نظریه های طلاق
طلاق از جمله پدیدههای اجتماعی است که از دیدگاه نظری واحدی قابل بررسی و تبیین نیست. در زمینه طلاق نظریههای زیادی ارائه شده است. از جمله نظریههایی که در این پژوهش در مورد طلاق ارائه شده است، نظریه همسان همسری، نظریه طرحواره ها، نظریه مبادله، نظريه توزيع قدرت، نظریه نیاز ـ انتظار، نظریه نظام ها، نظریه تصورات اجتماعی، نظریه خودمیان بینی، نظریه مشکلات اقتصادی، نظریه شبکیه، نظریه بوهن، نظریه ویسمن، نظریه مل کرانتزلر نظریه سیستمی خانواده، نظریه خطر و تاب آوری و نظریه دلبستگی هستند.
نظریه کارکردگرایی : همانند بدن انسان، جامعه نیز از نهادهای مختلفی اعم از خانواده، آموزش، اقتصاد و ... تشکیل شده است که با هم و در جهت منافع آن کار میکنند. دو دسته از عوامل باعث تغییر کارکردهای یک نهاد اجتماعی میشوند: تغییرات ارزشی و پیدایش نهادها یا شیوههای جایگزین. براین اساس، وقتی تغییر کارکردهای خانواده به صورت فقدان کارکردهای پیشین و عدم جایگزینی کارکردهای جدید بروز میکند، با وضعیت بیثباتی و اختلال خانواده در سطح گسترده روبه روست. کارکردهایی مانند تنظیم رفتار جنسی، تولیدمثل، حمایت و مراقبت، جامعهپذیری، تربیت دینی و تولید اقتصادی، بعضاً یا کلاً بهوسیله نهادهای دیگر یا شیوههای غیرنهادینه ایفا میشوند و از نقش خانواده در کنترل اجتماعی تا حدود زیادی کاسته شده است (بستان، 1388، 230).
نظریه تعارض : تئوریهای تعارض براین اصل استوارند که اعضای خانواده اهداف و ارزشهای مختلفی دارند که به تعارض منجر میشود. تعارض بین گروههای اجتماعی اجتنابناپذیر است (وایت و کلین، 2003). نظریه تعارض مانند یک عدسی به مشاهده چنین تفاوتهایی کمک میکند. نظریهپردازان تعارض عقیده دارند که همه تصمیمات خانواده به نفع همه اعضای خانواده نیست و برخی فعالیتها که به نفع یکی از اعضاست، به ضرر عضو دیگر خانواده است؛ مثلا"، زنی که زندگی خود را وقف ماندن در خانه و مراقبت از فرزندان میکند، ممکن است تصمیم بگیرد به مدرسه بازگردد یا به دنبال کار تمام وقت باشد. این تصمیم شاید برای خود وی تصمیم خوبی باشد، ولی برای همسر و فرزندانش چندان خوشایند نخواهد بود. (کاظمیپور، 1387: 23).
نظریه همسان همسری : همسانی میان دو فرد نه تنها آنان را به سوی یکدیگر جذب می کند، بلکه پیوند و وصلت ایشان را استوار می سازد. به سخن دیگر، ناهمسانی ها میان دو همسر سرچشمه کشمکشهای خانوادگی است. به عقیده هیل، افراد مایلند همسری برگزینند که بیشتر همسانشان باشد تا ناهمسانانشان و چنانچه این قاعده به دلایلی رعایت نگردد، احتمالا زوجین دچار ناسازگاری و در نهایت جدایی می شوند. باورمن می گوید؛ انسان دانسته یا ندانسته در پی گزینش همسری است که صفات همگون با او داشته باشد. افراد، در تمامی سنین در میدانی فراخ تر از آن که تصادف بتواند بر آن کارگر باشد، با کسانی وصلت می کنند که از نظر موقعیت زناشویی همانند خودشان باشد. به گمان لاک و برگبخت هر فرد بیشتر در راستای ازدواجی همسان گزینانه عمل می کند تا همسان ناگزین. وود در اثرش، ازدواج از دیدگاه مذهبی، می گوید؛ هر قدر همگونی میان دو همسر از نظر مذهب و نژاد کمتر باشد، اختلاف و کشمکش ایشان بیشتر است. شنگو یامامورابر این باورند که هرقدر پیوندهای قومی و فرهنگی میان زن و شوهر محکم تر باشد، خطر جدایی به مراتب در میان ایشان کمتر است. به طور کلی، هر قدر درجه همگونی همسران بیشتر باشد، زناشویی آنان استوارتر و پایدارتر است.در مجموع می توان گفت که تقریبا تمامی نظامهای همسر گزینی، متمایل به ازدواج همسان هستند که این خود می تواند نتیجه تمایل به معامله گری و مبادله ارزشهای معنوی و داراییهای مادی باشد. نظریه همسان همسری، استحکام خانواده را ناشی از وجود ویژگیهای همسان میان زن و شوهر می داند.
این نظریه، استحکام خانواده را ناشی از وجود ویژگیهای همسان میان زن و شوهر میداند. همسانی میان دو فرد، نه تنها آنان را به سوی یکدیگر جذب میکند، بلکه پیوند و وصلت ایشان را استوار میسازد. به سخن دیگر، ناهمسانی میان دو همسر سرچشمه کشمکشهای خانوادگی است. به عقیده هیل ، افراد مایلند همسری برگزینند که بیشتر همسانشان باشد تا ناهمسان و چنانچه این قاعده به دلایلی رعایت نگردد، احتمالا زوجین دچار ناسازگاری و جدایی میشوند (ساروخانی، 1388، 46).
به عقیده هیل ، افراد مایلند همسری برگزینند که بیشتر همسانشان باشد تا ناهمسانشان و چنانچه این قاعده به دلایلی رعایت نگردد، احتمالاً زوجین دچار ناسازگاری و در نهایت جدایی می شوند. باورمن می گوید؛ انسان دانسته یا ندانسته در پی گزینش همسری است که صفاتی همگون با او داشته باشد. افراد، در تمامی سنین در میدانی فراختر از آنکه تصادف بتواند بر آن کارگر باشد، با کسانی وصلت میکنند که از نظر موقعیت زناشویی همانند خودشان باشند. به گمان لاک و برگس ، بخت هر فرد بیشتر در راستای ازدواجی همسانگزینانه عمل میکند تا ناهمسانگزین. وود در اثرش، معتقد است، هر قدر همگونی میان دو همسر از نظر مذهب و نژاد کمتر باشد، اختلاف و کشمکش ایشان بیشتر است. چنی و یامورا نیز بر این باورند که هر قدر پیوندهای قومی و فرهنگی میان زن و شوهر محکمتر باشد، خطر جدایی به مراتب در میان ایشان کمتر است (ساروخانی، 1385 :40-60). در مقابل، در ناهمسان همسری وضعیت به گونه ای است که دو انسان با دو فرهنگ متفاوت در کنار یکدیگر قرار میگیرند و چون سازش فکری ندارند، عواطف آنان نیر رو به سردی میگذراد (اکرمن،1990: صص 17-20).
نظریه همسان همسری به زعم نظریه پردازانی، مثل: هیل، باورمن و چنی و یامورا، اینگونه وقوع طلاق را تبیین میکنند که تا زمانی که دو همسر همسوگرا هستند، همانند یا مکمل یکدیگرند و رفتار و انتظارات هر دو تحت تأثیر مجموعه های ارزشی و هنجاری مشابه قرار میگیرد، اما از سوی دیگر در صورتی که دو همسر در شرایط ناهمسان و با دو فرهنگ یا ایده های متفاوت، در کنار یکدیگر قرار میگیرند، علیرغم نزدیکی، نوعی فاصله اجتماعی بین آنها به وجود میآید و سبب میشود که تداوم زندگی به گونهای دیگر برای آنها رقم بخورد و حتی سبب متزلزل شدن نهاد خانواده گردد. با عنایت به این موضوع، در تحقیق حاضر به بررسی یکی دیگر از اجزای مدل نظری تحقیق؛ یعنی وجود تفاوت عقاید و جدایی زوجین پرداخته میشود. نظریه ناهمسان همسری نیز ناهمسانیهای میان دو همسر را سرچشمه کشمکشهای خانوادگی می داند (ساروخانی، 1385: 40-60). به عبارت دیگر، همسانی های مختلف، از قبیل: همسانی جغرافیایی، نژادی، سنی، اجتماعی، تحصیلی، ذهنی و معنوی را تداومبخش یک زندگی سعادتمند ذکر می کنند. از این رو، سعی میشود به بررسی ارتباط دو متغیر تفاوت تحصیلی و تفاوت محل تولد با طلاق پی برده شود.
نظریه طرحواره : برخی از محققان در بررسی علل طلاق به نقش طرحواره ها به عنوان عامل فردی و روانشناختی اشاره کرده اند .طرحواره ها موجب سوگیری تفسیرها از رویدادها می شوند و این سوگیری ها در آسیب شناسی روانی میان فردی (زوجین) به صورت سوء تفاهم ها، نگرشهای تحریف شده، گمانههای نادرست، هدف ها و چشم داشتهای غیر واقع بینانه خود را نشان می دهند. طرحوارههای ناسازگار اولیه، الگوها با درونمایههای عمیق و فراگیری هستند که در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته و در بزرگسالی تداوم یافته اند به رابطه فرد با خود و دیگران مربوط شده و به شدت ناکار آمدند.یانگ مجموعه ای از طرحواره ها را بیان کرده که به آن ها طرحوارههای ناسازگار اولیه می گوید . این طرحواره عبارت اند از:رهاشدگی، بی اعتمادی/ بدرفتاری، محرومیت هیجانی، نارسایی/ بی مهری، گوشه گیری اجتماعی/ بیگانگی، وابستگی/ بی کفایتی عملی، گرفتاری، شکست در پیشرفت، اسحقاقبزرگ منشی، خویشتن داری و خود انطباقی ناکافی، اطاعت و احساس اجبار نسبت به واگذاری افراطی کنترل خود به دیگران، تایید جویی و جلب توجه، نگرانی و بدبینی، بازداری هیجانی و رفتاری و معیارهای سرسختانه. این باورها و طرحوارههای مربوط به روابط میان فردی در بزرگسالی در همسر گزینی و روابط زناشویی نمود پیدا کرده و تاثیر می گذارد.
نظریه مبادله ( تعاملات اجتماعی ) : مطابق این نظریه روابط بین زن و شوهر هم یک نوع مبادله است که از ابتدای زندگی شروع می شود. اگر حقوق متقابل آن ها را به عنوان پاداش و هزینه تلقی کنیم، زندگی آن ها بر مدار مبادله ی متقابل جریان می یابد. از طرف دیگر، نابرابری هزینه و پاداش برای زوجین، منجر به احساس بی عدالتی و نابرابری در مبادله شده و در نهایت به گسست روابط متقابل زوجین می انجامد؛ یعنی زمانی که هریک از زوجین هزینههایی که رابطه را بیشتر از منافع آن ارزیابی کند، این نظریه پیشبینی می کند که این شخص به رابطه ی مذکور خاتمه خواهد داد. در واقع، پنداشت فرد از سود یا زیانی که در زندگی زناشویی خود به دست می آورد، اهمیت پیدا می کند.
عمدهترین چارچوب نظری در مورد طلاق، مبتنی بر اصول تغییرات اجتماعی است. در یک عبارت کلی، این نظریهها بر کیفیت تعاملات اجتماعی بر پایه میزان و سطح ارضای فردی تأکید میکنند. سطح ارضای فردی بهوسیله ارزشیابی میزان منفعتی که فرد از ارتباط مورد نظر بهدست میآورد، تعریف میگردد. برحسب این دیدگاه، افراد ارتباطی را جستجو میکنند که برای آنها کمترین میزان هزینه و بیشترین فایده را داشته باشد. در روابط زن و شوهر نیز به محض آنکه سود از هزینه بیشتر شود، شخص در روابط خود با دیگران احساس خشنودی و آرامش میکند؛ اما اگر سود از هزینه کمتر شود، مبادله زیانآور است و باعث ناخشنودی و احتمالاً برهم خوردن رابطه میگردد. در روابط نزدیک، افراد انواع گوناگون پاداشها را مبادله میکنند؛ محبت، حمایت عاطفی، ارضای جنسی، دارایی، موقعیت اجتماعی، جذابیت فیزیکی و...(بدار و همکاران، 1380: 203).
یکی از نظریه پردازان این نظریه، هومنز است که بیشتر به مبادله بین دو نفر توجه دارد و معتقد است که اساس مبادله اجتماعی بر منفعت شخصی و ترکیبی از نیازهای اقتصادی و روانی استوار است. قضایای هومنز عبارتند از :1- قضیه موفقیت؛ 2- قضیه محرک؛ 3- قضیه ارزش؛ 4- قضیه محرومیت – سیری؛ 5- قضیه پرخاشگری_ تأیید (ریتزر، 1388: 427). بر اساس این دیدگاه رابطه بین زن و شوهر یک مبادله محسوب میشود، که از ابتدای زندگی شروع شده است. اگر حقوق متقابل آنان را به عنوان پاداش و هزینه تلقی کنیم، زندگی آنان برمحور مبادله متقابل جریان مییابد. به عبارتی دیگر، زمانی که یک شخص (زن یا شوهر) هزینههای یک رابطه را بیشتر از منافع آن ارزیابی میکند، این نظریه پیشبینی میکند که این شخص به رابطه مذکور و نابرابری در مبادله مینگرد و در نهایت، به گسست روابط متقابل زوجین منجر میگردد.
با توجه به مباحث مطرح شده، در این قسمت سعی میکنیم به نحو مطلوبتری مبانی نظری تحقیق را تببیین نماییم. اصل اساسی نظریه نقشها این است که زن و شوهر با توجه به نقشهایی که دارند، انتظاراتی از همدیگر دارند. چنانچه آنها در برآورده شدن این انتظارات توفیقی نداشته باشند، احتمال مخدوش شدن روابط بین آنها پدید میآید و تداوم زندگی آنها را دچار تردید مینماید. همچنین، نظریه مبادله بر این پیش فرض پایهریزی شده است که در روابط بین زوجین، هر یک از زوجین در ازای آنچه میگیرد، باید چیزی بدهد. در این صورت، بیتوجهی به دیگری؛ یعنی محروم کردن وی از پاداش. با تکرار چنین وضعی فرد زیاندیده از آنجا که پاداشهای متناسبی را مطابق انتظار خویش دریافت نکرده است، ابتدا سعی میکند شرایط را برای تحقق انتظارات خویش ایجاد نماید و روابط را ترمیم نماید، اما در صورت عدم موفقیت اقدام به کنارهگیری از ادامه مبادله و در نهایت، تصمیم به جدایی و طلاق میگیرد. بنابراین، با توجه به دو نظریه نقشها و مبادله رابطه بین برآورده نشدن انتظارات یکی از زوجین و گرفتن طلاق بررسی می شود.
پارسونز معتقد است برای آنکه خانواده نقش مؤثری داشته باشد، باید نوعی تقسیم کار جنسی در آن برقرار باشد؛ بدینگونه که مردان باید نیروی محرک خانواده باشند و زنان نیز باید به وظیفه شان که امور داخلی خانواده و مراقبت از کودکان و بزرگسالان است، بپردازند. لذا باید سنگ صبور یعنی مهربان، پروراننده و سرشار از عاطفه باشند. این نظریه پرداز اعتقاد دارد چنانچه کارکردها و جهتگیریهای زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم گردند، رقابت میان آنها زندگی خانوادگی را مختل خواهد کرد و نقش تعیین کننده خانواده رنگ خواهد باخت. بنابراین، فرضاً اگر جنس زن به هر دلیلی اشتغال در محیط خارج از خانه را به وظیفه اصلی خود که همانا ایجاد نقش تربیتی و عاطفی باشد، ترجیح دهد؛ نتیجهای جز نارسایی در ایفای نقش و به دنبال آن گسست روابط خانوادگی نخواهد داشت. لذا در این شرایط پدید آمدن اختلاف بین زوجین و حتی جدایی آنها از هم ه بعنوان ستونهای اصلی ثبات خانواده چندان دور از ذهن نخواهد بود. همچنین، این نظریه پرداز معتقد است تداخل در نقشها باعث اغتشاش در امور خانوادگی می شود؛ یعنی اینکه مردان نیز باید همانگونه که تأمین امور مالی خانواده را به عهده دارند، باید نیروی محرکه خانواده باشند و از نقش مهم خویش در خانواده غافل نگردند و باید در جهت گیری خانواده نقشی ویژه داشته باشند؛ چرا که در غیر اینصورت ثبات نهاد خانواده را دچار اختلال خواهد نمود (ریتزر، 1388: 613). بنابراین، یکی دیگر از اجزای مدل نظری این تحقیق بررسی رابطه بین وضعیت شغلی زوجین و طلاق است.
نظریه انصاف : نظریه انصاف را میتوان شکل پیشرفتهتر نظریه مبادله تلقی کرد. مسأله اصلی نظریه انصاف آن است که مردم چگونه در باب عادلانه یا ناعادلانه بودن رفتار دیگران با آنها تصمیم گرفته و نسبت به آن واکنش نشان میدهند. اگر شخص در مقایسه با طرف مقابل، مشارکت بیشتر و استفاده کمتری داشته باشد، احساس میکند که مورد استثمار واقع شده و خشمناک خواهد شد. هرچند افراد ممکن است در مورد تعریف عدالت به برابری و تساوی، توافق داشته باشند؛ چه بسا در مورد برابری رابطه خود موافق یکدیگر نباشند و این میتواند از تفاوت پیشینههای فرهنگی افراد ناشی باشد که انتظارات متفاوتی را در آنها بهوجود میآورد. همچنین، برخی با توجه به انتظارات و تجربههای گذشته فرد در تعیین میزان رضایتمندی و میزان تعهد او به رابطه نیز تأکید دارند. در صورتی که زوجین پیش از ازدواج، زندگی خانوادگی بسیار ارضاکننده و مطلوبی– دستکم از دید شخصی و به تناسب انتظارات فرد– را تجربه کرده باشند و میان وضعیت موجود ناشی از موقعیت همسری با آنچه در گذشته از آن برخوردار بودهاند، فاصله قابلتوجهی احساس کنند، واکنشهایی در قالب یأس، نارضایتی، شانه خالیکردن از ایفای تعهدات و در مواردی کشمکش و احیاناً زمینهسازی برای طلاق را از خود بروز میدهند (صدیقیارفعی و نیازی، 1388: 79).
نظریه توزیع قدرت :گاه بين زن و شوهر تضادي ايجاد مي شود و هر يك براي احراز منزلت خود و رسيدن به اهداف خويش، از طريق توسل به امكانات مالي، فرهنگي و … قصد تسلط بر ديگري را دارد. تداوم اين وضعيت، تنش و كشمكش بين زوجين را افزايش داده و در نهايت منجر به جدايي و طلاق آن ها مي شود .
نظریه نیاز- انتظار : هر کدام از زن و شوهر با تصورات خاصی درباره ی زندگی زناشویی اقدام به ازدواج می کنند و زندگی را با انتظارات مشخصی در مورد اینکه همسرشان چگونه با او رفتار خواهد کرد، آغاز می کنند. اگر انتظارات برآورده نشود، آنان ناراضی و پشیمان خواهند شد.
نظریه نظامها : براساس این نظریه هر تغییر مؤثر در یکی از اعضا با خرده نظام ها در کل خانواده نیز اثر می گذارد. کارکرد نظام به تفهیم و تفاهم میان اعضای آن بستگی دارد. این تفهیم و تفاهم اشکال گوناگونی دارد، از آزاد و راحت بودن گرفته تا پیامهای متناقض و استعارههایی که اعضای مخاطب در خانواده شاید به راحتی آن ها را درک نکنند. در نظریه نظام ها بحث پویایی نظام یکی از عناصر اساسی تشکیل دهنده ی هر نظام اجتماعی تلقی می شود. بر این اساس در خانواده هم نوعی پویایی وجود دارد که آن را از مرحله ای به مرحله ی دیگر رسانده و امکان سازگاری با محیطهای دیگر را برای آن فراهم می کند و اگر در این کار موفق نباشد، دچار بحران (گسست یا فروپاشی) می شود.
نظریه تصورات اجتماعی : اميل دوركيمنخستين كسي بود كه در مقالهاي با عنوان « تصورات فردي و تصورات جمعي» در سال ۱۸۹۸ واژه تصورات اجتماعي را عنوان كرد. وي همان گونه كه تفكرات فردي را از تفكرات جمعي متمايز مي كند، معتقد است كه تصورات فردي بايد به عنوان مقوله اي رواني در نظر گرفته شود. انسان در دنيايي كه زندگي مي كند با اشيا، قوانين، آيين ها، اصول، افراد و …، تماس و برخورد دارد. اين برخوردها، برداشت هايي را برايش به همراه مي آورد و غالباً از چيزهاي پيرامونش برداشت هايي يكسان (از نظر كميت و كيفيت) ندارد. تصور برآمده از اين چيزها، از شخصي به شخص ديگر و حتي در يك شخص، از زماني به زمان ديگر فرق مي كند. عوامل تغيير، گوناگون است. اين عوامل، فردي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و در بعضي مواقع نهادي است. چيزي كه انسان برداشت مي كند، نه يك تصوير ساده، كه يك تصور است. زيرا تصوير، بيشتر يك برداشت سريع خودبه خودي و تأثري است؛ در حالي كه تصور، فرم و حالتي معنادار است كه يك فاعل با توجه به ويژگي هاي رواني و فرهنگي خود از چيزي مي سازد. به گفته آلن تورن، چيزي كه ما مي بينيم، نه يك موضوع، كه نگاه به يك موضوع است.يعني ممكن است كه با واقعيت موضوع تطابق نداشته و بخشي از موضوع باشد، چون آن نگاه و برداشت، تصور است. از آنجا كه فاعل ها يكسان نيست، يعني افكار و فرهنگ انسان ها يكسان نيست، و به عبارتي، سرمايه هاي فرهنگي انسان ها همانند نيست، پس تصور چيزي خاص، از فردي به فرد ديگر فرق مي كند. به همين ترتيب، قاعدتاً تصور يك چيز، از يك طبقه به طبقه ديگر فرق مي كند. زماني كه ما با محيط اطراف خود ارتباطاتي برقرار كرديم، به دنبال آن، ارتباطات تصورات اجتماعي را مي سازد و سپس، تصورات اجتماعي، روابط بين انسان ها را هدايت مي كند. در واقع، هر تصويري، رفتاري را در پي خواهد داشت. اين است كه تصورات، چگونگي ارتباطات ما را نيز كنترل و هدايت مي كند. به همين ترتيب تصوراتي كه انسان ها از پيامدهاي طلاق دارند نيز با يكديگر متفاوت است. پيامدهاي طلاق از نظر برخي بسيار ناگوار و از نظر برخي ديگر چندان هم ناگوار نيست. و اين تصور گرايش هر فرد را به طلاق، متفاوت از ديگري تعيين مي کند.
نظریه خود میان بینی : هر گاه انسان يا انسان هايي، ديگري يا ديگران را با خود و ارزش هاي خود ارزيابي كنند، دچار خود ميان بيني شده اند، اين وضعيت جلوه اي از خود گرايي است. اين حالت بر روابط انسان با ديگران تأثير منفي مي گذارد و به سستي ارتباط، عدم امنيت، انزواي اجتماعي در سطح زندگي خانوادگي و اجتماعي منجر مي شود. گسترش اخلاق خود گرايي و عدم توجه به خواسته ها و نيازهاي فرد مقابل در زندگي زناشويي، مي تواند موجب اختلاف و ستيزه در كانون خانواده شود .امروزه با اصالت قرار گرفتن (خود) طلاق رو به فزوني است.
نظریه مشکلات اقتصادی : این نظریه بر این تاکید دارد که دورانهای سخت اقتصادی در جامعه نتایج زیان باری بر خانواده ها دارد، از جمله ی آن ها گسیختگی خانواده و بی سامانی آن است. محرومیت اقتصادی تعاملات مثبت زوجین را کاهش و آن ها را به سوی طلاق سوق می دهد. مشکلات اقتصادی در بین زوجینی که منافع خانوادگی آن ها برای بقای زندگی در سطح استاندارد مناسب نیست، زندگی زناشویی آن ها را بی ثبات می کند و مردان در این خانواده ها بیشتر تعامل منفی دارند. براساس تنش رابطه ای در دوره ی رکود اقتصادی، زندگی خانوادگی به ویژه در طبقات پایین تر جامعه شکننده می شود. چون همسران برای حفظ خانواده و شکل زندگیشان تحت فشارند. وقتی زنان و مردان، به خصوص مردان، به دلیل بیکاری، یا دستمزد ناکافی توانایی حمایت از خانوادهایشان را ندارند، کشمکش ها در زندگیشان بیشتر می شود. به علاوه در دوره ی رکود اقتصادی، همسران به دلیل کمبود منابع مالی و نبود اطمینان از شرایط اقتصادی جامعه، توانایی سرمایه گذاریهای مشترک مثـل خرید خانه را ندارند. این موضوع در مسئله ی ازدواج و طلاق تاثیر می گذارد، زیرا این قبیل سرمایه گزاری حس وابستگی و اتکا متقابل را بین طرفین افزایش می دهد
نظریه شبکه : اين نظريه، هر نظريه غيرساختاري را كه فرايندهاي اجتماعي را ناشي از جمعي از كنشگران فردي، گرايش هاي شخصي و هنجارهاي دروني شده مي داند، رد مي كند. يكي از چهره هاي مشهور نظريه شبكه، اليزابت بات درجه تفكيك نقش هاي زن و شوهر را با ميزان تراكم شبكه اي كه زوجين، بيرون از خانه براي خود حفظ مي كنند، همبسته مي داند. هرچه ارتباط ايشان با شبكه هاي خويشاوندان، دوستان و همسايگان نزديك تر و هرچه اين شبكه ها متراكم تر باشند، رابطه زن و شوهر به عنوان زوج زناشويي تفكيك شده تر بوده و بيشتر تابع سلسله مراتب است .عكس قضيه نيز صادق است، هرچه شبكه ها پراكنده تر باشند، نقش هاي مردانه و زنانه نشانگر جدايي و تفكيك هستند. وي اين نكته را در قالب فشارهاي فرهنگي تبيين مي كند. اگر زن و شوهر، هر دو به شبكه اي متراكم تعلق داشته باشند و اين شبكه ها حفظ شوند، ازدواج صرفاً به همين روابط موجود تحميل مي گردد، به نحوي كه زوجين فقط به سوي فعاليت هايي كه شبكه، مجاز مي داند كشانده مي شوند. در اين حالت، تفكيك خشك و انعطاف ناپذير نقش ها امكان پذير مي گردد، زيرا زوجين هر دو قادر به كسب حمايت از خارج از حيطه خانواده خواهند شد. بنابراين، نظريه شبكه بر روابط زوجين و شبكه خويشاوندي تأكيد دارد و بيان مي كند كه هر چه روابط بين شبكه كمتر و سست تر باشد، زوجين وظايف خود را بهتر انجام مي دهند. پس اگر شبكه قوي باشد، زوجين خود نمي توانند تصميمات لازم را اتخاذ كنند، چرا كه بايد بر اساس شرايط و روابط شبكه عمل كنند و دخالت ديگران را در زندگي خود قبول كنند. اين مسئله، مي تواند زمينه بروز اختلافات در خانواده را به وجود آورد و در نتيجه دخالت ديگران، خانواده دچار انحلال شود. امكان دخالت افراد در زندگي زناشويي، گوياي نفوذ افراد مسن تر همخون و تسلط شبكه روابط نسبي است .
نظریه شبکه بر این دیدگاه است که نزدیکان و اقوام زوجین به عنوان شبکه های مرتبط و تأثیرگذاری هستند که می تواند رابطه زن و شوهر را تحت تأثیر قرار دهند. هر خانواده قسمتی از یک شبکه بزرگ خویشاوندی محسوب می شود که در تعامل با سایر افراد خانواده قرار دارد، اما این تعامل تغییر ماهیت داده، جایگزین آن مداخله نابجا می گردد. زمانی که زن و شوهر علاوه بر کانون زندگی خود، عضو شبکه ای از خانواده هایی با درجه و میزان در هم تنیدگی بالایی از روابط باشند، به نوعی در آن حل و هضم می گردند. در این شرایط تسلط شبکه بر ایشان نهادینه شده، ناخواسته رفتار و نحوه برخورد با دیگران و خصوصاً همسر را مطابق با الگوهای شبکه تنظیم می کنند. در این حالت، بروز رفتارهای عقلایی و همسرپسند را به شدت از دست خواهند داد. پیامد چنین وضعیتی به وجود آمدن وضعیت و فضای رنجآور و مجادله آمیز است؛ چرا که این اعمال نظر و دخالت، فضای روابط بین زن و شوهر را تیره کرده که این مسأله می تواند زمینه بروز اختلافات در خانواده را به وجود آورد و در نتیجه انحلال نهاد خانواده را قریب الوقوع سازد (سگالن، 1379: 254).
نظریه شبکه بر این دیدگاه است که قوی بودن شبکه خویشاوندی و دخالت دیگران در زندگی زوجین، می تواند از طریق سلب قدرت تصمیم گیری از زوجین، سبب بروز اختلافات خانوادگی گردیده، احتمال جدایی و طلاق را افزایش دهد (سگالن، 1379: 255-254).
نظریه بوهن : پاول بوهن میگوید که افراد برای تکمیل فرایند طلاق، باید 6 مرحله موازی را سپری کنند.
- طلاق عاطفی: زمانی رخ می دهد که اواج دستخوش تباهی می شود و زوجین از یکدیگر به لحاظ عاطفی فاصله می گیرند. و ممکن است تا بعد از حکم طلاق ادامه یابد.
- طلاق قانونی: زمانی است که زوجین دادخواست طلاق به دادگستری داده و طی حکم قضایی از یکدیگر جدا می شوند.
- طلاق اقتصادی: زمانی رخ می دهد که زوجین از لحاظ مالی، پول خود را جدا کرده و یا مهریه پرداخت شود.
- طلاق هم والدی: زمانی است که در ارتباط با نگهداری و سرپرستی از فرزندان خانوادههای تک والدی، یا حق ملاقات با فرزندان است.
- طلاق اجتماعی: زمانی است که زوجین ارتباط خود را با دوستان مشترک تغییر می دهند و یا با بعضی از آنها قطع ارتباط می کنند.
- طلاق روانی: در حضور مسائل مربوط به خود پیروی فرد و مشکلات مربوط به فکر کردن براساس ضمیر «من» نه «ما» است.هریک از این مراحل ممکن است دشواری ها و تنشهایی پدید آورد که بر زن و شوهر، فرزندان، خویشاوندان و دوستان آن ها اثر گذارد.
نظریه ویسمن : ریوا ویسمن روی ابعاد روانشناختی و عاطفی درونی طلاق تمرکز دارد و دیدگاهش را نسبت به طلاق بر اساس نظریه ی بحران و توصیف الیزابت کوبلر – راس در مورد فرایند سوگ بنیان گذاشت. ویسمن 5 مرحله را برای طلاق پیشنهاد کرد:
انکار: این مرحله، مرحله قبل از پذیرش آگاهانه ی مشکلات ازدواجی است و هنگامی روی می دهد که موضوعات تعارض برانگیز نادیده گرفته شده یا به عوامل بیرونی نسبت داده می شود. برخی ازدواج ها چندین سال در مرحله انکار باقی می مانند.
فقدان و افسردگی: متعاقب زمانی است که یک بحران روی می دهد و همسران مجبورند بپذیرند که ازدواجشان مشکلات جدی دارد. واکنشهای اضطراب و گناه به وسیله ی فقدان ها یا تنهایی قریب الوقوع برانگیخته می شود.
خشم و تردید: در مرحله ی بعدی تجربه می شوند، آنگاه تعاملات میان همسران بعضی مواقع انتقام جویانه، تنبیه گرایانه، یا حتی خشونت آمیز می شود. در عین حال،ممکن است همسران در مورد آینده احساس ترس داشته باشند و میان حفظ ازدواج و قرار گرفتن در یک وضعیت نامعلوم مردد هستند.
جهت گیری مجدد برای سبک زندگی و هویت: به دنبال جدایی و بازشناسی حالت یک شخص مجرد داشتن، شروع می شود. این، زمان رویارویی با واقعیت طلاق است و معرفی خود به عنوان کسی است که از ازدواج خارج شده، تصمیم می گیرد که چگونه زندگی کند و در مورد روابطی که در آینده انتخاب خواهد نمود، فکر می کند.
پذیرش و یکپارچگی: حل نهایی طلاق را منعکس می کند، زمانی است که شخص مطلقه خودش را بدون نیاز به استدلال یا دفاع کردن، می پذیرد و پذیرش خود، گذشته و دیگران جایگزین خشم می شوند. در طول هر مرحله مقدماتی، شخص می خواهد یک رابطه عاطفی تازه را ابداع کند.
نظریه مل کرانتزلر. : مل کرانتزلر، طلاق را نه یک فاجعه بلکه ماجرایی با مؤلفههای ارزشمند می داند که موجب غنی شدن تجربیات فرد و منجر به گونه ای بلوغ یا رسش، توانمندی و خردمندی در انسان می شود و از نظر وی طلاق فرایند است، نه یک برچسب که 4 مرحله دارد: وحشت، ماتم و غم، زندگی در حال و تجدید حیات خود است.
نظریه سیستمی خانواده : این نظریه روی بافت خانواده تأکید دارد که در آن همسران احاطه شده اند. این نظریه مبتنی بر این باور است که ازدواج و طلاق در متن روابط خانوادگی بهتر فهمیده می شوند. درست همانگونه که وقتی یک زوج ازدواج می کنند، بیش از دو نفر ازدواج کرده اند، وقتی یک زوج طلاق می گیرند، بیش از دو نفر طلاق گرفته اند. رویکرد سیستمی خانواده عملکرد روانشناختی (یا اختلال عملکرد) را به عنوان بازتابی از فرایندهای خانواده تفسیر میکند. این رویکرد برای درک تعاملات میان همسران و فرزندان و تأثیر متقابل این تعاملات روی عملکرد روانشناختی اعضای خانواده مفید است. بنابراین طلاق می تواند نتیجه ی اختلال روابط در خانواده باشد و نیز می تواند باعث آسیب رساندن به عملکرد کودکان بعد از طلاق شود .
نظریه خطر و تاب آوری : در نظریه خطر و تاب آوری، «خطر» به حضور شرایط مشکل آفرین و چالش برانگیز یا نامساعد و «تاب آوری» به سازگاری مثبت در رویارویی با این خطرات اشاره دارد بحث طلاق به عنوان خطر و تاب آوری، روی خطراتی متمرکز است که طلاق ایجاد می کند (جابجایی به محلههای پایین تر، طرد اجتماعی، آشفتگی خانه داری، والدین دعوا کننده، والدین غفلت کننده) و نیز روی توانایی افراد، بخصوص بچه ها، برای انطباق بااین شرایط تمرکز دارد.
نظریه دلبستگی : اینزورث و بالبی اعتقاد داشتند که این سبکهای دلبستگی متفاوت، مدلهای روانی متفاوتی را پرورش می دهد که در طول عمر ثابت است و روی روابط بعدی تأثیر می گذارد. یک دلبستگی ایمن زمینه ی مهمی را برای روابط عاطفی ایمن در آینده فراهم می سازد دلبستگی در بزرگسالان به یک پیوند قوی عاطفی میان دو نفر مربوط است که آنها را بر می انگیزد تا به رفتاری که رابطه شان را حفظ می کند متعهد باشند. بزرگسالان ایمن، از شریک رمانتیک شان به عنوان پایگاهی برای راحتی و امنیت استفاده میکنند. آنها علائق، حمایت و عاطفه خود را ارزشمند تر از سایر علائق میدانند و شریک شان را با عنوان معتبر، در دسترس و خوش نیت توصیف میکنند. بزرگسالان دارای دلبستگی ناایمن که به آنها بزرگسالان اجتنابی میگویند به راحتی به دیگران اعتماد نمیکنند و یا وابسته نمیشوند و تمایل دارند که در روابط شان شکاک باشند، فاصله ی عاطفی را حفظ کنند و از صمیمیت اجتناب نمایند. آلن اسروف، نظریه پرداز دلبستگی توضیح داد که عواطف منفی شدید که در طول جدایی ازدواجی بروز میکند، پاسخ طبیعی به به فقدان یک دلبستگی مهم است. از این دیدگاه، خشم، انتقام جویی و افسردگی بخشی از یک رشته عوامل رشدی طبیعی در زوجهای طلاق هستند. تهدید ناشی از فقدان قریب الوقوع، رفتار متناقض جاذب – دافع را به دنبال دارد .
نظریه امیل دورکیم
دورکیم میگوید هر جامعه میتواند میزانی از طلاق داشته باشد، اما باید این میزان، کم باشد. این که هر جامعه بتواند میزانی از طلاق داشته باشد، نشان دهنده آن است که آزادی انجام طلاق در جامعه وجود دارد.
نظریه باقر ساروخانی
از منظر ساروخانی دو نوع طلاق داریم طلاق ساختاری و طلاق ارتجاعی است .
طلاق ساختاری به عنوان مثال از ناهمسان همسری منتج می شود؛ به این معنی که ساختار خانواده دچار مشکل بوده است و طلاق نتیجه منطقی آن است، اما طلاق ارتجاعی یا عرضی یا تصادفی که در مقابل طلاق ساختاری است، به دلیل مشکلات ساختاری خانواده نیست بلکه به صورت تصادفی و بر اثر اتفاق رخ می دهد و بعد از وقوع آن، خانواده برای رخ داد این حادثه دلیل منطقیای پیدا نمی کند.
باقر ساروخانی معتقد است که «ناهمسان همسری» یکی از مهمترین دلایل بروز طلاق است. گاهی ممکن است دو نفر همسان به تشکیل یک خانواده اقدام کنند بنابراین ما با پدیده همسانهمسری روبهرو هستیم اما ما با تشکیل خانوادههایی از یک زوج ناهمسان روبهرو هستیم که مسلما ادامه زندگی برایشان ممکن نخواهد بود.
او با اشاره به اینکه بروز ناهمسانی پس از ازدواج هم رخ خواهد داد، افزود: گاهی خانواده درگیر اتفاق خاصی میشود مثلا یکی از زوجین معتاد میشود یا یکی از زوجین ادامه تحصیل میدهد بنابراین زوجی که در ابتدا همسان بوده تبدیل به یک زوج ناهمسان میشود و خانوادهای که در ابتدا ساختار متوازن داشته دچار برهم خوردن توازن میشود بنابراین باید به این نکته توجه کرد که حتی اگر زوجها هنگام ازدواج همسان باشند باز هم ممکن است توازنشان را در طول زمان از دست بدهند.
ساروخانی معتقد است که در جامعه دوران قاجار، طلاق بسیار کم بوده است، اما تمام زنان از زندگی خود راضی نبوده اند. بلکه آنها براساس تئوری «شروع زندگی با لباس سفید و پایان زندگی با کفن سفید» زندگی کردهاند و این میزان کم طلاق نمیتواند نشانگر سلامت جامعه باشد؛ چراکه طلاق در آن جامعه نمیتواند اتفاق بیفتد.
ساروخانی با ذکر این مسئله که خانواده در ایران نازیبا نیست و اگر دارای ارتباطات درستی باشد، بهشت است، ادامه داد: درست است که در مردیت استبدادی و استعلایی، عشق تولید نمی شود، اما این رویکرد بیشترین ضربه را به مرد وارد میکند؛ چرا که زن دیگر نگاه همسر مهربان را نسبت به او ندارد.
محمد صادق مهدوی
نظر محمد صادق مهدوی درباره عوامل طلاق :
1- شکل گرفتن تفاوتهای فردى: در قدیم زمانی که سلطه هنجاری بسیار قوی بود انسانها از حیث خلق و خوی و رفتار به هم شبیه بودند. زن و مرد، همسر ایدهآل برای یکدیگر بودند. الآن تفاوتهای فردی بسیار زیاد شده است. ارزشها، نگرشها، خواستهها، انتظارات و نیازهای افراد خیلی متفاوت شده است. ما در عصری زندگی میکنیم که یکی از دستاوردهای آن، شکل گرفتن تفاوتهای فردى است. زمانیکه انسانها متفاوت شدند این بدین معناست که انتظارات، خواستهها و تمایلاتشان هم متعدد میشود و پیدا کردن کسی که با این تنوعات نزدیک و هماهنگ باشد بسیار دشوار است.
2- دخالت اطرافیان: عامل دیگر ایجاد تنش در میان خانوادههاست که عمدتاً از سوی والدین و خواهر و برادرها صورت میگیرد.
3- مسایل اقتصادى: عامل سوم اختلافات به شمار میآید. یا مرد معتقد است که همسرش ولخرج است و یا زن فکر میکند که همسرش خسیس یا ولخرج است و یا شاید هم بحث ولخرجی نباشد اما کشش مسایل اقتصادى به این اندازه است که ایجاد مشکل میکند.
4- اعتیاد: عامل دیگر در بالا رفتن آمار طلاق، است که روی درآمد، فرزندان و روابط عاطفی افراد خانواده تأثیر میگذارد.
5- زندگی با یکی از نزدیکان: میتواند از موارد مشکلزا باشد. (پدر، مادر، خواهر، برادر و ...) که باعث میشود توجه یکی از زوجین به فردی غیر از همسر معطوف شود و از خانواده خود غفلت کند.
6- معاشرت با دوستان: یکی دیگر از عوامل طلاق است. برخى از مردان تمایل دارند که اوقات فراغت خود را جدای از خانواده به سر ببرند.
7- خیانت: یکی از عوامل بسیار مهم در امر طلاق، رابطه نامشروع و خیانت یکی از زوجین است. در گذشته این مسئله کم بود اما در حال حاضر بستر معاشرتهای اجتماعی برای برقراری این ارتباطات زیاد شده است. اگر چه قبح رابطه نامشروع در کشور ما بسیار بالاست اما این قبح در حال کم شدن است. این کم شدن قبح رابطه نامشروع و فراهم بودن بستر برای برقراری چنین رابطهاى، از جمله عوامل طلاق است. اگر چه در برخى موارد ممکن است که مرد با ازدواج موقت، با فرد دیگری ارتباط داشته باشد اما چون ارتباط، پنهانی و بدون اطلاع همسر است، ایجاد نگرانی و استرس میکند. متأسفانه بستر گناه در جامعه ما در حال افزایش است و روزبروز هم بیشتر میشود. اینکه خانمها خیلی راحت از منزل بیرون میآیند، راحت کار میکنند، راحت خرید میکنند، شرایط را به گونهای فراهم کرده که گاهی اوقات زنان متقاضی ایجاد ارتباط هستند و این خود شرایط را برای گناه و معضلات رابطه نامشروع فراهم میکند.
8- گرایشات فمینیستى: در ایران یکی دیگر از عوامل افزایش طلاق است. اگر چه در برخى گرایشات احقاق حقوق زنان در ایران، حقانیتی وجود دارد؛ چرا که زنان ایرانی در بسیاری از مواقع حقوقشان پایمال میشده است اما گرایشات افراطی فمینیستی در ایران تنها به دنبال احقاق حق نیست بلکه خود این جریانات به مشکلات دامن میزند. آموزههای فمینیستى، سازگاری با مرد اعم از همسر، برادر، پدر، همکار و حتی زیردست را کاهش میدهد. فمینیستها، همکارى، همفکرى، مشارکت و تعاون با مردان را برنمیتابند و از مردان غولی ساختهاند که گویی همواره به دنبال تجاوز به حقوق زنان هستند و تفاوتی هم نمیکند که آن مرد پدر، همسر، برادر یا هر مرد دیگری باشد (مهدوی، گفتگو با مجله حورا).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .