نظریه موقعیت نا آشنای و دلبستگی ماری اینسورث
بیوگرافی
- تولد: 1 دسامبر 1913 در گلندیل، اوهایو، ایالات متحده
- درگذشت: 21 مارس 1999 در سن 85 سالگی
- ملیت: آمریکایی، کانادایی
- محل تحصیل: دانشگاه تورنتو
- علت مشهوریت: موقعیت نا آشنا (SSC)
- همسر: لئونارد اینسورث
- رشته تخصصی: روانشناسی
- مشاوره دکترا: ویلیام ای. بلاتز
- افراد تاثیر گذار بر ماری اینسورث: ویلیام مک دوگال و جان بالبی
ماری دینزمور سالتر یک روانشناس رشد آمریکایی- کانادایی بود که به خاطر کار در توسعه تئوری دلبستگی شهرت داشت. او یک روش به خصوص به نام موقعیت نا آشنا (SSC) را برای مشاهده پیوند عاطفی و دلبستگی اولیه بین کودک و مراقب اصلی آن مانند مادر طراحی کرد.
ماری دینزمور سالتر در اول دسامبر سال 1913 در گلندیل اوهایو، بزرگترین فرزند از سه دختر مری و چارلز سالتر به دنیا آمد. پدرش که فوق لیسانس تاریخ داشت، در یک شرکت تولیدی در سین سیناتی کار می کرد و مادرش که به عنوان پرستار آموزش دیده بود، یک خانه دار بود. هر دو والدین فارغ التحصیلان کالج دیکینسون بودند که "برای تحصیلات خوب هنرهای لیبرال" ارزش زیادی قائل بودند و انتظار داشتند فرزندانشان موفقیت های تحصیلی عالی داشته باشند. در سال 1918، شرکت تولیدی پدرش او را منتقل کرد که خانواده سالتر مجبور شدند به تورنتو، انتاریو، کانادا نقل مکان کنند، جایی که ماری بقیه دوران کودکی خود را می گذراند.
ماری کودکی جسور بود، او دوست داشت نسبت به فراتر برود چرا که بسیار عطش دانش داشت. وی از سه سالگی شروع به مطالعه کرد و هفته ای یک بار به کتابخانه محلی می رفتند، که مادرش کتاب های متناسب با سطح سنی خود را انتخاب کند. او به پدرش بسیار نزدیک بود، پدرش وظیفه داشت شب ها از او مراقبت کند و برای او آواز می خواند اما رابطه گرمی با مادرش نداشت. ماری بعدا گفت رابطه آنها با حسادت و دخالت مادرش در پیوندی که ماری با پدرش داشت، اینطور شده بود.
ماری در مدرسه ممتاز بود، پس از خواندن کتاب شخصیت ویلیام مک دوگال (1926)، در سن 15 سالگی تصمیم گرفت روانشناس شود. وی از 16 سالگی تدریس در دانشگاه تورنتو را آغاز کرد؛ همچنین ماری در آنجا به عنوان یکی از تنها 5 دانشجوی افتخاری پذیرفته شده در دوره روانشناسی بود. او دوره لیسانس خود را در سال 1935 به پایان رساند؛ سپس تصمیم گرفت تحصیلات خود را در دانشگاه تورنتو برای دکترای روانشناسی ادامه دهد. پس از آن کارشناسی ارشد خود را در سال 1936 دریافت کرد و در سال 1939 دکترای خود را دریافت کرد. پایان نامه او تحت عنوان "ارزیابی سازگاری براساس مفهوم امنیت" بود.
پس از فارغ التحصیلی، در سال 1939 چندین سال در دانشگاه تورنتو تدریس کرد، سپس در سال 1942 به گروه زنان ارتش کانادا رفت. او در حالی که در ارتش بود، به عنوان یک بازرس ارتش در كیتچنر، انتاریو شروع به کار کرد. وظایف وی شامل مدیریت ارزیابی های بالینی و آزمون های ارزیابی کارکنان بود. خیلی زود او به سمت مشاور مدیر انتخاب پرسنل سپاه زنان ارتش کانادا ارتقا یافت و در سال 1945 به درجه سرگردی رسید. پس از پیروزی در جنگ، مری برای ادامه آموزش روانشناسی شخصیت به تورنتو بازگشت، تحقیقاتی را انجام داد، همچنین با كلوپفر در مورد تجدید نظر در تست رورشاخ كار كرد.
در سال 1950 با لئونارد اینسورث ، دانشجوی تحصیلات تکمیلی گروه روانشناسی دانشگاه تورنتو ، ازدواج کرد، سپس با او به لندن رفت تا بتواند دکترای خود را در دانشگاه کالج لندن انجام دهد. اگرچه آنها در سال 1960 طلاق گرفتند، اما در این ده سال با لئونارد به مکان های مختلفی رفته بود که با بسیاری از روانشناسان برجسته ملاقات کرده بود مانند جان بالبی. پس از رسیدن به سمت های علمی بعد از یک دوره طولانی مدت تدریس در دانشگاه جان هاپکینز، در سال 1975 به دانشگاه ویرجینیا نقل مکان کرد و در آنجا تا سال 1984 ادامه ی دوره حرفه آکادمیک خود را سپری کرد، در آنجا استاد برجسته شد و تا سال 1992 به فعالیتش ادامه داد.
ماری اینسورث در 21 مارس 1999 در سن هشتاد و پنج سالگی بر اثر سکته درگذشت.
در طول تحصیل، ماری تحت نظر ویلیام ای. بلاتز تحصیل کرد. ویلیام ای. بلاتز بر مطالعه آنچه وی "تئوری امنیت" نامید متمرکز شد. این نظریه، ایده بلاتز را مبنی بر اینکه سطوح مختلف وابستگی به والدین به معنای کیفیت های مختلف روابط با این والدین و همچنین کیفیت روابط با شریک های زندگی در آینده است، مورد تأکید قرار داد. سطوح وابستگی به عنوان وابستگی ایمن، استقلال ایمن، وابستگی ایمن رشد یافته و وابستگی ایمن رشد نیافته شناخته شد. بلاتز این فرضیه را مطرح کرد که هرچه تعامل بین افراد ایمن و بالغ باشد، احتمال رابطه سالم و امن بیشتر است.
هنگامی که برای تحصیل به همراه همسرش به لندن رفته بود و در آنجا جان بالبی را دیده بود، این ملاقات منجر به پیوستن اینسورث به پروژه تحقیقاتی جان بالبی در کلینیک Tavistock شد. بالبی نسخه ای از مقاله جدیدش با عنوان "مطالعات پیوند مادر و کودک" را به اینسورث داد و اثرات جدایی مادر بر رشد کودک را مطالعه کردند. اینسورث توانست اطلاعاتی را درباره مطالعات دلبستگی مادر و کودک در اوگاندا به بالبی ارائه دهد.مقایسه رابطه آشفته مادر و کودک با رابطه عادی مادر و کودک نشان داده است که کمبود چهره مادر در کودک منجر به "اثرات سویی بر رشد کودک" می شود.
در سال 1954، او کلینیک Tavistock را ترک کرد تا در آفریقا تحقیق کند و در آنجا مطالعه میدانی طولی را در مورد تعامل مادر و نوزاد انجام داد. وی تصمیم گرفت یک روش معمول از شیر گرفتن را در منطقه بررسی کند، که در آن کودک برای چند روز برای زندگی در کنار اقوام و "فراموش کردن پستان" فرستاده می شود. اینسورث مصاحبه های مفصلی با خانواده های 6 روستای کامپالا، اوگاندا انجام داد، اما در ابتدا با مشکل زبان روبرو شد. برای غلبه بر این مشکل، او بسیار تلاش کرد که زبان آن منطقه را یاد بگیرد تا هنگامی که بتواند یک مکالمه ساده داشته باشد و سرانجام آن را آموخت و از پژوهشگران دیگری در نقاط دیگر دنیا خواست تا این کارهای میدانی را انجام دهند. سرانجام پس از مطالعات فراوان، کتاب اینسورث چاپ شد که راجع به تلاش های وی در مورد توسعه مفهوم دلسبتگی بود.
اینسورث پس از طلاق از همسرش در سال 1960، سختی های زیادی را متحمل شد اما با این وجود مطالعات زیادی کرد و اولین نتایج مطالعات دلبستگی مادر و کودک که با همکاری جان بالبی بود را علنی کرد اما مورد استقبال قرار نگرفت. سوال اصلی روانشناسان رشد، تعریف دقیق او از دلسبتگی بود که این باعث بوجود آمدن انگیزه ای در اینسورث شد که "گریه کردن هنگام بیرون آمدن مادر از اتاق، دنبال کردن وی، استقبال از او در هنگام بازگشت با لبخند و... را مورد مطالعه قرار دهد.
افتخارات برجسته ماری اینسورث
اینسورث جوایز زیادی را دریافت کرده است، از جمله:
- جایزه جی استنلی هال موسسه بین المللی آمریکا برای روانشناسی رشد در سال 1984
- جایزه برای سهم برجسته در رشد کودک در سال 1985
- جایزه علمی برجسته 1989 از انجمن روانشناسی آمریکا
- در سال 1992 به عنوان عضو آکادمی هنر و علوم آمریکا انتخاب شد
موقعیت ناآشنا (SSC)
روانشناس ماری اینسورث، یک روش ارزیابی به نام طبقهبندی موقعیت ناآشنا (SSC) را برای بررسی اینکه چگونه دلبستگیها ممکن است بین کودکان متفاوت باشد، طراحی کرد. موقعیت ناآشنا که توسط ویتیگ و اینسورث (۱۹۶۹) طراحی شده است، بر اساس مطالعات قبلی اینسورث در اوگاندا (۱۹۶۷) و بعد از آن در بالتیمور پیریزی شد. ماری اینسورث (۱۹۷۱ تا ۱۹۷۸) مطالعه مشاهداتی در خصوص نقش تفاوتهای فردی در دلبستگی را به انجام رساند که در زیر شرح داده شده است.
روش موقعیت ناآشنا
امنیت دلبستگی در کودکان یک تا دو ساله با استفاده از پارادایم موقعیت ناآشنا مورد بررسی قرار گرفت تا در نتیجهی این اقدام ماهیت رفتارهای دلبستگی و همچنین سبک دلبستگی مشخص شود. بدین منظور، اینسورث یک روش آزمایشی را برای مشاهده انواع شکلهای دلبستگی که بین مادران و نوزادان به وجود میآید ترسیم کرد.
در سال 1965، اینسورث برای ارزیابی تفاوت های فردی در رفتار دلبستگی با برانگیختن پاسخ فرد به استرس، روش موقعیت نا آشنا (SSC) را ایجاد کرد. این آزمایش در یک اتاق کوچک با یک پنجره ی شیشه ای انجام شد تا رفتار نوزاد به صورت مخفیانه مورد مشاهده قرار گیرد. نوزادان در سنین بین ۱۲ تا ۱۸ ماهگی بودند. نمونه متشکل از ۱۰۰ خانواده آمریکایی از طبقه متوسط بود.
این روش که با عنوان «موقعیت ناآشنا» شناخته میشود، با مشاهده رفتار نوزاد در هشت اپیزود متوالی که هر کدام از اپیزودها تقریبا ۳ دقیقه طول میکشد صورت میپذیرد:
(۱) مادر، کودک و آزمایشگر با یکدیگر در اتاق قرار میگیرند (کمتر از یک دقیقه طول میکشد).
(۲) مادر و کودک تنها میشوند.
(۳) یک غریبه به مادر و کودک میپیوندد.
(۴) مادر اتاق را ترک کرده و کودک و غریبه را با یکدیگر تنها میگذراد.
(۵) مادر برمیگردد و غریبه اتاق را ترک میکند.
(۶) مادر اتاق را ترک کرده و نوزاد کاملا تنها میشود.
(۷) غریبه باز میگردد.
(۸) مادر برمیگردد و غریبه اتاق را ترک میکند.
از آنجا که این مراحل به تدریج استرس کودک را افزایش می دهند، ناظر می تواند حرکات کودک را بین سیستم های رفتاری مشاهده کند: تأثیر متقابل رفتارهای اکتشافی و دلبستگی در حضور و غیاب والدین. بر اساس رفتار آنها، 26 کودک در مطالعه اصلی اینسورث در بالتیمور در یکی از سه طبقه بندی قرار گرفتند. هر یک از این گروه ها نوع متفاوتی از رابطه دلسبتگی بین مراقبان را منعکس می کردند و شامل شکل های مختلف ارتباطی، تنظیم هیجان و روش های پاسخگویی به تهدیدهای درک شده بودند.
ثبت و محاسبه
طبقهبندی موقعیت ناآشنا (مثلا سبک دلبستگی) اساسا بر چهار رفتار متقابل بنیان نهاده شده است. که در دو اپیزود بهم پیوسته، مستقیما به سمت مادر هدایت میشود.
- نزدیکی و جستجو برای برقراری تماس
- برقراری و حفظ تماس
- اجتناب از نزدیکی و تماس
- مقاومت در برابر برقراری تماس و آرامش
ناظر مربوطه که در حال مشاهده شرایط کودک است، در فواصل ۱۵ ثانیهای رفتار نوزاد را ثبت میکند. و بر اساس شدت رفتار، از ۱ تا ۷ به آن نمره میدهد.
سایر رفتارهای مشاهده شده عبارتند از:
- رفتارهای اکتشافی، مانند حرکت در اطراف اتاق، بازی کردن با اسباب بازی، نگاه کردن و جستجوی اطراف اتاق.
- رفتارهای جستجوگرانه، به عنوان مثال، به دنبال مادر تا دم در رفتن، کوبیدن در، به سمت درب رفتن، به درب نگاه کردن، رفتن به سمت صندلی خالی مادر، نگاه کردن به صندلی خالی مادر.
- نشان دادن نمودهای منفی، مانند گریه کردن، لبخند زدن.
نتایج – سبکهای دلبستگی اینسورث
اینسورث (۱۹۷۰) سه سبک اصلی دلبستگی، یعنی ایمن (نوع B)، ناایمن-دوریجو (نوع A) و ناایمن دوسوگرا – مقاوم (نوع C) ناامن را شناسایی کرد. او نتیجه گرفت که این سبک دلبستگی نتیجه تعاملات اولیه با مادر است. سبک دلبستگی چهارم بعدها شناسایی شد.
| ایمن | مقاوم | دوریجو | |
| اضطراب جدایی | با ترک کردن مادر پریشان میشود. | تشدید پریشانی با ترک کردن مادر. | نشانهای از پریشانی و اضطراب با ترک کردن مادر وجود ندارد. |
| اضطراب از افراد غریبه | زمانیکه با غریبه تنها است از او اجتناب میکند، اما در حضور مادر دوستانه است. | کودک از غریبه اجتناب میکند- نسبت به غریبه از خود ترس نشان میدهد. | کودک وقتیکه با غریبه تنهاست، مشکلی ندارد و زمانیکه مادر حاضر میباشد نیز نرمال است. |
| رفتار مجدد | مثبت و با بازگشت مادر شاد میشود. | نوزاد به مادر نزدیک میشود اما در برابر تماس برقرار کردن مقاومت میکند، حتی ممکن است از او فاصله بگیرد. | کودک هنگامیکه مادر باز میگردد مقدار کمی علاقه نشان میدهد. |
| سایر | از مادر به عنوان پایگاهی امن برای کاوش محیط استفاده میکند. | کودک نسبت به دو تیپ یا سبک دیگر بیشتر گریه کرده و کمتر به کاوش میپردازد. | مادر و غریبه میتوانند کودک را به میزانی یکسان آرام کنند. |
| درصد کودکان | ۷۰ درصد | ۱۵ درصد | ۱۵ درصد |
سبک دلبستگی ایمن
اطفال با دلبستگی ایمن اکثریت نمونه در مطالعات اینسورث (۱۹۷۱-۱۹۷۸) را تشکیل میدادند. چنین اطفالی احساس اعتماد به نفس میکنند، زیرا شخصی که به آن دلبستگی دارند برای پاسخگویی به نیازهای آنها در دسترس خواهد بود. آنها از دلبستگی به عنوان پایگاهی ایمن برای کشف محیط استفاده میکنند و در هنگامی که ناراحت و پریشان هستند نیز به سراغ شخصی که به آن دلبستگی دارند، میروند.
هنگامی که چنین نوزادانی ناراحت و غمگین میشوند، به راحتی توسط شخصی که با او دلبستگی دارند آرام میشوند. نوزادان در هنگامی که مراقب آنها نسبت به سیگنالهای ارسالی آنها به اندازه کافی حساس بوده و به طور مناسب به نیازهای آنها پاسخ دهد، یک دلبستگی ایمن را ایجاد میکنند. طبق گفته بالبی (۱۹۸۰) فردی که دلبستگی ایمن داشته است، احتمالا شخص یا اشخاصی را در نزدیکی خود دارد که نسبت به آنها دلبستگی داشته و آنها نیز در دسترس، پاسخگو و یاری رسان بودهاند.
سبک دلبستگی ناایمن - دوریجو
کودکان در حالت دلبستگی ناایمن-دوریجو، در هنگام بررسی محیط اطراف خود، به شخصی که به آن دلبستگی دارند توجه نمیکنند. آنها از لحاظ جسمی و احساسی کاملا مستقل از شخص موردنظر میباشند. هنگامی که ناراحت میشوند، آنها با شخصی که با آن دلبستگی دارند تماس برقرار نمیکنند. چنین کودکانی، به احتمال زیاد مراقبینی دارند که نسبت به آنها حساسیتی به خرج نداده و همچنین نیازهای آنها را بدون پاسخ گذاشته است. شخص مورد نظری که دلبستگی با او شکل گرفته است، ممکن است در کارهای دشوار کمکی ارائه ندهد و اغلب در طول زمانی که کودک دچار ناراحتی و پریشانی است در دسترس نباشد.
سبک دلبستگی ناایمن دوسوگرا – مقاوم
یک سبک دیگر از دلبستگی که توسط اینسورث (۱۹۷۰) شناسایی شد، دلبستگی ناایمن دوسوگرا (همچنین ناایمن مقاوم) نامیده می شود. در این مورد، کودک با یک سبک رفتاری دوگانه و متضاد سازگاری و تطابق مییابد و آن را نسبت به شخصی که به آن دلبستگی دارد نشان میدهد. کودک معمولا در این حالت رفتاری وابسته و غیر مستقل را از خود نشان میدهد، اما هنگامی که در وضعیت تعاملی قرار میگیرند، از سوی شخصی که با آن دلبستگی ایجاد کرده است رد میشود.
کودک نمیتواند هیچگونه احساس امنیتی را همراه با شخص موردنظر رشد دهد. بر این اساس، آنها برای کشف محیطهای جدید، به سختی از شخصی که به آن دلبستگی دارند دور میشوند (حالت وابستگی). آنها هنگامی که با ناراحت شدید مواجه میشوند، به سختی آرام میشوند و از تعامل با شخصی که به آن دلبستگی دارند احساس آرامش نمیکنند. این رفتار ناشی از پاسخگویی نامناسب به نیازهای آنها از سوی مراقب اصلی است.
نتیجهگیری موقعیت ناآشنا
هر کودکی که به دنیا می آید اولین کسی را که بدو تولد مشاهده و لمس می کند مادر است. در واقع کودکان در حالی دنیا ی بسته و امن جنینی را وداع می گویند که این امنیت از دست رفته را با آغوش پر مهر مادر جبران می کنند و این پایگاه سرشار از عاطفه، پایه گذار نخستین روان بنه های عاطفی و طرحواره های ارتباطی در نوزاد است که بی شک متضمن امنیت روانی-عاطفی کودک در چندین سال اول زندگی اوست و چه بسا اثرات طولانی مدت عواطف مادری گستره ی زندگی فرد را در بر می گیرد.از این رو بی لطف نخواهد بود که مادران را در درک این حقیقت کمک کرد که به واسطه این احساس عمیق که کودک به طور طبیعی و فطری نسبت به مادر دارد، می توانند تأثیر شگرفی در تأمین رفاه و سلامت او داشته باشند و نیروی عظیمی بدین منظور به حساب می آیند(بالبی،1969).
نوزادان به طور ژنتیکی در حدود شش تا دوازده ماهگی شروع به تشکیل پیوند دلبستگی می نمایند(مورتون و براون، 1998). اینثورث با مطالعه بر روی 23 کودک یک ساله الگوهای دلبستگی را به انواع دلبستگی ایمن، ناایمن اجتنابی و ناایمن دوسوگرا طبقه بندی کرد :
گروهA ( اجتنابی) رفتارهای دوری گزین دارند و نسبت به روابط نزدیک به صورت اجتنابی و تدافعی پاسخ می دهند. نحوه مراقبت مادر از آنها طرد کننده، خشک و خصومت آمیز بوده است.
گروه B (ایمن) ویژگی هایی از قبیل کاوش گری فعالانه در محیط، ناراحتی هنگام جدایی از مراقب و واکنش مثبت به بازگشت مراقب دارند. مراقبین این کودکان قابل دسترس، پاسخ دهنده و صمیمی بوده اند .
گروه C ( دوسو گرا) رفتارهای اضطرابی معترضانه، ناراحتی شدید هنگام جدایی از مراقب و رفتار دوسو گرایانه نسبت به بازگشت مراقب نشان می دهند. نحوه مراقبت از آنها غیرحساس، مداخله گرانه و ناسازگار بوده است.( فنی و نولر، 1996؛ اسروف وواترز ، 1977).
اینسورث (۱۹۷۸) «فرضیهی حساسیت مراقبتکننده» را بهعنوان توضیحی برای انواع دلبستگی پیشنهاد کرد. فرضیه حساسیت مادرانهی اینسورث اینچنین استدلالمیکند که سبک دلبستگی کودک بستگی به رفتار مادرش نسبت به او دارد.
مادران «حساس» به نیازهای کودک و همچنین بهحالات و احساسات آنها پاسخمیدهند. چنین مادرانی به احتمال زیاد فرزندانی با دلبستگی ایمن دارند.
در مقابل، مادرانی که نسبت به فرزندشان کمتر حساسند، مثلا کسانیکه به نیازهای فرزند خود بهشکل اشتباه پاسخمیدهند یا کسانیکه بیحوصله بوده و کودک را رد میکنند، به احتمال زیاد فرزندانی با دلبستگی ناایمن خواهند داشت.
مثلا کودکانی که به طور ایمن دلبستگی ایجاد میکنند، در ابتدای زندگی خود مراقبتهای اولیهی حساس و پاسخگو را تجربهکردهاند. در حالیکه نوزادان دارای دلبستگی ناایمن دوسوگرا، مراقبتهای اولیه متضادی را در زندگی خود تجربهنمودهاند. در چنین وضعیتی؛ گاهیاوقات نیازهای کودک اجابت شده و گاهی نیز توسط مادر یا پدر نادیده گرفتهمیشود. نوزادانی که از ناامنی دوریجو رنجمیبرند، با مراقبتهای اولیه بدون پاسخ مواجهبودهاند. کودک بهسمت این باور پیشمیرود که نیازهای او تأثیری بر رفتار مادر و پدر ندارد. یافتههای اینسورث (۱۹۷۱-۱۹۷۸) اولین شواهد تجربی برای نظریه دلبستگی بالبی بود.
مثلا کودکانی که دلبستگی ایمن را برقرار کردهاند، یک مدل کاری مثبت از خودشان ایجاد میکنند و بهدیگران بهعنوان افرادیکه به آنها یاری میرسانند نگاهکرده و خود را نیز شایستهی دریافت احترام میبینند.
این درحالیست که کودکان دارای دلبستگی دوری جو تصور میکنند که غیرقابلقبول و غیرارزشمند میباشند و این اتفاق نیز بهدلیل مراقبتهای اولیهای است که طی آن کودک بهطور دائمی با طرد و رد مواجه بودهاست. کودکانی که دلبستگی دوسوگرا را شکلمیدهند، یک تصویر شخصی منفی از خود دارند و از واکنشهای احساسی مبالغهآمیز خود (مانند گریه یا جیغ کشیدن) بهعنوان راهی برای بهدست آوردن توجه دیگران استفادهمیکنند. بر ایناساس، سبکهای دلبستگی ناایمن با افزایش خطر اجتماعی و مشکلات رفتاری عاطفی و همچنین با مدل کاری داخلی همراهست.
ارزیابی نظری موقعیت ناآشنا
تئوری حساسیت مراقبین توسط تحقیقی که از سوی وولف و وان ایزندورن (۱۹۹۷) انجام گرفت پشتیبانیمیشود. آنها یک متاآنالیز (یک بررسی) را در مورد انواع دلبستگی انجام دادند. آنها دریافتند که یک همبستگی نسبتا ضعیف و در حدود ۰٫۲۴ بین حساسیت والدین و نوع دلبستگی وجود دارد. به طور کلی والدین حساستر، فرزندانی با دلبستگی ایمن دارند.
با این حال در ارزیابی، منتقدان این نظریه استدلالمیکنند که ارتباط بین حساسیت والدین و نوع دلبستگی کودک ضعیفاست. این امر نشانمیدهد که برای توضیح اینکه چرا کودکان انواع مختلفی از دلبستگی را رشد میدهند عوامل دیگری میتواند وجود داشتهباشد و تئوری حساسیت مادرانه بیش از حد بر نقش مادر تأکید میکند. بنابراین، اگر هنگام تلاش برای توضیح اینکه چرا کودکان دارای انواع مختلف از دلبستگی هستند صرفا بر روی حساسیت مادرانه تمرکز کنیم، نشاندهندهی اینست که با یک رویکرد تنزیلی و سادهسازی با این مورد برخورد شدهاست.
نظریه جایگزین پیشنهادشده توسط کاگان (۱۹۸۴) نشانمیدهد سرشت ذاتی کودک درواقع چیزیست که منجر به انواع دلبستگیهای گوناگون میشود. کودکان بهطور ذاتی (از بدو تولد) دارای انواع دلبستگی متفاوتند.
این عقیده همچنین توسط تحقیقی که از سوی فاکس (۱۹۸۹) صورت پذیرفت پشتیبانیمیشود. او متوجهشد کودکانیکه سرشتی «سهلگیر» (کسانی که غذا خوردن و خوابشان منظم بوده و تجارب جدیدی را قبول میکنند) دارند، به احتمال زیاد دلبستگیهای ایمن را ایجاد میکنند. نوزادانی که دارای سرشتی «سختگیر» هستند (کسانیکه غذا خوردن و خوابشان منظم نبوده و تجارب جدید را قبولنمیکنند) به احتمال زیاد دلبستگیهای ناایمن دوسوگرا را شکلمیدهند.
در نتیجه، کاملترین توضیح برای اینکه چرا کودکان انواع مختلفی از دلبستگی را در وجود خود رشد میدهند اینست که نظریهی موردنظر، یک نظریه متقابلی یا دارای اثر کنش و واکنشی است. این نتیجه استدلالمیکند نوع دلبستگی کودک در اثر ترکیبی از عوامل حاصلمیشود. سرشت ذاتی کودک و همچنین حساسیت والدین نسبتبه نیازهای آنها جزو این عواملند.
ارزیابی روش شناختی موقعیت ناآشنا
طبقهبندی موقعیت ناآشنا معتبر است. این امر به این معنی است که نتایج حاصله استوار و محکم است.
مثلا در مطالعهای که در آلمان انجام شد، ۷۸٪ از کودکان در سنین ۱ تا ۶ سال بههمان شیوه طبقهبندیشدند. ملوش (۱۹۹۳) موقعیت ناآشنا را رایجترین روش برای ارزیابی دلبستگی نوزاد به مراقب بیان میکند.
در عینحال لامب و همکارانش (۱۹۸۵) این نظریه را بسیار تصنعی عنوانکرده و از اینرو آنرا فاقد اعتبار اکولوژیکی میدانند. کودک در محیطی ناآشنا و مصنوعی قرار میگیرد. و طرز عمل مادر و شخص غریبه برای ورود و خروج از اتاق نیز یک برنامهی از پیش تعیینشده است.
ماری اینسورث نتیجهگرفت موقعیت ناآشنا بهمنظور شناسایی نوع دلبستگی کودک مورد استفاده قرار گرفتهاست. که در این بین صرفا نوع دلبستگی به مادر را مشخص میکند. کودک مثلا ممکن است نوع دیگری از دلبستگی را نه تنها به مادر، بلکه به پدربزرگ یا مادربزرگ نیزداشته باشد. به عقیدهی لامب، این موضوع بدان معنیست که این نتیجهگیری اعتبار ندارد. زیرا تنها یک سبک از دلبستگی کلی را اندازهگیرینمیکند، بلکه بهجایش به یک سبک خاص از دلبستگی به مادر میپردازد.
علاوه بر این، برخی تحقیقات نشانداده که کودک ممکناست رفتارهای مختلفی از دلبستگی را در موارد گوناگون از خود نشاندهند. دلبستگیهای کودکان ممکن است به دلیل تغییرات در شرایط کودک دچار تحول و دگرگونی شوند. بنابراین اگر مادری بیمارشود یا شرایط خانوادگی تغییرکند، ممکن است فرزندانیکه بهطور ایمن دلبستگی شکل دادهبودند بهسمت دلبستگی ناایمن سوقیابند.
انتقادها به نظریه موقعیت نا آشنا (SSC) ماری اینسورث
با وجود یافته های فراوان از تجربه او در مورد موقعیت های نا آشنا (SSC)، انتقادهایی نیز وجود داشت. گفته می شود که او بیش از حد به مادر اهمیت داده و سبک دلبستگی عمومی را اندازه گیری نکرده است. گفته می شود کارهای اینسورث مغرضانه است زیرا این مطالعه فقط در خانواده های طبقه متوسط آمریکایی انجام شده است. منتقدان همچنین معتقد بودند که این آزمایش مصنوعی است و هیچ اعتبار اکولوژیکی ندارد.
همچنین موقعیت ناآشنا از نظر اخلاقی مورد انتقاد قرار گرفته است. به دلیل اینکه کودک در اثر این مطالعه تحت استرس (جدایی و اضطراب تنها بودن با یک شخص غریبه) قرار گرفته است، این مطالعه رعایت دستورالعمل اخلاقی در خصوص شرکت کنندگان را زیرپا گذاشته است. با این حال اینسورث در دفاع از خود اینگونه بیان داشته است که اگر تحت شرایط آزمایش، کودک بیش از حد تحت تأثیر قرار میگرفت، اپیزودهای مورد نظر پیش از زمان مقرر پایان مییافت.
درکنار این موارد، مارون (۱۹۹۸) نیز بر این باورست که هرچند موقعیت ناآشنا بهدلیل وارد آوردن استرس موردانتقاد قرار گرفتهاست. اما این کار شبیه به تجربیات روزمره است. چون مادران نوزادانشان را برای مدت کوتاهی در محیطهای مختلف و اغلب با افراد ناآشنا مانند مراقبین کودکان تنها میگذارند.
در نهایت این انتقاد نیز وارد شده است که نمونه پژوهشی موقعیت ناآشنا بیاعتبار است. زیرا شامل ۱۰۰ خانواده آمریکایی از طبقه متوسط میباشد. بنابراین، تعمیم دادن یافتههای پژوهش به خارج از آمریکا و خانوادههای طبقه کارگر بسیار دشوار است.
کیگان معتقد است که اینزورث نقش خلق و خو و روحیات فطری را نادیده گرفته است ( مثلا کودک اجتنابی در موقعیت ناآشنا والد را نادیده می گیرد چون ذاتا نترس است ). برخی شواهد نشان می دهد خلق و خو به شکل غیرمستقیم بر دلبستگی تاثیر دارد مثلا اگر والد و کودک خلق و خوی متفاوتی داشته باشند مادر در پاسخ دهی به کودک دچار مشکل می شود.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .