گرنکویست ( Granqvist ) و هیجکول ( Hagekull ) از نظریه پردازان دلبستگی به خدا و مبدع فرضیه جبران هیجانی هستند .

رابطه راهبردهای مقابله مذهبی و دلبستگی به خدا

تئوری دلبستگی تبیین تکمیلی را برای مقابلۀ مذهبی فراهم می‌کند (گرنگویست، 2002).

پارگامنت (1997) بیان کرد مقابلۀ مذهبی به عنوان دسترس‌پذیری قریب‌الوقوع مذهب در سیستم توجیهی افراد است، که برای بعضی افراد در دسترس است و برای بعضی در دسترس نیست، لذا با توجه به اینکه سیستم دلبستگی به عنوان تئوری رشد تکاملی در مواجه با موقعیت‌های استرس‌زا فعال می‌شود، می‌تواند توجیه‌کنندۀ تفاوت مقابلۀ مذهبی افراد باشد (گرنکویست، 2005).

از طرفی مقابلۀ مذهبی نیز تلاش فعال شخص برای یافتن پناهگاه مطمئن در مواجه با تهدید و چالش با موقعیت‌ها است (پارگامنت و همکاران، 1998؛ به نقل از کوپر و همکاران، 2009)، که گویای پایۀ ایمنی برای توکل به خدا و مواجه با مشکلات و پناهگاه مطمئن برای اعتماد و پناه بردن به خداست، به بیان دیگر کارکرد‌های دلبستگی به خدا (پایۀ ایمنی و پناهگاه مطمئن) در مقابلۀ مذهبی افراد نمود می‌یابد. لذا مقابله به عنوان عنصر انگیزشی جستجوی چهرۀ دلبستگی است (گرنکویست، 2005). 

مطالعۀ شهابی‌زاده و فرزاد (1392) نیز نشان داد دلبستگی به خدا پیش‌بینی کننده کارکردهای چهره دلبستگی ایمن به خدا (پناهگاه مطمئن برای بر‌گشت به سمت خدا و پایة ایمنی برای مقابله با مشکلات) است که در تدوین مدل تبیینی مقابلۀ مذهبی نقش دارد .

در موقعیت‌های استرس‌زا که سیستم دلبستگی فعال می‌شود مقابلۀ مذهبی بیش‌تر شایع است (گرنکوسیت، 2005). بنابراین، دلبستگی فرایند پیوسته‌ای است که به شخص اجازه می‌دهد در مواجهه با مشکلات، آرامش را به‌دست آورد و با چالش‌ها مقابله کند (کوپر و همکاران، 2009). به بیان دیگر دلبستگی به خدا تقویت‌کنندۀ کارکردهای دلبستگی به خدا (پناهگاه مطمئن و پایة ایمنی) است که در تدوین مدل مقابلۀ مذهبی نقش دارد.

دلبستگی ایمن به خدا

ویژگی پایۀ ایمنی دلبستگی به خدا، باعث اکتشاف در محیط و پناهگاه مطمئن چهرۀ دلبستگی خدا نیز به پناه بردن به او در مواجه با استرس منجر می‌شود (گرنکویست و همکاران، 2010؛ پراکتور و همکاران، 2009).

اشخاص ایمن با فاصله گرفتن از تفکّرات آشفته، از مقابلۀ مذهبی مثبت استفاده می‌کنند، اما افراد اجتنابی کم‌تر از فعالیت‌های مذهبی استفاده می‌کنند و افراد دوسوگرا نیز حمایت همراه با اضطراب را ادراک می‌کنند (کوپر و همکاران، 2009). در این راستا بیلاویچ و پارگامنت (2002؛ به نقل از گرنکویست، 2005).

آنتونی (2008) و مور (2005) نیز نشان دادند دلبستگی ایمن به خدا با مقابلۀ مذهبی مثبت تداعی می‌شود، لذا مقابلۀ مذهبی می‌تواند نتیجۀ سبک دلبستگی باشد (کوپر و همکاران، 2009). از طرفی به نظر می‌رسد مدل‌های دلبستگی به خدا که احتمالاً تبیین‌کننده مقابلۀ مذهبی (پناهگاه مطمئن و پایة ایمنی) است، از محیط خانواده ناشی می‌شود.

مقابلۀ مذهبی مثبت، پایۀ ایمنی برای اکتشاف‌شناختی دینی (بک ، 2006) و مقابله با مشکلات و همچنین پناهگاه مطمئن برای تداوم مقاومت کردن با بحران اکتشاف و در مجموع کارکرد‌های دلبستگی ایمن به خدا است (گرنکویست، 2005).

فرضیه جبران هیجانی (  emotional compensation hypothesis )

در ارتباط با چگونگی نقش ارتباط با ولد بر ارتباط با خدا دو فرضیۀ انطباقی و جبرانی مطرح است.

با توجه به فرضیۀ انطباقی ، کرک پاتریک (1997) بیان کرد تفاوت‌های تاریخچۀ دلبستگی با تفاوت‌های فردی مدل‌های روانی از خدا هماهنگ است، یعنی پاسخ‌دهندگان دلبسته ناایمن و ایمن به ترتیب بیش‌ترین تصور خدای تنبیه‌کننده و مهربان را دارند، که حمایت‌کننده فرضیۀ انطباقی است.

فرایند انطباق که به هماهنگی بین تصورات از والد و تصورات از خدا اشاره می‎کند (کرک پاتریک، 1998)، که در این جا انطباق بین الگوهای ارتباطی خانواده و مدل‌های روانی دلبستگی به خدا است. 

فرضیه جبران هیجانی گرنکویست و هیجکول (1999) و گرنکویست و همکاران (2010) نیز بیان می‌کند خدا به عنوان چهرۀ دلبستگی جانشین و مذهبی شدن ناگهانی نوعی استراتژی تنظیم هیجان‌های فرد دلبسته ناایمن است، در این شرایط عشق به چهرۀ دلبستگی خدا تحت تأثیر شرایط شدید بحرانی و ناایمن به والد اتفاق می‎افتد و نقش خود مذهب مؤثر نیست.

اگر چه فرضیۀ انطباقی و جبرانی، نقش تاریخچۀ دلبستگی را بر مذهبی بودن بررسی می‌کند، اما این فرض وجود دارد که احتمالاً سیستم خانواده می‌تواند تبیین‌کننده فرایند انطباق و جبران باشد، ماهانی (2005) نیز نشان داد بین خانوادۀ سلطه‌گر و پیوستگی پایین با تصور منفی از خدا رابطه وجود دارد.

در طول دو دهه پیش مطالعاتی پیوند بین دلبستگی دوران کودکی و مذهبی بودن فرد را با توجه به فرضیه انطباقی و جبرانی بررسی نمودند ( گرنکوسیت و هیجکول ، 2003 و 2001 ).

فرضیه انطباق کرک پاتریک ( 1997) بیان می کند تفاوت های تاریخچه دلبستگی با تفاوت های فردی مدل های روانی از خدا هماهنگ می باشد .

اما فرضیه جبران بیان می کند در افراد دلبسته ناایمن ، خدا حکم یک چهره دلبستگی جانشین را داشته و گرایش مذهبی افراد دلبسته شده ناایمن منبع تنظیم عواطف می باشد ( گرنکویست ، 1998 ، 2002 ) .

مطالعه شهابی زاده (1384) و گرنکویست (2002) نشان داد تجارب دوران کودکی با والدین با ارتباط با خدا و میزان مذهبی بودن بزرگسال ارتباط دارد. لذا افرادي که به پدر و مادر ایمن هستند، طبق الگوي انطباقی (کرك پاتریک، 1997) به چهره دلبستگی خدا نیز اعتماد داشته و دلبستگی ایمنی با خدا بر قرار می کنند. پایۀ ایمنی چهره دلبستگی خدا مانند چهره دلبستگی مراقب به عنوان منبع حمایت و قدرت منجر به افزایش اکتشاف دینی و بردباري می شود و در آن شرایط به حمایت و کمک خدا اعتماد می شود، بنابراین پویایی پایۀ ایمنی در ارتباط با خدا نیز نمایان می شود (بک، 2006).

فرد ناایمن به خدا بدلیل ادراك عدم پناهگاه مطمئن خدا جهت مواجه شدن با بحران، اکتشاف فرد در جهت سطحی بودن و همراه با تجربه شقهاي مختلف و مواجه شدن با اطلاعات پراکنده قرار میگیرد که با تجربه اضطراب بالا همراه بوده و فرد را در مسیر بحران هویت دیررس و یا سرگردان قرار می دهد. از طرفی مدل معناداري مسیر ناایمنی به مادر و دوسوگرا به خدا را نشان داد، لذا به نظر میرسد پیامد ناایمنی به مادر بیش از ناایمنی به پدر همراه با نگرانی و تشویش بوده و با سبک دوسوگرایی اضطرابی به خدا تداعی میشود (همخوان با فرضیه انطباقی)، لذا افراد دوسوگرا به دلیل ترس از طرد شدن، فاقد منبع حمایتی اکتشاف می باشند، در نتیجه جهت کاهش اضراب در مسائل مختلف پیرو ارزش هاي مرجع قدرت و والد می باشند و در مسیر هویت پیش رس قرار می گیرند.

مک دونالد و همکاران (2005) و شهابی زاده (2008) نشان دادند طبق الگوي انطباق رابطه مثبتی بین ارتباط منفی والد کودك و اجتناب از خدا وجود دارد. برخی مطالعات نیز مانند دیویس (2002) ، پارلکار (2005) و جین (1994) همخوان با فرضیه جبرانی نشان دادند، ارتباط منفی والد کودك با برقراري ارتباط با تداعی می شود.

مطالعات گرنکویست (Granqvist) و هیجکول (Hagekull) (1999) و شهابی زاده و همکاران (1385) نشان دادند فرد دلبسته اجتنابی بیشتر احتمال دارد خدا را به عنوان دلبستگی جانشین انتخاب کند. فرضیه جبران هیجانی گرنکویست و هیجکول (1999) بیان می کند ارتباط با خدا یک استراتژي تنظیم احساسات و نوعی فرایند عاطفی براي شخص دلبسته ناایمن درمانده است که باعث آرامش میشود و میزان مذهبی بودن افراد ناایمن ثبات ندارد و اگر چه آنها تحت تأثیر شرایط بحرانی ارتباط نزدیکی با خدا برقرار میکنند اما ممکن است میزان مذهبی بودن آنها وابسته به نیازهاي عاطفی افزایش و یا کاهش یابد و در نوسان باشد.

مطالعات متعدد (گرنکوسیت، 2005 ؛ گرنکوسیت و هیجکول ،2003؛ اسچاتنبائر و همکاران ،2006 و بیرجگارد و گرنکویست، 2004) در ارتباط با فرضیه جبرانی و انطباقی نتایج متناقضی را در جهت نقش تئوري دلبستگی بر پیش بینی دلبستگی به خدا نشان دادند .

در این راستا رینروس و باردت (2007)، سیزلو (2007) و رایبرن (2004؛ به نقل از آرنولد، 2010) بیان کردند خانوادۀ صمیمی در انتقال فاکتورهای مذهبی در رشد مذهبی نوجوان نقش مؤثری دارد، یعنی زمانی که والد به کرات دربارۀ عقایدش با فرزندان صحبت می‌کند، عقاید مذهبی فرزند با عقاید مذهبی والد همخوان می‌شود. لذا به نظر می‌رسد انطباق مذهب والد و کودک در ارتباط با کارکرد خانواده صورت می‌گیرد، اگرچه در فرضیه انطباق گرنکویست و هیجکول (1999) تنها نقش تاریخچۀ دلبستگی بررسی شده بود.

مطالعه جین (1994؛ به نقل از پارلکار ، 2005) نیز نشان داد در روابط تنش‌زای خانوادگی، ممکن است فرد احساس خشم به خدا داشته یا خداوند را به عنوان پناهگاه مطمئن جستجو کند. لذا مطالعۀ مذکور تأیید کنندۀ هر دو فرضیۀ انطباقی و جبرانی است.

اما بر خلاف فرضیۀ جبرانی، واندن (1985) معتقد است سختی در ساختار ارتباطی خانواده با سخت بودن در ساختار عقاید مذهبی ارتباط دارد.

به هر حال در تبیین فرضیۀ انطباقی و جبرانی می‌توان نقش سیستم خانواده را بر ارتباط فرد با خدا بررسی کرد که در مطالعات مرتبط با فرضیۀ انطباقی و جبرانی نادیده گرفته شده است، به بیان دیگر هر نظامی که از نظام‌ها و خرده نظام‌ها ترکیب شده است، یک سازمان کلی است و عناصر درون آن به هم وابسته است و نظام والد-کودک درون نظام خانواده واقع شده است، در مدل نظام‌دار خانواده، تغییر در هر قسمت به تغییر در قسمت دیگر منجر می‌شود، به عنوان مثال دلبستگی ایمن در یک عضو خانواده ممکن است تأثیرات موج‌داری در سراسر نظام خانواده داشته باشد (میکولینسر و همکاران، 2003).

بنابراین، کارکرد خانواده می‌تواند انعکاس سبک‌های دلبستگی (فورمن و دیوس، 2005) و نمود اهداف تعاملی ناشی از کارکردهای دلبستگی باشد (میکولینسر و همکاران، 2003).

لذا بررسی تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم کارکرد خانواده با حضور دلبستگی به خدا بر مقابلۀ مذهبی در قالب مدل‌یابی معادلات ساختاری تناقض یافته‌های مذکور را روشن‌تر می‌کند. به هر حال مطالعات اندکی از جمله کیسر (2002)، آمر (2005) و پارلکار (2005) نشان دادند بین کارکرد خانواده با مقابلۀ مذهبی رابطه وجود دارد .

به نظر می‌رسد قبل از به‌کارگیری راهبردهای مذهبی، پایه‌های دلبستگی اعتماد یا عدم اعتماد نسبت به خدا شکل می‌گیرد.

به عبارتی طبق آنچه مطرح شد، کارکرد خانواده به طور مستقیم راهبردهای مذهبی را موجب نمی‌شود، بلکه با واسطۀ رشد ارتباط و شکل‌گیری دلبستگی به خدا طبق فرایند انطباق جامعه‌پذیری گرنکویست (2002) و جبرانی (گرنکویست و همکاران، 2010)، مقابلۀ مذهبی فرزند را طبق الگوی گرنکویست (2005) ارتقا می‌بخشد.

بنابراین، به دلبستگی به خدا به عنوان متغیر میانجی‌گر در تبیین چرایی و چگونگی ایجاد یک رابطه توجه می‌شود (ادوارد و لمبرت، 2007)، چرا که با توجه به مبانی نظری مذکور سیستم دلبستگی به خدا تبیین‌کننده تفاوت افراد در استفاده از مقابلۀ مذهبی مثبت و منفی است، ضمن اینکه سبک‌های دلبستگی به خدا حاصل کارکرد خانواده طبق رویکرد انطباقی و جبرانی گرنکویست (2002) است، از طرفی طبق نظریۀ دلبستگی، مقابلۀ مذهبی، کارکرد دلبستگی به خداست (کرک پاتریک، 1998؛ بیلاویچ و پارگامنت (2002؛ به نقل از گرنکویست، 2005).

بنابراین، عملکرد خانواده طبق فرایند انطباقی و جبرانی، کارکرد دلبستگی به خدا یعنی مقابلۀ مذهبی را تبیین می‌کند. به بیان دیگر مقابلۀ مذهبی به عنوان کارکرد دلبستگی به خدا، نتیجۀ فرایند انطباقی و جبرانی عملکرد خانواده است .

طبق فرضیۀ جامعه‌پذیری (گرنکویست و هیجکول، 1999)، دلبستگی ایمن به خدا ناشی از پذیرش ارزش‌های مذهبی والدی است که ارتباط متعادلی در خانواده برقرار کرده است و یا طبق فرضیۀ انطباق (کرک پاتریک، 1997) ارتباط ایمنی با خدا منطبق با روابط پیوسته و انعطاف‌پذیر میان اعضای خانواده است. به بیان دیگر پیوستگی خانواده به اعتماد و پذیرش ارزش‌های مذهبی و انعطاف‌پذیری نیز باعث اکتشاف و کسب اطلاعات مذهبی و درک آن‌ها منجر می‌شود، لذا دلبستگی ایمن به خدا شکل می‌گیرد. به هر حال کارکرد دلبستگی به خدا (پایۀ ایمنی و پناهگاه مطمئن) حاصل مدل‌های دلبستگی به خدا است که آن نیز نتیجه فرایند انطباق یا جبران کارکرد خانواده است.

لذا می‌توان گفت دو فرایند اتفاق می‌افتد، فرایند انطباق بین حمایت خانواده و ادراک دسترس‌پذیر بودن و حمایت خدا (البته فرضیۀ انطباقی در ارتباط با ادراک دلبستگی کودکی مطرح شده بود) و فرایند جامعه‌پذیری (گرنکویست، 2002) که می‌تواند ناشی از پذیرش ارزش‌های مذهبی در خانواده پیوسته همراه با درک ارزش‌های مذهبی در خانواده انعطاف‌پذیر باشد که فرصت اکتشاف و بحث را در حوزه‌های مختلف به فرزند می‌دهند. 

طبق نتایج مطالعۀ هازلی (2006) و مکدونالد و همکاران (2005)، افراد خانواده‌های رهاشده، سطوح بالایی از اجتناب را در ارتباط با خدا گزارش می‌دهند و افراد خانواده‌های غیر انعطاف‌پذیر (سخت) نیز سطوح بالایی از اضطراب را در ارتباط با خدا نشان می‌دهند. مطالعۀ احدی (1388) نیز نشان داد افراد با دلبستگی اجتنابی بزرگسال، کم‌تر احساس تنهایی می‌کنند. لذا خانواده‌های با سطوح پایین پیوستگی (رها شده)، در برابر مشکلات نیز آشفته و فاقد اصول مشخص هستند.

بنابراین، ممکن است طبق فرضیۀ انطباقی راهبرد اجتنابی را در پیش گرفته و اجتناب از صمیمیت با خدا را بیش‌تر از خانواده‌های مقابل نشان دهند. اما در خانواده‌های گرفتار شده که در مواجه با مسائل، قواعد و اصول سخت و تغییرناپذیر دارند (السون، 1999) و مشروط به پیروی از اصول و قواعد سخت، حمایت را دریافت می‌کنند، احتمالاً دچار اضطراب و ترس از دست‌دادن حمایت می‌شوند، در نتیجه ترس از طرد شدن به ارتباط با خدا نیز منتقل می‌شود و محبت خدا را شرطی ادراک می‌کنند (همخوان با فرضیۀ انطباقی گرنکویست و هیجکول، 1999).

به عبارتی در خانواده گرفتارشدۀ سخت، ممکن است کودک با احساس خود کم بینی، دچار ترس از رها‌شدن توسط خدا شود، به بیان دیگر در خانواده‌هایی با ساختار سخت، نگرش‌های سختی نیز دربارۀ خدا شکل می‌گیرد از جمله اینکه، خدا هر کاری بخواهد می‌کند و به من کاری ندارد (مکدونالد و همکاران، 2005)، لذا احساس شک نسبت به حمایت خدا باعث شکل‌گیری دلبستگی دوسوگرا به خدا شده و کم‌تر احتمال دارد به دلیل اضطراب از دست دادن حمایت، دلبستگی اجتنابی به خدا در فرد شکل بگیرد، ترابیان و همکاران (1391) نیز نشان دادند افراد اجتنابی به ندرت ترس از طرد شدن در روابط خود نشان می‌دهند.

به هر حال به نظر می‌رسد میزان مذهبی بودن والد در توضیح و روشن‌شدن فرضیۀ انطباقی (گرنکویست، 2005) و فرایند جامعه‌پذیری مذهبی هشیارانه و غیر‌هشیارانه ناشی از کارکرد خانواده، نقش مؤثری داشته باشد .