نظریه شخصیتی مک کری و کاستا
تاریخچه ای از پنج عامل بزرگ
شروع نظریه پنج عامل بزرگ با کار ویلیام مک دوگال در سال ۱۹۳۲ بود. مک دوگال در اولین نشریه خود درباره منش و شخصیت با دو مفهوم متفاوت درباره گستردگی معانی خاص منش و شخصیت بحث می کند. او در اواخر نوشته خود فرضیه ای مطرح می کند که مورد علاقه اش می باشد و در آن عنوان می کند که شخصیت ممکن است براساس تحلیل وسیعی از ۵ عامل قابل تفکیک به نام های منش، هوش، مزاج، خلق و خشم و غضب توجیه شود. هر یک از این عوامل خیلی پیچیده و دارای متغیرهای فراوان است (گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
تلاش منظم برای سازمان دهی مفهوم شخصیت کمی بعد از پیشنهاد مک دوگال شروع شد. نقطه شروع آن با کار کلاگز در سال ۱۹۲۶و بام گارتن در سال ۱۹۳۳ بود. این روان شناسان به زبان طبیعی افراد به عنوان منبع صفات، جهت یک طبقه بندی علمی متوسل شدند. آن ها معتقد بودند که برای دست یابی به فهرست جامعی از صفات می توان از کتاب های فرهنگ لغت استفاده کرد. آلپورت و آدبرت در دهه ۱۹۳۰ با بهره گرفتن از لغت نامه های بزرگ عملاً این کار را انجام دادند. و به حدود ۱۸۰۰۰ واژه دست یافتند (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۷).
این لغات بسیار زیاد بودند ولی با این حال، آلپورت و آدبرت درصدد آن بودند که این هزاران ویژگی را طوری سازمان دهی نمایند که از لحاظ روان شناختی معنادار باشند. سرانجام این دو محقق چهار مقوله را شناسایی کردند.
اولین مقوله صفات شخصیتی را مانند پرخاشگری، ترسو بودن، اجتماعی بودن و مردم آمیزی در بر می گرفت که از آن ها به عنوان تعیین کننده های کلی و اختصاصی و تمایلات دارای ثبات و سازگاری فرد با محیطش نام می برند.
مقوله دوم، حالات گذرا، خلقیات و فعالیت ها، نظیر وحشت زدگی و شادمانی را در بر می گرفت.
سومین، قضاوت های ارزیابی کننده ی سطح بالاتر از رفتار و عملکرد شخصی را در بر می گرفت، نظیر عالی، متوسط و … . آخرین مقوله، ویژگی های جسمانی، توانایی ها و استعدادها و همچنین لغاتی که از لحاظ وابستگی به شخصیت مشکوک بودند و لغاتی را که مربوط به هیچ یک از سه مقولهی دیگر نبودند در بر می گرفت.
طبقه بندی های آلپورت و آدبرت در سال ۱۹۳۶، ساختار اولیه شخصیت را فراهم ساخت. پژوهشگران بعدی مانند کتل بار دیگر طبقه بندی آلپورت و آدبرت را بسط دادند.
کتل بررسی های خود را براساس تحلیل عوامل از سال ۱۹۳۴ با زیرمجموعه ای از ۴۵۰۰ لغت مربوط به صفات شخصیت شروع کرد. وی نخست فهرست آلپورت و آدبرت را به دویست صفت تقلیل داد و بعد، از افراد و همسالانشان خواست که آن ها را درجه بندی کنند. سپس با بهره گرفتن از روش تحلیل عوامل تعیین کرد که الگوی همبستگی میان صفاتی که در هر درجه ای در فرد وجود دارد، با چند عامل شخصیتی زیر بنایی قابل توضیح است. او با این تحلیل به ۱۶ عامل رسید (پروین و جان، ۱۹۹۹؛ به نقل از رادپور، ۱۳۹۱) .
مطالعات کتل براساس درجه بندی خصوصیات به وسیله مطالعات دقیق و ماهرانه فیسکه در سال ۱۹۵۹ به منظور اصلاح کارهای کتل شروع شد. در اواخر سال ۱۹۶۰ نیروی هوایی آمریکا تلاش نمود که میزان اثربخش بودن کارکنان خود را پیش بینی نماید و این امر را بر عهده تیوپس و کریستال در سال۱۹۶۱ قرار داد. آن ها تحلیل عوامل خود را براساس ۳۰ مقیاس دو قطبی کتل، که در مطالعه قبلی خود نیز آن را به کار برده بودند، گزارش کردند. آنان نیز مانند فیسکه که قبلاً گفته شد، نتوانستند پیچیدگی نظریه کتل را در بررسی خود بپذیرند، اما برخلاف فیسکه وجود ۵ عامل را در بررسی شرح حال ها تأیید کردند.
متأسفانه مطالعه تیوپس و کریستال به طور عمومی منتشر نشد و برای تمامی محققان شخصیت ناشناخته ماند و این زمانی بود که انتشارات کتل و آیزنک بر ادبیات ساخت شخصیت غلبه داشت اما نورمن (۱۹۶۳)، این گزارش را دید و ساخت ۵ عاملی را دوباره به عنوان پیشنهادی برای ابعاد صفت تحت عنوان « قدمی به سوی طبقه بندی مناسب صفات ویژه شخصیت» منتشر نمود.
نورمن در سال ۱۹۶۷ بررسی های بیشتر خود را در سطوح زیر سطح ۵ عامل با توجه به یک حد متوسط ادامه داد و در واقع به یک مدل که دارای سه لایه انتزاعی از داده های شخصیت بود دست یافت. از آن زمان به بعد از سوی تمام نظریه پردازان صفات، علیرغم انتقادهای آنان فرض می شود که صفات ارزیابی شده شخصیت وابسته به رفتارند. سطح اساس صفات شخصیت، سطحی است که از پاسخ های خاص به موقعیت های خاص تشکیل یابد. طوری که پاسخ ها به طور نمونه یک نسخه اصلی برای موقعیت فراهم می سازد (گروسی فرشی،۱۳۸۰).
در نهایت ساختار۵ عاملی توسط نورمن در سال ۱۹۶۳، بورگاتا در سال۱۹۶۴ و دیگمن و تاکوموتوچوک در سال ۱۹۸۱ تکرار شدند و با اسامی زیر نامگذاری شدند :
- برون گرایی یا شادخویی (پرحرف، جسور، با انرژی)
- دلپذیری (دارای فطرت خوب، خوش خلق، با اعتماد)
- با وجدانی (منظم، مسئول، قابل اعتماد)
- ثبات عاطفی (در برابر نوروزگرایی)
- عقل یاانعطاف پذیری
این عوامل به عنوان ۵ عامل بزرگ شناخته شدند. عنوان انتخاب شده نه تنها بزرگی
درونی شان را منعکس می نماید، بلکه بر این تأکید دارد که هر یک از این عوامل بی نهایت گسترده هستند. بنابراین، این ساختار، فقط به این معنا نیست که تفاوت های شخصیتی می توانند به ۵ عامل کاهش یابند، بلکه به بیان دقیق تر این ۵ بعد، گسترده ترین سطح از چکیده ی شخصیت را نیز نشان می دهد (پروین، ۱۳۸۹).
ابعاد نظریه شخصیتی مک کری وکاستا
۱- روان رنجورخویی : مؤثرترین قلمرو مقیاس های شخصیت، تقابل سازگاری با ثبات عاطفی یا سازگاری با روان رنجورخویی می باشد. تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، دستپاچگی، عصبانیت و احساس گناه از ویژگی های افراد روان رنجور است. مطالعات نشان می دهد، افرادی که مستعد یکی از این وضعیت های عاطفی هستند، احتمالاً وضعیت های دیگری را نیز تجربه می کنند، شاید عواطف شکننده مانع از سازگاری شوند. این افراد کمتر قادر به کنترل تکانش های خود بوده و خیلی ضعیف تر از دیگران با استرس کنار می آیند ( وایت، هندریک و هندریک، ۲۰۰۴).
خصوصیت عمده روان رنجورخویی اضطراب است که به طور مستقیم ابراز یا تجربه می شود (شاهنده، ۱۳۸۷). چامور، پرموزیک و فورنهام (۲۰۰۹) روان رنجوری را عاملی از شخصیت می دانند که در یک سوی پیوستار ثبات عاطفی بالا و اضطراب پایین و در سوی دیگر پیوستار بی ثباتی عاطفی و اضطراب بالا قرار دارد. افراد با نمره بالا در این مقیاس با عواطف غیر منطقی بیشتر و ناتوانی در مهار رفتار برانگیزاننده و ضعف در حل مسائل و سازگاری با شرایط دشوار مشخص می شوند. برعکس افرادی که دارای نمره پایین در عامل روان رنجور خویی هستند، از ثبات عاطفی برخوردار بوده و آرام، معتدل و راحت هستند و می توانند با موقعیت های تنیدگی زا بدون آشفتگی یا اضطراب مقابله کنند.
افسردگی، اضطراب، پرخاشگری، تکانشگری، کم رویی و آسیب پذیری، شش صفت اصلی تشکیل دهنده روان رنجورخویی هستند (گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
۲- برون گرایی : برون گرایی نشانگر ویژگی هایی مانند جامعه گرا بودن، دوست داشتن مردم، ترجیح گروه های بزرگ و گردهمایی ها، با جرأت، فعال و پرحرف بودن است. این افراد برانگیختگی جنسی و نیز تحریک را دوست دارند و مایلند که بشاش باشند (استامپ و پارکر؛ به نقل از نصوحیان، ۱۳۹۱).
هم چنین آنها سرخوش، با انرژی و خوش بین نیز هستند. مقیاس های حیطه برون گرایی همبستگی بالایی با ریسک های بزرگ در مشاغل دارند. هر قدر که نشان دادن مشخصات افراد برون گرا آسان است به همان اندازه نشان دادن مشخصات افراد درون گرا دشوار است. در برخی از توصیف ها، درون گرایی باید به منزله فقدان برون گرایی در نظر گرفته شود تا به عنوان ضد برون گرایی. از این رو افراد درون گرا خود دارترند تا غیر دوستانه، مستقلند تا پیرو، یکنواخت و متعادلند تا تنبل و دیرجوش، افراد درون گرا لزوماً از اضطراب های اجتماعی رنج می برند ( گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
مؤلفه های فرعی این بعد عبارتند از: گرمی، گروه گرایی، قاطعیت، فعالیت، هیجان خواهی و هیجان های مثبت ( گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
۳- تجربه پذیری : در تست NEO این عامل وسیع ترین بعد تحقیق می باشد. اشخاص تجربه گرا هم درباره دنیای درونی و هم درباره ی دنیای بیرونی کنجکاو هستند و زندگی آنها از لحاظ تجربه غنی است و تمایل به پذیرش عقاید جدید و ارزش های غیر متعارف دارند و بیشتر و عمیق تر از اشخاص دیگر هیجان های مثبت و منفی را تجربه می کنند. این افراد به واسطه تجربه مایلند که مبتکر، تخیلی و جسور باشند (گروسی فرشی، ۱۳۸۰). این گونه افراد از هنر و طبیعت لذت می برند، در جستجوی اطلاعات درباره انسان و جهان هستند و برای حل مشکلات راه حل های جدید را جستجو می کنند. افرادی که در این بعد نمره پایینی کسب می کنند، تمایل به داشتن رفتار متعارف و حفظ دیدگاه خود دارند، تازه های آشناتر را ترجیح می دهند و پاسخ هایی عاطفی شان خیلی محدود است (اشتون[۴] و همکاران ، ۲۰۰۴). هم چنین تجربه پذیری بیان گر تصور فعال، احساس زیبا پسندی، توجه به احساسات درونی، تنوع طبی، کنجکاوی ذهنی و استقلال در قضاوت است و با خلاقیت، عقل، فلسفه گرایی، استعداد، فرهیختگی، بذله گویی و خلاف عرف بودن در برابر مطیع و سربه راه بودن مشخص می شود (فاضلی، ۱۳۸۸).
صفات فرعی این بعد شامل تخیل، زیباپسندی، احساس ها، اعمال، عقاید و ارزش ها میباشد(گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
۴- توافق پذیری (سازگاری) : همانند برون گرایی، توافق پذیری مقدمتاً بعدی از تمایلات بین فردی است. یک فرد سازگار اساساً نوع دوست است. او نسبت به دیگران همدردی کرده و تمایل دارد که به آن ها کمک کند و باور دارد که دیگران نیز متقابلاً کمک کننده هستند. در مقابل فرد ناسازگار، ستیزه جو، خودمدار و نسبت به دیگران شکاک بوده و هم چنین رقابت جو است تا همکاری کننده. در مورد این بعد هم باید توجه داشت که هیچ یک از دو نقطه ابتدا و انتهای آن دارای مطلوبیت نیستند و لزوماً در مورد سلامت روانی فرد نیز مفید نمی باشند. نمره پایین سازگاری با حالات خود شیفتگی، ضد اجتماعی و حالات شخصیتی پارانوئید همراه بوده، در حالی که نمره بالا در این عامل با اختلال شخصیتی وابسته همراه است (اشتون و همکاران، ۲۰۰۴).
اعتماد، رک گویی، نوع دوستی، همراهی، تواضع و دل رحم بودن شش صفت تشکیل دهنده این بعد می باشند(گروسی فرشی،۱۳۸۰).
۵- وظیفه شناسی (با وجدانی) : آخرین عامل از عامل های بزرگ شخصیتی، وظیفه شناسی می باشد. افراد با وجدان، هدفمند، با اراده و مصمم هستند. هم چنین سخت کوش، جاه طلب و پرانرژی بوده و در برابر مشکلات استقامت می کنند و دقیق هستند ( فورتوناتو و فوری، ۲۰۰۹).
افراد مؤفق، موسیقیدانان بزرگ و ورزشکاران مشهور این صفات را در حد بالایی دارند. نمره بالا در وظیفه شناسی با مؤفقیت شغلی و تحصیلی همراه است. نمره پایین در این بعد موجب می شود که فرد از باریک بینی لازم، دقت، پاکیزگی زیاد و محتاط بودن اجتناب نماید. با وجدانی جنبه ای از آن چیزی است که «منش» نامیده می شود، افراد با نمره بالا در باوجدانی، دقیق، خوش قول، قابل اعتماد، سخت کوش ، متمایل به پیشرفت و مطمئن می باشند. اما افراد با نمره پایین در با وجدانی در به کارگیری اصول اخلاقی چندان دقیق نیستند و برای رسیدن به اهدافشان سست هستند (گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
صفات فرعی این بعد شامل کفایت، نظم و ترتیب، تلاش برای موفقیت، منضبط بودن، وظیفه شناسی و محتاط بودن در تصمیم گیری می باشد ( گروسی فرشی، ۱۳۸۰).
نظریه های دیگران
برون گرایی که در بردارنده ویژگی هایی چون معاشرت ، هیجان خواه بودن، تسلط خواهی، فعالیت زیاد و خونگرمی می باشد، از همبستگی عمده با تجربه عواطف مثبت مانند شادی و محبت برخوردار است. روان نژندی در بردارنده ویژگی هایی از قبیل : اضطراب ، بدبینی ، بی قراری ، شکایات بدنی و حساسیت بین فردی است. به عبارت دیگر این عامل گستره وسیعی از افکار و عواطف ناخوشایند را دربر می گیرد ( ادنیگتون و شومن ،۲۰۰۴).
کوستا و مک کری ( ۱۹۸۰؛ به نقل از هیزوجوزف ،۲۰۰۲) بیان می کنند که شادکامی با برون گرایی بالا و روان نژندی پایین ارتباط دارد. آرگایل و لو ( ۱۹۹۵) دریافتند که برون گرایان مهارت های اجتماعی بیشتری دارند و این یک دلیل برای شادکامی شان می باشد. همچنین آنها به خاطر مهارت های جرات ورزی بیشترشان شادمان هستند که واسطه رابطه برون گرایی ـ شادکامی قرارمی گیرند .
فوجیتا ( ۱۹۹۱) همبستگی۸۰% بین برونگرایی و عاطفه خوشایند را ۸۰/۰ تعیین کرد و اینکه روان نژندی و تجربه عاطفی منفی عملاً غیر قابل تمایز بودند. کوستا و مک کری (۱۹۸۰) کشف کردند که برون گرایی، عاطفه خوشایند و روان شناختی و روان نژندی ،عاطفه ناخوشایند را درطول یک دوره ۱۰ ساله پیش بینی می کرد.
دنیو و کوپر ( ۱۹۹۸) اظهار می دارند که تمایلات روان نژندی مردم به تجربه کردن عاطفه منفی می باشد و بنابراین تعجب آور نیست که اغلب رابطه قوی با عزت نفس شاخص شادکامی ـ افسردگی دارد . این به خاطر آن است که شاخص شادکامی ـ افسردگی یک مقیاس دو قطبی است که شادکامی بالا بر روی افکار مثبت و احساسات خوب و عزت نفس پایین بر روی افکار و احساسات منفی مشخص می گردد.
مگنوس و دانیر ( ۱۹۹۱) نشان دادند که عزت نفس برون گرایی و روان نژندی ، رضایت از زندگی را در طول ۴ سال پیش بینی می کرد. ارتباط بین برون گرایی و شادمانی به حدی زیاد است که مک کری و کوستا دریافتند که برون گرایی میتواند شادمانی را در ۱۷ سال بعد پیش بینی کند. همچنین آنها معتقدند که برون گرایی بر روی عاطفه مثبت تاثیر دارد ،در حالی که روان نژندی بر عاطفه منفی تاثیر دارد ، این امر باعث شد که آنها این ۲ بعد از شخصیت را به ترتیب راهنمای عاطفه مثبت و منفی اعلام کنند ( مک کری و کوستا، ۱۹۹۰؛ به نقل از گوتیرز و همکاران ، ۲۰۰۵) .
به اعتقاد هیلز و آرگایل ( ۲۰۰۱) شادمانی با برونگرایی مثبت ولی با روان نژندی منفی است ( لیومبرسکی ، ۲۰۰۵ ، هیلز و آرگایل ، ۲۰۰۱) . مطالعه ای که اخیراً بر روی شادی افراد درونگرا انجام شده است نشان می دهد که برون گرایی همیشه یک ارتباط اساسی با شادمانی ندارد. در این رابطه ، مطالعه فرا تحلیلی نشان داد که روان نژندی ، پیش بینی کننده مهمی برای شادمانی و رضایت از زندگی می باشد ( هیلز وآرگایل ،۲۰۰۱).
واتسون و کلارک ( ۱۹۸۵) پیشنهاد می کنند که برون گراها و روان نژندها از یک حساسیت خلقی نسبت به عواطف مثبت و منفی برخوردارند. آنها نظرشان را بر اساس تئوری شخصیتی «گری» ( ۱۹۹۱) می گذارند. افراد حساس به نشانه های پاداش برونگرا می شوند و آنهایی که به نشانه های تنبیه حساس هستند درونگرا هستند. برخلاف یافته های دنیو و کوپر ( ۱۹۹۸) برون گرایی و روان نژندی به طور مساوی پیش بینی کننده تعادل عاطفی نیستند و روان نژندی بطور قوی تری با این متغیر همبستگی دارد ( گوتیرز و همکاران ،۲۰۰۵).
در مورد ارتباط بین برون گرایی و عواطف مثبت ، سه دیدگاه وجود دارد: دیدگاه اول که بر اساس فرضیه خلق قرار دارد ،بیان می کند که برون گراها به لحاظ بیولوژیک از استعداد قوی تری برای واکنش نشان دادن نسبت به پاداش ها برخوردارند. دیدگاه دوم آن است که برون گراها وقت بیشتری را در موقعیت های اجتماعی صرف می کنند که این امر به تجربه عواطف مثبت بیشتری برخوردارند. دیدگاه سوم عنوان می کند که برون گراها به دلیل توانایی شان درکسب پاداش ،عواطف مثبت بیشتری را تجربه می کنند. در واقع آنهادریافتندکه برون گراها در مدت زمانی مشخص ، عواطف بیشتری راتجربه می کنند ( هدی و ویرینگ ، ۱۹۹۲).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .