مطالعه دلبستگی جیل هاگز و باربارا تیزارد
جیل هاگز و باربارا تیزارد (۱۹۸۹) رشد ۶۵ کودکی را که تنها پس از چند ماهگی به یتیمخانه منتقل شده بودند، مورد بررسی قرار دادند. این بررسی، به عنوان یک مطالعه طولی شناخته میشود. این مطالعه همچنین یک آزمایش میدانی نیز بود. متغیر مستقل (چه اتفاقی برای کودکان در سن ۴ سالگی رخ داد) به طور طبیعی به وقوع پیوسته است.
مراقبتهای ارائه شده از کیفیت خوبی برخوردار بود، اما مراقبین از ایجاد دلبستگی با کودکان برحذر بودند (به عبارت دیگر، محرومیت همچنان رخ داده و ادامه دارد). تا سن ۴ سالگی، ۲۴ کودک به فرزندخواندگی پذیرفته شدند ، ۱۵ کودک به خانههای اصلی خود بازگشت (بازیابی شدند) و مابقی نیز در مؤسسات مراقبی اقامت کردند.
این کودکان، همچنین با یک گروه کنترل که تمام مدت زمان زندگی خود را در نزد خانوادههای خود گذرانده بودند مورد مقایسه قرار گرفتند. گروه کنترل به طور کامل با کودکان گروه آزمایش تطبیق یافته بودند. به عنوان مثال، از نظر تعداد برادر یا خواهر، موقعیت منزل (لندن)، حرفهی والدین، موقعیت کودک در خانواده، سن، جنس و غیره.
کودکان در چهار، هشت و شانزده سالگی بهمنظور سنجش شایستگیهای اجتماعی و عاطفی مورد ارزیابی قرار گرفتند. ارزیابی شامل مصاحبه با کودکان و والدین و مربیان آنها و مجموعهای از پرسشنامهها بود.
یافتهها
در چهار سالگی هیچ یک از کودکان حاضر در یتیم خانه دلبستگی تشکیل نداده بودند، اما با گذشت از هشت سالگی، آن عده از کودکانی که به فرزندخواندگی پذیرفته شده بودند، دلبستگی خوب و مناسبی را ایجاد کرده بودند. همچنین رشد اجتماعی و عقلانی آنها نیز از کودکانی که به سوی خانوادههای خود بازگشته بودند بهتر بود.
کسانی که به خانوادههای خود بازگشته بودند مشکلات رفتاری بیشتری را نشان دادند و دلبستگی نیز در آنها ضعیفتر بود. با این وجود، تمام کودکانی که سالهای اول زندگی خود را در مؤسسات سرپرستی و یا یتیمخانهها سپری کرده بودند، بیشتر به دنبال جلب توجه بزرگسالان بودند و در روابط اجتماعی خود به ویژه در مقایسه با همسالانشان، برخی از مشکلات را نشان دادند.
برخی از این کودکان همانند والدین و مراقبان آنها در ۱۶ سالگی مورد مصاحبه قرار گرفتند. آنها با یک گروه کنترل جدید مقایسه شدند. زیرا کودکان حاضر در گروه کنترل اصلی، با کودکانیکه به فرزندخواندگی پذیرفته شدهبودند یا به خانههایشان برگشتهبودند تطبیقی نداشتند. هاگز و تیزارد دریافتند کودکانیکه به فرزندخواندگی پذیرفته شدهبودند، درمقایسه با کودکان حاضر در گروه کنترل، همچنان دارای دلبستگیمطلوبی بودهاند. کودکانی که نزد خانوادههای خود بازگشته بودند، دلبستگی نسبتا خوبی داشتند. اما کودکانیکه همچنان تحت مراقبتهای نهادی یا سازمانی بودند، بیثباتی بیشتری تجربهکرده و در ایجاد دلبستگی در آینده دارای مشکلبودند.
نتیجه
ما میتوانیم از این شواهد اینگونه نتیجه بگیریم که نظر بالبی در خصوص تأکید بر روی اهمیت سالهای اول زندگی صحیح است، اما همانطور که بالبی پیشبینی کرده بود، تأثیر تاخیر در تشکیل دلبستگیها، لزوماً تا بزرگسالی ادامه نیافته و منجر به ناخوشایندهای روانشناختی نمیشود. در واقع، روابط محبتآمیز و انجام مراقبت با کیفیت بالا بهمنظور معکوس کردن اثرات محرومیت بسیار ضروری است.
ارزیابی مطالعه هاگز و تیزارد
با این حال، هاگز و تیزارد از مصاحبهها و پرسشنامهها استفاده کردند. که هردو مورد میتواند پاسخهایی را که تحتتاثیر مطلوبیت اجتماعی قرار میگیرند، ارائهدهند. یعنی افراد شرکت کننده برای نشان دادن مطلوبیت خود در جامعه، موارد مثبت را عنوان میکنند. در نتیجه پاسخهای شخصی که مورد مصاحبه قرار میگیرد ممکناست نادرست بوده و این امر روی نتایج تاثیر بگذارد.
اشکال دیگر در این تحقیق اینست که ششنفر از ۵۱ خانوادهی کودکان هشتساله حاضر بهشرکت در تحقیقات بعدی نشدند. همچنین این احتمال وجود دارد که خانوادههایی دارای مشکلات بیشتر، از ادامه آزمایش صرفنظر کنند. و احتمالا این موضوع در خصوص گروه مقایسهای نیز اعمال میشود. زیرا خانوادههاییکه با ادامهی آزمایش موافقتمیکردند، ممکناست جزو کسانی بودهباشند که با فرزندان ۱۶سالهشان رابطهخوب و دوستانهای برقرار کردهباشند. بنابراین، نتایج تحقیقات ممکن است با توجه به نمونه، دچار جهتگیری شده باشد.
کودکان حاضر در موسسات مراقبی تنها دچار محرومیت عاطفی نبودند، بلکه مراقبتهای جسمانی ضعیف مانند رژیم غذایی نامناسب و همچنین فقدان انگیزش را نیز تجربه میکردند. در نتیجه، یکی از مشکلات میتواند این باشد که نمیتوان بین اثرات ناشی از محرومیت و اثرات ناشی از مراقبتهای جسمانی تمایزی قائل شد و بین آنها تفکیکی ایجاد کرد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .