج از روانکاوی
قبل از ادعای "کشف ارگون"، رایش، که پس از کسب دکترای پزشکی به عنوان روانپزشک در وین زیر نظر واگنر-ژائورگ آموزش دید و به مدت دو دهه به عنوان روانکاو کار کرد . رایش در ادامه نظریه میل جنسی فروید، رسیدن به قدرت ارگاستیک را به عنوان معیاری برای تکمیل موفقیت آمیز روانکاوی پیشنهاد کرده بود . او تجزیه و تحلیل شخصیت را از تکنیک های درمانی توسعه داد که برای غلبه بر مقاومت بیمار برای دستیابی به این هدف درمانی (تحلیل مقاومت) مناسب بود.رشد کرد و - پس از اینکه فروید باعث شد او در سال 1934 از همه انجمن های روانکاوانه کنار گذاشته شود - با گنجاندن فرآیندهای فیزیکی در آنچه به عنوان گیاه درمانی شناخته می شود توسعه یافت . در میان چیزهای دیگر، او مفهوم "جریان رویشی" را که توسط پزشک مشهور آن زمان فردریش کراوس توسعه داده بود دنبال کرد. "اورگون درمانی" ادامه این پیشرفت را نشان می دهد.
بیون
رایش به موازات توسعه بیشتر روش درمانی خود، کار آزمایشگاهی تجربی را از سال 1934 در تبعید در اسلو آغاز کرد. رایش از دوران دانشجویی خود به علوم طبیعی آکادمیک علاقه مند بود و به طور خاص توسعه زیست شناسی را دنبال می کرد، به ویژه با توجه به یافته های مربوط به تمایلات جنسی، که نقش اساسی در روانکاوی ایفا می کند. در سال 1934، بر اساس مطالعات نظری خود، آثار ماکس هارتمن جانورشناس و فیلسوف طبیعی ، پزشک لودویگ رابرت مولر ( عصب های زندگی ) و فردریش کراوس ( شخص عمقی) را دید.) و دیگران تلاش کنند تا کار خود را با ایده های او ترکیب کنند. برای این کار او کار تجربی خود را ضروری می دید. پس از شکست تلاشها برای انجام این کار با مؤسسات دانشگاهی، آزمایشگاه خود را راهاندازی کرد. این دستگاه مجهز به میکروسکوپ های نوری ، یک دستگاه میکروفیلم و طیف وسیعی از تجهیزات و ابزار الکتریکی بود. آزمایشهای رایش از یک طرف الکتروفیزیولوژیک بود که نتایج آن را در دو مقاله گزارش کرد. در مورد میکروبیولوژیکی دیگر، که او در سال 1938 در کتاب Die Bione منتشر کرد.
او بیون ها را ساختارهای میکروسکوپی که مشاهده کرد نامید و آنها را به عنوان "حباب های انرژی که نشان دهنده مراحل انتقالی بین ماده بی جان و زنده است" تعبیر کرد. آنها به طور مداوم در طبیعت از طریق فرآیند انحلال مواد معدنی و آلی به وجود می آیند، که می توان آن را به صورت تجربی درک کرد .
رایش ابتدا سعی کرد ساختارهای میکروسکوپی را که مشاهده کرده بود با استفاده از تئوری های فیزیکی شناخته شده به ویژه الکترومغناطیس تفسیر کند. پس از اینکه او نتوانست این کار را برای بخشهای مهمی از سری آزمایشهای خود انجام دهد، وجود یک انرژی بیولوژیکی خاص را فرض کرد که آن را «ارگون» نامید. علم آکادمیک فقط به طور جزئی به کار ارگونی رایش پرداخته است (رجوع کنید به Lit.: Gebauer/Müschenich؛ Hebenstreit).
تحقیقات و کشف اورگون
ارگون نام یک انرژی جهانی است که توسط ویلهلم رایش ادعا شده است. رایش بر این باور بود که آنها را در اواخر دهه 1930 در چیزی که او آن را زیست فرهنگ می نامید کشف کرده است. هیچ مدرک علمی شناخته شده ای برای وجود چنین انرژی وجود ندارد.
رایش بر اساس فرضیه ارگونی خود یک "ارگون درمانی" و "ارگونومی" را ایجاد کرد که به عنوان شبه علم در نظر گرفته شد، که با آن سعی کرد تأثیر انرژی ارگون را در زمینه هایی مانند میکروبیولوژی ، فیزیک و هواشناسی اثبات کند.
در تابستان 1939، رایش متقاعد شد که یک "بیو فرهنگ" به دست آمده از شن و ماسه دریا به قدری "باردار انرژی" شده است که باعث ایجاد انحراف در یک الکتروسکوپ ساکن می شود. رایش مشاهدات خود از شن های دریا را به مشاهدات خود از انسان ها مرتبط می کند. به گفته رایش، افرادی که هیچ گونه اختلال رویشی نداشتند، معده و اندام تناسلی را به همان شکلی که لاستیک و پشم پنبه دارای بار انرژی میشدند، پرانرژی میکردند، به طوری که پس از حدود 15 تا 20 دقیقه قرار گرفتن در معرض الکتروسکوپ ساکن، مشکلات پوستی ایجاد شد .
در ابتدا او متقاعد شد که شن و ماسه ای که از آن این "بیون ها" در اثر درخشش و تورم ایجاد شده است، انرژی خورشیدی را جامد می کند.شاید. بنابراین برای رایش بدیهی بود که لاستیک و پشم پنبه را در معرض پرتوهای خشن خورشید قرار دهد، اگرچه آنها از قبل جوشی روی الکتروسکوپ ایجاد نکردند، اما پس از دراز کشیدن در آفتاب این کار را انجام دادند. با این حال، آزمایش های مختلف دیگر او را به این باور رسانده بود که انرژی مورد نظر او یکی از انواع شناخته شده فیزیکی انرژی نیست. رایش این انرژی را "اورگون" نامید. او مدعی شد که نه تنها در گیاهان و جانوران بلکه در خاک، جو و به صورت بصری، حرارتی و الکتروسکوپی قابل تشخیص است. رایش فرض کرد که اصولاً انرژی ارگون به همه انواع ماده با سرعتهای مختلف نفوذ میکند و بنابراین ایجاد فضایی کاملاً عاری از ارگون ممکن نیست، اما مکانهایی با غلظتهای ارگون متفاوت میتوانند.
در مجاورت یافتههای نامبرده تحقیقات وی در زمینه میکروبیولوژی Mikrobiologie وی را موفق به کشف بیونها Bione و سپس انرژی اورگون Orgon نمود. یک نوع انرژی ریشهای لطیف Primordial که عمر وی در اثبات این انرژی کفاف نداده و در نتیجه این علم فقط در دایره شاگردان وی باقی ماند.
انباشته کننده ارگون
تلاش رایش برای جداسازی تشعشعات (ارگون) از "سندبیون ها" در جعبه ای ساخته شده از ورق فولادی ( قفس فارادی ) که با مواد معدنی (مثلاً پشم سنگ) پوشانده شده بود، او را متقاعد کرد که انرژی ارگون می تواند از اتمسفر استخراج شود، در آن انباشته شده است. . اچ. در غلظت بالاتر از خارج این جعبه نمونه اولیه به اصطلاح «انباشته کننده ارگون» بود که بعدها در ابعاد مختلف ساخته شد. رایش معتقد بود که مواد آلی مبتنی بر کربن (چوب، لاستیک، پنبه و غیره) انرژی ارگون را جذب کرده و به آرامی تابش می کند، در حالی که فلز به سرعت آن را عبور داده یا منعکس می کند. رایش معتقد بود که با استفاده از یک انباشته کننده چندلایه (پشم آلی/فولاد) می تواند به غلظت بالاتری از ارگون دست یابد.
به گفته رایش، تجمع ارگون به عوامل مختلفی بستگی دارد:
- در مورد نوع مواد مورد استفاده: "پلاستیک" یک جاذب ارگون خوب است، چوب بد است و فقط آهن می تواند به عنوان یک ماده فلزی برای مصارف پزشکی استفاده شود.
- رطوبت: رطوبت کمتر بهتر است، زیرا آب به شدت انرژی ارگون را جذب می کند (و از طریق رطوبت آن را حذف می کند). رطوبت نسبی 40-50 درصد شرایط خوبی برای تمرکز انرژی ارگون است.
- عرض جغرافیایی: هر چه انباشته ارگون به استوا نزدیکتر باشد (عرض جغرافیایی شمالی پایین تر)، «انباشت ارگون» بهتر است.
- ارتفاع از سطح دریا: هر چه ارتفاع از سطح دریا بیشتر باشد، غلظت گاز در هوا کمتر می شود که می تواند انرژی ارگون را خارج کند.
- طراحی "انباشت کننده ارگون": تقویت غیر خطی "انباشت ارگون" با افزایش تعداد لایه های دوگانه وجود دارد.
- فاصله فضایی: به گفته رایش، نزدیکی جسم ساطع کننده ارگون به دیواره های داخلی انباشته کننده ارگون جعبه ای شکل بر غلظت انرژی ارگون تأثیر می گذارد. هر چه فاصله کمتر باشد، تشعشع ارگون قویتر است.
- چگالی فضایی "انباشته کننده های ارگون": بار اتمسفر فضایی با تعداد انباشته ها در یک اتاق یا ساختمان و هر چه قدرت درون یک انباشته بیشتر شود، افزایش می یابد.
رایش پدیدههای زیر را در نتیجه تجمع ارگون ادعا کرد:
- دمای داخل انباشته کننده ارگون در مقایسه با دمای بیرونی به طور مداوم بالاتر است (به اصطلاح اغلب "تفاوت T 0 -T" نامیده می شود).
- بار [شارژ الکترواستاتیک یا الکتریکی] آمادهسازیهای بیولوژیکی توسط رایش با الکتروسکوپ اثبات شد .
- تغییرات پتانسیل مشخصه [الکترواستاتیک یا الکتریکی] در پوست افراد مورد آزمایش که در یک "انباشته کننده ارگون" رایش مانده بودند، قابل مشاهده بود.
- به چشمک زدن سولفید روی پس از خم کردن صفحه پوشش داده شده با سولفید روی که برای چندین روز در انباشته کننده ارگون باقی مانده است، توجه کنید. اثر نور پس از قرار گرفتن صفحه در معرض هوا یا چندین بار خم شدن از بین می رود
- نور و امواج نور را می توان روی صفحه ای مشاهده کرد که در انباشته کننده ارگون تعبیه شده و با ماده فلورسنت پوشانده شده است.
- واکنش یک سوزن مغناطیسی قطب نما در هنگام نزدیک شدن به انباشته کننده ارگون را می توان ذکر کرد: هنگام نزدیک شدن به وسط چهار لبه بالایی جعبه انباشته کننده ارگون مکعبی رایش، قطب شمال مغناطیسی با انباشتگر ارگون تنظیم می شود. لبه های پایین، قطب جنوب مغناطیسی
- یک الکتروسکوپ باردار در داخل انباشته کننده ارگون بسیار کندتر از خارج تخلیه می شود
- مشاهداتی از سوسو زدن ضربان دار در جو شبانه - با کمک چشم آموزش دیده و مهمتر از همه، یک تلسکوپ با بزرگنمایی 60 برابر وجود دارد.
رادیواکتیویته و انرژی مرگبار ارگون
رایش متقاعد شده بود که در " آزمایش ORANUR " خود ( Orgon A gainst Nuclear Radiation ) تأثیر رادیواکتیویته فیزیکی بر انرژی ارگون و بالعکس را بررسی کرده است. برای این منظور، آماده سازی رادیوم در یک انباشته کننده ارگون قرار داده شد. رایش بر این عقیده بود که متوجه "افزایش تشعشع پس زمینه" شده است. "رادیوم در انباشتگر ارگون" به "فرکانس پالسی بالاتری از طریق محافظ سربی نسبت به اندازه گیری شده در فاصله ای از انباشته بدون محافظ سرب" و " اتمسفردر اتاق ارگون، در آکومولاتور و در کل مجاورت آزمایشگاه» باردار شده اند. در نتیجه، رایش همچنین وجود "انرژی ارگون مرگبار" (DOR = انرژی ارگون مرگبار) را برای توضیح اثرات منفی بر جو و موجودات زنده فرض کرد.
ارگون درمانی
پس از "کشف ارگون"، رایش گیاه درمانی را به ارگون درمانی گسترش داد که در آن علاوه بر عناصر روانکاوی و گیاه درمانی روش درمانی، از وسایلی مانند انباشت کننده ارگون و "DOR-Buster" استفاده شد. رایش به هدف درمانی دستیابی به «قدرت ارگاستیک» پایبند بود.
نظریه ارگون رایش و انیشتین
اولین منتقد مفهوم ارگون، آلبرت اینشتین بود . در 30 دسامبر 1940، رایش در نامهای از او خواست تا "در مورد یک موضوع علمی دشوار و فوری" مصاحبه کند. ملاقاتی که سپس در 13 ژانویه 1941 ترتیب داده شد منجر به این شد که انیشتین از رایش برای او یک انباشت کننده ارگون بفرستد تا از آن استفاده کند. رایش ادعا می کند که خود را بررسی می کند. انیشتین پدیده های ذهنی نور را نادیده گرفت تا "کاملاً بر پدیده دما" متمرکز شود، دمای بالاتر اندازه گیری شده در داخل انباشته کننده ارگون در غیاب منبع گرما. اگرچه انیشتین تفاوت دما را تأیید کرد، اما توانست آن را بر اساس علمی با استفاده از همرفت حرارتی توضیح دهد .
اینشتین «فرضیه ارگون» رایش را توهم نامید. او در 7 فوریه 1941 طی نامه ای این موضوع را به رایش اطلاع داد و با این جمله خاتمه داد: "امیدوارم این شک و تردید شما را توسعه دهد، که فریب توهمی را نخورید که به خودی خود قابل درک است."
از آنجایی که انیشتین در اولین مکالمه که چندین ساعت به طول انجامید، تفسیر خود را مستقیماً بیان نکرد و برای انجام آزمایشات خود زحمت کشیده بود، رایش برای ادامه بحث «از نظر فنی» تشویق شد. او در 20 فوریه 1941 نامه ای طولانی به انیشتین نوشت که در آن استدلال هایی را علیه تفسیر انیشتین مطرح کرد و ترتیبات تجربی مختلف و جزئیات فنی متعددی را مورد بحث قرار داد. انیشتین به این نامه پاسخی نداد.
شکایت سازمان غذا و داروی آمریکا
ویلهلم رایش تقریباً تمامی وقت اقامت خود در اسلو یا آمریکا را وقف تحقیقات در زمینه بییونها و انرژی ارگون و همچنین انرژی معکوس آن یعنی آرگون مرگبار (DOR=deadly orgone energy) نمود. با ساخت اکومولاتورهای آرگون آزمایشهای زیادی جهت بهبود بیماری سرطان به انجام رسند ولی همین امر باعث تشکیل درگیریهای حقوقی وی با سازمان دارو و تغذیه آمریکا گردید.
به دلیل درگیریهای حقوقی با سازمان دارو و تغذیه آمریکا FDA و رفتن وی به زندان، رایش موفق به ادامه تحقیقات خود نشد.
وی که نتایج تحقیقات خود را در کتابهای متعدد خود مکتوب کرده بود نتوانست در مقابل لابی نسبتاً قدرتمند سازندگان دارو و تغذیه در آمریکا ایستادگی کرده و در دادگستری آمریکا محکوم شد.
در آمریکا با انتشار مقالاتی به ترویج نظر خود دربارهٔ وجود نوعی انرژی کیهانی که او آن را «اورگون» مینامید، پرداخت. اداره داروها و مواد غذایی دولت آمریکا علیه او شکایت کرد. بسیاری از آثار او به عنوان دخالت در امور پزشکی به دستور دادگاه سوزانده شد. دادگاه حکم بازداشت او را صادر کرد.
کتاب سوزان و مرگ
اگر بتوان موردی از «کتابسوزان» در آمریکای مدرن پیدا کرد، به کتابهای ویلهلم رایش مربوط میشود که در سال ۱۹۵۵ به فرمان دادگستری و به دست مأموران «اداره تغذیه و دارو» به کومه آتش افکنده شدند.
رایش در دادگاه سرسختانه از باورهای خود دفاع کرد، اما به دو سال زندان محکوم شد. او در سوم مارس ۱۹۵۷ به زندان رفت و چندی بعد در ۱۲ نوامبر همان سال درگذشت.
پلیس ایالات متحده مرگ رایش را در زندان، «طبیعی» و بر اثر «ایست قلبی» گزارش داد، چیزی که دوستان و ستایشگران رایش تا امروز آن را مشکوک تلقی کردهاند.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .