نظریه های جامعه شناسی زیگموند باومن
زیگموند باومن ( Zigmunt Bauman ) متولد ۱۹ نوامبر ۱۹۲۵ و متوفای ۹ ژانویه ۲۰۱۷ ، جامعهشناس و فیلسوف لهستانی الاصل بود. وی از سال ۱۹۷۱ به عنوان استاد جامعهشناسی در دانشگاه لیدز انگستان مشغول به کار شد. باومن یکی از برجستهترین نظریه پردازان اجتماعی جهان بود که در زمینه موضوعاتی چون مدرنیته و هولوکاست ، پستمدرنیته و هنر پسانوگرا کتاب نوشت.
نوشته های باومن
نوشتههای چاپ شدهٔ باومن به قریب ۵۷ کتاب و بیش از صدها مقاله میرسد که بیشتر اینها ذیل موضوعاتی هستند همچون جهانی شدن، مدرنیته، پست مدرنیته، مصرف گرایی، و اخلاق.
تالیفات آغازین
اولین تالیفات باومن به زبان انگلیسی مطالعهای است دربارهٔ جنبش کارگری بریتانیا و رابطهٔ آن با طبقه اجتماعی، و اصل مقاله در سال ۱۹۶۰ و در لهستان به چاپ رسید.
وی تا اوایل دهه ۱۹۸۰ به انتشار مطالب با موضوع اختلاف طبقاتی و اجتماعی ادامه داد. آخرین کتاب او با موضوع «خاطرات طبقه» بود. در حالی که در کتابهای بعدی او مستقیماً به مسائل طبقه ای پرداخته نشدهاست، وی همچنان به توصیف خود به عنوان سوسیالیست پرداخت و هرگز مارکسیسم را بهطور کامل رد نکرد.
نظریهپرداز نئومارکسیست، آنتونیو گرامشی به ویژه یکی از عمیقترین تأثیرات وی در کنار جامعهشناس و فیلسوف نئوکانتیایی، «گئورگ زیمل» باقی ماند.
مدرنیته و عقلانیت
در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ باومن تعدادی از کتابها را منتشر کرد که به رابطه بین مدرنیته، بوروکراسی، عقلانیت و محرومیت اجتماعی میپرداخت.
باومن، به تاسی از فروید، مدرنیته اروپا را به عنوان یک معامله تلقی کرد: وی اظهار داشت، جامعه اروپا توافق کرده بود که از یک سطح آزادی برای دریافت مزایای افزایش امنیت فردی چشم پوشی کند. باومن استدلال کرد که مدرنیته، در آنچه بعداً شکل «خالص» آن را نامید، شامل حذف ناشناختهها و عدم قطعیتها بود. این شامل کنترل بر طبیعت، بوروکراسی سلسله مراتبی، قوانین و مقررات ، کنترل و طبقهبندی بود - همه اینها تلاش میکردند تا به تدریج ناامنیهای شخصی را از بین ببرند، و باعث شدند جنبههای آشفته زندگی انسان منظم و آشنا گردد.
عداً در تعدادی از کتابها، باومن شروع به توسعه این موضع کرد که چنین نظمی هرگز موفق به دستیابی به نتایج مطلوب نمیشود. وی استدلال کرد، وقتی زندگی در دستههای آشنا و قابل کنترل سازمان مییابد، همیشه گروههای اجتماعی وجود دارد که نمیتوان آنها را اداره کرد، آنها را نمیتوان جدا و کنترل کرد. باومن در کتاب مدرنیته و دوسوگری خود شروع به نظریهپردازی دربارهٔ چنین افراد نامشخصی از نظر شخصیتی تمثیلی کرد که «غریبه» نامید. با استفاده از جامعهشناسی گئورگ زیمل و فلسفه ژاک دریدا، باومن از غریبه به عنوان شخصی یاد کرد که در حال حاضر ناآشناست، و مسئلهٔ غیرقابل حل جامعه است. در مدرنیته و دوسوگری، باومن تلاش کرد تا روشی متفاوت را که جامعه مدرن نسبت به غریبه اتخاذ میکند، ارائه دهد. وی استدلال کرد که از یک سو، در یک اقتصاد مصرف گرا، چیزهای عجیب و غریب و ناآشنا همیشه فریبنده است. در سبکهای مختلف غذا، مدهای مختلف و در جهانگردی میتوان جذابیت چیزهای ناشناخته را تجربه کرد. با این حال این مسئلهٔ عجیب و غریب، جنبه منفی تری نیز دارد. غریبه، از این جهت که نمیتوان او را کنترل و فرمان داد، همیشه مورد ترس است. او یک قاچاقچی بالقوه است، شخصی در خارج از مرزهای جامعه که یک تهدید دائمی است.
مشهورترین کتاب باومن، مدرنیته و هولوکاست، تلاشی است برای شرح کامل خطرات این نوع ترسها. با استفاده از کتابهای هانا آرنت و تئودور آدورنو در مورد توتالیتاریسم و روشنگری، باومن این استدلال را مطرح کرد که نباید هولوکاست را صرفاً یک واقعه در تاریخ یهود دانست و نه یک قهقرایی برای بربریت پیش از مدرن. در عوض، وی استدلال کرد، باید هولوکاست را کاملاً مرتبط با مدرنیته و تلاشهای نظم بخشی آن دانست. عقلانیت رویه ای، تقسیم کار به کارهای کوچکتر، طبقهبندی گونههای مختلف و تمایل به پیروی از قوانین به لحاظ اخلاقی، همه نقش خود را در تحقق هولوکاست ایفا کردند. وی استدلال کرد که به همین دلیل جوامع مدرن بهطور کامل درسهای هولوکاست را درک نکردهاند. -اگر بخواهیم از استعارهٔ خود باومن استفاده کنیم- چنین است که تصویری بر دیوار آویزان باشد که صرفاً تعداد کمی پند به ما میدهد. در تجزیه و تحلیل باومن، یهودیان در اروپا «غریبه» فرادست بودند و برنامهٔ «راه حل نهایی» توسط وی به عنوان نمونه ای افراطی از تلاش جامعه برای برداشتن عناصر ناخوشایند و نامشخص موجود در آن به تصویر کشیده شد. باومن، مانند فیلسوف جورجیو آگامبن، ادعا کرد که همان روندهای محرومیت که در هولوکاست در جریان بود، میتوانند همچنان وجود داشته باشد، کما اینکه اکنون نیز تا حدودی چنین است.
هنر، یک عنصر سیال؟
یکی از آثار باومن بر مفهوم هنری متمرکز است که تحت تأثیر فهم سیّال قرار دارد. نگارنده این ایده را بازتاب میدهد که: «ما به فهمی که معمولاً متشکل از یک موجودیت ثابت است ، در حالت دائمی آن موجودیت میل داریم و به دنبال آن میگردیم». در اصل هدف ما، ابژهٔ اشتیاق ما نیست، بلکه نفس مشتاق بودن است و بدترین خطر، رسیدن به رضایت کامل.
در این چارچوب، باومن کشف میکند که چگونه هنر میتواند خود را در جهانی قرار دهد که عدم تداوم الگوی غالب است. هنر اساساً چیزی است که در ایجاد جاودانگی تقریباً به هر چیزی کمک میکند: از این رو فیلسوف از خود سؤال میکند: "آیا هنر میتواند امر بی دوام را به یک امر ابدی تبدیل کند؟"
باومن نتیجه میگیرد که واقعیت فعلی توسط افرادی مشخص میشود که وقت و مکانی برای برقراری ارتباط با ابدیت، با ارزشهای مطلق و تثبیت شده ندارند. هنر و ارتباط افراد با آنها، هم در خلق آن و هم در مشارکت در آن، به طرز چشمگیری در حال تغییر است. وی با استناد به هانا آرنت ادعا میکند که "یک ابژه اگر پایدار باشد فرهنگی است؛ جنبه موقت آن، دوام آن، خلاف فرهنگ [...] عملگراییست است که خود را در معرض تهدید میبیند، وقتی همه اشیا در جهان، آنهایی که امروز تولید میشوند و از گذشته، به طور انحصاری از نظر سودمندی برای روند اجتماعی بقا در نظر گرفته میشود ".
برعکس، مفهوم فرهنگ و هنر تنها در صورتی میتواند در جامعه سیال معنا پیدا کند که درک سنتی خود را کنار بگذارد و رویکرد ساختارشکنانه را در پیش بگیرد.
عشق سیال
« عشق سیال » کتابی به قلم زیگمونت باومن است که به ناپایداری روابط عاطفی در عصر مدرن اشاره دارد. این کتاب به بررسی روابط انسانی میان زنان و مردان میپردازد که چگونه در دوران مدرنیته پیوندهای انسانی بسیار شکننده و سست هستند و چگونه در جامعه مدرن، روانشناسی، بازار و … انسانها را به سوی ایجاد پیوندهای سست سوق میدهند.
عشق سیال به این موضوع اشاره دارد که فرد به جای ایجاد روابط بلندمدت به دنبال روابط کوتاهی است تا دراین مدت زمان کم به نیازهای عاطفی و جسمی خود پاسخ دهد و این رابطه او را از عشقهای احتمالی و بهتر در آینده محروم نسازد. تنهایی مضاعف، افسردگی، نگرانی و عدم لذت از برقراری روابط عاطفی را میتوان سیالیت عشق در بین افراد مختلف به عنوان ابژه عشق قلمداد کرد.
انسان مدرن و روابط عاطفی
انسانهای امروزی روابط را میخواهند اما تنها با خوبیهای آنها و نه مشکلاتشان و از مشاوران میخواهند که به آنها کمک کنند وارد روابطی شوند تا از آنها لذت برند ولی در عین حال بتوانند در زمان بروز مشکلات و سختیهای آن رابطه ترک کنند. باومن برعکس معتقد است که یک رابطه درست، هم خوبیهایی دارد و هم بدیهایی و نمیتوان رابطه را تنها تا زمانی خواست که برای فرد مطبوع باشد. و همین مسئله سبب ایجاد این سؤال در ذهن میشود که آیا این انسانها با مشاوره شان «میخواهند بدانند چگونه رابطه را محکم کنند یا اینکه چگونه …بدون آسیب و زیان و با وجدانی آسوده آن را از هم بگسلند؟»
روابط مجازی
نوعی از پیوندها، روابط مجازی هستند. برخلاف روابط قدیمی به نظر میرسد که پیوندها متناسب با موقعیت زندگی سیال مدرنی هستند که در آن این امید و انتظار وجود دارد که «احتمالات عاشقانه» با سرعتی هرچه بیشتر در عبور و مرور باشند، و با وعدهٔ «رضایت بخشتر و قانعکنندهتر بودن» یکدیگر را از صحنه بیرون کنند. برخلاف روابط واقعی ورود به «روابط مجازی» و خروج از آنها آسان است. در مقایسه با جنس واقعی سنگین، کند، بیحرکت و نامنظم، این روابط آراسته، منظم، راحت و خوش دست به نظر میرسند. مرد بیست و هشت سالهای اهل باث در مصاحبهای دربارهٔ محبوبیت روزافزون ملاقاتهای کامپیوتری دخترها و پسرها و کاهش محبوبیت ملاقاتهای دخترها و پسرها در کافههای سرپایی مخصوص مجردها و ستونهای مخصوص مجردها در روزنامهها، به مزیت سرنوشتساز رابطهٔ الکترونیکی اشاره کرد: «شما همیشه میتوانید کلید حذف را فشار دهید.»
رابطه جیب بالا
در عشق سیال باومن از رابطه ای بهنام رابطهٔ جیب بالا سخن میگوید، رابطهای دم دستی که خاص جهان مدرن است، در این رابطه هیچ تعهدی بین دو طرف وجود ندارد، و رابطه نه به چیزی خارج از آن بلکه به خود آن و لذت ناشی از آن وابسته است، و مرگ این لذت باعث مرگ رابطه خواهد شد.
عشق بدون فداکاری
در رابطه جیب بالا به دلیل سلطهٔ فرهنگ مصرف گرایی و میل شدید افراد به تنوع و تغییر، عشقی جانسوز بین دو فرد به وجود نمیآید چرا که دوطرف رابطه میدانند که رابطشان موقتی است.
پس رابطه جیب بالا با فداکاری در تناقض است.
باومن از منتقدان مدرنیته است که برای احتراز از مناقشات پیرامون نسبت امر مدرن و پست مدرن و مفهوم پست مدرنیته، از استعارهٔ مدرنیتهٔ سخت (یا جامد) و مدرنیتهٔ سیال استفاده کردهاست. وجه تمایز سیالات از جامدات سستی پیوندهای مولکولی آنهاست و آنچه باعث میشود در نظر باومن سیالیت استعارههای مناسب عصر حاضر باشد آن است که سیالات ذاتاً قابلیت حفظ شکل خود به مدت طولانی را ندارند و از سوی دیگر سیالات بهخلاف جامدات به عنصر زمان حساساند. در مدرنیتهٔ سیال «الگو» ها و «ساختار» ها از میان رفتهاند و جای خود را به «الگویابی» و «ساختاریابی» دادهاند. در این جهان «پیوند» ها بهسادگی پدیدار و ناپدید میشوند و در یککلام جای پای انسانها همچون گذشته محکم نیست. پس از آن باومن توضیح میدهد در عصر حاضر انسان تولیدکننده به انسان مصرفکننده تبدیل شده و اخلاق مصرف به همهٔ شئون زندگی تسری یافتهاست. انسانها در این جهان با انسانهای دیگر همچون کالا برخورد میکنند و رابطهها در نظر آنان نوعی سرمایهگذاری از نوع سرمایهگذاری در بازار بورس اند که در آن باید سربزنگاه سهام قبلی را فروخت و سهام جدید خرید وگرنه خطر ورشکستگی در کمین است. توسعهٔ ارتباطات مجازی هم به این وضع دامن زده و ورود به رابطه و خروج از آن را به اندازهٔ یک کلیک ساده کردهاست. در این جهان گویی «رابطه» ها در جیب پیراهن افراد هستند و هنگام لزوم بیرون آورده میشوند و بعد از رفع نیاز به جای خود برمیگردند. باومن برای توصیف دقیق روابط در مدرنیتهٔ سیال از سریالهای تلویزیونی پرمخاطب و مطالب روزنامههای پرتیراژ مثالهای متعددی میزند و به خوبی نشان میدهد که اجزای مختلف جامعهٔ مدرن سیال چگونه دستدردست یکدیگر مصرفگرایی و منطق بازار را همه جا میگسترند و در این میان چگونه مفهوم قدیمی «عشق» جای خود را به مفهوم امروزین «رابطه» میدهد. در پایان این فصل، باومن نشان میدهد چگونه ضعیف شدن خویشاوندی سببی با افزایش نیروی جاذبهٔ خویشاوندی نسبی همزمان شده و چگونه در نتیجهٔ نوسان افراد بین این دو، «ایدئولوژی صمیمیت» پدیدار شدهاست که کارش تبدیل مقولات سیاسی به مقولات روانشناختی است؛ و اینکه چگونه این ایدئولوژی به دیگریسازی و مرزبندی مضاعف میان انسانها میانجامد.
نویسنده در فصل دوم عشق سیال ذیل عنوان «زیروبم جعبهابزار اجتماعی بودن» از آنچه افراد در مدرنیتهٔ سیال از دست دادهاند سخن میگوید. باومن ابتدا نقش سائق جنسی در حفظ اتحاد جوامع بشری را یادآوری میکند و سپس توضیح میدهد که چگونه از سائق جنسی افسونزدایی شده و اروس به دور از سایر جهات انسانی و در آزمایشگاههای دانشمندان به علم جنسیت فرو کاسته شده و انسانِ بیاروس یتیم ماندهاست. از سوی دیگر فرزند هم که نتیجهٔ طبیعی رابطهٔ جنسی است در جهان امروزین که جهان مصرفکنندگان است خود به ابژهٔ مصرف و یکی از گرانترین کالاهایی تبدیل شدهاست که فرد در زندگی خود میخرد. تعارضات و مخاطرات این راه، فرزندآوری را هم به منبع رنج و اضطراب تبدیل و انسان را از لذتی کهن محروم کردهاست و انسان ساکن جهان سیال مدرن در نتیجهٔ این فقدانها نوعی حس عزاداری را تجربه میکند.
همه چیز کالا میشود
از نظر باومن، ما در جامعه ای به سر می بریم که حتی اعتراض، نقد و مخالفت و تظاهرات و براندازی نیز بازاریابی میشود و تبدیل میشود به یک محصولی که می شود ارایه اش کرد در شبکههای مختلف تا مردم ببیند و از آن بخرند؛ یعنی همه چیز تبدیل میشود به یک محصول بازاری.
آزادی وسوسهکننده
اساس بحث مدرنیته سیال این است که ما در عصری زندگی میکنیم که هیچ گونه تشکل اجتماعی شکل نمیگیرد و متبلور نمیشود و به صورت یک نهاد مستمر و محکم در نمیآید و درواقع هیچ چیزی تبدیل به سنت نمیشود. این بحث نزدیک به جمله معروف مارکس در مانیفست است که دورهٔ مدرن دوره ای است که همه چیز دود میشود و به هوا میرود. همه چیز جاری و در جریان است و هیچ چیز نمیایستد، از انواع سازماندهی کار که خیلی مهمی است و شکلهای گردانِش اقتصادی بگیرید تا روابط شخصی آدمها. همه چیز در این جامعه، مدام در جریان است و اصلاً وقفه ندارد. به این دلایل است که باومن نام این وضعیت را مدرنیته سیال می گذارد. چالش اساسی کسانی که در چنین شرایطی زندگی میکنند این است که هیچ چیز شبیه گذشتهٔ چند روز پیش نیست. این وضعیت یک وضعیت دولبه است، یعنی دو چیز متناقض و پارادوکس. وقتی هیچ چیز مثل گذشته نمیماند، این همراه خود یک نوع احساس آزاد، احساس مکلف نبودن، پابند نبودن و اسیر نبودن با خودش میآورد. چون خود باومن، در روابط شخصی راجع به این موضوع بحث میکند، اگر این را بیاورم در بحث روابط شخصی، میشود گفت که وقتی که ما روابط پایداری نداریم، یعنی اینکه روابط دوطرفه مثلاً روابط بین دوجنس؛ دوستیها، و حتی ازدواجها، میتوانند خیلی کوتاه باشند، تند تند عوض، جدید و نو شوند، یک نوع تنوعی است که درونش آزادی است؛ یعنی اینطور نیست که شما فکر کنید، انتخابی که من کردهام، یکبار برای همیشه است و تا آخر عمر، به آن مکلفم و هرچه شد همین است یا سرنوشت من همین بودهاست و تمام شد و رفت. مثل آن زن هندی که وقتی شوهرش میمیرد، خودش هم باید با آن بسوزد. اینجا دیگر تقدیر(fate) تبدیل میشود به عزم(destiny). قسمت به اراده تبدیل میشود و این همراه خود یک نوع آزادی دارد. این آزادی قطعأ وسوسهکننده است و جذابیت دارد، خیلیها را به سمت خودش میکشاند، خیلیها این را میپسندند. اما در آن واحد با وجود جنبهٔ آزادی، جنبهٔ دیگری هم دارد که ناامنی (insecurity)است. وقتی شما در شرایطی زندگی میکنید که در هیچکدام از روابطتان نمیتوانید مطمئن باشید که تا کی پایدار میماند، شما نه به احساسات خودتان اطمینان دارید و نه به احساسات دیگری نسبت به خودتان؛ مثلاً مبنای شکلگیری روابط بین دوجنس در جامعهی جدیدRomantic love)(عشق آزاد است و رابطهٔ دو نفر را عشق تبیین میکند و بهترین دلیل برای رابطهٔ دونفره است. که افراد به هم میگویند من عاشق تو هستم، ما وقتی احساس امروز را مبنای شکلگیری روابط کنیم، خب از کجا معلوم یک ماه دیگر، طرف مقابل بیاید بگوید من عاشق تو نیستم؟ و گیدنز میگوید که انسانهای مدرن انسانهایی اند که میخواهند از تمام مزایای همه چیز بهرهمند بشوند و اگر با هیچکدام از مشکلات و مسائل موجود در این روابط رویارو نشوند دچار چالش و تعارض میشوند. آخر چگونه میشود هم احساس امنیت را داشته باشند و هم احساس آزادی را داشته باشند و مسئلهای هم در زندگیشان پیش نیاید. دلیلش این است که این آدمها مدام دربارهٔ همه چیز زندگی خود به مشاور مراجعه میکنند. مشاورههایی در زمینه ازدواج، خانواده، تحصیلی و به نوعی بازارکار این مشاوران سکه است. این ادمها میخواهند که راهحل و نقطهٔ تعادل را پیدا کنند که چگونه میشود از این آزادیها بهرهٔ کامل را برد، ولی هیچ وقت این دو باهم جمع نمیشوند و این است که انسانی که در شرایط مدرنیته زندگی میکند، در واقع این سرنوشت را دارد که اسیر دائمی این اضطرابها باشه و ممکن است که برای اینکه این روابط را اداره کند در یک مقطع خیلی کوتاهی بتواند تعادل ناپایداری بین آنها ایجاد کند، اما نگه داشتن این تعادل در مدت زیاد عملاً ناممکن است. البته ما در جامعهای زندگی میکنیم که هنوز تفاوت خیلی زیادی با این توصیفهایی که جامعهشناسان غربی از جامعهٔ غربی میکنند، وجود دارد. در جامعه ما خیلی واضح است که سنتها هنوز خیلی قوی اند و خیلی مواقع این تعارضهایی که باومن از آن درمورد انسان غربی حرف میزند، سنت ما اجازه نمیدهد تا این تعارضها به وجود بیاید یا این تعارضها را حل میکند.