نظریه تربیتی ایوان ایلیچ
ایوان ایلیچ ( Ivan Illich متولد 4 سپتامبر ۱۹۲۶ و متوفای 2 دسامبر ۲۰۰۲) یک نویسنده، فیلسوف و کشیش کلیسای کاتولیک اهل اتریش بود. او یکی از منتقدان بارز فرهنگ غربی و نهادهای مدرن نظیر آموزش و پرورش، پزشکی، کار، مصرفِ انرژی، حملونقل و توسعهٔ اقتصادی بود.
ایوان ایلیچ در سال ۱۹۲۶ در وین به دنیا آمد. پدر و مادر او یهودی و کاتولیک بودند. در ۱۹۴۲، خانوادهٔ او از دست نازیها فرار کرد. ایلیچ بعد از پایان جنگ در فلورانس زیستشناسی سلولی و کریستالشناسی، در رم الاهیات و فلسفه، و در آلمان تاریخ قرون وسطی خواند. او به یک کشیش وابسته به کلیسای کاتولیک روم تبدیل شد و در ۱۹۵۱ به یک قصبهٔ فقیر پورتوریکویی در شهر نیویورک فرستاده شد. در آنجا او بسیار موفق بود و در ۱۹۵۶ قائممقام دانشگاه کاتولیک پورتوریکو شد. او صراحتاً راستکیشیِ کاتولیکِ پیش از شورای دوم واتیکان را نقد میکرد و مافوقهای جدیدش از این مسئله چندان خشنود نبودند. او سال ۱۹۵۹ را در نقاط مختلف آمریکای جنوبی گذرانید و عاقبت در کورناواکِ مکزیک مستقر شد. او یک مرکزِ آزاد تحقیقاتی و آموزش زبان به نام مرکز مستندسازی بینفرهنگی تأسیس کرد که همانند برکلی و دهکدهٔ گرینویچ به محیطی مناسب برای رشد رادیکالیسمِ دههٔ ۱۹۶۰ تبدیل شد.
ایوان ایلیچ در چند کتابِ متوالی — ابزارهایی برای همْشادزیستی (۱۹۷۳)، انرژی و مساوات (۱۹۷۴)، الههٔ انتقامِ پزشکی (۱۹۷۵)، به سوی تاریخچهٔ نیازها (۱۹۷۸)، حقِ بیکاریِ سودمند (۱۹۷۸) و کارِ سایه (۱۹۸۱) — به نقدِ موازیِ پزشکی، حملونقل، قانون، رواندرمانی، رسانهها و سایر تخصصهایِ خودجاودانساز پرداخت. نظامِ پزشکی بیمار تولید میکند؛ نظامِ قضایی موکل تولید میکند؛ نظام سرگرمی مخاطب تولید میکند؛ نظام حملونقل مسافرِ هرروزه تولید میکند (که همانطور که ایلیچ دوست داشت تأکید کند، سرعتِ متوسطِ مسافرِ روزمره در سطحِ شهر از سرعتِ متوسطِ عابرانِ پیاده یا دوچرخهسواران کمتر بود—یا دستِ کم اگر احداثِ بزرگراهها پیادهروی یا دوچرخهسواری را در این مسیرها غیرممکن نکرده بود، میتوانست چنین باشد). طی این فرایند، این سیستمها به ما طرزِ مناسبِ رفتار کردن را یاد میدهند؛ اما نکتهٔ به مراتب مهمتر این است که آنها به ما یاد میدهند که چطور نیازهایمان را تعریف کنیم. «همانطور که هزینهٔ تولید در کشورهای ثروتمند کاهش مییابد، تمرکزِ کار و سرمایه بر تشکیلاتِ گستردهای که هدفش مجهز کردنِ افراد به مصرفِ منضبطانه است» روزبهروز افزایش مییابد.
ویژگی های مدارس رسمی :
- سن دانش آموزان : مدرسه افراد را بر پایه سن آن ها دسته بندی می کند. این دسته بندی بر سه اصل تردید ناپذیر متکی است:
1. جای کودکان در مدرسه است. 2. کودکان در مدرسه یاد می گیرند. 3. کودکان فقط در مدرسه می توانند آموزش ببینند. خِرد نهادینه به ما می گوید که کودکان به مدرسه نیاز دارند و کودکان در مدرسه یاد می گیرند اما همین خرد، خود محصول مدرسه است چون عقل سلیم به ما می گوید تنها کودکان را می توان در مدرسه آموزش داد.
- آموزگاران و دانش آموزان : کودکان بنا بر تعریف ، دانش آموزند و در مدرسه آموزش می بینند. دانش آموزان چه با هوش ، چه کم هوش ، همواره برای گذراندن امتحانات خود بر حفظ کردن ، خواندن و هوش خود تکیه کردن و انگیزه آن ها دست یافتن به شغلی مطلوب بوده است. مدرسه جدا از این که دانش آموزان از آنها چه یاد می گیرند، برای آموزگاران شغل ایجاد می کنند. ِخرد سازمانی مدارس به پدر و مادرها ، دانش آموزان و معلمان می فهماند که اگر قرار باشد آموزگار به آموزش بپردازد باید اقتدار خود را در مکانی مقدس اعمال کند.
- درس خواندن تمام وقت : مدرسه بنا بر ماهیت خود به آن جهت گرایش دارد که تمام وقت و انرژی افرادی را که با آن سروکار دارد به خود اختصاص دهد. حضور در کلاس درس ، کودکان را از دنیای روزمره بیرون می برد و در محیطی بسیار ابتدایی ، جادویی و کاملا جدّی و خشک غوطه ور می کند. حتی بهترین آموزگاران هم نمی توانند دانش آموزان خود را کاملا در برابر این برنامه مدارس محافظت کنند."
اسطوره زدایی ایوان ایلیچ
وی معتقد است در هر کشوری مقدار مصرف فارغ التحصیلان دانشگاه ها ، معیاری برای مصرف سایرین به دست می دهد ، اگر دیگران بخواهند به هنگام کار یا سایر مواقع ، انسان های متمدن باشند باید از شیوه فارغ التحصیلان دانشگاه ها تقلید کنند. امروزه نظام مدارس عملکرد سه گانه ای را انجام می دهد:
1- منبع اسطوره جامعه است.
2 - تضاد های آن اسطوره را نهادینه می کند.
3 - کانون آئینی است که ناهماهنگی های میان اسطوره و واقعیت را بازآفرینی می کند و می پوشاند. ما بدون این که بدانیم آئین مدرسه رفتن نه به یادگیری فردی کمک می کند و نه به برابری اجتماعی آن ها ، نمی توانیم اصلاح آموزش را آغاز کنیم.
طرح اسطوره زدایی ایوان ایلیچ فقط به دانشگاه محدود نیست بلکه به نظامی که دانشگاه جزء لاینفک آن است مربوط می شود :
اسطورۀ ارزش های نهادینه شده ، اسطورۀ اندازه گیری ارزش ها ، اسطورۀ دسته بندی ارزش ها ، بازی آئین و مذهب جدید جهانی .
مدرسه به واسطه ساخت خود به عنوان یک بازی تشریفاتی درجه بندی شده خالق و حافظ اصلی اسطوره های اجتماعی است. وارد شدن به این بازی از این که چه چیزی و چگونه تدریس می شود مهمتر است این بازی تا جایی پیش می رود که شرکت در آن اجباری می شود و شرکت کنندگان را مجبور می کند که گناه نابسامانی های جهان را به کسانی نسبت دهند که در این بازی شرکت نکرده اند."
آئین مدرسه رفتن ، حقیقتا نه به یادگیری فردی در جامعه ما کمک می کند و نه آنان را به برابری اجتماعی هدایت می کند ، شاید برای همین قادر به اصلاح نظام آموزشی خود نیستیم . مطلق دانستن آموزش دانشگاهی در جامعه ما به بیماری اجتماعی " کردانیسم " منجر می شود و نهایت خود مردم نمی توانند بپذیرند که فرد مسئول و یا مدیر ، بدون پسوند دکتر و مهندس قادرند بر این مسندها تکیه بزنند. پس تنها طریق، برای قرار گرفتن در جریان زندگی موفق ، کسب مدرک است نه مهارت . اسطوره ای ستودنی و اجتناب ناپذیر برای پذیرش اجتماعی یک فرد. در جامعه ما مدرسه و دانشگاه هر دو اسطوره ای جهت تضمین آئین پیشرفت فردی است نه اجتماعی. برای همین کوتوله ها رشد می کنند اما جامعه خیر.
مدرسه و دانشگاه به واسطه ساخت خود به عنوان یک بازی تشریفاتی درجه بندی شده خالق و حافظ اصلی اسطوره های اجتماعی است ، که ارزش های خاصی را نهادینه می کند ، اندازه گیری و دسته بندی می کند و افراد بر اساس آنها ، مصالح و منافع خود را انتخاب و درجه بندی می نمایند.
مدرسه و مدرسه زدایی از نگاه ایوان ایلیچ
هنگامی که از آموزش رسمی سخن به میان میآید، اولین موسسهای که به یاد میآوریم مدرسه است. مدرسه به شکل امروزی و عمومی آن برای اولین بار در فرانسه پس از انقلاب شکل گرفت و بر اساس آن دولت موظف گردید تا آموزش عمومی و ابتدایی را برای همه سازمان دهد (گلشنفومنی، محمدرسول. 1391). از آن روز بسیاری از دانشمندان و عوام، از مدرسه و روشهای آن دفاع کرده آن را لازم دانستهاند یا ناراضی بوده و آن را نقد کردهاند و برخی عنوان میکنند که فرزندشان را به مدرسه نخواهند فرستاد (هرچند جایگزین مناسبی برای آن در دسترس بسیاری نیست و در نهایت از مدرسه به عنوان مسیر آموزشی مناسب استفاده میکنند). مدرسه بر اساس کدام دسته نظریات در حیطه آموزش توجیه پذیر و چه نقدهایی بر آن وارد است و آیا بدیلهایی برای جایگزینی آن وجود دارد؟
اشکالی از آموزش از سالهای بسیار دور وجود داشتهاست. از آموزش سینه به سینه در عصر غارنشینی و آموزش شکار و روشن کردن آتش تا انتقال حرفهها و مشاغل و پس از آن آموزش درباریان و مذهبیون، نمونههایی از انواع آموزش بودهاند. در قرن هجدهم، پایه مدارس و آموزش امروزی گذاشته شد. فرانسه پس از انقلاب دولت را موظف به اجرای آموزش عمومی و ابتدایی دانست و آن را به اجرا گذاشت و با گذر زمان سایر کشورهای اروپایی این شیوه را در دستور کار خود گذاشتند و با گسترش ارتباطات در قرن بیستم، این شیوه به سایر نقاط جهان نیز تسری یافت(گلشنفومنی، محمدرسول، 1391).
به دنبال گسترش مدارس در سراسر جهان، نظریهپردازان بسیاری در حمایت از آن برخواستند. در این میان بخصوص کارکردگرایان آن را کمکی برای انسجام اجتماعی و در تامین نیروی انسانی مورد نیاز جامعه لازم دانستند. دورکیم کارکرد مدرسه را توسعه امکانات و تواناییهایی میدانست که جامعه به آنها نیاز دارد و پارسونز وجود آن را برای ادامه حیات جامعه لازم دانسته آن را برای حفظ انسجام اجتماعی ضروری تلقی میکرد (شارعپور، محمود. 1394)
از سوی دیگر برخی این شیوه آموزش را نقد کردند. نظریه پردازانی مانند آلتوسر، گرامشی، بوردیو و ایلیچ و نظریههای انتقادی و بازتولید از آن دسته نظریاتی هستند که به نقد مدارس و شیوههای آن پرداختند (قالیبافان و مقبولی، 1394).
جهان در عصر حاضر ، افقِ دیدِ جدید و متمایزی به مدرسه و معلم و آموزش پیدا کرده است ، ولی ما هنوز در تفکر آموزش حروف الفبا و تثبیت نظم پادگانی برای اطمینان از تعلیم و تربیت مانده ایم و ما جهت تولید محصولی به نام انسانهای اخلاق مدارِ مطیعِ قوانین ، در حالت چشم گوش بسته درمانده ایم.
کتاب " مدرسه زدایی از جامعه " ایوان ایلیچ انگلیسی در سال 1971 به چاپ رسید. او اثرات سوء آموزش رسمی و اجباری بر دانش آموزان و آموزگاران و جامعه را بررسی کرده است هر چند تحلیل ایلیچ از مدرسه در جامعه امروزی تماما و یا اصلا ، جامه عمل نپوشیده است ، اما در بررسی شیوه آموزش عمومی در برخی از کشورهای برتر آموزشی ، شاهد تغییراتی نسبت به آموزش سنتی گذشته هستیم که دانش آموز محوری و یا حذف کتب درسی و جایگزینی آموزش الکترونیک ، از جمله آن موارد است که ایلیچ ، آنها را پیش بینی کرده بود.
زایش تفکر و مراحل رشد و بلوغ هر تحولی نو ، اصولا از کشورهای پیشرفته آغاز می شود. سرعت و جهت حرکت هر نوع تحولی در این کشورها به سه دلیل یعنی : دسترسی به دانش ، نیروی انسانی کارآمد متخصص و سرمایه ، بسیار بیشتر و عمیق تر است. حُسن اصلی فراهم سازی چنین امکانی در این جوامع ضرورت وجود شرایط تفکر خلّاق ، بدیع و استقبال مراجع تصمیم گیری از آنهاست .
نیک می دانیم که تحولات اجتماعی با توجه به خِرد جمعی جامعه می تواند حرکتی رو به جلو و یا عقب داشته باشد. لزوما هر نوع تحول اجتماعی رخ داده ، مثبت و سازنده ، تعریف نمی شود. جهت گیری های مغرضانه می تواند تحولات اجتماعی را عقیم و یا ناکارآمد سازد.
شاید بتوان یکی از بزرگترین منتقدان مدرسه و شیوههای آن را ایوان ایلیچ، نظریه پرداز اتریشی قرن بیستم دانست. ایلیچ در کتاب مشهور خود، مدرسه زدایی از جامعه، نظریات خود در خصوص مدرسه و بدکارکردی آن را مطرح کرد. او عنوان میکند موسساتی که ساختار اصلی جامعه امروز را تشکیل میدهند، خود نابود یا تحریف کننده آن اهداف یا نهادهایی هستند که برای آنها به وجود آمدهاند. به این ترتیب بیمارستان عامل نابودی سلامتی، کلیسا عامل نابودی مذهب و مدرسه عامل نابودی آموزش و پرورش است. او این موسسات را موسسات تحریف کننده یا معتاد کننده میدانست و خواهان مدرسه زدایی از جامعه بود (شارعپور، محمود. 1394).
ایلیچ معتقد بود که دانش آموز پس از دوسال حضور در مدرسه، دچار نوعی حس حقارت و بیکفایتی میشود که سبب میگردد کودک یاد بگیرد برای موفقیت و تحرک اجتماعی، نیازمند تحصیلات بیشتر است. به این ترتیب او دراین نظام اموزش و پرورش درمییابد که فاقد خود ارزشی لازم است. او معتقد است که مدرسه هرگز به اهداف آموزش و پرورش که رشد مهارتهای مفید و استقلال فکری است دست نمییابد. بلکه نوعی نگاه دیوانسالارانه و تجاری نسبت به جهان را به دانشآموز منتقل میکند (شارعپور، محمود. 1394)
نظریات ایلیچ تحول شگرفی در خصوص نگاه به آموز ایجاد کرد. امروزه اگر بپرسیم آیا جایگزینی برای مدارس عمومی وجود دارد، پاسخ قطعا مثبت است. در کشورهای اروپایی و آمریکا موسسات و اشکال خاصی از مدرسه شکل گرفتهاند و به دنبال رفع ایراداتی هستند که ایلیچ و نظریه پردازان شبیه به او به مدرسه وارد کردند و برخی، آموزش در منزل را جایگزین آموزش در مدرسه کردهاند. انواع این موسسات و روشهای آموزش عبارتند از، مدارس دموکراتیک و رایگان، آموزش مردمی، مدارس دوستانه (کوکر)، آموزش در خانه، آموزش غیر حضوری و مدرسهزدایی، مدارس کریشنامورتی، مدارس مونتسوری، مدارس(و کلاسهای درس) باز و دانشکدههای والدورف (یا آنگونه که در اروپا از آنها نام برده میشود، اشتاینر).
مدارس دموکراتیک و رایگان
مدارسی هستند که با هدف یادگیری آزادانه کودکان در محیطی امن و بدون اجبار یا زور و ترس از کنجکاوی کودکان و تلاش آنها برای یادگیری خودشان تاسیس شدهاست. تصمیمگیری در این مدارس بر پایه رایگیری و نظر اکثریت انجام میشود و به گونهای هستند که کارمندان و دانش آموزان در آنها رای برابردارند. بعضی از آنها در همه موارد اعم از موضوعات مالی، حل و فصل اختلافات، کارمندان و تصمیمات جزئی اداری اجازه رأیگیری میدهند. بعضی دیگر از این مدارس به کمیتههایی تقسیم میشوند یا در برخی، مدیر قدرت تصمیم گیریهای اداری را حفظ میکند. رایگیری در مدارس دموکراتیک معمولاً در جلسات هفتگی تمام مدارس انجام میشود. در مدرسه آزاد آلبانی ، هرگاه کودک یا بزرگسال احساس کرد که حقوق یکی توسط دیگری نقض شده است، می توانند در هرزمان خواستار یک جلسه با حضور تمام اعضای مدرسه شود تا فوراً به مشکل رسیدگیشود. برگزار کننده جلسه به طور کلی در هر جلسه انتخاب می شود و معمولاً یکی از دانشآموزان این مسئولیت را به عهده میگیرد. قوانین و رویه هایی که توسط کلیه اعضای جامعه از طریق رأی دموکراتیک اخد شود لازم الاجراست و همه از پیر و جوان آن را میپذیرند زیرا همه، تصمیمگیری به این روش را درک میکنند (مارتین، روبین.2000).
آموزش مردمی
نوعی آموزش، مخصوص بزرگسالان است و بیشتر به دنبال آموزش سیاسی به شهروندان انجام میشود. این نوع آموزش با آنکه نسبت به موضوع ما یعنی مدارس کمی متفاوت است اما از روشهای آموزشی است که خود افراد به صورت آزادانه در آن شرکت میکنند و مبلغ ایدئولوژی و نظریات طبقه حاکم که نظریه پردازانی چون گرامشی یا ایلیچ آن را نقد میکنند، نیستند و به افزایش آگاهی سیاسی و توان اجتماعی مردم عادی کمک میکنند (مارتین، روبین.2000).
مدارس دوستانه یا کوکر
مدارسی هستند که شباهت بسیاری به مدارس سنتی دارند. این مدارس معلم محور هستند و بر خلاف بسیاری از انواع آموزش و مدارسی که در ادامه خواهد آمد، از روش نمرهدهی و کلاسبندی استفاده میکنند. این مدارس هدف خود را کمک به دانش آموزان برای کشف خودهدایتگری توصیف میکنند. مسئولیتپذیری شخصی در این جامعه برای کسب موفقیت ضروری است. علاوه بر این ، یادگیری مادام العمر، عدالت اجتماعی و به چالش کشیدن ظلم بشر، غالباً اهداف مکمل مدارس دوستانه هستند. در سطح جهانی، کوکرها دوست دارند به "ایجاد جهانی که باید باشد" فکر کنند. بسیاری از مدارس دوستان بر سادگی، صداقت، حل مسالمت آمیز درگیری، عزت کار بدنی، اعتماد متقابل و احترام و مراقبت از یکدیگر و از زمین تأکید می کنند (مارتین، روبین.2000).
آموزش در خانه و مدرسه زدایی
بیشترین شباهت را به نظریات ایلیچ دارد. این روش آموزشی بیشترین مخاطب را در جهان دارد و در ایران نیز به تازگی از آن سخن به میان آمده است. با پیشرفتهایی که انقلاب الکترونیکی و استفاده از کامپیوتر ایجاد کرد، این روش تحصیل رشد فزایندهای داشته است. در انگلستان یک درصد دانشآموزان از این روش استفاده میکنند. در آمریکا نیز این روش از محبوبیت بسیاری برخوردار است و تا سال 2001 بیش از یک میلیون دانشآموز از آن استفاده میکردهاند. در این روش پیشرفت و رضایت تحصیلی بالاتری در انگلستان گزارش شده است و دانشآموزان از نظر پیشرفت تحصیلی و ورود به دانشگاه با دیگر همسالان خود شبهات بسیاری داشتند. در نقد این روش بیان میشود که کودکان کمتر اجتماعی شده کار با گروه را یاد نمیگیرند و در ارتباط کمتر با سایر دانشآموزان مهارتهای کمتری کسب میکنند. در پاسخ به آن نیز بیان میشود که پیشرفت روزافزون اینترنت و راههای ارتباطی مربوط به آن این مشکلات را کمتر کرده است. کما اینکه مزایایی مانند انعطاف بیشتر به دلیل کار انفرادی و یادگیری در محیطی بدون تنش، معایب را تحت الشعاع قرار میدهند(شکوهییکتا و پرند، 1386).
مدارس کریشنامورتی
مدارسی با الهام از آموزههای جیدو کریشنامورتی هستند. به گفته جیدو کریشنامورتی، ما باید روش آموزشی را تاسیس کنیم که یک سیستم نباشد، بلکه حول نگرشها و خصوصیات معلم و کودک و چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر ساختهشود. او بیان میکند در دنیایی که در حال ویرانی و سبب انحطاط است، باید مکانی مانند یک واحه وجود داشته باشد که بتوان شیوه زندگی کامل و هوشمندانه را در آن یاد گرفت. آموزش و پرورش در دنیای مدرن نه به پرورش هوش، بلکه به رشد و پررش عقل، حافظه و مهارتهای آن مربوط می شود. این فرایند، فراتر از انتقال اطلاعات از معلم به دانشآموز، رهبر به پیروان، و ایجاد یک روش زندگی سطحی و مکانیکی است. مدرسه مکانی است که فرد در آن اهمیت دانش و محدودیتهای آن را فرا میگیرد. فرد یادمیگیرد که به زندگی به صورت تلاش انسان، جستجوی زیبایی، جستجوی حقیقت و راهی برای زندگی بدون درگیری نگاه کند. از لحاظ ساختاری، هر مدرسه کریشنامورتی کاملاً منحصر به فرد است زیرا هر یک تلاش میکند با رویکردی بدون روش تکامل یابد (مارتین، روبین.2000).
مدارس مونتسوری
در اصل مبتنی بر روش شناسیهایی هستند که توسط دکتر ماریا مونتسوری ساخته شدهاست. همانطور که ران میلر توضیح میدهد، دغدغه اصلی مونتسوری رشد طبیعی کودک، از نظر جسمی، روانی و معنوی است که در انسان پنهان است و با آموزش هدفمند آشکار میشود. از منظر وی با توجه به محیط و تغذیه مناسب ، هورمونها کودک را وادار میکند تا شخصیت بالقوه خود را آشکار کند، قدرتهای خود را گسترش دهد، استقلال خود را ادعا و یک هویت بالغ ایجاد کند. انجمن مونتسوری آمریكا اظهار میدارد كه هدف از آموزش مونتسوری، پرورش شهروندان شایسته، مسئول و سازگار است که همواره به دنبال یادگیری باشند و بتوانند مشکلات را حل کنند. نقش دانشآموز در یک مدرسه مونتسوری مشارکت در تجربهها و فعالیتهایی است که برای تقویت استقلال جسمی، فکری، خلاقیت و قوای اجتماعی طراحی شدهاست. نقش معلم، ایجاد برنامههای درسی و محیط یادگیری متناسب با سن دانشآموز و همسو با فلسفه و روش مونتسوری است و خانوادهها شریک زندگی با مدارس هستند که بخشی جدایی ناپذیر از پیشرفت کل فرزندان است(مارتین، روبین.2000).
مدارس (و کلاسهای درس) باز
در تئوری براساس مشارکت دانشآموزان طراحی شدهاند. هدف آنها تأیید و احترام به خواستههای صادقانه دانش آموزان برای یادگیری است. این مدارس در عمل نیازمند صبر و شکیبایی بسیاری از طرف معلمان هستند. شیوهی این مدارس غیر اقتدارگرا است و مدارس بسیاری در آمریکا آن را سرلوحه کار خود قرار دادهاند. در حال حاضر چندین مدرسه باز دارای سوابق طولانی و کاملاً مستند وجوددارد. از جمله آنها میتوان به مدرسه دانشگاه مانکاتو ویلسون، مدرسه باز کوهستان (هم اکنون مدرسه باز جفرسون کانتی) و مدرسه باز سنت پاول اشاره کرد. رابرت اسکینز، محقق آموزشی، در توصیف یک مدرسه باز مینویسد: مدارس باز پیشگام یادگیری دانش محور و جامعه محور در عرصه مدارس دولتی است. بدون زنگ، سطح کلاس و بدون سیستم نمرهدهی. مدرسه باز نشانداد که دانشآموزان میتوانند با انتخاب و پیگیری علایق خود با کمک بزرگسالان پشتیبان و تسهیل کننده، چه در درون جامعه مدرسه و چه در جامعه وسیع یاد بگیرند (مارتین، روبین.2000).
مدارس والدورف
مدارسی رو به رشد و مبتنی بر معنویت میرسیم. مدارس والدورف مبتنی بر آموزههای "انسان شناختی" (خرد انسانی) رودولف اشتاینر در اوایل قرن بیستم هستند. هدف این رویکرد، آموزش کودکان برای تبدیل شدن به انسانهای آزاد، مسئول و فعال و قادر به ایجاد جامعهای عادلانه و صلح آمیز است. مربیان والدورف خود را کودک محور میدانند زیرا یکی از ویژگیهای بارز آنها تمرکز روی نیازهای کل کودک است. با این وجود این مدارس معلم محور به حساب میآیند زیرا معلمان، کلاسها را اداره میکنند. مدارس اشتاینر بر ادغام ریتمهای درونی طبیعت کودک از طریق موسیقی، هنر و رقص تمرکز دارند (مارتین، روبین.2000).
با توجه به مطالب بیان شده و نظریات رون میلر، میتوان مدارس قرن گذشته را در یک دستهبندی چهارگانه قرار داد. مدارس در این دسته بندی یا مدارس انتقالی هستند به این معنا که در پی انتقال ارزشهای اجتماعی و استاندارد به دانشآموزان هستند و معین میکنند که دانشآموز چه چیزی را "باید" یاد بگیرد. مدارس عمومی و سنتی بیشتر در این دسته قرار میگیرند. یا مدارس معامله ای هستند که در آن آموزش فرایند حل مسئله آزمایشی است و معلمان به دانش آموزان کمک می کنند تا روش علمی را از طریق کاربرد فرابگیرند. در حالی که مدارس انتقالی اقتدارگرا محسوب میشوند، در این روش معلمان راهنمایانی هستند که دانشآموزان را به گفتگو، پرسشگری و تفکر ترغیب میکنند.
دانشآموزان به عنوان متفکران منتقد و حل کننده مسئله مورد بررسی قرار میگیرند. این جهتگیری عملی به ویژه با جان دیویی و جنبش آموزش مترقی همراه است. این جهتگیری همچنین شامل برخی از اصلاحات و جنبشهای تغییر مدرسه در فرایند آموزش عمومی نیز میشود. رویکردهای تحولی بیان میکنند که باید به جهان به صورت یک کل نگریست. این رویکرد از آموزش جامع حمایت میکند.
در این رویکرد معنا با بافت، تجربه و زمان و مکان پیوند خورده است. در این رویکرد معلم به شکل یک تسهیلگر همراه دانشآموزان است و آنها را در فرایند یادگیری همراهی میکند و فرصتهایی برای رشد دانش حقیقی ایجاد میکنند. مدارس کریشنامورتی، مونتسوری و اشتاینر در این دسته قرار میگیرند. در نهایت رویکرد خودرهبری با اعتقاد به طبیعت انسان، شباهت بسیاری به رویکرد معاملهای دارد اما از نظر رون میلر از نظر کیفی رویکرد خودرهبری با رویکرد معامله ای متفاوت است. این رویکرد با گروهبندی سنی، نمرهدهی و کلاس بندی مخالف است و در آن معلم نه تسهیلگر نه راهنما است. در این رویکرد معلم یک منبع است و دانشآموزی که خود مسئول آموزش خود است در صورت نیاز به سراغ او میرود. جان هولت از طرفداران این نوع آموزش است. نظریات بدون مدرسه نیز در این دسته قرار میگیرند.
لازم است به این نکته توجه شود که نظریات منتقدان مدرسه بخصوص ایلیچ مورد نقد بوده اند. نقدهای که بیان میکنند مدرسه در مسیر آماده کردن دانشآموزان برای ورود به جامعه لازم اند، مدارس ابتدایی به دانشآموزان تواناییهای اولیه از جمله خواندن و نوشتن را میآموزند و از طرفی هر روش دیگری که جایگزین مدارش شود میتواند همان نتایجی را به همراه داشته باشد که مدرسه به شکل یک موسسه به همراه دارد و میتواند در دست صاحبان قدرت قرار گیرد. البته طرفداران این نظریات معتقد هستند که تنها راه آموزش، مدرسه و در پی آن دانشگاه نیست و دانشآموزان میتوانند مهارتهای اولیه در فضایی به غیر مدارس عمومی نیز به دست آورند(قالیبافان و مقبولی، 1394).
امروزه بدیلهای مختلف موجود در جهان آموزش اجازه میدهد که افراد روش آموزشی خود را انتخاب کنند. مدارس عمومی یا خصوصی، اقتدارگرا یا آزاد، مدرن یا سنتی هر کدام به دنبال روشهایی برای آموزش کودکان دیگری را نقد میکنند. در این میان به نظر میرسد باید به مدارس مدرن که توجه بیشتری به خلاقیت و استعداد و توانایی دانشآموزان دارد نگاه ویژهای داشت زیرا آنگونه که سر کن رابینسون عنوان میکند، آینده برای ما ناشناخته است و نمیتوان با استانداردهای امروز، کودکان را برای جهان ناشناخته فردا آماده کرد (رابینسون، کن. 2006)
نظریه های دیگر ایوان ایلیچ
به عقیده ایوان ایلیچ برخی از واژه ها آن قدر انعطاف پذیر می شوند که دیگر به کار نمی آیند. مدرسه و تدریس چنین واژه هایی هستند.
در جامعه ما تفکر لاجرم برای آموزش تمامی کودکان که ابزار و کانال دیگری برای این مهم جهت جایگزینی آن وجود ندارد ، اجتناب ناپذیر است. از یک سو فهمیده ایم که هر کودک در سنی خاص باید به آموزش حروف الفبا بپردازد تا رشتۀ انتقال فرهنگ و ادب در جامعه از هم نگسلد ، و از سویی دیگر در انجام این مهم ، دهه هاست که ناکامیم. در این بین ، آموزگاران به تفویض اقتدار از سوی اولیا و جامعه به خود نیازمندند تا بتوانند حکومت خود را بر کودکانِ مطیع ، اِعمال دارند. در جریان همین خوف و رَجاست که نگاه پادگانی به مدرسه ایجاد و تقویت می شود ، جالب آن که هنوز در مدارس ما چنین دیدگاهی حاکمیت دارد.
معلمان و آموزگاران و دبیران با برتری جستن از عواملی چون نقش و سن و جسم و ابزاری همچون دفتر نمره و پرسش و آزمون و نمرۀ انضباط ، باور دارند که دانش آموز باید از او بترسد. باور و تعمیم و تثبیت این نظر که بدون حاکمیت ساز و کاری برای ترس ، دانش آموز از معلم اطاعت نمی کند.
گذراندن تمام مدت آموزش در فضای بسته و به دور از محیط طبیعی و اجتماعی ، زندانی بودن دانش آموزان در کلاس درس را تأیید می کند ، که زندانبان اول معلم و بعد معاون یا ناظم مدرسه و سپس مدیر و حتی مستخدم و سرایدار مدرسه است. نام این جریان " امنیت آموزشی " خوانده می شود . مراقب باشیم مبادا یکی از دانش آموزان از این اصول پا فراتر گذارد و کاری خلاف عرف مدرسه انجام دهد، نگاهی مجرمانه به او که اگر این قوانین را بشکند با دست یازیدن به کوتاه ترین دیوار یعنی مجازات با نمرۀ انضباط و سپس دعوت از اولیا برای اتمام حجت ، روابط اجتماعی در هم می شکند.
ایوان ایلیچ دانش آموزان و آموزگاران را مورد انتقاد قرار داده و اصطلاح همسانی های غیر عقلانی را دربارۀ ویژگی های مدارس اجباری به کار می برد. وی اشاره می کند دانش آموزان در مدارس به آموزگاران مدرک دار تسلیم می شوند تا خودشان نیز مدرکی کسب کنند. هر دو گروه سرخورده اند و هر دو گروه کمبود منابع و امکاناتی چون پول ، دقت را در سرخوردگی متقابل خود مقصر می دانند. ایوان ایلیچ می گوید من نشان خواهم داد که دگرگون کردن مدرسه کاملا امکان پذیر است. ما می توانیم به جای استخدام آموزگاران به منظور وا داشتن دانش آموزان به پیدا کردن وقت و اراده یادگیری از طریق اجبار ، به " یادگیری خود انگیخته " اتکا کنیم. به جای این که تمام برنامه های آموزشی را از طریق آموزگار پیاده کنیم ارتباط های جدید جهانی در اختیار فرد یادگیرنده قرار دهیم."
او مدارس را به عنوان خدمات عمومی کاذب نام می برد و مدرسه را نهادی فریبکار می داند و می گوید : "مدارس در نگاه اول به نظر می رسد که به طور مساوی در اختیار همه کسانی قرار دارد که دوستدار تحصیل اند. اما در واقع آن ها در اختیار کسانی هستند که پیوسته اعتبار مدارک خود را تمدید می کنند. مدرسه با مجبور کردن افراد به واگذاری مسئولیت رشد خود به دیگران ، افراد را به نوعی خودکشی معنوی وا می دارد."
اهداف نظام آموزشی خوب از منظر ایوان ایلیچ :
1. امکان دسترسی به منابع موجود در هر لحظه از زندگی را برای علاقه مندان به یادگیری فراهم کند.
2. به کسانی که مایلند دانستنی های خود را به دیگران منتقل سازند امکان دهند از میان دسته اول علاقه مندان به یادگیری را پیدا کنند.
3. کسانی که می خواهند مسأله ای را برای عموم مردم مطرح کنند فرصتی فراهم کنند که نظر خود را اعلام کنند.
چنین نظامی باید از فناوری نوین برای فراگیر کردن و بنا براین آموزشی کردن عامل آزادی بیان ، آزادی تجمع و آزادی مطبوعات استفاده کنند.
به نظر ایوان ایلیچ چهار مجرا یا محل مجزای تبادل یادگیری می تواند تمام منابع لازم برای یادگیری واقعی را در بر گیرد:
اشیاء، الگو و سرمشق ، همقطاران ، فرد بزرگتر و با تجربه.
ایوان ایلیچ در فصل اول در پاسخ به سئوالِ چرا باید تحصیل را از حالت رسمی و سازمانی خارج سازیم ، موارد زیر را بیان نموده است:
1- مدارس به دانش آموزان می آموزند که فرآیند را با محتوا ، تدریس را با یادگیری ، نمره های بهتر را با دانش و مدارک را با قابلیت و روانی بیان را با توانایی گفتن حرف های تازه اشتباه بگیرند.
2- مدرسه پول و نیروی انسانی و اهداف مثبتی را که برای آموزش وجود دارد در اختیار خود می گیرد.
3- آموزش اجباری ناگریز به قطبی شدن جامعه می انجامد و کشورهای جهان را بر اساس نوعی نظام طبقاتی بین المللی درجه بندی می کند.
4- در مدارس ، معلمان اصرار دارند امر آموزش و مسأله اعطای مدرک را معادل هم قرار دهند.
5-واگذاری نقش ها و مشاغل بر اساس شرایط مشخص شده توسط مدارس صورت می گیرد.
6- در مدارس توهّم عمده این است که بخش اعظم یادگیری نتیجه تدریس است اما اغلب مردم دانش خود را بیرون از مدرسه کسب می کنند.
7- کار ، اوقات فراغت ، سیاست ، زندگی شهری و خانوادگی به جای این که در حُکم وسایلی برای آموزش باشند به لحاظ عادت ها و دانشی که نیاز دارند ، به مدرسه وابسته اند.
8- مدرسه در آموزش مهارت ها کارایی ندارد از آن رو که بر اساس برنامه درسی عمل می کنند."
اهداف انقلاب مدرسه زدایی ایوان ایلیچ :
1. آزاد کردن دسترسی به اشیا از طریق از بین بردن کنترل های کنونی
2. آزاد کردن اشتراک مهارت هایی با دیگران
3. آزاد کردن استعدادهای انتقادی و خلّاق مردم
4. آزاد کردن فرد از این الزام که انتظارات خود را بر اساس خدماتی که یک حرفۀ تثبیت شده عرضه می کند، شکل دهد. " (1)
امکان دسترسی به منابع در سایۀ فضای مجازی اگر امروز برای ما فراهم هم باشد ، انگیزۀ لازم برای استفاده از آن در همه وجود ندارد. در واقع محرک های معتبری در دو بُعد ذاتی و اکتسابی ، برای این مهم به صورت تعریف شده نداریم. شکل انتخاب ، هدایت ، جهت دهی در جامعه ما در قالبی از پیش اندیشیده شده قرار می گیرد که امکان دسترسی آزاد به منابع و امکانات را از بین می برد. دقت کنید که دو عنصر اصلی مدرسه مدنظر ایلیچ است ، یعنی دانش آموز و آموزگار یا معلم . یعنی آنچه که گفته شد فقط مختص بازدارندگی رشد دانش آموز نیست ، عوامل بازدارنده شامل مواردی چون : آموزش مفید و مؤثر ، دانش آموز خلاق خود انگیخته و توانمندی آموزگار قوام بخش به تمامی عناصر لازم در امر آموزش است.
در هر چهار هدف انقلاب مدرسه زدایی ایلیچ ، هدف اصلی رهاسازی قیودات هدایتگر در امر آموزش است. اجازه دادن به جریان رشد طبیعی استعدادها و علایق و ذوق کودکان مد نظر است. زندگی کردن به کسب مهارت نیاز دارد که همزمان با رشد کودکان و در جریان اجتماعی شدن آموزش داده می شود. نگاه تحصیل برای دسترسی به تحصیلات عالی و تحصیل برای اشتغال ، در واقع آموزش را بی محتوا و کیفیت می سازد . ما قبل از هر چیز به فراگیری مهارت برای زندگی کردن نیازمندیم و هدف نیل به شرایط زندگی انسانی برای همه است ، یعنی برخورداری نسبی از تمامی امکانات جامعه برای عموم افراد. هیچ واقعیتی در جامعه مطلق و کلی فرض نمی شود و ارزش هر مقوله ای در حد لازم و کافی برای زندگی اجتماعی حیاتی است.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .