در پی انتقادات وارد شده به نظریه شناختی پیاژه ، گروهی از شاگردان و هواداران نظریه وی به منظور رفع جنبه های آسیب پذیر آن براساس پژوهش های تجربی تغییراتی را به وجود آوردند. نظریه پردازان نو پیاژه ای اصول نظریه پردازش اطلاعات را با نظریه های مبتنی بر ساخت گرایی در هم آمیختند، در طول بیش از ۲۵ سالی که از فعالیت نظریه پردازان نو پیاژه ای می گذرد، تلاش آنان به چند موضوع توجه شده است.

۱) حفظ جنبه های اصلی نظریه سنتی پیاژه

۲) تدوین و گسترش جنبه هایی که اکتشاف بیشتر نیاز داشتند.

۳) تغییر جنبه هایی از نظریه پیاژه به منظور همساز ساختن آنها با پژوهش های تجربی جدید.

نظریه های نوپیاژه ای به نظریه هایی گفته می شود که یافته های مربوط به توجه ، حافظه و راهبردها را با بینش های پیاژه درباره تفکر کودکان و ساختن دانش در هم می آمیزند .

در حالی که نظریه پردازان نو پیاژه ای در شماری از جنبه های با یکدیگر هم رای نیستند، تا حدی به این سبب که هر یک دیدگاهی متفاوت دارند، در برخی نتیجه گیری ها هم رای اند نخستین نافذ اندیشه در نظریه پیاژه را می توان لئوسیمون ویچ ویگوتسکی از اندیشمندان روس که هم عصر با پیاژه بوده دانست و نیز می توان به پاسکوال لئون که نیم دوره های پیاژه را به عنوان یک مرحله معرفی نمود و نیز میخائیل کومونز و کورت فیشر که هر کدام برای دوران پس از عملیات صوری مراحلی را پیشنهاد داده اند.

نظریه پردازان نو پیاژه ای حداقل در مورد حفظ پنج اصل مندرج در نظریه پیاژه هم رایند:
۱- نخست آنکه به ساخت گرایی شناختی باور دارند به طوری که پیاژه ، ویگوتسکی ، بروند را می توان پایه گذاران تئوری ساخت گرایی دانست آنها در این زمینه بر طرح  داده ها و مراحل پیاژه ای و ویژگی های سازمان بخش متمرکز شده اند.

۲- آنها به ماهیت فعال یادگیرندگان اذعان داشته و معتقدند که ساختارهای شناختی از طریق فعالیت یادگیرندگان خلق می شوند یعنی یادگیرندگان به نحو فعال آگاهی های خود را می سازند و آنها را سازمان می دهند نه اینکه فقط کلمه به کلمه اطلاعات مندرج در آن داده ها را همانند دستگاه های ضبط صوت یا تصویر به حافظه بسپارند.
۳- توجه آنها به اینکه شناخت یک جریان پویاست. و دستیابی به ساختارشناختی و سازمان دهی آنها معلول رابطه متقابل استعدادهای ذهنی فرد و تاثیرات محیط خارج در طی فرایند چرخش آگاهی ها به طور روز افزون پیچیدگی می یابد. آنها میزان پیچیدگی روزافزون را برحسب سطوح یا مراحل کیفی متفاوت در شناخت، دسته بندی می کنند، اگرچه ممکن است آنها در مورد ویژگی های این سطوح هم رای نباشند.
۴- سطوح پیچیده تر و انتزاعی تر شناخت بر پایه و در اثر تغییر شکل سطوح پایین تر و ساده تر آگاهی و فهم ساخته می شوند.
۵ -این تبدیل ها یا سطوح مربوط به کیفیت شناخت یادگیرندگان، در اغلب موارد با ترتیبی جهان شمول رخ می دهد. و همچنین این تغییرات با سن افراد رابطه دارند، اما این موضوع بدین منظور نیست که کیفیت شناخت در سطوح یادگیری توسط سن افراد تعیین می شود.
پژوهشگران زبادی تحقیقات پیاژه را، به منظور تایید و عمیق تر کردن نظریه او یا نقد آن، دنبال کرده اند. اما اصولی که نظریه پردازان نو پیاژه ای تغییر داده اند عبارتند از:

۱- تداوم رشد شناختی تا بزرگسالی با عنوان تفکر پس از عملیات صوری (اوایل بزرگسالی تا حدود ۳۰ سالگی) 

۲- به رسمیت شناختن نقش بنیانی حمایت در بافت و نوع میدانی که رشد در آن رخ می دهد. 

۳- تبیین ماهیت فردی در حیطه شناختی

نظریه سنتی پیاژه برای تبیین ماهیت تغییرات شناختی در بزرگسالی ناموفق بوده است، از این رو بیشتر نظریه پردازان نوپیاژه ای تغییرات در تفکر انتزاعی به سمت فرا انتزاعی را برای جبران این شکاف نام برده اند تا تبیین کامل تری از رشد شناختی داشته باشند.

در یکسری از مدل های نوپیاژه ای به مرحله ی فرانتزاعی بعد از مرحله انتزاعی تاکید شده است آنها فرض می کنند که بعضی از بزرگسالان به سطوحی فراتر از استدلال عملیاتی انتزاعی پیشرفت می کنند زیرا آنها توانایی در نظر گرفتن و هماهنگ کردن سیستم های منطقی مختلف را دارند و می توانند سیستم خاصی را به عنوان سیستم درست برای خودشان انتخاب کنند وآگاهند که هر کدام از سیستم ها بطور بالقوه کارآمد می باشند .

در حالیکه در سطح عملیات انتزاعی ، افراد تمایل دارند فقط به توضیحات عینی و منطقی متکی باشند و هرگونه ذهنی بودن را در تفسیر نتایج رد کنند. بزرگسالان در سطح عملیات فرا انتزاعی، اشکال انتزاعی و عینی استدلال را با یکدیگر تلفیق می کنند . تفکر فرانتزاعی نوعی منطق است که در متفکران بالغ رخ می دهد و از طریق آن ارتباط با خدا ، دیگران و جهان رشد می یابد و به یکپارچگی ذهن و عواطف در یک مفهوم اصلاح شده از خود می رسند .

ویژگی های این تفکر بصورت راه حل های متعدد حل مساله، انعطاف پذیری، همدلی و رفتارهای سازگارانه بروز می کند . مدل های تفکر فرا انتزاعی در وجود سه مرحله رشد شناختی با یکدیگر توافق دارند.

از نظرکرامر تفکر مطلق گرا در مرحله تفکر انتزاعی است.در این مرحله جهان برای فرد ثابت و بدون تغییر است ، تضاد ها نادرست و ناخوشایند درک می شود و پدیده ها در قالب های کلیشه ای با منابع و راهبردهای محدود ارزیابی دو قطبی می شوند .

در تفکر نسبی گرا بعنوان اولین مرحله تفکر فرا انتزاعی ،دانش بر مبنای شرایط نسبی است و با تغییتر شرایط ادراک فرد از واقعیت نیز تغییر می کند.

متفکر دیالکتیک همه پدیده ها را بصورت فراتر رفتن از تنش مداوم بین اضداد می انگارد ، کل های دیالکتیک ساخت های شناختی موقتی به نظر می رسند که با تنش های جدید نمو می یابند.

متفکر بالغ به این ادراک دست می یابد که همه پدیده ها ی متضاد بخشی از یک کل یکپارچه اند. تفکر دیالکتیک به عنوان نشانه ای از بلوغ رشد شناختی دیده می شود .

اما استدلال شناختی در پیشرفته ترین سطوح اش الزاما به تصمیم گیری یا رفتار براساس آن منجر نمی شود. و ممکن است فرآیندهای واسطه ای دیگری چون رشد واکنش های عاطفی باشند که ارتباط بین استدلال و عمل را واسطه گری می کنند . همچنین از چشم انداز نظریات نوپیاژه ای و نو اریکسونی، رشد شناختی و عاطفی نمی توانند از هم مجزا باشند.

از نظر سینات تفکر فرا انتزاعی تلفیق ساختارهای شناختی و عاطفی می باشدکه نوعی فراشناخت خود ارجاع است درباره اینکه ما دنیا را از پشت فیلتر عواطف و شناخت می بینیم.

از نگاه لابوویف توانایی یکپارچه کردن هیجان ها با شناخت ها ، نقش بزرگسالی بالغانه و مرحله نهایی شناخت بزرگسالی است که فرد به نقش خود در خلق یک واقعیت پی می برد. به بیانی تغییر به استدلال فرا انتزاعی با رشد شایستگی های عاطفی مثل دیدگاه گیری پیشرفته ، مدارا و مهارت های خود تنظیمی همراه است.  مهارتهای تفکر دیالکتیکی ضروری هستند تا پاسخهای شناختی و عاطفی به همدلی با یکدیگر برای حل مساله تلفیق شوند. خرد ویژگی های تفکر نسبی و دیالکتیک را داراست و یک فرد خردمند مسایل را از جوانب گوناگون بررسی می کند و در اولویت های ذهنی خودش توقف نمی کنند و خود محوری کمتر و توانایی همدلی بیشتر دارد.

یک مولفه مهم رشد عاطفی ، همدلی است . دیویس نشان داده است که همدلی دو مولفه شناختی و عاطفی دارد. بعد شناختی همدلی شامل دیدگاه گیری است و بعد عاطفی آن شامل دلسوزی برای دیگران است. همدلی پیش شرط درک حالات عاطفی درونی و تنظیم موفقشان است. درواقع همدلی و خود محوری نشان دهنده دو سطح بالغانه ونابالغانه واکنش های عاطفی هستند. پیاژه به این روند تغییرات عاطفی در تحقیقاتش تاکید کرده است.

به نظر کیمبل در خود محوری هدف نهایی هر تلاش منافع و اولویت های شخصی است و به معنای قرار دادن علایق یا نگرانی های خود در برابر خواسته های دیگران است . خود محوری بر اساس نظریه پیاژه بیانگر ناتوانی در دیدگاه گیری است و ویژگی بارز تفکر نابالغانه است. از نظر یونگ نیز خود محوری یک واکنش عاطفی ناسالم در میانسالیست. گیبس اذعان دارد که خودمحوری به معنای کمبود کامل مهارت دیدگاه گیری نیست. بلکه خودمحوری، شامل سوگیری یا تمایل به تحریف دیدگاه های دیگران با توجه به حافظه کاری و تجربه خود است و غلبه بر خودمحوری یک مکانیسم مهم تحول در مراحل رشد اخلاقی است . باورهای غیر منطقی با رها کردن فرد از قید و بندها خودمحوری را تقویت کرده و منجر به کاهش همدلی و ایجاد احساس نگرانی می شوند.

کرامر معتقد است که فرایندهای فکری ناکارامد در تفکر انتزاعی منجر به تبدیل شناخت ها به عنوان منبع نگرانی در زندگی می شود. با تفکر مطلق گرابه تعارضات به عنوان تهدید بالقوه نگریسته می شود و باعث ایجاد نگرانی و استرس می شود .

به نظر سینات در تفکر نسبی گرا تغییرات و تعارضات پذیرفته می شود اما چون ارزش ها نسبی هستند، انتخاب ذهنی میان سیستم های منطقی متضاد باعث ایجاد استرس می شود. زیرا پیش بینی آینده امکان پذیر نیست.  و به نظر لابوویف سطوح بالای کارکرد شناختی یا کارکرد عاطفی به تنهایی برای عملیات فرا انتزاعی ناکافی است بلکه مهارتهای خودتنظیمی که بطور موثر، تحریف های شناختی و شدت ابراز عاطفی را مدیریت کند نیز ضروری هستند.  و یکی دیگر از پیامد های رشد عاطفی کسب شایسگی در توانایی خودتنظیمی برانگیختگی عاطفی است .

انواع نوپیاژه ای ها

اصطلاح نوپیاژه ای به معنای خاص کلمه، به دو گروه اطلاق می شود:

1- ابتدا گروهی که سازه گرایی پیاژه را می پذیرد مانند پاسکوال-لئون اما جنبه های دیگر نظریه وی را نقد می کند .

2- و دیگر، گروهی مانند هالفورد ( Halford ) که ساخت گرایی پیاژه را اساسی می دانند و جنبه های دیگر را مستلزم نقد می دانند .

اگر مفهوم نوپیاژه ای را قدری عام تر در نظر بگیریم ، می توانیم از همه کسانی سخن بگوییم که اصولا به دیدگاه پیاژه ای اعتقاد دارند اما جنبه هایی از آنرا محتاج تغییر و اصلاح می دانند .

نوپیاژه‌ای ها عبارتند از:

1- ارنست فون گلازرزفلد ( گلاسرسفلد ، Glasersfeld ) که سازه گرایی پیاژه را اساسی می داند و بر آن است که در نظریه پیاژه نباید از تعامل میان ارگانیسم و واقعیت سخن گفت، زیرا اقتضای سازه گرایی رادیکال این است که «واقعیت» برای ارگانسم، چیزی نباشد جز آنچه در سازه های او جلوه گر می شود.

حامیان دیدگاه سازه گرایی ، دانش را برحسب کارآمدی تعریف می کنند و از به کارگیری مفهوم حقیقت در عرصه دانش پرهیز اساسی دارند. بر این اساس، فن گلازرزفلد می کوشد مفهوم «کارآمد» را جایگزین مفهوم «درست» سازد: «اگر معلوم شود که یک پیش بینی درست بوده است، سازه گرا تنها می تواند بگوید که دانشی که بر اساس آن پیش بینی انجام شده، نشان داده است که در شرایط مربوط به مورد مذکور کارآمد بوده است».

تلاش برای توسل به مفهوم کارآمدی و جایگزین کردن آن به جای حقیقت را می‌توان به وضوح در آثار فن گلازرزفلد که مدافع سازه گرایی رادیکال است، مشاهده کرد. وی در تعریف دانش چنین می‌گوید: «ساختارهای مفهومی‌که فاعلان معرفتی، با توجه به گستره تجربه کنونی در حیطه سنت فکری و زبانی خود، آن‌ها‌‌ را کارآمد در نظر می‌گیرند».

فن گلازرزفلد بر آن است که پیاژه نیز در سازه گرایی، بر سازگاری تأکید کرده و آن را به جای حقیقت نشانده است. توضیح این نکته در فصل هفتم آمده است. سایر سازه گرایان نیز در تأکید بر نقش قالب‌های ذهنی و زبانی در شکل دهی به دانش ما با فن گلازرزفلد همرأى هستند. 

گلازرزفلد (1989) در معرفت شناسی از به کارگیری مفهوم صدق پرهیز می کند و هماهنگ با عمل گرایی آمریکایی ، از « کارآمدی » سخن می گوید . از این رو ، او سازه گرایی پیاژه را اساسی می داند و بر آن است که صورت مطلوب نظریه پیاژه در رادیکال کردن جنبه سازه گرایی آن است .

به عبارت دیگر در نظریه نوپیاژه ای نباید از تعامل میان ارگانیسم و واقعیت سخن گفت ، زیرا اقتضای سازه گرایی رادیکال این است که « واقعیت » برای ارگانیسم ، چیزی نباشد جز آنکه در سازه های او جلوه گر می شود . تنها چیزی که در این دیدگاه مورد نیاز است ، مدل سیبرنتیکی است که ارگانیسم براساس آن صرفا با پسخوراند منفی ، دانش کارآمد را برای خود فراهم می آورد .

2- هری بیلین ( Beilin ) که سازه گرایی را اساسی می داند اما بر آن است که مبنای شکل گیری ساخت ها صرفا «عمل» ( که ملازم با تبدیل است ) نیست.

در واقع ، بیلین (1992) معتقد است از هنگامی که نوپیاژه ای مساله « مطابقت ( Correspondence ) » تناظر با واقعیت را وارد نظریه خود کرد ، دیگر مفهوم عمل را نمی توان محدود به تبدیل دانست ، زیرا در مطابقت ، مقایسه مطرح است نه تبدیل .

به این ترتیب مفهوم عمل چنان وسعتی خواهد یافت که مترادف کارکرد خواهد بود ، بطوریکه شامل ادراک و تخیل نیز خواهد بود . پس ساخت ها صرفا از عمل ( تبدیل ) حاصل نمی شود ، بلکه ادراک ، تخیل و زبان نیز در ظهور آنها نقش آفرینی می کنند .

هری بیلین برنامه تحقیقاتی نظریه ژان پیاژه شامل چهار مرحله توصیف کرد:

1- مدل جامعه شناختی توسعه 
2- مدل بیولوژیکی رشد فکری 
3- تدوین مدل منطقی رشد فکری 
4- مطالعه تفکر مجازی 
هیچ کس قبل از پیاژه مانند او ، ایده ها و درک افراد از توانایی های شناختی کودکان را تغییر نداد. پیاژه نشان داد که از بدو تولد ، توانایی های فکری فرد بطور مداوم در حال رشد است و این روند رشد هرگز متوقف نمی شود (بیلین ، 1992).

3- پاسکوال - لئون (1976) که باز سازه گرایی را اساسی می دانند و از نظر ایشان آنچه بیشتر مورد نیاز است، اطلاع یافتن بر پویایی های روانی فرد یا سازه ها در جریان تحول ذهنی است.

به نظر پاسکوال لئون ، صورت بندی های پیاژه ، به علت تاکید بر اشکال منطقی مراحل رشد ، به ساخت گرایی بیش از سازه گرایی وابسته شده است و از این رو ، پاسکوال لئون اصطلاح « روانی - منطقی ( psycho-logic ) » را برای نظریه پیاژه به کار می برد . از نظر پاسکوال - لئون ، آنچه بیشتر مورد نیاز است اطلاع یافتن بر پویایی های روانی فرد یا سازه ها در جریان تحول ذهنی است . از جمله انتقادهای او به پیاژه این است که وی جهان را متشکل از « اشیای فیزیکی ( objects ) می دانست در حالیکه « اشیا » خود بر حسب سازه های فرد ، قابل تعریف اند . از این رو پاسکوال - لئون از دو گونه واقعیت سخن می گوید ، « واقعیت » ی که متشکل از فرآیندهای فیزیکی است و « واقعیت » ی که متشکل از اشیا است و این واقعیت ، بر حسب سازه های خاص هر ارگانیسمی ( اعم از انسان و حیوان ) متفاوت خواهد بود .

4- کیتز ، کالیس و هالفورد ( Collis , Keats and Halford 1978 ) که جنبه ساختارگرایی نظریه پیاژه را اساسی می دانند ، و به عبارت دیگر ، بر وجود مراحل در تحول شناختی و خصایص ساختاری آنها تاکید دارد .

کیتز و همکاران وی ، معتقدند که پیاژه ساختارها را به نحو عملیاتی تعریف نکرده و لذا از جهت روش شناسی، ارتباط ساختارهای مورد نظر و شواهد تجربی، به قدر کافی روشن نیست.

از نظر کیتز ، کالیس و هالفورد ، برای تعریف ساختار شناختی ، می توان مفهوم « حد و مرز ( Constraints ) » را مورد استفاده قرار داد و منظور از حد و مرز ، انواع ترکیب هایی است که می تواند میان امور برقرار شود . مثلا کودکی که میان ابر و باران ، به این نوع ترکیب دست یافته که باران نشانه وجود ابر است ، حدود و مرزهای معینی را بین آن دو در نظر گرفته است . ساختار شناختی چیزی نیست که بجز مجموعه اطلاعاتی که بیانگر اینگونه ترکیب ها میان امور و رخدادها است .

5- بودن ( Boden ) و کسانی که در قلمرو هوش مصنوعی ( Artifical Intelligence ) کار می کنند. بودن (1979) بر آن است که هوش مصنوعی ، خود مبتنی بر معرفت شناسی سازه گراست و می تواند موجب تحولی در نظریه پیاژه گردد .

بودن (1979) معتقد است که پیاژه عمدتا بر نظریه سیبرنتیک تکیه داشته و هر چند گاهی از هوش مصنوعی نیز نام برده، اما تفاوت آنها را به خوبی درک نکرده است. او تفاوت عمده میان این دو را در آن می داند که جریان پسخوراند اطلاعاتی در سیبرنتیک ، « کمی » است در حالیکه این جریان ، در هوش مصنوعی « کیفی » است .

بودن (1979) معتقد است در حالیکه پیاژه ، نظریه هوشی خود را اساسا با توسل به مفاهیم جبر و قواعد صوری منطق ، صورت بندی کرده ، در هوش مصنوعی ، چندان اعتنایی به استنباط قیاسی وجود ندارد و به جای آن ، اطلاعات وابسته به موقعیت های زمینه ای و انعطاف پذیری ناشی از آن مورد توجه است .

6- آورتان ( Overton Resse ) که معرفت شناسی پیاژه را نوعی معرفت شناسی در الگوی ارگانیزمی می داند که در برابر الگوی ماشینی قرار دارد و از این رو، معتقد است که روی آوردن پیاژه به سیبرنتیک، نظریه وی را دچار نوعی عدم انسجام کرده است.

آورتان (1973) معتقد است نظریه سیستمی یا ساخت گرایی ، دو چهره متفاوت یافته است که یکی به سیستم ارگانیزمی باز نظر دارد و این نظریه برتالافی ( Bertalanfy ) جلوه گر شده و دیگری به سیستم مکانیستی بسته نظر دارد که در سیبرنتیک آشکار شده است . عدم انسجام مورد نظر آورتان در نظریه پیاژه از آنجا نشات می گیرد که پیاژه پیشنهاد برتالانفی را مبنی بر این که دوره های تعادل ، « حالت های پایداری در سیستم باز » هستند می پذیرد و از سوی دیگر ، سیبرنتیک را نیز تایید می کند ، در حالیکه این دو با هم هماهنگی ندارد .

به علاوه ، آورتان می گوید پیاژه به دلیل روی آوردن به سیبرنتیک ، غایت گرایی را کنار می گذارد و به غایت - قانونمندی ( teleonmy ) توسل می جوید .

از نظر آورتان « قصد » و « غرض » در مدل ارگانیزمی ، خود ارزش تبیین کننده دارند ، در حالیکه در مدل های مکانیسمی ، محتاج تبیین اند . به این ترتیب آورتان بر آن است که نظریه پیاژه بایستی از این عدم انسجام ها پیراسته شود .

7- بیکهارد ( Bickhard ) ، وی درصدد آن است که معرفت شناسی پیاژه در پی آن بوده است که مسأله تناظر ساخت ها با واقعیت را تبیین کند.

دلایل بیکهارد (1992) عبارتند از:

دلیل اول ، پیاژه مفاهیم « تناظر ( Correspondence ) » و « مشابهت گرایی ( Isomorphism ) » را صریحا به کار برده است .

دلیل دوم ، پیاژه در بحث از تبدیل ها و هماهنگی های میان اعمال، تناظر با واقعیت را به عنوان پیش فرض در نظر گرفته است . 

دلیل سوم ،اینکه پیاژه انتقادی به نظریه تناظر مطرح نمی کند و هیچگونه جایگزینی برای آن معرفی نمی نماید.

بیکهارد کوشش برای تبیین مساله تناظر را بی حاصل می داند و به همین دلیل با ساخت گرایی پیاژه ، به این عنوان که پیش فرض آن قبول مساله تناظر است ، مخالفت می کند و بر آن است که نقطه قوت معرفت شناسی پیاژه در سازه گرایی آن است .

بیکهارد معتقد است که با بسط مفهوم تعامل میان ارگانیسم و واقعیت در نظریه پیاژه به گستره ای فراتر از آنچه وی در نظر داشت ، می توان معرفت شناسی سازه گرایانه را استواری بخشید . از این جهت ، بیکهارد دیدگاه خود را تعامل گرایی ( Interactivism ) می نامد .

بیکهارد بر آن است که محدودیت های مفهوم تعامل میان ارگانیسم و واقعیت در نظریه پیاژه، ناشی از ساخت گرایی پیاژه از دانش توضیح می دهد . پیاژه دانش را به دو جنبه شکلی ( Figurative ) و عملیاتی ( Operational ) تقسیم می کند .

بیکهارد (1992) در این مورد می نویسد : « اما از نظر پیاژه ، دانش شکلی ، خواه زیر مجموعه دانش عملیاتی قرار بگیرد یا نه ، صورتی از دانش است که به نحو تحول ناپذیری از دانش عملیاتی جداست و به آن دانش شکلی گفته می شود ، که ذاتا بازنمدی از تناظر های ساخت گرایانه است . به علاوه ، حتی مفهوم پیاژه در باب دانش تعاملی تبدیل های محتمل ، بنا به شیوه ای از نوع تناظر ساخت گرایانه تفسیر شده است : مفاهیم طرحواره و عملیات در نظریه وی ، ساخت های دانشی هستند که با ساخت های تبدیل های محتمل متناظرند » .

از نظر بیکهارد، ساخت گرایی پیاژه، نظریه وی را با همان مشکل منطقی روبرو می کند که وی آن را متوجه نظریه های نسخه برداری دانش می دانست.

بیکهارد (1992) بر آن است که اگر ساخت گرایی را از نظریه پیاژه حدف کنیم ، آنچه باقی می ماند ، تمایل خالص است که منطق اساسی آن سازه گرایی است .

بر این اساس بیکهارد ، دانش را چنین تعریف می کند : « دانش عبارت است از قابلیت برای تعامل موفق » . از این رو ، ویژگی بازنمدی دانش ، نه بر حسب تناظر با واقعیت ، بلکه به منزله « جنبه کارکردی » هر گونه تعامل موفق در نظر گرفته می شود . 

8- رابی کیس ( Robbie Case ) معتقد است تغییرات شناختی وابسته به افزایش ظرفیت حافظه کاری   (working memory capacity) یا به عبارت دیگر فضای پردازش اجرایی  (executive processing space) است که یعنی بیشترین طرحواره های مستقلی که یک کودک در هر لحظه می تواند پردازش کند.  این حافظه کاری به دو شیوه افزایش می یابد؛ یکی از طریق سریعتر و خودبخودی تر شدن فعالیت ها، به این صورت که وقتی فعالیتی بخاطر مهارت یا تمرین اتوماتیک می شود فضای حافظه کاری را اشغال نمی کند پس فضا برای فعالیت شناختی دیگر هم باز می شود. دیگری از طریق رسش مغز که سبب افزایش مقدار اطلاعات استفاده شده کودک در تکالیف متعدد می شود و با میلین سازی و اتصالات نرونی صورت می گیرد.

پیاژه معتقد است که کودکان به ابزار منطق مجهز می شوند اما کیس برای مدل سازی رشد شناختی ساختارهایی از دیدگاه پردازش اطلاعات را استفاده می کند، به طور خاص معتقد است که  الف) شبکه های غنی کودکان از مفاهیم و روابط آنها وب) ساختارهای کنترل اجرایی  در حل مساله کمک می کند.

این ساختارها فرایندهایی مانند؛ تعیین هدف، روش های جدید برای رسیدن به هدف، ارزیابی موفقیت را به کار می گیرند. فرایندهای دیگری هم وجود دارد که روش های موفق را دوباره ساختار می دهند تا در موقعیت های دیگر استفاده شود. (مثلا برای شمارش کودک هدف تعیین می کند؛ شمردن تعدادی شیء و روش جدید او برای شمارش این است که همزمان که عدد را می شمارد دست خود را روی هر کدام بگذارد)

ساختارهای شناختی مرتبط با تکلیف خاص یا ساختارهای شناختی کلی و عمومی  دو بحث در رشد است که رابی کیس در این مورد (central conceptual structures) ساختارهای مفهومی خاص را مطرح می کند، که هر کدام نماینده یک بعد از دانش است و وقتی کودک به آن ساختار می رسد می توانند در همه ی اجزاء آن بعد این مهارت را به کار گیرد. مثلا ساختارهای مفهومی اعداد، فضا، تعامل اجتماعی.

همچنین در دیدگاه کیس به ظرفیت و تجربیات فرهنگی توجه بیشتری شده است.

رشد کودکان در نظریه کیس با تغییر کیفی مرحله مانند (مشابه مرحله، stagelike) مطرح شده است:

  • – پیش بعدی یا پیش قصدی، (predimensional یا preintentional )
  • – تک بعدی یا تک قصدی، (unidimensional یا uniintentional)
  • – دوبعدی یا دوقصدی، (bidimensional یا bi-intentional)
  • – دوبعدی یکپارچه یا دوقصدی یکپارچه، (integrated bidimensional یا integrated bi-intentional)

بطور مثال وقتی از کودکان خواسته شد داستانی درباره یک کودک و اسب پیر بگویند محتوای داستان آن ها چنین داستانی گفتند:

ü در پیش بعدی شخصیت ها را در یک وضع اجتماعی  بدون اشاره به نیتها بیان کردند.

ü در تک بعدی داستانی مرتبط با انگیزه های شخصیت اصلی گفتند.

ü در دوبعدی زنجیره ای از دو یا چند رویداد متوالی را مطرح کردند که در رویداد اول به هدف نمی رسد اما در رویداد دوم به هدف می رسد.

ü در دوبعدی یکپارچه تلاش کردند تا طرح کلی، پیچیده و نظام مند بسازند.

در یک مثال دیگرمفهوم کیفی بودن مطرح شده است. تعدادی لیوان آب و تعدادی لیوان آب پرتقال و دو پارچ. در نسبت های متفاوت آب و آب پرتقال در دو پارچ ریخته می شود مثلا سوالاتی به این شکل که در پارچ اول دو لیوان آب و یک لیوان آب پرتقال و در پارچ دوم یک لیوان آب و یک لیوان آب پرتقال، کودک باید بگوید کدام بیشتر مزه آب پرتقال می دهد،  پاسخ های کودکان در شرایط مختلف را ببینید:

 پیش دبستانی : فقط بر اساس پایه ادراکی نظر دادند که به نظرشان کدام بیشتر آب پرتقال دارد.

5 تا 7 ساله : بر اساس پایه کمی یعنی هر کدام آب پرتقال بیشتری داشته باشد.

7 تا 9 ساله: به تعداد هر دو نوع لیوان (مثلا می گویند برابر است چون در این هم آب بیشتری است هم آب پرتقال بیشتر)

9 تا 11 ساله : به تفاوت در تعداد لیوان های آب در دو مجموعه توجه می کنند.

9- کورت فیشر (Kurt Fischer) در پاسخ به این که تنوع چرا و چگونه رخ می دهد، کورت فیشر ساختارنگری پویا را مطرح می کند که تفکر سازمان یافته (که دائما در حال تغییر است) وابسته به بافت های گذشته و فعلی است. مانند کیس به ساختار معتقد است اما ساختاری که ثابت نیست و بر فعالیت های کودکان در بافت های اجتماعی-فرهنگی توجه دارد. تفاوت ها را در سطح رشد، روزمره و فراگیر بیان می کند.

ساختارهای شناختی  پویا هم نمایش دهنده فعالیت های کودکان در زمینه های اجتماعی-فرهنگی است و هم سازنده ساختار فعالیت های کودکان در زمینه های اجتماعی-فرهنگی  است.

بافت (بویژه زمینه اجتماعی حمایتی) مهم است، همانطور که از مهارت های تفکر و یادگیری خود در فعالیت های گوناگون استفاده می کنند، آن مهارت ها را می سازند. مهارت یعنی بتوانند به یک شیوه سازمان یافته در یک موقعیت خاص رفتار کنند. مثل توانایی قصه گفتن، شمردن، ارتباط با دیگران.

کودکان در یک مرحله خاص قرار ندارند بلکه با توجه به فرصت های رشدی که در محیط اجتماعی شان برای هر مهارت خاص دارند، سطوح گوناگون کنش شناختی را در حوزه های مختلف نشان خواهند داد.

• مردم در موقعیت های متفاوت با افراد متفاوت و در حالت های هیجانی متفاوت، به شکل متفاوتی عمل می کنند (Fischer & Bidell, 2006, p. 314)

• افراد از طریق بدن های خود در جهان عمل می کنند و درک می کنند نه از طریق ذهن یا مغز فارغ از قید جسم (Fischer & Bidell, 2006, p. 316)

یک کودک ممکن است چند مسیر رشد متفاوت را برای مهارت های متفاوت دنبال کند و کودکان متفاوت مسیرهای رشدی متفاوت برای یک مهارت خاص (بجای استعاره نردبان رشد، از شبکه رشد استفاده می کند)

هر کودک یک میدان رشد developmental range دارد، که همراه با حمایت های زمینه ای مانند یادآورها، مدل ها و مشارکت با فرد پیشرفته تر کودک در بهترین سطح عملکرد خود optimal level عمل می کند.

بالاترین سطح مهارت کودک وقتی مستقل و با حمایت کم محیط عمل می کند سطح کارکردی functional level است.(Miller, 2011, pp. 89–97)

در پی انتقادات وارد شده بر نظریه شناختی پیاژه , گروهی از شاگردان و هواداران نظریه وی به منظور رفع جنبه های آسیب پذیر آن بر اساس پژوهش های تجربی تغییراتی را بوجود آوردند . سه تغییر عمده در تعداد مراحل و تعاریف آنها به وجود آمد.
نخستین و بیشترین تغییر این بود که معلوم شد نیمدوره های نظریه پیاژه خود یک دوره هستند. پاسکوال لئون این موضوع را کشف کرد . به تقریب تمامی نظریه پردازان پس از پیاژه این موضوع را پذیرفته اند. دوم آن که معلوم شد پس از دوران عملیات صوری مراحلی وجود دارند. مراحل پیشنهادی میخاییل کومونز برای دوران پس از عملیات صوری مراحل نظامدار سازی , فرانظامدارسازی . الگو سازی و تعامل میان الگو ها هستند. کورت فیشر برای دوران پس از عملیات صوری دو مرحله را پیشنهاد کرده است.
این در حالی است که بیگز و بیگز, پیش از دوره یا نیم دوره پیش عملیاتی را مورد توجه قرار داده اند. کومونرو ریچاردز این مرحله را دوره زنجیره سازی نامیده اند چون موجود زنده در این دوره می تواند بازنمایی های مفاهیم را در یک ترتیب زنجیره وار در ذهن حفظ نماید.
در واقع می توان گفت که نظریه پردازان نوپیاژه ای  اصول نظریه پردازش اطلاعات را با نظریه های مبتنی برساخت گرایی در هم آمیختند. در طول بیش از 25 سالی که از فعالیت نظریه پردازان نوپیاژه ای می گذرد , تلاش آنان به چند موضوع مصوف گشته است:
1) حفظ جنبه هایی اصلی نظریه سنتی پیاژه  2) تدوین و گسترش جنبه هایی که اکتشاف بیشتر نیاز داشتند و 3) تغییر جنبه هایی از نظریه پیاژه به منظور همساز ساختن آنها با پژوهش های تجربی جدید . در حالی که نظریه پردازان نوپیاژه ای در شماری از جنبه ها با یکدیگر هم رای نیستند, تاحدی به این سبب که هر یک دیدگاهی متفاوت دارند, در برخی نتیجه گیری ها هم رایند. 

رشد شناختي‌ از ديدگاه‌ نئوپياژه‌اي‌ها

نئوپياژه‌اي‌هاي‌ اوليه‌ عليرغم‌ پذيرش‌ بسياري‌ از فرضيات‌ نظريه‌ پياژه‌، مدلهاي‌ تجديد نظرشده‌ يا جديدي‌ از رويكرد پياژه‌ را ارائه‌ داده‌اند. آنها معتقدند كه‌ پياژه‌ اغلب‌ شايستگي‌ شناختي‌بچه‌ها را كمتر از حد تخمين‌ زده‌ است‌. اغلب‌ بچه‌ها خيلي‌ شايسته‌تر از آنچه‌ پياژه‌ فرض‌ كرده‌، به‌نظر مي‌رسند. نئوپياژه‌اي‌ها مقداري‌ تغييرات‌ در نظريه‌ پياژه‌ داده‌اند، به‌ طور مثال‌ مراحل‌ او را بامقداري‌ اصلاحات‌ ذكر كرده‌اند. آنها بيشتر از پياژه‌ به‌ تاثير محيط‌  و اجتماع‌  بر رشد شناختي‌ تأييدكرده‌اند. نئوپياژه‌اي‌ها تلاش‌ كرده‌اند تا مفاهيم‌ مرحله‌اي‌ را با تحقيقات‌ در زمينه‌ پردازش‌اطلاعات‌ و دانش‌ حوزه‌اي‌ خاص‌ تلفيق‌ كنند. از بين‌ نظريه‌پردازان‌ نئوپياژه‌اي‌ ، مي‌توان‌ به‌ رابي‌كيس‌ و فيشر اشاره‌ كرد، كه‌ به‌ توضيح‌ مختصري‌ از هر كدام‌ از اين‌ نظريه‌ ها مي‌پردازيم‌ و آن‌ را بانظريه‌ پياژه‌ مقايسه‌ مي‌كنيم‌: