تئودور لیپس ( Theodor Lipps ) متولد 28 ژوئیه 1851 در والهلبن و متوفای 17 اکتبر 1914 در مونیخ ، فیلسوف آلمانی بود که به دلیل نظریه خود در زمینه زیبایی شناسی مشهور بود و چارچوبی را برای مفهوم Einfühlung ( همدلی ) ایجاد کرد ، به عنوان " خودنمایی روی شی" از درک . " این امر منجر به گشودن شاخه جدیدی از تحقیقات بین رشته ای در تداخل روانشناسی و فلسفه شد.

لیپس یکی از تأثیرگذارترین استادان دانشگاه آلمان در زمان خود بود که دانشجویان زیادی را از کشورهای دیگر به خود جذب کرد. لیپس بسیار نگران مفاهیم هنر و زیبایی شناسی بود و بیشتر فلسفه خود را بر این گونه مسائل متمرکز کرد. زیگموند فروید از طرفداران پرشور او بود . حداقل دو نظریه وجود داشت که بر آثار فروید تأثیر گذاشت. اولین نظریه لیپس در مورد حوادث ناخودآگاه ذهنی بود. لیپس در آن زمان حامی اصلی ایده ناخودآگاه بود . دومی آثار لیپس در زمینه طنز بود.

در اواخر قرن ۱۹ میلادی پدیده جدیدی توسط تئودور لیپس کشف شد که آن را از انگلیسی به آلمانی Empathie ترجمه کردند که هنوز در آن کشور استفاده می‌شود.

استفاده از واژۀ  همدلی  Empathy  به دهۀ 1880 زمانی که روانشناس آلمانی تئودور لیپس  Theodore Lipps  ریشۀ واژۀ آینفولونگ   Einfühlung  را برای توصیف «درک احساسات دیگری» استفاده کرد، برمی‌گردد .

تئوری تئودور لیپس از این حیث پر اهمیت است که از نظر او مسئله زیبایی شناسی و ذهن عمیقا با یکدیگر پیوند دارند ، چرا که هر دو سنت فکری هرمنیوتیک و زیبایی شناسی معتقدند که تظاهر بیرونی پدیده ها به شیوه ای است که واقعیت روحی یا ذهنی در اعمال بدنی ، مصنوعات بشری و متون یا نهادهای بشری بازنمایی می شوند . بنابر این فهم و همدلی عمیقا با یکدیگر پیوند دارند .

همدلی

تئودور لیپس مفاهیم رابرت ویشر ( رابرت فیشر ) درباره همدلی یا همدردی زیباشناختی را پذیرفت ( Einfühlung ، که به معنای واقعی کلمه به "احساس کردن" ترجمه شده است). این اصطلاح برای توصیف فرایند تفکر در مورد اشیاء هنری به عنوان نماینده احساسات ما استفاده شد. لیپس آن را به عنوان یک نظریه زیبایی شناختی توسعه داد ، که توسط متفکران دیگری مانند راجر فرای و ورنون لی بیشتر تصحیح شد. 

این مفهوم طنین زیبایی در سراسر فلسفه زیبایی شناسی موازی می یابد. در این مفهوم ، گفته می شود که همدلی هم از شیء و هم از لذت لذت می برد در یک عمل واحد به جای یک شیء جداگانه که از آن لذت زیبایی را می بریم یا با لذت در یک شیء. 

به گفته لیپس ، همدلی شامل حرکت یا فعالیتی است که با موارد زیر مشاهده می شود: 1) مشتق از آن. و ، 2) با جدایی ناپذیر بودن از آن.

تئودور لیپس روانشناس آلمانیِ پایه‌گذار مفهوم امروزی همدلی گفت وقتی که ما بندبازی را روی طناب می‌بینیم خودمان هم دچار تعلیق می‌شویم، چون به صورت جانشینی داخل بدنش می‌شویم و تجربه او را تجربه می‌کنیم. ما با او روی طناب قرار می‌گیریم. به عبارتی ما بیرون را در درون احساس می‌کنیم. 

ما در ابتدایی‌ترین کنش‌های خودکار بدنی خود مانند خنده، قلقلک، خمیازه به دیگری نیاز داریم. همه‌چیز با سینکرونیزاسیون، همسازی و هماهنگی بدن‌های ما شروع می‌شود. می‌دویم، وقتی دیگران می‌‌دوند، می‌خندیم وقتی دیگران می‌خندند، خمیازه می‌کشیم وقتی کس دیگری خمیازه می‌کشد. نوزاد تازه‌به‌دنیا‌آمده زبانش را هماهنگ با زبان دیگری تکان می‌دهد، بدون اینکه اصلا آگاهی از وجود زبان خودش یا دیگری داشته باشد.

در نظر لیپس مواجه‌ی همدلانه‌ی ما با ابژه‌های بیرونی، «فرآیند‌هایی» درونی را به کار می‌اندازند که به تجربیاتی شبیه به آن‌هایی می‌انجامند که ما هنگام اشتغال به فعالیت‌های گوناگون ازجمله حرکات بدن‌ خود از سر می‌گذارنیم. از آنجا که توجه ما به لحاظ ادراکی بر ابژه‌ای بیرونی متمرکز شده خود را درون آن ابژه تجربه کرده یا به‌طور خودکار تجربیات خود را بر آن فرامی‌افکنیم .

لیپس تا آنجا پیش می‌رود که میان ادراک زیبایی‌شناسانه‌ی ما از یک ابژه و درک‌مان از یک فرد بدن‌مند دیگر به پیوندی نزدیک اشاره کند. از دید او همدلی نوعی «تقلید درونی» است که طی آن ما با ملاحظه‌ی فعالیت‌های جسمانی یا حالات چهره‌ی فردی دیگر فعالیت‌ها یا تجربیات او را در ذهن خود منعکس می‌کنیم.
پس، اساس همدلی بر گرایش درونی به تقلید حرکتی استوار است. با وجود این‌که چنین گرایشی همیشه به‌صورت بیرونی ابراز نمی‌شود، لیپس پیشنهاد می‌کند که این میل همواره همچون کششی درونی حضور دارد که به برانگیخته شدن حواس جنبشی مشابه در مشاهده‌گر، به همان صورتی که توسط هدف مشاهده احساس شده، می‌انجامد. هرچند واضح است که این تمایل درونی همیشه به شکلی فیزیکی در ما بروز پیدا نمی‌کند، اما به گفته‌ی لیپس ما در مقام بیننده‌ همواره تمایلی درونی را برای احساس کردن آن‌چه توسط فرد مورد ملاحظه‌مان تجربه می‌شود داریم. با این‌که لیپس ادعا می‌کرد همدلی ( Einfühlung) ابزاری مناسب برای راه یافتن به ذهن دیگران و دست یافتن به شناخت درباره‌ی آن‌هاست اما نمی‌توانست دلیلی منطقی برای این مطرح کند که چگونه ما که فقط به ذهن خود دسترسی داریم می‌توانیم خود را درون آن‌ها و هماهنگ با عواطف و افکارشان احساس کنیم؛ هرچند تقریبا صد سال بعد یافته‌های عصب‌شناسان نشان داد که لیپس مسیر اشتباهی را نرفته بوده است.

لیپس بیان کرد که می توان همدلی را به عنوان یک تقلید درونی، ابزار شناخت‌شناسانه‌ای برای فهم ذهن دیگران در اختیار ما قرار دهد، مطرح کرد.

همدلی در هنر و اکسپرسیونیسم

روانشناس پیشتاز تئودور لیپس نظریه کهن تری از درون یابی را پیش می کشید و گسترش می داد ، که بنابر آن یکی شدن بیننده با اثر هنری شالوده درک و لذت زیبایی شناختی بود . این مفهوم که این معنا را با خود به همراه داشت که رنگ ها ، خطوط با ترکیب بندی ها با فضاها خود دارای کیفیت های عاطفی خاص اند – شاد یا غمناک ، الهام بخش یا ملال آور ، پرتوان یا ضعیف اند – در تمام نوشته های درباره نوامبرسیونیسم ، هنر نو و بعدها کوبیسم و اکسپرسیونیسم شایع بود .

مهم ترین پیامد نظریه های لیپس در کتاب بسیار موثر ویلهلم ورینگر به نام انتزاع گرایی و درون یابی در ۱۹۰۸ ، تبلور یافت . ورینگر تز خود را بر ترکیبی از نظریه درون یابی و نظریات الوئیس ریگل ( ۱۸۵۸- ۱۹۰۵ ) مبنی بر اهمیت دادن به ثبت درونی نقاش ، استوار ساخت . در حالی که او به اهمیت درون یابی در آفرینش سبک های نمایشی واقف بود ، بحران نقش مدرن را در گریز او از طبیعت می دید ، یک نوع « وسواس درونی » که متوجه سازمان بندی انتخابی یا انتزاعی کردن طبیعت بود ، ورینگر همچنانکه انتظارش می رفت ، به ویژه پس از آشنایی اش با واسیلی کاندینسکی در ۱۹۰۸ ، از هوادارن و مبلغان پر و پا قرص اکسپرسیونیسم شد .

نظریه همدلی هوسرل

هوسرل اندیشه های لیپس را در فلسفه ی پدیدار شناختی خود بکار گرفت . از نظر او همدلی نه تنها به ما کمک می کند که مسئله ی بنیادین ذهن را حل کنیم و دیگری را به مثابه ی یک شخص آگاه شناسایی کنیم بلکه باعث می شود که خود را به مثابه فردی در نظر بگیریم که تفکر بازاندیشانه دارد و از خود انتقاد می کند . چرا که با همدلی می توانیم باورهای دیگران را در مورد خود نیز بفهمیم .