نظریه دلبستگی شیور و میکالینسر
دلبستگی و حس ایمنی
در مقابل، عدم دسترسی یا دسترسی نامناسب به نگارههای دلبستگی باعث به وجود آمدن حس دلبستگی ناایمن میشود. شیور و میکالینسر (2002) معتقدند که این حالت ناامنی باعث ایجاد تصمیمگیری هشیارانه یا ناهشیارانه در ارتباط با امکان وجود نگارههای دلبستگی به عنوان راهی برای خودتنظیمی میشود که در نهایت منجر به فعالسازی راهبردهای ثانویه دلبستگی میشود. اگر امکان وجود نگارههای دلبستگی باشد، تلاشی شدید و پرانرژی برای کسب مجاورت، حمایت و عشق ایجاد میشود. در ادبیات دلبستگی به این راهبردهای ثانویه شدید و فعال، راهبردهای بیشفعالسازی میگویند (کسیدی و کوباک، 1988).
این افراد به حمایت و مراقبت دائم و باثبات نیاز دارند، تا جایی که احساس ایمنی به وجود آید. از جمله این راهبردهای بیشفعالسازی، جهتگیری قوی فرد به سمت رابطه با نگارهاش و تلاش برای کسب حمایت، مراقبت و درگیری وی در امور مربوط به خود میباشد که از طریق چسبیدن به نگاره و کنترل پاسخهای وی به دست میآید. چنین فردی تلاش میکند که کمترین فاصله شناختی و رفتاری را نسبت به نگاره ایجاد کند (شیور و هازان، 1993).
این راهکارها با وابستگی شدید در رابطه با نگاره به عنوان منبع حمایتی (شیور و هازان، 1993) و درک خود به عنوان فردی بینوا، نیازمند کمک و غیرشایسته در تنظیم هیجان، مشخص میگردد (میکالینسر و فلورین، 1998).
اگر امکان وجود نگارههای دلبستگی یک امر ناممکن باشد، فرد از درخواست برای کمک اجتناب میورزد و تلاش زیادی میورزد تا به تنهایی مشکل را حل کند. این راهبرد ثانویه تنظیم هیجانی، راهبرد غیرفعالسازی خوانده میشود، چرا که هدف اولیه آن، غیرفعال کردن سیستم دلبستگی است تا از احساس ناامیدی و پریشانی حاصل از نبود نگارههای دلبستگی جلوگیری شود. این هدف، فرد را به سمت انکار نیازهای دلبستگی، اجتناب از نزدیکی، صمیمیت و وابستگی به روابط نزدیک سوق میدهد و بالاترین فاصله شناختی، هیجانی و فیزیکی از دیگران ایجاد میشود و تلاش برای اتکا به خود و عدم وابستگی به اوج میرسد.
به عقیده شیور و مکالینسر (2002) این فاصله گرفتن شامل عدم توجه فعالانه به رخدادهای تهدیدآمیز و آسیبپذیریهای شخصی، و همچنین امتناع و سرکوب افکار و خاطراتی که حس پریشانی و تهدید به همراه دارند، میباشد. بعضی از این راهکارهای انطباقی مانند عدم توجه به عنوان روشهای پیشآیند محسوب میشود (فرلی و شیور، 2000)؛ چون به این طریق از تجربه پریشانی اجتناب میکنند.
در مقابل راهحلهایی چون سرکوب و انکار، پسآیند هستند چون تهدیدها و آسیبپذیری موجود را به حداقل میرسانند. روش پیشآیند در صورت امکانپذیری به روش دیگر ارجحیت دارد؛ اگر این روش به جواب نرسید، روش پسآیند به راه میافتد. مثلاً هنگامی که اطلاعات موجود در حافظه احساس تهدید را در یک موقعیت خاص برانگیخته باشد، این راهکارها را به سمت عدم درگیری در چالشها سوق میدهد و از کسب اطلاعات جدید جلوگیری میکند زیرا این موقعیت و اطلاعات جدید از منابع تهدید محسوب میشوند. علاوه براین اعتماد به نفس شدید و کاذب فرد را به سمت انکار نقصهای شخصی تشویق میکند چون ضعفهای شخصی منبع تهدید به شمار میآیند (میکالینسر، 1995).
راهبردهای غیرفعالسازی در افرادی وجود دارد که نمره نسبتاً بالایی در بعد اجتناب میگیرند. تحقیقات نشان میدهد که دلبستگی اجتنابی با سطح پایین صمیمیت و درگیری هیجانی در رابطههای نزدیک، سرکوب افکار و خاطرات منفی، عدم دسترسی شناختی به بازنماییهای شخصی منفی، شکست در درک هیجانهای منفی و انکار ترسهای اصلی همراه است (دوزیر و کوباک، 1992؛ فرلی و شیور، 1997؛ میکالینسر، 1995؛ میکالینسر و همکاران، 1990؛ میکالینسر و هورش، 1999؛ میکالینسر و اورباچ، 1995).
یافتههای اخیر نشان میدهد که افراد با نمره بالا در دلبستگی اجتنابی، به تهدیدهای مربوط به دلبستگی موجود در حافظه دسترسی ندارند (مکالینسر و همکاران، 2000) و بازنمایی نگارههای دلبستگی را که یادآور جدایی و تنهایی آنهاست غیرفعال میسازند (مکالینسر و همکاران، 2003).
دلبستگی های مثبت، پناهگاهی ایمن را خلق می کند که ذخیره امنی را بر علیه اثرات پریشانی و عدم اطمینان فراهم می سازند (میکالینسر، فلوریان و ولر، 1993؛ به نقل ازجانسون و ویفن، 1388).
دلبستگی ایمن، اساس ایمنی را برای افراد مهیا می سازد که به واسطه آن افراد می توانند دنیایشان را کشف کرده و پاسخ های سازگارانه تری به محیط اطرافشان بدهند. وجود چنین اساس ایمنی افراد را به اکتشاف و گشودگی شناختی نسبت به اطلاعات جدید، تشویق می کند (میکالینسر، 1997).
میکالینسر وشیور (2007) بیان داشتند نوجوانان ناایمن احساس تنهایی بیشتر و تحریک پذیری بالاتر داشته و در مقیاس های عاطفی منفی نمرات بالاتری کسب می کنند.
مدل دلبستگی شیور و میکالینسر
مدل شیور و میکالینسر (2002)، یافتههای بالبی (1973، 1969/1982، 1980)، اینزورث (1991)، کسیدی و کوباک (1988) و مین (1995) را با هم یکپارچه کرده است. در این مدل، سه قسمت عمده وجود دارد. قسمت اول شامل آگاهی و ارزیابی رخدادهای تهدیدآمیز میباشد که مسئول فعالسازی راهبرد اولیه دلبستگی یعنی جستجوی مجاورت است. به این معنا که اگر علائم خطر دریافت شود، جستجوی مجاورت فعال میگردد. قسمت دوم شامل آگاهی و ارزیابی در دسترس بودن نگارههای دلبستگی بیرونی یا درونیشده میباشد. بر این اساس، افراد مبتنی بر نوع دلبستگی خود، متفاوت عمل میکنند، به این معنا که اگر نگارههای دلبستگی در دسترس بودند، فرد به سمت استفاده از راهبردهای مبتنی بر ایمنی هدایت میشوند. اما اگر نگارههای دلبستگی در دسترس نبودند، قسمت سوم مدل پدیدار میگردد که به بررسی و ارزیابی امکان وجود جستجوی مجاورت میپردازد. این قسمت، افراد را به سمت راهبردهای ثانویه دلبستگی یعنی بیشفعالسازی یا غیرفعالسازی هدایت میکند.
این مدل هم به عوامل موقعیتی و هم به عوامل شخصیتی حساس است. هر جزء تشکیل دهندهی این مدل تحت تأثیر موقعیت (برای مثال خطرات و تهدیدها، اطلاعات فعلی در مورد در دسترس بودن یا نبودن نگارههای دلبستگی و اطلاعات فعلی در مورد وجود امکان جستجوی نگارهها و کسب حمایت در موقعیتهای خاص) می باشد؛ این تأثیرات پایین به بالا بر عملکرد سیستم دلبستگی موثر است. علاوه بر این، مدل تحت تأثیر مدلهای کارکردی فرد از خود و دیگران نیز هست. این مدلهای کارکردی در ارزیابی تهدیدها، در دسترس بودن نگارههای دلبستگی و امکان وجود جستجوی مجاورت سوگیری میکنند و فرایندی بالا به پایین فراهم آورده که همان سبک دلبستگی هر فرد میباشد.
دلبستگی بزرگسالی
دراواخر دهه 1980 هازان و شیور بیان داشتند که دلبستگی رمانتیک که در بزرگسالان وجود دارد به دلبستگی کودک با مراقبان اولیه مشابهت دارد (میکالینسر و شیور، 2007).
نظریه دلبستگی بزرگسالان در واقع بسط نظریه دلبستگی بالبی و اینسورث است برای تعیین تفاوت های فردی از لحاظ شناخت، احساس و رفتار که در بافت روابط نزدیک بزرگسالی و نوجوانی اتفاق می افتد. براساس این نظریه، تفاوت های فردی در سبک دلبستگی ناشی از تجارب افراد در روابط نزدیک قبلی است و باروابط دلبستگی بین کودک و مراقبان اولیه شروع می شود (فرالی و شیور، 2000؛ میکالینسر و شیور، 2007).
توانایی آرام کردن خود در بزرگسالی به میزان زیادی به آرامشی که فرد از نگارههای دلبستگی در کودکی دریافت کرده است، وابسته میباشد (میکالینسر و شیور، 2004).
افراد با اضطراب دلبستگی بالا تمایل دارند که خصومت و عصبانیت بیشتری نسبت به همسران خود اعمال کنند (میکالینسر و همکاران، 2004).
دلبستگی به دوران بزرگسالی وقوع رابطه فرد با دیگران، مواجهه با تنیدگیها و مشکلات زندگی، مدیریت عواطف و هیجانها، سازگاری زناشویی و پارهای از مسایل دیگر تعمیم مییابد. (میکولنیسرو فلورین ، ۱۹۹۸).
رشد راهبردهای ثانویه دلبستگی
در مدل شیور و مکالینسر، هم راهبردهای غیرفعالسازی و هم بیشفعالسازی به عنوان پاسخهای دفاعی به کمبود حس دلبستگی ایمن میباشند (شیور و مکالینسر، 2002). علاوه بر این پذیرش یکی از این راهبردها به این امر بستگی دارد که جستجوی مجاورت امری ممکن باشد یا. سوال اصلی اینجاست که چه عوامل شخصی و موقعیتی باعث ایجاد حس امکانپذیری جستجو میشود؟
برای پاسخ به این سؤال، شیور و مکالینسر (2002) یک چهاچوب علی مشخص کردند که در آن عوامل نزدیک و دور در پذیرش راهبردها نقش دارند. عوامل نزدیک، حالات ذهنی خاصی هستند که به علت عدم دسترسی نگارههای دلبستگی و ترسها و تهدیدهایی که فرد با آنها مواجه میشود، بوجود میآیند. آنها فرض کرده اند که عدم دسترسی به نگارههای دلبستگی به شکلهای مختلفی تجربه میشود و در نتیجه ترسهای مختلفی را ایجاد میکندکه باعث پذیرش راهبردهای مختلف دلبستگی خاص شود. عوامل دور به عوامل خارجی (الگوهای تعامل با نگارههای دلبستگی) گفته میشود و عوامل داخلی (مثل خلق) که حالت ذهنی فرد را شکل میدهد اطلاق میشود.
یک تحلیل پدیدارشناسانه از عدم دسترسی به نگارههای دلبستگی وجود دو نوع درد روانی را مشخص میکند. الف) درد ناشی از عدم دستیابی و ناامیدی از نیازهای دلبستگی و شکست در بودن در مجاورت نگاره دلبستگی ب) درد ناشی از عدم هم تنظیمی موثر پریشانی و تنها ماندن در برخورد با مشکلات. اگرچه این دو نوع بسیار به هم مربوطند اما در افراد مختلف، موقعیتهای مختلف و روابط مختلف متفاوت است. هرکدام از این حالتها یک حالت ذهنی را ایجاد میکند که پذیرش یک راهبرد خاص را میسر میسازد.
شکست در انجام رفتار دلبستگی مانند بدست آوردن نتایج مثبت (مثل نزدیکی و عشق) و پذیرش تنبیهها (عدم توجه، طرد کردن وخشم) نوعی حالت ذهنی به وجود میآورد که در آن نزدیکی به نگارههای دلبستگی به عنوان یکی از شرایط تنبیه است که موجب میشود فرد از تلاش های آینده برای حفظ مجاورت بهراسد. علاوه بر این، بر عکس حالت عادی که در آن نگارههای دلبستگی فرد را آرام و هدایت میکنند، در این حالت تهدید اصلی فرایند جستجوی مجاورت نگاره دلبستگی است در نتیجه فرد مجبور می شود که راهبردهایی را بپذیرد که تجربه تنبیه و عدم پاداش را به کمترین حد خود برساند که این همان راهبردهایی غیر فعالسازی است.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .