مفهوم خانواده

خانواده صرفا حضور تعدادی از افراد که در یک فضای فیزیکی و روان شناختی در کنار هم قرار دارند، نیست. خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی تلقی می شود که در کنار همه ی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه ای از قواعد است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند.

این سیستم دارای یک ساختار قدرت است که هر وسیله ی آن، اشکال مختلفی از ارتباط را بروز می کند. هر خانواده روش خاصی برای مواجهه با مشکلات دارد. اعضای این سیستم با هم رابطه ای عمیق و چند لایه ای دارند. همچنین اعضای خانواده تا حدود زیادی پیشینه ی مشترک، ادراکات درونی شده ی مشترک، مفروضات و دیدگاههای درباره ی دنیا و برداشت مشترکی از اهداف زندگی دارند (نظری، 1393).

در چنین نظامی، افراد به وسیله علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیر پا، و متقابل به یکدیگر متصل شده اند. ممکن است از شدت و حدت این علایق و دلبستگی ها در طی زمان کاسته شود، لیکن باز هم علایق مزبور در سراسر زندگی خانوادگی به بقای خود ادامه خواهد داد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). ورود به چنین نظام سازمان یافته ای صرفا از طریق تولد، فرزند خواندگی، یا ازدواج صورت می گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).

در داخل این سیستم، حلقه های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی افراد را به هم گره زده است. بنا به گفته ی کی (1985) خانواده ها صاحب اعضای جدیدی می شوند و به مرور آنها را از دست می دهند، اما روابط خانوادگی همچنان پابرجا باقی می ماند. نفوذ خانواده باعث می شود، حتی زمانی که اعضاء در اثر فاصله های فیزیکی و یا گاهی مرگ از هم جدا می شوند، حلقه های عاطفی و ارتباطی اعضاء باقی بماند. به عبارتی عضو یک خانواده هرگز نمی تواند به طور کامل و واقعی، عضویت در آن خانواده را از دست بدهد (نظری، 1393).

بر خلاف اعضای متعلق به نظام های غیر خانوادگی که عمدتا می توان در غیاب آنها عضو جدیدی را جایگزین ساخت،اعضای خانواده تعویض ناپذیر هستند. این امر در وهله نخست به خاطر آن است که ارزش اصلی خانواده حاصل شبکه روابطی است که توسط اعضای آن به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).

خانواده ها از نطر سازمانی، سیستم عاطفی پیچیده ای دارند که ممکن است حداقل مرکب از سه نسل باشند. البته امروز به دلیل افزایش طول عمر، خانواده ها مرکب از چهار نسل هم وجود دارند (نظری، 1393). هر خانواده به صورت اجتناب ناپذیری تلاش می کند تا به خودش به عنوان یک گروه نظم دهد. این تلاش برای نظم دادن به خود می تواند به صورت سنتی یا نو گرایانه، سازگارانه یا ناسازگارانه و منظم یا نا منظم باشد(نظری، 1393).

اعضای خانواده در حین رشد به هویت اختصاصی و یکتای خود دست می یابند. اما باز هم به گروه خانوادگی دلبستگی دارند و لذا هویت یا تصویر جمعی خاص خود را حفظ خواهد کرد. این اعضا در انزوا زندگی نمی کنند، بلکه به یکدیگر وابسته اند آن هم نه فقط به خاطر پول، غذا، و سر پناه بلکه به خاطر نیاز به عشق و محبت، همکاری و همیاری، جامعه پذیری و سایر نیاز های ملموس. این افراد برای دستیابی به کارکرد موفق باید خود را با نیاز های و خواسته های متغیر سایر اعضا و همچنین انتظارات متغیر شبکه خویشاوندی بزرگتر، محله، ودر نهایت کل جامعه منطبق سازد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).

مشكلات ارتباطي ناسازگازانه خاص در زوجين

خواندن افكار: معمولا وقتي روي ميدهد كه يكي از زوجين بر اساس تمايلات ادراكي فرد ديگري عمل مي كند، بدون اينكه بازخوردي ارائه شود اين عمل اغلب در زوجيني رخ مي دهد كه يا زمان زيادي است كه يكديگر را مي شناسند يا مدت كمي با هم بوده اند.

مذاكرات كليشه اي: تمايل زوجين براي رسمي بودن شديد، منجر به عدم ابراز احساسات زير بايي مي شود افرادي كه اين نوع ارتباط را دارند اغلب تحت دو نوع تربيت والديني بوده اند. تحصيلات بالايي دارند، موقعيت آرام، ارزش زيادي براي متمدن بودن قائلند و از تعارض پرهيز مي كنند. مشاوره به آنها بايد به ابراز و انعكاس احساساتشان كمك كند.

حق داشتن: بسياري از زوجين غير شاد اعتقاد به محق بودن خود دارند. خود را محق مي دانند (نولر1986) تصديق خود و عدم انعطاف پذيري آنها يك مشكل فردي است و اين مشكل مي تواند در دو فرد ديده شود. اين مشكل مي تواند در دو فردمشاهده شود يا يكي از زوجين براي اثبات شايستگي و محق بودن خود تلاش كند.

سندرم خود خلاصه كردن:بسياري از زوجين آنچه را مي خواهند بگويند در ذهن
مي گذارنند و بسادگي منتظر مي شود تا فرد ديگر صحبت خود را متوقف كند بجاي آنكه گوش دهد چه چيزي مي گويد(مك كي و فاينينگ1994) اين سندرم كه توسط گاتمن (1994) معرفي شده يك شيوه براي توصيف نوعي تعامل است در اين شيوه زوجين حرفها و شكايت مشابه را تكرار مي كنند بدون عكس العمل به بيان فرد ديگر

شكايت متقابل: در پاسخ به شكايت فرد ديگر همسر با شكايت خود از او به او پاسخ مي دهد بعنوان مثال زن«من دوست دارم تو كمتر به گلف پول خرج كني» شوهر« من هم دوست دارم تو كمتر لباس بخري»

پيام هاي متباين: شامل جنبه هاي مثبت و منفي پيامهاي كلامي و غير كلامي است كه داراي معاني مشابهي نيستند.

الگوي نيش زدن:نيش زدن پيام متباين است كه شامل بيان مثبت يا انتقاد در انتهايش است مثال«مطمئنم توتصميم داري دقت بيشتري را بمن اختصاص دهي اما چرا تا حالا در اين 5 سال اينكار را نكردي»

کارکرد های خانواده

خانواده پنج کارکرد حیاتی را به عهده دارد که عبارتند از: 1. تنظیم رفتار جنسی و تولید مثل؛ 2. اجتماعی کردن؛ 3. محافظت؛ 4. حمایت عاطفی؛ 5. اعطای منزلت اجتماعی ( متا اسپنسر ، 1383)

از منظری دیگر مهم ترین کارکردهای خانواده عبارتند از : کارکرد زیستی، کارکرد تربیتی، کارکرد فرهنگی، کارکرد اجتماعی و کارکرد اقتصادی.

الف) کارکرد زیستی : عملکرد خانواده در جهت حفظ و ارتقای بـهداشت و سـلامت جـسمانی و نیز فراهم‌ کرن‌ شرایط‌ لازم برای رفع‌ نیازهای بدنی اعـضا، کارکرد زیـستی خانواده نامیده می‌شود. بررسی ابعاد این‌ کارکرد‌ و توجه به بدکارکردی‌های خانواده‌ در این زمینه، می‌تواند خانواده‌ها را در جهت ارتقای این نوع‌ کارکرد یـاری‌ کـند. مهم‌ترین‌ ابـعاد‌ این کارکرد عبارت‌اند از (احمدی، 1383):

1. رفع نیازهای بدنی

2. تأمین سلامت جسمانی

3. تأمین رشد بهنجار جسمانی

4. پیش‌گیری از‌ بروز‌ بیماری‌ها‌ و نـاهنجاری‌های رشد

5. اعتدال در تأمین نیازمندی‌های جسمانی و فراهم‌ آوردن شرایط لازم برای پرداختن به‌ سایر‌ ابعاد شخصیتی‌ انسان.

ب) کارکرد فرهنگی - تربیتی : خانواده خانواده نقشی اساسی در تربیت‌ فرزندان‌ یک جامعه‌ دارد. این ترتیب از طریق انـتقال فـرهنگ جامعه به آنان انجام‌ می‌گیرد. به عبارت‌ دیگر‌ از طریق انتقال فرهنگ به کودک‌ و نوجوان‌ مـی‌توان‌ بـه‌ رشـد همه جانبه‌ی شخصیت او کمک‌ کرد. در تعریف‌ تربیت‌ می‌توان گفت: تربیت عبارت است از برنامه‌ریزی در جهت رشد همه جـانبه‌ی شـخصیت کودک و نوجوان‌ در‌ ابعاد بدنی، شناختی، عاطفی، اجتماعی، هنری و اخلاقی، در جهت وصول‌ به‌ اهداف متعالی‌ اجتماعی(احمدی، 1384).

تربیت از منظری دیگر، انتقال فرهنگ‌ به‌ کودک‌ اسـت. این عـمل در خـانواده پایه‌ریزی شده، با پشتیبانی‌های‌ آن، استمرار‌ می‌یابد. انتقال‌ فرهنگ‌ به‌ کـودک‌ در جـریان سه نوع‌ کارکرد خانواده، یعنی کارکرد وضعی،کارکرد مستمر و کارکرد مأموریتی انجام می‌گیرد. انتقال فرهنگ بر اساس کارکرد وضعی خانواده، بدون‌ برنامه‌ریزی و در فرایندی جاری و سـاری به انجام می‌رسد. کارکرد وظیفه‌ای خانواده به‌ کمک‌ فرهنگ‌پذیری‌ خود انگیخته آمده، آن را‌ تکمیل‌ می‌کند. وقتی خـانواده بـرای‌ انتقال فرهنگ جامعه به کودک و نوجوان، برنامه‌ریزی خاصی‌ می‌کند و در انتقال محتویات فرهنگی، برنامه‌ی ویژه‌ای را به‌ اجرا در می‌آورد،دست بـه انـتقال فـرهنگی برنامه‌ریزی‌ شده می‌زند (احمدی، 1384).

ج) کارکرد اجتماعی : خانواده عملکرد خانواده در زمینه‌ی حفظ، اصلاح و ارتقای‌ ساختارها‌ و فرایندهای اجتماعی در سطوح قومی، منطقه‌ای‌ و جهانی،کارکرد اجتماعی خـانواده نـام دارد. مهم‌ترین‌ وظیفه‌ای که خانواده‌ در این زمینه بر‌ عهده‌ دارد، محافظت از خود است. در صورتی کـه خـانواده در جهت حفاظت از خود به عنوان هسته‌ی اولیه‌ی نـهادهای اجـتماعی، موفق شـود، در کارکرد اجتماعی خود، توفیق یافته است(احمدی، 1384).

د) کارکرد اقتصادی : خانواده عملکرد خانواده در جهت تـولید کـارآمد، انباشت مناسب‌ و مصرف بهینه‌ی‌ سخت‌افزاری و نرم‌افزاری سرمایه‌ها و امکانات اقتصادی جامعه،کارکرد اقتصادی خانواده را تشکیل مـی‌دهد. در گـذشته و نیز در برخی از خانواده‌های‌ روستایی یا در بـرخی از خـانواده‌ها در جوامعی چـون چـین، نقش اقـتصادی خانواده به شکل‌ جامع‌تری‌ جریان دارد. خـانواده‌ای روسـتایی که در آن تمامی مراحل تولید کشاورزی به‌ عنوان یک وظیفه‌ی خانوادگی تلقی می‌شود و تـمامی اعـضا از مرحله‌ی تولید تا مصرف کالاهای کـشاورزی، نقش ایفا می‌کنند، نمودی از کارکرد جامع اقـتصادی‌ را‌ بـه نمایش‌ می‌گذارد.

در چین خانواده‌هایی وجود دارنـد کـه به مثابه‌ی یک‌ واحد تولیدی عمل می‌کنند. تولید قطعات کوچک مورد نیاز واحدهای تولیدی بزرگ‌تر یـا تـولید وسایل کوچک صنعتی، در چنین خانواده‌هایی انـجام مـی‌گیرد. این نـوع خانواده‌ها‌ دارای‌ کارکرد‌ اقـتصادی گـسترده‌تری نسبت به خانواده‌های‌ شهری‌اند. خانواده‌های شـهری اغـلب در تولید به طور مستقیم‌ نقشی ندارند؛ هر چند که نیروهای کار در سازمان‌ها و نهادهای اقتصادی بزرگ، در دل هـمین خـانواده‌ها زندگی‌ می‌کنند، لیکن خانواده خود یک‌ واحد‌ تـولیدی‌ بـه شمار نمی‌آید(احمدی، 1384).

خانواده‌های کـارآمد‌ و خانواده‌های ناکارآمد کارآمدی عبارتست از اینکه تا چه اندازه الگوهای خانواده در کسب هدف‌های آن موثر و سودمند واقع شده‌اند. ناکارآمدی بـه الگـوهای خانوادگی‌ غیر‌ سودمند و تعاملات همراه بـا‌ اسـترس‌ و رفـتارهای مـرضی اشـاره دارد. قضاوت در مورد الگـوهای کـارآمد (یا ناکارآمد) بستگی به درک بهنجاری/سلامت و همینطور ملاحظات اجتماعی-فرهنگی دارد(موسوی، 1382).

در تعریف کارکرد خانواده، چندین مشکل وجود دارد؛ پیچیدگی‌ ناشی‌ از نحوه‌ تأثیر و تعامل این عوامل درونی و بیرونی در شکل‌گیری ماهیت و مفهوم خانواده در هر فرهنگ،‌ تعریف«کارکرد خـانواده» یا «ناکارآمدی خـانواده» را مشکل می‌سازد ( موسوی، 1382).

زیر منظومه زن و شوهری

ثنایی (1381)، به نقل از مینوچین زیر منظومه زن و شوهری را متشکل از دو بزرگسال با جنسیت های مخالف می داند که با هدف ابراز شده تشکیل خانواده به هم ملحق شده اند. زیر منظومه زن و شوهری دارای تکالیف یا نقش هایی است که برای عملکرد خانواده حیاتی است مهارتهای اصلی لازم برای به ثمر رسیدن تکالیف این زیر منظومه عبارت از « مکملیت » و « برون سازی متقابل » است یعنی زن و شوهر باید الگوهایی به وجود آورند که درآن هر کدام عملکرد دیگری را در بسیاری از زمینه ها حمایت کند. باید الگوهای مکملیتی به وجود آورند که به هر کدام از آن ها این امکان را بدهد که تسلیم شود بی آن که احساس کند «تسلیم شده است» هم زن و هم شوهر باید بخشی از مجزا بودن خود را برای کسب تعلق از دست بدهند پافشاری زن و شوهر در حفظ حقوق مستقل خود، ممکن است زیر بار « بهم وابستگی» رفتن را در یک رابطه قرینه مختل کند.

زیر منظومه زن و شوهری می تواند پناهگاه یا مفر استرس های جهان خارج و چارچوب تماس با سایر سیستم های اجتماعی باشد می تواند یادگیری خلاقیت و رشد را در دامان خود تقویت کند. زن و شوهر در روند برون سازی متقابل خود می توانند وجوه خلاق ولی نهفته همسر خود را فعال کنند و بهترین ویژگی های یکدیگر را مورد تقویت قرار دهند البته ممکن است زن و شوهر وجوه منفی یکدیگر را فعال کنند زن و شوهر می توانند در بهسازی یا نجات دادن همسر خود مصر باشند و با این کار مانع کسب صلاحیت او شوند. به عوض قبول همسر خود، به همان صورتی که هست استانداردهای تازه ای را به او تحمیل می کنند. آنها ممکن است الگوهای مراوده ای متکی – حامی ایجاد کنند الگوهایی که در آن عضو متکی، متکی باقی می ماند تا احساس حامی بودن همسر خود را تقویت کند. این قبیل الگوهای منفی می تواند در بین زوجین متوسط وجود داشته باشد بی آن که دال بر وجود آسیب گسترده یا انگیزش ناروای هیچ یک از آن ها باشد.

زیر منظومه زن و شوهری باید مرزی ایجاد کند که ان را از مداخله انتظارات و نیازهای سایر سیستم ها حفظ کند این امر خصوصا وقتی مصداق دارد که خانواده دارای کودکانی هم باشند بزرگسالان باید یک حیطه روان – اجتماعی مخصوص به خود داشته باشند ، پناهگاهی که بتوانند در آن از یکدیگر حمایت عاطفی کنند اگر مرز حول زیر منظومه زن و شوهری خیلی سخت و خشک باشد ، ممکن است که انزوای آن ها سیستم خانواده را تحت فشار و استرس قرار دهد اما اگر زن و شوهر مرزها را سست نگه دارند ممکن است زیر گروه های دیگر از جمله بچه ها و خویشاوندان در وظایف و عملکرد زیر منظومه آن ها مداخله کنند . به زبان ساده زن و شوهر به یکدیگر به عنوان پناهگاهی در مقابل انتظارات عدیده زندگی احتیاج دارند.

مینوچین

خانواده به عنوان یک سیستم زنده به‌ مبادله‌ اطلاعات و انرژی بـا‌ مـحیط‌ خـارج می‌پردازد. نوسان‌ها، خواه بیرونی یا درونی، طبعا واکـنش‌هایی بـه دنـبال دارنـد کـه سـیستم را به حالت پایدار قبلی خود باز می‌گردانند. اما وقتی این نوسان‌ها شدت یابند، ممکن است موجب بروز‌ بحران‌ در خانواده شوند که این تغییر و تحول منجر به پیدایش سـطوح متفاوتی از کارکرد می‌گردد و بدین‌ترتیب امکان مقابله را فراهم می‌آورد (مینوچین و فیشمن، 1996؛ تـرجمه بهاری و سیا، 1387).

مسئله دیگر تعریف مفاهیم بهنجاری یا نابهنجاری‌ است. همواره‌ در‌ تعریف سلامت یا بهنجاری، این خطر وجود دارد که با انتخاب یک سیستم ارزشی به عنوان معیار ‌‌سلامت،‌ آن معیار برای جـمعیتی بـا سیستم ارزشی دیگر بکار برده شود و از‌ طرف‌ دیگر‌ آنچه کار را باز هم مشکل‌تر می‌سازد، ماهیت چند بعدی بشر است، چرا که انتخاب‌ مـعیاری کـه بتواند تمام جوانب روانی یـا فـیزیکی فرد را دربر بگیرد، بسیار‌ دشوار است و در‌ نهایت‌ وجود الگوهای‌ مختلف نظری که هر یک به ارزیابی کیفیت‌های مختلفی از عملکرد خانواده می‌پردازد، سبب شده که کارآمدی و نـاکارآمدی از دیـدگاه هر یک مفهوم خـاصی داشـته باشد.

اگرچه نهایتا ممکن است‌ همه آنها به یک نتیجه برسند، اما سازه‌های متعددی که از دید هر یک مورد توجه قرار گرفته، کار تعریف و ارزیابی کارکرد خانواده‌ها را دچار پیچیدگی و در عین‌حال تـنوع‌ نـموده‌ است. لذا برای درک مفهوم کارکرد خانواده نیاز به ارائه تعاریفی از خانواده‌های کارآمد و ناکارآمد می‌باشد. در الگوی ساختاری ، خانواده دارای کارکرد سالم را اینگونه تعریف کرده‌اند: « خانواده‌ای که‌ در‌ آن بین اعضا مکملیت وجود دارد، از ویژگی‌های دیگر این خانواده، بـرون‌سازی مـتقابل اعضا بـا نیازهای یکدیگر، مرزهای روشن و منعطف، قدرت حل تعارض و ایجاد تغییر مناسب با‌ چرخه‌ حیات خانوده است»(مینوچین و فیشمن، 1996؛ تـرجمه بهاری و سیا، 1387).

لذا براساس تـعریف مینوچین خانواده ناکارآمد، خانواده‌ای است که در مواجهه با موقعیت‌های استرس‌زا بـه جـای مـنعطف ساختن الگوهای انتقالی و کاهش مرزها، انعطاف ناپذیری و مرزها‌ را‌ افزایش‌ می‌دهد و مانع کشف راه‌حل‌های‌ جدید‌ برای‌ برخورد بـا ‌ ‌شـرایط استرس‌زای جدید می‌شود و در مقابل، خانواده بهنجار در مقابله با استرس‌های گریزناپذیر زندگی، ضمن حـفظ انـسجام خـانواده،‌ قادر‌ است‌ به منظور تجدید ساختار خود، انعطاف‌پذیری لازم را‌ نشان‌ دهد.

در تحقیقاتی که مینوچین با خانواده‌ها انـجام داده است، پنج نوع ساختار ناکارآمد تشخیص داده شد:

(1) خانواده‌های درهم تنیده ؛

(2) خانواده‌های‌ از‌ هم گسیخته ؛

(3) خـانواده‌هایی با مردان حاشیه‌ای؛

(4) خانواده‌هایی بـا والدیـن‌ غیر درگیر؛

(5) خانواده‌هایی با والدین کم سن.

در این خانواده‌ها، ساختار اجتماعی به عنوان یک استرس آشکارساز عمل می‌کرد و پاسخهای‌ نامناسب‌ به استرس و دیگر اجزای معادله ناکارآمدی، نقش اساسی در بروز‌ بیماریهای‌ روان-تنی داشـت. انعطاف‌ناپذیری یکی از مشکلات مشترک این خانواده‌ها بود. در چنین خانواده‌ای، پاسخ به یک استرس بصورت‌ قالبی‌ و نامناسب صورت می‌گیرد و خانواده در به‌کارگیری الگوهای قبلی برای مواجهه با‌ موفقیت‌ها‌ و شرایط جدید پافشاری می‌کند (موسوی، 1382؛ گلدنبرگ و گلدنبرک، 2000؛ ترجمه شاهی براواتی و نقشبندی، 1392).

در رویکرد استراتژیک فـرض مـی‌شود که خانواده‌های بهنجار منعطف‌تر از خانواده‌های‌ بالینی‌ هستند،‌ یعنی راهبردهایی که برای حل مسائل درنظر می‌گیرند، تنوع بیشتری دارد (آقا محمدیان، بهفر، طباطبایی و یزدی، 1384). هی‌لی (1976)،

خانواده کژکار را‌ چنین‌ توصیف می‌کند:«خانواده‌ای که قادر به تأمین نیازهای تکاملی اعضا و مـقابله بـا فشارهایی‌ مثل‌ تغییرات‌ ناشی از مراحل تکاملی خانواده، که مستلزم قبول یا از دست دادن عضو باشد،‌ نیست. مرزهای‌ بین اعضا نامشخص است و لذا حمایت و همکاری رخ نمی‌دهد. غالبا عامل تعادل‌ خانواده،‌ شخصی‌ است که نـشانه مـرضی را بروز می‌دهد». در این الگو خانواده‌های کارآمد سلسله مراتب سازمانی صریح‌تری‌ تحت‌ مسؤولیت والدین دارند ( به نقل از آقا محمدیان و همکاران، 1384).

ریس

ریس (1991) نیز به ارائه موارد‌ زیر‌ در تعریف خانواده‌های دارای کارکرد سالم می‌پردازد که بیشتر بر بعد ارتباط،‌ تـأکید‌ دارد (مارتین و مارتین ، 2000).

1. خانواده‌های سـالم، صـریح و روشن حرف‌ می‌زنند، در بحث‌ها خشک‌ و انعطاف ناپذیر نیستند، ضمن آنکه‌ بـی‌نظمی‌ و آشـفتگی نیز در آنها دیده نمی‌شود.

2. آنها در تلاشند تا بیش از آنکه‌ نارضایتی‌ نشان دهند، با یکدیگر به‌ توافق‌ برسند‌ و قـادرند بـدون‌ حـمله‌ به دیگری ابراز وجود‌ نمایند.

3. آنها محیطی دوستانه دارند و بدون آشفته کردن یکدیگر، مـخالفت خـود را ابـراز می‌نمایند.

4. این خانواده‌ها‌ طیف‌ گوناگونی از عواطف را به‌کار می‌گیرند‌ و می‌توانند شادمانی‌ یا‌ غمگینی‌ خود را به یکدیگر‌ نـشان دهند.

5. در ایـن خـانواده‌ها حس شوخ‌طبعی وجود داشته و می‌توانند به یکدیگر بخندند.

6. آنها به نیاز‌ یکدیگر‌ برای داشتن حریمی اخـتصاصی، احـترام می‌گذارند‌ و درگیرذهن‌خوانی نمی‌شوند.

اولسون

از آنچه‌ گفته شد می‌توان‌ فهمید‌ که اغلب الگوها بر نوع ساختار مـنعطف یـا انـعطاف‌ناپذیر خانواده تاکید دارند و از طرف دیگر‌ پیوند‌ عاطفی‌ میان اعضا نیز از ابعاد اساسی در‌ تشخیص‌ کـارآمدی‌ خـانواده‌ به‌شمار‌ می‌رود‌ و مهارتهای ارتباطی نیز نشان می‌دهد که چگونه اعضا قادر می‌شوند در ایـن سـاختار و یـا رابطه تغییراتی ایجاد نمایند.

این سه مفهوم استخراج شده از این تعاریف‌ در الگوی حلقوی پیچیده مبنای کـار قـرار گرفته است و از اینجاست که نظریه‌پردازان این رویکرد ادعا کرده‌اند که مفاهیم مـذکور را در پی خـوشه‌بندی بـیش از پنجاه مفهوم‌ رایج‌ در حوزه خانواده به‌دست آورده‌اند (اولسون، 2000) و لذا رویکرد خود را رویکردی جامع برای تعریف تشخیص و ارزیـابی نـاکارآمدی یـا کارآمدی خانواده می‌دانند. پیوستگی، انعطاف‌پذیری و ارتباط ابعاد اساسی الگو را‌ شامل‌ می‌شوند. فرض اساسی این رویـکرد ایـن است که زوجها و خانواده‌های متعادل کارکرد مؤثرتری نسبت به زوجین و خانواده‌های نامتعادل دارند. کارکرد خانواده براساس ابـعاد‌ پیـوستگی‌ و انعطاف‌پذیری (سازش پذیری) بر روی یک‌ پیوستار‌ چهار سطحی سنجیده می شود.

زوجین و خانواده‌هایی که در بعد پیـوستگی (پیوند عـاطفی اعضای خانواده نسبت به یکدیگر) متعادلند به اعـضای خـود اجـازه میدهند تا ضمن اینکه‌ به‌ خانواده وابـسته نـباشند، پیوندشان‌ را‌ با آن حفظ نمایند. پیوستگی سطح متفاوت را در برمی‌گیرد که عبارتند از رها شده (خیلی پایین)، جـدا شـده (پایین‌تر متوسط)، پیوسته (متوسط تا بالا) و درهـم تـنیده (خیلی بالا). فرض بـر ایـن اسـت که کنش مطلوب‌ و بهینه یک سـیستم بـا سطوح متعادل و مرکزی پیوستگی(جدا شده و پیوسته) همراه می‌شود. بسیاری از خانواده‌ها یا زوجین که جـهت درمـان مراجعه می‌کنند، غالبا در حوزه افراطی یـا نامتعادل قرار دارند،‌ هـنگامی‌ کـه پیوستگی‌ خیلی بالاست، استقلال و خـودمختاری اعـضاء فدای همراهی و توافق آنها می‌شود و برعکس در نظامهای رها‌ شده اعضاء این استقلال را بـه قـیمت قربانی کردن دلبستگی و تعهد‌ بـه‌ خـانواده بـه‌دست می‌آورند (اولسون، 2000).

در بعد انـعطاف‌پذیری کـه حاکی از توانایی نظام خـانواده بـرای تغییر ساختار ‌‌قدرت‌ نقش‌ها جدا و قوانین ارتباطی خانواده در پاسخ به فشارهای موقعیتی و تحولی‌ اسـت‌ تـعادل‌ به این معناست که در نظام درجـه‌ای از ثـبات حفظ شـود و در عـین حـال‌ وقتی که لازم باشد، تـغییر امکان‌پذیر باشد. همانند پیوستگی فرض بر این است که‌ سطوح مرکزی (ساخته یافته ‌و انعطاف‌پذیر ) به کارکرد مـطلوب نـزدیکترند در حالیکه سطوح انتهایی و افراطی در این بـعد (انعطاف‌ناپذیر وبی‌نظم ) بـرای خـانواده‌ها در چـرخه زنـدگی دردسرساز و مشکل‌آفرین خـواهد بـود.

چهار سطح انعطاف‌پذیری‌ عبارتند از:

1- انعطاف‌ناپذیر (خیلی پایین)

2- ساخته یافته (پایین تا متوسط)

3- انعطاف‌پذیر(متوسط تا بالا)

4- بی‌نظم(بسیار بالا)

همانطور که گـفته شـد نـظام های متعادل (ساخته یافته و انعطاف‌پذیر) در طی زمان کـارآمدتر مـی‌باشند. در یـک ارتـباط سـاخته یـافته و انعطاف‌پذیر،‌ نوعی‌ رهبری دموکراتیک حاکم است، حلقه‌های مذاکره باز بوده و مشارکت فعالانه فرزندان را می‌پذیرد. تغییر نقش‌ها در ارتباط انعطاف‌پذیر بیش از بعد سوم (ارتباط) که یک بعد تسهیل‌گر است، برای حرکت و جـابجایی‌ بر‌ روی ابعاد دیگر اهمیت می‌یابد (اولسون، 2000).

بر این اساس سه گروه عمده و 16 نوع خانواده که قابل واگذاری به این سه گروه هستند به‌وجود می آیند.

این سه گروه‌ اصلی‌ عبارت‌اند از:

1- خانواده‌های نامتعادل (افـراطی)

2- متوسط (کـناری)

3- خانواده‌های متعادل

اگرچه در سالهای اخیر با ایجاد تغییراتی که در الگو صورت گرفته خانواده‌ها به دو گروه متعادل و نامتعادل‌ تقسیم‌ شده است.

کریشنر و کریشنر

كريشنر و كريشنر 1986 در فصل دوم كتابشان بنام خانواده درماني جامع الگوي فرايند خانواده مطلوب را ارائه كرده اند كه بسيار با ارزش است اين دو در توصيف كاركرد مطلوب خانواده تعاملات ازدواجي، تعاملات تربيتي و تعاملات مستقل را مورد توجه قرار داده اند واكنش فردي اعضاي خانواده در فعاليتشان، خواه حرفه اي، عقيدتي، اجتماعي يا تفريحي را بررسي نموده اند.

در خانواده هاي دو والديني(كه زن و مرد در كنار هم هيتند) تعاملات زناشويي مي تواند اساس و بنيان ساير امور باشند چرا كه به موزات ازدواج زن و مرد ممكن است هريك بخواهند كاستي هاي زندگي قبلي خود را وارد زندگي جديد كند اين امكان وجود دارد كه هريك از زوجين براي اطمينان بخشيدن به خود برنامه اي طرح كند و به شيوه هاي گوناگون از قبيل امر و نهي . مراقبت كافي موفق به تكوين رفتارهاي دلخواه خود شوند. آموزش، الگودهي، مواجهه، تأئيد، دلگرمي و الهام بخشينيز ممكن است مد نظر قرار گيرند.

براي زوجي كه خودشان با هم سازگار نيستند مشكل است كه والدين خوبي باشند بنابراين بخش مهم ارزيابي خانواده ارزيابي كيفيت روابط زناشويي است سوال اين است كه آيا شركاي ازدواج از روابط ميان خود احساس رضايت مي كنند؟ در واقع آنها بايد يكديگر را سيراب، تصديق و حمايت نمايند. روابط زناشويي بايد بر اساس اطمينان متقابل باشد كه در اين امر عوامل عاشقانه و صميمانه نيز دخالت دارند علاوه بر اين هر يك از زوجين نيازمند همسر با كفايت و آگاهي هستند كه بتواند به موقع به حل تعارضات موجود بپردازد (باركر1375).

مک مستر

برای دیدن کارکرد های خانواده مک مستر اینجا کلیک کنید .

موری بوئن

در مورد عملکرد خانواده بوئن به منظور تسهیل در درک عملکرد کل نظام خانواده براساس روابط موجود بین اعضای خانواده اقدام به طراحی ژنوگرام یا نقشه خانواده نموده است. نقشه خانواده روشی برای تحلیل الگوهای زیستی، روان شناختی و اجتماعی موجود برای نسل ها فراهم می نماید، به گونه ای که با درک روشنی از آن، بتوان فرصتی برای تغییر الگوهای عملکرد نامناسب و جانشین نمودن عملکرد های کارآمد در خانواده ایجاد نمود (ویلیامز و ویلیامز ، 2005).

شرفی

شرفی (1374)، در مورد معنی و مفهوم خانواده متعادل عنوان می کند :

بدن شک همه افراد در پی دست یافتن به الگوی خانواده متعادل هستند با این انگیزه به ازدواج روی می آورند لیکن ابتدا باید معلوم نمود که خانواده متعادل چیست و شیوه تحقق آن کدام است تا براساس آن ضابطه بتوان داوری نمود و اختلاف ها را از بین برد . برای پی بردن به مفهوم خانواده متعادل ابتدا واژه اعتدال را مورد بررسی قرار میدهیم پدیده یا کسی را زمانی دارای اعتدال و توازن می دانیم که حداقل برخی از ویژگی های زیر را دارا باشند.

  1. نقطه ( مرکز ) ثقل آن مشخص و معلوم است.
  2. تساوی کشش ها و جاذبه ها در پدیده متوازن محرز است.
  3. شی متعادل پس از مختصر حرکت و یا ضربه وارده واژگون نمی شود و مجددا به تعادل پایدار خود برمی گردد.
  4. توازن و تعادل زیبایی می آفریند شی متعادل موزون و جذاب است.

برخی از خصوصیات بارز افراد متعادل ، نرمال و بهنجار عبارتند از :

  1. فرد متعادل از توانایی های خود آگاهی دارد.
  2. میان خواسته ها و داشته های فرد متعادل نوعی تناسب و تلازم واقعی برقرار است به این مفهوم که شعاع خواسته ها و انتظارات فرد از خویش بر اساس توانایی هایش حد می خورد و تنظیم می شود.
  3. فرد متعادل روابط خود را با دیگران بر اساس توازن در تعادل برقرار می نماید و از افراط و تفریط در مناسباتش به دور است.
  4. نوعی هماهنگی و هم خوانی در کلیه رفتارها و عناصر شخصیتی فرد متعادل مشاهده می شود یعنی نه تنها رابطه منطقی میان گفتار و کردار وی وجود دارد بلکه اجزای گفتاری وی از یک نوع وحدت و هماهنگی آکنده است و در عملکرد هایش نیز تضاد وجود ندارد.

تصویر واقع بینانه از خانواده متعادل نوعی بصیرت و اعتماد به نفس در انسان می آفریند منظور از خانواده متعادل، سارقان فاقد عیب و نقص نمی باشد بلکه این مفهوم به شبکه ای از روابط متقابل اطلاق می شود که اعضای آن درگیر با مشکلات و موانع احتمالی بوده و ضعف های کم و بیش قابل اعتنایی نیز دارند لیکن در مقابله با موارد مذکور شیوه منطقی اتخاذ می کنند و برای مسائل اهمیتی در خور آن قایل می شوند و در برابر موقعیت های دشوار ناگریز از انتخاب باشند تصمیم به موقع و مقتضی را اتخاذ می کنند.