سلمان اختر ( Salman Akhtar ) متولد 31 ژوئیه 1946در اوتار پرادش ، روانکاو هندی - آمریکایی است . وی نویسنده و استاد روانپزشکی در است کالج پزشکی جفرسون در فیلادلفیا است . او در یک مسلمان خانواده در خیرآباد ، اوتار پرادش به دنیا آمد .

پس از دریافت M.B.B.S. مدرک تحصیلی در دانشکده پزشکی دانشگاه الیگار ( علیگر ) مسلمان (JNMC) در هند ، او کارآموزی خود را در کالج پزشکی مولانا آزاد از دانشگاه دهلی هند انجام داد. سپس ، وی مدرک دکترا را در روانپزشکی در PGIMER Chandigarh بدست آورد . در این مدت ، وی مقاله بسیار مشهوری "تجزیه و تحلیل پدیدارشناختی علائم در روان رنجوری وسواس فکری عملی" را نوشت .  

وی در سال 1973 در 27 سالگی به ایالات متحده مهاجرت کرد و اقامت و آموزش روانپزشکی خود را در مرکز پزشکی دانشگاه ویرجینیا انجام داد و سپس آموزش های روانکاوی را از انستیتوی روانکاوی فیلادلفیا دریافت کرد. در حال حاضر ، وی استاد روانپزشکی و رفتارهای انسانی در کالج پزشکی جفرسون و روانپزشک در بیمارستان دانشگاه جفرسون و همچنین یک تحلیلگر آموزش و نظارت در مرکز روانکاوی فیلادلفیا است. او در هیئت های تحریریه مجله مجله بین المللی روانکاوی و مجله انجمن روانکاوی آمریکا. بیش از 300 نشریه وی ، که 12 مورد از آنها A + (یا 4٪) است ، شامل 13 کتاب است. او همچنین به عنوان سردبیر فیلم نقد و بررسی فیلم برای مجله بین المللی روانکاوی، و در حال حاضر به عنوان ویرایشگر بررسی کتاب برای مجله بین المللی مطالعات روانکاوی کاربردی. او همچنین هفت مجموعه شعر منتشر کرده است و به عنوان محقق اقامت در شرکت تئاتر Inter-Act در فیلادلفیا فعالیت می کند.

همچنین جایزه سیگورنی را در سال ۲۰۱۲ دریافت کرده است.

او هم­چنین هفت مجموعه شعر نوشت.از مجموعه آثار روان­کاوی می­توان به:

  • مهاجرت و هویت
  • گوش دادن روان­کاوانه
  • منبع رنج
  • دیکشنری جامع روان­کاوی
  • گوش دادن به دیگری

شرم

یکی از کتاب‌های مهم سلمان اختر کتاب شرم است که در سال ۲۰۱۶ به چاپ رسیده است. در این کتاب اختر علاوه بر فصلی (فصل ۶) که خود درباره بی‌شرمی نوشته است، نظرات ده روانکاو برجسته درباره شرم را نیز گردآوری و ویرایش کرده است.

شرم عاطفه‌ای است که در ادبیات روان‌تحلیلی به اندازه کافی مورد توجه واقع نشده و در نتیجه به‌خوبی فهمیده نشده است. اکثر مطالعات بر عاطفهِ گناه تاکید کرده‌‌اند که تعارض درونی میان ایگو و سوپرایگو را بیان می‌کند.  تعریف شرم، به این ‌دلیل که در فرهنگ‌های مختلف به طرق گوناگونی مفهوم‌سازی می‌شود، از توصیف آن سخت‌تر است. در سال‌های اخیر عاطفه شرم مانند عواطف دیگری مثل اضطراب، گناه و سوگواری  به مباحث روان‌تحلیلی اضافه شده و توجه تحلیل‌گران را به خود جلب کرده است. سه مسأله‌ای که اختر را متمایل به نوشتن این کتاب کرده عبارت است از:

الف) افزایش آشفتگی‌های خودشیفتگی در سال‌های اخیر که باعث احساس تحقیر، ناامنی و شرم می‌شود. 

ب) عبارت “ فرهنگ بی‌شرمی ” توصیف‌شده توسط هنری لونفلد (۱۹۷۶) و عبارت “ فرهنگ شرم ” توصیف شده توسط اُسامو کیتایاما (۲۰۰۹) که بیشتر به جوامع خاور دور اشاره دارد.

ج) بیشتر افرادی که تحت درمان قرار می‌گیرند دارای سازمان شخصیتی‌اند که تحت تاثیر صدمات و تحقیرهای دوران کودکی است. این مشکلات همسو با  مدل سه‌گانه ذهن (اید، ایگو و سوپرایگو) نیست بلکه اضطراب این تحلیل‌شوندگان بیشتر از وحشت در معرض قرار گرفتن و سرافکندگی نارسسیتیک است تا تعارض‌های میان غریزه و اخلاق. از این رو اختر در کتاب حاضر، به‌منظور افزایش همدلی و مهارت درمانی در تحلیل‌گران، نظرات ده روانکاو برجسته را درباره موضوع شرم، از چشم‌اندازهای مختلف تحلیلی، گردآوری کرده است. 

در بسیاری از موارد شناسایی حس شرم، تحلیل‌گران را به اشتباه می‌اندازد. نویسندگان تاکید می‌کنند که اغلب تمییز حس گناه و شرم به‌سادگی امکان پذیر نیست. تحلیل‌شوندگان برای توصیف احساسات درونی‌شان از زبان متناسب با فرهنگ خود استفاده می‌کنند که ممکن است درمانگر را در شناسایی احساس شرم گمراه کند. مثلا ممکن است آن‌چه در فرهنگ کشور ما شرم‌آور تجربه شود در فرهنگ غرب تجربه شرم‌آوری نباشد و چنانچه دیدگاه تحلیل‌گر از این تجربه دردناک، محدود باشد او در کار درمانی دچار تنگنا خواهد شد.

تحلیل‌گران می‌توانند تاریخچه شکل‌گیری شرم در مراجعین‌شان را بهتر بشناسند و به تحلیل‌شوندگان کمک کنند تا هم‌زمان با روبه‌رو شدن با این تجربیات تحقیرآمیز گذشته، احساس خودِ بهتر را جانشین خودِ ناقص کنند. آن‌گاه که نقصی در حسِ خود وجود دارد، “شرمِ حاصل از آن با کاهش عزت نفس نارسسیستیک همراه می‌شود” (موریسن، ۱۹۸۳).

بنابراین، هنگامی که فرد از تصور خود ایده آلش فاصله می گیرد، شرم را نیز تجربه خواهد کرد. شرم باعث می‌شود فرد خود را مخفی کند که منجر به انزوا و کناره‌گیری او از اجتماع خواهد شد. برای درک حس خودِ ناقص که منجر به تجربه شرم می‌شود، ابتدا باید مرحله پیش‌کلامی و پیشا‌ادیپی رشدی را فهمید. در این مرحله تصویری که فرد  از بدنش و خودش دارد ایده‌آل می‌شود. (سِوِرینو، مک‌نات و فدر، ۱۹۸۷). هنگامی که شخصی حس نقص در خود دارد، عاطفه غالب در بیشتر مواقع شرم است. تجربه این عاطفه منجر به کاهش عزت نفس و حس عیب داشتن می‌شود (موریسن، ۱۹۸۳). هنگامی که کودک خود را به‌صورت ناقص تجربه می‌کند آن حس تبدیل به ضربه نارسسیستیک می‌شود و به‌شکلی نُمادین معادلِ بدی تجربه می‌شود و با اضطرابِ عدم انسجام و اضطراب ِاختگی درهم آمیخته خواهد شد (یانوف، ۱۹۸۶). با شناخت چگونگی شکل‌گیری حس خودِ ناقص، تحلیلگران می‌توانند مکانیسم‌هایی مختلفی مانند فرار کردن و پنهان شدن را که تحلیل‌شونده برای دفاع در برابر این تجربه دردناک استفاده می‌کند بهتر درک کنند.

بی شرمی

سلمان اختر برای اولین بار مفهوم بی‌شرمی را که در ادبیات روان‌تحلیلی توجهی به آن نشده است را مفصلا بررسی می‌کند. اختر برای بررسی ویژگی‌های شناختی و عاطفی شرم، مفهوم عدم شرم را مطرح می‌کند. از نظر او پدیده بی‌شرمی می‌تواند در شکل‌های مختلفی ظاهر شود اما در تعریف افراد بی شرم، اختر تاکید می‌کند که آن‌ها در مجموع اعمال و رفتارهایی دارند که باعث ایجاد حس خجالت در افراد متمدن می‌شود. رفتارهایی چون آروغ زدن در جمع، استفاده از زبان و گفتار ناپسند، درخواست‌های خودخواهانه از بقیه، بیان کردن بی‌محابای فانتزی‌های درونی با افراد دیگر در جمع و… . به‌نظر می‌رسد که شخص بی‌شرم هیچ محدودیتی نمی‌شناسد یا حداقل به این محدودیت‌ها اهمیت نمی‌دهد. اختر بی‌شرمی را به پنج نوع اصلی تقسیم می‌کند:

  • بی‌شرمی مبتنی بر رشد
  • بی‌شرمی مبتنی بر دفاع
  • بی‌شرمی مبتنی بر وقار
  • بی‌شرمی مبتنی بر تخلیه
  • بی‌شرمی مبتنی بر نقص

تنبلی

سلمان اختر در کتاب شرم می نویسد که تنبلی در تمام مراحل رشدی کودک و بزرگسال و در زندگی نرمال وجود دارد و الزاما آسیب‌رسان نیست. درواقع تنبلی در شکل اولیه‌اش، تحقق آرزوهای دهانی است که می‌تواند نرمال باشد، اما ممکن است موجب تنبلی افراطی شود و از این روافراد با مشکلات کاری مواجهه شوند. چیزهای مختلفی می‌تواند باعث تنبلی شود مثل دیر از خواب بیدار شدن، بی‌دقت و بی‌توجه بودن، انجام ندادن کارهای خانه یا کلا انجام ندادن کار مفید و… . تنبلی نرمال می‌تواند استراحت و آرامش پس از انجام کار تعریف شود که در آن افراطی در ارضای آرزوی سائق‌ها وجود ندارد. 

نویسنده سه دلیل برای شکل‌گیری چنین حسی ذکر می‌کند:

الف) نقص 

ب) ارضای سائق‌هایی مانند سائق‌های دهانی، مقعدی، سکشوال و تخریب‌کننده و

ج) مقایسه منفی با آن‌چه از خودمان انتظار داریم (ایگوی ایده‌آل).

بسیاری از تعارض‌ها زمانی رخ می‌دهد که یکی از آرزوهای دهانی‌مان میل به ارضا دارد: مثلا میل به مراقبت شدن، تغذیه شدن، مورد توجه قرار گرفتن و هیچ کاری نکردن. هیچ کاری نکردن بیشتر به تنبلی خالص مربوط می‌شود. در واقع تنبلی موضوعی ساده نیست بلکه نوعی مصالحه است. مصالحه‌ای برای حل کردن تعارض‌هایی که در سطوح مختلف رشد روانی-جنسی با آن‌ها مواجه می‌شویم. مثل مصالحه برای روابط ابژه: تعارضی که میان  ارضای آرزوی همزیستی و تفرد وجود دارد؛ یا تعارض‌ میان خشم و سکس؛ یا تعارض درباره عدم تولید و شکست در شکل‌گیری هویت. نویسنده برای تببین این امر که تنبلی، مصالحه است از دانشجویانی مثال می‌زند که بعد از اتمام تحصیل اقدامی برای یافتن کار نمی‌کنند و فقط وقت‌شان را به تنبلی می‌گذارنند، سیگار می‌کشند و روابط مختلفی با جنس مخالف برقرار می‌کنند و هیچ کاری هم در خانه انجام نمی‌دهند، در نتیجه با والدین‌شان دچار مشکلاتی می‌شوند. او این تنبلی را مصالحه‌ای می بیند که فرد با تنبلی:  

-به ارضای زیاد دهانی می‌رسد: با در خانه ماندن به‌وسیله مادر تغذیه می‌‌شود و با کار نکردن هیچ تلاشی نمی‌کند.

– به‌عنوان یک دفاع در مقابل شرم، تحقیر می‌شود: مثل غرزدن والدین.

– از خودمختاری‌اش دفاع می‌کند: مثلا آن‌چه والدین می‌خواهند را انجام نمی‌دهد بنابراین احساس استقلال می‌کند؛ آن‌چه جامعه تعیین می‌کند را انجام نمی‌دهد بنابراین احساس متفاوت بودن می‌کند.

– به ارضای ژنیتال می‌رسد: با برقراری روابط بی‌قیدوبند جنسی، نسبت به همسالانی احساس برتری می‌کند که سخت برای این کار تلاش می‌کنند.

–  رضایت‌مندی‌ از آرزوهای رقابت‌جویانه‌اش را به‌دست می‌آورد: احساس می‌کند از والدین و منابع قدرت زرنگ‌تر است و با برقراری روابط جنسی بدون تعهد احساس می‌کند برخلاف جریان هنجار حرکت می‌کند.

– از عقلانی‌سازی برای پیدا نکردن کار استفاده می‌کند: بهانه‌جویی می‌کند تا احساسات گناه و شرم‌اش را تسکین دهد و بهانه‌هایی در ارتباط با وضعیت راکد اقتصادی جامعه و کمبود شغل می‌آورد.

– رضایت‌مندی مقعدی به‌دست می‌آورد: اتاقش را تمیز نمی‌کند، در کار‌های خانه کمک نمی‌کند و به هر آن‌چه والدین از او می‌خواهند “نه” می‌گوید.

اعتیاد به کار

سلمان اختر در کتاب شرم می نویسد که افراد معتاد به کار را هم اساساً افرادی می‌داند که نمی‌توانند خودشان را تحمل کنند. او معتقد است این افراد مثل افراد تنبل مصالحه دارند، اما علاوه بر آن از دفاع‌های واکنش وارونه و برخی دفاع‌های وسواسی مانند کمال‌گرایی، تمیز بودن و با دقت بودن استفاده می‌کنند که شرم خود از داشتن آرزوهای مختلف تنبلی را تسکین دهند. نویسنده برای تببین این‌که اعتیاد به کار هم مصالحه است از زنی مثال می زند که  با داشتن  درآمد بسیار بالا روزی ۱۲ ساعت کار می کند و دچار حملات پنیک و بی‌خوابی و مشکلاتی در ارتباط با همسرش است. در این مثال این اعتیاد به کار مصالحه‌ای است برای:

  • کار کردن ترس او از در خانه ماندن و گوش کردن به مادرش را تسکین می دهد.
  • کار کردن عدم همانندسازی با مادر تنبل‌اش که همیشه در حال شکایت کردن بوده است را نشان می‌دهد.
  • کار کردن احساس خودمختاری برای او ایجاد می‌کند. با کار کردن او احساس می‌کند که مستقل از همسرش است و نمی‌خواهد هویتش به‌عنوان یک متخصص را از دست بدهد.
  • با کار کردن او احساس شرم‌اش از داشتن آرزوی هشیارش برای تنبلی (مثل زمانی که در کالج بود و به‌شدت الکل می‌نوشید) را تسکین می‌دهد.
  • با کار کردن او احساس افسردگی از مرگ پدرش را تسکین می‌دهد و موقتا از فکر کردن درباره او دست می‌کشد.
  • کار کردن به او کمک می‌کند تا پول به‌دست آورد که بازنمایی شیر مادرش بوده است. (او شیر بیشتری می خواست اما خجالت می‌کشید درخواست کند؛ او از پولی هم که پس‌انداز می‌کرد خجالت می‌کشید).
  • کار کردن او مربوط به دینامیک‌های خاص دیگری  مثل کنترل، جنسیت، اجتناب از رابطه جنسی و خودتنبیه‌گری هم می‌شود.

نارو زدن و نارو خوردن

سلمان اختر در کتاب منابع رنج می نویسد که نارو زدن به معنای گمراه کردن ، شکست خوردن یا ترک کردن کسی به خصوص زمانی که به تو نیاز دارد ، فاش کردن چیزی بدون عمد و فاش کردن چیزی متناقض با اعتمادی که به تو شده است می باشد . این عبارت بیانگر این است که در ناور زدن :

1- اعتماد کسی به قابل اتکا بودن و قابل دسترسی بودن کسی دیگر خدشه دار می شود .

2- می تواند هم به عمد و هم بدون قصد باشد .

3- و این کار آسیب می زند .

نارو زدن دو وجهه دیگر هم دارد :

4- این پدیده هم به شکل فعال و هم منفعلانه رخ می دهد یعنی هم می شود به دیگران نارو زد و هم از دیگران نارو خورد .

5- رضایت سادیستیک و درد روانی شدید ، عواطف مرتبط با این دو شکل نارو زدن و نارو خوردن هستند که به صورت آگاه یا ناآگاه تجربه می شوند .

6- یک وجهه دیگر هم این است که نارو زدن یا خوردن آن طوری که در ابتدا به نظر می رسد از نظر اتیولوژی ، داینامیک و پدیدار شناختی از هم جدا نیستند .

رانه نارو زدن به دیگران و نیاز به نارو خوردن همیشه باهم حضور دارند . مدل اول بیشتر در شخصیت نارسیسیت و مدل دوم بیشتر در شخصیت مازوخیست آشکارتر است . با این حال آرزوی متضاد در هر کدام از این ها وجود دارد . افراد خودشیفته به دیگران نارو می زنند در حالیکه به خود نارو می زنند و افراد مازوخیستیک نارو خوردن خود را مهندسی می کنند و این خودشان هستند که دیگران را وارد این بازی می کنند .

کوپر 1988 درباره شخصیت خودشیفته - مازوخیستیک ، با اینکه به دو نوع متفاوتی از سایکوپاتولوژی اشاره داشت اما از جهتی هم در این نظریه ، من به صورت ابتکاری از آن مفهوم استفاده کردم .

اجبار به نارو زدن ( the compulsion to betray ) 

سلمان اختر در کتاب منابع رنج می نویسد که در کار بالینی و در زندگی هر کسی به احتمال زیاد با افرادی مواجه شده است که کاملا غیر قابل اعتمادند . آنها قول می دهند که جایی باشند و سر زمانی خاص به جایی برسند ، چیزی بیاورند و کارهایی را انجام بدهند ، اما طبق عادت این انتظارات را برآوردن نمی کنند . رفتار آنها بقیه را آزار می دهد و دیگران کم کم نسبت به آنها بی اعتماد و محتاط می شوند . گرچه از نظر رفتاری ممکن است همه ی این ها شبیه هم باشند اما چنین غیر قابل اعتماد بودن هایی در واقع سایکوداینامیک های مختلفی دارند :

- اختلال در ایگوی پراکنده ( Diffuse ego-impairment ) : این افراد ، افرادی بیچاره هستند که با تقاضای دیگران موافقت می کنند به خاطر اینکه شهامت نه گفتن ندارند و بعدا احساس می کنند باری به دوششان افتاده که نمی توانند از عهده اش برآیند و نهایتا کسانی که آن کارها را به آنها محول کرده اند را ناامید می کنند .

- همانندسازی با والدینی که زیادی قول می دهند ( Identificatin with over-promising parents ) : این افراد بزرگسالانی هستند که وقتی بچه بودند مکررا توسط والدین خود فریب خورده اند ، اظهارات غرور آفرینی شنیده اند که هیچ وقت به حقیقت نپیوسته است . این امیدهای تکان دهنده که تکرار شده اند عمیقا این بچه ها را تروماتیزه کرده که در مفهوم همانندسازی با پرخاشگر فروید خود را نشان می دهد ، که وقتی بزرگ می شوند شکنجه ای مشابه آنچه خود تجربه کرده اند را به سمت دیگران که به آن ها مشکوک نیستند روا می دارند . این کنش آن ها اغلب نامحسوس و خارج از آگاهی هشیار آنها رخ می دهد . ناروهای آنها به دیگران علی رغم آرزوهای خوبشان برای دیگران رخ می دهد و بارها موجب شگفت زده شدن و ناامیدی و دلشکستگی خودشان هم می شود .

- پیروزی سادستیک بر دیگرانی که مورد رشک واقع شده اند ( Sadistic triumph over envied others ) : افرادی که با کامیابی سادیستیک آگاهانه به دیگران نارو می زنند عموما خودشیفته ی بدخیم ( Malignant narcissism ) هستند که ترکیبی از جذب و شیفته ی خود شدن به صورت پاتولوژیک ، بی رحمی و رفتارهای ضد اجتماعی دارند . آنها در دوران کودکی  خود تروماهای ناروخوردن های شدیدی تجربه کرده اند و اغلب در بین بچه های خانواده احساس کرده اند که بیشترین بی عدالتی نسبت به آنها روا شده است . آن ها نسبت به سایر همشیرهای خود حس رشک دارند و رشک و نفرت شدیدی نسبت به وضعیت خاص خود در خانواده می پرورانند . نارو زدن های اکنون آنها در واقع به عمل درآوردن تکانه های مخرب آن ها نسبت به همشیرهای خود است ، گرچه ریشه خصومت آن ها معطوف به والدینشان است . کارکرد سوپرایگو اغلب مورد مصالحه واقع شده و زیر اغواگری های ظاهری آنها شرارت کمین کرده است .

خودشیفتگی مرضی اثرات آسیب رسانی روی ظرفیت روابط ابژه ای می گذارد . اگر چشم اندازی بلند مدت در بازه ی زمان اتخاذ کنیم خواهیم دید که فردی با یک خود بزرگمنش همیشه تنها است و در یک دنیای نامتعارف و عجیب از چرخه ی خواسته های تکرار شونده ، ایده آل سازی های موقتی ، یکی شدن های ( پیوستگی ) حریصانه ، و ناپدید شدن از روابط با خراب کردن و ضایع کردن دیگری ، نا امید کردن ، و ناارزنده سازی دیگران زندگی می کند و همیشه تنها باقی می ماند ( کرنبرگ ، 1980).

مشاهدات روزنفلد مرتبط باهمین بحث هستند که روابط ابژه ای خودشیفته وار را این گونه توصیف می کرد : همه توانی و دفاع هایی متقابل هرگونه بازشناسی جدایی بین خود و ابژه . همه توانی خودشیفته در استفاده ی بی رحمانه ی آنها از دیگران مشهود است . همراه با اینکه هرگونه وابستگی به آنها را هم انکار می کنند ، چون بازشناسی وابستگی شان به دیگران بر آسیب پذیر بودن در عشق و درد جدایی دلالت دارد و موجب رشک به آنچه دیگران برای دادن به آنها دارند می شود . موقعیت بدخیم تری هم متداول ایت و آن وقتی است که جنبه های مخرب و خشمگین خود ، ایده آل می شد . بنابر این فرد تلاش می کند تا هر آنچه عشق به او داده را به منظور حفظ چیرگی و برتری خود بر دیگران تخریب کند . برای اینکه کاملا با جنبه های مخرب همه توان خودش همانند سازی کند ، آن خود وابسته ، عاشق و سالم و عاقل خود را می کشد . گاه گاهی ، نسبت به این بخش های حبس شده ی درونی با دقت و توجه بالا آگاه می ماند و احساس می کند که هیچ کاری از دست هیچ کسی برای تغییر دادن این وضعیت بر نمی آید . برای اجتناب از ریسک نارو خوردن دوباره توسط دیگری ، فرد خود شیفته خود را منزوی می کند و بنابر این به خود نیازمند خود نارو می زند .

مهاجرت

«مهاجرت و هویت» عنوان یکی از کتاب‌های «سلمان اختر» روانکاو و استاد روانپزشکی و رفتار انسانی در دانشگاه جفرسون در فیلادلفیا است. او پس از سالها تجربه‌ی مهاجر بودن و بررسی تجربه‌ی دیگر دوستا پزشکش که از کشورهای مختلف مهاجرت کرده بودند، تجربیات مراجعینش و البته تجربه‌ی تحلیل شخصی‌اش و شعرهایی که می‌سرود، کتاب «مهاجرت و هویت» را نوشت.

مهاجرت از کشوری به کشورِ دیگر، موجب فقدان عمیقی می‌شود. پشت سر گذاشتن غذاهای آشنا، موسیقی‌های محلی، تعاملات اجتماعیِ بدونِ دلیل، تاریخچه‌ی آشنا و زبان مادری وقتی اتفاق می‌افتد که فرد از فرهنگ آشنای خود دور شده و ناگریز است با فرهنگی بیگانه اخت بگیرد. نگرانی‌های جدید سیاسی، غرق شدن در اصطلاحات ظریفِ زبان جدید و تجربه جشن‌های بومی چندی از چالش‌هایست که فرد با آن‌ها مواجه می‌شود.

پاسخی که فردِ مهاجر به گمشده‌ی خود می‌دهد دردِ ذهنی‌ست.

در سال ۱۹۱۷، فروید مکانیسمی را شرح داد که در آن شخص گذشته‌ی خود را آرمانی‌سازی می‌کند؛ مانند ماه که نور خود را از خورشید می‌گیرد، همه‌ی درخشش فرد از آن دوران است. این آرمانی‌سازی بیش‌تر در حوالی خاطراتِ مکان‌هاست تا آدم‌هایی که گذشته با آن‌ها سپری شده است. ما گمان می‌کنیم مهاجرت عمدتا مربوط به از ‌دست ‌‌دادن خانواده است، از دست دادن خواهرها و برادرها، عموها و خاله‌ها است، از دست دادن همسایه‌ی مهربان و پیرمردِ همیشه غرغروی کوچه… اینگونه نیست؛ شوک و رنجی که از مهاجرت می‌آید تنها به خاطر از دست دادن روابط انسانی نیست.

می‌توان اینگونه مسأله را روشن کرد؛ اگر شما یک عموی خجالتی، یک پسرخاله‌ی گوشه‌گیر و یک خواهر مهربان داشته باشید، حتی پس مهاجرت به سیدنی هم بعد از گذشت مدتی، تمامی این سه نوع فرد را در زندگی خود خواهید داشت. این مسأله شوکِ غریبی به آدم وارد می‌کند چراکه تا کنون بر این باور بودیم که آدمیان بسیار خاص و منحصر به فردند ولی واقعیت اینگونه نیست. چیزی که یگانه و بی‌همتا است آدمیان نیستند بلکه نحوه‌ی پیچیدن در یک خیابان است که در خاطر ما مانده، نحوه‌ایست که پله‌ها به پشتِ بام می‌رسند، مدل کار کردن گرامافون قدیمی خانه‌ی مادربزرگ است، راهی‌ست که باید طی کنیم تا به قنادیِ خوش‌بویِ کوچه برسیم، این جزئیات زندگی هستند که در هسته‌ی مرکزی مهاجرت قرار دارند و گمشده‌ی اصلیِ مهاجرت در زیر و بم این ظرایف نهفته است.

در زندگی لحظاتی پیش می‌آید که جایی هستیم و هم‌زمان دلتنگ آن می‌شویم. دانستن اینکه این لحظات دیگر برنمی‌گردند و شاید دفعه‌ی بعدی در کار نباشد، حسرتی‌است که همه‌ی ما تجربه کرده‌ایم. تاثیری که مکان‌ها در خاطر و احساس ما می‌گذارند همین‌قدر عمیق است. پشت احساس ما به هر جایی، خاطراتی است که آنجا ساخته‌ایم، افرادی که آن‌جا دیده‌ایم و اشک‌ها و لبخند‌هایی که آن‌جا تجربه کردیم. همه‌ی این‌هاست که یک مکان را برای انسان چنان منحصر به فرد می‌کند که دوری از آن به چنین رنج عظیمی می‌انجامد. بار بعد که ابراز دلتنگی فردی در اوج امکانات برای یک خیابان و کوچه و محله را می‌شنویم، می‌دانیم که چه چیزی این دلتنگی را به وجود آورده است.

و این‌گونه است که کشور تنها چند زمین و خانه‌ و خیابان نیست، مکان‌هایی است که هر کدام بخشی از خاطرات و گذشته ما را می‌سازند و گویی هویت ما از آن‌هاست و با ترک آن، تکه‌هایی از ما آن‌جا می‌ماند.

از نظر سلمان اختر مهاجران عموما دو گروه‌اند: افرادی که برای فرار از آزار دیدن و شکنجه مهاجرت می‌کنند، که آن‌ها را «مهاجران تبعیدی» می‌نامد، گروهی دیگر «مهاجران اختیاری» هستند.

مهاجران اختیاری به اراده‌ی خود برای مهاجرت آماده می‌شوند، زمان مناسب را انتخاب می‌کنند و بعد از مهاجرت هم می‌توانند بازگردند و به وطنشان سر بزنند، می‌توانند رویاهای نوستالژیک خود را حفظ کنند و دوره‌ی عذاداری داشته باشند. حتی ممکن است از این گروه در کشور میزبان استقبال گرم‌تری صورت بگیرد.

احتمالا این روزها واژه‌ی مهاجرت را بیش از گذشته می‌شنوید، ممکن است خودتان به مهاجرت فکر کنید، در حال طی کردن فرآیند آن باشید و یا این فرایند برای شما به پایان رسیده باشد. اگر مهاجرت را به عنوان فرایندی که قبل، حین و بعد دارد در نظر بگیریم، می‌توانیم احساسات، عوامل استرس‌زا و تروماهایی را که شخص در هرکدام از این مراحل تجربه می‌کند، بشناسیم. البته هر شخص با توجه به زندگی و دیدگاه شخصی‌اش ممکن است عوامل دیگری را هم پیدا کند.

«مهاجرت و هویت» عنوان یکی از کتاب‌های «سلمان اختر» روانکاو و استاد روانپزشکی و رفتار انسانی در دانشگاه جفرسون در فیلادلفیا است. سلمان اختر در ۳۱ جولای ۱۹۴۶ در خانواده‌ای مسلمان و علاقمند به شعر، در هندوستان متولد شد.

او پس از تکمیل تحصیلات پزشکی و گذراندن دوره روانپزشکی در هندوستان، در ۲۷ سالگی به ایالات متحده مهاجرت کرد و حرفه‌ی خود را به عنوان یک روانکاو و روانپزشک مهاجر، در آنجا ادامه داد.

او پس از سالها تجربه‌ی مهاجر بودن و بررسی تجربه‌ی دیگر دوستا پزشکش که از کشورهای مختلف مهاجرت کرده بودند، تجربیات مراجعینش و البته تجربه‌ی تحلیل شخصی‌اش و شعرهایی که می‌سرود، کتاب «مهاجرت و هویت» را نوشت.

از نظر سلمان اختر مهاجران عموما دو گروه‌اند: افرادی که برای فرار از آزار دیدن و شکنجه مهاجرت می‌کنند، که آن‌ها را «مهاجران تبعیدی» می‌نامد، گروهی دیگر «مهاجران اختیاری» هستند.

مهاجران اختیاری به اراده‌ی خود برای مهاجرت آماده می‌شوند، زمان مناسب را انتخاب می‌کنند و بعد از مهاجرت هم می‌توانند بازگردند و به وطنشان سر بزنند، می‌توانند رویاهای نوستالژیک خود را حفظ کنند و دوره‌ی عذاداری داشته باشند. حتی ممکن است از این گروه در کشور میزبان استقبال گرم‌تری صورت بگیرد.

تجربه‌ی مهاجرت تأثیر عمیقی بر هویت مهاجر می‌گذارد. مهاجر ممکن است با مشکلات متعدد و متنوعی مواجه شود. بسیاری از اوقات پس از مهاجرت، مشکلاتی در زمینه‌ی میان فردی خود را بروز می‌دهند، همچنین مشکلاتی مانند از خودبیگانگی، مشکل با ترک زبان قبلی، احساس گناه از ترک زادگاه و موارد دیگری که در ویدیوی لایو مهاجرت در دیدگاه روانکاوی ذکر شد.

پذیرش احساسات و تجربه‌ی آن‌ها گاهی به کمک روان‌درمانگر نیاز دارد. سلمان اختر در کتاب «مهاجرت و هویت» خود به درمانگران نکاتی را توصیه‌ می‌کند:

  • درمانگر در اتاق درمان و رابطه‌ی درمانی، از نظر فرهنگی بی‌طرف باشد.
  • طی درمان به تفاوت‌های فرهنگی احترام بگذارد.
  • به مراجع کمک کند از تعارضات درون روانی وابسته به فرهنگ رها شود.
  • احساس غربت و عذاداری مراجع را معتبر بشمارد.
  • عملکرد دفاعی نوسالژی و همچنین دفاع در برابر پیدایش نوستالژی‌ها را تفسیر کند.
  • با چالش چند زبانه بودن مراجع مواجه شود.

عموما در اوایل درمان‌ پویشی درازمدت افرادی که مهاجرت کرده‌اند از تکنیک‌های حمایتی استفاده می‌شود. فضای همدلانه‌ی رابطه‌ی درمانی برای مراجعان می‌تواند بسیار کمک کننده باشد، از این رو گروه درمانی هم می‌تواند برای افرادی که درگیر احساسات مربوط به مهاجرت هستند می‌تواند تأثیر زیادی داشته باشد.

عشق

عشق بالغانه مستلزم ایجاد رابطه‌ای پایدار با جاذبه‌ای عاشقانه نسبت به ابژه‌ای غیرمحرم است که فرد نسبت به او دوسوگرایی‌ قابل تحملی دارد و می تواند در رابطه با او عاطفه و شهوتش را بیان و دریافت کند. این مفهوم بر ضرورت چیره شدن بر واقعیت ادیپال دورۀ کودکی تاکید دارد (برای مثال احساس کوچک‌بودن، رقابت و محرومیت) و یافتن ابژۀ عشقی که نه نسخۀ دومی از ابژۀ عشق در مرحلۀ نخستین ادیپال باشد و نه کاملا عاری از این خصیصه‌ها باشد. علاوه‌بر‌این، ظرفیت جدایی، احترام به خودمختاری عاشق و تظاهرات محبت و مراقبت، موجب تجربیاتی می‌شود که در مجموع عشق می‌نامیم.

فردی با شخصیت خودشیفته یا نارسیسیستیک نمی‌تواند بر این وظایف رشدی چیره شود. فرد نسبت به احساس محرومیت‌ در اولین دوره‌های کودکی، مملوء از خشم است. این خشم،  تحمل‌ محدودیت هایی که مربوط به واقعیت های ادیپال است را دشوار می سازد. حرص دهانی و خودنمایی تهاجمی جایگزین بروز و مهار تمایلات جنسی می‌شود. همان‌طور که قابل تصور است، این به شکلی گسترده تاثیر شدیدی بر سیر تکاملی و غنای زندگی عاشقانه و جنسی در طول زندگی بزرگسالی دارد. موضوع این بحث، حول محور تاثیرات چندجانبۀ پاتولوژی خودشیفتگی بر روابط عاشقانه می چرخد. من نتایج این داینامیک و پدیدارشناسی را تحت سه عنوان مجزا توضیح خواهم داد: خودشیفتگی و عشق رمانتیک، خودشیفتگی و میل جنسی، خودشیفتگی و ازدواج. من مشکلات پیش‌آمده در هر یک از این حوزه‌ها، آشفتگی در فضای ذهنی هر کدام و تفاوت‌های توصیف‌شده در هر جنسی را مشخص خواهم کرد.

خودشیفتگی و عشق رمانتیک

هنوز اظهارات اصلی فروید در سال 1912 سنگ‌بنای فهم روانکاوانۀ ما از عشق را شکل می‌دهد. او نوشت «پیوند دو جریان برای ایجاد گرایش کاملا نرمالِ عشق ضروری است ... این دو جریان ممکن است به عنوان دو جریان متمایز از عواطف و احساس (بدنی) تشخیص داده شوند». به لحاظ ژنتیکی، جریان عاطفه مقدم‌تر است و در ارتباطات جسمی و احساس مراقبت اولیه توسط مادر به وجود می‌آید. دومین جریان، صرفا جنسی است و در طول فاز ادیپال نشان داده می‌شود، سپس با تمام نیرو در طی دوران بلوغ ظاهر می‌شود. این باید با جریان عاطفی ترکیب شود. عشق رمانتیک می‌تواند نسبت به ابژۀ غیرخانوادگی ابراز ‌شود؛ کسی که پیوند جنسی با او مجاز و امکان پذیر است.

بعد از این فروید از منظری دیگر به موضوع عشق پرداخت. او بین عشق خودشیفته وار یا نارسیسیستیک (برخاسته از نیاز ایگو به خودتاییدی) و عشق اتکایی (برخاسته از تمایل ایگو به دریافت کیفیات کمک‌کنندۀ ابژه) تمایز قائل شد. او تاکید کرد که بالاترین فاز رشدی که در آن موضوع لیبیدو قابل مشاهده است،  در شرایطی است که فرد عاشق می شود. «فردی که عشق می‌ورزد، از بخشی از خودشیفتگی خود چشم‌پوشی می‌کند و می‌تواند دوست داشته شدن را جایگزین آن کند ... عشق به خودی‌خود از آنجا که مستلزم یک اشتیاق و محرومیت است، سبب کاهش توجه به خود می شود، در‌حالی‌که دوست داشته شدن، با برگرداندن عشق را به سمت خود فرد، و داشتن ابژه عشق، توجه به خود را بار دیگر بالا می برد.» فروید همچنین بر ضرورت آمیختن اهداف لیبیدینال و پرخاشگرانه برای عشق واقعی تاکید کرد. پس از آن او ردِ ایده‌آل‌سازی ابژۀ عشق را در این دنبال کرد: «زمانی که ما عاشق می‌شویم همان‌گونه که با ایگوی خود رفتار می‌کنیم میزان قابل‌توجهی از لیبیدوی خودشیفته وار را بر ابژه می‌افکنیم». فروید گرچه عشق را همراه تعالی می‌داند، اما بر پتانسیل درد در آن تاکید می‌کند: «ما هرگز به اندازه زمانی که عاشق می شویم بی‌دفاع نیستیم». او در ادامه خاطرنشان می کند که فرد ممکن است برای محافظت از خود در برابر درد، عشق خود را به جای یک فرد به سمت بشریت و موقعیت‌های فرهنگی هدایت کند.

پیروِ فروید، بسیاری از روانکاوان در فهم ما از عشق نقش به‌سزایی داشتند. من در جایی دیگر این مفاهیم را ترکیب کردم. در اینجا، به توضیح شاساگوت - اسمیرگل دربارۀ تصویر ایگو ایده‌آل در بستر عشق بالغانه اشاره می‌کنم و همچنین به تعریف کامل و روانکاوانۀ کرنبرگ از عشق استناد می‌کنم. شاساگوت - اسمیرگل چهار مولفۀ سالم را برای آمیختگی عشق و خودشیفتگی مشخص کردند:

1) جست‌وجو برای یکی شدن با ابژۀ اولیه پایان نمی‌گیرد بلکه راه دست‌یابی به آن تغییر می‌کند؛

2) رضایت جنسی در زوجین و تصورات خودمختاری آن‌ها باعث تقویت خودشیفتگی ثانوی می‌شود و شکاف ایگو-ایگو (دو ایگوی بین زوجین) را کاهش می‌دهد؛

3) جنبه‌هایی از واقعیت درونی و بیرونی که موجب تسهیل این رضایت جنسی و خودشیفته وار می‌شوند به شکل مثبتی سرمایه‌گذاری می‌شوند و ایگو ایده‌آل تا حدودی با برون‌فکنی به معنای واقعیت دسترسی پیدا می‌کند و

4) درد نارسیسیستیک نسبت به سوژۀ مورد اشتیاق برای یگانگی با ابژۀ اولیه و لذت ناشی از هم‌آغوشی با محارم، با دلبستگی به ابژۀ عشق و همیشه در دسترس بودن آن جبران می‌شود.

کرنبرگ با وسعت‌نظر چشمگیر و سهم به‌سزای خود در مطالعۀ عشق، تعریف دقیقی از عشق ارائه داد که تمام جنبه‌های مهم را با‌هم ترکیب می‌کند. طبق این تعریف، عشق بالغانه وضعیتی پیچیده است که این موقعیت‌ها را درهم می‌آمیزد:

۱) هیجان جنسی تبدیل به میلی اروتیک به شخص دیگر می شود

۲) شفقت ناشی از درهم آمیختن انگیزه های لیبیدینال و پرخاشگرانه ای که بر بازنمایی خود و ابژه سرمایه گذاری شده اند، با غلبۀ عشق بر پرخاشگری و تحمل دوسوگرایی که مشخصۀ تمام روابط انسانی است تعدیل می شود؛

۳) همانندسازی با دیگری که هم شامل همانندسازی تناسلی می‌شود و هم همدلی با هویت جنسی دیگری اتفاق می افتد؛

۴) یک شکل بالغانه از ایده‌آل‌سازی همراه با تعهدی عمیق و رابطه با دیگری به وجود می آید؛ و

۵) مشخصۀ پُر شور رابطۀ عاشقانه در سه وجه ایجاد می شود: رابطۀ جنسی، ارتباط با ابژه و سرمایه‌گذاری سوپرایگوی زوجین.

‌چنین عشقی منجر به ترمیم بخش‌های از‌دست‌رفتۀ خود، مهار منع‌های جنسی می‌شود و به زندگی هدف می‌دهد. اشتیاق اولیه ممکن است کوتاه باشد اما ظرفیت شرکای زندگی برای رابطه‌ای عمیق، به آنها کمک می‌کند تا شعله‌ای سوزان را به گرمای تابندۀ همراهی تبدیل کنند.

اجازه دهید تا با این پیش‌فرض به سراغ تاثیرات ناگوار خودشیفتگی شدید بر ابعاد محبت‌آمیز و حسی عشق برویم. جریان عاطفی‌ای که فروید مطرح کرد هرگز اجزای آن دقیق واسازی نشد. با‌این‌حال به عقیدۀ من شامل ظرفیت نگرانی، کنجکاوی، گوش دادن همدلانه، فاصلۀ مطلوب، بخشش و قدردانی است که به نوبۀ خود باعث تلافی و جبران می‌شود. افرادی با شخصیت خودشیفته با همۀ این کارکردها مشکل دارند. آن‌ها تاریخ‌های مهم‌ زندگی عشقی‌شان را فراموش می‌کنند، اگر دربارۀ خانوادۀ معشوق‌شان بپرسیم درمی‌مانند، هنگامی که صحبت از مراقبت از معشوق‌شان می‌شود به شکل عجیبی عصبانی می‌شوند و نمی‌توانند هم‌زمان مطالبات‌شان را با تغییر وضعیت روانی معشوق‌شان تنظیم کنند. به همین ترتیب ظرفیت حس کنجکاوی، توجه و گوش دادن مختل است.

افراد خودشیفته همچنین در ایجاد یک فاصلۀ بهینه مشکل دارند. ظرفیت ایجاد فاصلۀ بهینه بر اساس یک پارادوکس استوار است. از طرفی عشاق باید فقدان نسبی استقلال و خودکفایی را تحمل کند و از طرف دیگر، آن‌ها باید لزوم جدا بودن یکدیگر را بپذیرند ، به‌علاوه، آن‌ها توسط شکل‌های مختلفی از والدین بزرگ شده‌اند و تحت شرایط روحی و روانی مختلفی رشد کرده‌اند. فرد خودشیفته در تحمل هر جنبه‌ای از معادلات ارتباطی مشکل دارد. او (مرد یا زن) مایل نیست از استقلال کامل خود چشم‌پوشی کند و این در حالی است که زندگی ذهنی جداگانۀ دیگری را نادیده می‌گیرد. فرد خودشیفته تحت فشار سائق های غریزی به دیگری خیلی نزدیک می شود و او در برابر تجاوز به حریمش دفاع می‌کند، به‌ناچار به سمت صمیمیت می رود اما کم کم از آن کناره گرفته، سرد می‌شود و فاصله می‌گیرد. برخلاف رابطۀ پخته در عشق که به‌تدریج عمق پیدا می‌کند، رابطۀ خودشیفته وار با چرخه‌های صمیمیت مبتنی بر نیاز و کناره‌گیری دفاعی مشخص می‌شود.

در اصل، جریان عاطفی عشق (نگرانی، حس کنجکاوی، همدلی، فاصلۀ بهینه، بخشش و قدردانی) مستلزم این است که به کسی اجازۀ ورود به قلب‌مان را بدهیم. در اصطلاح متاسایکولوژی، این یک سرمایه‌گذاری بزرگ لیبیدویی روی ابژه است. به زبان متفاوت روانکاوی، عاطفه عبارت است از ایجاد یک فضای درونی برای یک هم‌آفرینی و یک ارتباط عاطفی مثبت دونفری. صرف‌نظر از این اصطلاحات، زمانی چنین پیشرفتی امکان‌پذیر است که هستۀ بازنمایی خود در شخص، نیاز به صیقل و توجه مداوم نداشته باشد. هم‌راستا با اصطلاح " مادر معمولا فداکارِ " وینیکات ، در کارهایم اصطلاح عاشق معمولا فداکار را به‌کار برده‌ام که فرد خودشیفته قطعا نمی تواند چنین فردی باشد.

یکی مربوط به جریان شهوانی درعشق رمانتیک و دیگر انتخاب ابژه در زمینۀ عشق و ازدواج. من قصد دارم این دو موضوغ را به ترتیب در بخش‌های بعدی بررسی کنم که دربارۀ خودشیفتگی و تمایلات جنسی، و خودشیفتگی و ازدواج است.

خودشیفتگی و تمایلات جنسی

نوشته‌های موجود در باب خودشیفتگی اغلب به انتخاب ابژۀ جنسی می‌پردازند. سناریوهایی که پیرامون پژوهش " وقلوهای دگرجنس‌گرا " به‌دست آمده نشان‌دهندۀ سندرم دُن‌ژوانیسم، دوگانگی فرشته- فاحشۀ مداوم ، بی‌بندوباری زودهنگام معمول در افراد خودشیفته و در آخر شرم همیشگی در این افراد است، همجنس‌گرایی در مردان به صورت خودشیفته واری مشخص می‌شود و زنان خودشیفته به مردان مشهور تمایل دارند و برخی از زنان خودشیفته با امتناع از ازدواج یا با سبک زندگی همجنس‌گرایی از دگر‌جنس‌گرایی روگردانند. گاهی مردان خودشیفته واپس‌روی کرده، مخصوصا آن‌هایی که به سمت انزوای اجتماعی حرکت می‌کنند یا از روی دین‌داری زندگی دیکته‌شدۀ مجردی دارند، اعتیاد به خودارضایی پنهانی و قرار گرفتن در معرض پدوفیلیا در آنان مشهود است. گرچه این پدیده و داینامیکِ پشتِ آن حائز اهمیت است اما در بخش‌های بعدی به تاثیر خودشیفتگی شدید بر عمل واقعی دخول در دگر‌جنس‌گرایی خواهم پرداخت چرا که در نوشته‌ها، این امر به‌اندازۀ کافی مورد توجه قرار نگرفته است.

برای نشان دادن چگونگی آسیب‌شناسی نارسیسیزم بر مقاربت جنسی، بهتر است در ابتدا توالی وقایع مرتبط با آن را بازگو کنیم که شامل این موارد است: 1) اشارۀ ظریف شریک زندگی برای آمادگی 2) پیش‌نوازش ابتدایی درحا‌لی که فرد لباس به تن دارد 3) لباس کندن و پیش‌نوازش اصلی 4) دخول و مقاربت 5) ارگاسم 6) محبت پس از ارگاسم و 7) پوشیدن لباس و شروع به صحبت دربارۀ چیزهای دیگر و بازگشت به اخلاقیات و پیروی از رفتارهای غیرجنسی با وقفۀ خواب یا بدون آن. در هر مرحله از این زنجیره خودشیفتگی بیمارگونه ممکن است سبب مشکلاتی شود.

فرد خودشیفته ظرفیت ناکارامدی برای تطابق همدلانه دارد و این باعث می‌شود فرد نتواند سیگنال‌های آمادگی را در معشوق خود تشخیص دهد. فرد خودشیفته ممکن است به نشان دادن میل خود نیاز نداشته باشد چراکه بر این باور است که نیازهایش باید خودبه‌خود ارضا شوند. از همه بدتر این است که فرد خودشیفته سیگنال‌های درخواست شریک خود را نادیده می‌گیرد تا به شکلی سادیستیک از محبت به او خودداری کند. در چنین لحظاتی بی‌تردید همانندسازی فرد خودشیفته با مادر محروم‌کننده در اوایل کودکی مشهود است.

در افراد خودشیفته، مشکلاتی مشابه این در پیش‌نوازش اولیه مشخص است. فرد نارسیسیستیک میل به نشان دادن بی‌توجهی نسبت به نیازهای شریک زندگی‌اش دارد، فاقد محبت است و تمایل دارد به‌سرعت به مرحلۀ بعد رود. پیش‌نوازشِ مناسب شامل درآوردن لباس، روبه‌رو شدن با یکدیگر به صورت برهنه و تحریک یکدیگر به روش‌هایی غیر از تماس تناسلی است. در اینجا شرم از برهنگی وجود دارد و فرد باید به‌تدریج بر شرم شریکش غلبه کند و این وظیفۀ مهمی است. باید ترس از روبه‌رو شدن با نقص‌های تصوری و واقعی بدن را کنار گذاشت. برای این کار احترام‌به‌خود واقعی و اعتماد به خوب بودن شریک زندگی لازم است. فرد نارسیسیستیک فاقد هر دو است و از این‌رو با پیش‌نوازش راحت نیست. با این‌حال، برخی افراد نارسیسیستیک چنین ناراحتی‌هایی را به‌سادگی با تامین کردن نیازهای شریک خود می‌پوشانند -مانند مرد واژنی که لیمِنتانی توصیف کرد یا کسی که به خاطر فوبیای نمایش توانایی جنسی خود، پیش‌نوازش را طولانی می‌کند.

یکی از جنبه‌های مهم پیش‌نوازش حرکت یه سمت قسمت‌های مشتق‌شده از سائق پیش-آلتی است (مثلا مکیدن، گاز گرفتن، لیس زدن، نشان دادن، نگاه کردن، فشار دادن، بوییدن، تحمیل مقداری درد). شخصیت نارسیسیستیک گرسنگی شدید دهانی خود را نگه داشته و تکانه‌های ناخوشایند مقعدی خود را زیر شخصیتی پُر زرق‌و‌برق حفظ کرده و حال بین حرص بسیار و اشتیاق برای انزوا مردد است. در نتیجه شریک او گیج و ناکام می‌شود.

روبه‌رو شدن با بدن لخت شریک جنس مخالف فرد نارسیسیستیک را به شیوه‌ای دیگر تحریک می‌کند. به گفتۀ کرنبرگ «رشک ناخوداگاه ایده‌آل‌سازی بدن دیگری را به نا‌ارزنده کردن آن تغییر می‌دهد، لذت‌جنسی را به احساس موفقیت در حمله به دیگری و ادغام شدن در او تغییر می‌دهد، غنای روابط ابژۀ اولیه شکل‌های گوناگون انحرافات جنسی نرمال را به کار می‌اندازد و یا ملال آن را می‌کاهد». در دیدگاه واکنش به اضطراب، فرد در عوض گریختن از منبع ترس به شیوۀ فوبیا، به امید غلبه بر اضطراب اصلی به‌طور فعال آن را جست‌و‌جو می‌کند.

با گذشت زمان، ممکن است ملال به صورت کاهش رابطۀ جنسی نشان داده شود. ممکن است با حرکات ورزشی و انواع مختلف حرکات در طول مقاربت جنسی با ملال مقابله شود. بر اساس بدیهیات پذیرفتنی به لحاظ روانشناسی و منطق، مردان نارسیسیستیک ترجیح می‌دهند از پشت دخول داشته باشند و زنان نارسیسیستیک ترجیح می‌دهند درحالی مقاربت جنسی داشته بشند که در رو قرار بگیرند. بنابراین، هر دو از نزدیکی صورت جلوگیری می‌کنند و در جست‌و‌جوی کنترل بدنی بیشتر بر حرکات خود هستند. در پسِ این جست‌و‌جو، افزایش پتانسیل ارگاسم در حالت‌های مختلف وجود دارد و همچنین تثبیت عوامل خودشیفته‌وار آن‌ها. هرچه کنترل افراد نارسیسیسیستیک بیشتر باشد، لذت بیش‌تری از رابطۀ جنسی می‌برند. با وجود این، برای افراد نارسیسیستیک دست‌یابی به ارگاسم دشوار است زیرا چنین تجربه‌ای نیازمند عدم کنترل و از دست دادن موقت خود است. بنابراین زنان نارسیسیستیک ممکن است احساس اجبار به ارگاسم ساختگی داشته باشند، به خصوص اگر شریک جنسی آن‌ها ارگاسم را یک مزیت جنسی بداند. مردان نارسیسیستیک ممکن است مشکل خود در انزال و ارگاسم را –بر پایۀ همانندسازی با آلت تناسلی به خاطر محروم شدن از سینۀ مادر- با توانایی مقاربت جنسی برای زمانی طولانی، به شکوهی مردانه تبدیل کنند.

مرحلۀ پس از ارگاسم فرصت مناسبی برای " دروغ‌گویی " در حضور دیگری ایجاد می‌کند. وینیکات درمقالۀ تنهایی بالغانه یادداشتی بر بخشی از کنش جنسی می‌نویسد «شاید درست باشد بگوییم که پس از لذت مقاربت جنسی هر یک از شرکای زندگی تنها هستند و از تنهایی خود لذت می‌برند. فرد قادر است از تنها بودن خود کنار شخص دیگری لذت ببرد که او هم تنهاست و این به‌خودی‌خود تجربۀ سالمی است. ممکن است فقدان فشار اید باعث ایجاد اضطراب شود، اما یکپارچگی زمان در فرد، او را قادر می‌کند تا برای بازگشت فشار اید صبرکند و از به اشتراک گذاشتن خلوت خویش لذت ببرد، خلوتی که باید گفت، جدا از ویژگی‌هایی است که ما آن را واپس‌روی می‌نامیم.»

محبت متقابل، در آغوش گرفتن و نوازش ملایم از ویژگی‌های این مرحله است که خیره شدن به چشمان یکدیگر، خنده‌های خواب‌آلود و خنده‌های گاه‌گاهی مانند یک کودک در آن به چشم می‌خورد. همۀ این‌ها مستلزم سلطۀ طغیان جریان عاطفی عشق است و این برای فرد نارسیسیستیک مشکلاتی ایجاد می‌کند. خاتمۀ رابطۀ جنسی و بازگشت به قراردادهای اخلاقی با پوشیدن لباس و از سرگیری رفتارهای غیرجنسی برای فرد نارسیسیستیک دشوار است. فرد نارسیسیستیک یا به ناگهان به همه‌چیز پایان می‌دهد یا عنصر اروتیک را وارد رفتارهای پس از رابطۀ جنسی، رفتارهای عادی و مکالمات خود می‌کند.

در حقیقت فرد نارسیسیستیک مرحلۀ پیش‌نوازش و بیدار شدن شدن میل و رسیدن به ارگاسم و حالت‌های پس از آن را دشوار می‌یابد. به گفتۀ باخ چنین فردی نمی‌تواند رابطۀ جنسی نرمالی را مدیریت کند که «مستلزم ظرفیتی برای لذت بردن از خود به عنوان سوژه و هم‌زمان به عنوان ابژه، با همانندسازی با ابژه، است. این نیازمند ظرفیت پذیرش تفاوت ابژه از خود است». باخ ادامه می‌دهد که افراد خودشیفته «به این شرط با واقعیت سازش پیدا می‌کنند که در آن زندگی نکنند. جهان بدون این‌که آ‌نها در آن‌ جا داده شده باشند. تفسیر و غنی کردن زندگی درونی و واقعیت برای آن‌ها دشوار است، مشکلی که به‌طور‌ مشخص در آن‌ها دیده می‌شود هماهنگی دوست داشتن خود و دوست داشتن ابژه است. آن‌ها می‌‌توانند یا خودشان را ببینند یا کسی که مورد عشق است، اما به نظر می‌رسد که یکپارچگی یا یکی شدن این دو به صورت مکمل دشوار است.»

حالت طبیعی و متعادل که در آن تجربۀ خود و نگرانی برای دیگری در هم تنیده شده است، در فرد نارسیستیک وجود ندارد. این یک نقص بزرگ در لذت جنسی است و زندگی زناشویی را دشوار می‌کند؛ جایی که رشد و متقابلا نگه داشتن آن- به اصطلاح برگمن تجربۀ واقعی ما/برای ما- مسئلۀ اصلی است.

خودشیفتگی و ازدواج

تصمیم به ازدواج و تشکیل و نگهداری از زوج، چالش‌های تازه‌ای ایجاد می‌کند و درعین‌حال لذت‌های جدیدی برای هر دو زوج شکل می‌دهد. در این میان، مهم‌ترین چالش، لزوم کنار گذاشتن بازنمایی همسر ایده‌آل است، تصویری عالی و درونی که حاوی ویژگی‌های خوشایندِ همۀ عشق‌های بافرجام و بی‌تاوان دوران نوجوانی و اوایل جوانی است (در سطح پیش‌آگاه) و از بهترین کیفیات دو والد تشکیل شده (در سطح ناخودآگاه). این منجر به ناکامی، درد روانی و پرخاشگری می‌شود که در شرایط مساعد تحمل‌پذیر می‌شود.

درگیری‌های دشوار روانی با ازدواج به پایان نمی‌رسد. در حقیقت، ازدواج با وجود همین چالش‌های درونی و بینافردی پایدار می‌ماند و ادامه پیدا می‌کند. این درگیری‌ها تنها زمانی می‌توانند به کامیابی رسند، که شریک زندگی از مشکلات باخبر باشد و هنگامی که مشکلات ایجاد می‌شوند، هر دو نفر احساسات‌شان را با یکدیگر درمیان گذارند و مشکلات را حل ‌کنند. باید در رابطۀ آن دو تعهداتی راستین وجود داشته باشد که به نوبۀ خود، آنها را به سازش با نیازها ترغیب ‌کند.

احساس سرخوردگی در خود و شریک زندگی، اختلاف نظر دربارۀ فرزندپروری، لزوم فداکاری به خاطر شریک زندگی، حفظ حریم زندگی اجتماعی و حریم مالی همسر، مقاومت در برابر وسوسه‌های شهوانی خارج از ازدواج، همه بخشی از این تصویر هستند. کاهش مکرر هیجان جنسی در ایجاد یک ازدواج مداوم یک مسئله رایج است. فروید ضمن ابراز خوش‌بینی بسیار نسبت به ازدواج‌های دوم، این ایده را داشت که ازدواج، شدت لذت شهوانی را کاهش می‌دهد. او اظهار کرد که «ارزش روانی نیازهای شهوانی کاهش می‌یابد همان‌طور که نیاز به لذت کم‌تر می‌شود.» پیروانش داینامیک‌های بیشتری را مطرح کردند. کلاروسو معتقد بود که روابط جنسی در یک زوج متاهل بازتولید موقعیت ادیپی است، از این‌رو به‌شکل بالقوه‌ای بعد از ورود بچه ناخوشایند می‌شود.

راس تاکید بر اثرات مخرب سایۀ تصورات اولیۀ والدین - به خصوص ماهیت همجنس‌گرایانه آن - بر تمایلات جنسی زناشویی داشت. و مدت‌ها پیش از فرمول‌بندی‌های معاصر، هورنی انتقال والدین به ازدواج را «مشکل اساسی تک‌همسری» دانست. در کل پا گذاشتن به فضای ازدواج و با گذشت زمان حفظ آن، کار آسانی نیست.

در‌عین‌حال، اگر دو طرفِ رابطه ساختار روانی مستحکمی را در رابطه بیاورند، با خردمندی یکدیگر را انتخاب کنند و صبر لازم را در روبه‌رویی با چالش‌های گفته‌شده داشته باشند، تجربۀ ازدواج می‌تواند تجریۀ بسیار لذت‌بخشی باشد. در چنین شرایطی، جست‌و‌جوی نادرست کمال جایش را به لذت غنیِ ثبات و عمق روانی می‌دهد. دیگر توجه به شریک زندگی مانند فداکاری به نظر نمی‌رسد، این موضوع یکی از پایه‌های اخلاقی ازدواج می‌شود. زوجین متقابلا سیستم‌های ارزشی یکدیگر را تقویت می‌کنند و بزرگ کردن کودکان در کنار هم ورای تقویت خوش‌بینی وجودی زوج، ‌امکانی برای کارکرد دوبارۀ باقیماندۀ تعارضات درونی به وجود می‌آورد. عشق خودشیفته وار و عشق اتکایی قابلیت جایگزینی یکدیگر را دارند، به این ترتیب عشق ورزیدن به شریک زندگی به معنای دوست داشتن خود است و مراقبت از خود تبدیل به دادن هدیه‌ای به شریک زندگی می‌شود. درحالی‌که با گذشت زمان، رابطۀ جنسی جادوی اولیۀ خود را از دست می‌دهد ولی تکیه‌گاه عمیق عاطفی به دست می‌آورد. بدن همسر تبدیل به مخزنی از ابژه‌های درونی و جغرافیایی برای معانی شخصی می‌شود.

حال آنچه باید مشخص شود این است که برای ایگوی فرد خودشیفته، پیچیدگی‌های سوگواری و سرخوردگی، و همچنین تعمق روانی و یکی شدن بینافردی، بیش‌ از ‌حدِ تحمل است. در این‌صورت ازدواج و ماندن در آن دشوار است. و منجر به چهار نوع پیامد پاتولوژیک می‌شود.

اول، ممکن است بازداری شدید بروز احساسات در ازدواج اتفاق افتد. گرچه تا حد زیادی مبتنی بر ناتوانی پیش‌آگاهانه در حس کردن و متابولیزه کردن خشم در بستر رابطۀ دونفره است، جلوگیری از بروز احساسات ممکن است در دو جنس متفاوت باشد. در مردان نارسیسیستیک ناتوانی در ازدواج ممکن است با تلاش شدید برای برخوردهای جنسی بر اساس بیولوژی بی‌چون‌و‌چرای مردها یا جستجوی یک شریک زندگی عالی عقلانی‌سازی ‌شود. در زنان ناتوانی در ازدواج ممکن است برخاسته از لذت بسیار از خودکفایی باشد که اضطراب ناشی از دلبستگی و وابستگی را در آنها پنهان می‌کند. در مردان و زنان این داینامیک پس از شکست در اولین ازدواج دوباره به وجود می‌آید و در صورت خنثی نشدن آن ممکن است پیدا کردن یک شریک زندگی قابل‌قبول برای ازدواج دوم، به تاخیر افتد.

دوم، شخصیت‌های نارسیسیستیک تمایل دارند افرادی را انتخاب کنند که به جای کمک به کاهش پاتولوژی به حفظ بزرنگ‌نمایی آنها از خودشان کمک کنند. ازدواج با یک شخص برجستۀ اجتماعی از طریق به اشتراک گذاشتن فریبندۀ (در اصل دزدیدن) توانایی و دست‌آوردش به خصوصیات فرد نارسیسیستیک کمک می‌کند. ازدواج با فردی که از لحاظ وضعیت اقتصادی-اجتماعی فاصلۀ بسیار پایین‌تری دارد به شکل متناقضی ممکن است بزرگ‌پنداری در فرد نارسیسیستیک را تثبیت ‌کند، در این صورت فرد می‌تواند دائما برتری خود را نشان دهد. علاوه‌براین، فرد می‌تواند از مازوخیسم پنهان خود، که غالبا با نارسیسیزم همراه است، لذت ببرد. در چنین ازدواج‌های خودشیفته واری «شریک زندگی یا واقعا یک برده می‌شود یا یک وسیلۀ مناسب، و خشم و ناچیزشماری در رفتارهای پرخاشگرایانۀ مزمن فرد خودشیفته نهادینه می‌شود». واضح است، تمایلات مازوخیستیکِ بخش‌های پنهانِ شریک زندگی، به ثبات ازدواج خودشیفته وار منجر می شود.

سوم، ازدواج نه‌تنها همسر را وارد زندگی می‌کند بلکه خانوادۀ او را هم به همراه می‌آورد. ترویج و حفظ نگرش‌های پذیرفته‌شده نسبت به قوانین خویشاوندی مستلزم درایت، انعطاف و درنهایت احساس احترام عمیق به ابژه‌های درونی همسر است. فرد نارسیسیستیک فاقد این ویژگی‌هاست و درنهایت تبدیل به همسری بیگانه می‌شود.

چهارم، افراد نارسیسیستیک ممکن است با داشتن روابط خارج از ازدواج به ازدواج آسیب رسانند. چنین آسیب‌هایی اگر یک‌بار اتفاق افتد، و اگر یکی از زوجین دلایل و توانایی بخشش داشته باشد، و اگر فرد نارسیسسیستیک از خود پیشمانی نشان دهد، روابط زناشویی باقی می‌ماند. در غیراین‌صورت آسیب به اندازه‌ای است که منجر به طلاق می‌شود. این به‌ویژه دربارۀ مردانی خودشیفته ای است که زن‌باره هستند و کسانی که همسران‌شان به لحاظ روانی رشد کرده‌اند و با گذشت زمان به خود-احترامی بیشتری رسیده‌اند. گرچه گاهی با مردان خودشیفته ای روبه‌رو می‌شویم که در طی ازدواج طولانی‌مدت برای‌ خود، شروع به شناخت ارزش همسر‌شان می‌کنند. سپس آنها کارهایی جبرانی انجام می‌دهند و ممکن است به سمت نگرانی حقیقی و حتی عشق به همسرشان حرکت کنند.

همچنین شروع میان‌سالی با خود مخاطراتی برای زندگی جنسی و زناشویی افراد خودشیفته به همراه دارد. فرد مجرد زن‌باره، گاه قدرت‌جنسی خود را بسیار ناامیدکننده می‌بیند. این تهدیدی است برای تنها راه ارتباطی‌ای که با آن می‌تواند با زنان (مادران جانشین) ارتباط برقرار کند و از آنها حمایت کند. تسلی پنهانی و همیشگی او، حال حبابی روی آب است. این برای زوج‌های خودشیفته مسئلۀ ساده‌ای نیست. به‌طور‌کلی باید گفت کاهش اجتناب‌ناپذیر میل جنسی در میان‌سالی با توجه متقابل، احترام و محبت جبران می‌شود. در افراد خودشیفته، مخصوصا مردان، کاهش هیجان جنسی با از بین رفتن علاقه در شریک زندگی همراه است. در اینجا، فرد نیاز وسواسگونه ای به جوانی ابدی بدن اش دارد، صرف‌نظر از صورت، شخصیت و نگرش‌هایش وابسته به بدن می‌شود. گرسنگی و حرص موجود با بلع آدم‌خوارنۀ موجود در ازدواج به پایان می‌رسد. به‌علاوه، ویرانگری ناشی از رشک حل‌نشده و ناخودآگاه زوج ادیپی است، تا آن‌جا‌که «ازدواج فرد نارسیسیستیک به‌طور ناخودآگاه با شکل ثانوی زوج ادیپی باید ویران شود.» در پِی زندگی جنسی غیر قابل‌تحمل و ویرانی معنوی که می‌تواند منجر به خودکشی شود، نتیجۀ نهایی طلاق است. رمان سیاه لوئیس بیگلی " مردی که آخر بود " توصیفی تلخ از این شرایط است. با‌این‌حال، در موارد دیگر تصویر یک انسان تنها و پس‌زده‌ تبدیل به هستۀ تازه‌ای می‌شود که اطراف آن الگوهای قدیمی و تجربه‌های انتزاعی بزرگ‌پنداری دوباره سازمان می‌یابند. عیاشی زیرکانه، خود را به قهرمانی تراژیک تبدیل می‌کند.

خودشیفتگی

خودشیفتگی بیش‌از‌حد، تاثیرات مخرب بسیاری بر زندگی عاشقانۀ فرد می‌گذارد. من نتایج حاصل‌شده را به عشق رمانتیک، تمایلات جنسی و رابطۀ زناشویی تقسیم کردم. در هر سه حوزه افراد خودشیفته تظاهرات رفتاری خشن و همچنین پریشانی ذهنی را نشان می‌دهند. آنها ظرفیت محبت و شهوت را از بین می‌برند. همچنین آنها اغلب ابژه‌هایی را برای ازدواج انتخاب می‌کنند که به جای بهبود پاتولوژی، بزرگ‌پنداری و خودمحوری را به عنوان دفاع آنها تقویت می‌کنند. به‌طور معمول، جست‌و‌جوی تحسین از جنس خودشیفته وار نشان‌دهندۀ مشکلات متعددی در بزرگسالی است و همچنین شرم خودشیفته وار در میان‌سالی نشانه‌های سادومازوخیستیک بیشتری در زندگی عشقی ایجاد می کند. جای تعجب نیست که پریشانی این افراد [افراد نارسیسیستیک] در روح شریک زندگی‌شان نفوذ می‌کند، شریکی که معمولا با علائم افسردگی و خشم ناتوان‌کننده در جست‌و‌جوی کمک خواهد بود. تظاهر مشکلات زنان و مردان خودشیفته در زندگی عشقی‌ متفاوت است. مردان خودشیفته، فقدان محبت، رابطۀ متقابل و عاطفه در بستر، بی‌قاعدگی جنسی را با زوج‌شان به نمایش می‌گذارند. زنان خودشیفته با ورود به رابطۀ زناشویی، عدم خودمختاری را دشوار میابند. برخی از آنان از یک مرد مشهور جذب مردی دیگری می‌شوند، تمایل آنها به یک مرد ایده‌آل است که با تمایل شدید به رقابت و بی‌ارزش کردن شریک زندگی همراه می شود. زنان و مردان خودشیفته در حیطۀ محبت و احساسات، به طور همزمان قادر به نگرانی برای خود و رابطه با ابژه نیستند.

نقش عوامل فرهنگی در پدیداری پاتولوژی قابل توجه است. برای مثال، در جوامعی که بسیاری از حقوق زنان به صورت غریزی سرکوب می‌شود، در طول زمان تسلط و سادیسم مردان ثابت باقی می‌ماند. رابطه‌های موازی و خارج از ازدواج معمولا با افرادی از طبقات پایین اجتماعی اتفاق می‌افتد. هنگامی که چنین زوج‌هایی به کشوری مهاجرت می‌کنند که رابطۀ جنسی آرامش بیستری دارد و زنان در آنجا راهی برای ابراز وجود دارند، درنهایت ازدواج منجر به طلاق می‌شود. نفوذ به تمایلات ممنوعۀ همجنس‌گرایی در مردان مهاجر خودشیفته کم نیست. جنبۀ مثبت چنین فرهنگ‌هایی این است که ازدواج‌های سازمندهی‌شده امری طبیعی است، این می‌تواند به فرد خورشیفته کمک کند شریک زندگی سالم‌تری انتخاب کند و این تا حدودی ممکن است با گذشت زمان به بهتر شدن پاتولوژی روان فرد کمک کند. برخلاف چنین سناریویی، جوامعی که در غرب آرامش جنسی دارند، ناخواسته به تعویق انداختن ازدواج در افراد خودشیفته را تسهیل می‌کنند؛ به این دلیل که روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج بسیار است و فشار خانواده برای ازدواج بسیار کم است. به‌طور خلاصه تصویر بالینی نهایی از تاثیر آسیب‌شناسی خودشیفتگی بر زندگی عشقی، بستگی به آسیب‌شناسی کلی روانی، جنسیت فرد خودشیفته و بستر فرهنگی دارد که رابطۀ عشقی در آن ایجاد می‌شود و ادامه پیدا می‌کند. البته همیشه متغیرهای اضافی وجود دارند. اتفاقات خارجی غیرمنتظره در بعضی مواقع می‌توانند به طرق مثبت و منفی موجب رشد درونی شوند.