نظریه های استرس
در زندگی اجتماعی امروزی، فشار روانی یا استرس امری اجتنابناپذیر است. محرومیت نا ناکامی و تعارض، کم و بیش در زندگی همه اتفاق میافتد. استرس امروزه موضوعی است که مورد توجه دانشمندان تمام رشتهها قرار گرفته است. پزشکان، روانپزشکان، فیزیولوژیست زیستشناسان، هر کدام جنبههایی از مسایل مربوط به آن را بررسی میکنند. به طوری که در فرهنگ آکسفورد بیان شده است. استفاده از واژه استرس حداقل به آغاز قرن 14 برمیگردد که در معانی مختلف به کار گرفته شده است. گاهی به معنی نیرو، فشار فیزیکی، فشار روانی یا کوشش زیاد به کار رفته است و زمانی به معنی یک حالت استیصال کاربرد داشته است (فیورستین، لیبل و کلارمایر ، 1987).
همانطور که بیان گردید فشار روانی امروزه یکی از مهمترین موضوعات و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیب شناسی روانی و روانشناسی سلامت دارد. این واژه از فیزیک وارد روانشناسی شده و ابتدا مفهومی فیزیکی، سپس محیطی و اجتماعی و نهایتا روان شناختی پیدا کرده است. (علیپور، نور بالا، 1383).
نخستین بررسیهای عمده در زمینه استرس در حوزه دانش پزشکی انجام شده است. در اثری از کلودبرنارد متعلق به سال 1860 چنین اظهار شده است که به رغم تغییراتی که در محیط خارجی فرد رخ میدهد، دستگاه داخلی بدن باید پیوسته در وضعیت مطلوبی بماند. بعدها در اواسط قرن 19، معنای استرس گسترش یافت و به عنوان تنش بر روی اعضای بدن یا نیروی ذهنی مطرح گردید. در سال 1935 «والترکلانن » نظریه برنارد را تکامل بخشید و در قالب مفهوم تازهای به نام همئوستاری به آن اشاره کرد. (رأس والتمایر ،1998).
با وجود تحقیقات وسیعی که در زمینه استرس انجام شده و استفاده گسترده ای که از این مفهوم می شود، هنوز هم استرس به طور دقیق تعریف نشده است. برخی از افراد وقتی درمورد استر س صحبت می کنند، در واقع به یک محرک محیطی اشاره می کنند. بعضی آن را پاسخی به محرک محیطی می بینند و عده ای آن را در تعامل بین محرک محیطی و پاسخ جست وجو می کنند . نظریه پردازان و پژوهشگران مختلف نیز هر کدام استرس را از زاویه متفاوتی تحلیل کرده اند.
هانس سلیه را میتوان نخستین شخصی دانست كه در سال 1956 استرس را به عنوان پدیدة تازهایی در نوع خود به طور كامل شرح داده است.
تعاریف استرس
استرس از نظر لغوي از كلمة لاتين استرينجر به مفهوم به رفتن و قبض شدن گرفته شده است در زبان انگليسي اين اصطلاح لااقل از قرن يازدهم ميلادي متداول بوده و به عنوان «فشار بدني » كاربرد عام داشته است در اوايل قرن هفدهم ميلادي استرس با مفهوم سختي كار و عذاب شغلي به كار ميرفت و در سالهاي آخر قرن هجدهم با موضوعهاي از قبيل فشار كار، زور و اجبار كاري، فشار فكري و كوشش زياد مترادف بوده است (فخيمي، 1381).
در طول زمانهاي گذشته از استرس برداشتهاي متفاوتي شده است بر همين اساس نيز مفاهيم و تعابير مختلفي به خود گرفته است اما به طور كلي براي روشن شدن مفهوم استرس بايد نكاتي را در نظر گرفت.
1- بايد بين استرس و عوامل استرس زا تفاوت قائل شد.
2- علت استرس همواره عوامل ناخوشايند و نامطلوب نيست بلكه عوامل مسرت بخش و موفقيت آميز نيز ميتواند استرس ايجاد كند.
3- به نظر بسياري از مردم، استرس حالت تهاجمي دارد، اين معنا كه استرس مفهومي صنفي دارد و از اين رو كوشش ميشود تا از آن پرهيز شود. در حالي كه استرس ماهيت دو گانه دارد، به عبارتي داراي دو بعد ميباشد كه يك بعد آن منفي است و بعد ديگر آن مثبت، بنابراين ميتوان گفت كه استرس تنها يك چيز ناخوشايند و ناپسند نيست، يك حد شخصي از استرس ميتواند سازنده باشد، از آن جا كه بيشتر به اثرات منفي استرس توجه ميكنيم، ماهيت دوگانگي استرس را از ياد بردهايم. (الواني، 1385).
بر اساس تعریف جاسمین و کلانتین (1991)، به هم خوردن تعادل درونی به صورت تغییرات هیجانی، شناختی، فیزیولوژیکی که در اثر عوامل بیرونی و یا تحریکات درونی به وجود میآید و درجه تهدیدآمیز بودن آن در یک ارزیابی شناختی تعیین میگردد، استرس نامیده میشود. (ملکوتی و همکاران، 1376).
تعریف بروس مک ایران (2000) از استرس عبارتست از: رویدادهایی که به صورت تهدید کننده برای فرد تعبیه شدهاند و پاسخهای فیزیولوژیکی و رفتاری را فراخوانی میکنند. (کالات ، 2007).
لازاروس استرس را این گونه تعریف می کند: استرس به طبقه وسیعی از مشکلات اشاره میکند که به این دلیل از مشکلات دیگر متمایز شده است که با هر نوع تقاضایی که نظام را تحت فشار قرار میدهد، از نظام فیزیولوژیکی تا نظام اجتماعی یا نظام روانشناختی و پاسخ آن نظام، سر و کار دارد. (پاول والزیت،1986).
همچنین استرس را واکنش بدنی، ذهنی، شیمیایی دو برابر رویدادهایی میداند که موجب ترس، دستپاچگی و احساس خطر میشوند. (اینلندر و همکاران،1999)
زندگي هرگز بدون فشار و استرس نيست و انسان از بدو تولد تا پايان عمر با مشكلات فراواني روبه رو است كه به طور روزمره با تغييرات كمّي و كيفي و به گونه هاي خاص خود و در مراحل مختلف، زندگي انسان را تحت تاثير قرار مى دهند. استرس عبارت است از: مجموعة واكنش هاى عمومى انسان نسبت به عوامل ناسازگار و پيش بينى نشده داخلى و خارجى، بدان گونه كه هر گاه تعادل و سازگارى فرد به علت عوامل خارجى و داخلى از ميان برود، استرس پديد مى آید(افروز و صالح، 1387).
استرس به عنوان واكنشي براي سازش با عامل يا شرايطي كه فشار رواني يا فيزيكي بر فرد وارد مي نمايد، تعريف شده است. در اين وضعيت، فرد تحت تأثير محر كهاي بيروني استرس زا از وضعيت عادي خارج مي گردد و ناخودآگاه براي تطبيق خود با محرك هاي ياد شده تلاش مي كند. واكنش هاي برآمده از اين تلاش به صورت استرس نمايان مي شوند. استرس با علايم و نشانه هاي فيزيولوژيك، رواني و رفتاري مانند احساس تپش قلب، عصبانيت و بي خوابي همراه است(وتن و کامرون ، 2002).
كونتي و همكاران (2006) استرس را به عنوان واكنشهاي فيزيولوژيكي و روانشناسي ميداند و زماني رخ ميدهد كه افراد با تهديدات و تغييراتي مواجه ميشود كه كمتر از توان و استعداد آنها ميباشد. استرس حالتي فيزيولوژيكي يا روان شناختي ناخوشايند است كه در پاسخ به محركهاي تنش زا ايجاد ميشود. (كلينر و همكاران 2003). محمد اسماعيل (2005) استرس راعامل تاثير گذار بر تعادل روحي و فيزيولوژيكي بدن در اثر فشارهاي وارده تعریف می کند. استرس، فشار يا تنش فيزيكي، رواني و هيجاني است كه بر اثر الزامات و مطالبات محيطي، موقعيتي، يا فردي ايجاد مي شود. زني كه براي حضور بر سر كار خود دير كرده، وقتي با فشار ترافيك روبرو مي شود، احساس تنش يا اضطراب مي كند. چون حضور او الزامي است، براي آنكه به موقع برسد، با حالتي عصبي تمام راه را مي پيمايد. (رايس، 1387؛ ترجمه ي فروغان، 1387).
تحقيق بر روي استرس به تنهايي مفهوم خاصي ندارد، بلکه عوامل تاثير گزار بر استرس مساله مهمي است. به طور کلي در فرهنگهاي گوناگون تعريفهاي متفاوتي از استرس آوردهاند. (کريس، کيرياکو؛ ترجمه احمد زاده، 1384). استرس عبارت است از واکنشهاي جسمي- ذهني و عاطفي که در نتيجه تغييرات و نيازهاي زندگي فرد تجربه ميشود، تغييرات ميتواند بزرگ و يا کوچک باشد و پاسخ افراد به اين تغييرات متفاوت است، بر خلاف تصور بسياري از افراد، استرس تنها مربوط به محيطهاي کاري نيست، گذر از هر مرحله زندگي که کار هم جزئي از آن محسوب ميشود استرس و فشارهاي خاص خود را به همراه دارد، استرس از بدو تولد و حتي بيش از تولد همراه انسان است و در دورههاي مختلف زندگي به شکلهاي گوناگون بروز ميکند، در دوران نوزادي و کودکي و نوجواني و ميانسالي و کهولت. (به نقل از نيکوکار،1390) .
استرس، شرايطي است كه در نتيجه ي تعامل ميان فرد و محيط بوجود مي ايد و موجب ايجاد ناهماهنگي- چه واقعي و چه غير واقعي- ميان ملزومات يك موقعيت و منابع زيستي، رواني و اجتماعي فرد مي شود.(سارافينو، 1387؛ ترجمه ي ميرزايي و همكاران، 1387). از نظر سلیه محرک يا علل استرس در همه حال چنين واکنشهايي را در ار گانيسم بر ميانگيزد و علت هر چه باشد، معلول همواره يکسان است، فرايند استرس، سلیه اين فرايند را سندرم سازگاري عمومي (Gas) ناميد و براي آن سه مرحله (هشدار، مقاومت، از پا درآمدن) در نظر گرفت. سلیه معقتد بود که استرس آثار و عارضههايي را در بدن به وجود ميآورد که ممکن است به بيماريهاي گوناگون در افراد منجر شود، بيماريهايي چون فشار خون، ناراحتي قلبي- عروقي وافسردگي، سلیه اين بيماريها را بيماريهاي سازگاری ناميده به ويژه شباهتهاي بسياري ميان ساز و کارهاي بيوشيميايي در استرس و افسردگي به اين نظريه منجر شده است که در واقع استرس نوعي بيماري سازگاري است. (رندال آ ر.اس، 1980؛ ترجمه خواجه پور، 1386).
به طور كلي هنگامي كه صحبت از فشار رواني يا استرس به ميان مي آيد كه شخص با رويدادي مواجه شود كه خودش آن را براي سلامت جسمش يا روانش مخاطره آميز بداند. اين قبيل رويدادها را معمولا رويدادهاي تنش زا يا استرس زا و واكنش هاي مردم را به آنها پاسخهاي تنش زا مي نامند. هنگامي كه بتوان از فشار رواني دور شد يا به آن حمله برد چنين واكنشي به آن سازگارانه است اما وقتي فشار رواني مستمر يا غير قابل كنترل باشد، اين واكنش ممكن است، ناسازگارانه بشود. فشار رواني، هم به صورت مستقيم و هم غير مستقيم بر سلامت اثر مي گذارد.(اتكينسون و همكاران؛ به تقل از براهني و همكاران، 1385). استرس رواني با سه مفهوم در نظر گرفته شده است.(باوم، 1990، كوين و هالرويد ، 1981؛ هابفول ، 1989؛ به نقل از سارافينو ، 1387؛ ترجمه ي ميرزايي و همكاران، 1387).
1- بر یک رويكرد متمركز بر محيط معطوف است و استرس به عنوان محرك توصيف شده ست كه شامل واقعه يا رشته اي از شرايط ويژه مي شود.مانند زماني كه فرد مي گويد«شغل من بسيار پر استرس است».
2- در اين رويكرد استرس به عنوان پاسخ در نظر گرفته شده است. و تمركز آن بر واكنش مردم به عوامل استرس زا است. از اين ديدگاه مردم به تنشي كه احساس مي كنند استرس مي گويند.
3- در رويكرد سوم، استرس را فرايندي مي دانند كه در عين آنكه در بر گيرنده ي استرس زا ها و فرسايش ها است، اما بعد مهم ديگري را به آن مي افزايند؛ و آن رابطه ي ميان فرد و محيط است.( فالكمن، 1984).اين فرايند شامل تعامل ها و تطابق هاي دايم ميان فرد ومحيط است كه هر يك بر ديگري اثر مي گذارد و از ديگري اثر مي پذيرد. تعامل هايي كه منجر مي شود واقعه اي را پر استرس بخوانيم، ارزيابي شناختي ناميده مي شود.(لازاروس و فالكمن، 1984).
نظریه روانکاوی
از نظر فروید ” من “، هسته اصلی شخصیت است و هر نوع تهدید به ارزش و کفایت آن، در واقع هسته مرکزی وجود شخص را تهدید می کند. هنگام تهدید” من ” مکانیسم های دفاعی مختلفی به منظور حفظ ” من ” از تحقیر و درهم پاشیدگی به کار گرفته می شوند. ما همواره از این مکانیسم ها استفاده می کنیم، زیرا وجود آنها برای ناچیز جلوه دادن شکست ها و حمایت در نگرانی ها و احساس ارزش و کفایت فردی ضروری است. البته اگر در استفاده از مکانیسم های دفاعی افراط شود، دفاع هایی که برا ی حفظ تمامیت شخص به وجود آمده، خود موجب بروز اختلا ل می شوند. گاهی مکانیسم های دفاعی(برای مثال دلیل تراشی) زمانی به کار برده می شوند که افراد برای مستدل جلوه دادن عقاید و رفتار خود در تکاپو هستند. هنگامی که از درک اتفاقات و حوادث ناموافق و مخالف عاجز می مانیم یا در مقابل عمل و رفتار خود یا وقایع خارجی، دچار استرس می شویم، دفاع های ایمنی بخش برای حمایت ما در مقابل اضطراب وارد عمل می شوند. میزان استرس قابل تحمل در هر فرد بدون آنکه علائم اختلال و به هم خوردن سازمان رفتاری و تمامیت فردی در وی بروز کند، قدرت تحمل استرس نامیده می شود (روزنمن و سلیگمن، 1989).
روانكاوان بين اضطراب عيني كه پاسخي است معقول به موقعيت آسيبي و اضطراب روانرنجور كه اضطرابي است بيتناسب با خطر موجود، تمايز قائل ميشوند. فرويد بر آن بود كه اضطراب روانرنجور ريشه در تعارضهاي ناهشيار شخص دارد: تعارض بين تكانههاي ناپذيرفتني و محدوديتهاي تحميلي واقعيت. تهديد بسياري از تكانههاي نهاد به علت تضاد آنها با ارزشهاي خود شخص يا ارزشهاي اجتماعي است. خانمي كه احساس خصومت شديدي به مادرش دارد نميتواند هشيارانه از اين موضوع آگاه شود زيرا اين هيجانها با اين باور كه بايد پدر و مادر را دوست داشت در تعارض است. اگر او از اين احساس خود باخبر شود در آن صورت خودپندارهي فرزند با محبت، فرو ميپاشد و ممكن است دوستي و پشتيباني مادرش را از كف بدهد. هر بار ميرود تا دريابد خشمي نسبت به مادرش دارد، در نتيجه حتي مواردي از قبيل اختلاف بر سر اينكه براي تعطيلات كجا بروند يا شام چه بخورند- كه تعارض ناچيزي است، براي اين خانم به صورت عام تنش شديدي درميآيد. اما براي كسي كه در احساساتش به مادرش تا به اين حد تعارض وجود ندارد، عامل مزبور تنش شديدي ايجاد نميكند. نظريهي روانكاوي بر آن است كه آدميان همگي گرفتار تعارضهاي ناهشيارند. تعارضهاي بعضي مردم بيشتر و شديدتر است و همين مردم، رويدادهاي بيشتري را تنشزا ميبينند.
مكانيسم دفاعي و مقابله با فشار
فرويد، اصطلاح مكانيسمهاي دفاعي را به آن دسته از تدابير ناهشيار اطلاق ميكندكه آدمي براي حل و فصل هيجانهاي منفي به كار ميبرد.اين تدابير هيجان مدار موقعيت تنشزا را تغيير نميدهند بلكه فقط شيوهي دريافت يا انديشيدن شخص را به آن عوض مي كند. به اين ترتيب در همهي مكانيسمهاي دفاعي عنصر خود فريبي در كار است .
مكانيسمهاي دفاعي عمده عبارتند از:
- واپس راني: بيرون راندن تكانهها يا خاطرههاي پر تهديد يا بسيار دردناك از حيطه هشياري.
- دليل تراشي: نسبت دادن انگيزههاي مطلوب اجتماعي يا منطقي، به رفتارهاي خويش تا آن رفتارهاي معقول به نظر برسد.
- واكنش وارونه: پنهان سازي هرانگيزهي معين از خويشتن از راه زيادهروي در گرويدن به انگيزهي متضاد آن.
- فرافكني: نسبت دادن ويژگيهاي نامطلوب خود به ديگران به صورت افراطي.
- فلسفه بافي: سعي در گسلش عاطفي از موقعيت پرتنش، از طريق مواجهه انتزاعي و توجيهي با آن.
- انكار: انكار واقعيت داشتن چيزهاي ناخوش.
- جاجايي: هدايت انگيزهيي كه امكان براورده سازي ان وجود ندارد به مجرايي ديگر.
- واپسراني: فرويد واپسراني را مهمترين مكانيسم دفاعي و مكانيسمي بنيادي به شمار ميآورد.
در واپسراني؛ تكانهها يا خاطرههايي كه تهديدي سخت يا رنج فراوان رادربر دارند از ميدان هشياري بيرون رانده ميشود خاطرههايي كه شرم و احساس گناه و بيزاري از خويشتن را برميانگيزند غالباً واپسرانده ميشوند. فرويد بر آن بود كه واپسراني بعضي از تكانههاي دوران كودكي امري همگاني است. در سالهاي بعد زندگي باز هم ممكن است آدمي دست به واپس راندن احساسات و خاطرههايي بزند كه به علت ناهمسازي باخودپندارهاش اضطراب آورند. به همين ترتيب ممكن است احساسات خصمانهي خود را نسبت به شخصي محبوب يا نسبت به شكستهاي خويش از حيطهي هشياري برانيم.واپسراني با فرونشاني تفاوت دارد. فرونشاني عبارت است از خويشتنداري سنجيده در جهت اداره و كنترل تكانههاي و خواستهها و شايد: داشتن آنها و انكار كردنشان نزد ديگران يا كنار گذاردن موقت خاطرههاي رنج آور به منظور تمركز يافتن بر امري معين، آدمي نسبت به انكار فرونشاندهي خويش هشيار و نسبت به تكانهها يا خاطرههاي واپسرانده به شدت ناهشيار است.فرويد برآن بود كه واپس راندن به ندرت با توفيق كامل همراه است و تهديد تكانههاي واپسرانده براي ورود به جرگهي هشيار همواره مطرح است. بنابراين، شخص دچار اضطراب ميشود هر چند كه علت آن را نميداند و مكانيسمهاي دفاعي ديگري را به كار مياندازد تا تكانههاي نيمه واپسرانده را از جرگهي هشياري دور نگهدارد.
كساني كه از روي عادت، افكار و هيجانهاي رنجآورشان را واپس ميرانند يا فرو مينشانند اخيراً بار ديگر توجه محققان را به خود جلب كردهاند. اين قبيل مردم به طور كلي در برابر بيمار شدن و بخصوص بيماري عروق قلب و گسترش سريع سرطان آسيبپذيرتر از ديگرانند. از رشته پژوهشهايي ديگري چنين برميآيدكه مردماني كه به هنگام واكنش در برابر رويدادهاي آسيبي از هيجانهايشان با ديگران راز دل ميگويند نسبت به کسانی كه سفرهي دل نميگشايند از سلامت بهتري برخوردارند. براي نمونه: زناني كه همسرشان بر اثر خودكشي جان باخته بود چنانچه موضوع خودكشي شوهر را با هيچكس در ميان نگذاشته بودند در درازمدت بيشتر گرفتار بيماريهاي جسماني شدند.در واقع مردماني كه ميكوشند افكار خود را واپس برانند در عمل بيش از مردماني كه اين قبيل افكار را براي ديگران بيان ميكنند گرفتار نشخوار افكار و هيجانهاي ناخواسته ميمانند.
چندين پژوهش نشان داه كوشش براي واپسراني افكار نسبت به رها كردن آنها، موجب اشتغال ذهني بيشتري به آن افكار مي شود. به عبارت ديگرافكار نامطلوب فرونشانده هنگام تضعيف شدن حالت دفاعي شخص، با نيروي مضاعف بازگشت ميكنند. زناني كه همسرشان بر اثر خودكشي جان باخته بود و اين وضع مشابه كه موضوع را براي ديگران مطرح كرده بودند دربارهي آن اشتغال فكر داشتند. به اين ترتيب كستاني كه عادت ندارند افكار ناخواسته را از ذهن خود بیرون برانند بعدها گرفتار بازگشت نيرومندتر آنها و پريشاني ميشوند. همين پريشاني مضاعف و برانگيختگي فيزيولوژيايي حاصله اثرات نامساعدي بر جسم آنان ميگذارد.دوم اينكه واپسراني يا فرونشاني افكار، به خودي خود جسم را مي فرسايد. بيرون راندن مدوام فكرها از ذهن و سپس مراقب بازگشت يا بازنگشتن آنها بودن خود نياز به انرژي جسمي دارد و منجر به برانگيختگي مزمنيميشود که به جسم آسيب ميرساند.
نظریه ضعف جسمانی
براساس نظریه ضعف جسمانی، استرس در کنار اختلال خاص روانی فیزیولوژیکی موجب بروز ضعف در اندام جسمی خاصی می شود. عوامل ژنتیکی، بیماری های قلبی رژیم غذایی و غیره ممکن است دستگاه عضوی خاصی را مختل سازند. این دستگاه در برابر استرس های حتی استرس های ضعیف و ملایم آسیب پذیر خواهد بود (لو، 1937).
براساس این نظریه، بدن انسان مانند یک تایر، که از نازک ترین قسمت خود هوا را بیرو ن می دهد، عمل می کند. برای مثال، دستگاه تنفس ضعیف ممکن است خود را مستعد ابتلا به آسم کند. به این ترتیب بر اساس این نظریه، بیماری، ناشی از تعامل بین فیزیولوژی فرد و استر س خواهد بود (دیویدسن و نیل، 1990).
نظریه تکوین و تعادل خودکار
در بدن سالم، همیشه باید توازن ظریف و پیچیده اعمال دو دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک حفظ شود. شلیک یا شروع فعالیت دستگاه سمپاتیک، باید به زودی با فعالیت افزایش یابد و با پاراسمپاتیک جبران شود. برای اینکه رگ های خونی و غدد صدمه نبینند، نباید هیچ یک از دستگاه ها انرژی خود را به مدت طولانی یا بیش از حد به جریان بیندازند. خطر جسمی واقعی معمولاً گذراست، ولی از خطرهای اجتماعی، تفکر منفی در مورد گذشته ها و نگرانی در مورد آینده، به راحتی نمی توان گریخت؛ آنها می توانند دستگاه سمپاتیک را تا مدت ها برانگیخته نگاه دارند و بدن را در حالت اضطراری مداوم باقی بگذارند. چنین وضعیتی به عدم توازن دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک دامن می زند و موجب بروز تغییرات بدنی می شود که ممکن است فراتر از توان جسمانی ارگانیسم باشند، در نتیجه اختلال های روانی فیزیولوژیکی بروز می کنند (دیویدسن و نیل، 1990).
نظریه پردازش اطلاعات
این نظریه تمایز بین تنش های روان شناختی و فیزیولوژیک را ممکن می سازد. در نظریه پردازش اطلاعات، بر چگونگی تفسیر محرک ها به عنوان عامل تنش تأکید شده است. بر این اساس، این نظریه بر ارزیابی شناختی و توجه انتخابی تأکید دارد. از این دیدگاه تصمیم فرد در مورد اینکه کدام محرک ها باید در حافظه کوتاه مدت پردازش شوند یا مورد فراموشی و غفلت قرار گیرند نیز در بروز و تشدید استرس نقش دارد. دیدگاه پردازش اطلاعات ساختارهای حافظه بلندمدت را نیز مورد توجه قرار داده است، چرا که آمادگی های شناختی فرد به او اجازه می دهند که تفسیرش از مجموعه ای از محرک ها خوشایند یا ناخوشایند باشد (کوتاش ، 1985).
براساس این نظریه ، منابع تنش دو نو ع اند:
1- پیش بینی خطر یا درد جسمانی
2- پیچیدگی محرک که مستلزم ارائه پاسخ های پیچیده است .
استرس به عنوان پاسخ درونی
این نگرش استرس را به عنوان متغیری وابسته در نظر میگیرد هانس سلیه را میتوان نخستین شخصی دانست كه در سال 1956 استرس را به عنوان پدیدة تازهایی در نوع خود به طور كامل شرح داده است.
هانس سلیه توجه خود را به پاسخ بدن در برابر خواستههایی كه بر آن وارد میشود متمركز كرده بود، وی در سال 1963 مفهوم بیماریهای مرتبط با استرس را در غالب «سندرم سازگاری عمومی» (GAS) ارائه نمود. منظور او از این اصطلاح آن است كه خواستههایی كه بدن با آن روبرو میشود، خواه درونی و خواه بیرونی، هر چه باشند پس فردی كه در معرض استرس قرار میگیرد، از الگوی عام و یكسانی پیروی میكند، رخوت و افسردگی عمومی با ویژگیهای چون كاهش انگیزه، كاهش اشتها، وزن و انرژی شناخته میشوند (كوپر، 2001)
مرحله اول: هشدار است. در این مرحله بدن پاسخ اولیهای در برابر عامل استرس زان خود نشان میدهد. این مرحله زمانی کوتاهی را در برمیگیرد که در آن بدن مقاومت کوتاهی از خود نشان میدهد و در پی آن مقاومت طولانی تری فرا میرسد و تغییراتی در بدن رخ میدهد. هورمونهای آدرنالین و کورتیزول در گردش خون فرد جریان پیدا میکند به این صورت پاسخ فوری ضربان قلب تندتر میشود. فشار خون بالا میرود و قند آزاد میشود تا انرژی لازم را فراهم سازد. در صورتی که عامل استرسزا به قوت خود باقی بماند مرحله دوم یا مقاومت در میرسد در این مرحله پاسخهای اولیه که در مرحله هشدار ظاهر شده بودند جای خود را بر پاسخهایی میدهند که سازگاری طولانیتری را به وجود آورند. مرحله سوم مرحله از پا درآمدن است که بدن نمیتواند به طور نامحدود به مقابله خود ادامه دهد، انرژی لازم برای سازگاری که میکشد هر فرد از توان میافتد (راس وآلتمایر،1977).
استرس به عنوان عوامل محیطی
رویدادهای استرسزای زندگی را رویدادهای برجستهای میدانند که فرد با آنها روبرو میشود و موجب دگرگونی مهمی در زندگی او میشود که آنها 43 مورد از این رویدادها را در یک مقیاس درجهبندی سازگاری اجتماعی ذکر کردهاند.
استرس به عنوان کنشی متقابل
این الگو را لازاروس طراحی کرده و امروزه بیش از هر الگوی دیگری مورد توجه قرار گرفته است که الگوی تبادلی نام دارد. این الگو میگوید استرس زمانی رخ میدهد که تعادل بین خواستهها و منابع به هم میخورد و تأکید میکند که این تعادلیابی تعادلی ماهیتی پیشرونده دارد. همچنین این نظریه بیانگر تأثیر متقابل فرد بر محیط و محیط بر فرد است. از این رو هر برخورد معینی که میان شخص و محیط رخ دهد در بردارنده آثار ضمنی یادگیریهایی برای فرد و محیط خواهد بود در اولین مرحله که مرحله ارزیابی اولیه است فرد وضعیتی را که با آن روبروست را ارزیابی میکند و در مرحله ارزیابی ثانویه که عبارت است این که فرد با امکان انتخابی که دارد میکوشد راههای ممکن برای برخورد با مشکل را مشخص و انتخاب کند و در جای خود به کار برد. (راس و آلتمایر،1977).
استرس به عنوان تعامل
رویكرد تعاملی برای تعریف استرس به تعامل میان محرك و پاسخ تمركز و توجه دارد در این رویكرد (كه معمولاً با عناوین رویكرد «ساختاری و كمی» نیز شناخته میشوند) رابطهای معمولاً همبستگی، بین محرك و پاسخ فرض میگیرد و این رویكرد اساساً ایستا بوده هر گونه توجهی به فرآیند محدود به توضیحات استنباطی میشود. تعریفی نظیر این تعریف كه فقط بر تعامل میان دو متغیر توجه دارد، بدین معنی است كه تلاش برای تشریح پیچیدگی رابطهایی، محدود به «دست كاری ساختاری ما نظیر تاثیر یك متغیر ثابت» (تعدیل كننده) میشود.
گفتههای بالا بدین معنی نیست كه تجزیه و تحلیل متغیر تعدیل كننده فاقد ارزش است بلكه پژوهشهای انجام شده روی استرس شغلی، طیف وسیعی استرس زا، متغیرهای تعدیل كننده را در بر گرفته است. اكنون این نكته مهم است كه استرس شغلی به عنوان یك تعامل (رابطهای مداوم میان فرد و محیط) در نظر گرفته میشود كه رویكرد تعاملی محدود به شناسایی راههای علمی در این رابطه میباشد. (كوپر، 2001)
استرس به عنوان یك تبادل
این نگرش متوجه پویاییها و مكانیسمهای سازگاری و شناختی هست و تا فرد رویداد، وضعیت یا خواست معینی را كه با آن رو به رو شده است ارزیابی میكند این ارزیابی اولیه نامیده میشود و گویای آن است كه رویداد یا وضعیت پیش آمده ممكن است پیامدهای ناخوشایندی به بار آورد. ارزیابی از آسیب وقتی صورت میگیرد كه آسیبی تا به حال وارد شده باشد در صورتی كه ارزیابی از تهدید به این معنی است كه احتمال دارد در آینده آسیبی وارد شود. اما ارزیابی ثانویه، كه در پی ارزیابی اولیه میآید عبارت از این است كه فرد با امكان انتخابی كه دارد میكوشد راههای ممكن برای برخورد با مشكل (آسیب، تهدید و چالش) را مشخص و انتخاب و در جای خود به كاربرد راههای انتخابی ممكن است درونی یا بیرونی باشد، یعنی راهی را كه در پیش گرفته میشود با استفاده از منابع در دسترس ممكن میشود، یا پاسخی است كه فرد در برابر مشكل از خودش نشان میدهد و در واقع از درون او منشاء میگیرد در مقابلهایی كه با تاكید بر منابع موجود صورت میگیرد، امكانات مادی، برای برطرف كردن مشكل (مانند خطر بدهكاری) ممكن است پولی باشد كه از خویشاوندی قرض گرفته میشود، اما مقابلهایی كه به شكل پاسخ به مشكل صورت میگیرد، مثلاً ممكن است این باشد كه فرد در معرض بیكاری در پی یافتن كار دیگری بر آید (محمد زاده، 1387).
نقش استرس در بروز بیماری ها
یکی از روش های مؤثر در ارتقا ی توانایی در مقابله با منابع استرس، آموزش مهارت های حل مسئله است. منبع مداخلات درمانی نیز می توانند عوامل تنش زا و تقویت مقاومت شخص (از قبیل منابع و فرایندهای مقابله) را هدف قرار دهند. برای تعیین شیوه مطلوب مقابله با استرس، نمی توان راهبرد یگانه ای را ارائه داد، بلکه باید انعطاف کافی وجود داشته باشد و به تناسب ارزیابی از موقعیت و ویژگی های فردی به انتخاب مؤثرترین شیوه مقابله مبادرت ورزید. در موقعیت های مهارشدنی و چالش پذیر فرایندهای مقابله گرایشی بیش از همه مؤثر واقع می شوند. اما در شرایطی که نمی توان موقعیت را تغییر داد، فرایندهای مقابله اجتنابی کارآمدترند.
انجام فعالیت های جایگزین، در موقعیت هایی که عامل تنش زا تغییرناپذیر است، می تواند منابع جدید ارضا را در اختیار شخص قرار داده و سازش یافتگی وی را افزایش دهد. لیکن همین فعالیت ها در موقعیت های مهارشدنی که شخص می تواند طی آن عمل سازنده اختیار کند، ممکن است نیروی شخص را در مسیر انحرافی که به حل مسئله منتهی نمی شود، به جریان اندازد و موجب ایجاد احساس گناه و شکست گردد.
در زمینه ارجحیت شیوه رفتاری یا شناختی مقابله نیز، (شیفمن، 1989؛ نقل از موس و اسکافر، 1993) به این نتیجه رسید که هر دو شکل پاسخ مقابله ای (رفتاری و شناختی) مؤثرند، ضمن آنکه ترکیب هر دونوع نیز بر انتخاب جداگانه هر کدا م برتری دارد. مطالعات نشان داده اند که روش های شناختی مقابله از قبیل ارزیابی مجدد مثبت، با سازگاری زناشویی و شغلی همچنین با نمرات بالاتر در مقیاس های بهداشت روانی از قبیل احساس خوشبختی یا احساس مولد بودن ارتباط دارند. وقتی هر دو مورد (جست وجوی اطلاعات و حل مسئله) با هم به کار گرفته می شوند، می توانند عوامل تنش زای مزمن و حاد را مهار کنند (موس و اسکافر، 1993).
اهمیت مقابله رفتاری شناختی در این است که مستقل از عوامل تنش زا به کار گرفته می شود. راهبردهای مقابله شناختی در بسیاری از موقعیت ها می توانند با انعطاف پذیری مورد استفاده قرار گیرند و کمتر تحت تأثیر موقعیت واقع شوند. سالیان متمادی متخصصان اعتقاد داشته اند که استرس های شدید موجب تشدید بیماری های مختلف جسمانی می شوند و حتی جان انسان را در معرض خطر قرار می دهند. بیماری هایی نظیر زخم معده، فشار خون و بیماری های قلبی از استرس تأثیر بسیار ی می گیرند. شواهد اخیر، حوزه بیماری های مرتبط با استرس را وسیع تر کرده است. برای مثال در آزمایش هایی با انتقال بافت های آلوده به سرطان به موش ها، مشاهد ه شد که تومورها در حیواناتی که تحت شوک الکتریکی قرار گرفتند، سریع تر رشد کرد ه و زودتر ارگانیسم را دچار مرگ کردند (دیویدسن و نیل، 1990).
نظریه ارزیابی شناختی استرس ( لازاروس )
شاید بتوان نظریه لازاروس را یکی از مقبولترین دیدگاه ها درباب استرس دانست. لازاروس مانند بسیاری ازنظریه پردازان به جنبه شناختی استرس پرداخته است. نظریه های شناختی دودسته هستند. در دو مدل تبادلی وتعاملی جای می گیرند.درمدل تبادل ، فرد وموقعیت ازهم مجزا نیستند، بلکه فرد جزءی از محیط محصوب می شود وان را ارزیابی می کند. در مدل های تعامل توانایی های فرد وچگونگی مقابله او با وقایع به طور مجزایی از محیط سنجیده می شود وبعد رابطه فرد ومحیط در صورت بروز مساله برسی می شود درواقع فرد ومحیط در تعامل با هم استرس را می توان ترکیبی از مدلهای محرک وپاشسخ دانست.
ازنظر لازاروس وفلکمن تئوری آنها تعاملی نیست بلکه تبادلی است. آنها معتقدند که مدل تبادل فرایند محور است وطبیعت پویای بین فرد ومحیط را در نظر دارد. این تاکید بر پویایی فرایند استرس توسط پژوهشگران دیگر نیز مطرح شده است. چنانچه براساس نظریه لازاروس، استرس به عنوان رابطه بین شخص ومحیط که توسط شخص بصورت فشارآور وفراتر از توانایی او ارزیابی شده است وسلامت اورا به خطر می اندازد، تعریف شده است. آدرو کوهن نیز استرس را به دو نوع شرایط طبیعی و یا ذهنی که توسط ارگانیسم تهدیدی واقعی یا ذهنی قلمداد می شود، تعریف می کنند. کمنی نیز معتقد است که انسانها واقعه استرس زای یکسانی را براساس چگونگی ارزیابی آن به شیوه های فیزیولوژیکی متفاوت پاسخ می دهند. به اعتقاد او بدن به آنچه در مغز اتفاق می افتد پاسخ می دهند نه به واقعه محیطی.
در واقع باید گفت در نظریه های شناختی استرس فرایندی است که طی آن فرد رویداد های محیطی و توانایی مقابله خود را ارزیابی و تعبیر و تفسیر کرده و به دنبال آن به رویداد پاسخ عاطفی، رفتاری و فیزیولوژیکی می دهد. اگر چه می توان پاسخ هایی را نیز در فرد مشاهده کرد که به طور خودکار در فرد فعال می شود. این پاسخ های خودکار استرس شامل عادتهای قدیمی یا پاسخهای شرطی می شود که ممکن است به آگاهی راه پیدا کنند یا نکنند. پاسخ های غیر اختیاری به استرس می توانند بیشتر تمایز داده شوند زمانیکه زیاد به کار می روند یا برای منابع استرس و هیجانهای فرد نا کارآمد هستند. افکار خودکار نا خوداگاه یک نوع از پاسخهای ناخودآگاه فراوان در طی استرس است که می توانند پریشانی قابل توجهی در فرد ایجاد کند.
استرس حالت فیزیولوژیکی یا روان شناختی ناخوشایندی است که در پاسخ به محرک های تنش زا ایجاد می شود. فشار روانی در نتیجه حوادث غیر مترقبه یا چالش بر انگیز در محیط ایجاد می شود در حوادث تنش فرد را وا می دارد تا خود را مجددآ با محیط سازگار کند.بدن انسان به صورت سازمان واحدی عمل می کند دو قسمت از بدن فرد بر عملکرد قسمت های دیگر تاثیر می گذارد .اگر فرد تحت تنش زیادی قرار بگیرد و نتواند به طور صحیح با آن برخورد کند ،موادی در بدن تولید می شود که موجب عرق کردن کف دست ها ،تند شدن ضربان قلب،افزایش ادرار و اسهال و …می گردد.واضح است که افراد نسبت به تنش ،واکنش های متفاوتی نشان می دهند.گاهی اوقات چیز هایی که در زمانی استرس زا هستند در زمان دیگر استرس زا نیستند،اگر چه مقداری از تنش برای سازگاری فرد ،مثبت و لازم است ولی قرار گرفتن در معرض استرس زیاد و شدید موجب ایجاد و تشدید برخی از بیماری های جسمی و روانی می شود.
لازاروس و فولکمن اعتقاد دارند که تفسیر وقایع استرس زا بیشتر از خود وقایع اهمیت دارند. ادراک، خطر بالقوه، تهدید ها،چالشها، به همراه میزان اطمینان از برخورد با آنهاست که توانایی ما برای مقابله با استرس را تعیین می کند. به عنوان مثال از دست دادن شغل برای کسی که فاقد مهارت دیگر بوده و یا فرصتی برای جایگزینی ندارد می تواند بسیار استرس زا باشد تا فردی که دنبال رشد در جهات مختلف است. استرس به عنوان یک رابطه خاص میان فرد و محیطی است که توسط فرد به صورت طاقت فرسا یا فراتر از منابع خود ارزیابی می شود و فرد آن را برای سلامتی مخاطره آمیز می داند.
این تعریف نشانگر رویکرد تبادلی است که بر تعامل بین فرد و محیط در تعیین استرس تاکید دارد. این رویکرد همچنین بر اهمیت ارزیابی در تعیین ماهیت این تبادل تاکید داشته و معتقد است که استرس تنها در موقعیت هایی ایجاد می شود که تهدید کننده چالش انگیز یا به طور بالقوه خطرناک ارزیابی شود(کتریس ،2000؛ ترجمه سهرابی، 1382).
ارزیابی بر دو نوع است ارزیابی اولیه و ارزیابی ثانویه نمودار 2 ارزیابی اولیه و ثانویه را نشان می دهد. به هنگام مواجهه با یک واقعه تاثیر آن بر سلامت خود را مورد ارزیابی قرار می دهیم، یک واقعه ممکن است نا مربوط، مطلوب و مثبت یا استرس زا ارزیابی شود. ارزیابی نا مربوط بودن موقعیت معمولاً هیچ تاثیری بر هیجان ما ندارد.
ارزیابی مثبت و مطلوب بدین معناست که به نظر می رسد آن مفهوم خوبی دارد و ارزیابی استرس زا بودن موقعیت می تواند بدین معنا باشد که آن واقعه خطرناک، تهدید کننده یا چالش انگیز است.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .