لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین ( Ludwig Josef Johann Wittgenstein)‏ (آلمانی: [ˈlu:tvɪç ˈvɪtgənˌʃtaɪn]; لوتویش ویتگن‌اشتاین) (زادهٔ ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ در وین، اتریش – درگذشتهٔ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ در کمبریج، انگلستان) فیلسوف نامدار اتریشی قرن بیستم بود که باب‌های زیادی را در فلسفهٔ ریاضی، فلسفهٔ زبان، و فلسفهٔ ذهن گشود. از سال ۱۹۲۹ تا ۱۹۴۷، ویتگنشتاین در دانشگاه کمبریج تدریس کرد.

ویتگنشتاین برجسته‌ترین دانشجوی برتراند راسل است و راسل او را جانشین خود می‌دانست و از او به همراه راسل و گوتلوب فرگه و جرج ادوارد مور به عنوان پایه‌گذاران فلسفه تحلیلی یاد می‌شود.

اندیشه های ویتکنشتاین

فلسفه ویتگنشتاین را به 2 دوره متمایز تقسیم می‌کنند. تفکر متقدم ویتگنشتاین در رساله منطقی ‌ فلسفی تراکتاتوس (Tractatus) تجلی یافته است. تراکتاتوس، رساله‌ای است کوتاه و موجز که به شکل قضایایی شماره‌وار دنبال هم می‌آیند و مقصود از این شیوه بیان‌آوری اصول موضوعه کتاب Principia ، نوشته راسل و وایتهد است. ویتگنشتاین بندرت در رساله، این زحمت را به خود می‌دهد که برای تصدیق‌ها و احکام خودش برهانی بیاورد یا در باز کردن پیوندهای منطقی نهفته در آنها بکوشد. همه چیز چنان می‌گذرد که گویی ویتگنشتاین، برپایه اعتقاد قلبی‌اش مبنی بر این که منطق و فلسفه، از لحاظ ماهیت خویش، 2‌‌ فعالیت به کلی متفاوتند، پیشاپیش از پذیرفتن امکان هر اقدامی در جهت تبدیل کردن فلسفه به علمی برهانی به شیوه منطقی، سرباز می‌زند. طبق رساله و به بیانی کاملا ساده، زبان آینه جهان است و مرکب از جملاتی که جهان را تصویر می‌کنند.

جهان از اوضاع امور شکل یافته و هر «وضع امور (state of affairs)‌» عبارت است از ترتیب خاصی از اشیا در نسبت با یکدیگر. متناظر با هرشیء در وضع امور، در جمله‌ای که آن وضع را تصویر می‌کند لفظی وجود دارد.

برای آن‌که این جمله وضع امور مورد نظر را تصویر کند، باید همه الفاظ آن درست همان نسبتی را با هم داشته باشند که اشیای متناظرشان در وضع امور دارند؛ هر چند در زبان عادی و روزمره نیز می‌توان جملاتی را یافت که ویژگی تصویری بارزی دارند، اما وصف یاد شده درباره «گزاره‌های بنیادین (elementary Proposition)‌‌» است. به نظر ویتگنشتاین، همه سخنانی که درباره جهان (اوضاع ممکن‌الوقوع) می‌گوییم به جملات و گزاره‌هایی بسیط و بنیادین قابل تجزیه‌اند. این گزاره‌های بنیادین با «رابطه‌»هایی مثل «و»، «یا» ، «اگر»  که به ثابت‌های منطقی (Logical Contants) معروفند و ویژگی‌ تصویرگری ندارند ‌ با هم پیوند می‌خورند و زبان عادی را می‌سازند و البته در زبان عادی معمولا ویژگی‌ تصویری زبان پوشیده است.

به نظر ویتگنشتاین، فلسفه گره‌هایی را که ما جاهلانه در اندیشه خود ایجاد کرده‌ایم، می‌گشاید و برای این کار حرکت‌هایی به پیچیدگی‌ همان گره‌ها لازم است. نتیجه فلسفه ساده است، اما روش آن پیچیده و این پیچیدگی در واقع نه در خود فلسفه که در اندیشه گره خورده ماست و اساسا کار فلسفه رهاندن ما از این گره‌خوردگی است. شباهت تلقی ویتگنشتاین از فلسفه با روانکاوی فروید آشکار است و همین شباهت، به رغم همه انتقادهای ویتگنشتاین از فروید مبنایی برای مقایسه آن دو فراهم کرده است.

روانشناسان

ویتکنشتاین معتقد است که روانشناس «واکنش های بیرونی» موضوع خود یعنی رفتار آدمیان را مورد مشاهده می گیرد. (پژوهش ها/ بند ۵۷۱ م)

ویتکنشتاین و زبان

فلسفه ویتگنشتاین، پژواکی از تحولات زبانی است که از اواخر سده نوزدهم، پدیدار گشت. زبان در این دوره، نخست، تبدیل به موضوعی فلسفی شد و سپس با رویکرد تألیفی، ظهور کرد که امروزه از آن، به فلسفه زبان، تعبیر می‌کنیم. در فلسفه ویتگنشتاین هر دو کارکرد زبان شکل می‌گیرد. او در رساله منطقی- فلسفی که به سال ۱۹۲۱ انتشار داد، از «نظریه تصویری زبان» سخن می‌گوید اما در دوره فترت که فلسفه را رها کرد، به نظریه دوم می‌اندیشید و با بازگشت به فلسفه، پژوهش‌های فلسفی را تدوین کرد که دو سال پس از درگذشت وی به سال ۱۹۵۳ منتشر شد.

ویتگنشتاین تنها فیلسوفی است که تمامی آرا و آثار وی بر محور زبان استوار است. او معتقد است که تمام فلسفه نقادی زبان است. در هر دو دوره مقصد و غرض وی فهم ساختار و حدود زبان استوار است وی در دوره نخست معتقد است که ساختار واقعیت، ساختار زبان را تعیین می‌کند و زبان نمی‌تواند جهان و واقعیت را برتاباند. این نظریه آن چنان ژرف صورت‌بندی و معماری شده بود که برتراند راسل را نیز به وجد آورده بود. ویتگنشتاین در مرحله دوم تأمل فلسفی خود، از رهیافت نخست انتقاد و آن را طرد می‌کند و نظریه «زبان، بنیاد جهان» را طرح کرد و از زبان به مثابه دانش و ابزار فاهمه و نه صرف ابزار و میانجی سخن گفت.

ویتگنشتاین معتقد بود که زبان ذاتاً سرشت تصویری دارد و ساختار عالم، ساختار آن را تعیین می‌کند. فلسفه را نیز فعالیتی نقادی می‌داند که وظیفه آن روشن‌ساختن اندیشه‌هاست. اما در دوره متاخر از این عقیده صرف نظر کرد و اعتقاد داشت که زبان همچون ابزار است و برای فهم معنای زبان بایستی به کاربرد آن در زندگی مردم توجه کنیم. در این دوره او قایل بود که ساختار زبان ما بیانگر نحوه اندیشه ما در خصوص عالم واقعی است و فلسفه در نظر او نوعی درمانگری است و فیلسوف کسی است که بیماری‌های فهم انسان را علاج می‌کند.

نظریه تصویری زبان

نظریه تصویری زبان که به نظریه تصویری معنا نیز شناخته می‌شود، یک نظریه مرجع زبانی و معناست که توسط لودویگ ویتگنشتاین در رساله منطقی- فلسفی بیان شده‌است. ویتگنشتاین اشاره کرد که یک گزارهٔ معنادار تصویری از وضعیت امور یا واقعیت اتمی نشان می‌دهد.

نظریه ویتگنشتاین درباره زبان در رساله به «نظریه تصویری زبان»(Picture Theory of Language)  مشهور است و از این حیث که متضمن نظریه‌ای درباره معنا و ملاک معناداری است به «نظریه تصویر معنا» (Picture Theory of Meaning)‌ هم معروف است. براساس رساله، واحد معنا واژه نیست، بلکه جمله است و جمله برای این‌که معنایی داشته باشد، باید یک وضع امور را تصویر کند، خواه این وضع در جهان تحقق داشته باشد، خواه نه. کافی است که برای جمله بتوان وضع امور «ممکن» را تصور کرد تا معنا داشته باشد؛ اما جمله با معنا لزوما صادق نیست. اگر وضع اموری که جمله تصویر می‌کند در جهان تحقق داشته باشد؛ به عبارت دیگر، اگر بتوان برای تصویر جمله‌ای با معنا مصداقی واقعی یافت، جمله صادق است و در غیر این صورت کاذب.

ویتگنشتاین مفهوم تصاویر منطقی ( آلمانی: Bilder ) را با تصاویر فضایی مقایسه کرد. نظریه تصویری زبان نظریه مطابقت با حقیقت تلقی می‌شود .

ویتگنشتاین ادعا می‌کند بین آنچه که قابل بیان به زبان است و آنچه فقط به صورت غیر کلامی قابل بیان است شکافی پرناشدنی وجود دارد. نظریه تصویر زبانی بیان می‌کند که گزاره‌ها در صورتی معنی دار هستند که بتوان آنها را در دنیای واقعی تعریف یا تصویر کرد. ویتگنشتاین بعدها در بخش اول پژوهش‌های فلسفی نظریه مبتنی بر تصویر اولیه اش را با یک نظریه کاربردی معنا رد و جایگزین کرد. با این حال، بخش دوم پژوهش‌های فلسفی با محوریت روانشناسی از این مفهوم به عنوان استعاره ای برای روانشناسی انسان استفاده می‌کند.

بر اساس نظریه تصویری، کارکرد زبان صرفاً تصویرگری واقعیت است. با شناخت حقیقت زبان می‌توانیم حقیقت جهان را دریابیم. در واقع، این نظریه نماینده یک دیدگاه مدرن دربارهٔ زبان است. در مقابل، طبق نظریه بازی‌های زبانی، زبان پدیده ای چندبعدی از بازی‌های زبانی- کارکردهای زبانی متفاوت است.

براساس نظریه تصویری معنا، هرگونه سخنی درباره امور فرا واقع و متعالی، از قبیل اخلاق، دین و هنر، بی‌معنا و مهمل خواهد بود. اما این به معنای نفی امور متعالی نیست، چنان که پوزیتیویست‌های منطقی به این نتیجه رسیدند. ویتگنشتاین این امور را که جنبه‌ای اساسی از زندگی ما را شکل می‌‌دهند، ناگفتنی می‌داند و تلاش برای بیان آنها را بی‌معنا می‌انگارد. رساله با این جمله پایان می‌پذیرد: آنچه نمی‌توان درباره‌اش سخن گفت، باید درباره‌اش خاموش ماند و اما پژوهش فلسفی (philosophical Investigations) درباره دو موضوع اصلی است: فلسفه زبان و روان‌شناسی فلسفی.

بازی های زبانی و نظریه ابزاری زبان

کتاب تحقیقات که با نقل قولی از اعترافات سنت اگوستین درباره زبان‌آموزی کودک آغاز می‌شود، از این مساله شروع می‌کند که چگونه ما می‌آموزیم که فلان نام دلالت بر فلان شیء دارد. یا فلان فعل دلالت بر خلاق عمل. پاسخ ویتگنشتاین به این مساله در قالب نوعی ملاحظه عملی است: ما این را از خلال «بازی‌هایی» معین، «بازی‌هایی زبانی» می‌آموزیم. در واقع هر زبانی چیزی جز مجموعه‌ای از بازی‌های منظم نیست که با موقعیت‌هایی از زندگانی مربوط هستند و با وجود دارا بودن برخی از «همانندی‌های خانوادگی» به هیچ‌وجه در بین خود نمی‌توانند جای همدیگر را بگیرند. فهرست این بازی‌ها به قوه نامتناهی نیست:

«دستور دادن، شیی را از توصیف کردن، گزارش رویدادی را دادن، فرضیه‌ای ساختن، حکایتی‌ ابداع کردن، ‌جواب معماهایی را حدس زدن، لطیفه‌ای پراندن، مشکلی از حساب را حل کردن، درخواستی عنوان کردن، سپاسگزاری، نفرین، سلام، دعا و نیایش کردن....» اما با همه اینها در عمل کم پیش می‌آید که ما اشتباه کنیم. تجربه به ما می‌آموزد که بازی زبانی مناسب در هر موقعیت کدام است. اگر از این دیدگاه به زبان نگریسته شود چیزی شبیه به «جعبه ابزار» وسیعی است که ما بتدریج طرز استفاده از آن را یاد می‌گیریم. در مورد هر واژه  همچنان که در مورد هر ابزار صادق است  وقتی می‌توانیم بگوییم که معنای آن را می‌شناسیم که کاربردش را بلد باشیم.

به عبارت دیگر یعنی وقتی که مجموعه قواعد حاکم بر آن کلمه را بدانیم؛ زیرا مساله بر سر همین قواعد است. آن قواعدی که کاربرد واژه یا اصطلاحی را تنظیم می‌کند همان‌هایی هستند که ویتگنشتاین «گرامر» یا دستور زبان می‌نامد. او دیگر نمی‌پذیرد که الفاظ هر جمله نام‌هایی هستند که به اشیای متناظر آنها در یک «وضع امور» می‌‌دهیم. مطابق پژوهش‌ها، نامیدن اشیاء صرفا یکی از کارکردهای زبان است در کنار بی‌شمار کارکردهای دیگر. در اینهاست که نظریه تصویری زبان جای خود را به نظریه کاربردی یا ابزاری زبان می‌‌دهد. بر این اساس،‌ معنای واژه کاربرد ‌آن است و از آنجا که واژه کاربردهای مختلف دارد، معنای آن سرجمع این کاربردهای مختلف است؛ کاربردهایی که لزوما دارای ماهیت یگانه و معنای واحدی که مقوم آنها باشد،‌ نیستند و صرفا شباهت خانوادگی (Family resemblance) دارند. همان‌گونه که اعضای یک خانواده، دو به دو ممکن است ویژگی مشترکی داشته باشند اما ویژگی واحدی که در میان همه اعضا مشترک باشد موجود نیست و تنها شباهت‌های متداخل است که همه اعضای یک خانواده را به هم پیوند می‌‌دهد، کاربردهای مختلف یک واژه نیز تنها با شباهت‌های متداخل به هم ربط می‌یابند و ذیل آن واژه گردهم می‌آیند. ویتگنشتاین در حالی که در رساله، زبان را به تصویر تشبیه کرده بود، در پژوهش‌ها آن را به ابزاری تشبیه می‌کند که ماهیتا برای کارهای مختلف به کار می‌رود. 

نظریه‌ ابزاری زبان (یا معنا)‌ گذشته از واژه‌ها، در سطح کلان نیز صادق است؛ یعنی آنجا که پای انواع گفتارها و به عبارتی دیگر، وجوه مختلف زبان در میان است. گفتار علمی، گفتار سیاسی، گفتار هنری، گفتار دینی و... شیوه‌های مختلف به‌کارگیری زبان هستند که در هر کدام از آنها زبان ابزاری است برای مقصودی خاص. هیچ ویژگی مشترکی همه این گفتارها را به هم پیوند نمی‌دهد و نادرست است که وحدت ظاهری آنها را در شکل نوشتاری یا گفتاری گویای ماهیت مشترک آنها بدانیم. تنها شباهت خانوادگی است که آنها را ذیل مقوله زبان گرد می‌آورد.

بر همین اساس است که ویتگنشتاین شیوه کسانی را که مثلا گزاره‌های دینی را به سیاق گزاره‌های علمی می‌سنجند و درباره آنها داوری می‌کنند، بی‌معنا می‌داند. هر گزاره‌ای را باید  به اصطلاح فنی ویتگنشتاین  در بازی زبانی (language-game) خودش در نظر بگیریم. برای یافتن معنای یک واژه به جای رجوع به فرهنگ لغات باید به کاربرد آن در زمینه خاصش توجه کرد، زمینه‌ای که وابسته به رفتارهای کاملا جمعی و نحوه زیست ماست. نحوه زیست‌ (form of life) نیز از اصطلاحات ویتگنشتاین است. او هر زبان را هم یک نحوه زیست می‌داند و البته وقتی زمینه رفتاری و غیرزبانی واژه‌ها عنصری اساسی در زبان باشد، طبیعی است که هر بازی زبانی نیز یک نحوه زیست به شمار می‌رود. به نظر می‌رسد نگاه و مذاق ویتگنشتاین در «پژوهش‌ها» از نگاه و مذاق تحلیلی دور شده و به سلیقه قاره‌ای (continental) نزدیک‌تر است. این نوع نگاهی را که او راجع به زبان در «پژوهش‌ها» دارد، می‌توان از مارکس در اقتصاد و توماس کوهن در فلسفه علم سراغ گرفت.

بازی زبانی دینی

این مورد با توجه به شیوع آن و گستره متفاوت تعابیر، نیازمند ارائه شواهد بیشتری است. در این ساحت، بازی زبانی دینی و به‌تبع آن صور حیات دینی به‌ویژه براساس تفسیری خاص از پژوهش‌های فلسفی و درباب یقین مستلزم ایمان‌گروی دانسته شده‌اند. در این‌خصوص گفته‌اند:

  • ویتگنشتاین متأخر در میان فیلسوفان تحلیل زبانی گرایش الهی دارد و به‌همین‌خاطر و به این جهت که بتواند این گرایش را با مبانی فلسفی و معرفت‌شناسی خود آشتی دهد، به مکتبی به نام «فیدئیسم» دامن زد (ملکیان، ۱۳۷۹ (ج۴)، ص۲۶۳)؛
  • کی نیلسن اصطلاح «ایمان‌گرایی ویتگنشتاینی» را نخستین‌بار برای اشاره به نظریه ویتگنشتاین درباره ناممکن‌بودن نقد باورهای دینی براساس اصول فلسفی یا دستاوردهای علمی به‌کار گرفت اگرچه خود نیلسن این نظریه را نمی‌پذیرد (جوادی، ۱۳۸۱، ص۱۲۹)؛
  • کاپلستون، ایمان‌گرایی ویتگنشتاینی را– البته با تصریح بر این نکته که این آموزه تنها برداشت برخی از پیروان او است – چنین بیان می‌نماید: «برخی از پیروان ویتگنشتاین، در استقلال ذاتی هریک از بازی‌های زبانی اصرار ورزیده‌اند و اظهار می‌کنند ... نظرگاه بی‌طرفی برای اثبات وجود خدا نمی‌ماند که مورد بحث قرار گیرد. این مطلب را در یک بیان غایت‌انگارانه می‌توان چنین گفت: خدا تنها از راه ایمان شناخته می‌شود.» (کاپلستون، ۱۳۸۴، ص۵۸)؛
  • گفتار علمی، گفتار سیاسی، گفتار هنری، گفتار دینی و ... شیوه‌های مختلف بکارگیری زبان هستند که در هرکدام از آنها زبان ابزاری است برای مقصودی خاص؛ هیچ ویژگی مشترکی همه این گفتارها را به هم نمی‌پیوندد ... (مالک حسینی: مقدمه بر ویتگنشتاین، ۱۳۸۳، ص۱۴)؛
  • بازی زبانی دین، فارغ از پرداختن به صدق و کذب است (مثلا ن. ک: خاتمی، ص۲۱۶)؛
  • ویتگنشتاین معتقد است چون به مرحله ایمان نرسیده، قادر به درک سخنان شخص واجد ایمان نیست تا با او به مخالفت یا موافقت بپردازد (علیزمانی، ۱۳۸۷، ص۴۷۷)؛
  • مسئله یقین برای ویتگنشتاین از‌این‌رو اهمیت داشت که او تفاوت میان یقین داشتن و دانستن را چندان مهم و قابل توجه نمی‌دانست (احمدی، ۱۳۸۵، ص۲۵۰)
  • ویتگنشتاین معتقد بود به هیچ‌وجه نمی‌توان دین را مورد بررسی فلسفی قرار داد و با هرگونه الهیات طبیعی شدیداً مخالف بود (لگنهاوزن، صص۱۵۶- ۱۵۷) سال1379
  • ویتگنشتاین ایمان‌آوردن را یک فرآیند می‌داند که بدست آوردن آن به تلاش انسان بستگی دارد ولی وقتی حاصل آمد از اختیار انسان خارج می‌شود ... معمولاً به دیدگاه او «دیدگاه تصویری از ایمان» گفته می‌شود (ملکیان، ۱۳۷۹ (ج۴)، ص۲۶۵)؛
  • نظریه تفسیری ویتگنشتاین بر این مطلب (نتایج وحی به‌مثابه تجربه – غیر‌زبانی – انکشاف خویشتن الهی) صحه می‌گذارد (فعالی، ۱۳۸۵، ص۱۱۱ همچنین صص۲۰۳ و ۴۹۴)؛
  • ایمان‌گروی، ساحت نظری اندیشه دینی ویتگنشتاین است (زندیه، ۱۳۸۶، ص۴۳۷)؛ او هیچ شأنی برای عقل در دین و باور دینی در نظر نمی‌گیرد! (همان، ص۴۴۵) از نظر او دین و علم تقابل ذاتی دارند و مانعه‌الجمع‌اند (همان: ص۴۴۸)
  • به‌طور خلاصه می‌توان گفت ویتگنشتاین از دو نظریه اساسی دفاع می‌کند: نخست نظریه‌ای درباره معنای گفتار دینی و دوم نظریه‌ای درباره معرفت‌شناسی باورهای دینی. نظریه نخست آن است که ابزار باور دینی در الفاظ، پیش‌بینی یا فرضیه نیست بلکه چیزی شبیه تعهد شورمندانه به نظام ارجاع است. و نظریه دوم آن است که باور‌های دینی به یک اندازه مصون از ابطال و اثبات است. ویتگنشتاین می‌گوید منتقدان و مدافعانی که باورهای دینی را با فرضیه‌ها خلط می‌کنند و شواهدی را به سود و زیان آنها گرد می‌آورند، ایمان دینی و خرافات را از هم باز نشناخته‌اند (هایمان، ص۴۸ و عباسی: صص۱۰۰-۱۰۱). سال1378

استنباط ایمان‌گرایی از بازی‌های زبانی

کی نیلسن آغازگر بحث ایمان‌گرایی ویتگنشتاینی، هشت گام را در دستیابی از بازی‌های زبانی به ایمان‌گروی بر‌می‌شمرد:

۱- بازی‌های زبانی، صور‌حیات (سبک زندگی – صورت زندگی Lebensform (Ge) – Form of Life (en)) اند؛

۲- صور حیات، امر واقع‌اند؛

۳- زبان متعارف، آنگونه که هست، درست است؛

۴- وظیفه فلسفه نه نقد زبان و صور حیات بلکه توصیف است؛

۵- صور حیات متناظر با بازی های زبانی، منطق خاص خود را دارند؛

۶- مجموع صور حیات نقد نمی شوند بلکه هریک معیارهای وضوح ، واقعیت و عقلانیت خود را دارند؛

۷- مفاهیم کلی وضوح، واقعیت و عقلانیت مبهم بوده و تنها در صور حیات مشخص می شوند و

۸- هیچ وجه مشترکی برای نقد همه صور حیات وجود ندارد.

 (Nielson, 1967,  p.p. 192-193 همچنین گزارشی در زندیه، ۱۳۸۶، صص۲۹۳-۲۹۴ و اکبری، ۱۳۸۴، ص۱۵۵-۱۵۶)

(همچنین گزارشی ناقص تر از آراء مشابه دی. فیلیپس در: جوادی، ۱۳۸۱، صص۱۲۹-۱۳۰)

اما در تحلیل رویکرد فوق و به‌عنوان نتیجه‌گیری بایستی اذعان داشت:

۱- همانگونه که نیلسن اذعان داشته برای اخذ ایمان‌گروی هیچ شاهدی در آثار خود ویتگنشتاین وجود ندارد؛

۲- استنتاج و اثبات طرح‌شده به هیچ عنوان منطقی و کامل نمی‌باشد؛

۳- خود بازی‌های زبانی دارای ملاک‌های معقولیت‌اند و این مخالف با نسبت ایمان‌گرایی است (به‌ویژه براساس گزاره‌های ۵و۶ در روند مذکور)؛

۴- همچنین تفاسیری کاملاً متفاوت از ویژگی‌های فوق‌الذکر بازی‌های زبانی نیز امکان‌پذیر است.

ویتگنشتاین و مؤلفه‌های باور دینی

ویتگنشتاین اندیشه‌های دینی قابل‌تأملی دارد که باید به نحوی درخور ارائه شوند؛ به‌بیان‌دیگر اکنون لازم است آموزه‌های فوق‌الذکر به‌گونه‌ای ایجابی مرتب شوند و پاسخ داده‌شود که ویتگنشتاین ایمان را چه می‌داند؟

می‌توان مواجهه ویتگنشتاین با دین را در دو ساحت سلبی و ایجابی لحاظ نمود57 که اهم مؤلفه‌های سلبی آن

۱- رد بی‌معنایی باور دینی؛

۲- رد تفاسیر زبان‌شناختی از باور دینی؛

۳- رد همسانی خرافه و باور دینی و

۴- رد تقلیل‌گرایی باور دینی

و مهم‌ترین مؤلفه ایجابی آن:

۵- توجه به معنا‌بخشی باور دینی و حیات دینی است.

داوری احساسات

ویتگنشتاین در پایان کتاب «پژوهش های فلسفی» می پرسد: «آیا چیزی نظیر «داوری کارشناسانه» درباره صداقت افراد در بیان احساسشان وجود دارد؟» [پژوهش های فلسفی/ بخش دوم/ پاره یازده] و خود پاسخ می دهد که بله وجود دارد. [ویتگنشتاین می نویسد: حتی اینجا هم هستند کسانی که داوری شان بهتر است و کسانی که داوری شان بدتر است. تشخیص های صحیح تر معمولاً از قضاوت کسانی حاصل می شود که دانش بیشتری درباره بشر دارند، دانشی که نه از راه گذراندن دوره ای درسی بل از رهگذر تجربه به دست می آید. ]

ما شواهدی که بتوان این قسم داوری های کارشناسانه را درباره آدمیان برپایه آنها استوارکرد «ارزیابی ناپذیر» اند و تن به صورت بندی عام که ویژگی خصلت نمای علم است نمی دهند. ویتگنشتاین می نویسد: «شواهد ارزیابی ناپذیر ظرافت های نگاه، حرکات سر و دست و لحن کلام را در برمی گیرند. ممکن است یک نگاه عاشقانه راستین را تشخیص بدهم و آن را از یک نگاه عاشقانه دروغین تمییز دهم... اما ممکن است به کلی در توصیف تفاوت آنها ناتوان باشم... اگر نقاش بسیار باقریحه ای بودم شاید می توانستم نگاه صادقانه و متظاهرانه را در تابلوهایم تصویر کنم و بازنمایم.»

اما این واقعیت که سر و کار ما با برخی امور ارزیابی ناپذیر است نباید دچار این توهم مان کند که هیچ کس حق ندارد ادعا کند آدم ها را می فهمد.

فهم موسیقی

مثال دیگری که ویتگنشتاین علاقه فراوانی بدان داشت، مسئله فهم موسیقی است. یک فرد چگونه ثابت می کند یک قطعه موسیقی را فهمیده است؟ خب، شاید با درست نواختن و اجرای با احساس آن قطعه، یا با استفاده از استعاره های مناسب برای توصیف آن. اما چگونه می توان توضیح داد که «اجرای درست و با احساس» یک قطعه چیست؟ ویتگنشتاین می گوید چیزی که نیاز داریم «یک فرهنگ» است: «اگر کسی در یک فرهنگ خاص بارآمده باشد و آنگاه به نحوی از انحا به موسیقی واکنش نشان دهد، شما می توانید به او کاربرد عبارت «درست نواختن» یا «با احساس اجرا کردن» را یاد بدهید.» چیزی که برای این نوع فهم لازم است یک شکل زندگی است، مجموعه ای از عادات و اعمال مشترک بین گروهی از افراد و توأم با آن، توانایی شنیدن و دیدن پیوندهایی که کاربندان و پرورش یافتگان آن شکل زندگی برقرار می کنند.

آنچه درباره موسیقی گفته شد درباره زبان عادی هم صدق می کند. ویتگنشتاین در «پژوهش های فلسفی» می نویسد: «فهم یک جمله بسیار بیش از آنکه بتوانید فکر کنید با فهم یک تم در موسیقی شباهت دارد.» [پژوهش های فلسفی/ بخش اول/ بند ۵۲۷]

بازی زبانی

فهمیدن یک جمله نیز در گرو شرکت داشتن در آن شکل زندگی، آن «بازی زبانی» است که جمله موردنظر بدان تعلق دارد. سبب اینکه رایانه ها هیچ فهمی از جمله هایی که پردازش می کنند ندارند این نیست که فاقد دستگاه پیچیده یاخته های عصبی اند؛ علت این است که رایانه در فرهنگی که جمله های پردازش شده بدان تعلق دارند مشارکت ندارد و نمی تواند داشته باشد. یک جمله نیاز ندارد به اینکه به واسطه تناظر یک به یک کلماتش با اشیا و اعیان جهان معنایی را منتقل سازد، بلکه باید به واسطه استفاده ای که آدمیان در حیات جمعی از آن می کنند معنایی را برساند.

ویتگنشتاین و معنای زندگی

به نظر ویتکنشتاین در مورد معنای زندگی باید گفت :

پس از مقدمه تولستوی این اندیشه جزمی کلیسا را که برای ارزش‌مندی آموزه‌های انجیل باید الزاماً آنها را وحیانی و از جانب روح‌القدس دانست به چالش کشیده و مقایسه‌ای میان یهودیت، مسیحیت و اسلام در این باب انجام می‌دهد (pp.13-15) و پس از به چالش کشیدن تفاسیر اصلی کلیسا در طول هجده قرن (pp.11-17) این گفتمان را پیش می‌آورد که: «اما چرا تنها مسیح؛ چنین تأثیر ژرفی در بشریت داشته‌است؟ ... لذا نوشتار حاضر نشان خواهد داد مسیحیت نه آمیخته‌ای از امور قدسی و بنیادی بلکه در عوض متقاعد‌کننده‌ترین مابعدالطبیعه، بنیان و نظام اخلاقی است که به تنهایی و در حد کمال،‌ آموزه حیات – که بشریت توانسته به آن دست یابد و تمام ساحت‌های سیاسی، علمی، هنری و فلسفی از آن قابل استخراج است – ارائه می‌دهد.» (pp.18-20)          

تولستوی برای مؤخره عنوان «فهم زندگی» را انتخاب نموده (pp.156-159) و ادعای بسیار مهمی طرح می‌نماید:

«اعلان مسیحیت منجر به آن شد تا آموزه فهم و معنای زندگی، جایگزین اعتقاد به وجود خدای عینی در خارج شود ... و انجیل مکاشفه این حقیقت است که بنیان اساسی هر امری، فهم زندگی فی‌نفسه می‌باشد.»

و بعد از چند بند در شرح این موضوع، عبارتی ذکر می‌کند که بعدها به عینه در یادداشت‌های ویتگنشتاین63 دیده می‌شود: «فهم زندگی، خداست» (p.158)؛ تولستوی سپس برای تقریب این ادعا به ذهن از تمثیل «نور حقیقت» استفاده می‌نماید. او سپس در پاسخ آنکه فهم زندگی چیست؟ می‌نویسد:

«درک اینکه منشأ زندگی خیر کامل است و بنابراین طبیعت انسانی نیز چنین می‌باشد و برای فهم منشأ زندگی ضروری است باور داشته باشیم جان ما و تقدّسش از آن منشأ است ... و دیگر آنکه انسان به علم حضوری در می‌یابد عشق و خواست خیر برای نوع بشر، تنها حقیقت، زندگی آزاد و ابدی ... و اتحاد با پدر زندگی است ... فهم زندگی آن است که خدا حیات و تقدس است که مرگ و شر ّ در آن راه ندارد.» (p.161) و نهایت حکم تولستوی در این بخش همان است که نزد ویتگنشتاین به‌عنوان آموزه «سکوت و معنا» می‌شناسیم: «ما بایستی عشق بورزیم اما نه با سخن بلکه با کردار حقیقی و آنکس که چنین باشد سکوت و قلبی آرام دارد ازآن‌رو که با خدا متحد است ... و خدا همان عشق است!» (pp.163-164)

جملات قصار ویتکنشتاین

1. اگر مسیحیت حقیقت است ، تمام فلسفه درباره آن نادرست است.

2. نحوه استفاده از کلمه "خدا" نشان نمی دهد که شما به چه کسی فکر می کنید ، بلکه آنچه شما فکر می کنید.

3. خرد هیچ علاقه ای ندارد. برعکس ، کی یرگگارد ایمان را اشتیاق می نامد.

4. به چه چیزی اهمیت می دهید؟ مراقب باشید بهترین باشید! همینطور که هستی ، حتی نمی توانی بفهمی حقیقت اینجا چه چیزی است.

5. دین می گوید: این کار را بکن! اینطور فکر کن! اما او نمی تواند آن را اثبات کند و هنگامی که آن را امتحان می کند منزجر کننده است. برای هر یک از دلایلی که می آورید ، دلیل مخالف محکمی وجود دارد. قانع کننده تر این است که بگوییم "اینطور فکر کن! هرچقدر عجیب به نظر می رسد". یا: "آیا شما نمی خواهید این کار را انجام دهید؟"

6. به آنها بگویید زندگی من فوق العاده بود.

7. فلسفه مبارزه با سحر هوش ما از طریق استفاده از زبان است.

8. انقلابی کسی خواهد بود که بتواند انقلابی در خودش ایجاد کند.

9. احساس می کنیم حتی اگر به همه سئوالات علمی پاسخ داده شده باشد ، اما هنوز مشکلات حیاتی ما حداقل کم نشده است. البته دیگر هیچ سوالی باقی نمانده است. و این دقیقاً جواب است.

10. آنچه را نمی توان گفت باید ساکت ماند.

11. غیر قابل توصیف (چیزی که به نظر من اسرارآمیز است و جرات ابراز آن را ندارم) شاید زمینه ای را فراهم کند که آنچه می توانم بیان کنم بر اساس آن معنی می یابد.

12. اینکه همه خرد سرد است و با آن سفارش زندگی به اندازه جعل آهن سرد دشوار است.

13. عقل خاکستری است. در عوض ، زندگی و دین چند رنگ است.

14. دین مسیحی فقط برای کسانی است که به کمک بی نهایت نیاز دارند ، یعنی برای کسانی که احساس رنج و عذاب بی نهایت دارند.

15. احساس می کنیم حتی اگر به همه سئوالات علمی ممکن پاسخ داده شده باشد ، اما مشکلات حیاتی ما هنوز یکدیگر را لمس نکرده اند. البته دیگر هیچ سوالی باقی نمانده است. و این دقیقاً جواب است.

16. ما از تنوع عجیب و غریب بازیهای روزمره زبانی بی اطلاعیم زیرا پوشش بیرونی زبان ما باعث می شود همه چیز یکسان به نظر برسد.

17. حس جهان باید در خارج از آن و علاوه بر این ، در خارج از زبان معنی دار زندگی کند.

18- یک گزاره فقط می تواند چگونگی وجود یک چیز را تشخیص دهد ، اما نه آن چیزی که هست.

19. معماری چیزی را عالی جلوه می دهد. بنابراین ، جایی که چیزی برای تعالی وجود ندارد ، هیچ معماری نمی تواند وجود داشته باشد.

20. حدود زبان من حدود جهان من است.

21. مرگ یک واقعه زندگی نیست. مرگ زندگی نمی شود اگر با ابدیت یک مدت زمانی نامحدود ، بلکه بی زمانی درک شود ، پس کسی که در زمان حال زندگی می کند ، ابدی زندگی می کند.

22. با اعماق شخص دیگری بازی نکنید!

23. مشخصه تمدن ما با کلمه "پیشرفت" است. پیشرفت راه شماست ، نه یکی از ویژگی های شما ، پیشرفت. این نوعاً سازنده است. فعالیت آن ساخت یک محصول به طور فزاینده پیچیده است. و حتی وضوح در خدمت این هدف است. این خود هدف نیست. برعکس ، شفافیت و شفافیت برای من یک هدف است.

24. روش صحیح فلسفه به درستی این است: چیزی بیشتر از آنچه می توان گفت ، یعنی گزاره های علوم طبیعی ، یعنی چیزی که هیچ ارتباطی با فلسفه ندارد ، چیزی نگویید و سپس ، چند بار کسی خواست چیزی متافیزیکی بگویید تا به او ثابت کنید که در گزاره های خود به برخی علائم معنی نداده است. این روش برای شما ناخوشایند است ، اما فقط یک روش کاملاً صحیح است.

25. کلمات ما فقط واقعیت ها را بیان می کنند ، به همان روشی که یک فنجان چای فقط می تواند حاوی حجم آب مناسب یک فنجان چای باشد ، هر چقدر که یک لیتر در آن ریخته شود.