نظریه رضایت زناشویی کارل هورنای
هورناي از کسانی است که بر نظریه فروید انتقاد وارد کرده است و ارتباطی میان احساس محبت و غرایز جنسی آن طور که فروید معتقد بود ، نمی دید .
او در این باره می گوید :" درهر صورت تجربه نشان می دهد که ارتباط بین محبت و تمایل جنسی یک ارتباط حتمی، ضروري و همیشگی نیست؛ یعنی نمی شود گفت که این دو، یک پدیده هستند یا ریشه و محرك واحدي دارند.
هورنای در مورد رابطه بین محبت و تمایل جنسی معتقد بود که محبت پدیده اي کاملاً جدا از تمایل جنسی است که می توان گفت تنها دربعضی موارد با یکدیگر ارتباط پیدا می کنند و در یکدیگر تأثیر می گذارند. گاهی تمایل جنسی وجود دارد بی آنکه توام با محبت باشد ، گاهی محبت وجود دارد بی آنکه آمیخته به تمایل جنسی باشد مثل عشق مادر و فرزند ، گاهی هم این دو مرتبط و آمیخته با یکدیگر هستند .
بسیاري از انحرافها وناتوانیهاي جنسی، ناشی از احتیاج عصبی به محبت است و منشاء احتیاج عصبی به محبت نیزاضطراب اساسی است.
به عقیده هورنای بعضی از افراد طبیعتا و بطور غریزی ، تمایلات شهوانی قوی تری نسبت به دیگران دارند در این صورت احتمال اینکه احتیاجات روانی خود را از طریق نزذیکی جسمی و دفع شهوات ارضا نمایند ، زیاد می شود .
کسانی که رابطه جنسی رضایت بخشی ندارند و نمی توانند از نزدیکی جنسی لذت سالم و طبیعی ببرند، بیشتر حریص می شوند و احتمال اینکه ارضاي نیازهاي روانی خود را در امور جنسی جستجو کنند، زیادتر می شود.
هورنای معتقد است کسانی که عطش محبت طلبی دارند با یک حالت اجبار و اضطرار سعی می کنند همه کس را از خود راضی نگه دارند همین کیفیت روحی باعث می شود که با یک رغبت اجباری به تمنیات جنسی دیگران چه زن و چه مرد پاسخ مثبت دهند یا کسانی که احتیاج به تسلط و غلبه دیگران دارند مجبورند که احتیاج خود را در هر نوع رابطه ای از جمله روابط جنسی اعمال و ارضا نمایند .
تجلی مشکلات و ناراحتی هاي افراد عصبی در امور جنسی ممکن است به دو صورت باشد:
1- بصورت میل افراطی و اجباري به نزدیکی جنسی
2- بصورت خودداري از این امور
این نظر فروید که، وضع، حال و عواطف مخصوص زنان و عمیقترین کشمکش هاي درونی آنان ناشی از کمبود آلت جنسی و حسادتشان نسبت به جنس مذکر است، مورد قبول هورناي نیست.
او معتقد است که روحیه مخصوص زن بر پایه بی اعتمادي و تصور مبالغه آمیز او درباره روابط عاشقانه استوار است و تقریباً هیچ ارتباطی با ساختمان اندام جنسی او ندارد.هورناي عقده ادیپ و دوگانگی روانی کودك را به وجهی که فروید بیان کرده است، قبول ندارد.
به اعتقاد او پرخاشگري کودك ناشی از غریزه جنسی و رقابت نیست، بلکه ناشی ازدلواپسی و از بیم آن است که مورد بی مهري قرار بگیرد و از حمایت و مراقبت محروم شود.هورناي برخلاف فروید که لیبیدو را نوعی انگیزه جنسی می دانست که در سراسر زندگی، آدمی را آزار می دهد و موجب اختلالهاي روانی در وي می شود، آنرا یک انگیزه هیجانی می پنداشت.از نظر هورناي مسائل جنسی معلول دلواپسی هستند و نه علت آن (هورناي، 1369).
هورنای در کل درباره اهمیت سالهای کودکی در شکل دهی شخصیت بزرگسال با فروید موافق بود . با این حال ، آنها درباره جزئیات مربوط به اینکه چگونه شخصیت شکل می گیرد با هم اختلاف نظر داشتند. هورنای معتقد بود که نیروهای اجتماعی در کودکی ، نه نیروهای زیستی ، بر رشد شخصیت تاثیر دارند. نه مراحل رشد همگانی وجود دارد و نه تعارضهای اجنتاب ناپذیر کودکی ، بلکه رابطه اجتماعی موجود بین کودک و والدین او عامل اصلی است. هورنای با فروید در این نکته که رشد شخصیت به نیروهای زیست –شناختی غیر قابل تغییر وابسته است موافق بود .او مقام برتر عوامل جنسی را انکار کرد، از اعتبار نظریه ادیپی انتقاد نمود و مفهوم لیبیدو و ساختمان شخصیتی فروید ی را کنار گذاشت
هورنای مخالفت خود را با دیدگاههای فروید در مورد روانشناسی زنانه ابراز داشت، هورنای مخصوصا از عقده آلت مردی فروید انتقاد کرد و معتقد بود که این نظر از شواهد ناکافی به دست آمده است (شولتس و شولتس ،ترجمه،سیدمحمدی، 1385). هورنای در اعتراض به دیدگاه فروید بیان میکند : ما نظریه حسادت به آلت مردانگی را براساس روابط زیست شناختی شرح می دهیم نه برحسب عوامل اجتماعی ، در مقابل و بر سبیل عادت حس فرودستی و محرومیت اجتماعی زن را بی درنگ دلیل حسادتش به آلت مردانگی قلمداد می کنیم. اما در دیدگاه زیست شناختی به لحاظ مادری یا قابلیت مادر شدن برتری فیزیولوژی بی چون و چرایی بر مرد دارد .این امر به روشنی و در قالب حسادت شدید پسر نسبت به قابلیت مادری به روشن ترین وجه در ضمیر ناخودآگاه مرد انعکاس یافته است (هورنای ،ترجمه، سمی ، 1382).
هورنای در مخالفت با عقیده فروید که زنان بر اثر غبطه دستگاه تناسلی برانگیخته می شوند، اظهار داشت که مردان بر اثر غبطه رحم برانگیخته می شوند (شولتس و شولتس،ترجمه، سیدمحمدی ،1385).
کارن هورنای از جمله کسانی است که بر نظریه ی فروید انتقاد کرد و ارتباطی میان احساس محبت و غرایز جنسی آن طور که فروید معتقد بود ؛ نمی دید . هورنای در مورد رابطه بین محبت و تمایل جنسی معتقد است که محبت پدیده ای کاملا جدا از تمایل جنسی است که می توان گفت تنها در بعضی موارد با یکدیگر ارتباط پیدا می کند و در یکدیگر تأثیر می گذارند .گاهی تمایل جنسی وجود دارد بی آنکه توأم با محبت باشد، گاهی محبت وجود دارد بی آنکه آمیخته به تمایل جنسی باشد مثل عشق مادر و فرزند ، گاهی هم این دو مرتبط و آمیخته با یکدیگرند .
به عقیده ی هورنای بعضی از افراد طبیعاً و بطور غریزی، تمایلات شهوانی قویتری نسبت به دیگران دارند در این صورت احتمال اینکه احتیاجات روانی خود را از طریق نزدیکی جسمی و دفع شهوات ، ارضاء نماید ، زیاد می شود . همچنین کسانی که رابطه ی جنسی رضایت بخشی ندارند و نمی توانند از نزدیکی جنسی لذت سالم و طبیعی ببرند بیشتر حریص می شوند و احتمال اینکه ارضاء احتیاجات روانی خود را در امور جنسی جستجو کنند، زیادتر می شود .
هورنای معتقد است کسانی که عطش محبت طلبی دارند با یک حالت اجبار و اضطرار سعی می کنند همه کس را از خود راضی نگه دارند همین کیفیت روحی باعث می شود که با یک “رغبت” اجباری به تمنیات جنسی دیگران چه زن و چه مرد پاسخ مثبت بدهند یا کسانی که احتیاج به تسلط و غلبه بر دیگران دارند مجبورند که احتیاج خود را در هر نوع رابطه ای از جمله روابط جنسی اعمال و ارضا نمایند .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .