خُشونَت استفاده از زور فیزیکی یا کلامی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواسته شان است. کلمه خشونت طیف گسترده‌ای را پوشش می‌دهد. خشونت می‌تواند از درگیری فیزیکی بین دو انسان تا جنگ و نسل‌کشی که کشته شدن میلیون‌ها نفر از نتایج آن است، گسترده شود.

در تمامی جهان خشونت به عنوان ابزاری برای کنترل استفاده می‌شود و در واقع نوعی تلاش برای سرکوب و متوقف کردن اغتشاشگران در مقابل نگرانی‌های مربوط به اجرای قانون و فرهنگ در یک ناحیه خاص است. 

خشم می تواند نشانه زیربنایی و اساسی از مشکلات باشد. همچنین خشم می تواند عاملی برای کنترل باشد. به طور ضمنی پرداختن به خشم از سوء استفاده و خشونت پیشگیری می کند. سوءاستفاده کلامی می تواند با و بدون خشونت جسمی صورت گیرد و مواردی از قبیل نکوهش، بدنامی و تحقیر همسر را شامل شود. 

خشونت حاصل ترکیبی از عوامل بیولوژیکی، اجتماعی و روانی است؛ به ویژه مواردی که مواجهه با آسیب پذیری، شرم و تحقیر را افزایش می دهند. پیشگیری از خشونت باید دربرگیرنده عکس این موارد باشد: اطمینان از احساس امنیت، مراقبت و ارتباط با دیگران و در عین حال اطمینان از داشتن حس سالم و واقع بینانه از عزت نفس و با ارزش بودن.

اولین تعریفی که گلز و اشتروس در مورد خشونت گفته اند :

‹‹خشونت رفتاری با قصد ونیت آشکار یا رفتاری با قصد و نیت پنهان اما قابل درک برای وارد کردن آسیب فیزیکی به فرد دیگر است ››

از ویژگی های مهم این تعریف این است که اولا تاکید بر قصد و نیت فرد جهت وارد کردن آسیب به دیگری  است اما شدت جراحات مورد نظر نیست و در ثانی تاکید این تعریف بر خشونتهای فیزیکی است و انواع دیگر را شامل نمی شود .

محقق دیگر خشونت پلوکه  در سال ۱۹۸۳ خشونت را چنین تعریف کرده است : خشونت رفتاری آگاهانه در نظر گرفته می شود که نتایج احتمالی آن ایجاد آسیب فیزیکی یا درد در فرد دیگر است .

طبق تعریف مگارژی :  ‹‹خشونت به معنای اشکال افراطی پرخاشگرانه است که احتمالاباعث آسیبهای مشخصی به قربانی می گردد ›› و یا ‹‹ خشونت را کاری عمدی که هدف آن ایجاد آسیبهای اجتماعی به دیگران باشد تلقی می کند ›› ( فرجاد ۱۳۷۴ : ۱۵۶ ) .

طبق گفته مهرداد درویش پور : ‹‹ خشونت را عملی آسیب رسان دانست که فردی برای پیشبرد مقاصد خویش انجام می دهد و صرفا جنبه فیزیکی ( بدنی ) ندارد بلکه ممکن است ابعاد فحاشی، تحقیر روانی منزوی، کردن فرد،  دادو فریاد، ابعاد جنسی و آزار و مزاحمت جنسی و تجاوز و ابعاد اقتصادی، شکستن وسایل زندگی و … هم به خود بگیرد ›› ( درویش پور ۱۳۷۸  : ۵۰ ) .

گالتونگ معتقد است که زمانی از خشونت نام می بریم که افراد آن چنان تحت تاثیر قرار گرفته باشند که گمان برند قابلیتهای جسمانی و روانی آنان کمتر از قابلیت های واقعی آنها است .

خشونت حالتی از رفتار است که با استفاده از زور فیزیکی یا غیر فیزیکی یا کلامی فرد خشن خواسته خود را به دیگران تحمیل می‌کند. خشونت ممکن است در اثر خشم اتفاق افتد. خشونت از نظر لغوی به معنای خشکی، تندی و سختی است.

هرگونه رفتاری که با هدف وارد نمودن آسیب به یک یا بیش از یک پدیده صورت گیرد رفتار خشونت‌آمیز نام می‌گیرد. رفتار خشونت‌آمیز می‌تواند در سطح آگاهانه یا ناآگاهانه صورت گیرد.

طبق نظر روانشناسان و روانپزشکان عوامل محیطی متعددی در خشونت نقش دارند. این موارد شامل اتفاقات نامطلوب کودکی مانند سوءاستفاده، بی توجهی، ضربه ی روحی، باخت و ترک تحصیل می شوند. قربانیان فقر، کودکانی که نیاز های اساسی خود بی بهره اند و با مراقبت های بهداشتی ضعیف یا سوء تغذیه دست و پنجه نرم می کنند، بیشتر در معرض خشونت هستند.

انواع خشونت

از نظر شکل بروز نگاهی دیگر رفتار خشونت‌آمیز را می‌توان به سه دسته تقسیم نمود:

  • خشونت عریان
  • خشونت پنهان
  • خشونت نمادین

از نظر سطح آگاهی فاعل هنگام اقدام به خشونت، می‌توان رفتار خشونت‌آمیز را به سه دسته تقسیم نمود:

  • خشونت آگاهانه
  • خشونت ناآگاهانه
  • خشونت ناخواسته

خشونت‌ها را می‌توان از زاویهٔ کیفیت آسیب نیز به دو دسته تقسیم کرد:

  • خشونت روانی (روحی)
  • خشونت تنانی (جسمانی)

خشونت‌ها را می‌توان بصورت در برابر هم نیز به چهار دسته تقسیم کرد:

  • خشونت ساختاری در برابر خشونت فردی

  • خشونت آشکار در برابر خشونت پنهان

  • خشونت هدفمند در برابر خشونت بدون هدف

  • خشونت فیزیکی ( بدنی ) در برابر خشونت روانی (اعزازی،۱۳۸۰ : ۲۶ ).

البته هیچگاه مرز کاملاْ مشخصی میان این دو نوع خشونت وجود ندارد.

ادراک خشونت

از آنجایی که خشونت ماهیت ادراک و همچنین یک پدیده قابل اندازه‌گیری است، روانشناسان تغییرپذیری را، در آنچه مردم از کنش‌های فیزیکی عمدی به عنوان خشونت دریافت می‌کنند، تشخیص دادند. برای مثال، در ایالتی که توقیف مجازاتی قانونی ست ما توقیف‌کننده را به عنوان خشونت دریافت نمی‌کنیم، گرچه ممکن است ما با شیوه استعاره‌ای از واکنش خشونت‌آمیز ایالت صحبت کنیم. به‌علاوه فهم خشونت به رابطهٔ قابل دریافت قربانی و پرخاشگر نیز وابسته‌ است؛ بنابراین روانشناسان نشان می‌دهند که مردم ممکن نیست استفاده تدافعی از نیروها را بشناسند مگر در جاییکه مقدار نیروهای مورد استفاده قرار گرفته به‌طور شاخص بیشتر از تعارض اصلی باشد.

از زاویهٔ اثرپذیری و اثرگذاری می‌توان خشونت را به چند دسته تقسیم نمود:

  1. فاعل خشونت می‌ورزد اما این رفتار، از جانب مفعول خشونت تفسیر نمی‌شود با این وجود مفعول از آن آسیب می‌بیند.
  2. فاعل خشونت می‌ورزد اما این رفتار، از جانب مفعول نه خشونت تفسیر می‌شود و نه مفعول از آن آسیب می‌بیند.
  3. فاعل خشونت می‌ورزد اما مفعول با اینکه آن را خشونت تفسیر می‌کند، از آن آسیبی نمی‌بیند.
  4. فاعل خشونت می‌ورزد و مفعول نیز آن را خشونت تفسیر می‌کند و از آن آسیب می‌بیند.
  5. فاعل خشونت نمی‌ورزد اما این رفتار از سوی مفعول خشونت تفسیر می‌شود.

جنسیت و خشونت

«مطالعات جرم شناسی به‌طور سنتی نیمی از جمعیت را نادیده گرفته‌اند:زنان به‌طور گسترده هم در ملاحظات تئوریک و هم در مطالعات تجربی نادیده گرفته شده‌اند. از دهه ۱۹۷۰، تحقیقات مهم فمینیستی اینکه تخلفات مجرمانه زنانه در زمینه‌های متفاوتی از مردان انجام می‌شود و تجربیات زنان از سیستم عدالت قضایی تحت نفوذ پیش فرض‌های جنسیتی در مورد نقش‌های متناسب مردانه و زنانه قرار می‌گیرد را مورد توجه قرار داده‌اند. فمینیست‌ها همچنین شیوع خشونت علیه زنان هم در خانه و هم در جامعه را برجسته کرده‌اند». 

از تمام جرایمی که در ۲۰۰۶ گزارش شد، ۷۶٫۲ درصد از بازداشتی‌ها مردان بودند و هم‌چنین عدم تناسب بزرگی میان نسبت مردان به زنان زندانی بود. در ۲۰۰۴ زنان تنها ۷٫۱ درصد از جمعیت زندان‌ها را تشکیل می‌داند. مجرمان غالباً در دسته‌های ویژه‌ای از جرایم همچون خشونت خانگی، مزاحمت جنسی، خشونت جنسی و تجاوز مردانند. زنان به‌طور عمده در این دسته‌ها قربانی‌اند. تخمین زده شده‌است که ۲۵ درصد زنان قربانیان خشونت در برهه‌ای از زندگیشان هستند .

خشونت مذهبی

خشونت مذهبی اصطلاحی است که پدیده‌هایی را پوشش می‌دهد که در آنها دین، موضوع یا هدف رفتار خشونت‌آمیز است. خشونت دینی، به‌طور خاص خشونتی است که در واکنش یا توسط احکام، متون یا آموزه‌های دینی صورت می‌گیرد. این امر شامل خشونت علیه نهادهای دینی، افراد یا اشیا می‌شود، یا هر جایی که خشونت به شکلی با انگیزه دینی هدف یا مجری خشونت صورت بگیرد. خشونت دینی به‌طور انحصاری به خشونت اعمال شده از سوی گروه‌های دینی گفته نمی‌شود و می‌تواند خشونت گروه‌های سکولار علیه گروه‌های مذهبی را هم شامل شود.

خشونت مذهبی نظریه پردازان مذهبی و سیاسی عامل خشونت‌های غیر شخصی در طول تاریخ بوده‌اند. ایدئولوگ‌ها معمولاً به غلط دیگران را به خشونت متهم می‌کنند، مانند تهمت بسیار قدیمی خون‌آشامی به یهودیان، اتهامات قرون وسطایی به زنان در مورد جادوگری، کاریکاتورهایی از مردان سیاه پوست که آن‌ها را به صورت «وحشی‌های خشن» به تصویر می‌کشید و منجر به این شد که توجیهی برای قوانین جیم کرو در اواخر قرن ۱۹ در آمریکا فراهم آورد و اتهامات عصر جدید به مالکین مراکز نگهداری روزانه و دیگران مبنی بر آزار و اذیت با آداب شیطان پرستانه.

هم پشتیبانان و هم مخالفان جنگ علیه تروریسم در قرن ۲۱ام به آن به عنوان جنگی ایدئولوژیک و مذهبی می‌نگرند.

خشونت پلیسی

در قرن بیستم احتمالاً دولت‌ها از طریق قتل‌های حکومتی بیش از ۲۶۰ میلیون نفر از مردم خود را به وسیله خشونت پلیسی، اعدام، قتل‌عام، کمپ‌های کار بردگان و گاهی خشکسالی‌های عمدی کشته‌اند.

وقوع جنگ ها ( خشونت نظامی گری )

جنگ وضعیتی از نزاع خشونت‌بار درازمدت و گسترده است که شامل دو یا تعداد بیشتری از گروه‌های انسانی می‌شود که عموماً تحت فرمان حکومت هستند. جنگ به منظور حل مناقشات سرزمینی و سایر ستیزها، به عنوان جنگ تهاجمی به قصد فتح سرزمینی یا غارت منابع، به عنوان دفاع ملی یا به منظور فرونشاندن فعالیت‌های جدایی‌طلبانهٔ بخشی از ملت انجام می‌شود.

از زمان انقلاب صنعتی، مرگبار بودن جنگ به شیوه نوین پیوسته افزایش یافته‌است. تلفات جنگ جهانی اول بیش از ۴۰ میلیون و تلفات جنگ جهانی دوم بیش از ۷۰ میلیون نفر بود.

با این وجود عده‌ای باور دارند که مرگ‌های واقعی بر اثر جنگ در مقایسه با سدهٔ گذشته کاهش یافته‌است.

لاورنس اچ. کیلی، استاد دانشگاه در دانشگاه ایلینوی، در «جنگ پیش از تمدن» محاسبه کرده‌است که %۸۷ از جوامع قبیله‌ای سالانه بیش از یک بار را در حال جنگ بوده‌اند و تقریباً %۶۵ از آن‌ها به‌طور دائم در حال جنگیدن بوده‌اند. آمار برخوردهای متعدد رودررو که از ویژگی‌های جنگ‌های محلی است، نرخ تلفاتی بالغ بر %۶۰ جنگجویان را در مقایسه با %۱ از جنگجویان در جنگ معمولی مدرن بدست می‌دهد.

خشونت اقتصادی ( تحریم و فشار مالی )

مخالفان نظام سرمایه داری بر این نکته پافشاری می‌کنند که خشونت در ذات نظام سرمایه‌داری است. آن‌ها باور دارند که مالکیت خصوصی، بهره و سود تنها به این دلیل دوام می‌آورند که خشونت پلیس از آن‌ها دفاع می‌کند و همچنین اینکه اقتصادهای سرمایه‌داری به جنگ برای گسترده شدن نیازمندند. آن‌ها ممکن است از عبارت «خشونت ساختاری» برای توصیف روش‌های نظام مندی که نظام اجتماعی یا نهاد فرضی افراد را با جلوگیری از ارضای نیازهای اولیه‌شان به آهستگی می‌کشد، برای مثال مرگ‌هایی ناشی از بیماری‌ها به خاطر نبود دارو. 

طرفداران بازار آزاد استدلال می‌کند که دخالت خشونت بار قوانین حکومتی در بازارها منشأ بسیاری از مشکلاتی است که مخالفان نظام سرمایه‌داری به خشونت ساختاری نسبت می‌دهند .

آمریکا و کشورهای اروپایی برای فشار وارد کردن به ایران و بعضی کشورهای دیگر ( مثل روسیه ، چین ، سوریه ، ونزوئیلا و ... ) برای قبول خواسته هایشان بخصوص تغییر نظام حکومتی از روش فشار اقتصادی و محدودیت های مالی استفاده می کنند .

خشونت بهداشتی ( خشونت سلامتی )

مرکز کنترل بیماری و پیشگیری (CDC) خشونت را این‌گونه تعریف می‌کند «صدمه‌ای که به‌طور عمدی وارد شده باشد» که شامل ضرب و جرح، همچنین «دخالت‌های قانونی و آسیب به خود» می‌شود. 

مرکز بهداشت جهانی (""WHO) در اولین «گزارش جهانی در مورد خشونت و سلامت» خشونت را تحت عنوان «استفادهٔ عامدانه از نیروی جسمی یا قدرت، به صورت تهدیدآمیز یا واقعی، علیه خود، دیگری یا گروه یا جامعه‌ای، که موجب آسیب، مرگ، آسیب روانی، عقب افتادگی رشد یا محرومیت می‌شود یا احتمال این رخدادها را بسیار بالا می‌برد» .

WHO تخمین می‌زند که هر سال تقریباً ۱٫۶ میلیون زندگی در سراسر جهان به خاطر خشونت از دست می‌رود. خشونت در میان عوامل پیشرو در دلایل مرگ برای افراد ۴۴–۱۵ به خصوص مردان است. 

تخمین‌های اخیر پیرامون قتل سالانه در کشورهای گوناگون شامل موارد ذیل می‌شود : ۵۵۰۰۰ قتل در برزیل ، ۲۵۰۰۰ قتل در کلمبیا ، ۲۰۰۰۰ قتل در آفریقای جنوبی، ۱۵۰۰۰ قتل در مکزیک، ۱۴۰۰۰ قتل در ایالات متحده آمریکا، ۱۱۰۰۰ ، قتل در ونزوئلا، ۱۶۰۰ قتل در جامائیکا ، ۱۰۰۰ قتل در فرانسه، ۵۰۰ قتل در کانادا، ۳۰۰ قتل در شیلی.

خشونت سیاسی و استقلال گرایانه

خشونت، فی الذات هسته مرکزی و جاذبه چرخشی معادلات سیاسی را تشکیل میداد. در چنین فضایی برخوردهای خشن به صرف خشونت نهی نمی شد. از آنها الگو برداری می شد، به عنوان مبنای تغییر مورد سنجش قرار می گرفت و حتی با نگاهی نوستالژیک بدان نگریسته می شد. بدین ترتیب چرخه ای از خشونت تولید می شد که مدام حول خود چرخش می کرد و چیزی جز خشونت بیشتر به ارمغان نمی آورد. اما مقصر اصلی برپایی سیکل خشونت، دو ابرقدرت وقت بودند. آنها با استفاده از تروریسم دولتی بر جو ملتهب کشورهای در حال توسعه تاثیر مخربی می گذاشتند. مادامی که آنها با ادبیات خشونت به تسلط بر بازار و فرهنگ جوامع محور سوم همت می کردند، نمی شد انتظار پاسخ دیگری جز طرح عکس العمل خشونت آمیز داشت. 

فرانتس فانون توسل به خشونت را تنها راه رهایی از ستم استعمارگران می دانست خود نشان از وضع ویژه دورانی دارد که او در آن زندگی می کرد. و اما مخاطب او بگفته خودش "خلقهای اسیر استعمار" هستند. 

تجربه نیز چنین نشان می دهد که غالباً مخاطب فانون طبقه متوسط خرده بورژوای اسیر معادلات بازار نیست، پرولتاریای کارگری صاحب اتحادیه هم نیست؛ فردی است بی خانمان که به ثمر عجین شدن با کشتار و شکنجه، آنهم در سالیان دراز استعمار، دیگر از قتل و شکنجه و قیام مداوم لذتی غریزی می برد و به مجرد برقراری نظام آزادیبخش به آن به مثابه نظام برتر ایمان می یابد. خشونت در ذات او نهادینه می گردد و آنگاه از نظام برتر در مقابل جمیع نارسایی ها چیزی جز خشونت طلب نمی کند. اینجاست که خشونت برای جامعه کمتر توسعه یافته به یک سیکل بسته وارد می شود. نظام آزادیبخش خیلی زود مبدل به یک رژیم سیاسی بسته استبدادی می گردد. با مخالفانش همان می کند که روزی با او شده است. آنگاه حاکمیتی که از برای آزادی نوع انسان برپا گشته بود، خود به زندانبان آزادی مبدل می گردد. اینچنین است که با اعمال خشونت انقلابی نمی توان حاکمیت دموکراتیک بجای حاکمیت استبدادی نشاند. از اینرو اندیشه فانون، اندیشه ای دموکراسی پرور نیست؛ اگرچه او دغدغه رسیدن به یک مردم سالاری مطلق را داشت اما نمی دانست که با ترویج خشونت تنها امتیازی که اجتماع از آنِ خود نخواهد کرد همان نهادینه شدگی فرهنگ دموکراتیک خواهد بود. 

شاید درست باشد که بگوییم دولت‌های مدرن به دلیل داشتن حق انحصاری اعمال زور، در برخی زمینه‌ها، موجب شده‌اند نرخ مرگ‌های حاصل از خشونت کاهش یابد. اما باید این را بگوییم که از قدرت دولت مدرن برای قتل‌عام هم بهره‌برداری شده است، و به سادگی نباید از کنار قربانیان خشونت دولتی عبور کرد. با افزایش اطلاعات تاریخی اکنون با روشنی بیشتری می‌دانیم که «هولوکاست با گلوله» -تیرباران دسته‌جمعی یهودیان در جنگ جهانی دوم و عمدتاً در اتحاد شوروی- در مقیاسی بسیار وسیع‌تر از آنچه پیشتر تصور می‌شد اجرا شده است.

اشتراکی‌کردن کشاورزی در شوروی منجر به میلیون‌ها فقره مرگِ پیش‌بینی‌پذیر شد، که عمدتاً در نتیجۀ گرسنگی بودند، و تبعید به مناطق غیرقابل سکونت، شرایط خطرناک زندگی در گولاگ و عملیات‌های نظامی علیه روستاهای شورشی نیز نقش مهمی داشتند.

برآوردی که از تعداد مرگ‌ومیرها در زمان صلح به دلیل سرکوب داخلی در رژیم مائو وجود دارد حدود ۷۰ میلیون نفر است. در کنار کشته‌های حاصل از ترور دولتی، زندگی میلیون‌ها نفر نیز به این واسطه به شکل جبران‌ناپذیری در هم شکسته و کوتاه شده است. این که چنین کشتارهایی را چطور می‌توان در الگوی کاهش خشونت جا داد جای سؤال دارد.

یکی از دلایل مهم کاهش خسونت در کشور های پیشرفته صنعتی ، شاید صدور خشونت به کشور های عقب مانده و جهان سومی باشد .

حتی این تصور که خشونت در کشورهای بسیار پیشرفته رو به کاهش گذاشته نیز محل تردید است. مطابق استانداردهای پذیرفته‌شده، ایالات متحده پیشرفته‌ترین جامعه در جهان است. اما، بر اساس بسیاری از برآوردها، ایالات متحده همچنین بالاترین نرخ زندانیان را نیز دارد، حتی برای مثال بیشتر از چین و روسیه. حدود یک‌چهارم کل زندانیان جهان در زندان‌های آمریکا هستند، و بسیاری از آن‌ها برای دوره‌های بسیار طولانی زندانی می‌مانند. شمار سیاهان در میان آن‌ها بیشتر است، بسیاری از زندانیان مشکل ذهنی دارند و تعداد زیادی سالخورده و علیل هستند. زندانی‌شدن در آمریکا خطر دائمی آزاردیدن از سوی سایر زندانیان را به همراه دارد. خطر حضور طولانی‌مدت در زندان انفرادی وجود دارد، گاهی (مثلاً در زندان‌های فوق‌امنیتی که چیزی شبیه به سراسربینِ بنتام را در آن‌ها ساخته‌اند) مدت حضور در انفرادی نامشخص است که این نوع برخورد به درستی یکی از انواع شکنجه دانسته شده است. شاید مجازات‌های وحشیانه و نامتعارف از جمله شلاق‌زدن و نقص عضوکردن در بسیاری از کشورها کنار گذاشته شده باشد، اما، با اوج‌گیری بی‌سابقۀ تعداد زندانیان، به نظر می‌رسد شکنجه‌کردن به یکی از کارکردهای ذاتی پیشرفته‌ترین دولت جهان تبدیل شده است.

اتفاقی نیست که شکنجه اغلب در عملیات‌های ویژه‌ای که جای شکل‌های سنتی جنگ را گرفته‌اند وارد کارزار می‌شود. گسترش مفهوم مقابله با تروریسم تا آنجا که ترورهای صورت‌گرفته به دست مزدوران غیرمسئول و کشتار با کنترل از دور توسط پهباد را نیز در بگیرد بخشی از این تغییر است. ماهیت جنگ در سطح جهانی در حال دگردیسی است. با انهدام دولت عراق در نتیجۀ تغییر رژیم به سرکردگی ایالات متحده، یک‌سوم کشور اکنون [منظور سال ۲۰۱۵ است] تحت کنترل داعش است، که قادر است دست به نسل‌کشی ایزدی‌ها بزند و جنگ وحشت علیه مسیحیان به راه بیندازد بدون این که کیفری در انتظارش باشد. در نیجریه، شبه‌نظامیان اسلام‌گرای بوکوحرام نوعی از جنگ را در پیش گرفته‌اند که از ویژگی‌هایش قتل‌عام غیرنظامیان، تخریب شهرها و روستاها و بردگی جنسی زنان و کودکان است. در اروپا، کشتار هدفمند خبرنگاران، هنرمندان و یهودیان در پاریس و کوپنهاگ نمونۀ نوعی از جنگ است که در آن از هر گونه تمایز گذاشتنی بین نظامی و غیرنظامی امتناع می‌شود. جوامع پیشرفته، فارغ از این که خودشان این را قبول داشته باشند یا نه، به سرزمین منازعات خشونت‌بار تبدیل شده‌اند. این طور نیست که جنگ رو به کاهش گذاشته باشد، بلکه مرز جداکنندۀ صلح و جنگ به طرز خطرناکی در حال کم‌رنگ شدن است.

توریسم

تِروریسم ( Terrorisme ) که در زبان فارسی از آن با عنوان وحشت‌افکنی، هراس‌افکنی، ارعاب‌گری و دهشت‌افکنی نیز نام‌برده شده‌است، به استفاده از خشونت یا تهدید برای دستیابی به اهداف سیاسی، مذهبی، یا ایدئولوژیک گفته می‌شود. تروریسم استفاده غیرقانونی از خشونت یا ارعاب است، به خصوص علیه غیر نظامیان، برای دنبال کردن اهداف سیاسی. البته در جهان امروزی، تعریف دقیقی از واژه «تروریسم» در دست نیست.

به عبارت دیگر: به مکتبی گفته می‌شود که اساس روش تحمیل عقاید به دیگران را صرفاً با زورآزمایی، ترور، جنگ، اعمال خشونت‌آمیز، رعب و وحشت، آشوب‌آفرینی، عملیات‌های چریکی، کشتار جمعی، نسل‌کشی، شکنجه و کودتا می‌داند. به فرد، گروه یا دولتی که مکتب تروریسم را پذیرفته باشد و آن را جهت رسیدن به اهداف و آرمان‌هایش به مرحله اِعمال رسانده باشد، تروریست گفته می‌شود.

در روزگار نوین، تروریسم یکی از عوامل اصلی تهدید جامعه به‌شمار می‌رود و طبق قوانین ضد تروریسم در بیشتر کشورهای جهان توسط سیستم قضایی، بزه به حساب می‌آید. همچنین چنانچه در جنگی علیه غیر جنگجویان مانند شهروندان عادی، نیروهای بی‌طرف یا اسیران جنگی به کار گرفته شده باشند جنایت جنگی به حساب می‌آید.

پرهیز از خشونت ( مبارزه منفی ، نافرمانی مدنی )

پرهیز از خشونت، عدم خشونت'، مبارزه بی‌خشونت یا مبارزه خشونت‌پرهیز فلسفه و استراتژی برای ایجاد تغییرات اجتماعی است که استفاده از خشونت را رد می‌کند؛ بنابراین عدم خشونت گزینه‌ای متفاوت از تسلیم شدن در مقابل ظلم یا مقابله مسلحانه با ظلم است. فعالان عدم خشونت از روش‌های مختلفی برای ایجاد تغییرات اجتماعی استفاده می‌کنند که شامل آموزش و ترغیب کردن، نافرمانی مدنی (انجام ندادن قوانین خاصی که توسط حکومت وضع شده‌اند)، مبارزه منفی، فعالیت سیاسی غیرخشن، و ارتباط با عموم مردم از طریق رسانه ها می‌باشد.

«ماهاواریا» بیست و چهارمین ترهانکارای مذهب جین؛ مشعلدار آهیمسا (اندیشهٔ بی‌ضرر بودن) (Ahimsa) بود که این مفهوم را در ابعادی وسیع و کاربردی در زندگیش به جهان معرفی کرد. ماهاواریا می‌آموزد که برای شخصی که می‌خواهد خود را رها کند ایمان درست، دانش درست و رفتار درست ضرورت دارد. رفتار درست شامل پنج شرط بزرگ است که از اولین آن‌ها خشونت‌پرهیزی (Ahimsa) است. برای آسیب نرساندن به هیچ موجودی در هیچ صورتی.

چاندوک اوپانیشاد که بخشی از اوپانیشادها یعنی یکی از متون مقدس اصلی هندوئیسم است و تاریخ آن به قرن هفتم یا هشتم قبل از میلاد بازمی‌گردد، اعمال خشونت را علیه تمام مخلوقات ممنوع کرده‌است؛ و خشونت‌پرهیزی را به عنوان یک کد رفتاری برای هندوها معین کرده‌است. جینیسم پیروانش را به مانترا (Ahimsa Parmo-Dharam) نصیحت می‌کند که به این معناست که خشونت‌پرهیزی مذهب برتر است؛ و به‌طور جامعی خشونت‌پرهیزی را نه فقط به عنوان خودداری از خشونت بلکه به معنای داشتن تکریم عمیق برای زندگی تعریف می‌کند، و بر این اعتقاد است که حیات هر چند ناچیز باشد مقدس است و باید به آن آزادی زندگی داده شود.

نمونه‌های خشونت‌پرهیزی در مذهب و اعتقادات روحانی نیز یافت می‌شود. شامل خطابهٔ بالای کوه عیسی که پیروانش را ترغیب می‌کند که دشمنانتان را دوست بدارید، در مفهوم تائویی (Wu-Wei) یا همان کنش بی تقلا، در فلسفهٔ هنر جنگ آی کی دو، در اصل متاًی بودیسم که به معنای عشق مهربانانه به همهٔ موجودات است، در اصل آهیمسا که به معنای عدم خشونت دربارهٔ هر موجودی است که به وسیلهٔ بودیسم، جنیسم و هندوئیسم به اشتراک گذاشته شده‌است.

خشونت‌پرهیزی همچنین بخشی از سنت سکولار مدرن است. نویسندهٔ آمریکایی هنری دیوید ترو (۱۸۱۷–۱۸۶۲) تأثیر اصلی را بر روی فلسفهٔ عدم خشونت داشت. لئو تولستوی، ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ همگی تحت تأثیر ترو بودند.

در دوران مدرن، ضد خشونت ابزاری برای اعتراضات اجتماعی بوده‌است. خشونت‌پرهیزی عنصر فعالی در آن دسته از معتقدانی بود که آن را به عنوان یک وسیله در دستیابی به دست آوردهای سیاسی و تغییرات اجتماعی پذیرفته بودند.

مبارزه منفی شیوه‌ای از نافرمانی مدنی خشونت‌پرهیز است که در آن انجام ندادن یک سری از کارها روش مبارزه می‌شود. این روش در جنبشی که در طول چند دهه به رهبری ماهاتما گاندی برای استقلال هند از امپراتوری بریتانیا انجامید، استفاده شد.

نافرمانی مدنی روشی برای اعتراض به سیاستهای حکومتها می‌باشد که به صورت خشونت‌پرهیز باشد. این شیوه در جنبش ضد نژادپرستی در آفریقای جنوبی، جنبش حقوق مدنی آمریکا و جنبش‌های صلح طلب مورد استفاده قرار گرفته است. دراین روش با بی‌اعتنایی به قوانین حکومتی، سعی در تضعیف قابلیت اجرای قانون که یکی از مهم‌ترین پایه‌های قدرت هر حکومتی است می‌شود.

نظریه های خشونت

نظریه خشونت تاریخی

خشونت در شمار آن دسته از پدیده‌های اجتماعی است که به رغم تنفر و بیزاری بشر از آن، در تمامی ادوار تاریخ زندگی اجتماعی و تعامل افراد، گروه‌ها، نهادها، ملت‌ها و دولت‌ها حضور ـ پردامنه یا محدود ـ داشته است. روایت وحیانی از تاریخ خشونت، پیشینه آن را به زمانی بر می‌گرداند که نخستین و کوچک‌ترین نهاد جامعه انسانی متشکل از آدم و حوا همسرش در بهشت می‌زیستند و بر اثر خشونت و فریبکاری ابلیس که بر آنها روا رفت از بهشت رانده شدند و بذر کینه و دشمنی کاشته شده میان آدم و ابلیس، با هبوط آن جمله به زمین، به همراه آورده شد.

در گذشته باستانی، گویا جنگ، خونخواهی و جهانگیری، مانند برده‌داری و استثمار و استعمار نه تنها، مانند زمانه ما قبحی نداشت، که مایه افتخار و سربلندی جوامع سلطه جو نیز بود!! تاریخ روم و اسپارت و ایران عهد باستان، و انگلستان و فرانسه و پرتقال و اسپانیا در عصر مدرن نشانه‌های بارز آن است. و حماسه‌های با شکوه هومر و فردوسی است که جنگ و قهرمانیگری دوران پهلوانی را جاودانه کرده است. شاهنامه فردوسی در ضمن این که یک حماسه باشکوه است که تراژدی‌های اصیل و عظیمی را در خود دارد و گنجینه با ارزشی است که زبان پارسی را زنده نگه داشته، در عین حال احتمالاً یکی از منابع مهم تاریخ اجتماعی فرهنگی جامعه باستانی ایران زمین است. در آن جاست که خواننده با این واقعیت تکان دهنده رویارو می‌شود که مهمترین انگیزه جنگ برای قهرمانان این حماسه ملی “کین خواهی” و انتقام بوده است.

از این گذشته در تاریخ ملل می‌خوانیم ( و میشل فوکو در تاریخ زندان و مجازات تحلیل با ارزشی دارد) که خشونت و پرخاشگری به عنوان ابزاری برای تنبیه و مجازات متخلفین و گناهکاران وسیله ارزشمندی برای مجریان قانون و متصدیان امنیت و عدالت در جامعه بوده و بدون آن برقراری عدالت و تضمین امنیت جامعه میسر شناخته نمی‌شد. هنوز هم زندان، اعمال شاقه، محرومیت از حقوق انسانی تا حد اعدام، جزء انواع خشونت‌های پذیرفته شده و قانونمند بسیاری از جوامع است.

نظریه زیست شناختی خشونت

ژان ولاوکا زیست‌شناس سیستم اعصاب بدین منظور تأکید می‌کند که «رفتار خشونت‌آمیز به عنوان رفتار تهاجمی فیزیکی یا غیر فیزیکی عمدی در مقابل فرد دیگر تعریف شده‌است».

نظریه ژنتیکی خشونت

دانشمندان بر این موضوع که خشونت در نوع بشر ذاتی است، اتفاق نظر دارند. از بشر پیشاتاریخ، مشاهدات باستان‌شناسی مبنی بر درگیری خشونت و صلح جوئی به عنوان ویژگی‌های ابتدایی آنان وجود دارد.

اغلب در بحث‌های مربوط به خشونت انسان، تصویر «خشونت میمون نر» آورده می‌شود. دیل پترسون و ریچارد وانگهام در «مردان شیطانی: میمون‌ها و ریشه‌های خشونت انسانی» می‌نویسند که خشونت در انسان‌ها ذاتی است، هر چند اجتناب ناپذیر نیست.

با این حال «ویلیام ال. آوری» ویراستار کتابی به نام «ما باید بجنگیم؟ از میدان جنگ تا حیاط مدرسه - چشم‌اندازی نو در درگیری خشونت‌آمیز و اجتناب از آن» از اسطورهٔ «میمون قاتل» در این کتاب انتقاد می‌کند که در آن دو بحث از دو سمپوزیوم دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد را می‌آورد. نتیجه این است که «ما همچنین مکانیسم‌های طبیعی بسیاری برای مشارکت، حفظ درگیری، تجاوز و غلبه بر درگیری داریم. همه اینها به اندازه تمایلات تهاجمی برای ما طبیعی هستند».

نظریه یادگیری اجتماعی

خشونت پديده اي است كه در فرآيند اجتماعي شدن آموخته مي شود و از آنجايي كه عدم خشونت ورزي به سطح تمدن جامعه و رشد فرهنگ احترام به شخصيت و عقايد ديگران و روشهاي زندگي و شيوه هاي رفتاري ديگري و شكل گيري فرهنگ دموكراسي در جامعه مربوط است به نظر مي رسد كه محو خشونت ممكن نيست مگر آنكه در همه نهادهاي رسمي و غيررسمي (مانند مدرسه و خانواده) خرد و كلان جامعه تغيير و تحولي بنيادين و مستمر و پايدار صورت گيرد، تنها در اين صورت فرهنگ خشونت ورزي جاي خود را به مداراي اجتماعي خواهد سپرد.

فرانتس فانون

فرانتس فانون، دشمن استعمار و نژادپرستی بود. وی بر این باور بود که برای احقاق ارزش‌های انسانی می‌توان به شدت عمل نیز دست زد. فرانتس فانون خشونت کلونیسم استعمارگرایی را به نقد کشید و در مورد پاسخ به خشونت در «قربانیان استعمار» نوشت.

فرانتس فانون چندین مرحله را در فرایند انسانیت زدایی از مردمان استعمار زده شناسایی کرد: کودک انگاری، تحقیر، بی اعتمادی، استهزاء، محروم سازی، نادیده گرفتن، وجه المصالحه ساختن و خشونت.

فانون چنین اعتقاد داشت که استعمارزدایی همواره فرآیندی خشونت آمیز خواهد بود. استعمارگر با خشونت تمام و شمشیر برّان به صفوف مردمان کوچه و بازار حمله ور می شود. زندگیشان را نابود می سازد و تقدیر دیگری را بر آنان تحمیل می کند. برای مردم راه دیگری بجز ایستادگی و مقاومت در برابر تجاوزگر باقی نمی ماند.

به باور او دولت استعماری فقط با یک زبان سخن می گوید و آن چیزی جز ادبیات خشونت و زور نیست. «استعمار یک قالب توانمند نیست، یک پیکره ی متفکر هم نیست.» در طبیعی ترین حالت ممکن یک سیطره ی آشوب و خفقان و تماماً خشونت است. این استعمارگر است که سیکل خشونت را وارد فرهنگ بومی می کند. اوست که به بومیان با تجربه می آموزاند بجز طرح خشونت راهی برای بازپسگیری مملکتشان ندارند. «این سیطره را تنها با درصد بیشتری از خشونت می توان نابود ساخت.» لاجرم این استعمارگر است که با اعمال خود به بومیان می آموزاند او فقط زبان خشونت را خوب درک خواهد کرد. در نهایت به واسطه عکس العمل سیکلی که خود مبدعش بوده سرنگون می گردد. 

فانون معتقد است رژیم سیاسی که بر مبنای زور حاکم شده باشد، خیلی زود از درون فرسوده می گردد و با اعمال خشونت سرنگون می شود.

«فانون» معتقد بود انقلاب خشونت آمیز تنها روش موثر براى پایان دادن بر سرکوبى مستعمراتى و مرهمى بر زخم هاى جوامع جهان سوم است. او مى گوید: «خشونت، قدرتى پاک کننده است. فطرت آدمى را از عقده هاى پست، ناامیدى و سستى دور مى کند و در مقابل با شجاعتى که به او ارزانى مى دارد حرمت نفس را به او بازمى گرداند.»

از منظر فانون، پایان سرکوب استعماری به معنای انهدام سیستم استعماری و سپس تاسیس یک موجودیت ملی بود؛ و در این رهگذر خشونت از طرف استعمار زده علیه استعمارگر مثبت تلقی می شد. فانون خشونت را همزاد ایده هویت ملی می دانست و از این رهگذر، تنها منازعه و پیروزی نهایی می توانست موجبات ابداع ارزش های جدید را فراهم سازد .

فروید

فروید خشونت را مشتقی از غریزه مرگ می‌شناخت، و شاید هم به همین دلیل مانند مرگ در برابر زندگی، دیالکتیک لازم برای پویائی و باروری و تداوم را سبب می‌شود. اما نه هر خشونت افسار گسیخته‌ای که انسان همواره تلاش کرده آن را قانونمند و مرزدار کند.

بنابراین، انسان همواره با خشونت و دیگر غریزه‌هایش زندگی کرده است. با لذت جوئی و توالد که از غریزه زندگی و جنسی منشاء می‌گیرد، و با خشونت که طبق نظریه فروید مشتق غریزه مرگ است و اینجا تنازع بقا ست که خاستگاهش می‌تواند پرسش برانگیز باشد!! غریزه‌ای که اهل نظریه تکامل بر آن تاکید داشتند و از آنجا وارد نظریه روانکاوی شد، و هم بر نزاع و خشونت بنیان دارد و هم بر بقا فرد و نوع انسان، یعنی غریزه زندگی! و از این جاست که ضرورتش برای بقا جانداران از آن جمله انسان آشکار می‌شود. و شاید هم از این روست که خشونت تا چند قرن پیش در غالب جوامع انسانی بیش از لذت جنسی و شادخواری طالب و کاربرد داشته و هنوز هم بسیاری از جوامع آنرا بیش از لذت‌جوئی مجاز می‌دارند، و حتی  بسیاری از انواع خشونت را می‌ستایند و مقدس می شمارند!! و برای برخی، پرخاشگری و خشونت می‌تواند، بیش از اشکال جنسی، می‌خواری و مصرف مواد، خوردن و رقصیدن و خوابیدن لذت‌بخش باشد. و در این راستا ست که آزارکامی ( sadomasochism) به مثابه نوعی تجربه جنسی شناخته شده بود که خشونت نقش عمده‌ای در برانگیختگی و لذت بخشی آن دارد، و امروزه مفهومی گسترده‌تر از حوزه جنسی پیدا کرده است.. علاوه بر این که خشونت والایش یافته و کنترل شده، به صورت انواع ورزش‌ها، ترغیب و تشویق می‌شوند و مهمترین مسابقات و رقابت‌های ملی و بین‌المللی را شامل بوده‌اند. و بیشترین کاپ‌های قهرمانی را برای ورزشکاران برنده کسب  کرده‌اند. و شاید خشن‌ترین جنگجویان جبهه‌های جنگ، به عنوان قهرمانان ملی برگزیده شده‌اند. و از عهد باستان هم در چین و در ایران، مهارت‌های جنگی، شاید مهمترین هنرها بوده است.

فروید و برخی دیگر از محققین، آغاز تمدن مبتنی به قانون را به ده فرمان تاریخ یهود نسبت می‌دهند و به ویژه به ۲-۳ فرمانی که یکی از آنها ” نکش” است یعنی”ممنوعیت قتل نفس″ ، قانون دیگر “زنا نکن” است و یا  “ممنوعیت محرم آمیزی” و دیگری “همسایه‌ات را دوست بدار” ست. و هر سه برای پیشگیری از خشونت و هتک ناموس و ترغیب آدم‌ها به دوست داشتن و عشق. فروید در نامه‌ای به انیشتین با عنوان “چرا جنگ” چگونگی فرآیند قانون گذاری به مفهوم مدرن آن را تشریح می‌کند. 

مارک کورلانسکی

مارک کورلانسکی در کتاب خشونت پرهیزی ، به موقع ، اصیل و جدل انگیز درباره خشونت پرهیزی نه صرفا به عنوان یک حالت روحی بلکه به صورت راهکاری مشخص برای چیرگی بر نبود عدالت اجتماعی و پایان جنگ بحث می کند.

به زعم مارک کورلانسکی همهٔ مذاهب دربارهٔ شیطانی بودن خشونت و قدرت عدم خشونت بحث کرده‌اند چنین قواعد و اصول مسلمی می‌توانند در هر کدام از مذاهب سنتی اصلی هند یافت شوند. (هندوئیسم، بودیسم، جینیسم) همین‌طور در مذاهب اصلی ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام).

به نظر مارک کورلانسکی خشونت پرهیزی صرفا به معنای نبود خشونت نیست و چیزی مثبت تر و پر معنی تر از آن است . معنی واقعی خشونت پرهیزی رحم و شفقت است که یک پاسخ صرفا احساسی و منفی نبوده ، بلکه انگیزه ای منطقی برای عمل می باشد . تجربه شکست واقعی ، تشویق احساس نزدیکی با دیگران توام با احساس مسئولیت برای رفاه و بهروزی آنان است . این کار هنگامی صورت می گیرد که بپذیریم ملت های دیگر نیز در مطالبه خوشبختی و گریز از درد و رنج عینا نظیر خودمان می اندیشند .

مهاتما گاندی

مارک کورلانسکی معتقد است بزرگترین دستاورد مهاتما گاندی تجدید حیات و به کارگیری خشونت پرهیزی در دوران معاصر نه تنها در سیاست بلکه در زندگی روزمره است .

در طول تاریخ، بیشتر ادیان و افرادی مانند ماهاتما گاندی پند داده‌اند که افراد قادر به نابود کردن خشونت و تنظیم جوامعی از طریق روش‌هایی غیر خشونت بار هستند. خود گاندی یکبار نوشت: «جامعه‌ای که بر اساس روش‌های کاملاً غیر خشونت بار تنظیم و هدایت شود ناب‌ترین آنارشی خواهد بود». 

گاندی در اوایل در جنگ با بوئرها [در آفریقا] مأمور برانکار در طرف بریتانیا بود و آمادگی داشت که در جنگ جهانی اول، 18-1914، نیز همان کار را به عهده بگیرد، و حتی پس از روی‌گردانی کامل از خشونت، آن‌قدر صداقت داشت که تشخیص دهد در جنگ معمولاً جانبداری لازم است. او سراسر زندگی سیاسی خود را وقف تلاش برای استقلال هند کرد، و بنابراین، نه چنین موضع بی‌حاصل و دور از صداقتی گرفت و نه می‌توانست بگیرد که بگوید در هر جنگی طرفین هر دو دقیقاً یکسان‌اند و تفاوتی نمی‌کند که چه کسی پیروز شود، و برخلاف صلح‌خواهان غربی، تخصص‌اش در این نبود که از پاسخ به سؤالهای سخت و ناراحت‌کننده طفره برود. در مورد جنگ [جهانی دوم]، پرسشی که هر یک از صلح‌خواهان وظیفه داشت پاسخی روشن به آن بدهد این بود که: «دربارة یهودیان چه فکر می‌کنید؟ آیا حاضرید ببینید که نسلشان را برمی‌اندازند؟ وگرنه، قصد دارید بدون توسل به جنگ، برای نجاتشان چه کنید؟» باید بگویم که از هیچ یک از صلح‌خواهان غربی تاکنون هرگز پاسخ صادقانه‌ای به این پرسش نشنیده‌ام، هر چند بسیاری طفره‌ها دیده‌ام. اتفاقاً در 1938 سؤالی شبیه به این از گاندی شد، و جواب او در نوشتة آقای لویی فیشر، گاندی و استالین ، ثبت شده است. به گزارش آقای فیشر، نظر گاندی این بود که یهودیان آلمان خوب است همگی خودکشی کنند، زیرا این کار «دنیا و مردم آلمان را علیه هیتلر برخواهد انگیخت.» پس از جنگ، گاندی در توجیه این توصیه گفت که یهودیان به هر حال کشته می‌شدند، پس چه خوب بود اگر مرگشان معنا و اهمیتی پیدا می‌کرد. می‌توان گمان کرد که حتی کسی مانند آقای فیشر که از ستایشگران پرحرارت گاندی بود، از چنین موضعی تکان خورد، ولی گاندی صادقانه سخن می‌گفت. 

اوشو

اوشو نویسنده هندی تاکتیک‌های خشونت‌پرهیزی را از منظرهای روحی و روانی به سختی مورد انتقاد قرار می‌دهد: «چرا در هند خشونت عمومی زیادی وجود دارد؟ این به دلیل تعالیم خشونت‌پرهیزی است. برای پنج هزار سال به مردم آموخته شده‌است که خشن نباشند؛ آن‌ها حیله‌های وانمود کردن را آموخته‌اند؛ و همهٔ آنچه اتفاق می‌افتد این است که آن‌ها خشونت درونی شان را سرکوب می‌کنند. آن‌ها بر روی آتشفشان‌ها نشسته‌اند و با هر بهانه ای، با کوچکترین بهانه خشونت آزاد می‌شود و سپس مانند یک آتش مهار ناشدنی گسترش می‌یابد»

اوشو می گوید : «هر جایی که منازعهٔ مسلمان و هندو وجود دارد، شما می‌توانید چهره‌های واقعی مردم این کشور را ببینید: خون‌آشام! در حالی که تنها یک روز قبل از این منازعه، هندو در معبد عبادت می‌کرد و مسلمان در مسجد نماز می‌خواند. یکی وداها را می‌خواند و آن دیگری قرآن می‌خواند و آن‌ها بسیار پرهیزگار به نظر می‌رسیدند. اما به محض این که یک شورش به وجود بیاید، تمامی آن پرهیزکاری‌ها دود می‌شوند و از بین می‌روند، آنگونه که اصلاً وجود نداشته وهمهٔ این پرهیزگاران سابق برای کشتن، تجاوز کردن و… آماده می‌شوند. آن‌ها برای انجام هر چیزی آماده‌اند»

اوشو معتقد است : «خشونت دوباره و دوباره در این کشور فوران می‌کند، تنها به دلیل آموزش غلطی که بر سرکوب روانی بنا شده‌است. هر جایی که شما چیزی را سرکوب می‌کنید، امر سرکوب‌شده دوباره و دوباره بازمی‌گردد.»

اوشو می گوید «من آگاهی را به شما آموزش می‌دهم و نه سرکوب را. این دلیل آن است که من از خشونت‌پرهیزی سخنی نمی‌گویم. (...) و هر چه شما بیشتر آگاه شوید، زندگی شما بیشتر سرشار از صلح و دوستی و سکوت خواهد شد. صلح، سکوت و دوستی محصولات جانبی آگاهی هستند»

جورج اورول

جورج اورول استدلال می‌کرد که استراتژی مقاومت بدون خشونت گاندی در کشورهایی که دارای مطبوعات آزاد و حق اجتماع هستند می‌توانست مؤثر باشد. این استراتژی در چنین کشورهایی این امکان را فراهم می‌کند که نه تنها اندیشه‌ها بتوانند به بیرون راه پیدا کنند، بلکه بتوانند جنبش‌های توده‌ای را به وجود بیاورند یا حتی نیاتشان را به دشمن‌شان بشناسانند. با این حال او به مؤثر بودن رویکرد گاندی در شرایط به کلی متفاوت بدبین بود.

جورج اوروِل به فوتبال علاقه‌ای نداشت. او در طول زندگی‌اش تا حد زیادی به گذشتۀ بزرگ انگلیس با نگاهی تحقیر آمیز می‌نگریست. در کارهای او به ندرت به این موضوع اشاره شده‌است ولی هنگامی‌که بحث فوتبال- و یا دیگر ورزش‌های محبوب انگلیس- پیش می‌آمد، به نحو تحقیرآمیزی با آن برخورد می‌کرد. او نوشت”: فوتبال یک جنگ بدون تیراندازی است و هیچ ربطی به بازی جوانمردانه ندارد. فوتبال با نفرت، حسادت، خودسِتایی، بی‌توجهی قوانین و لذت سادیستی از تماشای خشونت پیوند خورده‌است.”

رینولد نیبر

رینولد نیبر به طرز مشابهی رویکرد گاندی را تصدیق می‌کرد در حالی که به جنبه‌هایی از آن انتقاد داشت. او استدلال می‌کند که مزیت عدم خشونت به عنوان یک روش برای بیان حسن نیت اخلاقی در این واقعیت نهفته‌است که از کنشگر در مقابل خشم و تنفری که غالباً در هر دو طرف منازعه ایجاد می‌شود، محافظت می‌کند؛ و می‌تواند آزادی از خشم و سوء نیت را، به وسیلهٔ تحمل کردن رنج بیشتر، به طرف مقابل منازعه ثابت نماید. با این حال نیبر همچنین می‌افزاید که تفاوت‌های بین خشونت و روش‌های بدون خشونت مقاومت آنقدر مطلق نیستند که بتوان خشونت را به عنوان یک ابزار از نظر اخلاقی غیرممکن در تغییر اجتماعی در نظر گرفت.

مالکوم ایکس

مالکوم ایکس نیز بر سر مسئلهٔ عدم خشونت با رهبران جنبش مدنی اختلاف داشت. او استدلال می‌کرد که هنگامی که گزینهٔ دیگری وجود ندارد، خشونت نباید رد شود: «به اعتقاد من کسی که مورد رفتار وحشیانه قرار گرفته مجرم است، اگر به پذیرش وحشیگری ادامه دهد بدون اینکه از خود دفاع کند.»

لانس هیل

لانس هیل خشونت‌پرهیزی را به عنوان یک استراتژی شکست خورده مورد انتقاد قرار داد. او استدلال می‌کرد که دفاع مسلحانهٔ سیاهان از خود و خشونت شهری بیش از درخواست‌های صلح طلبانه برای اخلاق و تعقل سبب اصلاحات در حقوق مدنی می‌شود.

پیتر گیلدرولز

پیتر گیلدرولز آنارشیست در کتابی با عنوان «چگونه عدم خشونت از دولت محافظت می‌کند» پرهیز از خشونت را به دلیل بی‌اثر بودن، بی تحرکی، داشتن ویژگی‌های نژاد پرستانه و پدرشاهی، در درجهٔ دوم قرار گرفتن برای کنشگری ستیزه جویانه هم از نظر تاکتیکی و هم استراتژیکی و فریب خورده بودن مورد انتقاد قرار می‌دهد.

گیلدرولز ادعا می‌کند که روایت‌های تاریخی سنتی که در پی اغراق کردن در تأثیر عدم خشونت هستند، نقش نیروهای مبارز و ستیزه گر در جنبش‌هایی مانند جنبش استقلال هند و جنبش حقوق مدنی را نادیده می‌گیرند و به دروغ گاندی و کینگ را به عنوان موفق‌ترین افراد جنبش‌هایشان نشان می‌دهند. او در ادامه استدلال می‌کند که خشونت‌پرهیزی عموماً به وسیلهٔ افراد سفیدپوست ممتاز مورد حمایت قرار می‌گیرد، کسانی که انتظار دارند مردمان تحت ستم (که بیشترشان رنگین پوستان هستند) در زیر یک خشونت بزرگ و غیرقابل تصور صبورانه تحمل کنند، تا زمانی که پدر خواندهٔ سفید به وسیلهٔ مطالبات جنبش تحت تأثیر قرار بگیرد، یا صلح طلبان به آن تودهٔ انتقادی خیالی شان دست پیدا کنند.

ویلیام میرز

ویلیام میرز استدلال می‌کند که خشونت‌پرهیزی سبب تشجیع دولت‌ها و شرکت‌های بزرگ به خشونت می‌شود. او اف‌بی‌آی را متهم می‌کند که به وسیلهٔ مفاهیم مربوط به خشونت‌پرهیزی، در یک تلاش عمدی، موفق به تضعیف کردن گروه تقدم زمین و بی‌اثر کردن این گروه شده‌است.

نظریه جیمز گلیگان

جیمز گلیگان می‌نویسد که خشونت اغلب به عنوان پادزهری برای شرم و تحقیر به کار می‌رود. استفاده از خشونت منبع غرور و دفاع از افتخار است، مخصوصاً بین مردانی که خشونت را نشانهٔ مردانگی می‌دانند.

دکتر جیمز گیلیگان در کتاب خود تحت عنوان “خشونت: تأملات پیرامون اپیدمی ملی” چنین نوشته است که “انسان نمی تواند بدون عشق زنده بماند”. روح بدون عشق می میرد. اینگونه است که خشونت می تواند بدون کشتن جسم، روح را بکشد.

مجازات سخت در زندان‌ ها، این مراکز را به چیزی که جیمز گیلیگان از آن تحت عنوان “دانشگاه جرم” یاد می‌ کند، تبدیل می‌ کند. ما با متمرکز ساختن تلاش های خود در زمینه آموزش و درمان به جای تنبیه، مانع از بروز خشونت در بسیاری از زندانیان پس از آزادی می شویم، قربانیان احتمالی خشونت در آینده را نجات می دهیم، و مالیاتی که برای دستگیری مجدد زندانیان پرداخت می شود را پس انداز می کنیم.

آگوست کانت

آگوست کنت بنیان‌گذار «دین انسانیت» بود، مجموعه عقایدی سکولار که مبتنی بر پیشرفته‌ترین «علم» آن زمان یعنی جمجه‌شناسی بودند. با این که پینکر و سینگر از کنت بحث نمی‌کنند، ایده‌های او شکل‌دهندۀ طرز فکر آنان است. برای نمونه، کنت بود که تعبیر «دیگرخواهی» را اولین بار ابداع کرد. همانند پینکر و سینگر، کنت نیز معتقد بود که نوع بشر -یا به هر حال پیشرفته‌ترین بخش آن- در حال فداکارتر و نیکوکارتر شدن است.

مریدان دین انسانیتِ کُنت در قرن نوزدهم نیز آئینی روزانه داشتند که مطابق آن به بخش‌هایی از سرشان که بر اساس جمجمه‌شناسی حاوی تکانه‌های دیگرخواهی و پیشرفت بود ضربه می‌زدند. برای این که هیچ وقت اهمیت همکاری را فراموش نکنند، مطابق دستورالعمل لباس‌های خاصی می‌پوشیدند که دکمه‌هایش در پشت و پایین لباس بود و تنها با کمک یک نفر دیگر می‌توانستند آن‌ها را ببندند.

ولی او همزمان منتقد جدی لیبرالیسم هم بود و باور داشت که فرآیند متمدن‌شدن خودبه‌خود به یک شیوۀ زندگی «اندام‌وار» منتهی می‌شود؛ یعنی نسخه‌ای «علمی» از نظم اجتماعی قرون وسطایی که آن را، به رغم خصومتش با دین سنتی، بسیار تحسین می‌کرد. همین ضدیت خصمانۀ کنت با لیبرالیسم بود که جان استوارت میل را هراسان کرد، که خود یکی دیگر از متفکران عصر روشنگری و از جهات زیادی شاگرد و هوادار کنت بود. میل چنان راه افراط پیمود که گفت تولیدمثل گونۀ انسان در آینده دیگر از سر لذات خودخواهانه نخواهد بود، بلکه به وظیفه‌ای [دیگرخواهانه] برای بشریت تبدیل خواهد شد؛ اما او می‌ترسید که در چنین جهانی دیگر خبری از آزادی یا فردیت نباشد. لزومی نداشت که میل نگران باشد. انسان‌ها کماکان ظرفیت همدردی دارند، اما هیچ دلیلی نداریم که تصور کنیم دیگرخواه‌تر یا صلح‌طلب‌تر شده‌اند.

نظریه استیون پینکر

استیون پینکر در مقالهٔ «تاریخ خشونت» در نیوریپابلیک شواهدی ارائه می‌کند که متوسط میزان ستیز و خشونت در انسان‌ها و حیوانات در طول چند سدهٔ گذشته کاهش یافته‌است. میزان خشونت به مرور زمان کاهش یافته است . استیون پینکر می‌نویسد که خشونت در دنیای امروز از همیشۀ تاریخ کمتر است و نوع‌دوستی بیشتر. دلیل این اتفاق از منظر استیون پینکر افزایش عقلانیت در تاریخ است .

استفن پینکر معتقد است خشونت ورزی نوعی عقب افتادگی است .

استفن پینکر می‌نویسد که «در خشونت قبیله‌ای و رویارویی‌ها مکررتر ، درصد مردان جمعیت که می‌جنگیدند بیشتر و نسبت تعداد مرگ به هر پیکار بالاتر بود». بنابر این پس از جنگ ها ترکیب جمعیتی به هم خورده است ، اما ازآنجاکه خشونت به‌کلی از بین نرفته، همواره رخدادهایی هستند که اخبار را پر کرده و توجه مردم را از واقعیت منحرف سازند.

به باور استیون پینکر ، کاهش آمار تجاوز، خشونت خانگی، اعدام، ارعاب و سوءِاستفاده از کودکان ربطی به سلاح هسته‌ای ندارد.

استفن پینکر معتقد است که برخلاف گذشته، خشونت انسان ها کمتر و دیگرخواهی‌شان بیشتر شده چندان نامعمول نیست. پینکر مدعای خود را با فضل و دانش مفصلی ارائه می‌کند که از دوران پیشاتاریخ تا روزگار کنونی را شامل می‌شود. بخشی از استدلال او نشان‌دادن این مطلب است که گذشته خشن‌تر از آن چیزی بوده که معمولاً تصور می‌کنیم. گروه‌های قبیله‌ای که انسان‌شناسان سلوک صلح‌آمیز ایشان را ستایش کرده‌اند، مثلاً اقوام کالاهاری و اینوئیت‌های شمالگان ، در واقعیت امر از نظر نرخ مرگ ناشی از خشونت بی‌شباهت به دیترویت امروزی نیستند؛ در حالی که خطر مرگ بر اثر خشونت در اروپا امروزه چندین برابر کمتر از پنج قرن پیش شده است. مرگ‌های حاصل از خشونت فقط از جهت تعداد کاهش نیافته‌اند. کارهای وحشیانه‌ای مثل قربانی‌کردن انسان و اعدام همراه با شکنجه نیز منسوخ شده است، و همچنین وحشی‌گری در قبال زنان، کودکان و حیوانات نیز، بنا به ادعای پینکر، مدام در حال کاهش بوده است. این «فرآیند متمدن شدن» -اصطلاحی که پینکر از نوربرت الیاس، جامعه‌شناس آلمانی، وام گرفته- تا حد زیادی محصول قدرت‌گیری فزایندۀ دولت بوده است، که در اکثر کشورهای پیشرفته حق استفاده از زور را تقریباً به صورت انحصاری در اختیار خود گرفته است. سایر علل کاهش خشونت عبارت‌اند از اختراع دستگاه چاپ، قدرت‌گرفتن زنان، بالارفتن قدرت استدلال و افزایش ظرفیت همدردی در جوامع مدرن، و تأثیرات فزایندۀ آرمان‌های عصر روشنگری.
پینکر هنگام بحث از هیموکلیسم -جریان قتل‌عام‌های قرن بیستم که او هولوکاست را نیز ذیل آن قرار می‌دهد- می‌نویسد: «مخرج مشترک ایدئولوژی‌های نازیسم و کمونیسم اتوپیاگرایی ضدروشنگری است». 

از نظر پینکر، این نوع پیوندها بین اندیشۀ عصر روشنگری و بربریت قرن بیستمی صرفاً انحراف‌ها و تحریف‌هایی هستند که آموزه‌ای بکر و معصوم از گناهْ گرفتار آن‌ها شده است. شرارت‌هایی که به نام این آموزه انجام شده یا محصول تفسیر نادرست حقیقت بوده یا محصول آلاینده‌هایی که از خارج بدان تحمیل شده‌اند. ساده‌باوری کودکانه‌ای که در این طرز فکر وجود دارد ما را به یاد مسیحیانی می‌اندازد که می‌پرسند اصلاً چطور ممکن است مسیحیت که دین عشق است چیزی مثل تفتیش عقاید را در خود داشته باشد. در هر دو مورد بحث و استدلال فایده‌ای ندارد، چون پای اعتقادی راسخ و جزمی در میان است.

پینکر تا آنجا پیش می‌رود که حتی می‌گوید هیموکلیسمِ قرن بیستم ممکن است یک خطای آماری بزرگ بوده باشد، و هشدار می‌دهد آن دسته از تاریخ‌هایی که دربارۀ قرن گذشته نوشته شده و آن را بسیار خشن توصیف می‌کنند ممکن است «برای حفظ انسجام روایی خود دست به بزرگ‌نمایی بزنند» .

جان گری

به نظر جان گری ، استیون پینکر دربارۀ خشونت و جنگ اشتباه می‌کند . جان گری معتقد است که خشونت خانوادگی، جرم، اعتیاد به مواد مخدر به‌شدت افزایش یافته است. جان گری استدلال می‌کند که وقتی صحبت از آلام بشری است، و از آن بالاتر، وقتی صحبت از تعداد کسانی است که در اثر خشونت جان داده‌اند، آمارها گمراه‌کننده‌اند، به همان اندازه‌ای که محاسباتِ ریاضیاتی طالع‌بینان باستانی برای پیش‌بینیِ آینده گمراه‌کننده بودند.

فرانسیس فوکویاما

مایکل هرش گفت : شاید هیچ ایده‌ای از زمان پایان جنگ سرد به اندازه مفهوم «پایان تاریخ» فوکویاما مورد بحث و بررسی قرار نگرفته باشد

فرانسیس فوکویاما در تابستان 1989 با اعلان پایان تاریخ بیان کرد که ، از میان رفتن منازعات خشونت‌بارِ بزرگ‌مقیاس در میان نظام‌های سیاسی رقیب در حال انجام است . او استدلال کرد که با فروپاشی کمونیسم، راه برای گسترش جهانی دموکراسی لیبرال و سرمایه داری به سبک غربی، باز است. وی گفت بشر ممکن است به نوعی به نقطه پایانی تکامل اجتماعی سیاسی خود رسیده باشد. فرانسیس فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ و انسان واپسین» اعلام کرد که لیبرال دموکراسی نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشر است.

فرانسیس فوکویاما معتقد است که فقط این دموکراسی است که می‌تواند نیاز اساسی انسان به درک شخصی را برآورده سازد و هیچ جایگزین برتری وجود ندارد که به نظر می‌رسد جهان به سوی آن حرکت کند.

فرانسیس فوکویاما گفت: پیش از آنکه آمریکا به عقلانیت بازگردد، انتظار خشونت بیشتری داشته باشید.

فوکویاما از یافته اصلی خود مبنی بر «حاکمیت بی‌همتای لیبرال- دموکراسی» در پایان منازعات تاریخی عقب‌نشینی کرده است. فوکویاما زمانی این عقب‌نشینی را انجام داد که میلیون‌ها عراقی تحت تاثیر توهمات بوش و همراهان نومحافظه‌کارش به خاک و خون غلتیدند و پس از آن نیز اوباما با خلق داعش و گروه‌های تروریستی- تکفیری، موج خشونت و ترور در منطقه را ادامه داد. ترامپ نیز دقیقا همان مسیر دولت‌های بوش و اوباما در عراق را ادامه داد. 

پیتر سینگر

پیتر سینگر ، کتاب پینکر یعنی فرشتگان محافظ وجود ما را در مقام تحسین چنین توصیف کرده است: «کتابی به شدت مهم ... دستاوردی استادانه. پینکر به نحو متقاعدکننده‌ای اثبات می‌کند که خشونت کاهش قابل‌توجهی داشته است، و سخنش در باب علل این کاهش نیز قانع‌کننده است.» سینگر در کتابی در دست انتشار با نام خیرترین کاری که می‌توانید بکنید . دیگرخواهی را «جنبشی نوظهور» با پتانسیل ایجاد تغییرات بنیادین در شیوۀ زیست انسان‌ها توصیف می‌کند.

از جمله علل مهمی که پینکر و سینگر برای فوران دیگرخواهی در جهان معاصر ذکر می‌کنند اوج گرفتن اندیشۀ روشنگری است. سینگر، در مقالۀ مروری‌اش بر کتاب پینکر، می‌گوید: «در عصر روشنگری، در اروپای قرون هفدهم و هجدهم و کشورهای تحت تأثیرش تغییر مهمی رخ داد. مردم رفته‌رفته نگاهی تردیدآمیز به اشکال مختلف خشونت که سابقاً بدیهی تصور می‌شدند پیدا کردند: بردگی، شکنجه، استبداد، دوئل و مجازات‌های بسیار سخت ... پینکر این را ’انقلاب انسان‌دوستی‘ می‌نامد.» در اینجا نیز پینکر و سینگر به یک راست‌کیشی امروزی تعلق خاطر دارند. در واقع، با فروریختن سایر باورها، افراد زیادی خواهان بازگشت به چیزی هستند که با خوش‌باوری بدان «ارزش‌های عصر روشنگری» می‌گویند. اما این ارزش‌ها در زمان خودشان چنان که امروز تصور می‌شود مهربانانه و محبت‌آمیز نبودند. 

جان آرکیلا

جان آرکیلا معتقد است که ، تمرکز بیش از حد بر کاهش مرگ‌ومیر در میدان جنگ اشتباه است. اگر این مرگ‌ها کاهش یافته، یک دلیلش موازنۀ اسباب وحشت بوده است: تسلیحات هسته‌ای تا به امروز از جنگ‌های تکنولوژیک بین قدرت‌های بزرگ جلوگیری کرده است.

جان آرکیلا و دیوید رونفلد (1996) نشان می دهد که تفکر فراکتال ممکن است جنگ فراکتال را برجسته کند. شمشیر و نیزه ، ابزار جنگ منظم ، ممکن است به گاوآهن و قلاب های هرس ، ابزار مدیریت بومی تبدیل شود.

گوئتز

روان‌شناسی تکاملی چند توضیح برای خشونت انسانی در زمینه‌های مختلف پیشنهاد می‌کند. گوئتز (۲۰۱۰) بحث می‌کند که انسان‌ها شبیه بیشتر انواع پستانداران هستند و از خشونت در موقعیت‌های ویژه استفاده می‌کنند. گوئتز می‌نویسد که «باس و شکلفورد» (۱۹۹۷) ۷ مشکل انطباقی را که اجداد ما پی در پی با آن روبرو بودند ارائه کردند که شاید با پرخاشگری قابل حل بوده‌اند: مشارکت در منابع دیگران، دفاع در برابر حملات، تحمیل هزینه بر رقبای هم جنس، جایگاه مذاکره و سلسله‌مراتب‌ها، بازداشتن رقبا از پرخاشگری در آینده، بازداشتن جفت از خیانت و کاهش منابعی که برای کودکانی که از لحاظ ژنتیکی غیر خویشاوند بودند هزینه می‌شد .

گوئتز می‌نویسد که به نظر می‌رسد بیشتر قتل‌ها از درگیری‌های تقریباً بی‌اهمیت میان مردان غیر خویشاوند آغاز می‌شوند که به خشونت و مرگ تشدید می‌یابند. او بحث می‌کند که چنین کشمکش‌هایی هنگامی روی می‌دهد که میان مردانی با جایگاه تقریباً مشابه نزاع بر سر موقعیت پیش می‌آید. اگر تفاوت چشمگیری میان جایگاه‌های اولیه وجود داشته باشد فرد با جایگاه پایین معمولاً هیچ چالشی فراهم نمی‌کند و اگر فردی با جایگاه بالاتر را به چالش بکشد معمولاً نادیده گرفته می‌شود. در همین حال محیطی با نابرابری‌های شدید میان افراد می‌تواند باعث شود پست ترین‌ها از خشونت بیشتری در تلاش برای کسب جایگاه استفاده کنند .

نظریه هانا آرنت

آرنت که عمر خود را در رویارویی با دو جنگ جهانی اول و دوم و ظهور حکومت های توتالیتر نازیسم و استالینیسم گذراند، به دنبال چرایی وقوع خشونت و توتالیتاریسم است. او به دنبال این است که بداند چرا با پیشرفت تمدن بشری هنوز خشونت به منزله عنصر اساسی در حیات سیاسی بشر باقی مانده است. قرن بیستم از نظر او یکی از اعصار ظلمانی است که در آن نوع تازه ای از خودکامگی یعنی توتالیتاریسم پدید آمده، که خشونت عنصر اصلی آن است.

هانا آرنت به عنوان اندیشمند برجسته سیاسی قرن بیستم، در آثار و اندیشه های پرشمار خود به تحلیل «خشونت»، «توتالیتاریسم»، «انقلاب»، «وضعیت بشری» و «انسان های اعصار ظلمانی» پرداخته و بر آن است که به فهمی اصیل و راستین از وضع بشری رسد تا بر بستر تعمق در این وضع، در رسیدن به حیاتی انسانی اندیشه پردازی کند. 

در دوران مدرن، انسان جهان مشترک خویش را که متشکل است از فرهنگ، هنر، تمدن انسانی و سنت،از دست داده است. از نظر او بی جهانی انسان مدرن، طبیعت زدگی و قالبی شدن رفتارهای مربوط به حیات اجتماعی مهمترین ویژگی های تباهی عصر مدرن هستند. آرنت انسان را حیوانی سیاسی و سیاست را رابطه ای عمومی بین انسان های آزاد و برابر می داند. از نظر او لازمه سیاست، وجود حوزه عمومی و یکی از مهمترین پیش شرط های رشد و توسعه حوزه عمومی، ایجاد فضایی عاری از خشونت است.

با این وجود هانا آرنت، نظریه‌پرداز سیاسی آلمانی، تأکید کرد که: «خشونت می‌تواند قابل توجیه باشد، اما هرگز مشروع نیست... هرچه هدف در نظر گرفته شده برای آن به آیندهٔ دورتری موکول می‌شود توجیهش منطقی بودن خود را از دست می‌دهد. هیچ‌کس استفاده از خشونت را جهت دفاع شخصی زیر سؤال نمی‌برد، زیرا نه تنها خطر آشکار است بلکه در زمان حاضر است و هدفی که وسیله را توجیه می‌کند آنی است».

آرنت یک تمایز واضح میان خشونت و قدرت قائل شد. در حالی که بیشتر نظریه‌پردازهای سیاسی، خشونت را نوعی ابراز قدرت افراطی تلقی می‌کنند آرنت این دو مفهوم را متضاد دانست.

ویتوریو بوفاچی

ویتوریو بوفاچی دو مفهوم متفاوت امروزی را از خشونت توصیف می‌کند، یکی «عقیدهٔ مینیمالیستی» از خشونت به عنوان عمل عمدی نیروی افراطی یا ویرانگر و دیگری «مفهوم مشروح» که شامل نقض حقوق از جمله لیست بلندی از نیازهای انسانی می‌شود.

برخی نظریه های خشونت بار اندیشمندان غربی

جان لاک برای اقوام بومی آمریکا هیچ حقی بر «جنگل‌های طبیعی و مراتع غیرزراعی» قائل نبود؛ ولتر از نظریۀ «انسان پیش از آدم» در توضیح پیشرفت بشر حمایت می‌کرد که مطابق آن یهودیان باقیماندۀ یک گونۀ انسان‌نمای نخستین و پست بودند؛ کانت معتقد بود آفریقایی‌ها ذاتاً تمایل به بردگی دارند؛ جرمی بنتامِ فایده‌گرا پروژه‌ای را برای یک نوع ندامتگاه آرمانی بسط و توسعه داد، به نام سراسربین ، که در آن زندانیان در زندان انفرادی نگه داشته می‌شدند و دائماً تحت نظر بودند.