کانت‌ از فیلسوفانی‌ است‌ که‌ اعتقاد دارد برخلاف‌ سنت‌ گذشته، اخلاق، استقلال‌ ذاتی‌ دارد و می‌توان‌ آن‌ را مستقل‌ از دین‌ معلوم‌ کرد. یعنی‌ می‌توانیم‌ از طریق‌ عقل‌ نشان‌ دهیم‌ که‌ چه‌ کاری‌ اخلاقی‌ و چه‌ کاری‌ غیراخلاقی‌ است‌ و برای‌ این‌ کار نیازی‌ به‌ دین‌ نیست .

كانت در مرحله اول دين را به دو قسم تقسيم مي نمايد: دين وضعي و دين عقلي، او معتقد است دين وضعي براساس وحي و عقيده‌اي كه به ما ابلاغ شده است و همچنين براساس وقايعي كه در جريان تحقيق و رشد آن دين اتفاق افتاده، استوار است و از اين رو، ايمان به اين دين را نوعي ايمان تاريخي به حساب مي‌آورد. از طرف ديگر، دين عقلي به معناي ديني كه براساس عقل استوار گشته است مطرح مي‌شود. اين دين چون ريشه در عقل انسان دارد نوعي اتحاد و اتفاق را بر محور كانون خود به ارمغان مي‌آورد.[1]

از نظر كانت دين، همان دين عقلي است، چرا كه ارتباط دين با اخلاق در ديدگاه او منجر به وصول نهايي اخلاق به دين مي‌شود. از اين روست كه اخلاق وسعت و گستردگي پيدا كرده و قدرت عظيمي را خارج از انسان در پي حمايت خود بسيج مي‌كند. بنابراين دين با اخلاق همپوشي و تطبيق پيدا مي‌كند و بدين لحاظ دين از نظر كانت به دين اخلاقي مشهور شده است. [2]

نه تنها دين و دينداري حقيقي راهي است به سوي اخلاق بلكه تنها انسان اخلاقي است كه مي‌تواند به ايده‌اي حقيقي از خدا دست يابد. كانت كه همانند روسو نداي وجدان را نداي خدا مي‌داند، خدا را گذارنده قانون اخلاقي و وجدان را شناسايي اين قانون مي‌شمارد. او به رغم عالمان الهيات و بسياري از فيلسوفان به جاي پي افكندن اخلاق بر دين، الهيات و انديشه، آنها را بر اخلاق استوار مي‌كند.[3]

از اينروست كه او مي‌گويد: «چه اينكه يك شخص مذهبي منظماً به كليسا پا به زيارت مرقدهاي لورتو و فلسطين برود و چه اينكه او را در دعاهايش به درگاه حاكمان  آسماني را با لبهايش بيان كند و چه اينكه مانند تبتي‌ها ... اين كار را با چرخاندن چرخ‌هاي عبادت انجام دهد و چه هر طريق ديگري را براي خدمت اخلاقي به خداوند برگزيند ارزش كارش يكسان است».[4]

و يا مي‌گويد: «اگر دين با دانستگي اخلاقي همراه نگردد، در خدمت خرافه خواهد بود. زيرا در اين صورت مردم به ستايش خدا و تعظيم قدرت و حكمت او خواهند پرداخت بي‌آنكه حكمت او را بشناسند و يا در آن باره بينديشند. اينگونه سرود خواندنها، چيزي نيست جز دارويي آرام بخش براي وجدان چنان مردمي و بالشي براي خوابي آرام».[5]

همچنين كانت بر آن است كه معجزات نمي‌توانند دليل و گواه يك دين باشند زيرا ما نمي‌توانيم به گواهاني كه آن را تصديق مي‌كنند، اعتماد داشته باشيم. هر چند كانت دين الهياتي (وضعي) را انكار مي‌كند اما هرگز ديني را كه براساس عقل عملي و اخلاق استوار شده است ناكارآمد و غير موثر قلمداد نمي‌كند. وي معتقد است دين وضعي آنگاه كه معتقدانش آن را از رهگذر عقل بدست آورده باشند با دين عقلي كه از قبل تحقق يافته است، مفيد و ضروري براي نجات نوع انسان جلوه دهد. از طرف ديگر رمز اعتقاد به خدا و دين در نظر كانت تمهيد نوعي تضمين براي نيل انسان به سعادت كامل و وصول به خير برين است بنابراين احتياج به دين از اين جهت نيز مدنظر قرار مي‌گيرد كه چون انسان واجد قوه عقل و حس است و صرفاً به قوه ذاتي خود توانايي سير در سعادت بيكران را ندارد و قادر نيست تا بي‌نهايت بر اراده نيك خود باقي بماند و در برابر تمايلات طبيعي مقاومت كند، ناچار نيازمند به متمسكي قويتر از اراده ذاتي خود است و اين امر غير از دين و لطف الهي نخواهد بود. بنابراين دين نوعي اميدواري را در انسان احياء مي‌كند. اينجاست كه فلسفه دين از نظر كانت ناظر به چگونگي زندگي كردن نيست بلكه او دين را در قالب نوعي احساس مثبت و نوعي اميدواري تبيين مي‌كند.[6]

كانت همواره از آداب ديني گريزان بود و آدابي از قبيل دعا، اظهار عبوديت و پرستش چه فردي و جمعي را بي‌ارزش تلقي مي‌كرد و مي‌گفت: دين حقيقي اين نيست كه بدانيم خدا براي نجات ما چه كرده است. بلكه اين است كه بدانيم ما چه بايد بكنيم كه شايسته نجات باشيم ... در مورد لزوم آن همه ممكن است مطمئن باشند بي‌آنكه احتياجي به كتاب مقدس باشد. خود انسان از نظر اخلاقي مسئول خوب يا بد بودن خويش است. چه امري سبب اهميت قائل شدن كانت براي دين و گرايشهاي مربوط به آن شده است؟ يگانه ملاك در رويكرد ديني، تطبيق آن با اخلاق و ميزان ابتيناي آن بر اخلاق است. كانت مي‌گويد: «اگر دين به اخلاق متصل نباشد، فقط به سعي در جهت جلب التفات تبديل مي‌شود. سرودخواني، دعا، نماز و كليسا رفتن فقط بايد به مردم براي به پيشرفت نيروي تازه و جرات عطا كند يا اين اعمال بايد زبان حال قلبي ملهم از وظيفه‌شناسي باشد». بنابراين مشاهده مي‌شود اگر علقه و علاقه‌اي به برخي از آداب ديني وجود دارد نه به عنوان آداب صرف، بلكه زمينه‌اي براي رشد اخلاق و همدلي در سطح فردي و اجتماعي است. لذا او معتقد است هيچ يك از اين اعمال عبادي و آداب و رسوم ديني نبايد به عنوان عمل صالح تلقي گردند، بلكه صرفاً تمهيداتي براي اعمال صالح قلمداد مي‌گردند، خشنودي خداوند در گرو انجام مناسك خشك بدون دريافت و انعكاس تاثير اخلاقي آن نيست بلكه مردم براي خشنودي خداوند راهي جز بهتر شدن ندارند.[7]

كانت بر آن است كه آفت دين (دين به عنوان يكي از لوازم اخلاق) بي اعتقادي است كه آن ترديد در امكان تحقق فضايل اخلاقي است. اگر اين حالت در وجود انسان قوت بگيرد دين و اخلاق هر دو را به نابودي مي‌كشاند. اساس فضيلت و تقوا در وجود انسان قرار دارد و بي‌اعتقادي به انسان القاء مي‌كند كه وجود انسان هيچ ملازمتي با اخلاق و دين و فضيلت و تقوا ندارد، لذا بي‌اعتقادي آفت دين و اخلاق است. بي‌اعتقادي اساس تشريفات ظاهري در دين است. اعتقاد به خدا موجب بروز افعال خاصي در وجود انسان نسبت به خدا مي‌شود. اين اعمال شامل سه نوع است: تقديس كردن او، دوست داشتن او و ترسيدن از او. ما خدا را به عنوان يك قانونگذار مقدس تقديس مي‌كنيم، به عنوان يك حاكم خيرخواه دوست داريم و به عنوان يك قاضي عادل از او مي‌ترسيم. خطاها و لغزشهاي ديني بايد از خطاهاي كلامي متمايز شود. خطاهاي كلامي مربوط به شناخت خداوند است، اما خطاهاي ديني مربوط به رفتار اخلاقي است. خطاهاي كلامي را بايد در خداشناسي اصلاح كرد، اما خطاهاي ديني را بايد در اخلاق اصلاح كرد. از اينجا نتيجه مي‌گيريم كه هيچ ملازمه‌اي بين اين دو خطا نيست. چنانكه خطاهاي كلامي (لغزش در خداشناسي) موجب خطاهاي ديني (اصول رفتار اخلاقي) نمي‌شوند. عمده‌ترين و بزرگترين خطاهاي كلامي الحاد و انكار خداوند است. سفسطه، خرافه، بي‌حرمتي و تعصب از موارد ديگر خطاهاي كلامي است.[8]

رابطه دین و اخلاق

کانت از جمله فیلسوفانی است که اعتقاد دارد برخلاف سنّت گذشته، اخلاق استقلال ذاتی دارد و می توان آن را مستقل از دین و از طریق معیارهای عقل عملی، «بایدها» و «نبایدها»، «خوبی ها» و «بدی ها»ی اخلاقی را معلوم کرد; یعنی می توانیم از طریق عقل، نشان دهیم که چه کاری اخلاقی است و چه کاری غیر اخلاقی. کانت در واقع، ابطالگر متافیزیک تلقّی می شود; چرا که او متافیزیک را معرفت نمی داند; اما معتقد است: متافیزیک در عرصه اخلاقی کاربرد دارد.
کانت در امور اخلاقی هم مانند امور علمی، به عکس حکمای دیگر (و به اصطلاح به شیوه انقلاب کپرنیکی) عمل کرد; به این معنا که پیشینیان از اثبات ذات باری و بقای نفس، نتیجه می گرفتند که انسان مکلّف به تکالیف اخلاقی است; ولی او مکلّف بودن انسان را به تکالیف اخلاقی یقینی دانست، سپس بقای نفس و یقین به وجود پروردگار را از آن نتیجه گرفت. بنابراین، وی به جای اینکه اخلاق را مبتنی بر دین و خدا سازد، دین و خدا را بر اخلاق مبتنی ساخت و خدا و جاودانگی نفس را بر اساس اخلاق اثبات کرد.

اخلاق‌ از دیدگاه‌ کانت‌ مبتنی‌ بر دین‌ نیست‌ بلکه‌ این‌ دین‌ است‌ که‌ مبتنی‌ بر اخلاق‌ است. او در مقدمة‌ چاپ‌ اول‌ دین‌ در محدودة‌ عقل‌ محض‌ نوشت«اخلاق‌ از آن‌ حیث‌ که‌ مبتنی‌ بر مفهوم‌ انسان‌ به‌عنوان‌ فاعل‌ مختاری‌ که‌ فقط‌ از آن‌ جهت‌ که‌ مختار است‌ به‌واسطة‌ عقل، خود را به‌ قوانین‌ مطلق‌ ملزم‌ و مکلف‌ می‌کند، نه‌ نیازمند تصور موجود دیگری‌ بالای‌ سر انسان‌ است‌ تا تکلیف‌ خود را بفهمد (یا بشناسد) و نه‌ محتاج‌ انگیزه‌ای‌ غیر از خود قانون، تا به‌وظیفة‌ خود عمل‌ کند... بنابراین‌ اخلاق‌ به‌خاطر خودش‌ به‌ دین‌ نیاز ندارد، بلکه‌ به‌ برکت‌ عقل‌ عملی‌ محض، خودکفا و بی‌نیاز است.»

از آنجا که‌ کانت‌ اخلاق‌ را بر اصل‌ استقلال‌ و خودمختاری‌ اراده‌ بنا کرده‌ است، بدیهی‌ است‌ که‌ هر سلطه‌ای‌ غیر از خودِ‌ اراده، یعنی‌ عواطف، ترس، امید، اقتدار امور طبیعی‌ و ماورای‌ طبیعی‌ را برای‌ اراده‌ نفی‌ می‌کند و این‌ دلیل‌ اساسی‌ است‌ که‌ چرا کانت‌ اخلاق‌ را بر دین‌ مبتنی‌ نکرده‌ است. از آن‌ جهت‌ که‌ از طریق‌ قانون‌ اخلاقی‌ ملزم‌ هستیم‌ که‌ خدا و جاودانگی‌ نفس‌ را فرض‌ کنیم، بنابراین‌ اخلاق‌ به‌ دین‌ می‌انجامد.

بعضی‌ از متفکران‌ ضددینیِ‌ عصر روشنگری‌ از سر طعنه‌ ادعا کرده‌اند که‌ کانت‌ در اواخر عمرش‌ دین‌ را به‌ جهت‌ رضایت‌ خدمتکار متدینش‌ در فلسفة‌ خود وارد کرده‌ است. اما این‌ ادعا درست‌ نیست‌ زیرا کانت‌ از ابتدا دین‌ را مدنظر داشت. او در جایی‌ مطرح‌ می‌کند که: «من‌ می‌خواهم‌ شناخت‌ را از میان‌ بردارم‌ تا برای‌ ایمان‌ جا باز کنم.» اما از آن‌ حیث‌ که‌ ملموس‌ کردن‌ مدعیات‌ الزامات‌ اخلاقی‌ بدون‌ تصور خدا و ارادة‌ او مشکل‌ است، می‌توانیم‌ براساس‌ عقل، تنها معتقد شویم‌ که‌ یک‌ تکلیف‌ اخلاقی‌ برای‌ متدین‌ شدن‌ داریم، به‌ این‌ معنا که‌ همة‌ تکالیفمان‌ را چنان‌ تلقی‌ کنیم‌ که‌ گویی‌ آنها فرامین‌ خدایند. ما این‌ عمل‌ را به‌ جهت‌ روح‌ و قوت‌ بخشیدن‌ به‌ نیت‌ و عزم‌ اخلاقی‌ خود انجام‌ می‌دهیم. 

بنابراین‌ به‌نظر کانت‌ تنها تعریف‌ صحیح‌ از دین، عبارت‌ است‌ از: مجموعة‌ همة‌ تکالیف، چنانکه‌ گویی‌ فرامین‌ الهی‌ هستند و تنها کارکرد دین‌ قوت‌ بخشیدن‌ به‌ ارادة‌ خیر است. ازاین‌رو خصایص‌ اصلی‌ دین‌ اخلاقی، عقاید جزمی‌ و مناسک‌ مذهبی‌ نیست‌ بلکه‌ تمایل‌ قلبی‌ به‌ انجام‌ همة‌ تکالیف‌ انسانی‌ به‌عنوان‌ فرامین‌ الهی‌ است.

کانت از طریق قانون اخلاقی، اصول موضوعه آن، یعنی اختیار، خدا و جاودانگی نفس را اثبات می کند و در آخر، نتیجه می گیرد که دین از اخلاق ناشی می شود و نه به عکس.

نشأت گرفتن دین از اخلاق از آن روست که فلسفه اخلاق کانت بر اساس «آزادی اراده» پایه گذاری شده است; بدین معنا که اراده تابع امر مطلق است، اما واضع امر مطلق خود اراده است. هر کس اخلاق را مبتنی بر احکام الهی بداند از اراده غیر پیروی کرده است. البته وی متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایی که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت کند برای اطمینان از تعهّدات تام اخلاقی، ضروری است. وی با اینکه بر شناخت عقلانی معیارهای اخلاقی و استقلال تعهدات اخلاقی و استوار ساختن آنها بر فرمان های عقل و وجدان تأکید داشت، ولی برای معنابخشی به تلاش های اخلاقی انسان، طالب اعتقاد به خدا بود.

بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها در شناخت وظایف اخلاقی، به دین و خدا محتاجند، نه برای یافتن انگیزه. آنها برای عمل به وظیفه خود به دین نیازی ندارند، بلکه اخلاق به برکت عقل محض خود، بسنده و بی نیاز است.

نظریه استقلال دین و اخلاق کانت

کانت، فیلسوف آلمانى قرن هیجدهم، دین و اخلاق را دو پدیده ى مستقل و مجزا معرفى مى کند. وى با این که بر شناخت عقلانى معیارهاى اخلاقى، استقلال تعهدات اخلاقى و استوار ساختن آن ها بر فرمان هاى عقل و وجدان تأکید داشت، براى معنابخشى به تلاش هاى اخلاقى انسان نیز طالب اعتقاد به خدا بود. بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها، نه در شناخت وظایف اخلاقى به دین و خدا محتاج اند و نه براى یافتن انگیزه، جهت عمل به وظیفه ى خود به دین نیازى دارند؛ بلکه اخلاق به برکت عقل محض عملى، خودبسنده و بى نیاز است. از نظر کانت، اخلاق مستلزم دین نیست و انسان براى شناختن تکلیف خود، محتاج مفهوم خدا نیست و محرک نهایى عمل اخلاقى، تکلیف فى حد ذاته است؛ نه اطاعت از احکام الهى؛ در عین حال، اخلاق مؤدى به دین مى شود. وى بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملى، به ناچار اختیار انسان و جاودانگى نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه عقل عملى پذیرفت.
نکته ى قابل توجه این که کانت بر اساس تعریف خویش از اخلاق و دین و رویکرد ذهن شناسى و معرفت شناسى و فلسفه ى استعلایى خویش، به استقلالیت دین و اخلاق در مقام ثبوت و اثبات نایل شده است. پذیرش حسن و قبح ذاتى و رویکرد حکماى اسلامى نسبت به اخلاق، پذیراى دیدگاه کانت در مقام ثبوت است؛ ولى مقام اثبات و کشف وجدانى یا عقلانى بشر نسبت به حسن و قبح ها را نمى پذیرد. تفکرات کانت، تمثل آراى کسانى بود که معتقد بودند اخلاق و دین در ارتباط با هم ضرورى اند، گرچه او مشتاق بود که به نقد افراط مذهبى و متعصب بپردازد، ولى متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایى که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت نماید، براى اطمینان از تعهدات تام اخلاقى ضرورى است. وى با این که بر شناخت عقلانى معیارهاى اخلاقى و استقلال تعهدات اخلاقى و استوار ساختن آنها بر فرمان هاى عقل و وجدان تأکید داشت، ولى براى معنابخشى به تلاش هاى اخلاقى انسان، طالب اعتقاد به خدا بود، بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها نه در شناخت وظایف اخلاقى، به دین و خدا محتاج اند و نه براى یافتن انگیزه براى عمل به وظیفه ى خود، به دین نیازى دارند، بلکه اخلاق به برکت عقل محض عملى، خودبسنده و بى نیاز است.
درک و دریافت قانون اخلاق، مستقل از دیانت است، ولى شخص متدین، قانون اخلاق را فرمان خداوند مى داند. از نظر کانت، دین حقیقى، این است که در تمام تکالیف، خدا را به عنوان واضع کل قانون، که باید مورد حرمت واقع شود، بدانیم، اما حرمت گذاشتن به خدا، بدین معنا است که قانون اخلاقى را اطاعت کنیم و براى اداى تکلیف بدان عمل کنیم، به عبارت دیگر، کانت براى آداب دینى، یعنى دعا و اظهار عبودیت و پرستش، چه فردى و چه جمعى، ارزش زیادى قایل نبود. وى مى گوید: هر چیزى غیر از طریق سلوک اخلاقى، که انسان خیال مى کند مى تواند براى خوشنودى خدا انجام دهد، توهم دینى محض و عبادت کاذب خداوند است.
از نظر کانت، اخلاق مستلزم دین نیست، یعنى انسان براى شناختن تکلیف خود محتاج مفهوم خدا نیست و محرک نهایى عمل اخلاقى، تکلیف فى حد ذاته است، نه اطاعت از احکام الهى، در عین حال، اخلاق مؤدى به دین مى شود. قانون اخلاقى از طریق مفهوم خیر اعلا، به عنوان مقصود و غایت نهایى عقل عملى، مؤدى به دین، یعنى به شناختن کلیه ى تکالیف به عنوان احکام الهى مى شود، اما نه به عنوان ضامن اجرا، یعنى اوامر تحکمى یک اراده ى بیگانه که فى نفسه ممکن و مشروط اند، بلکه به عنوان قوانین ذاتى هر اراده ى آزاد فى نفسه، که با این همه، باید آنها را اوامر یک وجود اعلا دانست. از نظر کانت اعتقاد به خدا مبتنى بر آگاهى اخلاقى است، نه این که قانون اخلاقى مبتنى بر اعتقاد به خدا باشد. این نکته باعث شد تا کانت میان اعمالى که مطابق با تکلیف اند و اعمالى که در اداى تکلیف انجام مى گیرند، تمایز قایل شود. وى با مثالى روشن این تفکیک را بیان مى کند و مى گوید: فرض کنید کاسبى همیشه مواظب است که از مشتریان بیش از قیمت عادلانه پول نگیرد، البته رفتار او مطابق با تکلیف است، ولى ضرورتا لازم نمى آید که براى اداى تکلیف، یعنى از این جهت که تکلیف اوست، چنین رفتارى را انجام دهد، زیرا ممکن است خوددارى او از گران فروشى به واسطه ى ملاحظه کارى و احتیاط باشد. بنا به رأى کانت، فقط آن اعمالى که براى اداى تکلیف انجام مى گیرد، داراى ارزش اخلاقى است.
کانت در امور اخلاقى، همانند مباحث نظرى، به شیوه ى کپرنیکى عمل کرد. پیشینیان از اثبات واجب تعالى و وجود و تجرد نفس آغاز مى کردند و تکالیف اخلاقى را نتیجه مى گرفتند. وى بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملى، به ناچار آزادى و جاودانگى نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه ى عقل عملى پذیرفت، به عبارت دیگر، عقل با آن که امر واحدى است، ولى داراى دو جنبه مى باشد: یکى جنبه ى استدلال، و دیگرى قوه ى ایمان. جنبه ى استدلالش در عوارض، و مربوط به محسوسات و تجربیات، و از امورى است که تحت معقولات در مى آیند و توسط عقل نظرى به علم تبدیل مى شوند، و قوه ى ایمان نیز با حوزه ى حقایق و امور فوق حس سر و کار دارد و دین را صورت مى دهد. کانت تصریح مى کند که من مجبور شدم علم را کنار بگذارم تا براى ایمان جا باز کنم. کانت نمى گوید که عقل نظرى قادر به اثبات وجود خدا و صفات الهى است، البته تصدیق وجود خدا به وسیله ى عقل است، ولى تصدیق، یک عمل ایمانى، آن هم ایمان عملى است، از این رو، با تکلیف ارتباط پیدا مى کند. تکلیف ما این است که خیر اعلا را ترویج کنیم، لذا مى توانیم امکان آن را فرض نماییم، ولى فرض تحقق خیر کامل، در حقیقت، جز با فرض وجود خدا ممکن نیست، به این جهت، هر چند قانون اخلاقى مستقیما ایمان به خدا را تکلیف نمى کند، ولى در مبناى این ایمان قرار دارد.

خلاصه ى نظر کانت به شرح ذیل است:
1. گرچه کانت به استقلالیت اخلاق نسبت به دین، هم در مقام شناخت و هم در مقام عمل، اعتقاد داشت و معتقد به تقدم وجودى و معرفتى اخلاق بر دین بود، ولى ارتباط آن دو حقیقت را نیز ضرورى مى شمرد.
2. کانت گوهر دین را تکالیف اخلاقى مى دانست و دین حقیقى را در واضع دانستن خداوند نسبت به تمام تکالیف و حرمت نهادن به او تفسیر مى کرد، و حرمت نهادن را معادل اطاعت کردن، و اداى تکلیف را معادل به جاآوردن مى دانست.
3. کانت متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایى که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت نماید، براى اطمینان از تعهدات تام اخلاقى، ضرورت دارد.
4. بنابراین، کانت، برخلاف حکماى پیشین که از اثبات واجب و وجود و تجرد نفس به تکالیف اخلاقى مى رسیدند، از تکالیف اخلاقى و عقل عملى جاى ایمان را باز کرد و به وجود خداوند منتهى شد.
5. اگر اعتقاد به خدا را پشتیبان اجراى احکام اخلاقى بدانیم و اگر رسیدن به کمال مطلق و خیر اعلى، یعنى خداوند متعال، یک وظیفه شمرده شود، لازمه ى این تجربه اخلاقى، پذیرش وجود خدا و جاودانگى روح است.
6. کانت با این استنتاج و استنباط، در واقع، گذار از باید به هست و زایش هست از باید اخلاقى را تجویز نموده است.
7. کانت، آزادى، جاودانگى نفس و خدا را اصول موضوعه ى عقل عملى معرفى مى کند.

دین حقیقی

کانت‌ معتقد است‌ که‌ دین‌ حقیقی، یک‌ دین‌ است‌ ولی‌ عقاید مذهبی‌ بسیار متفاوتی‌ وجود دارند. بنابراین‌ شایسته‌تر است‌ که‌ بگوییم‌ فلان‌ شخص‌ پیرو مذهب‌ یهود یا اسلام‌ یا مسیحی، کاتولیک‌ یا لوتری‌ است‌ تا اینکه‌ او را متدین‌ به‌ این‌ دیانت‌ یا آن‌ دیانت‌ توصیف‌ کنیم.

تصور کانت‌ از دینِ‌ واحد بسیار شبیه‌ تصور و تمثیل‌ لیسنگ‌ - شاعر آلمانی‌ - در نمایشنامة‌ منظوم‌ به‌نام‌ «ناتان‌ حکیم» است‌ که‌ در سال‌ 1779 منتشر شد. صحنة‌ این‌ نمایش‌ فلسطین‌ در دورة‌ جنگهای‌ صلیبی‌ و درگیری‌ بین‌ مسیحیان، مسلمانان‌ و یهودیان‌ را نشان‌ می‌دهد. لیسنگ، این‌ سه‌ عقیدة‌ مذهبی‌ را به‌ سه‌ حلقة‌ انگشتری‌ تشبیه‌ می‌کند که‌ پدری‌ مهربان‌ برای‌ سه‌ پسرش‌ به‌ میراث‌ گذاشته‌ است. انگشتری‌ پدر یعنی‌ دیانت‌ حقیقی‌ بسیار گرانبهاست‌ اما دست‌کم‌ دو حلقه‌ و شاید حتی‌ هر سه‌ حلقه‌ای‌ که‌ به‌ پسران‌ رسیده، بدلی‌ است. 

همچنین‌ او در مقدمة‌ چاپ‌ دوم‌ نقد عقل‌ محض‌ نوشته‌ است‌ که: چنین‌ نقدی‌ بیش‌ از هرچیزی‌ این‌ فایدة‌ تخمین‌ناپذیر را برای‌ دین‌ و اخلاق‌ دارد که‌ به‌ شیوة‌ سقراطی‌ یعنی‌ از راه‌ نادانی‌ معترضان‌ به‌ همة‌ اعتراضهای‌ واردشده‌ به‌ آنها (اخلاق‌ و دین) برای‌ همیشه‌ پایان‌ دهد.

«دین حقیقی» از نظر کانت، عبارت از این است که «در تمام تکالیف خود، خدا را به عنوان واضع کلی قانون، که باید مورد حرمت واقع شود، بدانیم.» اما حرمت گذاشتن به خدا چه معنایی دارد؟ معنای آن این است که قانون اخلاقی را اطاعت کنیم و برای ادای تکلیف عمل کنیم. درک و دریافت قانون اخلاقی مستقل از دیانت است; ولی شخص متدیّن قانون اخلاق را فرمان خداوند می داند. بنابراین، ما در واقع، نیازی نداریم که برای شناخت قانون اخلاقی یا به انگیزه اطاعت، از قانون به دین بنگریم. خودمختاری می تواند مبتنی بر چیزی غیر از خود عقل باشد. اگر اخلاق را سرسپردگی و وفاداری به اراده خدا بدانیم در معرض «دیگر آیینی اراده» قرار گرفته ایم; یعنی اگر ما خود را به عنوان پاداش دهنده و عقوبت کننده در پس قانون اخلاقی قرار دهیم، از قاعده «احتیاط» تبعیّت کرده ایم و انگیزه ما برای اطاعت از قانون اخلاقی، ترس از عقوبت و امید به پاداش خواهد بود و این کار ارزش اخلاقی ما را از بین خواهد برد.

‌تعریف‌ و کارکرد دین‌ از دیدگاه‌ کانت‌

کانت‌ بر استقلال‌ متافیزیکی‌ انسان‌ بسیار تأکید می‌کند و آزادی‌ اخلاقی‌ انسان‌ را صرفاً‌ آزادی‌ از قید طبیعت‌ نمی‌داند بلکه‌ چنین‌ آزادی‌ را، آزادی‌ از قید قوا و نیروهای‌ مافوق‌ طبیعی‌ به‌ شمار می‌آورد. هیچ‌کس‌ قبل‌ از کانت‌ انسان‌ را این‌چنین‌ تمجید نکرده‌ است. او می‌گوید: ما به‌ سه‌ دلیل‌ اخلاق‌ مبتنی‌ بر الهیات، یعنی‌ نظامی‌ از قواعد اخلاقی‌ مأخوذ از خدا نداریم:

1- ما چنین‌ شناختی‌ نداریم، یعنی‌ شناخت‌ ما محدود به‌ حوزة‌ تجربه‌ است.

2- اگر چنین‌ شناختی‌ داشتیم‌ و آن‌ را به‌عنوان‌ یک‌ مقدمة‌ اخلاقی‌ به‌ کار می‌گرفتیم‌ خودمختاری‌ اخلاقی‌ از بین‌ می‌رفت.

3- قوانین‌ اخلاقی‌ وابسته‌ به‌ قانونگذار نیست، به‌طوری‌که‌ اختلاف‌ در ذات‌ و ماهیت‌ خدا باعث‌ اختلاف‌ در تعیین‌ تکلیف‌ بشود.

بنابراین‌ عقل‌ عملی‌ خودِ‌ ما تنها مبنای‌ اعتقاد و عمل‌ دینی‌ معتبر است. در این‌ صورت‌ مدعیات‌ دین‌ باید محدود به‌ آنهایی‌ شود که‌ با استدلال‌ اخلاقی‌ خود ما در محدوده‌های‌ عقل‌ محض‌ سازگار  است. حتی‌ من‌ باید ابتدا چیزی‌ را که‌ تکلیفم‌ است‌ بدانم، قبل‌ از اینکه‌ بتوانم‌ آن‌ را به‌عنوان‌ فرمان‌ الهی‌ بپذیرم.

کانت‌ استدلال‌ می‌کند که‌ به‌ این‌ معنا، الزامات‌ اخلاقی‌ منطقاً‌ مستقل‌ از دین‌ و وجود خداست. اخلاق‌ به‌خاطر خود، اصلاً‌ نیازی‌ به‌ دین‌ ندارد، و به‌ برکت‌ عقل‌ عملی‌ محض‌ خودکفا و خودبسنده‌ است.

کانت‌ معتقد است‌ که‌ دین‌ عقیدة‌ نظری‌ نیست‌ بلکه‌ دین‌ فعل‌ اخلاقی‌ باطنی‌ یا عبادت‌ روحی‌ محض‌ است. ازاین‌روست‌ که‌ کانت‌ آگاهی‌ اخلاقی‌ را برتر از عقاید و مناسک‌ و آداب‌ دینی‌ و عبادت‌ ظاهری‌ می‌داند و در عبارتی‌ آشکار چنین‌ می‌گوید: هرچیزی‌ غیر از طریق‌ اخلاقی‌ که‌ انسان‌ خیال‌ می‌کند می‌تواند در زندگی‌ برای‌ خشنودی‌ خدا انجام‌ دهد، توهم‌ دینی‌ محض‌ و عبادت‌ کاذب‌ خداوند است.

شالودة‌ فلسفة‌ دینی‌ کانت‌ همین‌ است‌ و شیوة‌ زندگی‌ او در سراسر عمر، گواه‌ اعتقاد راسخش‌ به‌ این‌ قول‌ است. دوستش‌ «یاخمان» که‌ زندگینامة‌ او را نوشته‌ است، می‌گوید: کانت‌ با اینکه‌ عمیقاً‌ متدین‌ بود، از هرگونه‌ مراسم‌ و آداب‌ ظاهری‌ دینی‌ دوری‌ می‌جست‌ و در اواخر عمر به‌هیچ‌وجه‌ برای‌ عبادت‌ به‌ کلیسا نمی‌رفت.

او عقیده‌ دارد که‌ چون‌ مؤ‌ثرترین‌ روشی‌ که‌ کلیسا می‌تواند با آن‌ دین‌ محض‌ را انتقال‌ و ترویج‌ دهد کتاب‌ مقدس‌ است، (زیرا کتاب‌ مقدس‌ حتی‌ نزد کسانی‌که‌ آن‌ را نخوانده‌اند از احترام‌ والایی‌ برخوردار است) حداقل‌ باید یک‌ مجموعة‌ کوچکی‌ از محققان‌ یا کشیشان‌ خبره‌ باشند که‌ معنای‌ اخلاقی‌ متون‌ مقدس‌ و آیینهای‌ تاریخی‌ کلیسا را برای‌ اعضایشان‌ توضیح‌ دهند و از کلیسا در برابر دشمنان‌ دفاع‌ کنند.

اکثر کلیساها مدعی‌ عنوان‌ ماورای‌ طبیعی‌ برای‌ اطاعت‌ از قوانین‌ مقرر و انجام‌ مناسک‌ مذهبی‌اند. بنابراین‌ آنان‌ تأکید می‌کنند که‌ اعضا برای‌ نیل‌ به‌ رستگاری‌ و نجات‌ باید تکالیف‌ مقرر خاصی‌ را انجام‌ دهند. کانت‌ می‌گوید: هنگامی‌که‌ این‌ امر رخ‌ دهد کلیسا به‌ حکومت‌ استبدادی‌ یزدان‌سالارانه‌ تبدیل‌ می‌شود که‌ مبتنی‌ بر انگیزه‌های‌ ترس‌ و امید است‌ که‌ اموری‌ خرافی‌اند.

کانت‌ درست‌ همان‌طور که‌ حکومت‌ استبدادی‌ سیاسی‌ را به‌خاطر اینکه‌ آزادی‌ و ارزش‌ هر شخصی‌ را رد می‌نماید نفی‌ می‌کند حکومت‌ استبدادی‌ دینی‌ را هم‌ دقیقاً‌ به‌همان‌ دلیل‌ رد می‌کند. حقیقت‌ دینی‌ برای‌ تأیید خود نیازی‌ به‌ زور ندارد بلکه‌ باید براساس‌ استدلال‌ معقول‌ مبتنی‌ باشد. حقیقت‌ از خودش‌ دفاع‌ می‌کند... آزادی‌ تحقیق، بهترین‌ وسیله‌ برای‌ تحکیم‌ حقیقت‌ است. چون‌ انگیزة‌ اطاعت‌ دینی‌ مقرر، پاداش‌ و تهدید اُخروی‌ است، بنابراین‌ بدترین‌ نوع‌ حکومت‌ استبدادی‌ می‌باشد.

خدا از دید کانت

اوامر خدا گزافی‌ نیست‌ و امید و ترس‌ از عقاب، ارزش‌ اخلاقی‌ اعمال‌ را از بین‌ نمی‌برد. کانت‌ خدا را از دیدگاه‌ ادیان‌ تاریخی، موجودی‌ بیگانه‌ از آدمی‌ تصور کرده‌ که‌ با قدرت‌ مطلقة‌ خود انسانها را با امید به‌ ثواب‌ و ترس‌ از عقاب‌ اُخروی‌ مجبور می‌کند که‌ از اوامر گزاف‌ وی‌ تبعیت‌ کنند، بنابراین‌ اگر فرامین‌ او را اطاعت‌ نمایند، ارزش‌ اخلاقی‌ اعمالشان‌ از بین‌ می‌رود. در جواب‌ کانت‌ می‌گوییم: اوامر خدا گزاف‌ نیست‌ و اطاعت‌ از اوامر خدا ارزش‌ اخلاقی‌ اعمال‌ را از بین‌ نمی‌برد و ثواب‌ و عقاب‌ اُخروی‌ نه‌تنها باعث‌ روح‌ بخشیدن‌ به‌ نیت‌ اخلاقی‌ می‌شود بلکه‌ با خودمختاری‌ اخلاقی‌ (از دیدگاه‌ کانت) مغایرت‌ ندارد.

کانت‌ عقیده‌ دارد که‌ خدا برترین‌ خیر است‌ و موجود عقلانی‌ نامتناهی‌ است‌ که‌ علم‌ و قدرت‌ نامتناهی‌ دارد. حال‌ این‌ مسئله‌ مطرح‌ می‌شود که‌ اگر اوامر عقلی‌ ما که‌ موجودات‌ عقلانی‌ متناهی‌ هستیم‌ از نظر کانت‌ واجب‌الاتباع‌ است‌ (فی‌المثل‌ هنگامی‌که‌ عقل‌ ما امر می‌کند که‌ باید برترین‌ خیر را تحصیل‌ کرد نتیجه‌ می‌گیریم‌ چون‌ امر مطلق‌ بعید است‌ که‌ ندایی‌ کاذب‌ یا گزاف‌ باشد، بنابراین‌ متعلق‌ آن‌ باید امکان‌پذیر باشد) پس‌ به‌ طریق‌ اولویت‌ در مورد خدا که‌ موجود عقلانی‌ نامتناهی‌ است‌ و در او علم‌ و قدرت‌ نامتناهی‌ و فضیلت‌ تام‌ وجود دارد صحیح‌ نیست‌ که‌ بگوییم‌ اوامر او گزاف‌ است‌ بلکه‌ اوامر او از عقل‌ نامتناهی‌ برخاسته‌ و درنتیجه‌ واجب‌الاتباع‌ می‌باشد. کانت‌ می‌گوید اخلاق‌ الهیاتی، اخلاقی‌ است‌ که‌ انگیزة‌ عمل‌ به‌ فرامین‌ خدا را امید به‌ بهشت‌ و ترس‌ از جهنم‌ می‌داند، و امید و ترس‌ ارزش‌ اخلاقی‌ اعمال‌ را از بین‌ می‌برد.

در جواب‌ این‌ اشکال‌ کانت‌ می‌گوییم: اولاً‌ انگیزة‌ بسیاری‌ از کسانی‌که‌ اوامر خدا را اطاعت‌ می‌کنند امید و ترس‌ نیست‌ بلکه‌ به‌ این‌ جهت‌ است‌ که‌ چون‌ اوامر خدا، اوامر موجود عاقل‌ نامتناهی‌ است‌ که‌ علم‌ و قدرت‌ نامتناهی‌ دارد و فضیلت‌ او در حد اعلاست، بنابراین‌ اوامر چنین‌ موجودی‌ که‌ گزاف‌ نیست‌ باید اطاعت‌ شود. ثانیاً‌ امید و ترس‌ هنگامی‌ با اخلاق‌ منافات‌ دارد که‌ از عقل‌ ما برنخاسته‌ باشد. اگر عقل‌ ما ثواب‌ و عقاب‌ اُخروی‌ را برای‌ تقویت‌ انگیزة‌ اخلاقی‌ مفید بداند و به‌ تعبیری‌ باعث‌ قدرت‌ بخشیدن‌ به‌ نیت‌ اخلاقی‌ شود، چون‌ این‌ حکم‌ از عقل‌ خود ما برخاسته‌ منافاتی‌ با خودمختاری‌ اخلاقی‌ ندارد.

اگر خدا موجود عاقل‌ نامتناهی‌ است‌ که‌ برای‌ هدایت‌ آدمیان‌ و نیل‌ آنان‌ به‌ برترین‌ خیر یا کمال‌ مطلق، دستوراتی‌ را در قالب‌ دین‌ از طریق‌ وحی‌ نازل‌ کند، در آن‌ صورت‌ آنان‌ باید تلاش‌ کنند که‌ برای‌ تحصیل‌ هرچه‌ بیشتر برترین‌ خیر، زبان‌ این‌ دین‌ را بیاموزند تا دستورات‌ آن‌ را بفهمند و سپس‌ جامه‌ عمل‌ بپوشانند، زیرا که‌ هیچ‌ کدام‌ آنها به‌ گزاف‌ صادر نشده‌ است. ازاین‌رو ما حق‌ نداریم‌ که‌ یکی‌ از ابعاد دین‌ را محور قرار داده‌ و بقیه‌ را در قالب‌ آن‌ تفسیر رمزی‌ کنیم‌ یا اینکه‌ عقل‌ متناهی‌ خود را محور قرار داده‌ و براساس‌ آن‌ بعضی‌ دستورات‌ را قبول‌ و بعضی‌ دیگر را انکار کنیم. بنابراین‌ صحیح‌ نیست‌ که‌ دین‌ را در قالب‌ اخلاق، تفسیر رمزی‌ کنیم‌ یا نسبت‌ به‌ بعضی‌ از تکالیف‌ بی‌مهری‌ ورزیم.

احساس احترام

به نظر کانت، احساس احترام منحصر به فرد است. احساس احترام احساسی نیست که برای برخورداری از آن نیاز به تلاش ما داشته باشد، بلکه به محض تصوّر از قانون، پدیدار می شود. احساس احترام در این جهت، شبیه احساس دینی است که ما در آن به یکباره، خود را خاضع و سرشار از شوق و متعالی می بینیم. نفس وقتی به قانونی مقدّس بر فراز خویش و به ناتوانی خود می نگرد، خود را متعالی می یابد.


[1] - ويل دورانت، تاريخ فلسفه، پي نوشت 6، ص 13.

[2] - همان منبع، ص 11-10

[3] - نقيب زاده، فلسفه آموزش و پرورش، ص 141.

[4] - وانت و كليموفسكي، حميدرضا ابك، كانت

[5] - ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ص 265.

[6] - مشايخي، فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 22، ص 107.

[7] - براون، ميكائيليان، فلسفه و ايمان مسيحي، پي نوشت 2، ص 75.

[8] - صانعي دره بيدي، فصلنامه حوزه و دانشگاه/ شماره 21.