نظریه کنترل هیجانات جیمز گراس و رز تامپسون
جیمز گراس ( James J. Gross ) و رز تامپسون ( Ross A. Thompson ) باهم نظریه ای درباره تنظیم هیجان ارائه کرده اند .
ارائه تعریفی از هیجانات تا حد زیادی سخت است، زیرا می توان هیجان را به دامنه وسیعی از پاسخ ها اطلاق کرد. برای مثال ناراحت شدن از دست استاد، کلافگی ناشی از ترافیک، لذت بردن از قدم زدن در پارک، ترس از یک نمره بد، احساس گناه بخاطر عمل نکردن به گفته های والدین و … را می توان به عنوان هیجان در نظر گرفت . این هیجانات در چند بعد قابل بررسی هستند. شدید یا ملایمند، مثبت یا منفی اند، عام یا خاص اند، کوتاه مدت یا بلند مدت اند، اولیه اند یا ثانویه (یعنی هیجانی که در واکنش به یک پاسخ هیجانی ایجاد می شود) (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷ ).
هيجان چيست؟ هيجان ها از ديدي كاركردي تلاش هايي همگرا توسط فرد محسوب مي شوند، به منظور ابقاء، تغيير و يا خاتمه دادن به روابط ميان فرد و محيط تأثيرگذار، گروهي ادعا دارند تنظيم هيجان وابسته به دو سطح است: فرايند تنظيم هيجان و بازده آن (گراس، 1999).
گراس (۱۹۹۸) معتقد است تنظیم هیجان یک زمینه مطالعاتی است که بررسی می کند چطور افراد بر هیجاناتشان تاثیر می گذارند، کنترلشان می کنند یا آنها را بیان می کنند.
گراس و تامپسون (۲۰۰۷) نوشته اند که اصطلاح تنظیم هیجان می تواند تنظیم به وسیله ی هیجان معنی شود یا می تواند اشاره به چگونگی کنترل هیجانات داشته باشد.
تنظيم هيجان مي تواند آگاهانه يا ناآگاهانه، زودگذر يا دائمي و رفتاري و يا شناختي باشد، تنظيم هيجان رفتاري، نوعي از تنظيم هيجان است كه در رفتار آشكار فرد ديده ميشود نسبت به تنظيم هيجان شناختي كه قابليت مشاهده ندارد و زودگذر است (گراس، 1999).
تنظيم هيجان موفق همراه با دستاوردهاي مثبت ميباشد، دستاوردهايي چون رشد صلاحيتهاي اجتماعي (آیزنیرگ، 2000)، و در مقابل، هيجان تنظيم نشده با اشكال برجسته آسيبهاي رواني همراه است، مثلاً گفته شده است كه عدم تنظيم هيجان مي تواند منادي رفتارهاي مشكل آفريني همچون خشونت باشد (دیلون، ریچی، جانسون و لا- بار، 2007). پژوهشها نشان دادهاند كه طبقه ی قدرتمندي از تنظيم هيجان شامل راههاي شناختي ادارهی اطلاعات هيجاني تحريك كننده است (آکنر و گراس، 2005).
در طی سالها، مدلهای نظری متفاوتی راهبردهای خاص متفاوتی را به عنوان راهبردهای سازگارانه یا راهبردهای ناسازگارانه در نظرگرفتهاند (بیلینگ و موس، 1981، فالکمن و لازاروس، 1986، هر دو به نقل از آلداو و همکاران، 2010). به طور اولیه، رویکرد شناختی- رفتاری در آسیب شناسی روانی، دو راهبرد تنظیم شناختی هیجان (بازارزیابی و حل مسئله) را به عنوان راهبردهای سازگارانه در نظر گرفتند بازارزیابی شامل تفسیرها یا چشم اندازهای مثبت داشتن به موقعیت استرس زا به عنوان شیوه ای برای کاهش دادن استرس در نظر گرفتند (گراس، 1988).
به هر دلیل، بروز اختلال در هیجانات، باعث کاهش عملکرد فردی، اجتماعی و کاهش رضایت از زندگی شده و به بدتنظیمی هیجان منتهی می گردد (گراس و منوز ، 1995). بدتنظیمی هیجان نیز می تواند به شکلگیری و گسترش مشکلات روان شناختی درون ریزی شده، مانند کمرویی و گوشه گیری اجتماعی و مشکلات برون ریزی شده، مانند پرخاشگری منتهی گردد (تامپسون ، 1994).
فرایند های مؤثر در تنظیم هیجانات
گراس (2002) بر اساس مدل کیفیت تولید هیجان، مدل فرایند تنظیم هیجان را ارائه کرد. مدل اولیه شامل پنج مرحله ( شروع، موقعیت، توجه، ارزیابی و پاسخ ) است. به اعتقاد گراس هر مرحله از فرایند تولید هیجان، یک هدف تنظیمی بالقوه دارد و مهارت های تنظیم کننده ی هیجان می توانند در نقاط مختلف این فرایند اعمال شوند (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
هر مرحله از مدل فرایند تنظیم هیجان گراس شامل یک سری راهبردهای سازگار و یک سری راهبردهای ناسازگار است که در این میان افرادی که دارای مشکلات هیجانی هستند از راهبردهای ناسازگار مانند نشخوار فکری، اجتناب و... بیشتر استفاده میکنند. بنابراین لازمه مداخله در مشکلات هیجانی اصلاح یا حذف راهبردهای ناسازگار و آموزش راهبردهای سازگارانه است (گراس، 2002).
گراس بر اساس مدل اولیه، مدل فرایند تنظیم هیجان را طراحی کرد و پنج نقطه از مراحل تولید هیجان را مشخص کرد که هر نقطه، محل اعمال یک خانواده از فرایند های تنظیم هیجان است.
گراس، پنج مجموعه از فرایند ها یا پنج نقطه ی مؤثر در ایجاد هیجان که در تنظیم هیجان دخیل اند را شرح داده است:
۱-انتخاب موقعیت ( situation Selection )
اولین مرحله از فرایند تنظیم هیجان گراس، انتخاب موقعیت است. این مرحله را می توان به عنوان هوشمندانه ترین و با کفایت ترین راهبرد تنظیم هیجان نامید، زیرا قبل از هر رویارویی با هر گونه نشانه هیجانی انجام می شود (وروچی، ۲۰۱۰). این نوع تنظیم هیجان شامل اتخاذ اعمالی است که موجب می شوند با موقعیتی که انتظار داریم باعث برانگیختگی هیجان های مطلوب (یا نامطلوب) شود، کمتر یا بیشتر مواجه شویم. لازمه انتخاب موقعیت فهم ویژگی های مربوط به موقعیت و پاسخ های هیجانی مورد انتظار نسبت به این ویژگی ها است، یعنی فرد توانایی تفسیر بافتی را که با آن رو به رو می شود را داشته باشد . البته نیل به چنین درکی اصلاً آسان نیست چرا که فرد وقتی برای درک تجارب هیجانی اش به وقایع یک سال گذشته می اندیشد شکاف بین آن تجربه و خاطره حاصل از آن موجب می شود که درک آن موقعیت درست صورت نگیرد. به ویژه وقتی که زمان زیادی از آن اتفاق گذشته باشد، برخی از وقایع، بزرگتر از حد به نظر می رسندکه به آن سوء گیری نگاه به گذشته و آینده گفته می شود (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
مانع دیگر برای انتخاب موقعیت به شیوه ی مؤثر، محاسبه سود و زیان منافع کوتاه مدت تنظیم هیجان در مقابل منافع طولانی مدت آن است . مثلاً یک فرد خجالتی که از موقعیت های اجتماعی اجتناب می کند در کوتاه مدت احساس بهتری دارد و ممکن است این دوری کردن در دراز مدت منجر به انزوای اجتماعی او شود. به دلیل پیچیدگی محاسبه سود و زیان در اکثر مواقع ، لازمه انتخاب موقعیت، دسترسی به نظر گاه دیگران (والدین، درمانگران یا …) می باشد (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
بقیه ی فرایندها در موقعیت مفروض و بعد از این که فرد با موقعیت و نشانه های هیجانی رو به رو می شود قابل توصیف است.
۲-تغییر (اصلاح) موقعیت ( situation modificatin )
دومین مرحله از فرایند تنظیم هیجان گراس، تغییر موقعیت است. این مرحله اینگونه تعریف می شود: «توانایی استفاده از تفکر و توانایی حل مسئله برای تغییر تأثیر هیجانی یک موقعیت» (مک لم،۱۳۹۰). در این زمینه گراس و تا مپسون (۲۰۰۷) می نویسند: موقعیت هایی که به طور بالقوه برانگیزاننده هیجان هستند ضرورتاً منتهی به پاسخ های هیجانی نمی شوند و فرد می تواند موقعیت را تغییر دهد. تلاش های مربوط به تغییر یا اصلاح موقعیت یکی از قوی ترین اشکال تنظیم هیجان به شمار می روند. مثلاً در هنگام یک گفتگوی سیاسی، تغییر موقعیت می تواند مخفی کردن برخی حقایق یا می تواند ترتیب دادن یک مهمانی چای باشد (اعظمی، ۱۳۹۲).
موقعیت های بر انگیزاننده هیجان می توانند درونی یا بیرونی باشند. تغییر موقعیت به انجام اصلاحات در موقعیت های خارجی مربوط می شود. نکته دیگر، ابراز هیجانی و نقش آن در تغییر موقعیت است. ابراز هیجانی پیامد های اجتماعی مهمی در بر دارد و می تواند به طور چشمگیری تعاملات بعدی را تغییر دهد (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
۳- گسترش توجه ( attentionnal deployment )
بعد از دو مرحله انتخاب و تغییر موقعیت، سومین مرحله تنظیم هیجان گراس، گسترش توجه نام دارد. انتخاب و تغییر موقعیت، موقعیت بر انگیزاننده هیجان را تغییر می دهد. به علاوه این امکان هم وجود دارد که بدون تغییر دادن واقعی محیط، هیجان های فرد تنظیم شوند. موقعیت ها ابعاد بسیاری دارند و گسترش توجه به این اشاره دارد که فرد به منظور تأثیر گذاشتن روی هیجان هایش چطور توجه خود را در درون موقعیت مورد نظر تغییر می دهد (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷). در واقع گسترش توجه، تغییر تمرکز از موقعیتی می باشد که فعال کننده ی هیجان خاصی است (مک لم، ۱۳۹۰).
گسترش توجه یکی از شکل های اولیه ی فرایند تنظیم هیجان است که در فرایند رشد فرد، خودش را نشان می دهد (پودیستر، ۲۰۱۱) و از سنین طفولیت تا بزرگسالی مورد استفاده قرار می گیرد، به ویژه زمانی که امکان تغییر یا اصلاح موقعیت وجود ندارد. گسترش توجه را می توان به عنوان نوع درونی انتخاب موقعیت به حساب آورد. دو راهبرد توجهی اصلی در گسترش توجه «حواس پرتی» و «تمرکز» هستند(گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
حواس پرتی یعنی کاستن از توجه به محرک هیجانی درونی و بیرونی از طریق تمرکز بر فعالیت ها و افکاری که کمتر عاطفی هستند. مثلاً بیمار مضطربی که نگران از دست دادن عشق فرد محبوب خود است و هرگاه عشق محبوبش بیرون می رود دچار اضطراب می شود، در این مواقع تلویزیون تماشا می کند و به این وسیله حواس خود را از موضوع مربوط به محبوب پرت می کند (کمپل- سیلز و بارلو ، ۲۰۰۷). حواس پرتی، توجه فرد را روی جنبه های دیگر موقعیت متمرکز می سازد یا توجه را از کل موقعیت دور می کند (روتبارت و شیز، ۲۰۰۷). ممکن است حواس پرتی تغییر در تمرکز درونی را هم شامل گردد . مانند زمانی که فرد، افکار یا خاطرات مغایر با وضعیت هیجانی نامطلوب را فرا می خواند یا وقتی که یک هنر پیشه برای ایجاد یک تجربه هیجانی، حادثه هیجانی خاصی را به یادمی آورد (واتز و دودس، ۲۰۰۷).
بازداری می تواند یکی از راهبرد های مربوط به این مرحله به حساب آید . چرا که مستلزم تغییر دادن جهت توجه از فکر ناراحت کننده به سمت دیگر اهداف می باشد. بازداری عمدتاً به مخفی کردن احساسات و منبع برخی از تجارب هیجانی تعبیر شده و به معنای تلاش جهت کنترل تولیدات شناختی مانند خود گویی و تصاویر ذهنی است ( کمپل- سیلز و بارلو، ۲۰۰۷).
یکی دیگر از راهبرد های مربوط به این مرحله، تمرکز است که توجه را به سمت ویژگی های هیجانی موقعیت سوق می دهد. واگنر و بارق (۱۹۹۸) آن را «شروع کنترل شده» هیجان نامیده اند. نگرانی و نشخوار فکری نیز دو راهبرد مربوط به تمرکز هستند (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷). در هر دو این فرایند ها توجه فرد روی ابعاد هیجانی موقعیت متمرکز می شود . نگرانی شکلی از شناخت است که کلامی و متمرکز بر آینده بوده و دارای تن هیجانی منفی است. زمانی که توجه مکرراً به سمت احساسات فرد و پیامد های آن معطوف شود به آن «نشخوارفکری» گفته می شود. نشخوار فکری بسیار شبیه به نگرانی است با این تفاوت که، بیش از اینکه به آینده معطوف باشد متمرکز بر گذشته و پیامد های منفی کنونی آن است (کمپل- سیلز و بارلو، ۲۰۰۷).
پس گسترش توجه می تواند اشکال زیادی داشته باشد، شامل کناره گیری جسمانی از موقعیت( مانند پوشاندن چشم ها و گوش ها )، تغییر جهت توجه درونی (از طریق حواس پرتی یا تمرکز ) و… (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
۴– تغییر شناختی ( cognitive change )
چهارمین مرحله از مراحل تنظیم هیجان گراس، ایجاد تغییرات شناختی است. تغییر شناختی، اشاره به باز تفسیر بافت دارد، به نوعی که تجربه ی آن موقعیت به صورت شدید یا غیر منطقی یا نامناسب احساس نمی شود (مک لم، ۱۳۹۰). حتی بعد از این که موقعیتی انتخاب شد، تغییر داده شد و در حیطه توجه فرد قرار گرفت، به هیچ وجه نمی توان گفت که پاسخ هیجانی نتیجه مسلم آن است . لازمه ایجاد هیجان، نفوذ به معنای آن موقعیت برای فرد و ارزیابی او از توانایی اش در اداره موقعیت است. نظریه های مربوط به ارزیابی، چندین مرحله شناختی را برای اینکه یک مفهوم به عامل فراخوان هیجان تبدیل شود ذکر کرده اند. تغییر شناختی به نحوه ی ارزیابی ما از موقعیتی که در آن قرار داریم با هدف تغییر اهمیت هیجانی آن موقعیت از طریق تغییر دادن نحوه تفکر مان درباره موقعیت یا توانایی مان جهت اداره آنچه برای گذر از آن موقعیت لازم است، اشاره دارد. یکی از کاربرد های معمول تغییر شناختی در حیطه ی اجتماعی عبارت است از: مقایسه شرایط خود با پایین دست، یعنی کسانی که در شرایط بد تر از ما قرار دارند و در نتیجه کاهش دادن هیجان منفی ( گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
به نظر می رسد کسانی که برانگیختگی فیزیولوژیک خود را برای انجام بهتر امور مفید میدانند (درست مثل تلمبه زدن) بیش از کسانی که این بر انگیختگی را موجب ناتوان سازی خود و در نتیجه عملکرد بدشان قلمداد می کنند در اداره ی هیجان هایشان توانا تر هستند. البته در مورد اینکه هر فرد چگونه علائم جسمانی برانگیختگی هیجانی خود را تعبیر و تفسیر می کند دانش زیادی وجود ندارد. یکی از اشکال تغییر شناختی که توجه خاصی را به خود اختصاص داده، بازارزیابی شناختی است (اوکسنر و گراس، ۲۰۰۸؛ گراس و تامپسون، ۲۰۰۷). بازارزیابی به معنای تفکر کردن راجع به محرک ها یا موقعیت های خاص به شیوه ای است که از شدت هیجان کاسته شود . این نوع تغییر شناختی شامل تغییر دادن موقعیت به گونه ای است که فشار هیجانی حاصل از آن تغییر کند (کمپل- سیلز و بارلو، ۲۰۰۷) .
۵- تعدیل پاسخ ( modification response )
آخرین مرحله از فرایند تنظیم هیجان گراس، تعدیل پاسخ است. تعدیل پاسخ اشاره به راهبرد هایی دارد که برای جدا کردن هیجانی که در آن موقعیت احساس می شود، استفاده می شود (مک لم،۱۳۹۰). این مرحله در مقایسه با دیگر راهبرد های تنظیم هیجان، در فرایند تولید هیجان، خیلی دیر رخ می دهد. یعنی بعد از اینکه تمایلات پاسخدهی کارشان را شروع کردند تعدیل پاسخ به تأثیر گذاری روی سیستم پاسخدهی جسمانی، تجربی و رفتاری به مستقیم ترین شکل ممکن اشاره دارد (گراس و تامپسون، ۲۰۰۷).
یکی از اشکال رایج تعدیل پاسخ، تنظیم کردن رفتار بیانی است (گراس، ریچاردس و جان، ۲۰۰۶). شاید فرد با یک ارزیابی به این نتیجه برسد که اگر احساسات واقعی اش را از دیگران مخفی کند بهتر است. به نظر می رسد کاستن از رفتار بیانی، اثرات پیچیده ای روی تجربه هیجانی دارد و حتی به جای کاستن از هیجان منفی، تجربه هیجان مثبت را کاهش می دهد و حتی ممکن است منجر به افزایش فعالیت اعصاب سمپاتیک شود. کلاً به نظر می رسد زمانی افراد در تنظیم هیجان هایشان توانا تر هستند که بتوانند روش هایی برای بیان آنها به طور سازگارانه و نه نا سازگارانه بیابند (تامپسون، ۱۹۹۴) .
بازداری علاوه بر اینکه یکی از راهبرد های اصلاح موقعیت است، از جمله راهبرد های تعدیل پاسخ هیجانی نیز به شمار می رود . اما به نظر می رسد تأثیر مثبتی در اداره ی هیجان های منفی نشان نداده و حتی پیامد های نا مطلوبی داشته است مانند افزایش فعالیت سمپاتیک (اعظمی، ۱۳۹۲).
چهار فرایند اول می تواند به عنوان تمرکز پیشایند (پیشایند محور) و فرایند پنجم به عنوان تمرکز پاسخ (پاسخ محور) در نظر گرفته شود (مک لم،۱۳۹۰). تنظیم هیجان متمرکز بر پیشایند شامل راهبرد هایی است که به تغییر یا اصلاح موقعیت های آشفته کننده می پردازد و باعث تغییر نوع قضاوت در مورد فعال کننده ها و توجه به چیز دیگر می شود. این راهبرد ها از نظر استفاده «در ابتدا» قرار دارند. راهبرد های متمرکز بر پاسخ بعد از واکنش هیجانی فرد مورد استفاده قرار میگیرد، به صورتی که هیجان باید تنظیم شود و به سطح قابل کنترل بر گردد. افکار، رفتار، احساسات، همه اینها باید تحت کنترل در آیند (ریچاردس و گراس، ۲۰۰۰؛ به نقل از مک لم، ۱۳۹۰).
تنظیم متمرکز بر پاسخ «در انتها» رخ می دهد و به صورت فرونشانی ابرازی توصیف می شود. این راهبرد ها برای «زدودن» هیجانات مفرط طراحی شده اند .مثال هایی از راهبرد های متمرکز بر پاسخ شامل پنهان کردن نا امیدی هنگامی که یک هدیه همان چیزی نیست که فرد آرزویش را داشت، پنهان کردن هیجان هنگام برنده شدن در بازی یا تنفس عمیق برای آرام کردن خود قبل از گام برداشتن برای ضربه زدن به توپ بیس بال می باشد. هدف، تغییر هیجان بعد از احساس آن است. اجتناب شناختی برای لحظه ای می تواند مفید باشد، چون این کار به فرد، فرصت شروع فرایند حل مشکل رامی دهد. اما اگر همین کار مؤثر نباشد و طولانی شود و احساس بدی به فرد بدهد، می تواند منفی باشد (ریچاردس و گراس، ۲۰۰۰؛ به نقل از مک لم، ۱۳۹۰).
مدل تاثیرگذار تنظیم هیجان گراس (1998) بازارزیابی را به عنوان راهبردی که منجر به پاسخهای هیجانی و فیزیکی مثبتی به محرک برانگیزانندهی هیجان میشود، مدنظر قرار داد. همچنین، پاسخهای حل مسئله تلاشهای هشیارانهای در جهت تغییر یک موقعیت استرسزا میباشد. حل مسئله اغلب به عنوان یک فعالیت هدفمند و خاص در حل یک مشکل در نظر گرفته میشود (شامل راهحلهای بارش ذهنی و برنامهریزی کردن برای یک فعالیت)، اگرچه پاسخهای حل مسئله به طور جهت دار و مستقیمی، هیجانات را تنظیم نمیکنند ولی میتوانند تاثیر مفیدی بر هیجانات با تعدیل و حذف کردن استرسورها، داشته باشند. جهتگیری ضعیف حل مسئله پایین یا مهارتهای ضعیف حل مسئله، فرض شدهاند که به افسردگی و اضطراب سوءمصرف الکل و اختلالات خوردن منجر میشود و در مقابل، سرکوب و اجتناب، به عنوان پاسخهای ناسازگارانه به استرسهای گوناگون، عوامل خطری برای رفتارهای ناسازگارانه (سوءمصرف مواد و اختلالات خوردن) میباشند (آلداو و همکاران، 2010).
گراس (1999)، تنظیم هیجان را عاملی در نظر میگیرد که در سرتاسر فرایند تولید یک هیجان رخ میدهد. وی افراد مختلف را در بهکارگیری تدابیر تنظیم هیجان به دو گروه عمده تقسیم میکند: افرادی که بر حوادث قبل از رخ دادن یک هیجان تمرکز میکنند و افرادی که بر پاسخهای هیجانی متمرکز میشوند.
گراس (1998) همچنین، ارزیابی دوباره شناختی را بهعنوان یک راهبرد خاص تنظیم هیجان در نظر میگیرد. این راهبرد عبارت است از تغییر دادن معنای یک موقعیت، به طوری که فرد با استفاده از آن موقعیتی که هیجان را برمی انگیزد را به عنوان موقعیتی خنثی تفسیر می کند (گراس، 1998). در مدل تنظیم هیجان گراس، ارزیابی دوباره راهبرد درنظر گرفته میشود که پاسخهای هیجانی و جسمانی مثبت به محرکهایی را دربردارد که هیجانات را برمی انگیزند (گراس، 1998).
گراس و تامسون (2007) تنظیم هیجان را به عنوان فرایندی درنظر میگیرند که از طریق 5 دسته راهبرد عمل می کند. این پژوهشگران بر اساس این 5 دسته راهبرد و با الهام گرفتن از مدل کیفی هیجانات مدل فرایندی تنظیم هیجان را ارائه کرده اند.
مدل تنظیم هیجان گرنفسکی و همکاران
با این وجود، پژوهشگران متعددی تعاریف گوناگونی برای تنظیم هیجان ارائه داده اند. از نظر کول، مارتین و دنیس (2004) تنظیم هیجان به تغییراتی اطلاق می شود که همراه با هیجانات فعال-شده هستند. این تغییرات شامل تغییراتی است که در خود هیجان یا دیگر فرایندهای روان شناختی (مانند حافظه، توجه یا تعاملات اجتماعی) رخ می دهد.
می توان اصطلاح تنظیم هیجان را به دو پدیده تنظیم کننده مجزا تفکیک کرد: هیجان به عنوان یک عامل تنظیم کننده (تغییراتی که ناشی از هیجان فعال-شده هستند)، و هیجان به عنوان عاملی که تنظیم می شود (تغییرات در هیجان فعال شده). گراتز و روئمر (2004) تنظیم هیجان را دربرگیرنده 4 مؤلفه می دانند: 1. آگاهی از هیجانات و فهمیدن آنها؛ 2. پذیرش هیجانات؛ 3. توانایی کنترل رفتارهای تکانشی و رفتارکردن مطابق با اهداف مطلوب در زمانی که هیجان منفی تجربه می شود؛ 4. توانایی به کارگیری انعطاف پذیر تدابیر تنظیم هیجان متناسب با موقعیت به منظور تنظیم کردن مطلوب پاسخ های هیجانی برای دستیابی به اهداف شخصی و احترام به خواست های محیطی. از نظر کامپوس، فرانکل و کمراس (2004) نیز تنظیم هیجان اصلاح و تعدیل تمامی فرایندهای موجود در نظامی است که هیجان را تولید می کند و یا به نمود رفتاری می انجامد. فرایندهایی که هیجانات را اصلاح و تعدیل می کنند، خود از همان فرایندهایی ریشه می گیرند که در گام نخست تولید هیجان درگیرند. نظم بخشی در تمامی سطوح فرایند هیجان، در تمام دفعاتی که هیجان فعال می شود، اتفاق می افتد و حتی قبل از بروز یک هیجان آشکارند. همان گونه که در تعاریف فوق مشهود است اکثر این تعاریف، تنظیم هیجان را نوعی فرایند در نظر گرفته اند.
بر همین اساس، گرنفسکی و همکاران (2006) تنظیم هیجان را همسان با مقابله ی شناختی فرض می کنند و در کل، آنرا مرتبط با راه های شناختی مدیریت عواطف با استفاده از اطلاعات برانگیخته ی هیجانی در نظر می گیرند. فرآیندهای شناختی می توانند به ما کمک کنند تا بتوانیم مدیریت یا تنظیم هیجان ها و یا عواطف را بر عهده بگیریم تا از این طریق بر مهار هیجان ها بعد از وقایع اضطراب آور و تنیدگی زا توانا باشیم و بر اساس مدل نظری گرانفسکی و همکاران (2002)، راهبردهای شناختی تنظیم هیجان مشتمل بر 9 راهبرد می باشند که به دو نوع راهبرد شناختی مثبت و منفی تنظیم هیجان تقسیم می شوند: راهبردهای شناختی تنظیم هیجان عبارت اند از: راهبردهای شناختی منفی تنظیم هیجان سرزنش خود: خود را مسئول و مقصر دانستن در تجربیات تلخ. کسی که در وقایع پیش آمده به سرزنش خود می پردازد به این معنی است که شخص به شدت گرفتار احساس گناه است. احساس گناه بالا ممکن است منجر به بیماری های روانی چون افسردگی باشد گفته می شود سبک های اسنادی در سرزنش خود دخیل هستند و با افسردگی و دیگر بیماری های روانی نیز مرتبط می باشند (گرانفسکی و همکاران، 2002).
سرزنش خود در سطح رفتاری با بازده مثبت در عملکرد همراه می-شود . سرزنش دیگران: نحوه تفکری مبتنی بر اینکه دیگران مسئول و مقصر اتفاق بدی که برای شما رخ داده هستند. مطالعات نشان داده اند که تمام نمونه هایی که تجارب منفی دارند شخص دیگری را در این رویداد مقصر می دانند و به سرزنش او می پردازند، چنانچه گفته می شود که سرزنش و مقصر دانستن دیگران با بهزیستی هیجانی ضعیف همراه می باشد و در سطح عملکردی با مشکلات رفتاری همراه می-شود.سرزنش خود و دیگران سبک های اسنادی هر فردی هستند، طرز تفکری درونی، باثبات و کلی بودن علیت تجارب و وقایع بخصوص وقایع منفی (گرانفسکی و همکاران، 2002).
فاجعه آمیزپنداری: فکر کردن به اینکه اتفاق رخ داده چقدر وحشتناک بوده و این اتفاق بدترین چیزی است که در زندگی هر کسی رخ می دهد. کاربرد زیاد این راهبرد به مشکلات هیجانی و بیماری های روانی منجر می شود در کل این راهبرد به نظر می رسد که با غیر انطباقی بودن، پریشانی هیجانی و افسردگی مرتبط باشد . نشخوار فکری: تفکر مداوم به احساسات و تفکرات همراه با اتفاق ناخوشایند بدون اقدام به اصلاح محیط بلاواسطة مؤثر. اثبات شده است که شیوه مقابله ای نشخوار فکری با سطوح بالای افسردگی همراه می باشد و البته این نحوة تفکر تا حدی هم به مقابله مؤثر با شرایط تنیدگی زا کمک می کند (گرانفسکی و همکاران، 2002).
راهبردهای شناختی مثبت تنظیم هیجان پذیرش: دلالت دارد بر پذیرش رویداد و تجربه تلخ و کناره گیری از آنچه روی داده است. پذیرش یک راهبرد مقابله ای است که رابطه مثبت و تعدیل کننده ای با میزانی از خوش بینی و عزت نفس و رابطه منفی با میزانی از اضطراب دارد. اگرچه خود فرآیند پذیرش، خوب است اما برای بسیاری از وقایع، سطوح خیلی بالای پذیرش می تواند نشانگر نوعی از کناره گیری حسی شود و به احساس عدم توانایی در تأثیرگذاری روی وقایع منجر گردد. تمرکز مثبت مجدد: فکر کردن درباره وقایع مثبت به جای وقایع منفی، تحقیقات نشان داده اند که این راهبرد به خودی خود تأثیر مثبت روی سلامت روانی انسان ها دارد؛ اما به کارگیری این راهبرد در سطوح بالا می تواند به عنوان ترک رابطه روانی محسوب می گردد.گمان بر این است که این راهبرد در کوتاه مدت یاری دهنده ولی در بلند مدت مانع از مقابله سازنده با رویداد منفی می گردد (گرانفسکی و همکاران، 2002).
برنامه ریزی: تفکر درباره برنامه هایی که برای مداخله در اتفاقات طرح ریزی می شود، یا تفکر روی طرحی که موقعیت ها را تغییر می دهد. این راهبرد لزوماً یک راهبرد مقابله شناختی مثبت است. این راهبرد مقابله شناختی متمرکز بر عمل است یعنی صرفاً شناختی نیست بلکه همراه با عمل می گردد و رفتاری حقیقی به دنبال دارد . بازارزیابی مثبت: معنای مثبت بخشیدن به وقایع و اتفاقات دوران رشد و فکر کردن به اینکه این اتفاقات می توانند فرد را قوی تر کنند و یا جستجوی جنبه های مثبت یک اتفاق؛ این راهبرد نیز با خوش بینی و عزت نفس رابطه مثبت و با اضطراب رابطه منفی دارد. اتخاذ دیدگاه: اتخاذ دیدگاه یا نحوه تفکر که وقتی یک سری از عوامل با هم همراه شوند و یا نقش یک سری عوامل دیگر اگر تضعیف شود اتفاقی خواهد افتاد. این راهبرد با انواع گوناگونی از بیماری های روانی همبستگی نشان می دهد (گرانفسکی و همکاران، 2002).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .