مراحل رشد ايمان به خدا دکتر محمود نوذری
نتيجه بررسيها در موضوع تحول ايمان حاكي از پنج مرحله ايماني متمايز و متوالي است كه در گستره سني تولد تا بيست و دو سالگي ظاهر ميشود و هر مرحله نسبت به مرحله قبل از ويژگي تمايزيافتگي انسجام و جامعيت بيشتر برخوردار است. البته نامگذاري مرحله اول به عنوان يك پيشمرحله مناسبتر است؛ زيرا در اين مرحله، اثري از ايمان يا مؤلفههاي آن در شكلي تمايزيافته مشاهده نميشود و تنها مباني و ريشههاي اوليه ايمان شكل ميگيرد.
نتايج اين پژوهش با پژوهشهاي مشابه از برخي جهات يكسان و از برخي جهات متفاوت است. نتايج اين پژوهش با نتايج پژوهش فولر در مورد مراحل ايمان دو وجه شباهت و يك وجه اختلاف را نشان ميدهد. تعداد مراحل در نظر گرفته شده در هر دو پژوهش تا پايان دوره نوجواني يكسان است. همچنين محتواي پژوهش در اينكه چگونه اصول و قواعد روانشناختي به فرد كمك ميكند تا در روند زندگي، معنايي را براي ادامه حيات بسازد، تقريباً مشابه است. البته فولر در مورد چگونگي شكلگيري و تحول ايمان به خدا بحث نكرده است، در حالي كه عمده بحث ما تأكيد بر اين بخش است. نتايج پژوهش ما با جنيا در اينكه هر دو، درك كودك را از خدا بر اساس سطوح تحول رواني توضيح ميدهند و همچنين برخي يافتهها مثل تأكيد بر تفكر خيالي در دوره كودكي مشابه است، ولي جنيا به تفصيل وارد اين بحث نشده است كه چگونه تعامل بين فرآيندهاي رواني و جامعهپذيري، تحول در ايمان و مؤلفههاي آن را ميّسر ميسازد. وي عمدتاً از نگاهي شناختي به طور اجمالي با به كارگيري برخي اصول روانشناختي برگرفته از ديدگاه فرويد و پياژه، درك كودك را از خدا توضيح ميدهد. يافتههاي اين پژوهش با يافتههاي مدل اُسروگماندر و مدل مدو و كاهو نيز متفاوت است. اين محققان تنها تحول در داوري ديني و انگيزه ايماني را با رويكردي شناختي بررسي كردهاند؛ در حالي كه اين پژوهش، اين مؤلفهها و مؤلفههاي ديگر ايمان را با رويكردي تعاملي بررسي كرده است.
مراحل تحول ايمان به خدا دکتر محمود نوذری ، در سه دوره کلی كودكي، نوجواني و آغاز جواني است که دوره کودکی خود به سه زیر دوره تقسیم می شود .
1- كودكي اول (تولد تا 5/1 و2 سالگي): شكلگيري مباني و ريشههاي اوليه ايمان به خدا؛
يافتههاي روانشناختي مربوط به دوره كودكي اول حاكي از اين است كه تعامل والدين و مراقبان كودك با نياز كودك به تغذيه، نظافت و محبت و مهرورزي، پايهها و مباني حيات ايماني را در بزرگسالي رقم ميزند. والدين و مراقبان كودك در تعامل با كودك، ديدگاه خود را درباره چگونگي نگريستن به دنيا و اينكه آيا دنيايي كه به تازگي كودك در آن قدم گذاشته، محل امن و اطمينانبخشي است يا نه، به كودك منتقل ميكنند. كودك قبل از دستيابي به تفكر و زبان، به ديدگاهي در قالب تصاوير خام و ابتدايي درباره چگونگي دنيا دست مييابد. نگرش كودكانه درباره چگونگي دنيا با صرفنظر از يادآوري آنها، در نظام روانشناختي كودك ثبت ميشود و به مبنايي براي دانايي، تصميمسازي و تصميمگيري در مراحل بعد زندگي تبديل ميشود. روانشناسان سه تبيين مختلف از چگونگي ارتباط تجربههاي دوران كودكي با شناخت خدا و ايمان در دوره بزرگسالي ارائه كردهاند.
فولر معتقد است كه دامنه دانايي انسان فراتر از آن چيزي است كه آگاهي هوشيارانه ما آن را به تصوير ميكشد. دانستههاي ما پيش از آنكه هوشياري ما را به تصوير بكشد، تحت تأثير و نفوذ تجربه هاست و آنها را ثبت و ضبط ميكند. تجربه هاي دوران طفوليت و اوايل كودكي ايجاد حافظه مبتني بر هوشياري را ممكن ميسازد و به آگاهي ما از خود و ديگران و صورتبندي ما از جهان نظم و آرايش تأثيرگذار ميبخشد. (فولر، 1981: 25) به عبارت ديگر، فولر معتقد است گسترده دانايي ما، دانايي هوشيارانه ما و آن چيزي است كه درگذشته با آن مواجه شدهايم. بنابراين، زماني كه در بزرگسالي به صورت هوشيارانه به گزينشي دست ميزنيم يا با ديگران ارتباط برقرار ميكنيم، تمام تجربهها و داشتههاي مربوط به گذشته در اين گزينش اثر خواهد گذاشت كه از جمله آنها گزينشهاي مربوط به شناخت خدا و ايمان و سامانبخشي زندگي بر اساس آن است. اريكسون در تبيين رابطه تجربههاي دوره كودكي و گزينشهاي ديني و ايماني در دوره بزرگسالي در چارچوب فرويدي ميانديشد با اين تفاوت كه از قطعيت فرويدي در ارجاع كامل وقايع به دوره كودكي پرهيز ميكند. اريكسون با مطالعه وقايع زندگي برخي از افراد مهم در دوره كودكي، بين آنها و وقايع و تصميمگيريهاي ديني در بزرگسالي ارتباط برقرار ميكند. تفاوت اريكسون با فولر در اين است كه وي سهم بيشتري را براي دوره كودكي قائل ميشود و تلاش ميكند عمده وقايع را بر اساس تجربههاي دوره كودكي توضيح دهد. كرك پاتريك به گونه متفاوت با اريكسون، رابطه دوره كودكي را با شناخت خدا توضيح ميدهد. وي معتقد است كه تجربه كودك از رابطه دلبستگي اثري زنده و پويا در نظام شناختي ـ رفتاري ـ هيجاني كودك به جا ميگذارد كه با چگونگي معرفي خدا در اديان ارتباط برقرار ميكند. اديان، رابطه خدا با انسان را در شكل ايدهآل دلبستگي معرفي ميكنند. برداشت كودك از اينگونه معرفي خدا، از طريق آنچه در نظام روانشناختي وي از رابطه دلبستگي حضور دارد، شكل ميگيرد و به رابطه دلبستگي شكل گرفته در دوره كودكي بستگي دارد.
مفاد روايات درباره يافتههاي روانشناختي در كودكي اول در بخش توصيفي بسيار مشابه و در بخش تبييني متفاوت است. روايات و سيره معصومين بر اين مطلب دلالت دارند كه اولاً ايجاد محيط امن و آرامشبخش كه منجر به ايجاد رابطهاي صميمي و اعتمادآميز شود، ضرورت دارد. حتي در سيره معصومين در رفتار با كودكان، اموري مشاهده ميشود كه بيش از آن چيزي است كه در روانشناسي بر آن تأكيد شده است؛ ثانياً رفتار والدين و مراقبان كودك اثري ماندگار در نظام روانشناختي كودك بر جا ميگذارد. ثالثاً ويژگي اخلاقي، نوع مذهب و توانايي شناختي ممكن است از طريق شير مادر يا دايه وي به كودك منتقل شود و تأثير آنها در بزرگسالي ظاهر شود. در مورد تأثير تجربههاي كودك در شناخت خدا و ايمان در بزرگسالي، روايتي كه دلالت صريحي بر اين مطلب داشته باشد و آن را تأييد كند، پيدا نشد. البته برخي روايات بر اين مطلب تأكيد دارند كه برخي تجربههاي خاص بر ايمان در دوره بزرگسالي تأثيرگذار است. در مجموع، در دوره كودكي اول نميتوان از شكلگيري ايمان و مؤلفههاي شناختي يا عاطفي به صورتي تمايز يافته سخن گفت و نامگذاري آن به «پيش مرحله»، مناسبتر است. در اين مرحله، تجربههايي بدون اينكه يادآوري شود، در نظام روانشناختي ثبت ميشود كه بعدها ميتواند در ايمان مؤثر باشند. از نظر روايات، كودك با ميل يا شناخت فطري به خدا متولد ميشود و حتي از برخي روايات استفاده ميشود كه فطرت فعليت دارد، ولي درباره نحوه ظهور اين فعليت در انديشه و رفتار كودك سخني به ميان نيامده است.
2- كودكي دوم (2 تا 6 و 7 سالگي): ايمان شهودي ـ تقليدي ـ تخيلي؛ (شكلگيري مؤلفههاي ايماني در شكلي نامتمايز)
كودك در اين مرحله معناي ماديانگارانه از خدا در ذهن خود خلق ميكند. اين معنا به شدت تحتتأثير نمادهاي فرهنگي است كه براي شناخت خدا به كار ميرود. براي مثال، اگر در فرهنگي، خداوند با نماد «نور» معرفي شود، كودك شكلي نورگونه از خداوند در ذهن خود ترسيم ميكند. كودك در اين مرحله دركي از موجودي با علم و قدرت مطلق دارد كه در ابتدا فكر ميكند اين موجود، انسان است، ولي به تدريج با درك ضعف انسان، آن را به خدا يا منبع روحاني نسبت ميدهد. همچنين در اين مرحله، اين تمايل در كودك وجود دارد كه براي هر چيزي، سازندهاي در نظر بگيرد. كودك ابتدا منشأ و سازنده اشيا را انسان ميداند. سپس آن را به خدا يا منبعي روحاني نسبت ميدهد. براي كودكاني كه با مرگ والدين و نزديكان خود مواجه ميشوند، احتمالاً درك خدا به عنوان موجودي دايمي (ازلي و ابدي) رخ ميدهد. خداوند در دنياي خيالپردازانه كودك به عنوان بالاترين موجود از لحاظ علم و قدرت و مهرباني درك ميشود كه از بيشترين احترام برخوردار است و از هر چيزي مهمتر است. انگيزه كودك در پيروي از رفتارهاي ديني والدين و ديگر بزرگسالان، انگيزهاي مادي و خودخواهانه است و اگر از رفتاري ديني پيروي ميكند، به اين خاطر است كه نيازي مادي به دست آورد يا نياز به تأييد از سوي بزرگسال ارضا شود. در اين مرحله، كودك نگران ناهمخوانيها بين اعتقاد، عمل و آثار آن نيست. شكلگيري ايمان از طريق تقليد و الگوبرداري از جنبههاي محسوس و مشهود ايمان بزرگتر آغاز ميشود و قوه خيال در غياب قوه تفكر منطقي به تصاوير دريافت شده انسجام ميبخشد. بزرگسالان از طريق فراهم كردن زمينههاي بيشتر مشاهده جنبههاي مشهود ايمان براي كودك و تأييد آن در زماني كه رفتار ديني از او سر ميزند، ميتوانند موجب عمقبخشي و تثبيت ايمان در آنها شوند. همچنين آموزشهاي ديني در صورت آشنايي بزرگسال با منطق تفكر كودك و سخن گفتن در سطح فهم او به ويژه در جايي كه كودك، خود، شروعكننده طرح مباحث ديني است، در تثبيت و عمقبخشي ايمان مؤثر است. در مجموع، تمايزيافتگي ايمان و مؤلفههاي آن در دوره كودكي دوم از طريق درك مصاديق محسوس ايمان بزرگسال پديدار ميشود. قوه خيال در مرتبه بعد، به مصاديق درك شده انسجام ميبخشد. ميتوان اين فرض را پذيرفت كه اولين ساخت ايماني كه حاصل تصاوير ماندگار ناشي از تعامل مطلوب بزرگسالان با كودك است، در اين مرحله تشكيل ميشود. آنچه اين سطح از تمايزيافتگي و انسجام را در اين مرحله تهديد ميكند، شيوه نامطلوب تعامل والدين با كودك است. والدين در صورت فراهم نكردن مشاركت كودك در مشاهده جنبههاي محسوس ايمان يا تأييد نكردن آن، شكلگيري ايمان را با چالش مواجه ميسازند. تفاوت نگاه ديني با نگاه روانشناختي نيز در اين مرحله در ناحيه تبيينها ظاهر ميشود، نه در ناحيه مشاهدات و توصيفها؛ چون در ناحيه آنچه مشاهده و توصيف ميشود، مشابهت زيادي ديده ميشود. براي مثال، در روايت ذكر شده است كه كودك در اين گستره سني، مفهوم رازقيت را درك ميكند و آن را به والدين نسبت ميدهد.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «احبوا الصبيان وارحموهُم فاذا وعدتموهم فَفُوا لهم فانَّهم لايرونَ الا اَنَّكم ترزقونهم».10 (حر عاملي، ج15: 201)
اين بيان با آنچه از مصاحبه با كودكان به دست ميآيد كه كودكان صفات الهي را ابتدا به انسان و آنگاه به خدا يا منبعي روحاني نسبت ميدهند، تطابق دارد. پياژه در تبيين اين پديده آن را ناشي از حاكميت بلامنازع قوه خيال در اين دوره ميداند و معتقد ميشود با جانشيني الگوي تفكر منطقي، اين استناد به منبع روحاني نيز از بين ميرود. در قبال اين تبيين، ميتوان اين پديده را به شكل ديگري نيز تبيين كرد. ممكن است اين پديده را به فطرت نسبت داد و چنين بيان كرد كه فطرت در اين مرحله در قالب درك موجودي كه داراي علم و قدرت مطلق است يا رازق و سازنده اشياست، ظاهر ميشود. اين درك در تعامل با سطح شناختي اين مرحله سبب ميشود كودك ابتدا اين صفات را به انسان و به تدريج، به خدا يا منبع روحاني نسبت دهد. اين وضعيت برخلاف ديدگاه پياژه و همانگونه كه مشاهدات نشان ميدهد، در دوره كودكي سوم و نوجواني استمرار مييابد و در تعامل با الگوي تفكر عيني و انتزاعي به شكلهاي ديگري متجلي ميشود. همچنين تفاوتها در ناحيه استنباط توصيههاي آموزشي و تربيتي ظاهر ميشود. روانشناسان رشد ديني بر اساس اينكه كودك، تصور صحيحي از درك مفاهيم ديني تا زمان دستيابي به تفكر انتزاعي ندارد، پيشنهاد ميكنند آموزشهاي ديني تا زمان دستيابي به تفكر انتزاعي به تأخير انداخته شود. اين استنباط همانگونه كه توضيح داده شد، با مفاد روايات همخواني ندارد. مفاد روايات بر اين مطلب دلالت دارد كه آموزش ديني بايد مبتني برحصول شناخت باشد، ولي مراد از سطحشناختي موردنظر آنها، يك سطح شناختي كاملاً رشديافته نيست. سطح شناختي در دوره كودكي داراي مراتبي است كه متناسب با آنها بايد تكاليف ديني را آموزش داد. به علاوه، در برخي موارد، در روايات به آموزشهايي توصيه ميشود كه ميدانيم فراتر از سطح شناختي كودك است. گويا حضور اين گزارهها و مفاهيم در حافظه شنيداري داراي تأثيراتي است كه يادگيري آنها را در زمان بعد تسهيل ميكند.
3- كودكي سوم (6 و 7 تا 11 و 12 سالگي)؛ ايمان آگاهانه ـ داستاني ـ لفظي؛ (شكلگيري مؤلفههاي ايمان در شكلي متمايز و تاحدودي منسجم)
توانايي حفظ تجربههاي زندگي و انسجامبخشي به معاني آنها در قالب داستان كه حاصل دستيابي به الگوي تفكر عيني است و ميل به پيوند يافتن با گروه و اجتماع ايماني مربوط به او و تلاش براي آگاهي از داستان زندگي آنها، در كنار تقليل يافتن خودمحوري شناختي و توانايي حفظ ارزشها و ظهور اراده ميتواند تحول در ايمان و مؤلفههاي آن را در دوره كودكي سوم توضيح دهد. در اين مرحله، كودك، خدايي را در ذهن خود خلق ميكند كه ويژگيهاي ماديانگارانه كمتري دارد. خداوند در ذهن كودك، موجودي فوق انساني و به تدريج، فوق طبيعي تصور ميشود. كودك تلاش ميكند از تصورات خيالي درباره خدا فاصله بگيرد و تصويري مشابه تصويري رايج بين بزرگسالان از خدا و صفات او ارائه دهد. استناد اشيا به خدا يا منبع روحاني در اين مرحله ادامه مييابد و كودك در كنار ساختن جهانبيني مادي، ساختن جهانبيني ديني را نيز استمرار ميبخشد.
زماني كه كودك، خدا را تصور ميكند و از او خواسته ميشود احساسات خود را نسبت به خدا گزارش كند، وي از تجربه احساساتي چون احساس خوشي، خوبي و حتي احساس آرامش خبر ميدهد. برخي بزرگسالان كه تجربههاي دوران كودكي خود را به ياد ميآورند، از احساسات معنوي ماندگار و بسيار لذتبخش سخن ميگويند. درك كودك از ارتباط با خدا به ويژه در اواخر اين دوره به نحو چشمگيري متحول ميشوند و ممكن است از دعا به عنوان ابزار برقراري ارتباط صميمانه با خدا ياد كنند. انگيزه كودك در پيروي از دستورهاي ديني، خاستگاهي ديگر پيروانه دارد. كودك به اين خاطر از دستورهاي ديني پيروي ميكند كه تمايل دارد تا آنچه را در جامعه و گروه ايماني مربوط به او وجود دارد، از آن خود كند و از اين طريق به جامعه و گروه ايماني مربوط بپيوندد. پيوند يافتن كودك به جامعه ايماني و تلاش براي دريافت معاني از دل داستانها، حكايتها، آيينها و آداب و رسوم مربوط به آن جامعه سبب شكلگيري ايمانِ موجود در جامعه در وي ميشود. آموزش متعهدانه و حضور بزرگسال آگاه به معارف ديني در كنار كودكان ميتواند به ايمان عرفي و خام متجلي شده در چارچوب فرهنگي جامعه، عمق ببخشد و تحول در ايمان را ميسر سازد. آموزش متعهدانه به كودك كمك ميكند تا بتواند تعارضهاي موجود بين جهانبيني مادي و ديني را حل كند و موفق به ساختن توأمان جهانبيني مادي و ديني شود. محدوديتي كه در اكتساب ايمان در اين مرحله وجود دارد، اين است كه فهم كودك از معارف ديني، داستانها، حكايتها و آيينها، فهمي لفظي است. مراد از فهم لفظي اين است كه كودك، مفهوم نمادها را در ارتباط با مصاديق محسوس آنها درك ميكند. بنابراين، نميتواند مفهوم موردنظر را با عمق و گسترهاي كه دارد، درك كند. همچنين درك لفظي سبب ميشود نتواند از منظر و جايگاهي بالاتر درباره تجربهها و وقايع زندگي بينديشد و گزارههاي كليتر را استنباط كند. چنانكه تحقيقات نشان ميدهد، چه بسا كودك، مفاهيم را طبق امور دلخواه خود تفسير كند. در مجموع، در اين مرحله، درك مؤلفههاي ايمان به نحوه چشمگيري نسبت به مرحله قبل متحول ميشود، اما ارتباط دادن اين مؤلفهها با هم و دستيابي به درك كلي كه منجر به تصميمي معنادار در زندگي شود، در اين مرحله ظاهر نميشود. اين بدين معناست كه تمايز و انسجاميافتگي در ناحيه مؤلفههاي ايمان تا حدودي ظاهر ميشود، ولي تحول در ايمان به مراحل بعد زندگي موكول ميشود. تحول در ايمان، نيازمند دركي كلي از خود، خدا و جهان و ارتباط دادن اين عناصر به هم به گونهاي است كه مبدأ غايت و برنامه زندگي را براي وي تعريف كند. بررسي تطبيقي مفاد آيات و روايات با يافتههاي روانشناختي حاكي از مواردي از همساني و هماهنگي و نيز مواردي از اختلاف است. از آنجا كه موارد مشتمل بر اختلاف بين دو ديدگاه، بين اين مرحله و دو مرحله بعدي، مشترك است، اين اختلافات در انتهاي مبحث مرحله پنجم ذكر ميشود. موارد همساني و هماهنگي مفاد روايات و يافتههاي روانشناختي در اين است كه روايات از اين مرحله به عنوان مرحله ضعف ـ فرمانبرداري ـ تأديب ياد ميكنند. فرمانبرداري با اين يافته روانشناختي تطابق دارد كه كودك در اين مرحله به تعلق يافتن به جامعه و گروه نزديك به او و از آن خود كردن داستانها، آيينها، حكايتهاي موجود در آن جامعه تمايل دارد. تأديب با اين يافته روانشناختي هماهنگ است كه آموزش در اين مرحله، تحول ايمان را ممكن ميسازد. ضعف با اين يافته روانشناختي هماهنگ است كه شناخت كودك از مفاهيم ناشي از شناختي لفظي است و كودك نميتواند عمق و گستره مفاهيم را درك كند.
4- نوجواني (11 و 12 تا 17 و 18 سالگي): تكوين اوليه هويت ايماني
فرآيندهاي هويتيابي و شناخت خود به عنوان فردي مجزا، ظرفيت انديشيدن به روند زندگي از جايگاهي بالاتر و دستيابي به ديدگاه بين شخصي دوسويه در تعامل با انتظارات اجتماعي گوناگون، براي نوجواني كه خدا در زندگي او حضوري چشمگير دارد، نويدبخش تشرفِ نوجوان به اولين هويت ايماني است. در اين مرحله، شناخت نوجوان از خداوند دچار چند تحول اساسي ميشود: نوجوان، خدايي را در ذهن خود خلق ميكند كه از عناصر عيني و مادي رها شده است و به صورت انتزاعي و مجرد درك ميشود. خداوند در ذهن نوجوان به عنوان موجودي ناظر بر شخصيت لحاظ ميشود كه ميتواند فرد و اعماق وجود او را بشناسد، او را تأييد كند، متضمن ابديّت وجود او باشد و عطش مذهبي او را سيراب كند. آگاهي از خدا، خود و جهان كه منجر به تعيين مبدأ، غايت و برنامه زندگي ميشود، در اواخر اين دوره براي نوجوان ميسر ميشود. نوجوان ميتواند رضايت الهي را در انجام اعمال در نظر بگيرد، اما اين بدين معنا نيست كه انگيزه عمل ايماني به طور كامل از خاستگاه بيروني خود رهايي يافته است. تجربه احساس ايماني به طور چشمگيري متحول ميشود. وي ميتواند اميال و احساسات ديني خود را با اميال و احساسات ديگران مقايسه و ارزشگذاري كند، خود را به آنها متعهد سازد و وفاداري خود را به آنها اعلام دارد. ميل به ارتباط به خدا و تجربه احساس ايماني ممكن است به يك عطش و جستوجوي جدّي تبديل شود و حتي شكل افراطي به خود بگيرد. در مجموع، دوره نوجواني، دورهاي است كه فرد با اولين چالش تكوين هويت ايماني مواجه ميشود و در شرايط مطلوب اجتماعي و روابط مطلوب شخصي ممكن است توقع داشته باشيم هويت ايماني در نوجوان پديدار شود. با اين فرض كه نوجوان با پرسشهاي اساسي از جنس پرسشهاي ايماني درگير شود، شواهد را بررسي كند و در چارچوب منطقي درباره آنها به تأمل بنشيند، چالشهاي تكوين اوليه هويت ايماني را از سر بگذراند و به هويت ايماني دست يابد؛ اين هويت با محدوديتهاي فراواني همراه است. مهمترين ويژگي آن، تزلزل است. چنين هويت ايماني ممكن است به سرعت با ديگر هويتهاي ارائه شده از سوي گروهها و دستههاي جذاب و مهم، جابهجا شود.
5- آغاز جواني (17 و 18 تا 22 سالگي): ايمان استدلالي ـ خودمختارانه و باثبات نسبي (بازسازي ايمان اوليه تكوينيافته در دوره نوجواني)
هويت ايماني تكوينيافته در دوره نوجواني در صورت مواجه نشدن با چالشها و تعارضهايي كه نقايص آن را آشكار كند؛ ممكن است براي سالهاي متمادي استمرار داشته باشد و حتي آخرين مرحله ايماني باشد كه فرد به آن دست مييابد. تغييرات اجتماعي و فرهنگي و ظهور تفكر انتقادي ممكن است با آشكار كردن تعارضهاي موجود در هويت ايماني دوره نوجواني، به بازسازي آن در شكلي استدلاليتر و باثباتتر منجر شود. جهانبيني الهي در اين فرآيند از شفافيت، تصريح و تعميق و پايداري بيشتري برخوردار ميشود. ايمان از خاستگاه عرفي خود رهايي مييابد و فرد مسئوليت ايمان خود را ميپذيرد. تجربه احساس ايماني در شكلي عميقتر ظاهر ميشود. ارزشهاي ايماني با قطع نظر از ديدگاهها و انتظارات خانواده و گروه و ملت معتبر شمرده ميشود. آنچه بازسازي هويت ايماني را تهديد ميكند، اين استكه فرد نسبت به تفكر هوشيارانه خود دچار غرور شود يا نتواند تعارضهاي آشكار شده را حل كند يا نتواند وابستگي خود را به منابع حجيتدار بيروني قطع كند.
نتیجه
وقوع تحول و پديدايي مراحل متمايز سنمحور در محدوده سني تولد تا حدود بيستودو سالگي از مواردي است كه بررسيهاي تطبيقي بيانگر مشابهت يافتههاي روانشناختي با مفاد آيات و روايات است. بررسي مفاد آيات و روايات نشان ميدهد انسان از لحظه انعقاد نطفه تا تولد و از تولد تا مرگ و از مرگ تا زمان حسابرسي داراي حالات و مراحل مختلفي است. در محدوده تولد تا پايان دو دهه اول زندگي كه به بحث ما مربوط ميشود، چهار مرحله متمايز قابل شناسايي است:
1. ضعف ـ سيادت ـ لعب؛
2. ضعف ـ عبد بودن ـ تأديب؛
3. قوت ـ وزارت ـ تزلزل؛
4. قوت ـ ثبات نسبي.
همچنين با استناد به روايات ناظر به مراحل عام تحول و روايات ناظر به مراحل آموزش نماز و روزه ميتوان چنين برداشت كرد كه ايمان نيز مانند نماز يا روزه در چارچوب مراحل عام تحول، داراي مراحلي چهارگانه است. در عين حال، ويژگيهاي خاصي دارد كه منجر به تمايزاتي با ديگر تكاليف ميشود. تطابق يافتههاي روانشناختي با مفاد ديني در زمينه تعداد مراحل، در بررسيهاي ديگر متفكران مسلمان نظير محمود البستاني تأييد شده است.
مفاهيم ضعف، سيادت، لعب، صباوت، درك رازقيّت، عبد بودن، تأديب، وزارت، ملازم بودن با كودك و غلبه جهل يا حمق از جمله مفاهيمي است كه در روايات براي توضيح مراحل بهكار رفته و تبيينهاي روانشناختي به ما در تفسير آنها و اينكه چرا پيامبر و معصومين عليه السلام ، دوران كودكي و نوجواني و آغاز جواني را اينگونه توصيف كردهاند، كمك ميكند.
يافتهها در زمينه محتواي مرحله كودكي اول مشتمل بر مواردي از مشابهت و تفاوت است. نياز كودك به محيط زيست ايمن، ثبت و ضبط تجربههاي دوران كودكي و تأثيرگذاري آنها بر انديشهها از موارد مشابهت در يافتههاست. تأثير تجربههاي اين دوران در زمينه شناخت خدا از مواردي است كه روايات نسبت به آن ساكت است، اما از روايات، دو مطلب ديگر استفاده ميشود. مطلب اول اين است كه ويژگيها و خلقيات و مذهب فردي كه به كودك شير ميدهد، از طريق شير به كودك منتقل ميشود. مطلب دوم اين است كه محتمل است از امر به خواندن اذان و اقامه و سوره حمد و آيههاي آخر سوره حشر در گوش كودك يا امر به ياد دادن لااله الاّالله به كودك به عنوان اولين كلمه پس از شروع به سخن گفتن، چنين برداشت شود كه اين دستور تنها جنبه صوري ندارد و ممكن است در آينده تأثيراتي در شناخت خدا داشته باشد. مدلول روايات گرچه صراحتي در اين موضوع ندارد، ولي حمل آنها بر صرف آداب هم بعيد است.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .