نظریه های مختلف در باب کمال گرایی
سازه كمال گرایی در گذشته مورد توجه نظر یه پردازان بزرگی همچون فروید، آدلر و مازلو بوده است (نورد بی و هال،1974) و در دهه های اخیر نیز مورد اقبال پژوهشگران بسیاری قرارگرفته است و هركدام به فراخور دیدگاه خود تعر یف متفاوتی از آن ارائه داده اند. با این حال اكثر پژوهشگران، برا ین امر كه معیارهای بلند مرتبه برای عملكرد، مفهوم محوری كمال گرایی است، توافق دارند.
هانلند (1978) بر این باور است كه كمال گرایی نشان دهندة گرایش و علاقة فرد به درك محیط پیرامون خود به گونة قانون همه یا هیچ است كه به موجب آن، نتا یج به شكل موفقیت ها یا شكست ها حاصل می شوند.
گرچه مفهوم كمال گرایی به طور گسترده ای توجه روان شناسان را به خود جلب كرده است، اما هنوز به عنوان پدیده ای تقر یباً ناشناخته و ناسازگار تعریف شده است. سازة كمال گرایی مثبت و منفی، می تواند به صورت های به هنجار و نابه هنجار باشد(هماچک،2006).
به عقیده تری شوت و همکاران(2005) كسانی كه كمال گرایی مثبت(به هنجار) دارند، معیارهایی را برای خود در نظر می گیرند، اما به جای این كه ر سیدن و یا نرسیدن به آن معیارها برایشان مهم باشد، نفس تلاش كردن برا ی رسیدن به هدف در نظرشان اهمیت دارد. در واقع ا ین افراد از كار و تلاش زیاد لذت می برند و وقتی در انجام دادن یا ندادن كاری آزادند ، سعی می كنند آن را به بهترین نحوی كه می توانند انجام د هند . كمال گرایی مثبت به هنجار(نه تنها موجب مشكلی نمی شود، بلكه باعث می شود كه فرد استعدادهای خویش را شكوفا سازد و به احساس رضایت شخصی بالایی دست یابد.
در مقابل، افراد كمال گرای منفی(نابه هنجار) یا روا ن رنجور، بیشتر در فكر آنند كه مبادا اشتباهی از آ ن ها سر بزند؛ آن ها هیچ وقت احساس پیروزی نمی كنند. كسا نی كه كمال گرایی منفی دارند ، حتی اگر از دیگران بهتر كار می كنند، بازهم احساس رضا یت نمی كنند، آن ها خود را سرزنش می كنند، هدف بالاتری را در نظر می گیرند و مدام در این زنجیرة بی انتها گیر می كنند، همیشه با خودشان درگیرند و در نتیجه دچار انواع افسردگی و روان رنجورخویی می شوند.
کمالگرایی نقش مهمی در سبب شناسی، حفظ و مسیر آسیب های روانی بازی میکند؛ و با مکانیزم هایی از جمله معیارهای افراطی که باعث ایجاد قوانین انعطاف ناپذیر برای عملکرد می شود و نیز رفتارهایی همچون اجتناب و ارزیابی مکرر عملکرد، سوگیریهای شناختی همچون افکار دومقوله ای(اگان، پیک، دایک و ریز، 2007 ؛ واتسون، الفیک، دهر، استیل و ویلکچ،2010) توجه انتخابی به شکست و افزایش معیارها درمورد دستاوردها برجسته می شود(گلور، برون، فیربرن و شافران، 2007)
اروزکان، کاراکاس، آتا و آیبرك ( 2011 ) بیان میکنند کمالگرا کسی است که مجموعهای از استاندارهای سخت، غیرواقعی و بالا ایجاد میکند و هنگام ارزیابی عملکرد خود درگیر تفکر همه یا هیچ میشود. بنابراین، موفقیت تنها زمانی رخ میدهد که یک معیار بالا به دست آید و عملکرد فقط در چارچوب آن معیار بی عیب و نقص است. افراد کمالگرا تجارب شکست را بیش از حد تعمیم میدهند. بنابراین دور از انتظار نیست که پژوهشها حاکی از آن باشند که کمالگرایی با افسردگی، اضطراب، عزت نفس پایین، خودکشی، بیماری کرونری قلب و الکلیسم ارتباط داشته باشد. چرا که وقتی فرد پذیرش خود را مشروط به کسب موفقیتها و معیارها میداند، احتمالاً روند پیگیری اهداف به طورمؤثر، دچار مشکل خواهد شد و به دنبال آن، شکست و ناکامی در تحقق اهداف رخ خواهد داد، که این خود باعث ناکامی فرد در دستیابی به سایر اهداف و ایجاد شناختهای معیوب در فرد خواهد شد. بنابراین در طی این فرایند کمالگرایی مستوجب مشکلات و مسائل بسیار در فرد می شود.
براساس پژوهشهایی که تاکنون در زمینه کمالگرایی انجام شده است ازجمله پژوهش استوبر، کمپ و کاف ( 2008 ) کمالگرایی پیامدهایی همچون افسردگی، اختلالهای روده ای و احساس گناه را به دنبال دارد. بنابراین به نظر میرسد لازم است این پیامدها در افراد تعدیل شوند. برخی از پژوهشگران بیان میکنند انواعی از کمالگرایی بهنجار، سازگارانه و سالم اند و این نوع کمالگرایی را میتوان از انواع روان آزرده، ناسالم و ناسازگارانه آن متمایز کرد(وینتر،2006) .
از نظر لی، اسکپسالیوان و کمپداش ( 2012 )، بین کمالگرایی بهنجار و روان آزرده تمایز وجود دارد . کمالگرایی بهنجار به عنوان تلاش برای معیار های معقول و واقعی تعریف شده است؛ کمالگرایی روان آزرده تمایل به تلاش برای معیارهای بسیار بالا است که با ترس از شکست و تمرکز بر مأیوس کردن دیگران ، همراه است
رویکرد دیگر برای تعریف و اندازه گیری کمالگرایی به وسیله هویت و فلت (1991) نقل از اروزکان و همکاران،2011) پایه گذاری شد. آنها نشان دادند که کمالگرایی از سه بعد جداگانه تشکیل شده است. کمالگرایی خودمدار، دیگرمدار و اجتماع مدار. اگر کمالگرایی را به صورت یک طیف درنظر بگیریم در یک انتهای آن کمالگرایی روان آزرده، در انتهای دیگر افراد غیرکمال گرا و در جایی در این بین، کمالگرایی بهنجار و سالم قرار دارد که با معیارهای بالا، سطح بالای سازمان یافتگی و تلاش برای برتری مشخص میشود. افراد کمالگرا مستعد تجربه احساس گناه هستند. این حالت تنها در کمالگرایی ناسازگار دیده میشود، درحالیکه کمالگرایی سازگار، با تجربه احساس غرور همراه است(لی و همکاران،2012).
همچنین شواهد نشان می دهد که کمالگرایی خودمدار و دیگرمدار با سطوح بالای احساس گناه آن هم به دنبال شکست در وظایف، همراه است(اگان، وید و شافران، 2011). کمالگرایی اجتماع مدار، افراد را از تجربه احساس رضایت و غرور به هنگام دستیابی به نتایج عالی باز می دارد (استوبر و یانگ، 2010).
فروست و همکاران(1990) از شش بعد كمالگرایی یاد می كنند كه عبارتند از اهداف و معیارهای شخصی، اهمیت دادن بیش از اندازه به اشتباه، انتظارات والدین، انتقادات والدین، تردید در اعمال و سازماندهی . از این میان، معیارهای شخصی و سازماندهی، تبیین كنندة كمالگرایی مثبت یا سازگارانه و دیگر ابعاد تبیین كنندة کمالگرایی منفی یا ناسازگارانه است.
فلت و هویت (1991) هم بر این باورند كه كمالگرایی از سه بعد جداگانه كه شامل كمالگرایی خودمدار، کمال گرایی دیگر مدار و کمال گرایی جامعه مدار تشكیل می شود. کمال گرایی خودمدار، یك مؤلفة انگیزشی شامل كوشش های فرد برای دستیابی به خویشتن كامل است و در این بعد افراد انگیزة قوی برای كمال، معیارهای بالای غیرواقعی و تفكر همه یا هیچ دارند. كمال گرایی دیگرمدار، یك بعد میان فردی و دربردارندة گرایش به داشتن معیارهای كمالگرایانه برای اشخاصی است كه برای فرد اهمیت زیادی دارند، مانند گرایش های كمالگرایانة والدین برای فرزندانشان، در نهایت كمالگرایی جامعه مدار برداشتی شامل معیارهای كمالگرایانه یا غیرواقع بینانة تحمیلی از سوی دیگران بر فرد است و دسترسی به این معیارهای تحمیل شده اگر محال نباشد، حداقل دشوار است.
رشد و تحول کمال گرایی
در مورد اینکه چگونه کمال گرایی رشد می یابد ، بین نظریه پردازان این این سازه همرایی وجود دارد . کمال گرایی ریشه در تعامل با والدینی دارد که خود ، کمال گرا و پر توقع میباشند (فراست ، لهارت ، مارتن ، روزن بلیت ، 1991) . بین تعدادی از رویکردهای متفاوت فرزند پروری با کمال گرایی رابطه وجود دارد .این رویکرد ها به شکل 4 نوع تجربه زود هنگام که در رشد و تحول تفکر کمال گرایانه مشارکت دارند ، توصیف گشته اند (بارو و مور ، 1983؛ به نقل از پناهی ، 1383 )
این رویکرد ها عبارتند از : 1.والدین پر توقع و بیش از حد منتقد ؛ . 2. افراطی بودن توقعات و انتظارات والدین و انتقاد غیر مستقیم ؛ 3. عدم وجود تائید و ابراز رضایت از سوی والدین و یا رضایت و تائید به صورت مشروط 4. کمال گرایی والدین که الگویی برای نگرش ها و رفتار کمال گرایانه است . در تحقیقی بر روی دانشجویان ، بین کمال گرایی مادران و دختران همبستگی معنادار وجود داشت ، ولی بین کمال گرایی پداران و دختران چنین ارتباطی معنادار نبود .
بنابراین الگوهای کمال گرایانه و خواسته های افراطی والدین که از سوی مادر کمال گرا بر فرزند دختر وارد می شود ، ممکن است محیط مساعدی برای رشد و تحول کمال گرایی به وجود آورد (فراست و هندرسون ، 1991؛ ویت و ترول ، 1999) .
کمال گرایی به عنوان سازه ای چند بعدی
در آغاز دهه 1990 تغییری در تعریف و مفهوم بندی کمال گرایی از سازه ای تک بعدی به سازه ای چند بعدی دیده می شود. دو گروه از محققان(فراست و همکاران،1990، هویت و فلت، 1991، 1991) کمال گرایی را به عنوان سازه ای چند بعدی تعریف کرده و به طور مستقل از هم دو مقیاس چند بعدی برای اندازه گیری آن طراحی کرده اند (ام پی سی).
دیدگاه فراست و همکاران:
بر اساس بحث های نظری مطرح شده در زمینه کمال گرایی(هولندر،1965؛ هاماچک،1978، برنز، 1980، پاچت، 1984)، فراست و همکاران(1990) سازه ای را مطرح کرده اند که شش بعد دارد و ابزاری به نام مقیاس چند بعدی کمال گرایی برای اندازه گیری آن طراحی کردند که در بر گیرنده شش بعد می باشد: دو بعد بین فردی و چهار بعد درون فردی می باشد، این ابعاد عبارتنداز، معیار های شخصی، نگرانی درباره اشتباهات، شک درباره اعمال، انتظارات والدین، انتقادگری والدین و سازمان.
كمال گرایی داشتن استانداردهای بالا برای عملكرد خود به همراه ارزیابی انتقادی مفرط است ( فراست و همكاران،1990).
معیار های شخصی
منعکس کننده حدودی است که افراد معیار های بالایی برای خودشان بر می گزینند و خودشان را بر اساس دست یافتن به این معیار ها ارزیابی می کنند. نگرانی درباره اشتباهات: به حدودی گفته می شود که فرد اشتباهات را به عنوان شاخصی از شکست تعبیر می کند، به طوری منفی به اشتباهات واکنش نشان داده و فرض می کنند که دیگران نیز اشتباهات آن ها را به شکلی منفی ارزیابی می کنند.
شک درباره اعمال
منعکس کننده حدود اطمینان فرد درباره توانایی اش در زمینه تکمیل تکالیف می باشد. انتظارات والدین: به ادرارک فرد از معیار های بالایی که والدین برای او در نظر گرفته اند مربوط می شود. انتقاد گری والدین: به ادراک فرد از ارزیابی بسیار منتقدانه والدینش در زمان ارزیابی عملکرد وی اشاره دارد. سازمان: به تمایل فرد به مهم دانستن نظم، ترتیب و سازمان اطلاق می شود(فراست و دی بارتلو، 2002).
کمال گرایی بهنجار
در کمال گرایی بهنجار اشخاص از کارهای سخت و طاقت فرسا لذت می برند، و زمانی که احساس می کنند در انجام کارها آزادند، می کوشند تا به بهترین صورت عمل کنند. موفقیت در انجام کارها به گونه ای احساس خشنودی و رضایت به همراه می آورد(می سیل دین ، 1963)، هم چنین نوعی احساس اعتماد به نفس نیز در پی دارد، زیرا افراد می توانند هم محدودیت های فردی و هم محدودیت های اجتماعی را بپذیرند.
بنابراین برخی جنبه های کمال گرایی(خودمدار) و معیارهای بالای شخص و پی در پی شدن آنها، از تلاش های سازنده برای دستاورد ویژگی های خوب دیگری مانند خودشکوفایی هستند(فراست و همکاران، 1990).
کمال گرایی روان رنجور
برای شخص، انجام هیچ کاری کاملاً خوب به نظر نمی رسد و فرد از بدست آوردن خشنودی از آنچه در حالت طبیعی خوب انجام شده و یا حتی بهتر از کارهای دیگران نیز هست، ناتوان است، هیچگونه تلاشی کاملاً بسنده به نظر نمی رسد و همزمان که فرد میکوشد رضایت و خشنودی دیگران را فراهم آورد، به شدت تلاش می کند از هر گونه شکست و خطا بپرهیزد (فلت، 1995). بنابراین چنین شرایط خود درگیری و تجربیات تنش زای میان فردی گوشه ای درماندگی منفی شدید در شخص بوجود می آورد(فراست و همکاران، 1991).
دیدگاه هویت و فلت
تقریباً همزمان با فراست و همکاران (1990)، هویت و فلت (1991) با تأکید بر جنبه های درون فردی و برون فردی به ارائه رویکری چند بعدی از کمال گرایی پرداختند. به اعتقاد آنان کمال گرایی از سه جنبه تشکیل شده است. کمال گرایی خودمدار، کمال گرایی دیگر مدار، و کمال گرایی جامعه مدار. این سه بعد بر حسب تمایلات کلی و رفتاری(نظیر انگیزه برای کامل بودن، داشتن انتظارات غیر منطقی، ارزیابی های انتقادی و تند و تیز و برابر دانستن خود با عملکرد) از هم متمایز می شوند.
کمال گرایی خود مدار
به عنوان بعد درون فردی کمال گرایی تعریف شده است، که منعکس کننده رفتار های کمال گرایانه می باشد که هم از "خود" فرد ناشی می شود و به سمت " خود" جهت دارد. این بعد در بر گیرنده وضع معیار های غیر واقع بینانه برای خود، ارزیابی سختگیرانه خود با تمرکز بر نواقص و ضعف ها و تعمیم این انتظارات غیر منطقی و ارزیابی های تند و تیز به انواع حیطه های رفتاری می باشد. علاوه بر این مولفه ها، کمال گرایی خود مدار در بر گیرنده عامل انگیزشی قوی ای است که موجب می شود فرد برای بدست آوردن کمال اجتناب از شکست تلاش کند. به بیانی دیگر کمال گرایان خود مدار برای نائل شدن به هدف خود که کمال است انگیزش دارند.
کمال گرایی دیگر مدار
به عنوان جنبه بین فردی کمال گرایی توصیف می شود که در بر گیرنده انتظارات غیر واقع بینانه، سبک ارزیابی بسیار انتقادی و انگیزش قوی برای نائل شدن به کمال و اجتناب از شکست می باشد. اما موارد ذکر شده به سمت دیگران سوق دارد. این نوع کمال گرایی شامل معیار های غیر واقع بینانه برای دیگران، تأکید روی کامل بودن دیگران، و ارزیابی بسیار انتقادی از عملکرد دیگران می باشد. این افراد انتظار دارند دیگران به کمال دست یابند. کمال گرایان دیگر مدار در فرم مختلف رفتار تنبیهی افراطی درگیر می شوند.
کمال گرایی جامعه مدار
به عنوان باور ها یا ادراکاتی تعریف می شود مبنی بر اینکه دیگران انتظارت غیر واقع بینانه ای برای فرد دارند و او را بسیار سختگیرانه مورد ارزیابی قرار می دهند و به او برای کامل بودن فشار می آورند( هویت و فلت، 1991). یافته های پژوهشی در زمینه بررسی ابعاد سه گانه کمال گرایی همبستگی این سازه را با ویژگی های شخصیتی، رفتاری و مشکلات روان شناختی تأکید کرده اند. کمال گرایان خود مدار با مشخصه های خود شیفتگی، خود سرزنشگری، خود انتقاد گری، احساس گناه، سهل انگاری، و تعلل در انجام دادن کارها و افسردگی در ارتباط است
کمال گرایی دیگر مدار با مشخصه های منفی، از جمله سرزنش دیگران، اقتدار گرایی و سلطه جویی، ویژگی های شخصیتی نمایشی، خود شیفته و ضد اجتماعی همبستگی دارد. کمال گرایی جامعه مدار با نیاز به تأیید دیگران، ترس از ارزشیابی منفی، منبع کنترل بیرونی، بیش تعمیم دهی شکست، افسردگی و اضطراب مرتبط است(بشارت، 1383).
نظریه فروید
فروید این تئوری را بیان می دارد؛ کمال گرایان پایبند به قوانین اخلاقی شدید می باشند، بدین معنا که محرک اصلی در زندگی آنها خوشبختی نیست، بلکه تکامل یافتن و برتری یافتن است. زندگی آنها در یک سلسله (حتماً باید فلان کار را انجام داده باشد) خلاصه می شود. آنها باید در هر کاری به حد کمال برسند و بهترین نحو آن را انجام دهند و گرنه راضی نخواهند بود. شخصی با این خصوصیات باید در قضاوت صد در صد اشتباه نکند. اگر این گونه افراد به ایده آل های خود ساخته و بسیار دشوار خود نرسند، اضطراب و احساس تحقیر به آنها دست خواهد داد و خود را سرزنش می کنند. نه تنها برای این که در حال حاضر موفق به رسیدن به ایده آل های خود نیستند، بلکه برای شکست هایی که در گذشته نیز در این راه نصیب آنها شده است. حتی اگر این افراد تحت شرایط دشواری قرار گیرند؛ احساس می کنند که این عوامل نباید از رسیدن به مقاصد آنها جلو گیری بنماید، زیرا که به تصور خود باید به آنقدر قوی باشند که بتوانند تمام سختی ها را تحمل کنند.
نظریه آدلر
آدلر ابتدا از میل به قدرت به عنوان نشانه ای از تلاش های ارگانیسم برای سازگار شدن با احساس درماندگی حاصل از تجارب کودکی سخن می راند، این اصرار تدریجاً به تأکید در مورد تلاش برای برتری یافتن تبدیل شد. برتری جویی در نظر آدلر از احساس حقارت ریشه می گیرد و از نظر او این دو از یکدیگر تفکیک نا شدنی هستند. نکته مهم این است که مقصود آدلر از برتری جویی، تسلط بر دیگران و کسب امتیازات اجتماعی و نظایر آن نیست، بلکه وحدت بخشیدن به شخصیت است .
آدلر عقیده تلاش برای برتری را به عنوان واقعیت اساسی زندگی به شمار می آورد . برتری هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم . منظور او برتری به مفهوم عادی این کلمه نبود و این مفهوم ربطی به عقیده برتری نداشت. تلاش برای بهتر بودن از دیگران و گرایش خود پسندانه یا سلطه جویانه یا عقیده ی کاذب نسبت به توانایی و موفقیت ها نیست .
منظور آدلر از این مفهوم تلاش برای کمال و واژه ی کمال که از کلمه لاتین به معنی کامل کردن یا تمام کردن است. بنابراین آدلر پیشنهاد کرد که ما در تلاش جهت کامل کردن خودمان برای برتری می کوشیم. این هدف فطری یعنی تلاش در جهت کامل شدن به سوی آینده جهت گیری شده است. در حالی که فروید معتقد بود که رفتار انسان به وسیله گذشته تعیین می شود یعنی به وسیله غرایز و تجربیات کودکی، آدلر انگیزش انسان را بر حسب انتظارات برای آینده می دید.
وی مدعی بود که ما نمی توانیم به غرایز یا تکانه های اولیه به عنوان اصولی توجیهی متوسل شویم . فقط هدف نهایی برتری یا کمال است، ولی تلاش برای دستیابی به آن در شکل روان رنجور می تواند با گرایش به قدرت و کنترل دیگران خود نمایی کند. ولی در شکل بهنجار می تواند به صورت نیروی محرکه ای جهت ارتقا به سوی اتخاذ و کمال باشد.
نظریه ی پرلز
پرلز معتقد است، سائق انسان را وضعیت هایی نا تمام یا گشتالت های نقاص معین می کند و می گوید: هر موجود زنده ای به تمایلات و کمال گرایش دارد، هر چه این گشتالت به کمال گراییدن را باز دارد یا بگسلد برای موجود زنده زیان آور است و به وضعیت نا تمام می انجامد که بی تردید محتاج به پایان رسیدن (تمام و کمال شدن) است. پرلز نظر خود را در خصوص کمال گرایی در قالب سطور حاوی پند و اندرز این گونه بیان می کند :
ای یار کمال طلب نباش کمال طلبی زجر و نفرین است، بیم آن داری مبادا هدف را درست نبینی اما بگذری تا خود کاملی ای یار از اشتباهات نهراس اشتباهات گناه نیست ، اشتباهات راه های متفاوت انجام دادن کار است بسا که آفریننده تر تازه هم باشد .از افراط و تفریط حذر کن هم از کمال طلبی و هم مداوای آنی شادمانی آنی و هوشیاری آنی هراس.
دیدگاه استوبر و همکاران
به اعتقاد استوبر، پیچک ، بکر و استول(2002) کمال گرایی دو جنبه دارد. تلاش برای کمال و واکنش منفی به نقص. تلاش برای کمال نمایانگر جزء اصلی و بعد مثبت کمال گرایی است(استوبر و اوتو، 2006). در حالیکه واکنش منفی به نقص رابطه نزدیکی با نگرانی درباره اشتباهات و بعد منفی کمال گرایی دارد(فراست و هندرسون، 1991؛ رایس و پریسر، 2002).
هاماچک
هاماچک میان کمال گرایی بهنجار و روان نژند تفاوت گذاشت و معتقد بود که کمال گرایی پدیده ی بسیار پیچیده ای است که هم به فعالیت طبیعی سازگار و هم به ناسازگاری روانی وابسته است.
کمال گراها برای عملکرد و مورد تایید قرار گرفتن دیگران ارزش زیادی قائل هستند ( هاماچک ،1978).
دیبارتولو
كمال گرایی دو بعد دارد:نوع سازگارانه یا بهنجار (بعنوان مثال،استانداردهای شخصی بالا) كه ممکن است به عملكرد سالم مربوط باشد ( دیبارتولو و همكاران،2004) و یک نوع ناسازگارانه (به عنوان مثال،كمال گرایی ارزیابانه) كه مربوط به پیامدهای منفی مانند اضطراب و افسردگی است (دیبارتولو و همكاران،2008).كمال گرایی ناسازگارانه نگرانی بیش از حد در مورد اشتباهات و نتیجه انتقاد از خود ارزیابی است كه ممكن است پس از آن رخ دهد،درحالیكه استانداردهای شخصی تصور فرد در تعیین اهداف واقع بینانه برای خود است ( اسلانی و همكاران،2002).
با توجه به نزدیکی مفاهیم نظری اختلال اضطراب اجتماعی و کمال گرایی با یکدیگر و با توجه به اینکه پژوهش ها نشان می دهد که کمال گرایی سازش نایافته می تواند مانع از پیشرفت در درمان گردد (دیبارتولو و همکاران،2007)، به نظر می رسد بررسی ابعاد کمال گرایی در اختلال اضطراب اجتماعی ضروری به نظر برسد.
جاستر
جاستر و همکاران (1996) چند نکته در باره رابطه کمال گرایی و اضطراب اجتماعی را بیان کرده اند:
الف)کمال گرایی ممکن است یک عامل خطر برای اضطراب اجتماعی محسوب شود؛
ب) افراد با اضطراب اجتماعی ممکن است کمال گرایی را با نگه داشتن استانداردهای بالای نامعقول برای عملکردشان در موقعیت های اجتماعی نشان دهند و هرگونه انحراف از این استانداردها را به عنوان شکست تفسیر کنند.
پژوهشی تجربی نشان داد،کمال گرایی ناسازگارانه در افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی بیشتر است (فراست و همکاران،2010).
بنابراین، می توان برخی تعاریف و ابعاد کمال گرایی را در اختلال اضطراب اجتماعی مشاهده کرد. برای نمونه،افراد با تشخیص اضطراب اجتماعی را می توان دارای استانداردهای بالا برای عملکرد اجتماعی دانست ( جاستر ،1996؛به نقل از شکرپور،1390).
کارن هورنای
هورنای (1950) كمال گرایی را شیوه ای از زندگی می داند كه افراد برا ی رهایی از اضطراب اساسی آن را به كار می بندند و كمال گرایی را گرا یش روان رنجورانه به بی عیب و نقص بودن، كوچك ترین اشتباه خود را گناهی نابخشودنی پنداشتن و مضطربانه انتظار پیامد های شوم داشتن، تعریف می کند.
هورنای مدعی بود همه ما سالم یا روان رنجور برای خود یک خود انگاره یا تصویری آرمانی که ممکن است با واقعیت منطق باشد یا نباشد می سازیم. در انسان سالم خود انگاره براساس ارزیابی واقع بینانۀ فرد از توانایی ها، استعدادها، نقاط ضعف و هدف ها و نحوه ارتباطش شکل می گیرد.
خود انگاره روان رنجور، الگویی از چیزی است که او احساس می کند می تواند یا باید باشد(شولتز، 1990)، آنها به خودشان می گویند باید بهترین یا عالی ترین دانشجو، همسر، والد، معشوق، کارمند، دولت یا فرزند باشند، چون از نظر آنها خود انگاره واقعی شان ناخوشایند است، تصور می کنند که باید مطابق با خود عمل کنند که به موجب آن، خود را به صورت بسیار مثبت می بینند، مثلاً شریف، صادق، سخاوتمند و شجاع می پندارند.
خود انگاره واقعی، انعطاف پذیر و پویاست، اما خود انگاره روان رنجور، بدون انعطاف و بی حاصل است و جانشین نامناسبی برای اعتماد به نفس و ارزشمندی واقعی فرد می شود و فرد را بیش از پیش از خویشتن واقعی دور می کند و به احساس پوچی و بیهودگی شخص دامن می زند.
اگر شخص روان رنجور کوچکترین نقص و عیبی هر چند جزیی در خود انگاره مشاهده کند، احساس ایمنی و برتری خود را در خطر می بیند. طبق نظر هورنای احساس بی ارزشی در فرد می تواند باعث تمایل به دستیابی به عملکرد کامل در همه ی زمینه ها گردد که آن را استبداد بایدها نام گذاشت. به راحتی می توان دریافت مفهوم مورد نظر با تعاریف اولیه از کمال گرایی همخوان است (شولتز،1990).
هورنای در تحلیل خود از نظریه فروید اظهار می دارد : به نظر فروید ، روان رنجور ها به وسیله کشش یا احتیاج به کامل بودن دائم، به طرف هدف رانده نمی شوند، بلکه آنها احتیاج دارند، به وانمود کردن یا تظاهر نمودن به این که در جست و جوی کمال هستند. البته درست است که این افراد به واسطه ی داشتن قوه ی (فرا خود) ظاهراً خود مختاری و استقلال زیادی تری از خود نشان می دهند، تا انواع دیگر روان نژند ها. ولی این استقلال نتیجه ی عصیان و عناد است، نه نتیجه سلامت فکر . این افراد با وجود تظاهر به استقلال فکری و عاطفی بسیار کم اراده بوده و دائما برای اخذ تصمیم به دیگران متکی می شوند . یعنی این که احساسات و افکار و رفتار آنها بر اساس آنچه حس می کنند، دیگران از آنها انتظار دارند، می باشند. همچنین به شدت روی عقاید دیگران نسبت به خود حساب می کنند و این که دیگران آنها را اشخاص کامل و بی عیب و نقص بدانند، بسیار برای آنها حائز اهمیت است. البته ، تمایل انسان به حفظ ظاهر و نیاز او به کامل بودن امری طبیعی است ولی آنچه در شخص روان نژند مورد بحث و قابل توجه است، این است که این تظاهر به قدری اغراق آمیز می شود که همه ی شخصیت او مبدل به یک ماسک می شود، به طوری که احتیاجات واقعی او تحت الشعاع میل قرار می گیرد . تمایل به کامل بودن ممکن است به صورت های مختلفی که مورد پسند اجتماع است ظاهر گردد: از قبیل نظم و ترتیب ، پاکیزگی، پشتکار، لیاقت ، سخاوت، مهارت در کار های هنری ، عملکرد های متفاوت و امثال آن .
در این که در کدام یک از این موارد شخص میل به تکامل پیدا می کند، به عوامل مختلف بستگی دارد . از قبیل : استعداد های فکری ، و بالاخره نوع اضطرابی که به وسیله کامل بودن ، موفق شدن ، از شدت آن کاسته می شود.یکی از عواملی که باعث می شود (خود واقعی) که طور طبیعی رشد نکند، این است که چون مهم ترین احتیاج کودک و در شرایط نا مساعد از بین بردن اضطراب ، رفع تضاد و آرامش درونی است، دیگر چندان توجهی به احساسات، تمایلات و علایق و آرزو های واقعی و اصیل خود ندارد و به دنبال این است که خود را از آزار دیگران در امان نگه دارد. در نتیجه از وجود خود واقعی غافل و بی خبر می گردد .
نهایت این که فرد راه حل همه مشکلاتی که تا کنون برای او ایجاد شده در تخیل و تصور جستجو می کند، یعنی به این طریق موفق می شود که اولاً خود را بر جسته تر از دیگران تصور می کند و احساس کوچکی و حقارت خود را تسکین دهد : ثانیاً سعی می کند تخیل و تضاد های خود را حل نماید، بدین معنی که در تصور ایده آلی که از خودش ترسیم کرده هیچگونه تضاد نمی بیند. از سوی دیگر چون فرد نمی تواند، خود فعلی را آن طور که هست، تحمل کند، خود ایده آل خود را کم و بیش را متعلق به خود تصور می کند . از خود انتظار دارد که باید به هر طریقی که شده به خود ایده آل برسد ، اما چون خود ایده آلی اساس واقع ندارد و بسیار بالا و بی نقص است ، شخص هرگز نمی تواند به آن برسد . این است که با خودش دشمن می شود، عناد و کینه می ورزد . فرافکنی در این خود بدین طریق صورت می گیرد ، که همان انتظار بلند پروازی هایی که از خودش انتظار دارد از دیگران هم پیدا کند . یعنی از آنها می خواهد که آیده آل باشند و چون نیستند آنها را هم خیلی پست و حقیر و ناقص می بیند.
بیطرف
از سوی دیگر کمال گرایی نیز به عنوان مولفه ای شناختی دارای ابعاد بهنجار و سازش یافته و همچنین دارای ابعاد ناسازگار است و چنانکه بدان اشاره شد، می تواند نقش با اهمیتی در پیشرفت و پایداری اختلالات روانی مختلف ایفا کند.کمال گرایی یا سبک ارزیابی فرد، می تواند بر تحول و تداوم اضطرابی که در ترس از ارزیابی دیگران نمایان می شود، موثر باشد (بیطرف و همکاران،1389).
تحقیقات کمال گرایی
تحقیقات نشان می دهد رابطه قوی بین کمال گرایی و طیف وسیعی از آسیب های روانی مانند:افسردگی، اختلالات خوردن، اختلالات شخصیت، خودکشی و اختلالات اضطرابی وجود دارد ( شفران و همکاران،2002؛ فراست وهمکاران،2010).
هلندر (1965) کمال گراها را نسبت به عدم پذیرش بسیار حساس و بی نهایت علاقه مند به تایید دیگران توصیف می کند.
کمالگرایی دروسواس فکری
کمالگرایی سازهای چند بعدی است که به اشکال و شدتهای مختلف بروز یافته و به کرات در بسیاری از انواع مشکلات روانشناختی ، مسائل ارتباطی، مشکلات انطباقی ، و به درجات مختلف در جمعیت غیر بالینی دیده میشود . در 25 سال اخیر، ادبیات پژوهشی در خصوص کمالگرایی افزایش چشمگیری داشته، اما این مطالعات به لحاظ نظری، سببشناسی، تعریف، و ابزارها و روشهای به کار رفته تفاوتهای عمدهای با یکدیگر دارند . علیرغم این تفاوتها، مضمون اصلی آن است که کمالگرایی نشاندهنده تلاشی است در جهت اجتناب از چیزی ناخوشایند؛ اانتقاد، مصیبت، عدم قطعیت، نداشتن کنترل با این حال برخی دیگر از نظریهپردازان معتقدند کمالگرایی خود موجب عدم قطعیت شده و در فرد میل به کنترل و تسلط بر محیط را برمیانگیزند . در هر دو صورت، ویژگی اصلی کمالگرایی اجتناب از خطاها و نه نیل به اهداف است.
نظریهپردازان شناختی بر اهمیت کمالگرایی در فهم اختلال وسواس فکری – عملی تاکید دارند. مکفال و والزرهایم، به مفروضات یا باورهای بسیاری اشاره کردند که به ارزیابی تهدید منجر شده و اختلال وسواس را به وجود میآورند، ازجمله این باورها آن است که فرد باید کاملا توانا باشد و همه جوانب ممکن را در نظر بگیرد و نیز خطا کردن و عدم توانایی در رسیدن به اهداف و ایدهآلهای کمالگرایانه، سزایش تنبیه و سرزنش است. این دیدگاه با یافتههای ملینجر و دوویز و سالزمن، همسو است که افراد مبتلا به اختلال وسواس، معتقدند که برای داشتن احساس خوب نسبت به خود باید کامل و بینقص باشند و خطاها و اشتباهات فاجعهبارند.
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، در تعریف کمالگرایی عنوان کردند که کمالگرایی باوری است مبنی بر آن که برای هر مشکل، یک راهحل کامل و بینقص وجود دارد، عملکرد کامل ؛ بدون خطا نه تنها ممکن است بلکه ضروری است، و حتی اشتباهات جزئی نیز پیامدهای جدی به دنبال دارند. این تعریف بر میل به یافتن راهحلهای بینقصی برای “هرگونه” مشکلی و نیز نگرانی مفرط درباره اشتباهات تمرکز دارد. در این تعریف، تردید درباره اعمال مورد تاکید قرار نگرفته زیرا چنین فرض میشود که تردید بیشتر با ناتوانی در تحمل عدم قطعیت مرتبط است. همچنین این تعریف، ابعاد اجتماعی کمالگرایی یا کمالگرایی دگرمحور، آن گونه که توسط هویت و فلت ،مفهومسازی شده را دربرنمیگیرد.
شواهد پژوهشی بسیاری از ارتباط میان کمالگرایی و اختلال وسواس فکری – عملی، هم در جمعیت غیر بالینی و بالینی ،حمایت میکند. با این وجود بررسیهای اندکی درباره نقش کمالگرایی در سببشناسی، حفظ و نگهداری و درمان اختلال وسواس فکری – عملی انجام شده است . در روند ساخت و اعتباریابی پرسشنامه عقاید وسواسی (OBQ)، گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی ،نمرات یک گروه از مبتلایان به وسواس را با یک گروه از مبتلایان به اضطراب و سه گروه کنترل مقایسه کردند. نتایج نشان داد که نمرات گروه مبتلا به وسواس در زیرمقیاس کمالگرایی پرسشنامه عقاید وسواسی از نمرات گروه کنترل، بالاتر بود اما با گروه مبتلا به اضطراب تفاوتی نداشت. همچنینی زیرمقیاس کمالگرایی با مقیاسهای اضطراب، افسردگی و وسواس فکری – عملی همبستگی متوسط تا قوی داشت که در مورد OCD، بیشترین همبستگی با زیرمقیاس کنترل ذهنی و کمترین آن با آلودگی به دست آمد. این گروه کاری نتایج مشابهی از اعتباریابی تکمیلی پرسشنامه عقاید وسواسی گزارش کرده است .
در حالیکه پژوهشهای انجام گرفته بر شناخت و وسواس فکری- عملی حاکی از آنند که کمالگرایی از سایر حوزههای شناخت متمایز است، شواهدی در دست است که نشان میدهد کمالگرایی و بقیه حوزههای باورها با یکدیگر مرتبطند. بعنوان مثال، رم و همکاران ، دریافتند که نگرانی درباره اشتباهات،تردید درباره اعمال ومعیارهای شخصی با مسئولیتپذیری رابطه معناداری دارد.رگرسیون ، سلسله مراتبی نشان داد که مسئولیتپذیری نسبت به کمالگرایی تغییرپذیری نمرات OCD را بهتر پیشبینی میکند، با این حال پس از حذف اثر مسئولیتپذیری، هنوز بخش اعظمی از تغییرپذیری OCD به کمال گرایی مربوط ميشد .
بوشار، رم و لادوکور ،در یک پژوهش آزمایشی بر روی دو گروه از افراد با کمالگرایی بالا و کمالگرایی پايين، متغير مسئوليتپذيري را مورد دستكاري قرار دادند. نتايج نشان داد كه گروه با كمالگرايي بالا نسبت به گروه با كمالگرايي پايين مسئوليت بيشتري براي پيامدهاي منفي ناشي از عملكرد خود احساس ميكردند. به عقيده بوشار و همكاران ، كمالگرايي ممكن است افراد را براي مسئوليتپذيري مستعد كند و در مبتلايان به OCD نيز كمالگرايي ميتواند بعنوان عاملي فرض شود كه آنان را به مسئوليتپذيري افراطي سوق ميدهد.
با اين وجود، فراست و همكاران ، معتقدند كه باورهاي مسئوليتپذيري افراطي ممكن است باعث شوند كه مبتلايان به OCD براي كاهش دادن تهديد يا خطر آسيب، به كمالگرايي روي آورند. فراست و استكتي ، دريافتند كه در مقايسه با مبتلايان به ساير اختلالات اضطرابي، مبتلايان به OCD نمره بالاتري در كمالگرايي كسب نكردند. با اين حال، افراد داراي OCD در مقياسهاي ترديد درباره اعمال نمرات بالاتري آوردند كه نشان ميدهد كمالگرايي در افراد مبتلا به OCD ممكن است بر ترس از ارتكاب خطا و اتخاذ تصميمهاي نادرست متمركز شود.
افراد مبتلا به OCD تمايل دارند كه معيارهاي بسيار بالا و انعطافناپذيري براي خود وضع كنند، تا حدي که این موضوع باعث میشود که آنها شدیداً بر بیکفایتی خود یا احتمال عدم توفیق در رسیدن به اهداف دستنیافتنی خود متمرکز شوند . به عنوان مثال، رم و همکاران، دریافتند که کمالگرایان کارآمد، افرادی که معیارهای بالایی برای عملکردشان قائلند امّا دارای این توانایی هستند که هنگام ارتکاب خطا، انتظارات خود را پایین آورده و از خود انتقاد نکنند بیشتر به دنبال راههایی برای حل مشکل هستند، در حالی که کمالگرایان ناکارآمد درباره کیفیت و نتیجه عملکردشان نگران میشوند. همچنین در بررسی رم و همکاران ،کمالگرایان ناکارآمد نمرات بالاتری در نشانههای وسواس فکری – عملی کسب کردند.
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی ، در فرآیند اعتباریابی پرسشنامه عقاید وسواسی نشان داد که ارتباطی قوی میان کمالگرایی و هر یک از پنج حوزه دیگر باورهای وسواسگونه وجود دارد که بالاترین ضریب همبستگی با ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت به دست آمد. این یافته از این جهت قابل تبیین است که کمالگرایی بعنوان مفهومی دربرگیرنده تردید نسبت به کیفیت اعمال تعریف شده است . این یافته در بررسی تکمیلی این گروه کاری ، نیز تکرار شده است.
ارزیابی بیش از حد تهدید
گروه کاری شناخت های وسواس فکری – عملی ، ارزیابی بیش از حد تهدید را اینگونه تعریف نموده است: اغراق در احتمال رخ دادن آسیب جدّی. ارزیابی بیش از حد تهدید به عنوان یکی از متغیرهای اصلی در اختلال وسواس فکری – عملی شناخته میشود و در بیشتر اختلالات اضطرابی نیز نقش عمدهای ایفا میکند. الگوهای شناختی اختلالات اضطرابی، از جمله OCD، نقاط مشترک بساری با یکدیگر دارند که از جمله آنها، ارزیابی بیش از حد تهدید است :
- هنگامی که افراد برخی محرّکها را خطرناکتر از آنچه هستند تفسیر یا پردازش کنند، دچار اضطراب میگردند.
- آنها برای کاستن از اضطراب یا پیشگیری ازرخ دادن حوادث نامطلوب ازراهبرهای شناختی ورفتاری ناکارآمد استفاده میکنند.
- این راهبردهای ناکارآمد ازاعتبارزدایی از برداشتهای غیرواقعبینانه جلوگیری کرده ودرنتیجه موجب تشدید اضطراب میگردند.
- چنانچه فرد نشانههای اضطراب را خطرناک بداند، برای کاهش دادن اضطراب یا اجتناب از آن تلاش خواهد کرد.
برای درک بهتر نقش ارزیابی بیش از حد تهدید در وسواس سالکووسکیس، فورستر و ریچاردز و موریسون، فرمول پیشنهادی بک، امری و گرین برگ، را به کار بردند.در این الگو، ارزیابی احتمال خطر با معنای ویژهای که فرد برای آن لحاظ کرده در تعامل است. به عنوان مثال، شخص ممکن است بداند افکار مزاحم درباره خشونت بدان معنا نیست که وی کنترل خود را از دست داده و به عزیزانش حمله میکند. با این حال در صورت انجام این کار، ارزیابی او از این موضوع چنان بد و فجیع است که منجر به اضطرابی بسیار شدید در وی خواهد شد.
بنابراین، این دو عامل به عنوان مضروب در یکدیگر در نظر گرفته میشوند. ترکیب خطر و بهای خطر توسط دو عامل تعدیل میشوند: یکی آنکه فرد در صورت بروز خطر تا چه اندازه خود را برای مقابله با آن توانمند میبیند؛ و دیگری آنکه شخص به جز مقابله فردی، عوامل خارجی کمککننده را تا چه حد دخیل میپندارد. آنچه در این الگو برجسته است، “ارزیابی”های فرد از عوامل دخیل است. بنابراین تعجبی ندارد که تلاش برای اطمینانبخشی به فرد مبتلا به OCD با استفاده از دلایل منطقی، اغلب بیهوده است ، میدانم که احتمالاً رخ نخواهد داد، امّا اگر …
راچمن ، بر اهمیت ارزیابی فرد از تهدید در پدیدآیی و حفظ نشانههای OCD تاکید میکند. ارزیابی افراطی از تهدید، گستره محرکها و خطر فرضی آنها را نزد فرد افزایش میدهد، به طوری که محرّکهای سابقاً خنثی اهمیتی در خور توجه مییابند و به تهدید بالقوه تبدیل میشوند. در نتیجه، تعداد بیشتری از محرّکهای خارجی میتوانند افکار مزاحم را در فرد بیدار کنند. همچنین این فرض که احساس اضطراب نشاندهنده حضور خطر است نیز ارزیابی افراطی از تهدید را افزایش میدهد . اجتناب یا خنثیسازی نیز از اعتبارزدایی دریافتهای مرتبط با خطر جلوگیری کرده و به تفسیرهای افراطیتر از محرکها دامن میزند که این، خود سبب عود OCD و اعمال اجباری مرتبط با آن میگردد.
همچنین راچمن ، اهمیت محرّکهای درونی مرتبط با تهدید را نیز مورد تأکید قرار میدهد، از جمله دیدگاهی که فرد از خودش به عنوان منبع خطر دارد. معنای منحصر به فرد اعطا شده به برخی افکار از باورهای کلیتر و سوگیریهای شناختی شخص نسبت به خود و جهان اطرافش تأثیر میپذیرد . بنابراین تعجبی ندارد که افراد مبتلا به وسواس فکری – عملی تنها در مورد مسائل مربوط به خودشان ارزیابی بیش افراطی از خطر نشان می دهند . لوپاتکا و راچمن ، دریافتند که وقتی احساس مسئولیتپذیری در افراد مبتلا به وسواسهای وارسی و شستشو افزایش پیدا میکرد، آنها احتمال رخ دان فاجعه و مصیبت را بیشتر تصور میکردند. و بالعکس، وقتی آنها مسئولیت شخصی کمتری احساس میکردند، ارزیابی آنها از احتمال روی دادن پیامدهای فاجعهآمیز نیز کاهش مییافت.
ارزیابی افراطی از تهدید، به لحاظ نظری و آماری با برخی حوزههای شناختی مرتبط است که از جمله آنها میتوان از ناتوانی در تحمل عدم قطعیت ، کمالگرایی و به خصوص تردید درباره اعمال ، اهمیت کنترل افکار و باورهای مرتبط با ادغام فکر و عمل ؛ راچمن،نام برد.
مطالعات بسیاری بر رابطه میان ارزیابی بیش از حد تهدید و نشانههای OCD صحّه گذاشتهاند . وودز، فراست و استکتی ، نشان دادند که باورهای مرتبط با تردید (در مقیاس OBQ) و خطرپذیری روزمرّه بطور معناداری با نشانههای وسواس مرتبط هستند. امّا با ارزیابی احتمال وقوع رخدادهای منفی در آینده همبسته نیستند. همچنین ارزیابی احتمال رخدادهای منفی با باورهای کلی دربارهٔ خطر ارتباط نداشت. با این حال ارزیابی احتمال رویداد خطر در شرکت کنندگان که برای درستی مفروضات خود دلیل و منطق ارائه کرده بودند بالاتر از آنهایی بود که دلایل مبنی بر رخ ندادن خطر فرضی آورده بودند.
در یک مطالعه دیگر، وودز، فراست و استکتی ، رابطه میان ارزیابی احتمال و وقوع رویداد نامطلوب و شدت آن، توان پیشبینی شده برای مقابله، و نشانههای وسواس فکری – عملی را در یک نمونه بالینی و غیربالینی بررسی کردند. مطابق با پیشبینی الگوهای شناختی، با ازدیاد نشانههای OCD، هر دو گروه شدّت وقوع رویدادها را بیشتر و توان خود برای مقابله را کمتر ارزیابی کردند. با این حال، ارتباط میان ارزیابی احتمالی وقوع و نشانههای وسواس تنها در گروه غیربالینی مشاهده شد و نه گروه مبتلا به وسواس. نتایج این بررسی با این فرضیه سالکووسکیس، که اضطراب با حاصلضرب احتمال و شدت وقوع رویداد نامطلوب تقسیم بر توان مقابله مرتبط است، هماهنگ بود.
ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی ،ناتوانی در تحمل عدم قطعیّت را شامل سه دسته از باورها دانسته:
- باورهایی درباره لزوم داشتن اطمینان
- باورهایی مبنی بر اینکه فرد توانایی کمی برای مقابله با تغییرات غیرمنتظره دارد
- عقایدی درباره اینکه داشتن عملکرد مناسب در شرایط مبهم و نامشخص، دشوار است.
بررسی بر روی ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت نشان میدهد که افراد مبتلا به وسواس با وجود عملکرد خوب حافظهشان، باز هم به درستی و دقت آن اطمینان ندارند. این یافته از آن جهت جالب است که مشخص میکند افراد مبتلا به وسواس فکری – عملی برای برآورد کردن کفایت یا کامل بودن عملکردشان از یک حسّ درونی مبنی بر کاملاّ درست بودن، پیروی میکنند نه دادههای عینی.ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت نقش مهّمی در بیشتر اختلالات اضطرابی ایفا میکند، و نشان داده شده که این حوزه شناختی حتی بعد از ثابت نگه داشتن تاثیر نگرانی، بهطور منحصر به فردی نشانههای OCD را پیشبینی میکند . با این وجود، یافتههای تجربی اندکی موجود است که مشخصکننده نقش ناتوانی در تحمل عدم قطعیت در پدیدآوری و نگهداری وسواس فکری – عملی باشد .
بررسیها نشان میدهند که ناتوانی در تحمل عدم قطعیت با ارزیابی افراطی از تهدید ارتباط تنگاتنگی دارد . لانگلوآ، فریستون و لادوکور ، دریافتند که عدم اطمینان با شک و تردید نسبت به خطرناک بودن افکار مزاحم سبب اضطراب میگردد. در همین رابطه، سوکمان و پینارد ، به این نکته اشاره کردند که افرادی که نسبت به تحمّل عدم قطعیت ناتوانند ممکن است آستانه تحمّل پایینتری برای ادراک تهدیدآمیز موقعیتهای مبهم داشته باشند. این افراد در مواجهه با اتفاقات غیرمنتظره و تازگی و تغییر، احساس ناراحتی می کنند که این خود سبب گسترش موقعیتهایی میگردد که در آنها شخص درجهٔ خطر را زیاد ارزیابی کرده و توان خود برای مقابله با آن را نیز دستکم میگیرد.
از دیگر زمینههای شناختی مرتبط با ناتوانی در تحمل عدم قطعیت، میتوان از کمالگرایی و نیاز به کنترل نام برد. ماخلوف و نوریس، معتقدند که مبتلایان به وسواس فکری – عملی نیاز بسیار زیادی به اطمینان و قطعیت دارند تا بتوانند حوادث را پیشبینی و کنترل کنند. بیچ و لیدل، باور دارند که نیاز به اطمینان درباره زمان پایان دادن به یک کار و نیز نیاز به کاهش اضطراب عواملی هستند که سبب حفظ تشریفات وسواسی و رفتارهای آیینی وسواسگونه میگردند. فراست و استکتی دریافتند که تردید درباره اعمال تنها بُعد کمالگرایی است که اختلال OCD را از اختلال هراس متمایز میکند.
در خصوص ارتباط میان ناتوانی در تحمّل عدم قطعیت با نشانههای وسواس، بررسیهای متعددی صورت گرفته. به عنوان مثال، فراست و استکتی ، نشان دادند که در مقایسه با افراد عادی، مبتلایان به OCD در طبقهبندی اشیاء کندتر عمل میکنند، درخواست بیشتری برای تکرار اطلاعات دارند و هنگام تصمیمگیری با تردید و اشکال بیشتری مواجه میگردند. همچنین تالین، آبراموویتز، بریجیدی و فوا ، نشان دادند که ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت با وسواس تکرار و وارسی مرتبط است. چنین همبستگی همسو با آن است از مشاهدات بالینی است مبنی بر اینکه افراد مبتلا به وسواس وارسی اغلب نیاز شدیدی به تکرار برخی اعمال دارند تا هنگامی که کاملاً درست انجام شود و ناتوانی در تحمّل شک و تردید ممکن است آنها را به تکرار تشریفات وسواسگونه خود وادارد. بنابراین تردید بیمارگونه بعنوان واکنشی به حسّ شک و تردید محسوب میشود که ممکن است احساس ناراحتی را درفرد مبتلا تشدید کند .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .