احساس گناه هیجانی خودآگاه است که با احساسی دردناک ناشی از انجام دادن یا تصور انجام دادن کاری غلط همراه می‌باشد. احساس گناه زمانی رخ می‌دهد که فرد اسنادهای درونی ناپایدار و خاص دربارهٔ کنش‌هایش دارد که به این احساس منفی دربارهٔ رفتارهای خاصی که مرتکب شده‌است، می‌انجامد.

احساس گناه⁩ یکی از عواطف درونی منفی است که همراه با سرزنش خود و میل به مجازات تعریف می‌شود. برخی شرم را نوعی احساس گناه می‌دانند. نظریات مختلفی در باب انواع این حس و مثبت یا منفی بودن عملکرد آن ذکر شده است. برخی وجود حس گناه را برای ایجاد امنیت و ساختار اجتماعی قانونمند لازم دانسته و برخی آن را آسیب زننده یاد می‌کنند.

احساس گناه در‌ واقع نوعی حالت درونی است که در رده‌ی حالات احساسی منفی دسته‌بندی می‌شود و دارای ابعاد مختلفی از جمله غم و تنهایی است. مانند سایر احساسات، این احساس را نیز نمی‌توان به‌سادگی تعریف کرد.

حس گناه یا دستاورد طبیعی یک عملکرد اشتباه است و یا یک تصور غلط از خطایی رخ نداده یا حتی ناشی از یک مسؤلیت پذیری افراطی که به گونه‌های نوروتیک یا روان رنجورانه خود را بروز می‌دهد.

انواع احساس گناه 1

احساس گناه از دو منظر قابل بررسی است :

برای رهایی احساس گناه، مسلما لازم است که بین احساس گناه سالم و ناسالم فرق بگذاریم.باید ذهن خود را نسبت به انواع احساس گناه، شفاف کنیم تا بتوانیم با آن برخورد مناسبی داشته باشیم.

1. احساس گناه سالم:

احساس گناه به خاطر یک کار اشتباه. اگر در زندگی با چنین مواردی روبرو شدید احساس گناه شما سالم است :

- چیزی را بدون اجازه صاحبش برداشته اید و یا اینکه سَرَکی در آن کشیده‌اید.

- درباره کسی از روی غرض و فقط چون از او خوشتان نمی‌آید حرفی زده‌اید.

- برای اینکه حرفتان را به کرسی بنشانید به کسی توهین و یا بی احترامی کرده‌اید.

- برای خودشیرینی و رسیدن به هدفتان، به دیگران دروغ گفته و آنها را فریب داده‌اید.

- خودتان یا دیگران را تحقیر و خرد کرده و پشت آنها را عمدا خالی کرده‌اید.

2. احساس گناه ناسالم :

احساس گناه به خاطر کار درستی که فکر می کنیم اشتباه است.
مثل زمانی که به پیشنهاد دوستی جواب منفی داده ایم چون بر اساس منطق و قوه تعقل‌مان به این نتیجه رسیدیم که نباید انجامش دهیم؛ اما دائماً خودخوری می‌کنیم که چرا جواب رد دادیم، نکند ناراحت شده باشد، نکند فکر کند که من نمی‌خواستم کمکش کنم و یا افکاری از این دست.

انواع حس گناه 2

1. حس گناهی که به دلیل بروز اشتباهات رخ می‌دهد

حس گناه‌کار بودن زمانی رخ می‌دهد که افراد صدمات و آسیب‌های جسمی روانی به اطرافیان خود وارد می‌کنند. این نوع از احساس عذاب وجدان می‌تواند به دلیل عدم رعایت موازین اخلاقی مانند دروغ گفتن، فریب‌کاری باشد و ناشی از اعمال و اشتباهات خود فرد است. فردی که به عهد خود وفا نمی‌کند نیز دچار این حس می‌شود. حس ناراحتی به دلیل اشتباهی که فرد مرتکب شده و سزاوار پشیمانی است، اشکالی ندارد و در بسیاری موارد بازدارنده است. مشکل زمانی بروز پیدا می‌کند که فرد این حس ناراحتی را مدام برای خود مرور کند.

بارزترین علت احساس گناه، خطایی است که از ما سر می زند. این نوع احساس گناه وقتی ایجاد می شود که فرد به دیگران ضرر جسمی یا روحی رسانده باشد. علت این نوع احساس گناه حتی ممکن است تخطی از موازین اخلاقی باشد، مانند فریب کاری، دروغ گویی یا دزدی. فردی که سوگند می خورد فعل مشخصی را (مثل کشیدن سیگار) هرگز دوباره مرتکب نشود اما به عهد خود پایبند نمی ماند نیز در معرض این نوع احساس گناه واقع شده است. در همه این موارد، احساس گناه از خطاهای خود ِفرد ناشی می شود.

اینکه کسی به خاطر خطایی که مرتکب شده احساس گناه کند، هیچ ایرادی ندارد. احساس گناه از عملی که سزاوار پشیمانی است کاملا طبیعی محسوب می شود و پشیمان نشدن پس از ارتکاب چنین اعمالی نشانه روان آزاری (سایکوپاتی) است. مشکل از جایی شروع می شود که فرد این احساس گناه را مکرر یادآوری می نماید. باید بپذیرید که هرقدر هم که دل تان بخواهد، گذشته قابل تغییر نیست. پس چه بهتر که با این واقعیت کنار بیایید و از فرد یا افرادی که ضرری به آنها رسانده اید، عذرخواهی کنید و در آینده آن اشتباه را تکرار نکنید. یا اگر از خط قرمزهای تان عبور نموده اید، مثلا اگر مدام به همسرتان دروغ می گویید، شاید عاقلانه تر باشد که از یک مشاور خانواده کمک بگیرید تا بتوانید این عادت ناپسند را ترک کنید و دیگر دروغ نگویید.

علت دیگر این نوع احساس گناه به میل ذاتی انسان به خودبینی برمی شود، چرا که معمولا بسکمک از ما عادت داریم در خصوص توجه دیگران به افکار و اعمال مان اغراق آمیز بیندیشیم. مثلا اگر به علت یک توهین جزئی و غیرعمد به دوست تان احساس گناه می کنید، این نکته را نیز در نظر داشته باشید که شاید طرف مقابل اصلا متوجه این رفتارتان نشده باشد.

2. حس گناهی که از افکار فرد ناشی می‌شود ( احساس گناه به علت خطایی که هنوز محقق نشده است )

ممکن است گاه افکاری را در سر خود بپرورانید که با موازین اخلاقی و یا ارزش‌های خود، مطابقت نداشته و برخلاف آن‌ها باشند. در این حالت دچار عذاب وجدان می‌شوید. برای مثال شخصی که فکر رابطه نامشروع با فرد متأهلی را دارد. ممکن است این فرد در عمل این کار را انجام ندهد و به چهارچوب‌های اخلاقی خود پایبند باشد، اما اندیشیدن در مورد آن نیز باعث بروز حس گناه‌کار بودن می‌شود.

به چنین افرادی پیشنهاد می‌شود برای کاهش این حس و افکار آزار دهنده و نامناسب از مکانیسم‌های دفاعی استفاده کنند. مانند سرکوب کردن امیال نادرست و یا انکار کردن آن‌ها. البته استفاده از مکانیسم‌های دفاعی همیشه خوب نیست و توصیه می‌شود از روش درمان مبتنی بر تعهد استفاده شود. روشی که در آن فرد با احساسات خود مواجه شده و با پذیرش آن‌ها تلاش می‌کند تا حضور افکار ممنوعه را به تدریج کمرنگ کند.

ممکن است شما گاهی به فکر انجام کارهایی بیفتید که با قانون یا موازین اخلاقی در تضاد هستند. مثلا فرد متأهلی که در ذهن خود به روابط نامشروع فکر می نماید، در معرض این نوع احساس گناه واقع شده است. درست است که این فرد در عمل، مرتکب چنین خطایی نشده و هنوز به موازین اخلاقی پایبند است، اما می دانیم اندیشیدن به کارهایی که از خط قرمزهای فرد تجاوز می نمایند، می تواند به اندازه خودِ ارتکاب آن خطا احساس گناه ایجاد کند.

در برخی موارد به افرادی که خود را به علت این قبیل افکار ممنوعه سرزنش می نمایند، توصیه می شود از دو مکانیسم دفاعی سرکوب (فروکوفتن امیال پنهانی) یا انکار (عدم اقرار به وجود چنین امیالی) کمک بگیرند. فروید در نظریه خود در خصوص این مکانیسم ها بحث نموده است. اما باید بدانید که این مکانیسم های دفاعی عاقیبت خوشی ندارند، زیرا کسی که با احساسات خود می جنگد، ممکن است مغلوب آن احساسات شود و بعدها طوری رفتار کند که احساس گناهش موجه شود. راه حل مؤثرتری که امروزه رواج دارد، درمانِ مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) است که به فرد یاد می دهد چگونه با این نوع احساس گناه روبرو شود. طی دوره درمان، فرد قادر به پذیرش افکار ممنوعه خود خواهد شد و یاد خواهد گرفت به دقت مراقب رفتارش باشد تا این افکار زشت و زننده هرگز بالفعل نشوند. درواقع درمانگر در این روش سعی می نماید به فرد بیاموزد که بر این افکار ناشایست سرپوش نگذارد، بلکه در ذهن خود آن ها را بپذیرد و با اقدامات آگاهانه از شدت حضورشان بکاهد.

3. برداشت غیر منطقی از اشتباهات و بروز حس گناه‌کار بودن ( احساس گناه به علت خطایی که فقط تصور می کنید مرتکب شده اید )

گاه افراد تنها تصور می‌کنند دچار خطا و اشتباه شده‌اند و به این طریق احساسات منفی و عذاب وجدان را در خود پروش می‌دهند. بسیاری از احساسات منفی که افراد تجربه می‌کنند از شناخت و درک غیر منطقی اشتباهات است. گاه باورهای غیر منطقی و غیر واقعی به گونه‌ای است که فرد واقعا فکر می‌کند کار ناشایستی انجام داده و اندوه زیادی را به خاطر آن تجربه می‌کند. برای مثال برخی از افراد معتقدند اگر افکار شومی نسبت به دیگری داشته‌باشند یا او را نفرین کنند، این افکار در مورد آن شخص واقعیت می‌پذیرد و اتفاقات بدی برایش رخ می‌دهد.

برای مثال فردی را در نظر بگیرید که در ذهن خود همکارش را در بدترین وضعیت جسمانی و روانی تصور می‌کند؛ بعد از گذشت مدتی بر حسب اتفاق همکار خود را می‌بیند که پایش شکسته و همزمان از کار اخراج شده‌است. در این حالت ممکن است از افکار خود احساس گناه کند. او می‌داند در بروز این اتفاقات نقشی نداشته اما نمی‌تواند احساس ناراحتی و ناخوشایند خود را نسبت به افکارش انکار کند.

بر طبق نظریه های شناختیِ احساسات، علت بسکمک از احساسات ناخشنودی که تجربه می کنیم برداشت غیرمنطقی ما از اتفاقات گذشته است. شاید عملا هیچ خطایی مرتکب نشده باشید و فقط تصور می کنید که مقصر هستید، اما همین باور ساختگی کافی است تا به حدی احساس گناه کنید که انگار در واقعیت دست به کاری ناشایست زده اید.

برخی مردم معتقدند که اگر در خصوص کسی افکار شوم به ذهن شان خطور کند، این افکار شوم اگرچه فقط در ذهن آن ها هستند می توانند موجب نگون بختی شخص مورد نظر شوند. این باور بی پایه و اساس از جمله شایع ترین علل شناختی احساس گناه است. مثلا عاشق دل خسته ای را فرض کنید که برای رقیب عشقی خود سرنوشتی شوم آرزو می نماید و بعد از مدتی خبردار می شود که اتفاقا رقیبش در اثر سانحه ای دلخراش دچار نقص عضو شده است. این عاشق دل خسته احتمالا افکار انتقام جویانه خود را مسبب آن تصادف می داند. معمولا چنین افرادی خودشان می دانند که مقصر نیستند، اما به سختی می توانند از این تصور جانکاه دست بردارند که در مصیبت طرف مقابل نقش داشته اند.

هم چنین باید توجه کنید که حافظه انسان برای یادآوری اتفاقات گذشته بسیار ناتوان است. مثلا شاید هیچ خطایی مرتکب نشده باشید، اما از آنجایی که اتفاقات گذشته را ناقص به خاطر می آورید به خودتان برچسب مقصر زده اید. افرادی که بدگمانی مزمن دارند تاحدی به این یادآوری های ناقص مبتلا هستند و نه تنها باور می نمایند که در صحنه جرم حضور داشته اند، به خودشان می قبولانند که عامل ارتکاب جرم نیز بوده اند.

بنابراین قبل از متهم کردن خودتان مطمئن شوید که آیا واقعا مرتکب خطایی شده اید یا فقط تصور می کنید که مقصر هستید. اگر عمدا کوشش می کنید اتفاقات گذشته را طوری به خاطر بیاورید که مقصر جلوه کنید، پس حتما ضروری است یاد بگیرید که واقع بینانه تر به قضایا نگاه کنید.

4. حس گناه ناشی از کمک نکردن به دیگران ( احساس گناه حاصل از این تصور که به قدر کافی به دیگران کمک ننموده اید )

برخی افراد به خاطر کمک نکردن به دیگران دچار حس گناه می‌شوند؛ روانشناسان این حالت را فرسودگی عاطفی می‌نامند. فرض کنید دوستتان از شما می‌خواهد تا در نگهداری از فرزندش به او کمک کنید؛ شما این کار را برای او انجام می‌دهید اما طی هفته‌های بعدی خود مشغول کاری می‌شوید و نمی‌توانید به دوست خود به اندازه کافی کمک کنید. برخی افراد در این شرایط دچار احساس ناخوشایندی می‌شوند و هر کاری می‌کنند تا دوباره به دوست خود کمک کنند.

این گونه از احساسات می‌تواند بسیار مخرب باشد. این احساسات در میان مددکاران حرفه‌ای بیشتر دیده می‌شود. این که زمانی را به کمک کردن به دیگران اختصاص دهید، اشکالی ندارد و انرژی مثبت زیادی را در شما ایجاد می‌کند اما توجه داشته‌باشید که اگر بنا به دلایلی قادر به انجام کارهای دیگران نیستید خود را با افکار وسواس گونه و مزاحم فرسوده نکنید.

فرض کنید یکی از دوستان تان بسیار بیمار است یا مثلا از مادر بیمارش پرستاری می نماید و شما هم در اوقات فراغت خود به او کمک می کنید. بعد زمانی فرا می رسد که شما به علت مسئولیت های شغلی جدید قادر به همراهی دوست تان نیستید و از این بابت به شدت احساس گناه می کنید، آن قدر که سخت دست و پا می زنید تا به هر زحمتی شده باز هم بتوانید به اندازه قبل به دوست تان کمک کنید. روان شناسان این احساس کمک رساندن پرمشقت را فرسودگی عاطفی نامیده اند که معمولا در میان مددکاران حرفه ای فراوان است. این قبیل افراد معتقدند که خدمات شان کافی نیست و به همین دلیل احساس گناه می نمایند.

اینکه بخشی از زندگی خود را وقف کمک به دیگران کنید هیچ ایرادی ندارد، اما اگر گاهی بنا به دلایلی قادر به انجام این کار پسندیده نیستید، حواس تان باشد که خودتان را با احساس گناه فرسوده نکنید، چرا که فرسودگی عاطفی می تواند از کارایی شما در کمک کردن به دیگران بکاهید.

5. احساس گناه به علت اینکه پیروز تر از عزیزان تان هستید

سربازانی که از میدان جنگ جان سالم به در می برند، ممکن است به علت اینکه دوستان هم رزم شان از بین رفته اند ولی خودشان زنده مانده اند، احساس گناه نمایند. گناه بازمانده در افرادی که خانواده یا دوستان خود را در اثر سانحه از دست می دهند و خودشان زنده می مانند نیز بروز می نماید. البته این نوع احساس گناه فقط به افرادی که به رقم مرگ دیگران، خودشان هنوز فرصت زندگی دارند محدود نمی شود، بلکه گناه بازمانده حتی گاهی در اشخاصی که زندگی بهتری از افراد خانواده و دوستان شان دارند نیز پدید می آید.

مثلا فردی را در نظر بگیرید که هیچ یک از اعضای خانواده اش امکان تحصیلات دانشگاهی نداشتند و حالا این امکان برای او فراهم شده است که به عنوان نخستین فرد خانواده، وارد دانشگاه می شود. چنین فردی محتمل است به خاطر این فرصت خاص تحصیلی دچار احساسات متضاد شود و با اینکه از خودش انتظار دارد قدر این فرصت را بداند و حسابی درس بخواند (این فقط خواسته خودش نیست، بلکه خانواده اش نیز از او انتظار دارند که با تمام وجود برای رسیدن به پیروزیت کوشش کند) باز هم وقتی یادش می افتد که از فرصتی برخوردار شده که هیچ کدام از اعضای خانواده اش نداشته اند، احساس گناه می نماید. این فرد ممکن است با رفتارهای خودویرانگر عمدا در تحصیل شکست بخورد تا به این ترتیب به خیال خود از خانواده اش محافظت نموده باشد. منطقی تر است که فرد بپذیرد همگی اعضای خانواده، از پدر و مادر گرفته تا خواهرها و برادرها، صمیمانه خواهان پیروزیتش هستند و اگر به مدارج عالی دست یابد به او می بالند، اما این منطق برای دانشجوی مبتلا به گناه بازمانده رنگ می بازد.

اگر با این نوع احساس گناه دست به گریبان هستید، به خودتان یادآوری کنید که کامیابی شما مایه شادی و غرور عزیزان تان خواهد بود. باید به خودتان نهیب بزنید که هیچ عزیزِ ازدست رفته ای با شکست شما به زندگی باز نمی شود. چرا تصور می کنید که عزیزان تان با دیدن شکست شما در خصوص خودشان احساس بهتری می نمایند؟! پس دست از کوشش برندارید و بدانید که کامیابی شما مایه تحسین و سربلندی عزیزان تان خواهد بود. حتی اگر از دستیابی به اهداف آرمانی خود یا اهدافی که خانواده برای تان در نظر دارند باز ماندید، دست کم ثابت نموده اید که برای رسیدن به پیروزیت از هیچ کوششی فروگذار نمی کنید.

علل ایجاد احساس گناه

_ در نظریه‌های روان درمانی ریشه‌های متعددی برای احساس گناه شناسایی شده. از منظر روانکاوی تعارض میان فراخود و نهاد که سبب بروز جنگ میان اصل اخلاقیات و اصل لذت و شهوات می‌شود زمینه ساز حس گناه و عذاب وجدان است. از این منظر زمانی که افراد بین خواسته‌های نامعقول خود و اصول و ارزش‌هایی که برای خود قائل هستند، دچار تعارض می‌شوند، حس عذاب وجدان را تجربه می‌کنند.

ادراک مسئولیت و گناه

مدت‌هاست که احساس گناه به عنوان انگیزه‌ای برای رفتارهای اجتماعی در نظر گرفته می‌شود. داده‌های گسترده از یک مطالعه در سال 2012 که توسط دی هوگ انجام شد، نشان می‌دهد که وقتی یک فرد ثانویه آسیب متخلفان را که به قربانیان وارد شده را ترمیم می‌کند، احساس گناه، نیات جبران‌کننده و رفتار اجتماعی متخلفان به شدت کاهش می‌یابد. بنابراین، کاهش احساس گناه ممکن است بیشتر با اقدامات جبرانی به طور گسترده مرتبط باشد، نه لزوماً رفتارهای اجتماعی که توسط خود شخص انجام می شود .

تحقیقات نشان داده است که احساس گناه اغلب منجر به رفتارهای جامعه پسند می شود، در حالی که سایر حالت های خلقی منفی، مانند ترس، منجر به همان رفتارهای اجتماعی نمی شود.

بورک

بورک در 2000 سال قبل می نویسد که گناه در نیت عمل سکونت دارد .

نظریه فروید

طبق دیدگاه فروید احساس گناه ریشه در لایه‌های زیرین و پنهانی رفتار انسان‌ دارد. در نظریه‌ی روان‌پویشی فروید آمده است که ما به کمک مکانیسم‌های دفاعی‌مان قادر هستیم با احساس گناه مقابله کنیم. این احساس را با آگاهی بر زشتی و زنندگی امیال ناپسندمان تجربه می‌کنیم. فرویداحساس گناه را با «عقده‌ی ادیپ» و «اضطراب اَختِگی» که در سومین مرحله‌ی رشد روانی‌-‌جنسی (مرحله‌ی آلتی) در حدود 3 تا 6 سالگی بروز می‌کند، مرتبط می‌داند.

فروید می‌گوید کودک در این مرحله به آن والدِ خود که جنس مخالف دارد، میل جنسی پیدا می‌کند. این امیال سرانجام در کودک سرکوب می‌شوند و به کشش جنسی به سایر هم‌سالان او تبدیل می‌شوند.

به باور وینیکات (1958) اولین بررسی های فروید در زمینه احساس گناه مرتبط با پستی بلندی های احساس گناه در افرادی بوده که ظرفیت برای احساس گناه احتمالا برای همیشه از آن ها گرفته شده بوده است .

وینیکات (1958) معتقد است کارهای فروید نشان داد که چطور گناه واقعی در نیت اعمال ، در نیت ناخودآگاه اعمال ، سکونت دارد . جرم واقعی مسبب احساس گناه نیست بلکه نتیجه آن است ، گناهی که به نیات مجرمانه تعلق دارد . تنها گناه قانونی است که از یک جرم نشات می گیرد ، گناه اخلاقی مرتبط به واقعیتی درونی ( سوپر ایگو ) است . فروید قادر بود این تناقض را منطقی جلوه دهد . در فرمول بندی های نظری اولیه ، او گناه را به اید پیوند می دهد که از طریق آن به سائق های غریزی اشاره می نماید و همچنین آن را با ایگو مرتبط می نماید که از طریق آن به بخشی از کل خود اشاره می کند که با محیط در ارتباط است . ایگو محیط را برای دستیابی به کامیابی های اید تعدیل می نمود و تکانه های اید را نیز برای استفاده بهینه از پیشنهاداتی که محیط ارائه می کرد ، دوباره برای دستیابی به کامیابی اید ، تحت کنترل در می آورد . بعدها ، فروید از اصطلاح سوپر ایگو برای نامیدن آنچه توسط ایگو برای کنترل کردن اید پذیرفته شده است ، استفاده کرد .

به اعتقاد وینیکات (1958) فروید در اصطلاحات مرتبط به ایگو - اید ، تاکید کمتری روی احساس گناه ، نسبت به اضطراب با کیفیتی خاص ، داشته است . احساس اضطراب به دلیل تعارض بین عشق و نفرت است . احساس گناه ، به معنای تحمل این دوسوگرایی است . پذیرش رابطه ی نزذیک بین گناه و تعارض شخصی که از همزمانی عشق و نفرت نشات می گیرد دشوار نیست . اما فروید توانست ریشه های این تعارض را ردیابی کرده و ارتباط این احساسات را با زندگی غریزی نمایش دهد . همانطور که امروزه به خوبی شناخته شده است ، فروید در تحلیل بزرگسالان ( بیشتر نوروتیک تا سایکوتیک ) کشف کرد که مسائل آنها معمولا به کودکی بیمار ، اضطراب غیر قابل تحمل اش و تصادم عشق و نفرت بر می گردد . در ساده ترین شرایط ممکن عقده ادیپ ، یک پسر سالم رابطه ای با مادرش ایجاد می کند که در آن غریزه هم وجود دارد و رویای حاوی رابطه عاشقانه با مادر هم موجود است و این منجر به رویای مرگ پدر و سپس ترس از پدر و ترس از اینکه پدر قوه غریزی کودک را نابود خواهد کرد ، می شود . این مسئله به عنوان عقده اختگی شناخته می شود . در همین زمان ، عشق پسر به پدر و احترام نسبت به او هم وجود دارد . تعارض پسر بین قسمتی از وجودش که از پدر متنفر است و می خواهد به او آسیب بزند و قسمتی که او را دوست دارد ، پسر را درگیر گناه می کند . احساس گناه بیان می کند که پسر توانسته این تعارض را ، که در واقع یک تعارض موروثی است و به زندگی سالم تعلق دارد ، تحمل کرده و نگه دارد .

به اعتقاد فروید ، در شرایط سلامت ، اوج اضطراب و احساس گناه زمان خاصی دارد ، به این معنی که اوج این احساسات در نخستین موقعیت های مهم زندگی فرد تجربه می شود . کودک با غرایزی که از نظر زیستی تعیین شده اند ، در خانواده زندگی می کند و اولین رابطه مثلثی خود را در آنجا تجربه می کند .

به اعتقاد وینیکات (1958) در اظهار نظر روان تحلیلی اولیه اشاره مختصری به اهداف مخرب در تکانه های عشقی یا به سائق پرخاشگرانه که فقط در شرایط سلامت به طور کامل با شهوت آمیخته می شود ، وجود دارد . تمام این ها باید نهایتا در تئوری منشا احساس گناه جای بگیرند . در اولین اظهار نظر ، احساس گناه از تصادم عشق و نفرت شکل گرفته ، تصادمی که گریزناپذیر است اگر عشق ورزیدن شامل عنصر غریزی متعلق به ان باشد . اصل این ماجرا در سنین نوپایی به وقوع می پیوندد .

نظریه اریکسون

اِریک اِریکسون (Erik Erikson) که خود از شاگردان فروید بود، در پی انتقاد از محوریت تمایلات جنسی در نظریه‌ی فروید، نظریه‌ی دیگری ارائه می‌دهد و مفهوم گناه را از نو تعریف می‌کند. اریکسون معتقد است که احساس گناه در حدود سن 3 تا 5 سالگی شکل می‌گیرد و پیامد منفی سومین مرحله از مراحل هشت‌گانه‌ی رشد روانی‌-‌اجتماعی است که موسوم به «ابتکار در برابر گناه» است. به عقیده‌ی اریکسون، کودک در این مرحله برای نخستین بار در زندگی به دلیل منع شدن از ابتکار عمل، با احساس سنگین گناه مواجه می‌شود.

کودک از خودبیانگری به وسیله‌ی اسباب‌بازی‌هایش می‌ترسد، زیرا تصور می‌کند که بروز احساسات واقعی، عملی غیرقابل قبول است. کودکانی که در این مرحله از رشد روانی‌-‌اجتماعی برای ابتکار عمل با ممنوعیت‌های شدید و غیراصولی والدین مواجه می‌شوند، این بازدارندگی به‌قدری درون‌شان رخنه می‌کند که در بزرگ‌سالی از هر نوع ماجراجویی و خطر کردن گریزان خواهند شد.

نظریه اروین یالوم

اروین یالوم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال (1980) میان احساس گناه روان نژندانه و احساس گناه حقیقی تفاوت قائل می شود .

1- احساس گناه روان نژندانه ( روان رنجور خویی ) به خاطر تخلفی جزئی یا خیالی است که در حق دیگری انجام داده ایم و یا تابوی کهن یا امروزی را زیرپا گذاشته ایم که برای درمان این حالت زننده ی روان باید روی احساس بد بودن ، خشونت ناخودآگاه و میل به تنبیه شدن ، کارکرد .

2- احساس گناه به مفهوم حقیقی ، یک معصیت واقعی در حق دیگری است . برای درمان این وضعیت روانی باید به جبران واقعی یا نمادین خسارت با گناه پرداخت .

خلاقیت اروین یالوم و برخی دیگر از وجودگرایان آنجاست که مفهوم احساس گناه را ورقی زده و مفهوم احساس گناه وجودی ( Existential ) را تدوین می کنند .

3- احساس گناه وجودی می گوید : فرد نه تنها به دلیل معصیت هایش در حق دیگری یا زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی و اجتماعی ، بلکه ممکن است به دلیل معصیت در حق خویشتن گناهکار باشد . گناهی از جنس دور افتادن از آنچه می توانست باشد ولی مسئولیتش را نپذیرفت ، چرا که مسئولیت پذیری اضطراب آور است . مازلو ( به نقل از یالوم ) معتقد است که اگر جوهر اصلی فرد انکار یا سرکوب شود ، بیمار می شود ، گاهی محسوس ، گاهی نامحسوس ( یالوم ، 1980).

احساس گناه وجودی یک حالت عاطفی ناخوشایند است که به عنوان ندای درونی باید به آن گوش فرا داد تا بتواند باعث تحقق آرزوهای فرد باشد .

نظریه دونالد وینیکات

روانکاو به موضوع احساس گناه طوری می پردازد که شخصی با عادت به تفکر در قالب رشد و تکامل انسانی در ارتباط با محیط می پردازد . مطالعه احساس گناه برای تحلیل گر ، مطالعه رشد هیجانی فردی است . به طور معمول ، احساس گناه به عنوان مسئله ای مذهبی یا اخلاقی در نظر گرفته می شود . وینیکات (1958) در کتاب روانکاوی و احساس گناه می نویسد که در اینجا من می کوشم تا احساس گناه را نه به عنوان چیزی که تلقین شده بلکه به عنوان جنبه ای از رشد انسان مطالعه کنم ، اما این اثرات فرهنگی ، خودشان می توانند به عنوان پدیده های مشترک با الگوهای شخصی مطالعه شوند .

ما تمام درجات موفقیت و شکست را در رشد یک شعور اخلاقی پیدا کرده ایم . بدون شک کودکان و بزرگسالانی که احساس گناه شان مختل شده است و این نقص به طور اختصاصی با ظرفیت هوشی آن ها یا ناتوانی شان ارتباط ندارد .

به اعتقاد وینیکات (1958) در اظهار نظر روان تحلیلی اولیه اشاره مختصری به اهداف مخرب در تکانه های عشقی یا به سائق پرخاشگرانه که فقط در شرایط سلامت به طور کامل با شهوت آمیخته می شود ، وجود دارد . تمام این ها باید نهایتا در تئوری منشا احساس گناه جای بگیرند . در اولین اظهار نظر ، احساس گناه از تصادم عشق و نفرت شکل گرفته ، تصادمی که گریزناپذیر است اگر عشق ورزیدن شامل عنصر غریزی متعلق به ان باشد . اصل این ماجرا در سنین نوپایی به وقوع می پیوندد .

تمام روان تحلیل گران در کارشان با سمپتوم هایی که جایگزین رشد طبیعی شده اند مواجه شده اند ، آنها همچنین با احساس گناه ، و پذیرش محتوای فانتزی که احساس گناه را منطقی جلوه می دهد ، کاملا آشنا هستند . چقدر احساس گناه می تواند غیر منطقی به نظر برسد ؟ در آناتومی ملانکولی برتن مجموعه خوبی وجود دارد از مواردی که بی پایه بودن احساسات گناه را نشان می دهند . در تحلیل عمیق و طولانی ، بیماران در مورد هر چیز و همه چیز و حتی در مورد عوامل معکوس محیطی که به راحتی می توانیم آنها را به عنوان پدیده های شانسی تشخیص دهیم ، احساس گناه می کنند . در اینجا مثال ساده ای را طرح می کنیم :

پسر 8 ساله ای به صورت فزاینده ای مضطرب شد و در نهایت از مدرسه فرار کرد . او در حالی پیدا شد که از احساس گناه غیر قابل تحملی به خاطر مرگ خواهرش ، که سال ها قبل از تولد او رخ داده بود ، رنج می برد . او اخیرا این موضوع را فهمیده بود و والدینش هیچ اطلاعی از اینکه این خبر چقدر او را آزده است نداشتند . در این مورد ، تحلیل طولانی برای این پسر بچه ضرورتی ندارد . در مصاحبه های درمانی اندک او متوجه شد که احساس گناه فلج کننده ای که او در مورد این مرگ احساس می کرد جایگزینی از عقده ادیپ بوده است . او پسر بچه ای تقریبا نرمال بود و به کمک این میزان از حمایت دوباره توانست به مدرسه بازگشته و سمپتوم هایش پاک شدند .

در نبیین بیش از حد ساده شده عقده ادیپ ، پسر بچه پدر ترسناک و محترم خود را درونی کرده و بنابر این نیروهای کنترل کننده ای را که مبتنی بر آن چیزی هستند که کودک درباره چدر خوود درک و احساس کرده ، کسب می نماید . این تصویر درونی پدرانه به شدت ذهنی است و توسط تجارب کودک با تصورات او از پدر و نه خود پدر واقعی و به وسیله الگوهای فرهنگی خانواده رنگ آمیزی می شود . بنابر این احساس گناه نشان می دهد که ایگو با سوپرایگو در ارتباط است . اضطراب وقتی به سمت احساس گناه می رود پخته تر می شود .

در مورد مفهوم سوپرایگو می توان گفت که پیدایش احساس گناه یک واقعیت درونی است یا اینکه گناه در قصد و نیت سکونت دارد . در اینجا همچنین عمیق ترین دلیل برای احساس گناه ، به خودارضایی و در کل فعالیت های کلی خودشهوانی مرتبط است . خودارضایی به خودی خود جرم نیست اما در فانتزی کلی خودارضایی ، همه نیت های هشیار و ناهشیار گردهم جمع شده اند .

از این منظر روان تحلیلی می تواند رشد سوپرایگو را در دختر و پسر و همچنین تفاوت هایی که بی شک در فرمول بندی سوپرایگوی زن و مرد ، در الگوی وجدان و در پرورش ظرفیت احساس گناه وجود دارند ، را بررسی و مطالعه کند .

پیشینه ابتدایی درباره سوپرایگو در هر فردی وجود دارد ، تصویر درونی شده باید انسانی و شبه پدرانه باشد اما در مراحل اولیه که درونی سازی های سوپرایگو برای کنترل تکانه های اید و تولیدات آن استفاده می شوند ، تصوراتی مادون انسانی و از هر نظر ابتدایی تر هستند . بنابر این در مورد پرورش احساس گناه در هر نوزاد و کودک ، از ترسی خام گرفته تا چیزی وابسته به یک رابطه با انسانی محترم که می تواند درک کند و ببخشد ، ادامه دارد ( باید به این نکته اشاره شود که موازاتی بین بلوغ سوپرایگو در کودک و پرورش یکتاپرستی آنطور که در تاریخ یهودیت به تصویر کشیده شده ، وجود دارد ).

احساس گناه حتی زمانی که ناهشیار است و حتی زمانی که آشکارا غیر منطقی است ، بیان کننده درجه متشخصی از رشد هیجانی ، سلامت ایگو و امید است .

به باور وینیکات (1958) نقطه آغاز ظرفیت برای احساس گناه در هر فردی وجود دارد .

ملانی کلاین

ملانی کلاین (1935) توجه روان تحلیل گران را به موضع خیلی مهمی در رشد هیجانی که نام « موضع افسرده ساز » را به ان داده بود ، جلب نمود . بررسی او روی نقطه آغاز ظرفیت برای احساس گناه در انسان نتیجه مهم تداوم اجرای روش فروید بود .

باید در نظر گرفت در حالی که کارهای اولیه روان تحلیلی به تعارض میان عشق و نفرت به خصوص در وضعیت مثلثی می پرداختند ، ملانی کلاین ایده تعارض در رابطه ساده دوتایی بین کودک و مادر را گسترش داد . تعارضی که از ایده مخرب همراه با تکانه عشق نشات می گیرد . به طور طبیعی تاریخ نسخه اصلی این موضع رشدی ، زودتر از زمان عقده ادیپ است .

زمانی که ملانی کلاین بیان کرد که نوزاد بی رحمانه درون مادر را می شکافد تا هر چیزی را که احساس می کند خوب است از آن خارج کند ، کلاین همچنان این حقیقت ساده که کامیابی غریزی هم رضایت بخش است ، را انکار نکرد . ملانی کلاین این ایده را گسترش داد که تکانه عشق هدف خصمانه دارد ، بی رحم بودن میزان متغییری از تخریب گری ایده هایی که تحت تاثیر نگرانی قرا نگرفته اند را به همراه دارد . این ایده ها احتمالا در ابتدا بسیار محدود بودند اما کودکی که ما مشاهده می کنیم و از او مراقبت می کنیم نیازمند ماه های زیادی نیست تا ما تقریبا مطمئن شویم که نگرانی در حال آغاز است ، نگرانی به عنوان نتیجه لحظات غریزی که به رشد عشق به مادر تعلق دارند . اگر مادر به این شیوه بسیار سازگارانه که طبعا برایش اتفاق می افتد ، رفتار کند ، فرصت این را به کودک خواهد داد که متوجه شود کسی که هدف حملات بی رحمانه او بود مادر است ، دقیقا همان شخصی که مسئول تمام مراقبت های کودک است . در کودک دو نگرانی مشاهده می شود : یکی که نتیجه حمله به مادر است و دیگری که ناشی از این است که آیا امکان کامیابی وجود دارد یا ناکامی و وقوع خشم ( پرخاشگری همراه با ناکامی ) .

میشل فوکو

میشل فوکو در کتابش به نام تاریخ سکسوالیته، آنچه که خود، آن را «نظریه واپس رانی» می‌خواند را نه رد می‌کند و نه اثبات. به جای آن وی معتقد است که جنسیت به یک موضوع مهم برای مباحثه و تغییر آن به جهت ساخت جوامع بدل شده است. ایده نظریه واپس رانی از راه طبقه‌بندی جنسیت پدید آمد. با اینکه فوکو معتقد است جنسیت به شدت مهار شده است، وی این مهار را گونه‌ای ضرورت به حساب می‌آورد. به علاوه دانش روان‌پزشکی و پزشکی هم در این واپس رانی نقش داشته‌اند.

فوکو استدلال می‌کند که اعتراف به گناه در مسیحیت و همین‌طور فرایند روان‌درمانی، که به گونه‌ای این اعتراف به گناه را در خود نهان دارد، سبب برملا شدن حقیقت می‌شود. از آن‌جا که سازوکار سکس همواره مبهم بوده است، بشر قادر نبوده آن را به درستی به مشاهده بکشد. با وارد کردن سکس در مباحث علمی در قرن نوزدهم، بشر در واقع فرایند این اعتراف کردن را دگرگون کرد. این اعتراف کردن نه‌تنها آنچه که موضوعیت سکس قصد نهان‌سازی آن داشت را آشکار کرد، بلکه بشر را از آنچه خود مخفی می‌کرد آگاه ساخت. این آشکارسازی می‌بایست با زور صورت می‌گرفت به این سبب که چیزی قصد داشت که همچنان مخفی بماند. این رابطه حقیقی از نظر علمی دیدگاه‌های مرتبط با آنچه بدان اعتراف شده بود، که توانست این حقیقت را شبیه‌سازی، حفظ و اثبات کند را ثابت می‌کرد.

نظریه شناختی

از منظر شناختی، گناه احساسی است که فرد وقتی آن را تجربه می‌کند که بپذیرد به دیگران آسیب زده است. پیروان نظریه‌ی شناختی بر این باورند که احساسات ما از افکارمان ناشی می‌شوند. احساس گناه مستقیما زاییده‌ی این فکر است که فرد خود را مسئول نگون‌بختی دیگران می‌داند، حال آنکه ممکن است در واقعیت این‌گونه نباشد. این طرز فکر در حالت مزمن موجب می‌شود فرد دائما از این توهم که به دیگران آسیب زده است، در رنج و عذاب باشد.

یک علت این احساس منفی، تمایل خود فرد است به تفسیر نادرست وقایعی که برایش اتفاق می‌افتند. علت دیگرش این است که هرگز در درستی نتیجه‌گیری‌های خود تردید نمی‌کند. در شناخت‌ درمانی معمولا سعی بر این است که به افراد یاد بدهند چگونه از شر افکاری که این باور غلط را به او تحمیل می‌کنند، رهایی یابد.

همچنین در جلسات شناخت‌درمانی به فرد آموزش می‌دهند که رفتارهای نادرست خود را بشناسد و اگر مورد حمله‌ی فرآیندهای ذهنیِ مرتبط با احساس گناه واقع شد، فرایندهایی از قبیل «فاجعه‌سازی» (فاجعه ساختن از پیشامدی ناخوشایند که آن‌قدرها هم فاجعه‌بار نیست) یا «تعمیم افراطی» (استنباط یک الگوی کلی از پیشامدی ناخوشایند و تعمیم دادن آن به سایر اتفاقات)، چگونه این حمله‌ها را مهار کند.

دیدگاه شناختی برخلاف دیدگاه روان‌پویشی به فرد راهکارهایی ارائه می‌دهد تا در هر پیشامد ناخوشایندی خود را سرزنش نکند. در این دیدگاه تأکید شده است که اگر افکارتان را تغییر دهید، می‌توانید احساسات‌تان را نیز متحول کنید. به بیان دیگر، هرگاه فرد به این نتیجه برسد که به ناحق خود را مسبب رنج دیگران می‌بیند، قادر خواهد شد چارچوب ذهنی خود را مجددا سامان ببخشد و سهم خود را در پیشامدهای ناخوشایند واقع‌گرایانه‌تر ببیند.

عقده ادیپ

_ بر طبق این نظریه هر فرد در بازه سنی 3-6 سالگی که سومین مرحله رشد روانی – جنسی خود را طی می‌کند در خلال تجربه اضطراب اختگی ناشی از عقده ادیپ، احساس گناه شکل می‌گیرد. باید و نبایدهای والدین و قوانین اخلاقی و اجتماعی همگی بن مایه‌های ایجاد حس گناه هستند.

سایر علل

  • برخی معتقدند فرد پس از اینکه استاندارهای اجتماعی را برای خود درونی می‌کند هر گونه عبوری از این مرزها می‌تواند برایش احساس گناه ایجاد کند.
  • برخی دیگر فاصله میان خود ایده آل و خود حقیقی را سبب ایجاد حس گناه می‌دانند به تعبیری فاصله میان آنچه هستیم و آنچه والدین و اجتماع از ما می‌خواهد که باشیم یا "باید باشیم ".
  • برخی هم حس گناه را به فرایند رشد شناختی نسبت می‌دهند. طبق این نظریه گفته می‌شود از آنجا که همدلی با دیگران را کودک می‌آموزد چنانچه رفتاری از او سرزند که آسیب زننده به دیگری باشد در او حس گناه شکل می‌گیرد.
  • درمانگران وجود گرا معتقدند اگر انسان‌ها نتوانند یک زندگی اصیل مبتنی بر خود را داشته باشند و نتوانند با اضطراب‌های وجودی ناشی از زیستن کنار بیایند احساس گناه خواهند داشت.

واپس‌رانی تمایلات جنسی

واپس رانی تمایلات جنسی حالتی است که در آن فرد از تجربه تمایلات جنسی محروم می‌شود. واپس رانی تمایلات جنسی اغلب با احساس گناه یا شرم ناشی از تکانه‌های جنسی همراه است. واپس رانی تمایلات جنسی یک مقوله کاملاً انتزاعی بوده و چگونگی آن در میان فرهنگ‌ها و نظام‌های اعتقادی متفاوت است. بیش‌تر ادیان متهمند که آموزه‌هایشان سبب ایجاد واپس رانی تمایلات جنسی می‌شود.

در برخی نظام‌های اعتقادی، تنها بخشی از تمایلات جنسی، مثلاً همجنس‌گرایی واپس رانده می‌شوند. در برخی فرهنگ‌ها برای از میان بردن یا کمینه کاهش میل و لذت جنسی به کارهایی نظیر ختنه کردن مردان و زنان یا کارهای خشن‌تر چون بریدن آلت زنانه، قتل ناموسی و سنگسار روی آورده و از این راه سعی در کنترل رفتارهای مرتبط با آمیزش جنسی در انسان را دارند.

عوارض و اثرات مخرب احساس گناه

همانطور که گفته شد احساس گناه می‌تواند باعث شود افراد از قوانین اجتماعی و هنجارها تبعیت کنند. همچنین مانعی برای آسیب به دیگران است. اما در زمان‌هایی احساس گناه ممکن است فرد را از انجام وظایفش و برقراری روابط با کیفیت باز دارد. همچنین احساس گناه شدید برای فرد اختلالات اضطرابی، افسردگی شدید و وسواس را به همراه خواهد داشت.

احساس گناه انگیزه انجام کارها را از شما می‌گیرد و عزت نفس را به شدت کاهش می‌دهد. در صورت احساس گناه کار بودن نمی‌توانید از هیچ چیز لذت ببرید. این حس اغلب با وسواس همراه است؛ به گونه‌ای که فرد در انجام هر کار کوچکی از انجام اشتباه و احساس عذاب وجدان بعد آن هراس دارد.

به جرات می گویم که احساس گناه یکی از بدترین احساساتی است که یک انسان ممکن است در طول زندگی‌اش با آن مواجه باشد و من از آن به عنوان غارتگر عزت نفس یاد می‌کنم. احساس گناه مانند اژدهایی است که انگیزه، عزت نفس و امید شما را می‌بلعد.

در واقع کسی که احساس گناه می‌کند انگار که سر خود را در دهان یک اژدها گذاشته و در فضای دهان اژدها به سختی نفس می‌کشد و زندگی می‌کند.

احساس گناه زمانی که ادامه دار باشد، انگیزه هر گونه حرکت و پیشرفت را از شما می گیرد.می دانید چرا؟ چون همانطور که گفتیم غارتگر عزت نفس است که کسی که عزت نفس خود را از دست داده باشد شدیداً احساس بی لیاقتی و عدم شایستگی می‌کند. احساس عدم لیاقت همان چیزی است که از شما اجازه هر گونه رشد را می‌گیرد.

احساس گناه، نمی‌گذارد که شما لذت بردن را دوباره تجربه کنید و احساس لذت را از شما می‌گیرد. احساس گناه، مانع از این می‌شود که شما از ته دل شادی کنید. شاد بودن را به منزله گناهی مجدد می‌داند و به شما خاطر نشان می‌کند که چطور می‌توانی شاد باشی وقتی چنین کاری انجام داده‌ای. واضح است که شما از ترس اینکه احساس گناه‌تان شدیدتر نشود از شادی کردن خودداری می‌کنید.

احساس گناه، با خود احساس طرد شدگی و عدم دوست داشته شدن از طرف خداوند و اطرافیان را با خود به همراه دارد. معمولا کسی که بابت اشتباهی چنین احساسی دارد تصورش بر این است که خداوند دیگر او را دوست نداشته و توجهی به او نخواهد کرد. حتی منتظر عذابی سخت از طرف او است . همچنین فکر می‌کنند که از نظر دیگران نیز بی ارزش شده است و دیگران برای او اهمیتی قائل نمی‌شوند.

وای از روزی که احساس گناه در شما تبدیل به یک عادت شود و شما در کنار این احساس زندگی کنید. قطعا شما را تبدیل به فردی افسرده و بی هدف می‌کند و طراوت و شادابی را مانند غارتگری از زندگی شما می‌رباید.

راهکارهای کاهش و رهایی احساس گناه

در اینجا به برخی راهکارهایی که برای کاهش و رهایی احساس گناه مفید هستند اشاره کرده ایم:

1. ریشه احساس گناه را بیابید

این مهم است که ببینید آیا یک فعل اشتباه که منجر به آسیب زدن به کسی شده حس گناه ایجاد کرده یا تنها نگرانی از یک مسئولیت پذیری افراطی است. حس گناه ناشی از یک خطا پیامد طبیعی روان است که ما را برای سازگاری‌های اجتماعی آماده می‌کند اما احساس عذاب وجدان نابه جا که اغلب ناشی از فعلی نیست و یک نگرانی بیش از حد ذهنی است جنبه‌های شناختی معیوبی دارد که باید در نظر گرفته شود.

2. احساس گناه را بپذیرید

فکر و احساس کاملا به هم مرتبطند به همین خاطر در خیلی از روش‌های شناختی و روان درمانی معتقد هستند اصلاح فکر منجر به اصلاح هیجان می‌شود. وقتی خود را به عنوان یک انسان که نمی‌تواند مصون از خطا باشد بپذیرید و باور کنید که هر خطایی می‌تواند جزء جدایی ناپذیر زندگی باشد راحت‌تر خواهید توانست با حس گناه کنار بیایید.

از روش‌های کنترل بیرونی استفاده نکنید

از سوی دیگر بدانید که راه‌های کنترل دنیای درونی با دنیای بیرونی متفاوت است. شاید شما در دنیای بیرونی با شیوه‌های کنترلی مثل فرار از موقعیت یا حذف چیزهایی که نمی‌خواهید آن را مدیریت کنید اما برای مدیریت احساسات به هیچ عنوان نمی‌توانید از شیوه‌های کنترلی استفاده کنید چرا که شدیدتر بر می‌گردند. فرض کنید که با خود مرتب بگویید من نباید حس گناه داشته باشم آیا این منجر به فروکش شدن آن می‌شود.

3. به پیامی که در احساس گناه نهفته است دقت کنید

وقتی در حال تجربه این احساس هستید از خود بپرسید من از این رویداد چه درسی باید بگیریم؟ این که در نوع اعمالم دقت نظر بیشتری داشته باشم ؟ دیگران را بیشتر مورد حمایت قرار دهم؟ چه چیز اشتباهی در این مسیر هست که این احساس باید تجربه شود؟ عملی باید بهبود یابد یاعملی باید حذف شود؟

4. در صدد اصلاح و جبران برآیید

اگر احساس گناه ناشی از فعلی خطا بود برای جلوگیری از تکرار آن و یا برای امکان اصلاحات احتمالی برنامه ریزی کنید. اقدام به بهبود اوضاع یکی از روش‌های غلبه بر احساس گناه است.‎⁨

القای احساس گناه‌کار بودن (سفر گناه)

القای احساس گناه‌کار بودن گونه ای از داشتن احساس گناه یا مسئولیت است. اکثراً این اصطلاح به ایجاد احساس گناه غیرقابل توجیه توسط شخص دیگری اطلاق می‌شود و گونه‌ای از دستکاری روانشناختی به حساب می‌آید.

ایجاد احساس گناه در شخص نوعی دستکاری روانشناختی در قالب اعمال مجازات برای درک تخلف محسوب می‌شود. سفرهای گناهکارانه نیز نوعی پرخاشگری منفعلانه تلقی می‌شود.

در این روش برای قربانی انجام تخلف یا هر گونه کار نادرست در گذشته یادآوری می‌شود تا ابتدا او احساس گناه کرده و سپس گزینه‌ای برای رهایی از این حس به او به‌طور ضمنی یا مشخص پیشنهاد داده می‌شود. فرد دستکاری کننده این راه فرار را چه خواسته و چه ناخواسته براساس نیازهای خود طراحی و مطرح می‌کند. به صورت غالب افراد احساس وظیفه به انجام خواسته‌های مطرح شده را به عنوان مسیری برای دریافت تأیید ایشان و رهایی از حس گناه انتخاب می‌کنند.

جورج کی سیمون، نویسنده کتاب‌های روان‌شناختی، گناه‌افکنی را یک روش ارعاب توصیف می‌کند. فرد دستکاری کننده به قربانی با وجدان می‌گوید که او به اندازه کافی اهمیت نمی‌دهد، بیش از حد خودخواه است یا اینکه با دشواری روبرو نمی‌شود. این امر معمولاً باعث ایجاد احساس بد در قربانی و شک و تردید در مورد خود شده که منجر به اضطراب و در نهایت در قرارگیری در جایگاه تسلیم می‌شود.

به نظر می‌رسد اولین بار استفاده از این اصطلاح در سال ۱۹۶۷ میلادی ارائه شده‌است.

مطالعات محدودی در مورد بررسی گناه‌افکنی‌ها وجود دارد. تمرکز این مطالعات بیشتر بر روی احساس گناه در روابط بین والدین و فرزندان است.

سه نوع گناه‌افکنی پیشنهاد می‌شود:

  • تخریب زبانی
  • تربیت اخلاقی
  • عوارض جانبی

تحول مفهوم شرم و گناه در فرهنگهای فرد گرا و جمع گرا

،بر اساس خط کلی ادبیات پژوهش افراد زمانی احساس شرم و گناه می کنند که از استانداردها یا نرمهای جامعه سر پیچی کنند ( برای مثال هابلیتزل، 1987؛ لیو، 1987؛ تانگنی، 1991، نقل از تسای و وونگ، 2007).

به هر حال باید توجه داشت که شرم زمانی رخ می دهد که فرد احساس می کند که از سوی دیگران مورد ارزیابی قرار می گیرد و شامل اسنادهای درونی پایدار و همه جانبه در جهت سرزنش "خود" است. وبا پیامدهای ناسازگارانه همراه است. در حالیکه احساس گناه زمانی اتفاق می افتد و احساس گناه زمانی است که فرد برای رفتار نادرست که شامل اسنادهای موقتی و مخصوص به آن رفتار ویژه است و نه تمامیت فرد. احساس گناه سازگارانه است.

اما ممکن است این مفروضه ها در مورد احساس شرم و گناه در فرهنگهای مختلف متفاوت باشد. برای مثال ایده اسنادهای پایدار و همه جانبه در مورد شرم و اسنادهای اختصاصی به رفتار در مورد احساس گناه، "خود" را به گونه ای در نظر می گیرد که می تواند از رفتار زودگذر فرد جدا و منفک باشد. همینطور این ایده که شرم گرایش به سمت بیرون دارد ( یعنی با توجه به استانداردهای بیرونی جامعه یا دیگران تعیین می شود) در حالیکه احساس گناه معطوف به درون فرد است ( استانداردهای درونی). در واقع این فرض را مشخص می کند که گرایش درونی و بیرونی از یکدیگر جدا هستند. این ایده ها دیدگاهی را نسبت به "خود" در نظر می گیرند که بر اساس آن "خود" منحصر به فردو مجزا از دیگران در نظر گرفته می شود و با ویژگیهای درونی پایدار که مارکوس و کیتیاما ( 1991؛ نقل از وونگ و تسای، 2007).

از ویژگیهای " خود مستقل " می دانند، معرفی می شود. در نهایت این ایده در مدلهای شرم و احساس گناه که ارزیابی منفی از جانب دیگران منفی تلقی می شود کاملا مطابق با بافت فرهنگی امریکای شمالی است. (مارکوس و کیتیاما، 1999؛ نقل از وونگ و تسای، 2007).

Normal0falsefalsefalseEN-USX-NONEAR-SA بر خلاف کشورهای فردگرا مانند ایالات متحده که بر مفهوم مستقل خود تأکید می کنند کشورهای جمع گرا مانند چین، ژاپن و کره مفهوم خود بهم پیوسته را پرورش می دهند. افرادی که خود وابسته یا بهم پیوسته دارند خود را در ارتباط با دیگران درک می کنند ( مارکوس و کیتیاما، 1991؛ تراندیس، 1991، نقل از وونگ و تسای، 2007).

بنابراین عوامل بیرونی ( افکار و احساسات دیگران) به اندازه عوامل درونی (افکار و اعمال خود) مهم هستند. در این بافتهای فرهنگی "خودها" چه به لحاظ بافتی و چه موقعیتی وابسته هستند. و بنابراین تغییرات موقعیتی در مورد مفهوم خود به عنوان هنجار شناخته می شود.( کوندون، 1990؛ نقل از وونگ و تسای، 2007).

برای مثال در در فرهنگهای جمع گرا افراد تشویق می شوند که با یکدیگر در جهت ارتقا "خود" بکوشند و بنابراین تغییر در خود ارزشمند تلقی می شود ( چو، 2000 ؛ نقل از وونگ و تسای، 2007). بنابراین در این جوامع داشتن احساس بد نسبت به خود نه تنها نرمال بلکه تا حدودی نیز قابل انتظار است؛ چرا که این احساس در جهت ارتقائ اهداف بزرگتری در ارتقا خود به کار می رود.