نظریه دلبستگی تنها نظریه تحولی کودک نیست، بلکه نظریه تحول در گستره حیات نیزهست (بالبی ،1969،1973،1980؛ ویس ، 1994). 

ویس (۱۹۸۲) دلبستگی در بزرگسالان را به عنوان ایجاد یک پیوند توسط یک بزرگسال با بزرگسال دیگر می داند که در جنبه های اساسی و مهم، مشابه دلبستگی است که کودکان نسبت به مراقب اصلی خود ایجاد می کنند. این پیوند- درست مثل آنچه که در کودکان وجود دارد- تنها در روابطی ظاهری می شود که اهمیت هیجانی بسیار زیاد و محوری دارند. این دلبستگی در بزرگسالان نتیجه عملکرد نظام هیجانی مشابه با دلبستگی در کودکان است، اگرچه در جریان تحول جرح و تعدیل شده است. نکته مهمی که در تمامی تعاریف به وضوح مورد تأکید قرار گرفته این است که کنش دلبستگی- فراهم آوردن سلامتی و ایمنی- ثابت و تغییر ناپذیر درچرخه حیات باقی می ماند، اگرچه مکانیزم های دستیابی به آن ممکن است همراه با بلوغ تغیر کند، اصلاح یا تعدیل شود یا تحول یابد (به نقل از مظاهری، ۱۳۷۹).

ویس (۱۹۹۴) عنوان می کند، دلبستگی در اغلب روابط رمانتیک در قالب ازدواج یا غیر ازدواج نیز یافت می شود (به نقل از نصوحیان، ۱۳۹۱).

ویس (1982،1986،1991) ، سه ملاک برای دلبستگی عنوان کرد:

1-همجواری (کودک می خواهد با تصویر دلیستگی بویژه در شرایط استرس باقی بماند)،

2-ایمنی بخشی (شیرخوار آرامش و ایمنی را از تصویر دلبستگی می گیرد)،

3- اعتراض (در صورتی که تصویر دلبستگی غیر قابل دسترس باشد یا تهدید شود اتفاق می افتد).

ویس (۱۹۸۲) سه معیار اصلی تعریف کننده یک رابطه دلبستگی را در دوره طفولیت دانسته اند از جمله ” جستجوی همجواری ” ، ” تاثیر پایگاه ایمنی بخش” و ” اعتراض جدایی ” . سپس بر پایه مطالعات گسترده مصاحبه ای تاکید می کند که روابطی که معیار های ذکر شده را دارا می باشند به طور منظم در پاره ای از روابط زندگی بزرگسالان یافت می شوند.

وی در سال 1991، تصریح کرد که در هنگام برانگیخته شدن توسط تهدید وقتی دلبستگی یا یک تصویر ویژه شکل گرفته باشد،همجواری با آن تصویر ایمنی بخش را که دیگر افراد نمی توانند مهیا کنند، تأمین می نماید.در صورت عدم امکان برای کنترل هشیار احساسات دلبستگی ادامه می یابد علی رغم اینکه تصویر دلبستگی غیر قابل دسترس باشد . 

ویس فکر می‌کند که رابطه بین دو بزرگسال با رابطه دلبستگی اولیه والدین/کودک متفاوت است؛ زیرا کودک، فرد دلبسته خود را عاقل تر و قوی تر از خود می داند و در مواقعی که خود را در ناتوان می‌بیند به حمایت او اطمینان دارد.

بنابراین اساس ویس معتقد است که برخی از روابط بزرگسال نیز به همین صورت می تواند بعنوان دلبستگی در نظر گرفته شود؛مثل روابط میان بزرگسالان و والدینشان و روابط میان بیماران و درمانگرانشان وحتی در دوستی ها.                                   

به این ترتیب ویس نتیجه می گیرد که: به نظر می‌رسد شواهد از این اندیشه حمایت می‌کند که سیستم هیجان دلبستگی دوران کودکی تابع سیستم والدین است و دلبستگی بزرگسالی را شکل می دهد. همچنین او را از نظر دلبستگی برای توضیح این موضوع استفاده می‌کند که چرا وقتی زوج در رابطه پایدار قرار می‌گیرند و احساس امنیت می‌کنند دیگر توجه چندانی به تقویت رابطه نمی کنند؟
هنگامی که دلبستگی به دیگری قابل اعتماد می شود فرد انرژی کمتری را برای اطمینان از تداوم رابطه دلبستگی هزینه می‌کند. به جای آن، فرد با احساس امنیت از رابطه دلبستگی، توجه و انرژی بیشتری را برای میل به اهداف دنیای پیرامون خود صرف می کند.

بنابراین اساس ویس معتقد است که برخی از روابط بزرگسال نیز به همین صورت می تواند بعنوان دلبستگی در نظر گرفته شود؛مثل روابط میان بزرگسالان و والدینشان و روابط میان بیماران و درمانگرانشان وحتی در دوستی ها .