آنتونیو داماسیو (پرتغالی: António Damásio‎) یک عصب‌شناس پرتغالی-آمریکایی است. او در حال حاضر استاد علوم عصب‌شناسی، روانشناسی و فلسفه در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و یک استاد قراردادی در مؤسسه Salk است.

داماسیو ریاست مؤسسه مغز و خلاقیت را بر عهده دارد و چندین کتاب تألیف کرده‌است. جدیدترین آن‌ها؛ ساخت مغز آگاه (۲۰۱۰) بررسی رابطه بین مغز و آگاهی است. پژوهش‌های داماسیو در علوم اعصاب نشان داده‌است که احساسات نقش اساسی در شناخت اجتماعی و تصمیم‌گیری ایفا می‌کنند.

آنتونیو داماسیو را می‌توان یکی از نامدارترین نورولوژیست‌های معاصر دانست.

او که اکنون هشتمین دهه‌ی زندگی خود را می‌گذراند، نقش مهمی در شناخت ما از هیجانات و کارکرد آن‌ها در مغز و فرایند تصمیم گیری ما انسان‌ها داشته است.

داماسیو از دو منظر جایگاه ویژه دارد:

  • در جامعه‌ی آکادمیک از نظر تعداد مقالات علمی و نیز ارجاعاتی که به مقاله‌های او شده، در گروه پراجاع‌ترین دانشمندان حوزه‌ی خود قرار می‌گیرد.
  • در فضای عمومی هم، به علت کتابهایی که کوشیده با زبان ساده بنویسد و نتایج مطالعات و تحقیقات خود را برای عامه‌ی مردم توضیح دهد، شهرت فراوانی کسب کرده است.

نکاتی کوتاه از زندگی داماسیو

آنتونیو داماسیو در 25 فوریه سال ۱۹۴۴ در شهر لیسبون پرتغال به دنیا آمده و دکترای خود را در رشته‌ی نورولوژی از دانشگاه لیسبون گرفته است.

داماسیو اکنون استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (USC) است و مطالعات او در زمینه‌ی تضعیف تدریجی توانایی‌های شناختی مغز (به طور خاص بیماری‌های پارکینسون و آلزایمر) در جامعه پزشکی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.

حدود 30 سال است که ریاست دپارتمان عصب‌شناسی دانشگاه آیووا آمریکا را برعهده دارد، و از اعضای برجسته فرهنگستان هنر و علوم آمریکا، آکادمی ملی پزشکی و آکادمی علوم و هنر اروپاست.

همسر او، حنا داماسیو هم مانند خودش جراح مغز است و معمولاً در تألیف کتاب‌ها و مقاله‌ها به یکدیگر کمک می‌کنند.

داماسیو عضو انستیتو پزشکی آکادمی علوم آمریکاست و دکتراهای افتخاری متعددی نیز از دانشگاه‌های مختلف جهان دریافت کرده است.

کتابهای آنتونیو داماسیو

داماسیو کتابهای متعددی نوشته که برخی از آن‌ها به فارسی نیز ترجمه شده‌اند:

  1.  The Strange Order of Things
  2.  Descartes’ Error (ترجمه شده با عنوان‌های: خطای دکارت و نیز اشتباه دکارت)
  3.  The Feeling of What Happens (احساس یک اتفاق)
  4.  Looking for Spinoza (در جستجوی اسپینوزا)
  5.  Self Comes to Mind (خویشتن به ذهن می‌آید)
  6.  Neurobiology of Decision Making (ویرایش شده توسط آنتونیو و حنا داماسیو)

داماسیو و نقش عواطف و احساسات در انسان

آنتونیو داماسیو را می‌توان بعد از ویلیام جیمز، از جمله افراد بزرگ و نامداری دانست که هیجانات و احساسات را به شکلی دقیق و علمی مورد بررسی قرار داده است.

می‌توان گفت ویژگی اصلی داماسیو، بررسی ترکیبِ منطق، احساس و شرایط محیطی در تصمیم گیری های ما انسان‌هاست.

داماسیو به تصمیم گیری به شکل کاملاً منطقی و مکانیکی باور ندارد و معتقد است که انسان، نه از این ویژگی برخوردار است و نه چنین ویژگی را (تصمیم گیری بدون احساس) می‌توان یک توانمندی مثبت ارزیابی کرد.

او هنر انسان را در تلاش برای ایجاد تعادل بین هر سه عامل منطق، احساس و شرایط محیطی می‌داند.

دستاوردهای او در زمینه‌ی شناخت هیجانات و احساسات، کمک بزرگی برای ما انسان‌ها برای درک بهتر مغز و تلاش برای تسلط بیشتر بر فرایندهای ذهنی‌مان محسوب می‌شود.

داماسیو در دانشگاه لیسبون پزشکی می‌خواند و در عصب‌شناسی تخصص می‌گیرد. سپس مطالعات خود را در زمینه «عصب‌شناسی رفتاری» تحت نظر نورمن گشویند، از عصب‌شناسان مشهور، در مرکز تحقیقات زبان‌پریشی در بوستون آغاز می‌کند.

رشته اصلی او عصب‌پژوهی است و بعد از مهاجرت به آمریکا فعالیت نظری‌اش را در زمینه حافظه، زبان، شناخت، آگاهی و هیجان و احساس و نقش آن در تصمیم‌گیری دنبال می‌کند. بسیاری از مهم‌ترین پرونده‌های آسیب‌های مغزی در اختیار او و تیم تحقیقاتی‌اش است و به‌لحاظ عملی نیز می‌کوشد از خلال آنها به راز عملکرد احساسات پی ببرد.

او مفهوم جدیدی از احساس و هیجان تعریف کرده است که طبق آن هیجانات پاسخ‌های طبیعی بدن به رویدادهای بیرونی‌اند و احساسات فقط پس از واکنش بدن در مغز انسان شکل می‌گیرند. به عبارت دقیق‌تر: مغز پیوسته سیگنال‌هایی از بخش‌های مختلف بدن دریافت می‌کند و از تغییرات بخش‌های مختلف بدن نتیجه می‌گیرد که هیجان به وجود آمده و از این طریق احساس شکل می‌گیرد.

طبق نظریه داماسیو هیجان را باید پاسخ بدن و احساس را برداشت مغز از این پاسخ دانست. مطالعات و نظریات داماسیو نقش اساسی هیجانات را در شناخت اجتماعی و تصمیم‌گیری‌ها برجسته می‌کند و تأثیر بسیاری بر فهم و شناخت دانشمندان از مقولات حافظه، آگاهی و زبان داشته است.

از جمله دیدگاه‌های داماسیو درباره‌ی خودآگاهی

این‌که انسان بر خلاف بسیاری موجودات دیگر، درکی از خود دارد، ناشی از این است که می‌تواند احساسات و هیجانات تجربه شده هم‌زمان با رویدادها را در خاطرات خود ثبت کند.

تجربه‌ی هیجانات و احساسات و حتی تحلیل آن‌ها در مغز، مختص گونه‌ی انسان نیست؛ اما موجودات زیادی از این توانایی برخوردار نیستند که بتوانند تجربیات هیجانی خود را در قالب خاطره‌ی بیوگرافیک ثبت کنند.

دوگانه ذهن و بدن

داماسیو معتقد است ذهن، محصول بدن و بدن، بنیان ذهن است .

در کتاب «خطای دکارت: عاطفه، خرد، و مغز انسان» ردیه‌ای قاطع بر دوآلیسم دکارتی است. در نظر دکارت ذهن و بدن جدای از یکدیگرند و ارتباط‌شان براساس غده‌ صنوبری‌ است که در مغز است. داماسیو از اساس این تعریف را رد می‌کند. موضوع کتاب حاضر، پژوهش درباره علم مغز عاطفی و پیامدهای آن برای تصمیم‌گیری و رفتار اجتماعی است. او شخصیت، رفتار، ذهنیات و حتی دریافت انسان از محیط را متأثر از سیستم عصبی می‌داند. طبق نظر داماسیو، ذهن و بدن به صورت مجرد وجود ندارند و ذهن محصول بدن و سیستم پیچیده عصبی است.

او براساس مطالعه روی بیماران عصب‌شناختی که نقص‌هایی در تصمیم‌گیری و اختلال در عاطفه داشتند، فرضیه‌ای را بر مبنای این اصل مطرح کرده که «عاطفه در مدار خرد قرار دارد». او با بررسی بیماران عصب‌شناختی متعدد نشان می‌دهد جایگاه اصلی عاطفه درون مغز آدمی است و اگر بر اثر یک آسیب مغزی، بخش عاطفه دچار مشکل شود، مشکلات بسیاری برای بیمار به وجود می‌آید.

او در کتاب حاضر می‌کوشد یافته‌های بیست‌ساله‌ای بر روی بیماران اعصاب را ارائه کند. تز اصلی داماسیو در نیمه اول کتاب این است که انسان موجودی متأثر از بیرون نیست، بلکه اندام‌واره‌محور و اساس تصمیم‌گیری‌هایش در بخش پیشانی مغز است.

داماسیو می‌کوشد نشان دهد چگونه اراده درون مغز قرار دارد و توان تصمیم‌گیری‌های ما از بخش پیشانی مغز می‌آید. درباره عاطفه نیز تز اصلی کتاب این است که عاطفه بخش مجزایی از مغز انسان نیست بلکه سطحی پایین‌تر از آن است و جایگاهش در مغز است. البته او عاطفه را به ناخودآگاه نسبت نمی‌دهد و آن را غریزی می‌داند.

داماسیو می‌کوشد اثبات کند عاطفه از مغز انسان جدا نیست. این مسئله دستاورد بزرگی است که به کمک پیشرفت‌های تکنولوژیک مدرن ممکن شده است. همچنین داماسیو تلاش دارد نشان دهد چگونه عاطفه می‌تواند کارکردهای مثبتی داشته باشد.

داماسیو در کتاب «خویشتن به ذهن می‌آید: ساختن مغز آگاه» می‌کوشد به این دو پرسش پاسخ دهد: مغز چگونه یک ذهن را می‌سازد؟ مغز چگونه آن ذهن را آگاه می‌کند؟ و از این طریق به دو موضوع خاستگاه و طبیعت احساسات و سازوکارهای موجود در پس ‌ساخت خویشتن می‌پردازد.

داماسیو دراین‌باره که مغز چگونه ذهن را آگاه می‌کند چارچوب نظریه خود را در سطح سیستم‌های کلان دنبال می‌کند؛ سطحی که در آن مناطق کلان‌بینی مغز که از مدارهای نورون تشکیل شده‌اند با مناطق دیگری از این قبیل هم‌کنشی می‌کنند تا سیستم‌ها را بسازند.

ازاین‌رو، چارچوب موردنظر داماسیو می‌کوشد رفتار، ذهن و رویدادهای مغزی را به‌هم مرتبط کند و چون متکی به زیست‌شناسی تکاملی است، آگاهی را در زمینه‌ای تاریخی قرار می‌دهد.

از این گذشته در نظر داماسیو، بلوغ مدارهای نورون در هر مغز نیز همچون تابعی از اجبارهای انتخاب طبیعی فهمیده می‌شود که ناشی از خود فعالیت اندام‌واره‌ها و فرایند یادگیری است. این چارچوب مناطقی را نشان می‌دهد که در ساختن ذهن در مقیاس کل مغز مشارکت دارند و نشان می‌دهد که برای به‌وجودآوردن خویشتن چگونه با هماهنگی عمل می‌کنند.

این چارچوب حاکی از این است که چگونه یک معماری مغزی که همگرایی و واگرایی مداربندی نورون‌ها را ترسیم می‌کند، نقشی در هماهنگی بسیار پیشرفته و پیچیده تصویرها برعهده دارد و برای ساختن خویشتن و دیگر جنبه‌های کارکرد ذهن، یعنی حافظه، تخیل، زبان و خلاقیت ضروری است.

در نظر داماسیو این چارچوب پدیده‌ آگاهی را به مؤلفه‌هایی تجزیه می‌کند که در پژوهش علم اعصاب قابل‌بررسی هستند. نتیجه کار در دو حیطه قابل‌دسترسی است: فرایندهای ذهن و فرایندهای خویشتن. نکته جالب توجه در میان ایده‌هایی که در این کتاب مطرح می‌شود این است که بدن بنیانی برای ذهن آگاه است.

خطای دکارت

اما چرا نام این کتاب "خطای دکارت" است؟ به این دلیل که نظریه داماسیو کاملا در تقابل با دیدگاه دکارت نسبت به ذهن، بدن و عواطف است. دکارت بر این عقیده بود که ذهن انسان کاملا مستقل از بدن و عواطف است. انسان برای اینکه با خرد خود به حقیقت دست پیدا کند و شناخت درست و معتبر بدست آورد، باید خود را از تاثیر بدن، حواس و عواطف دور نگه دارد؛ زیرا همه این موارد برای خردورزی انسان مضر و مخرب هستند. به همین دلیل اگر سخنان داماسیو درست باشد، بدین معناست که دکارت دچار اشتباه بزرگی بود.

آنچه داماسیو را به این فرضیه رهنمون کرد این بود که مشاهده کرد برخی از بیماران عصب‌شناختی که در تصمیم‌گیری دچار نقص جدی بودند، از جهت عاطفی نیز اختلال داشتند. او حدس زد که احتمالا میان خرد و عواطف رابطه مستقیمی وجود دارد. یعنی برخلاف باور مشهور و رایج که عواطف نه تنها کمکی به خردورزی انسان نمی‌کنند، بلکه بزرگترین مانع بوده و آن را آشفته می‌کنند، داماسیو بر این باور است که عاطفه کاملا در یک ارتباط مستقیم، ایجابی و سازنده با خرد است. به همین دلیل اگر عواطف آسیب ببینند، خردورزی انسان نیز به طور جدی دچار آسیب می‌شود. او حتی بیشتر جلو می‌رود و ادعا می‌کند که اساسا سیستم خردورزی انسان، ریشه در عواطف او داشته و به نوعی تکامل یافته آن به‌شمار می‌آید.

البته داماسیو ادعا نمی‌کند که عواطف همیشه نقش مثبت، سازنده و سودمندی در خردورزی ایفا می‌کنند. برعکس، او قبول دارد که در برخی موارد، عواطف می‌توانند منفی و زیان‌بار باشند. اما به‌طور کلی خرد نمی‌تواند به تنهایی عمل کند. اگر عواطف به طور کامل از جریان خردورزی کنار گذاشته شوند، خرد حتی از وقتی که عواطف به صورت مخرب عمل می‌کنند هم ناقص‌تر از آب در می‌آید. به‌طور کلی عاطفه در تقابل با خرد نیست، بلکه حتی در بدترین شرایط هم به آن کمک می‌کند و در شرایط خوب با آن گفتگو می‌کند. عاطفه در برابر شناخت هم نیست و حتی اطلاعات شناختی هم فراهم می‌آورد.

نکته مهم بعدی آن است که در همه این موارد پای بدن نیز به وسط کشیده می‌شود. و این بدن است که همه این فرآیندها را امکان‌پذیر ساخته است؛ یعنی پیوند میان عقل و عواطف در بدن رخ می‌دهد. یکی از نتایج جالب این نظریه آن است که می‌توان میان عصب-زیست‌شناسی و علوم انسانی پل زد و در حل مسائل و مشکلات مربوط به انسان‌ها از آن استفاده کرد. همه این مطالب کشفی بسیار مهم، جالب و شگفت‌انگیز است. و داماسیو از آن زمان تاکنون مناقشه‌های فراوانی برانگیخته است. اگرچه مخالفانی هم داشته است، اما به‌طور کلی بیشتر مباحث در تایید سخنان او بوده است.

نقد افکار داماسیو

داماسیو در زمینه‌ی خودآگاهی هم دیدگاه‌های خود را دارد و بارها درباره‌ی این موضوع، بحث و گفتگو کرده است.

از آن‌جایی که درباره‌ی خودآگاهی، خارج از فضای علمی هم اظهارنظرهای فراوانی می‌شود و در میان خود دانشمندان هم، اتفاق نظر چندانی وجود ندارد و از سوی دیگر، بخشی از این نظریه پردازی‌ها (از جمله حرف‌های داماسیو و منتقدانش)، بیش از آن‌که بر روش علمی استوار باشند، بر شهود علمی استوارند، طبیعتاً ورود به این حوزه‌ها همواره با اختلاف نظر و تعارض همراه است.