سیمون دو بووُآر ( Simone de Beauvoir )‏ (۹ ژانویه ۱۹۰۸ – ۱۴ آوریل ۱۹۸۶) با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دو بووار ( Simone Lucie Ernestine Marie Bertrand Beauvoir )  فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه ۱۹۰۸ در پاریس در خانواده‌ای بورژوا به دنیا آمد.

سیمون دوبوار متولد 9 ژانویه 1908 پاریس و متوفای 14 آوریل 1986 پاریس ، نویسنده فرانسوی ، روشنفکر ، فیلسوف اگزیستانسیالیست ، فعال سیاسی ، فمینیست و نظریه پرداز اجتماعی . اگرچه او خود را فیلسوف نمی دانست ، اما تأثیر مهمی در اگزیستانسیالیسم فمینیستی و نظریه فمینیستی دارد .

پدر سیمون وِی پزشک بود. در يك خانواده يهودي‌تبار فرهيختۀ آزادانديش و به دور از باورهای آيينی رشد كرد. پدرش می‌گفت:«سیمون ذهن مردها را دارد و مانند آنها می‌اندیشد». مادرش زنی سنتی بود و او را پیوسته در تنگنا قرار می‌داد.

چهار ساله بود كه خوب می‌خواند و می‌نوشت و شعرهای بلند را از بر داشت. از كودكی بسيار خودسر و گوشه‌گير بود. فلسفه می‌خواند و ۱۶ ساله بود كه نخستين مقاله بلندش را درباره «هستی انسان» نوشت و با تفسير يكی از افسانه‌های بومی فرانسه كه روايت ۶ سال كار طاقت‌فرسای خواهری برای نجات برادرانی است كه به شش قو تبديل شده بودند، به اين نتيجه رسيد كه آدمی تنها با سكوت و آرامش درونی به حقيقت كل دست خواهد يافت. می‌گفت: «انسان تنها از نبود نان و آب نمی‌ميرد. هنگامی كه اسير پول، مقام، وجهه، قدرت و شهرت باشی اينها هم حكم نان را پيدا می‌كنند و فقدانشان تو را خواهد كشت.» گويی خود او قربانی اين باور بود. خوب نمی‌خورد و نميینوشيد و به سلامتی‌اش بی‌توجهی می‌كرد.

سيمون وِی بر اين باور بود كه تا گرسنگی در جهان هست، نبايد سير خورد. او نخست خود را لاادری مي‌دانست، ولی رفته رفته به آيين مسيحیت گرويد. مي‌خواست با پرهيز از پديده‌های دنيوی به خداوند نزديك شود، ولی از نبردهای اجتماعی عليه بيدادگری غافل نمی‌ماند: پيش از قدرت‌گيری نازی‌ها بر ضد هيتلر هشدار می‌داد، با جنبش مقاومت ضد ديكتاتوری در اسپانيا همكاری داشت و با وجود ضعف بدنی به منظور درك موقعيت كارگران در كارخانه‌ها كار سنگين مي‌كرد.

در 17 سالگي موفق به اخذ ديپلم از يك مدرسه كاتوليك شد. وي همزمان در رشته ادبيات و رياضي ادامه تحصيل نمود. در سال 1926 به جنبش سوسياليست ها پيوست و در رشته فلسفه دانشگاه سوربن ادامه تحصيل داد. در سال 1929 از رشته فلسفه فارغ التحصيل شد و در همان سال با ژان پل سارتر آشنا شد و بدون صيغه ي عقد (به صورت آزاد) زندگي مشترك با او را آغاز كرد و 50 سال زندگي مشترك با وي را ادامه داد.

بووار در یک خانوادهٔ بورژوای کاتولیک به دنیا آمد و پس از گذراندن امتحانات دورهٔ لیسانس ریاضیات و فلسفه، به تحصیل ریاضیات در Institut Catholique و زبان و ادبیات در مؤسسهٔ سنت‌مارین و پس از آن فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. وی در حلقهٔ فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسهٔ اکول نورمال پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود. با وجود آنکه زنان در آن دوره کمتر به تدریس فلسفه می‌پرداختند، او تصمیم گرفت مدرس فلسفه شود و در آزمونی که به این منظور گذراند، با ژان پل سارتر آشنا شد. بووار و سارتر هر دو در ۱۹۲۹ در این آزمون شرکت کردند، سارتر رتبهٔ اول و بووار رتبهٔ دوم را کسب کرد. با وجود این، بووار صاحب عنوان جوان‌ترین پذیرفته‌شدهٔ این آزمون تا آن زمان شد.

بووار به عنوان مادر فمینیسم ِ بعد از ۱۹۶۸ شناخته می‌شود. معروف‌ترین اثر وی جنس دوم (عنوان اصلی: Le Deuxième Sexe) نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شده است می‌پردازد. پس از آنکه این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد.

سارتر و بووار رابطهٔ عاطفی پیچیده‌ای داشتند و با وجود تنش‌های پیاپی و روابط عاطفی متعدد، این دو در تمام عمر دوستانی جداناپذیر باقی‌ماندند، اما ارتباط آن‌ها، برخلاف روابط مرسوم جامعه، شامل وفاداری و تک‌همسری نبود. بووار که دوجنس‌گرا بود با دختران دانش‌آموز دبیرستانی ارتباط برقرار می‌کرد و به همین دلیل در سال ۱۹۴۳ با شکایت پدر و مادر چند دختر از جمله ناتالی سوروکین پرونده تدریس او در کل فرانسه تعلیق شد. در جریان این روابط دخترانی مثل ناتالی سوروکین، وندا کساکیویکز و بیانکا لمبلین به شدت آسیب دیدند. دوبوار بعداً تلاش کرد با پیش بردن یک تلاش حقوقی برای رسمیت دادن به حق افراد زیر ۱۸ سال برای داشتن رابطه با افراد مسن تر، این رابطه را قانونی کند و از اتهام ارتباط با افراد زیر ۱۸ سال رها شود. نویسنده آمریکایی نلسون آلگرن که سال‌ها با بووار ارتباط داشت ، پس از اینکه او شرح سفرها و ارتباطات جنسی آن دو را در کتاب ماندارین‌ها آورد، به شدت خشمگین شد. بووار در اواخر دهه ۱۹۴۰ به کلبهٔ آلگرن در ایندیانا رفت و مدتی بعد در سال ۱۹۴۹ آنها یه اتفاق به آمریکای لاتین رفتند. آلگرن در مقاله‌ای که بعداً در مورد سفر سارتر و بووار به شمال آفریقا نوشت گفت «دوبووار و سارتر بیش از یک فاحشه و جاکش از مردم سوء استفاده می‌کنند». نامه‌های آلگرن و بووار به هم نشان می‌دهند که بووار در مدت زیادی در زمان جنگ دوم جهانی و بعد از آن از آلگرن پول و کالا می‌گرفته است.

سیمون دوبووار در ۱۴ آوریل، ۱۹۸۶ در ۷۸ سالگی به دلیل سینه‌پهلو (ذات‌الریه) از دنیا رفت. وی در کنار ژان پل سارتر در گورستان مونپارناس به خاک سپرده شده است.

سیمون دوبووار ، دیوِ دنیای مردسالار و دلبرِ سارتر

دوبووار در کنار شریک همیشگی اش در زندگی، «ژان پل سارتر» آرام گرفت. سارتر شش سال قبل از او از دنیا رفت و آخرین اثر دوبووار، کتاب «وداع با سارتر»، تنها کتابی از این بانوی فرانسوی به حساب می آمد که سارتر قبل از انتشار عمومی آن، مطالعه نکرده بود.

دوبووار با وجود آثار موفق و جوایز ادبی متعدد در کارنامه ی خود و نقش پررنگی که در آرمان هایی بزرگ همچون جنبش زنان و یا مسئله ی استقلال کشور الجزایر ایفا کرده بود، بزرگترین دستاوردش در زندگی را رابطه ی غیرمعمول خود با سارتر می دانست؛ مردی فیلسوف، نمایشنامه نویس و البته لذت طلب.

اما نکته ای مرموز در مورد پافشاری دوبووار بر موفقیت رابطه اش با سارتر وجود دارد. با در نظر گرفتن روابط سارتر با سایر زنان و توجه به این نکته که آن ها در دوران اوج شکل گیری جنبش زنان زندگی می کردند، به نظر می رسد که چنین اصراری، کمی با تحلیل ها و نتیجه گیری های منطقی از شرایط، به دور است. با این وجود، از دختر جوانی که با وارد شدن به رابطه ای بدون تعهد با جوانی ناشناخته، کاریزماتیک و نه چندان خوش چهره، تمامی قواعد و چارچوب های مرسوم در دهه ی 1920 میلادی را واژگون کرد، نمی توان توقع قابل پیش بینی بودن و رفتار طبق انتظارات را داشت.

چه با این ارزیابی غافلگیرکننده ی او موافق باشیم و چه نه، واضح است که دوبووار، نه در این مورد دروغ می گفت و نه، همان طور که برخی منتقدین مخالفِ او و گاهاً زن ستیز بیان کرده اند، قصد داشت خود را به چهره ای برجسته تر و مهم تر از خودش به اصطلاح بچسباند و از نام او برای شهرت خود استفاده کند. دوبووار برای پنجاه و یک سال، چه نزدیک هم زندگی می کردند و چه از یکدیگر دور بودند، آثار سارتر را ویراستاری، و به گفته ی خود سارتر «غربال» می کرد؛ آثاری که به دوبووار تقدیم می شدند و برخی حتی گفته اند که خود او نیز در نوشتن بخش هایی از آن ها نقش داشته است. برای پنجاه و یک سال، گفت و گوهای میان این دو نفر باعث به وجود آمدن اندیشه ها، کتاب ها و رابطه ای خاص شد که گاه و بیگاه تحت تأثیر سایر عواطف قرار می گرفت اما هیچ وقت به جوهره و بنیان آن آسیبی وارد نشد. این رابطه با سارتر برای دوبووار، آزمایشی تجربی از عشق ورزیدن بود که حاصلش، فرزندی شد به نام «اگزیستانسیالیسم».

سیمون دوبووار و ژان پل سارتر برای جوانان و نوجوانانی که در دهه ی 1960 زندگی می کردند، زوجی نمونه و موجوداتی افسانه ای بودند؛ شورشیانی با آرمان های بزرگ و رهبران مکتبی که می توان آن را اولین جنبش جوانان در دوران پس از جنگ نامید: «اگزیستانسیالیسم»؛ فلسفه ای که بر تمامیِ مطلق نگری ها خط بطلان می کشید و از آزادی، اصالت و انتخاب های سخت سخن می گفت. این فلسفه، طرز لباس پوشیدن و موسیقی های مختص به خود را داشت و مردم، عاشق این بودند که در کافه ها در موردش صحبت کنند. سیمون و همراهش در زندگی، رابطه ی عاشقانه ی مدرنی با هم داشتند و بیشتر اوقات خود را در باشگاه های جاز، کافه ها و در پشت میز تحریر می گذراندند؛ آن ها البته همیشه پای ثابت گردهمایی های اعتراضی و تظاهرات خیابانی نیز بودند. با وجود این که پیوند محکمی از اندیشه ها و عواطف، سیمون و ژان را در کنار هم نگه داشته بود، آن ها هیچ وقت با یکدیگر ازدواج نکردند و آزاد بودند که هر تعداد رابطه ای که می خواهند را داشته باشند. این فاصله ی اساسی از مرسومات و قواعد، در آن زمان بسیار شوکه کننده و عجیب جلوه می کرد.

سیمون دوبووار و ژان پل سارتر در سال 1929 با هم آشنا شدند، زمانی که هر دو مشغول مطالعه برای آزمون عالی فلسفه در دانشگاه بودند. سارتر رتبه ی نخست را به دست آورد و دوبووار بعد از او قرار گرفت، اگرچه بسیاری از استادان و مسئولین آزمون با این موضوع موافق بودند که سیمون، فیلسوف بسیار بهتری است؛ دختری جوان که در بیست و یک سالگی به جوانترین فردی تبدیل شده بود که در این آزمون شرکت می کرد. 

سارتر جوان خود را «دن خوان عصر مدرن» می دانست؛ مردی اغواگر که تمامی قواعد را می شکست و اعتقاد داشت اغواگری و نویسندگی، در یک فرآیندِ فکریِ یکسان ریشه دارند. دوبووار با پذیرش آزمایشی تجربی که سارتر طرحش را ریخته بود، او را شگفت زده کرد. سیمون، آزادی ای را پذیرفت که مرد موردعلاقه اش بر وجود آن اصرار داشت و خودش به نوعی، پاسدار این آزادی نیز شد.

سارتر در ابتدای این رابطه به دوبووار می گوید: « چیزی که ما داریم، عشقی واقعی و ذاتی است؛ اما این ایده نیز برای ما خوب است که روابط عاشقانه ی احتمالی را هم تجربه کنیم ».

دوبووار درباره ی این پیشنهاد سارتر می نویسد: « ما یک روح در دو بدن بودیم و رابطه مان تا زمانی که خودمان وجود داشتیم، ماندگار می ماند. اما این رابطه نمی توانست به طور کامل جای خالی خوشی های زودگذر مواجهه با افراد مختلف را برایمان پر کند ».

نمی توان به راحتی از کنار ماجراجویانه بودنِ محضِ چنین قراردادی میان سیمون و ژان گذشت. به ویژه برای دوبووار که فاصله گرفتنش از قواعد مرسوم و پذیرفته شده در نظر جامعه ی پیرامون، حرکتی بسیار جسورانه و کاملاً در خلاف جهت جریان به حساب می آمد. سارتر در نظر دوبووار، فقط در حال تکرار چیزی بود که سیمون، به واسطه ی زندگی پدرش و طرز رفتار و نگرش طبقه ی بورژوا، آن را «امتیاز ویژه ی جنس مذکر» می دانست. اما چیزی که در رابطه ی آن ها متفاوت به نظر می رسید، این بود که خودش (طرف مؤنث در رابطه) نیز به همان میزان آزادی داشت تا وارد رابطه های دیگر شود. پس از شکل گیری این قرارداد میان ها، نوبت به خواسته ی مهم سارتر، یعنی وجود «شفافیت» رسید؛ آن ها به هم قول دادند درست مانند زن و شوهرها، هیچ وقت به هم دروغ نگویند و درباره ی همه ی اتفاقات، احساسات، کارها و پروژه هایشان با هم صحبت کنند.

با این وجود، در این رابطه ی طولانی مدت میانِ دو طرفِ به ظاهر برابر، سارتر بسیار برابرتر از دوبووار از آب درآمد! این سارتر بود که وارد روابطی بی شمار می شد و دوبووار، تنها در چند مورد که زمانی به نسبت طولانی نیز داشتند، با سایر افراد رابطه برقرار کرد. از میان خطوط داستان ها و همچنین خودزندگی نامه ی دوبووار، یعنی کتاب «خاطرات»، می توان به وضوح مشاهده کرد که او با احساسی عمیق از حسادتِ عاشقانه دست و پنجه نرم می کرد. او می خواست به تصویر ذهنی اش از یک زندگی نمونه و قابل الگوبرداری، خدشه ای وارد نشود. خبری از بچه دار شدن نبود و سیمون و ژان هیچ وقت با هم در یک خانه زندگی نکردند؛ اگرچه آن ها در بیشتر دوران حیات و به طور قطع در آخرین سال های عمرشان، تقریباً هر روز یکدیگر را ملاقات می کردند.

محکوم کردن دوبووار و سارتر، و بی بند و بار خواندن این دو، کار چندان سختی نیست و خیلی راحت می توان با قضاوت های برآمده از نگرش قاعده-محور و عرف گرا، حتی پروژه های فکری و فلسفی آن ها را نیز زیر سؤال برد. اما با انجام این کار، شکوهِ عمارتِ بزرگی را که دوبووار از دل آزمایشش از زندگی در کنار سارتر ساخت، از دست خواهیم داد: چگونگی تأثیرگذاری رابطه شان، که به موجودی زنده، پویا و در حال تغییر می ماند، هم بر آثار فلسفی و هم بر داستان های این دو نویسنده ی بزرگ و صداقتِ اغلب هزینه بری که هر دویشان در قبال دیگری داشتند.

دوبووار هیچ تردیدی نداشت که سارتر، اندیشمندی بزرگ بود. سیمون، شریک زندگی اش را مانند سرچشمه ای ارزشمند از افکار و اندیشه های نوین می دانست که نیاز به مراقبت و پرستاری دارد و به چیزی بسیار بزرگتر از خوشحالی در کنار مرد مورد علاقه اش می اندیشید.

روابط شخصی سیمون دوبوار

بررسی زندگی دو بووار روابط جنسی متفاوتی را نشان می‌دهد. او سالیان دراز هم با سارتر روابط عاطفی و جنسی داشته و هم با زنان و مردانی دیگر که خود نام و خاطره آنها را نوشته است. پرونده تدریسش در فرانسه به دلیل ارتباط با دختران، نامعتبر شد.

مانیفست ۳۴۳

مانیفست ۳۴۳ بیانیه‌ای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضاء کردند و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پی‌گرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط سیمون دو بووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضاء کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد.

متن بیانیه سیمون دو بووار این‌طور آغاز می‌شد: «یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام می‌دهند. محکوم به نهان‌کاری، خود را در شرایط خطرناک قرار می‌دهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از ساده‌ترین عمل‌ها است. این زنان در حجاب سکوت فرو می‌روند. من اعلام می‌کنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام داده‌ام. ما همان‌طور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار آزادیِ سقط جنین هستیم.

او تجربه سقط جنین خود را نیز در مانیفست سال ۱۹۷۱ بازگو کرده کرده است.

جنس دوم

در کتاب جنس دوم، سیمون دو بووار استدلال‌های خود را از طریق اگزیستانسیالیسمی فمینیستی بیان می‌کند. بووار به‌عنوان یک اگزیستانسیالیست باور داشت که بودن مقدم بر ماهیت است. وی به‌همین منوال استنباط می‌کند که یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود، چرا دختران از اوان کودکی، نقش‌های فرهنگی معینی را می‌پذیرند. تز کلی کتاب، نشان‌دادن آن است که چگونه زنان به وسیلهٔ تاریخ و افسانه‌هایی تعریف و محدود شده‌اند که آن‌ها را در جایگاهی پایین‌تر قرار می‌دهد. به باور بووار، تاریخ فرهنگی مانع از آن شده است که زنان آزادی خود را درک و بر اساس آن عمل کنند، اما آن‌ها می‌توانند با نفی این افسانه‌های فرهنگی، خود را بازتعریف کنند. در مقابل، تا زمانی که زنان به مردان و سنت‌های فرهنگی اجازه دهند تا چیستی آنان را تعریف کنند، آزاد نخواهند بود. بووار استدلال‌های زیست‌شناختی، روانشناختی، و ماده‌گرایانه را، برای تبیین دسته‌ای از ویژگی‌های رفتاری زنان که از کنترل فرهنگ خارج است، نفی می‌کند.

بووار دلیل می‌آورد که در طول تاریخ، زنان همیشه به عنوان انحراف و نابهنجاری شمرده شده‌اند. حتی مری ولستونکرفت مردها را به‌عنوان ایده‌آلی که زن‌ها آرزوی رسیدن به آن را دارند به‌حساب می‌آورد. در کتاب جنس دوم بووار می‌گوید که این طرز فکر با ادعای این‌که زنان در برابر مردان، «نابهنجار» در مقابل «هنجار» و «منحرف» در مقابل «طبیعی» هستند، جلوی پیش‌روی زنان را گرفته است. به عقیدهٔ وی برای آن‌که فمینیسم بتواند به جلو حرکت کند این برداشت باید از بین برود. در این‌صورت زنان درست به‌اندازهٔ مردان قادر به پیشرفت هستند.

بووار استدلال می‌کند که زنان، همواره «دیگری» مردان به حساب آورده شده‌اند، و چنین ادراکی را در هویت خود درونی ساخته‌اند؛ بنابراین مردان کنش‌گرا، و زنان کنش‌پذیر هستند. بووار بر این باور است که با وجود ساختارهای فرهنگی موجود (همچون ازدواج، مادری، روابط زن-مرد) زنان، بختی برای آزادی یا برابری ندارند. با وجود این، بووار خوش‌بین بود و عقیده داشت زنان می‌توانند زمینهٔ آزادی خود را فراهم کنند. آن‌ها می‌توانند افسانه‌های فرهنگی را به چالش بکشند، می‌توانند استقلال اقتصادی بیشتری را تجربه کنند و بر تصور اشتباه پایین‌دست‌بودنشان در هنر و ادبیات فائق آیند. مهم‌تر آنکه، آنان می‌توانند رابطهٔ برابری را با مردان تجربه کنند. او نوشت «اگر روزی فرا برسد که زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد… دوست‌داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمهٔ زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ‌بار.»

در سال 1946، وقتی دوبووار در حال نگارش پژوهش تأثیرگذار خود درباره ی زنان، یعنی کتاب «جنس دوم»، بود، از زمان حیات قانونی که حق رأی دادن را برای زنان فرانسوی فراهم می آورد، تنها یک سال و چند ماه می گذشت و در کشورهای همسایه همچون سوییس، هیچ خبری از وجود چنین قوانینی نبود. این شرایط ناعادلانه، هم دلیلی برای وجود لحن تند و اغلب خشم آلود دوبووار در این کتاب است و هم جنجال های به وجود آمده پس از انتشار آن را توضیح می دهد. واتیکان، کتاب «جنس دوم» را در فهرست کتاب های ممنوعه قرار داد. «آلبر کامو» از دوبووار گلایه می کرد که او باعث شده مردان فرانسوی، مضحک به نظر برسند. عده ای آن را «متظاهرانه و خسته کننده» می دانستند و عده ای دیگر، این اثر را «یکی از معدود کتاب های بزرگ عصر حاضر» برمی شمردند.

او در جنس دوم می نویسد : « زن؟ هواداران فرمول های ساده می گویند که زن چیزی بسیار ساده است: رحم، تخمدان؛ موجودی ماده: همین کلمه برای تعریفش کافی است. صفت ماده در دهان مرد، طنینی دشنام گونه دارد؛ ولی مرد از ویژگی حیوانی خود شرمناک نیست، حتی به عکس، اگر درباره اش گفته شود که «او نر است!» احساس غرور می کند. کلمه ی «ماده» معنایی نامساعد دارد، اما نه از آن رو که زن را ریشه وار در دل طبیعت می نشاند، بلکه به این سبب که او را در جنسیت خود محدود می کند ». 

وی در جنس دوم می نویسد : « این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطوره هایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آن ها اصلاً شبیه آن نبود که اگر پسر می بودم، می داشتم. این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه می شود: من که می خواستم درباره ی خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم. جنس دوم خلق شد، من چهل ساله بودم» . 

دوبووار در این اثر پرشور و حرارت و جریان ساز، این موضوع را مورد بررسی قرار می دهد که چرا زنان در طول زمان مجبور شده اند جایگاهی ثانویه را نسبت به جایگاه مردان در جامعه بپذیرند، در حالی که آن ها تشکیل دهنده ی نیمی از نژاد بشر هستند. او با به کارگیری اطلاعاتی از زیست شناسی، فیزیولوژی، نژادشناسی، مردم شناسی، اسطوره شناسی، فرهنگ فولکلور، فلسفه و اقتصاد، به تبیین و تشریح جایگاه بانوان در طول تاریخ می پردازد؛ از عصر انسان های شکارچی-گردآورنده تا اواسط قرن بیستم. دوبووار در یکی از جذاب ترین فصل های کتاب با عنوان «زن متأهل»، نقل قول های زیادی را از رمان ها و خاطرات چهره هایی برجسته همچون « ویرجینیا وولف »، « سیدونی گابریل کولت »، « ادیت وارتون » و افرادی دیگر به مخاطبین ارائه می کند. او همچنین تصویری که نویسندگان مرد، از « مونتنی » گرفته تا « استاندال » و « دی. اچ. لارنس »، از زنان ارائه می کنند و در برخی موارد، شیوه ی رفتار آن ها با همسرانشان را به تحلیل و بررسی می گذارد.

سیمون دوبووار از زنان می خواهد که برای رسیدن به جایگاهی که لیاقتش را دارند، پشتکار داشته باشند و تأکید می کند که آن ها باید این کار را هم برای بهبود وضعیت زندگی خودشان و هم به منظور بهبود وضعیت زندگی مردان انجام دهند: « تنها زمانی که بردگیِ نیمی از نوع بشر از بین برود و همراهش، کل ساختار تزویرگرایانه ای که از آن ناشی می گردد، نابود شود، «دسته بندیِ» انسان ها معنای اصیل خود را نشان خواهد داد و مسئله ی زوجیت، ساختار درست و حقیقی اش را پیدا خواهد کرد ».

وجود و ماهیت زن

دوبوار در "جنس دوم" می‌پرسد که زن کیست یا چیست و چرا به‌عنوانِ"دیگری" مطرح است، چرا جنس "دوم" است، چرا فرعی است، چرا در مقایسه با مرد کم‌ارزش است.

می‌نویسد: «ما زن زاده نمی‌شویم، ما را به زن تبدیل می‌کنند. من می‌خواستم در باره خودم سخن بگویم ولی به این نتیجه رسیدم که برای این کار، نخست باید وضع زنان را به کلی بیان کنم و نخستین چیزی که باید بگویم، تاکید بر هستی زنانه بود.»

می‌گفت:«شخصیت زن فرآورده‌ای است اجتماعی و نه زیستی. ارزش‌های خرد، اخلاق، ذوق و رفتارِ زن را باید بر پایه موقعیت و تاریخ او توضیح داد زیرا این خصوصیات ذاتی و فطری نیستند.»

دوبوار معتقد نیست که طبیعت زن باعث شده که او در موقعیت فرودست قرار گیرد. او اگزیستانسیالیست است. اگزیستانسیالیسم (فلسفه‌ی اگزیستانس، اصالت وجود)، مکتبی فلسفی است که به فشرده‌ترین بیان با اعتقاد به تقدم وجود انسانی بر ماهیت انسانی معرفی می‌شود. انسان برخلاف اشیاء یک چیستی از پیش معین ندارد، ماهیت او از این طریق تعیین می‌شود که به وجود خود چه شکلی دهد، برای خود چه طرح‌هایی بریزد. انسان با طرح‌هایش مشخص می‌شوند، با آینده‌ای که دارد و نه با گذشته‌‌ای که شیءوار پشت سر او ساکن و راکد ایستاده است. اگزیستانس یا وجود، از خود برون شدن است، پرتاب خود به سوی آینده است.
سیمون دوبوار، به عنوان اگزیستانسیالیست، وجود انسانی را با طبیعت توضیح نمی‌دهد. او وجود انسانی را اساساً آزاد در نظر می‌گیرد و هرگاه انسان آزاد نباشد، می‌پرسد چه موقعیتی و وضعیتی باعث می‌شود که او از انتخاب آزاد باز ماند. برپایه‌ی این منطق دوبوار به شدت این موضوع را رد می‌کند که جسم زن ماهیت زن را تعیین کرده و این ماهیت باعث شده است که زن وجود کهتری داشته باشد و "جنس دوم" شود. او می‌گوید باید موقعیت‌ها را کاوید تا به راز فرودستی زن پی برد.

کتاب "جنس دوم" راههای رهایی زن را نشان می‌دهد، نشان می‌دهد که زن بایستی هویت خود را تعریف کند، از موقعیت اسارتبار خود فراتر رود و آماده شود که آن را درهم‌شکند.
آزادی و راههای آن موضوع بخش دوم "جنس دوم" است. بخش اول کتاب به نقد اسطوره‌هایی اختصاص دارد که ساخته شده‌اند تا موقعیت زندان‌گونه‌ی زن را طبیعی و جاودانی بنمایند.

موقعیت زنانه

دوبوار در "جنس دوم" نشان داد که "موقعیت زنانه" موقعیتی اجتماعی و تاریخی است. او نظراتی را درهم‌کوبید که موقعیت زن را به جسم و طبیعت زن برمی‌گردانند.

کسانی هم که "جنس دوم" را نخوانده‌اند، محتملاً این جمله‌ی مشهور آن را شنیده‌اند: «انسان زن به دنیا نمی‌آید، بلکه زن می‌شود.» این جمله برای خود داستانی دارد. در آلمان آن را آلیس شواتسر، فمینیست نامدار، از آن ترجمه‌ای کرد که به فارسی چنین می‌شود: «انسان زن به دنیا نمی‌آید، او را به زن تبدیل می‌کنند.» با این برداشت عامل‌هایی برجسته می‌شوند که به‌عمد باعث تحقیر زن شده‌اند. نتیجه‌ی این برداشت روشن است: رهایی زن مستلزم برخورد با آن عاملهاست که طبعاً جنسیتی مردانه دارند.

بعدها گفته شد که موضوع عمیقتر و پیچیده‌تر از آن چیزی است که در این برداشت منعکس می‌شود. فقط از طریق مقابله با عامل‌هایی که آگاهانه و آشکارا زن را تحقیر می‌کنند، آزادی کامل به دست نمی‌آید. مکانیسم‌های دیگری نیز، جز اراده‌ی آگاهانه‌ی مردانه، باعث اسارت زن می‌شوند. گروهی بر این نکته نیز تأکید می‌کنند که نقش خود زنان را هم در وضعیتی که دارند، نبایستی نادیده گرفت. زنان بایستی در میان خود نیز به دنبال عامل اسارت بگردند و فقط همه مشکلات را از چشم مردان نبینند.

آماج اصلی دوبوار

"جنس دوم" بحثهای فراوانی برانگیخت. از آن تمجید و ستایش شد، به آن انتقاد شد، از جمله از طرف خود شاگردان دوبوار. خرده‌گیرانه گفتند دوبوار فقط به برابری می‌اندیشیده و به تفاوت مثبت میان زن و مرد و ارزشهای مثبت زنانه بی‌توجه بوده است.

امروزه اما اعتقاد عمومی دوبوار شناسان این نیست که آماج او فقط این بوده که زن به موقعیتی برابر با مردان برسد. کار بزرگ او را در این می‌بینند که ما را به تفاوتها آگاه گردانید و دعوت کرد به روند تاریخی شکل‌گیری و تحول آنها توجه کنیم. آماج او در عرصه‌ی مبارزات زنان نه فقط دستیابی به یک برابری صوری با مردان، بلکه رسیدن به جهانی است که در آن زنان بتوانند آزادانه و آگاهانه، هویت خویش را تعریف کرده و به آن شکل دهند.

دیدگاه فمنیستی سیمون دوبووار در رابطه با زن، ازدواج و مادری

الف) زن

براساس دیدگاه فمنیستی خانم دوبووار، زندگی زن در قدیم با ازدواج معنا پیدا می‌کرد و پایگاه و منزلت اجتماعی او در سایة همسرداری و مادری ارتقا می‌یافت. ولی زندگی زن مدرن، با اشتغال و استقلال مالی معنادارگشته و پایگاه و منزلت اجتماعی او با ارتقای وضعیت درآمد و رتبة شغلی وی سنجیده می‌شود.

بووار می‌گوید:

سرنوشتی که جامعه سنتی به زن تحمیل می­کند، ازدواج است. اغلب زنان، امروزه هم، یا ازدواج کرده اند یا آماده ازدواج می­شوند؛ در غیر این صورت اگر ازدواج نکرده باشند،  رنج می­برند. زن مجرد، خواه محروم مانده از پیوند، خواه طغیان کرده بر آن، یـا حتی بی­اعتنا بـه ایـن نهاد، بـر اساس ازدواج تعریف می­شود. اما تحول اقتصادی وضع زن در شُرُف زیر و رو کردن نهاد ازدواج است. ازدواج به پیوند دو فرد مختار که آزادانه به آن رضایت داده باشند بدل می­شود. تعهدهای دو طرف، جنبة شخصی و متقابل دارد. حق طلاق را هر کدام از آن دو می­توانند با شرایط یکسان کسب کنند. زن، دیگر به وظیفه تولید مثل محدود نمی­شود؛ تولیدمثل، بخش اعظم ویژگی بردگی طبیعی خود را از دست داده است و به مثابه وظیفه­ای که داوطلبانه به عهده گرفته شده باشد جلوه می­کند و به کار تولیدی نیز شباهت یافته است (بووار 1379: 229).

 ازنظر بووار، ازدواج نیز هیچ‌گاه مانع حقارت و فرودستی زن و برتری جویی‌های مردان نشده بلکه سند وابستگی و نیازمندی او به مرد را امضا کرده است. با این همه، ازدواج همیشه به نحوی اساساً متفاوت از نظر مرد و زن، جلوه کرده است. هر دو جنس برای یکدیگر لازم و ضروری هستند، ولی این ضرورت هرگز بین آنها تساوی پدید نیاورده است. بووار گله‌مند از آن است که زنان هیچ‌گاه طبقه­ای ایجاد نکرده­اند که در مبادله­ها و قراردادها، معادلی در قبال مردان باشند. او معتقد است که از نظر اجتماعی، مرد فردی خودمختار و کامل است؛ ولی هیچ‌گاه زن شایستگی تساوی او را کسب نکرده است. آزادی انتخاب برای دختر جوان، همواره بسیار محدود بوده است و بی‌همسری، منزلت اجتماعی او را تنزّل می­دهد. ازدواج یگانه وسیله تأمین معاش او و یگانه توجیه اجتماعی وجود اوست (بووار 1379: 230) .

از نظر بووار، تمایل طبیعی مرد، اقدام و عمل است؛ او باید تولید کند، مبارزه کند، بیافریند، پیشرفت حاصل کند، بـه سوی تمامیت جهان و بی­پایانی آینده تعالی یابد امـا ازدواج، زن را در حالتی مقید و محدود نگه می­دارد. بنابراین، زن، آنچنان که بووار مرثیه‌اش را می‌خواند، چیزی نمی­تواند به خود عرضه دارد و کاری ندارد جز اینکه وجود خود را به دست مرد بسپارد و مرد به آن معنا ببخشد. این امر متضمن انصرافی عاجزانه از جانب زن است؛ اما زن از این بابت پاداش می‌گیرد زیرا وقتی از هدایت و حمایت نیروی مردانه برخوردار شد از تنهایی و عزلت نخستین نجات خواهد یافت، به صورت ضرورتی در خواهد آمد. بنابراین خانواده برای زن، از دیدگاه بووار، عبارت از سهمی است که در روی زمین به او اختصاص یافته است؛ بیان ارزش اجتماعی او و بیان درونی­ترین حقیقت اوست. بووار می‌گوید:

زن، از طریق کار خانگی، کاشانه­اش را به خود اختصاص می­دهد و احساس مالکیت و قدرت می­کند. از این روست که حتی اگر کمک داشته باشد، علاقه دارد که خودش دست به کار بزند. بسیاری از نویسندگان زنانه، با عشق و علاقه، از پارچه تازه اتو شده، از درخشش آبی رنگ آب صابون، از ملحفه­های سفید و ... سخن گفته­اند. زن خانه­دار هر روز باید ظرف­ها را بشوید، اثاث را گردگیری کند، لباس­های کثیف را بشوید و اتو کند، او فقط در جا می­زند، هیچ کاری نمی­کند فقط احساس مبارزه با بدی را دارد (بووار 1379: 274).

بووار همچون دیگر فمنیست‌ها، در نقد وضعیت موجود زن، چنین ادامه می‌دهد که زن  همیشه می­کوشد جهانی ثابت و همیشگی برای خانواده پدید آورد. شوهر و بچه­ها می­خواهند از شرایطی که او می­آفریند فراتر روند. از این روست که زن بابت عدم ثبات فعالیت­هایی که سراسر زندگی‌اش وقف آنها می­شود دچار نفرت شده، به جایی می‌رسد که خدمت­هایش را به زور می‌قبولاند: از صورت مادر و زن خانه­دار به صورت نامادری و زن بدخو در می‌آید. به این ترتیب، کاری که زن در بطن کانون خانوادگی انجام می­دهد، به او خودمختاری نمی­بخشد؛ این کار به طور مستقیم برای اجتماع مفید نیست، به آینده راه باز نمی­کند. زن در نگاه بووار، معنا و شایستگی خود را باز نمی­یابد مگر اینکه جزو هستی­هایی شود که با تولید و عمل، به سوی اجتماع تعالی پذیرند؛ یعنی این کار، به جای رهاندن زن خانه­دار، او را به شوهر و فرزندان وابسته می­کند؛ زن، در خلال وجود شوهر و فرزندان، خود را توجیه می­کند: در زندگی آنها، جز واسطه­ای غیر اصلی نیست (بسیلی 1385: 31).

بووار در نقد موقعیت زن می‌گوید:

زن هر چقدر مورد احترام قرار بگیرد باز هم تابع است، ثانوی است. نفرین گرانی که بر زن سنگینی می­کند این است که معنای واقعی وجودش در دست خودش نیست. از این روست که موفقیت­ها و ناکامی­های زندگی خانوادگی برای زن خیلی بیشتر اهمیت دارد تا برای مرد. مرد، بیش از آنکه شوهر باشد، شهروند و تولیدکننده است، زن در درجة اول و غالباً منحصراً، همسر است کارش او را از موقعیتش نمی­رهاند؛ بلکه او را در موقعیتش اثبات می­کند. زن وقتی عاشق باشد، سخاوتمندانه از خود می­گذرد، وظایفش را با شادی انجام می­دهد؛ اگر با بغض و کینه به این کارها بپردازد، آنها را بیگاری می­داند. بنابراین موقعیت زن اساساً خدمت بستری و خدمت خانگی است (بووار 1379 : 291).

او همچنین می‌افزاید که:

ماجرای غم­انگیز ازدواج این نیست که سعادتی را که به زنان نوید می­دهد برای آنان تأمین نمی­کندــ در مورد سعادت تضمین وجود نداردــ بـلکه ماجرای غم­انگیزتر ایـن است که ازدواج، زن را مُثله می­کند، او را وقف تکرار و امور روزمره می­کند (بووار 1379: 336).

اقدام­های واقعی و کار واقعی، به اعتقاد بووار، در انحصار مرد است: زن فقط اشتغال­هایی دارد که گاه ستوه آورند، ولـی هرگز جواب خواسته­های او را نمی­دهند. مرد می­خواهد زن بـه طور کـامل بـه او تعلق داشته باشد ولـی خودش متعلق بـه زن نـباشد. بووار مرد را کسی می‌داند که از زن می­خواهد همواره حاضر باشد، ولی مزاحم نشود. مرد می­خواهد به صورت زوج زندگی کند و ضمناً تنها هم باشد.

بووار می‌گوید:

ممکن است گفته شود شکل سنتی ازدواج در حال تغییر است، ولی ازدواج هنوز هم نوعی ستمکاری پدید می­آورد. زن و شوهر امروزی تقریباً برابرند، اختلاف سنی و فرهنگی مرد و زن نسبت به گذشته کمتر است؛ مرد خودمختاری مورد مطالبه زن را با رضایت بیشتری به رسمیت می­شناسد. تفریح­های آنها مشترک است؛ سفرهای توریستی، شنا و غیره. زن روزهای خود را در انتظار بازگشت شوهر نمی­گذراند: ورزش می­کند، با انجمن­هایی مراوده دارد، در بیرون خانه سرگرم می­شود، حتی گاهی شغل کوچکی دارد که مختصر پولی برایش می­آورد ولی هیچکدام از اینها تساوی به ارمغان نمی­آورد و تا وقتی مرد مسئولیت اقتصادی را بر عهده دارد برابری محقق نمی­شود (بووار 1379: 341).

همچنین ایشان در تعلیل موقعیت نابسامان زن به این موارد اشاره می‌کند:

  1. مرد به اقتضای شغلش، اقامتگاه زوج را تعیین می­کند.
  2. سطح زندگی مطابق درآمد مرد تثبیت می­شود.
  3. برنامه­های روزانه، هفتگی و سالیانه بنا بر گرفتاری­های او تنظیم می­گردد.
  4. غالباً رابطه­ها و دوستی­ها به حرفه مرد بستگی دارد.
  5. مرد چون به نحوی مثبت­تر از زن جزو اجتماع شده است، ادارة زن را در قلمروهای فکری، سیاسی و اخلاقی به عهده دارد.
  6.  زن اگر امکان تأمین معاش خود را نداشته باشد، طلاق برایش جز امکانی انتزاعی نیست.

وی در جمع بندی موقعیت حاصل شده در نتیجة موارد یاد شده می‌گوید:

بنابراین نابرابری عمیق، ناشی از این است که مرد با کار و عمل، واقعاً به خود کمال می­بخشد حال آنکه آزادی زن به مثابه همسر، سیمایی بسیار منفی دارد. زن، حتی زمانی که با آزادی ظاهری رفتار می­کند، باز هم برده است؛ حال آنکه مرد از خودمختاری بهره می­برد وظایفی بر دوش دارد که مسلّم­ترین وظیفه­هاست ولی زن مانند انگلی از او تغذیه می­کند. و واقعیت این است که قانون­های مردانه و نیز اجتماعی که مردها به دست خود و به نفع خودشان ساخته­اند، وضع زندگی زن را به این شکل تعیین کرده است (بووار 1379: 341).

ب) مادری:

مقید کردن زن در مادری نیز در حکم تکرار است و اینکه فرزند برای زن تکمیلی ممتاز است، درست نیست؛ همانطور که آنیتا استکل می­گوید:

فرزندان قائم­مقام­های عشق نیستند؛ نمی­توانند جای هدف زندگی درهم شکسته را بگیرند، مصالحی که کارشان پر کردن خل‍أ زندگی ما باشد نیستند؛ مسئولیت تعهّد و وظیفه سنگینی هستند؛ نه بازیچه پدر و مادرند، نه مکمل نیاز زندگی آنها؛ و نه علی­البدل جاه­طلبی­های ارضا نشده آنها (Oliver 2000: 23) .

این تعهّد، هیچ چیز طبیعی ندارد؛ طبیعت هرگز نمی­تواند انتخاب اخلاقی القا کند؛ این انتخاب متضمن الزام است. به وجود آوردن کودک، قبول تعهد است؛ زیرا اگر مادر بعداً شانه خالی کند، نسبت به وجود انسانی، مرتکب خطا می­شود؛ اما هیچ­کس نمی­تواند آن را به زور به او بقبولاند. رابطة مادر با فرزندان به روابط او با شوهر، گذشته، مشغله و بالاخره با خود او ارتباط پیدا می­کند. از نظر سیمون دوبووار، مادری مقام والایی دارد و زن از طریق مادری به بهترین نحو کمال می‌پذیرد؛ اما به شرطی که این وظیفه را آزادانه به عهده بگیرد. بایستی زن در موقعیت روانی، اخلاقی و مادّی باشد که اجازه تحمل بار آن را به او بدهد، در غیر این صورت نتایج آن شوم خواهد بود (احمدی 1379: 40).

تنها زن متعادل، سالم، آگاه بر مسئولیت­های خود، قادر خواهد بود مادری مهربان باشد ولی از نظر خانم بووار جامعه هنوز شرایط و زمینه مناسبی برای پرورش چنین زنی را فراهم نکرده است؛ زیرا ازدواج­ها غالباً به این گونه است که افراد با ضعف­هایشان در آن به هم پیوند می­خورند نه با قوّت­هایشان؛ و هر کسی به جای اینکه از بخشیدن لذت ببرد از دیگری طلب کمک می­کند و رؤیای اینکه حرارت و شور و عشقی که انسان نتوانسته در سایه ازدواج فراهم کند از طریق فرزند می­تواند به آن دست یابد، ناامیدکننده­تر است. از نظر بووار، عشق مادری جنبة طبیعی ندارد و به همین علت است که مادران بد وجود دارند و نه تنها مادری امتیازی برای زن نیست و کودک در آغوش مادر سعادتی مطمئن نمی‌یابد بلکه از نظر روانکاوی، خطر بزرگی که پدر و مادرهای عادی برای کودک ایجاد می‌کنند بیش از سعادت آنهاست؛ زیرا آنها عقده­ها، وسواس­ها، ناراحتی­های عصبی که از گذشتة خانوادگی یا اجتماعی آنها ریشه می­گیرد، به فرزندان انتقال می­دهند و برای آنها از نـامطلوب­ترین همراهان به شمار می­روند. آنهایی که عمیقاً نشانی از داغ زندگی خانوادگی خود دارند، در میان عقده­ها و محرومیت­ها به فرزندان خود نزدیک می­شوند و این سلسله بی­نوایی به نحوی بی­پایان ادامه دارد.

بووار بر این باور است که:

بین نگاه تحقیرآمیزی که جامعه به زن دارد و نگاه محترمانه­ای که به مادر می­شود سوءنیت خاصی وجود دارد و این تناقض جنایتکارانه است که تمام فعالیت­های عمومی از زن مضایقه شود، عرصه­های کسب و کار مردانه به رویش بسته بماند، ناتوانی­اش در تمام زمینه­ها اعلام شود، و در عین حال ظریفترین و دشوارترین اقدام­ها؛ یعنی تربیت فردی بشری به او واگذار شود. عادت­ها و سنت­ها هنوز هم آموزش، فرهنگ، مسئولیت­ها و شرکت در فعالیت­هایی که باعث امتیاز مردان است را از بسیاری از زنان دریغ می­دارند؛ ولی کودکان را بی­پروا به آغوش آنان می­دهند (ایولین 1383 : 24).

مقیدکردن زن در مادری، نوعی تکرار است که زن امروز می­خواهد آن را با مشارکت در امور اجتماعی و سیاسی و ... پایان دهد و از حد خود فراتر رود. زن نمی­تواند به زندگی که فقط یک جهت دارد تن دهد. او نمی‌تواند مادر باشد، ولی برای اینکه در زندگی سیاسی و اجتماعی سهمی داشته باشد، کوشش به عمل نیاورد؛ زیرا زندگی سیاسی و اجتماعی و قوانین حاکم بر آن مستقیماً در تربیت فرزند او شراکت دارد. در جامعه­ای که به نحو شایسته­ای سازمان یافته است، مادر شدن منافاتی با اشتغال ندارد بالعکس زنی که کار می­کند ــ شیمیدان، نویسنده، محقّق، ... ــ به علت آنکه غرق در عالم خود نیست، سهل­ترین بارداری­ها را خواهد داشت، زنی که استقلال مالی دارد بیشترین را به فرزند خود می­دهد و از او مطالبه­ای ندارد؛ ولی آنچه باعث اذیت و آزار زنان شاغل می­شود این است کـه آنان نمی­توانند بین منافع فرزندان خـود و حرفه­ای که آنها را ساعت­ها از خانه دور نگه می­دارد و تمام نیرویش را می­گیرد، سازگاری برقرار کند و غالباً با سختی مواجه می­شوند. علت آن است که از یک سو، کار زن هنوز بردگی است و از سوی دیگر برای تأمین مراقبت، نگهداری و آموزش کودکان در خارج خانه هیچ­گونه کوششی به عمل نیامده است. از این رو، پای نوعی ستم اجتماعی در میان است از طرفی دیگر این ادعا که مادر شدن باعث می‌شود زن هم­سنگ عینی مرد در جامعه باشد سفسطه­ای آشکار است تا وقتی که پدر رهبر اقتصادی خانواده باشد، هر چند که مادر خیلی بیشتر هم به فرزندان بپردازد، باز هم فرزندان بیشتر به پدر وابسته­اند تا مادر، از طرفی دیگر کارهایی که برای زن در نظر گرفته شده­اند به خوبی باهم تطابق پیدا نمی­کنند.

بووار شاکی است که:

جراید زنانه به طور فراوان به زن این هنر را تعلیم می­دهند که جاذبه­های خود را حفظ کنند و در عین حال ظرف هم بشویند و آشپزی هم بکنند، در خلال بارداری رعنا و ظریف بمانند، طنازی، مادری، صرفه­جویی را باهم سازگار کنند، اما زنی که خود را مکلف بداند که این دستورها را به دقت به کار ببندد، خیلی زود آشفته می­شود و به سبب همّ و غم­ها و نگرانی­ها تغییر قیافه می­دهد، از زنی که پوست دست­هایش تَرَک برداشته و بر اثر زایمان اندامش عوض شده، بسیار مشکل می­توان خواست که میل­انگیز باشد (بووار 1379: 404).

تعجبی ندارد که از نظر بووار، زنی که در میان این همه تناقض­ دست­ و پا می­زند، غالباً روزهایش را در حالت عصبی و ترشرویی بگذراند. پس از نظر او، نه مادری و نه ازدواج نمی­تواند آنچه را جامعه از زن گرفته است به او بدهد و تنها راه خلاصی زن از این تناقض­ها و حقارت­ها برقراری حقوق مساوی برای زن و مرد در جامعه است.

سیمون دوبووار نیز همچون فایرستون عقیده دارد: چیزی به نام «غریزه مادری» وجود ندارد. وی با ذکر نمونه‏هایی از مادرانی که هیچ علاقه‏ای به فرزند خود ندارند و آن را پایه و مایه تباهی روح و جسم خود می‏دانند، کوشش می‏کند تا چنین القا کند که بزرگ‏ترین خطری که یک کودک را تهدید می‏کند وجود زنی است به نام «مادر» که همیشه ناراضی است و از کمبودهای روانی بسیاری رنج می‏برد. وی در مباحثه‏ای با بتی فریدان، با نفی ارزش کارِ خانه‏داری زنان و جلوگیری از آزادی انتخاب خانه‏داری از سوی زنان می‏گوید: هیچ زنی نباید مجاز باشد در خانه بماند تا فرزندان خود را بزرگ کند. جامعه باید کاملاً متفاوت شود. از دیدگاه او، تا زمانی که خانواده و افسانه مادری و غریزه مادری نابود نشود، زنان همچنان تحت ستم باقی خواهند ماند.

ازدواج

به عقیده سیمون دوبوار (Simon de beauvoir) آنچه زن را در قید بندگی نگه می‏دارد، دو نهاد عمده ازدواج و مادری است. وی نظام خانواده را به عنوان رکنی برای حیات اجتماعی و پرورش انسان‏های سالم به شدت مورد حمله قرار می‏داد و ازدواج را نوعی «فحشای عمومی» و عامل بدبختی زنان می‏دانست و با تولیدمثل و شکل رایج روابط جنسی به عنوان مسائل اساسی جنبش فمینیسم مخالفت می‏ کرد.

سیمون دوبووار تولید مثل را بردگی خوانده و فناوری جدید را نوید رهایی زنان از این بردگی دانسته است. وی در این‏باره می‏نویسد:
به یاری آبستنی مصنوعی، تحوّلی کمال می‏پذیرد که به بشریت اجازه می‏دهد بر کار تولید مثل تسلط یابد. این تغییرها، بخصوص برای زن اهمیت فراوان دارد و زن می‏تواند تعداد آبستنی‏ها را محدود کند. از روی عقل آنها را جزئی از زندگی خود کند، نه اینکه برده آنها باشد.

سیمون دوبووار با ابراز خرسندی از در دسترس بودن وسایل پیش‏گیری و سقط جنین می‏گوید: در دسترس بودن وسایل پیش‏گیری از حاملگی و سقط جنین بدین معناست که زنان قادر خواهند بود بر بدن خویش حاکم باشند، نه اینکه به عنوان برده آن عمل کنند.

نظریه سقط جنین در فمینیسم سوسیالیستی نیز بر پایه دو اصل قرار دارد: اختیار تن خود را داشتن، و تصمیم‏گیرنده بودن؛ چراکه تولید مثل بیشترین تأثیر را بر زنان می‏گذارد. از این‏رو، آنان حق دارند عاملی را که می‏تواند بر آینده زندگی آنها تأثیر گذارد، خود انتخاب کرده، درباره‏اش تصمیم‏گیری کنند.

کار در خانه

سیمون دووبوار نیز با تأکید بر اینکه کار زن در خانه هیچ فایده مستقیمی برای اجتماع ندارد، عقیده دارد: به دلیل آنکه کار زن در خانه هیچ چیزی تولید نمی‏کند، زن خانه‏دار فرودست، درجه دوم و طفیلی است. به نظر وی، زن نمی‏تواند در خانه وجود خود را پی‏ریزی کند؛ زیرا زن در خانه فاقد ابزارهای مورد نیاز برای بروز استعدادهای خود به عنوان فرد است و در نتیجه، فردیت او به رسمیت شناخته نمی‏شود.

تئوری نابرابری جنسیتی

با نگاهي جهاني به مهم ترين تئوري هاي سيمون دوبوار مي توان اعتبار علمي وي را باز شناخت. تئوري نابرابري جنسي كه وي مطرح نموده است در نظر بسياري از دانشمندان از تئوري نابرابري اجتماعي ماركس اخذ شده است.

وي نابرابري جنسي را داراي مراتب درجه اول و درجه دوم مي داند، در صورتي كه ماركس دو طبقه را در مقابل هم قرار مي دهد كه از نظر درجه با هم تفاوتي ندارند، بلكه آنها در يك مبارزة طبقاتي و جمعي قرار دارند و زماني كه گسيختگي اجتماعي در درون هر طبقه ايجاد شود، همبستگي توسعه مي يابد و با ازخودبيگانگي پيروزي حاصل مي گردد و حركت طبقه به انقلاب ختم مي شود و در نهايت جامع هاي بدون طبقه ايجاد خواهد شد، البته اين امر ممكن است موقتي باشد، ولي ايجاد خواهد شد.

سيمون دوبوار اين نظريه را با نگاهي نو و خاص تعريف مي كند. وي در يك طبقه زنان و در طبقه ديگر مردان را قرار مي دهد و همه را در ايجاد يك جامعه بدون طبقه مؤثر نمي داند، بلكه به نقش مهم و اساسي فرهنگ جامعه در ايجاد يك جامعه بدون طبقه اعتقاد دارد. او مبارزات و تلاش طبقه زير سلطه را جهت رسيدن به ازخودبيگانگي و توان انقلابي در نظر م يگيرد و زماني كه مي گويد : « ما زن زاده نمي شويم » . اين معنا را نمي دهد كه ما مي خواهيم مرد شويم، بلكه بدين معنا است كه فرهنگ با نوع نگرش خود به اين مفهوم زن و مرد را از هم جدا مي كند، در عين حال او ايده مرد بودن يا زن بودن را ويران مي كند و جامعه ي بدون طبقه را جامع هي بدون زن و مرد مي داند .

تئوری دیگری

تئوري دوم سيمون دوبوار، تئوري « ديگري » است كه جامعه شناسان جديد سعي مي كنند با نگاه مسئله اجتماعي اين موضوع را مطرح كنند، هرچند سؤال به خوبي طرح نمي شود و بيشتر در قالب سلسله مراتب، احترا مگزاري، تقد سگرايي و طبيعت گرايي مطرح شده است.

سيمون دوبوار يقيناً خود درك كاملي از اين مفهوم نداشته است، چرا كه جنس ديگر، به مفهوم جنسي با خصلت هاي خاص خودش، در واقع به مفهوم يك جنس متفاوت است و نه جنس دوم، ضعيف، پست، زيردست، داراي كمبود و ...

با اعتراف و يقين به اين كه زنان متفاوت هستند و پذيرش اين امر كه زنان مي توانند آزاد باشند و بر خود و فرهنگ مردانه جامعه مسلط شوند، ضروري است براي پايه گذاري يك فرهنگ متفاوت، با دقت و انديشه و وسواس اين مفاهيم را باز تعريف نمود و
« ديگري » يعني متقدم كردن و اولويت دادن به جنس خود در ابعاد حقوق، مذهب، نسل و ... بعد از اينكه يك ذهنيت آزاد و مستقل براي فرد به وجود آمد، بايد « بودن » و « داشتن ارتباط » را تمرين كرد و نشان داد كه او ديگري يا ساير است نه مثل ديگران و نه كمتر يا بيشتر، بلكه او خودش است با تمام ماهيت وجودي مربوط به خودش.

این نظریه اولین بار در سال 1949 توسط «سیمون دوبوار» در کتاب «جنس دوم » مطرح شد. دوبوار در این کتاب به تفحص در «دیگر بودن » زن پرداخت و این سؤال را مطرح کرد که زن چیست؟ و پیش درآمد آن نیز زن محوری شد که بعدها مشخصه فمینیسم رادیکال گردید.

بر مبنای تفسیر اگزیستانسیالیستی «دیگری » همیشه عامل مزاحم و بر هم زننده آزادی و حوزه فردیت آدمی است; به عبارت دیگر همان گونه که سارتر نیز مطرح کرده است «دوزخ همین دیگران اند» و بر مبنای چنین تفسیری، مفهوم خود بنیادانه آزادی اگزیستانسیالیستی، موضعی تماما ضد اجتماعی و آنارشیستی می یابد. از این رو سیمون دوبوار مفهوم اگزیستانسیالیستی دیگری را در مورد مردان بکار می برد و موجودیت مرد را «دوزخ و بر هم زننده فردیت و آزادی زنان » می داند.

این نظریه از این منظر که ریشه در نفرت دارد، بر قراری هر نوع ارتباط متعادل و متناسب بین دو جنس را محال فرض می کند و اساس تفسیر دوبوار از رابطه دو جنس کاملا خصمانه و منفی است.

به عقیده دوبوار آنچه که نهایتا زن را در قید و اسارت نگاه می دارد، دو نقش همسری و مادری است و از نظر او ازدواج غارت سازمان یافته کار و ویژگی های جنسی زن است، زنان دو سوم کار جهان را انجام می دهند، اما تنها یک درصد از دارایی های جهان را در اختیار دارند. دوبوار معتقد است که همه آرزوهای زن در شیوه زندگی محدود می شود و عملا او را به وابستگی اقتصادی می کشاند و همه جاه طلبیش محدود به کار شکنجه آور خانه داری می شود.

خلاصة دیدگاه فمنیستی دوبووار

1- بووار معتقد است که ازدواج زن را به خدمت مرد در می‌آورد و او را محدود به محیط خانه و گرفتار تکرار و روزمرّگی می‌کند در حالی‌که اقدام های واقعی ،کار واقعی در انحصار مرد است.

2- بووار مدعی است که ازدواج به زندگی زن معنا نمی‌دهد، به او خود مختاری و تعالی نمی‌بخشد بلکه وجود او در وجود شوهر و فرزندان توجیه می‌شود و در زندگی آنان واسطه‌ای غیر اصلی ، تابع و موجودی ثانوی است.

3- سیمون دوبووار بر این باورست که در زندگی مشترک، زن هیچ‌گونه حقی به معنای واقعی ندارد و هیچ‌گاه برابر با مرد نیست؛ زیرا چون زن استقلال مالی ندارد، اگر حقی هم برای او لحاظ شود، صرفاً انتزاعی است و هیچ‌گاه محقق نمی‌گردد.

4- بووار همچنین معتقد است طرفداری از این عقیده که زن از طریق مادری همسنگ عینی مرد می‌شود، فریبی بیش نیست. در نظر او، تا وقتی که مرد رهبر اقتصادی خانواده باشد، هرچند که زن خیلی بیشتر هم به فرزندان بپردازد، باز هم فرزندان به پدر وابسته‌اند تا مادر؛ و مادری شخصیت ممتاز و تکمیلی برای زن نیست.

5- بووار گفته است که مقید کردن زن در مادری نیز در حکم تکرار است، امروزه زن خواهان مشارکت در جنبشی است که جامعه بشری مدام از طریق آن راه ترقی را می‌پیماید. زن نمی‌تواند به نوعی از زندگی تن دهد که فقط یک جهت دارد؛ یعنی مادر باشد ولی در زندگی سیاسی و اجتماعی سهمی نداشته باشد.

6- برای بووار، عشق مادری جنبه طبیعی ندارد و به همین علت است که مادران بد وجود دارند.

7- بووار بین نگاه تحقیر‌آمیزی که جامعه به زن دارد و نگاه محترمانه‌ای که به مادر می‌شود، تناقض جنایتکارانه‌ای می‌بیند.

8- تنها راه نجات زن از نظر بووار، استقلال مالی و داشتن مسئولیت اقتصادی همپای مردان در خانواده است. زن نمی‌تواند رهایی بیابد مگر زمانی که به نسبت اجتماعی زیاد در کار تولید  شرکت جوید و در حد بسیار ناچیزی کار خانگی  او را به خود بخواند. و این امر از دیدگاه بووار ممکن نیست، مگر در زمینه صنایع بزرگ که نه فقط در حد زیاد کار زن را می‌پذیرد، بلکه بدون چون و چرا، آن را ایجاب هم می‌کند.

در دیدگاه فمنیستی خانم بووار، ارزش اجتماعی زنان، صرفاً به شرکت در فعالیت‌های اقتصادی محدود شده است؛ درحالی‌که در دیدگاه اندیشمندان اسلامی، باتوجه به آیات و تعالیم قرآنی، شرکت مؤثر زن در همة عرصه‌های اجتماعی (خانواده، کشور، سیاست، دفاع، اقتصاد، فرهنگ،.....) ارزشمند تلقی شده است.

9- طبق دیدگاه فمنیستی، زن مانند مرد در همه زمینه‌های اجتماعی و فردی باید دارای آزادی مطلق باشد. تفاوت‌های موجود بین زن و مرد نادیده گرفته می‌شود و حجاب، خانواده، فرزندداری، هر یک در این تلقی، زنجیره‌هایی به حساب آمده اند که زن را در حصار خود قرار می‌دهند و دست و پای او را می‌بندند.

او مفهوم اگزيستانسياليستي « ديگري » را دربارة مردان به كار مي برد و موجوديت مرد را مصداق دوزخ و برهم زننده ي فرديت و آزادي زن مي داند. به عقيده ي وي آنچه زن را در قيد بندگي دائمي نگه مي دارد، دو عامل عمده ازدواج و مادري است. وي نظام خانواده را به عنوان ركن مهم حيات اجتماعي و پرورش انسا نها به شدت رد مي كند و ازدواج را عامل ركود و بدبختي زنان مي داند.

وي تفاوت هاي بين زن و مرد را فاحش مي داند، با اين حال زنان را به اعمال و رفتارهاي مردانه دعوت كرده و معتقد به دروني كردن اين امر است.

سيمون دوبوار نفوذ فرهنگ را در تفاوت هاي جنسي برجسته كرده و با شناسايي علل و پيامدهاي مختلف آن در جامعه، تفاو تهاي جنسي را متأثر از فرهنگ جامعه مي داند؛ با اين تفاوت كه هيچ فردي زن زاده نمي شود، بلكه بعدها زن مي شود.

سيمون دوبوار در قالب ساخ تگرايي اجتماعي تفاوت هاي جنسي را مطرح كرده و عقيده دارد كه « تمدن، يك ملّيت است » و موجودي واسطه بين مرد و زن مي باشد كه با ساختارهاي مشخص و معين، يكي را زن و ديگري را مرد مي نمايد... .

سیمون دوبوار عمده ترین عامل آزادی زنان را طرد جهان بینی زنانه موجود معرفی می نماید که: « راه را به سوی یک خود آگاهی مستقل و اصیل زنانه هموار می کند» .
دوبوار با تأکید بر تفاوتهای زیستی بین زن و مرد، استدلال می کند که زیست شناسی واقعیاتی را به نمایش می گذارد که جامعه در جهت اهداف خود، آنها را تفسیر می کند.

دوبوار از خصوصیات ویژه بدنی زنان و نقش های سنتی آنها انتقاد می کند و آنها را عوامل تشدید کننده اسارت زنان می داند .

وی در کتاب جنس دوم مفهوم اگزیستانسیالیستی «دیگری» را درباره مردان به کار می برد و موجودیت مرد را مصداق دوزخ برهم زننده فردیت و آزادی زنان می داند. به عقیده وی، آنچه زن را در قید بندگی نگاه می دارد، دو نهاد عمده ازدواج و مادری است. او ازدواج را نوعی فحشای عمومی و عامل بدبختی زنان می دانست.

او می گفت: کسی زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود.

سیمون دوبوار در مخالفت با خانواده و بیان طرح آزادی زنان ماندن زنان در خانه و بزرگ کردن فرزندان را برای آنان مجاز نمی شود و حق انتخاب زن را نفی می کند چرا که دادن چنین حقی به زنان را عامل بازگشت زنان و سرگرم شدن آنان به کارهای پیشین [شوهر داری، خانه داری، و پرورش فرزند(مادری)] می داند.

سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم 1947 مدعی شد که این طبیعت نیست که محدودیت نقش های زنان را موجب شده، بلکه این نقش ها زائیده ی مجموعه ای از پیشداوری ها، سنت ها و قوانین کهنی هستند که خود زنان نیز کم و بیش در پیدایش آنها شریک و سهیم بوده اند، جمله ی معروف وی (کسی زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود) اشاره به همین مضمون دارد.

به گفته خانم سيمون دوبوار آنچه زن را در قيد بندگي نگه مي دارد، دو نهاد عمده «ازدواج» و «مادري» است. او نظام خانواده را به عنوان ركني براي حيات اجتماعي و پرورش انسان هاي سالم، به شدت مورد حمله قرار داده و ازدواج را نوعي فحشاي عمومي! و عامل بدبختي زنان دانست؛ و مخالفت با توليد مثل و شكل رايج روابط جنسي را از مسائل اساسي جنبش فمينيسم معرفي كرد.

سیمون دوبوار با تولیدمثل به عنوان کارکردى صرفا طبیعى و حیوانى که با امکان ارتقا و تعالى زن منافات دارد ، مخالفت کرده بود .

دوبوار در کتاب جنس دوم در این رابطه می گوید: غریزه ی مادری وجود ندارد و این کلمه در هیچ مورد برای نوع انسانی به کار برده نمی شود، او بارداری را ماجرای غم انگیزی برای زنان به شمار آورده و او را همچون ماشین جوجه کشی بیان نموده که انگلی به نام جنین از او بهره برداری می کند .

دوبوار زن بودن را حاصل كليشه‌هاي جنسي مي‌داند و جمله معروف وي در كتاب جنس دوّم بر اين مطلب تأكيد مي‌كند. وي مي‌گويد: «هيچ كس زن به دنيا نمي‌آيد، بلكه بعداً زن مي‌شود».

رؤیای دوبووار در کتاب جنس دوم، رسیدن به آگاهی و آزادی ای است که در آن زنان بتوانند هویت خویش را باز شناسند.

دوبوار از جامعه‏ پذیرى نقش‏ هاى جنسیتى به عنوان عامل تداوم سلطه ‏ى مرد بر زن یاد مى‏ کند . به اعتقاد وى، شخصیت دختران و زنان مى ‏توانست بسیار متفاوت با الگوى نابرابر کنونى شکل گیرد؛ مشروط به این‏که دختر بچه از ابتدا با همان توقعات و پاداش ‏ها، و با همان سخت‏گیرى‏ ها و آزادى‏ هایى تربیت مى‏ شد که برادرانش تربیت مى ‏شوند؛ در همان تحصیلات و همان بازى‏ها سهیم مى ‏شد، وعده‏ ى آینده‏ ى یکسانى با آینده ‏ى پسربچه به وى داده مى‏ شد و مردان و زنانى او را احاطه مى ‏کردند که در نگاهش آشکارا یکسان و برابر بودند .

براساس عقايد دوبوار ازدواج و عشق مسائلي هستند كه منجر مي‌شوند. تا زنان استقلال خود را از دست بدهند و نتوانند مانند مردان خلاقيت داشته و هميشه محتاج آنان باشند. وي از مدافعان سرسخت حق بدن و سقط‌جنين و تغيير در امكان حاملگي بدون نياز به مردان! بود .

دوبوار، مسأله ي ذهنيت را به اين صورت مطرح مي كند كه « ذهن، محدود هاي فارغ از جنسيت و الگوي جنسي است » . وي معتقد است كه زن مقول هاي كاملاً معين و تثبيت شده و در عين حال مقوله اي فردي به حساب مي آيد كه با مردان متفاوت است. بهترين راه مقابله با اين تفاوت، به حداقل رساندن اين تفاوت ها در ذهن است. بنابراين زنان را تشويق مي كند كه به شيوه ي مردان زندگي كنند و با شناخت فرديت خويش، خود را به يك زندگي آرماني برسانند.

دوبوار به زنان يك حس امكان پذيري و فاعليت در زندگي فكري- اجتماعي را عرضه مي كند. به عبارت ديگر او راهكارهاي نظري منحصر به فردي را درباره ي جايگاه زنان ارائه مي دهد و راه ح لهايي را كه تا كنون پيشنهاد شده است، بسيار پيش پا افتاده تلقي مي كند. او راهكارهايي نظير دفاع براي افزايش تعداد زنان در مجلس يا در پست هاي كليدي يا قائل شدن حق ارث و حق رأي براي آنها را بسيار ضعيف مي شمرد و در مقابل، تغيير جنسيت ذهني، بهترين راه موفقيت زنان مي داند.

دوبوار در رمان « آمد كه بماند » ابتدا زن ستيزي فرهنگ بورژوازي فرانسه را به تصوير مي كشد و سپس مرحله ي اجراي اين عمل را نشان مي دهد و نهايتاً روشن مي كند كه اگر زنان آزاد باشند، قادر به عمل هستند ، « حتي عمل قتل معشوق خود » .
آنچه دوبوار براي قرن بيستم به ارمغان آورده، حس و دركي از جنسيت به عنوان شكل بنيادين تمايز اجتماعي بود. موضوعات اصلي مورد نظر دوبوار عبارتند از:
1- فاعليت زنان (پايه و اساس شناخت تفكر دوبوار از اين نقطه امكان پذير است)
2- نسبت زنان با شناخت (شرطي كه به همراه آن درباره ي فرهنگ پدرسالاري غرب ارائه مي شود)
3- اعتقاد به تغيير و دگرگوني اجتماعي (سياست و حكومت كه بايد به طور اساسي تغيير كند).
جايگاه دوبوار در ارتباط با فمينيسم چندگانه است: از يك طرف، هر شرطي كه از سوي فمينيسم ارائه شود، دربر گيرنده ي كارهاي دوبوار خواهد بود و از آنجا كه فمينيسم بر ديگر رشت هها و سنن فكري نيز تأثيرگذار است، لذا كارهاي سيمون در متن هايي غير از متون فمينيستي نيز به چشم مي خورد.
دوبوار نقش اساسي در بسط و توسعه فمينيسم ايفا نكرد، بلكه خود به واقع توسط موج دوم فمينيست ها كشف شد، يعني با نشان دادن جايگاه درجه دوم زنان در جامعه، فمينيست ها او را كشف كردند. مي توان بيان نمود كه دوبوار با فمينيست ها، در زمينه اصول اساسي خود در تضاد بوده است:
1- دوبوار مردانگي را تأييد مي كرد و خواستار اين بود كه زنان ذهنيت خود را مانند مردان نمايند تا موفق شوند.
2- ديگر جنس خواهي را به عنوان مشكل قطعي و نهايي عمل جنسي تأييد مي كرد.
اگر چه اين دو ديدگاه شديداً با تفكرات فمينيس تهاي قرن نوزده در تضاد بود، با اين حال فمينيست ها مدام دوبوار را تأييد مي كردند و او را از خود مي دانستند، لذا او در اواخر دهه ي شصت به سازمان جنبش آزادي زنان پيوست و از امضا كنندگان اساس نامه ي آن بود.
پيشنهادات مهم و مطرح در اين اسا سنامه، سقط جنين، كنترل مواليد و همچنين راهكارهايي چون سپردن كودكان به مراكز دولتي، پرورش كودكان آزمايشگاهي و باروري مصنوعي زنان از طريق فرزندپروري و حذف قيد و بندهاي زندگي خانوادگي بود.

انتقاد از نظریه جنسی فروید

يکي از منتقدان فرويد و نظريه ي روانکاوي اش سيمون دوبوار مي باشد . به عقيده ي وي فرويد خيلي در بند سرنوشت زن نبوده است و توصيف زن را از روي توصيف سرنوشت مرد گرده برداري کرده است . از نظر او غريزه ي جنسي به نحو ثابت و منظم ، جوهر مردانه دارد ، اعم از اينکه در مرد بروز کند يا در زن . سيمون دوبوار دو انتقاد اساسي به نظريه فرويد وارد مي آورد .
اول اينکه فرويد حدس مي زند که زن خويشتن را مردي مثله شده احساس مي کند : اما فکر مثله شدن ، مقايسه و ارزش بيشتر بخشيدن را ايجاب مي نمايد .عده اي از دختران ، بعدها به ساخت پيکر مرد پي مي برند ؛ و اگر هم بدان پي مي برند فقط بر اثر مشاهده است ؛ پسر بچه از آلت مردانگي خود تجربه اي زنده دارد که به او اجازه مي دهد از آن غروري هم حاصل کند ؛ اما اين غرور با اساس حقارت خواهرانش رابطه ي منطقي فوري ندارد ، زيرا آنان اندام مردانه را فقط از بيرون مي شناسند . اين زائده جز بي تفاوتي و حتي بيزاري ، احساسي در آنان برنمي انگيزد . آرزو و حسرت دختربچه ، زمان ظهور، ناشي از ارزش بخشيدن قبلي به عالم مردي است . فرويد وقتي بايد از آن خبر دهد ، آن را به عنوان يک حقيقت پذيرفته شده مطرح مي سازد .
دوم آنکه جز در موارد بسيار استثنايي نمي توان پذيرفت که پدر براي دختر منبع تحريک تناسلي باشد . غريزه ي جنسي زنان نيست که به پدر جنبه ي خدايي مي دهد سلطه و حاکميت پدر امري مربوط به نظم اجتماعي است و فرويد در کار توجيه آن ناموفق است . خود او اعتراف مي کند که نمي توان دانست چه اقتداري در يک لحظه از تـاريخ بر آن شده تا پدر بر مادر برتري يابد .
سيمون دوبوار در نقد روانکاوي فرويد مي گويد مطمئناً سکسواتيه در زندگي انسان نقش قابل ملاحظه اي ايفا مي کند . موجود عبارت است از پيکري واجد جنسيت . اما اگر جسم و خصوصيت جنسي بيان هاي حسي وجودند ، از مبدأ وجود است که مي توان معاني آن ها را کشف کرد : به سبب اين چشم انداز روانکاوي امور توجيه نشده را به عنوان حقيقت پذيرفته شده در نظر مي گيرد . مثلاً پيش از آنکه گفته شود فرد نر داراي غرور به دليل داشتن آلت مردانگي است بايد دانست که غرور چيست و چگونه نيت صاحب نيت ممکن است در چيزي تجسم و تجسد يابد .
شديدترين حملات را فمينيستها بر ديدگاه هاي فرويد وارد آ ورده اند . آنها نمي پذيرند که تفاوت کليتوريس و واژن با پنيس باعث تبعيض جنسي شود . آيا به راستي کودکان مؤنث متوجه برتري پنيس مي شوند ؟ آيا اين مسأله اثرات تعيين کننده اي بر روي رشد زنان دارد؟ پژوهش ها ثابت مي کنند که نگرش فرويد مرد مدارانه و از نظر فمينيستها آلت مدارانه است . به نظر آنها فرويد افسانه هاي قديمي را به زبان علمي بيان کرده است . مانند افسانه زن سمبل گناه که شبيه فراخود ناقص فرويد است . نگرش مرد سالارانه ي فرويد منجر به باور هنجاربودن مردان شده است .يعني نماد بهنجــار ، مـرد است و زن صورت اختـه شده ي آن .

سیمون دوبوار از منظر سوزانه موزر

کتاب سوزانه موزر "آزادی و ارج‌شناسی در نزد سیمون دوبوار" نام دارد. "ارج شناسی" مفهومی است که از طریق هگل در فلسفه رواج یافته است و به همزیستی انسانها اشاره دارد. این همزیستی آنگاه با عدالت و صلح همراه است که هر کس ارج دیگری را بشناسد. رابطه‌ی خدایگان و بنده بر اساس ارج‌شناسی متقابل نیست. پذیرش ارزش یکدیگر در رابطه‌ای آزاد ممکن است.

عنوان کتاب موزر نشان می‌دهد که توجه عمده‌ی او به اخلاقیات دوبوار است. این توجه ویژه مبتنی بر بازخوانی تمام آثار دو بوآر، مخصوصا آثار اولیه اوست. از این طریق نقص مهمی برطرف می‌شود: خواندن یک‌جانبه‌ی مشهورترین اثر سیمون دوبوار، یعنی "جنس دوم".

سوزانه موزر در کتاب خود، نخست گزارشی عرضه می‌کند در مورد مجموعه‌ی مباحثی که از دهه‌ی ۱۹۵۰ در مورد دوبوار، جریان داشته است. پس از این گزارش انتقادی، آثار دوبوار به ترتیب زمانی بررسی می‌شوند. سوزانه موزر، چهره‌ی فلسفی دوبوار را به ما می‌شناساند. او نشان می‌دهد که سرچشمه‌های فکری وی چه بوده‌اند و دوبوار، چه برداشتی از اگزیستانسیالیسم داشته و این برداشت با تفکر سارتر چه فرقی دارد.

تز مرکزی کتاب این است که دو بوآر از تفکر مدرن، آنچنان که در نزد سارتر دیده می‌شود، دور شده و به آن سمتی می‌رود که – درست یا غلط – "پست‌مدرن" نامیده می‌شود..

کتاب موزر با توضیح روشن مفهومها و ایده‌های فلسفی همراه است و خوانندگانی که آشنایی مستقیمی با آثار کسانی چون هگل و سارتر ندارند، با خواندن "آزادی و ارج‌شناسی در نزد سیمون دوبوار"، این آمادگی را می‌یابند که دوبوار را عمیق‌تر و همه‌جانبه‌تر بفهمند و او را در رابطه با یک سنت فلسفی قرار دهند، هم در متن آن و هم در حال فاصله‌گیری با آن.