در نظریه یادگیری - اجتماعی و هم نظریه شناختی - رشدی تبیین‌هایی منطقی برای چگونگی کسب اطلاع کودکان درباره مقررات و هنجارهای فرهنگی رفتارها، نقش‌ها و خصوصیات شخصیتی متناسب با جنسیت فراهم کرده‌اند. ولی فرهنگ به کودکان درس بسیار مهم‌تری نیز می‌آموزد و آن اینکه تمایز بین مرد و زن آن‌قدر درخور اهمیت است که باید آن تمایز را به‌مثابه مجموعه عدسی‌هایی برای نگاه کردن به هر چیزی تلقی کرد.

برای مثال، کودکی را در نظر بگیرید که برای اولین بار وارد مرکز نگهداری روزانه یا مهدکودکی می‌شود که در آن انواع فعالیت‌ها و اسباب‌بازی‌های جدید عرضه‌شده است.

کودک برای انتخاب اسباب‌بازی یا هر فعالیت خاصی می‌تواند از انواع ملاک‌های بالقوه استفاده کند: فعالیت در فضاهای بسته را دوست دارد یا در فضاهای باز؟ اسباب‌بازی‌هایی را ترجیح می‌دهد که می‌توان با آن‌ها کار هنری کرد یا طالب اسباب‌بازی‌های فنی و مکانیکی است؟ با این حال از میان همه ملاک‌های بالقوه، فرهنگ بر یکی از آن‌ها بیش از بقیه تأکید دارد:

دقت کنید که فعالیت یا اسباب‌بازی انتخابی شما متناسب با جنسیت شما باشد کودک همه‌جا تشویق می‌شود با عدسی‌های جنسیت به دنیا نگاه کند. این عدسی‌ها را طرح‌واره‌های جنسیـت نامیده است (بم،۱۹۹۳،۱۹۸۵،۱۹۸۱، به نقل از هیلگارد،۱۳۹۰).

نظـریه طرح‌واره جنسـی ( Gender schema theory ) در تربیت جنسی یک رویکرد پردازش اطلاعات به نقش یابی جنسی است که ویژگی‌های یادگیری اجتماعی و شناختی-رشدی را ترکیب می‌کند. این نظریه توضیح می‌دهد که چگونه فشارهای محیطی و شناخت کودکان باهم به شکل‌گیری نقش جنسی کمک می‌کنند. (برگ, ۲۰۰۷)

والدین و معلمان طرح‌واره‌های جنسیتی را مستقیماً به کودکان نمی‌آموزند بلکه این آموزش در تجربه‌های روزمره فرهنگی جای گرفته است.

بدین ترتیب، نظریه طرح‌واره جنسیتی، یکی از پاسخ‌های این سوال است که چرا کودکان خودپنداره خود را حول مردانگی یا زنانگی سازمان می‌دهند.

مانند نظریه شناختی-رشدی، نظریه طرح‌واره جنسیتی کودک در حال رشد را عنصر فعالی در اجتماعی شدن خودش می‌بیند. اما مانند نظریه یادگیری اجتماعی، نظریه طرح‌واره جنسیتی دلالت بر آن دارد که نقش آموزی جنسیتی نه غیرقابل‌اجتناب است و نه تغییرناپذیر.

طبق این نظریه، اگر کودکان نقش‌پذیری جنسیتی دارند به‌این‌علت است که جنسیت، یکی از محورهایی است که فرهنگ برای سازمان بخشیدن به دیدگاه خود درباره واقعیت انتخاب کرده است. به این ترتیب، این نظریه بر آن است که اگر فرهنگی در جهان‌بینی خود کمتر بر نقش‌های قالبی جنسیتی تأکید ورزد، رفتار و خودپنداره کودکان نیز کمتر از نقش‌های قالبی جنسیتی مایه خواهد گرفت. (هیلگارد،۱۳۹۰)