نظریه های روانشناسی رولو می
رولو مِی ( Rollo May ) روان شناس آمریکایی بود که جزو نظریه پردازان اصلی در رویکرد انسان گرا و اگزیستانسیالیست به شخصیت محسوب می شود.
رولو می در 21 آوریل 1909 در اِیدا، اوهایو متولد شد، اما بیشتر کودکی خود را در مارین
سیتی در میشیگان سپري کرد. او کودکی بسیار سختی را گذراند و شاهد طلاق والدین و همچنین بیماری روانی خواهرش بود.
می لیسانس خود در هنرهاي زیبا را در سال 1930 دریافت کرد، و بعد از آن، به عنوان یک نقاش و معلم دوره گرد، به دور اروپا سفر کرد. بعد از مدتی به یونان رفت تا در کالجی آمریکایی، به تدریس انگلیسی مشغول شود.
در همان زمان او برای شرکت در سمینارهای آدلر به وین سفر می کرد. در این مدت، به یکی از کلاس هاي تابستانی آلفرد آدلر رفت. او آدلر را دوست داشت اما نظریه اشرا به نوعی، بیش از حد ساده انگارانه می دانست.
پس از آن، او برای ثبت نام در رشته الاهیات به آمریکا برگشت و لیسانس الاهیات خود را از UTS در نیویورك به سال ۱۹۳۸ گرفت. در آنجا بود که با مکتب اگزیستانسیالیسم آشنا شد. اما بعد به روان شناسی علاقه مند شد و در انستیتو WAWI به یادگیري روانکاوي مشغول شد. در آنجا بود که با فروم و سالیوان آشنا شد و تحت تأثیر آنها قرار گرفت. می مطب خصوصی خود را در 1946 دایر کرد، و اولین مدرك دکتري در روان شناسی بالینی در تاریخ دانشگاه کلمبیا را دریافت کرد.
رولو می بعد از اتمام الاهیات مدت کوتاهی به عنوان کشیش مشغول به کار شد تا این که تصمیم گرفت در دانشگاه کلمبیا، دکترای روانشناسی بخواند. حین کار روی تز دکترای خود، به بیماری سل که در آن زمان بسیار خطرناک و کشنده بود مبتلا شد. به مدت سه سال در بیمارستان بستری شد؛ می که قبلا به فلسفه وجودی علاقه مند شده بود؛ با ابتلا به سل عقیده داشت مبارزه و کشمکش او با مرگ، نقش مؤثرتری در بهبودی او نسبت به داروهای پزشکی دارد.
می در 38 سالگی به بیماري سل مبتلا شد، و جنگ او با این بیماري، به نقطۀ عطفی در زندگی وي تبدیل شد. در آن زمان، پزشکی زیاد پیشرفت نکرده بود و بنابراین، رولو می ساعت به ساعت و روز به روز، در یک بیمارستان در نیویورك، منتظر اعلام این موضوع بود که آیا به سلامت بازخواهد گشت، معلول خواهد شد، یا خواهد مرد. می مقدار زیادي از وقت خود را به مطالعه پرداخت، و یک کشف شگفت انگیز کرد: اضطراب عمیق خودش، در مقایسه با سازهاي مکانیکی و متافیزیکی به نام لیبیدو ، ارتباط بیشتري با نبود (مرگ، عدم وجود) داشت. خوشبختانه، می از بیماري خود جان سالم به در برد، اما رویکرد روانکاوي وي، از بین رفت. مابقی عمر می به رویکرد اگزیستانسیال به شخصیت، اختصاص داده شد.
در مدت اقامت در بیمارستان، او آثار زیادی از فروید و کیرکگارد خواند و به این نتیجه رسید که تنها وجودگرایی می تواند آنچه انسان در بحران تجربه می کند را به خوبی نشان دهد. البته باید خاطر نشان کرد که تحصیل در رشته الاهیات بویژه نقش الهی دان و فیلسوف معروف آلمانی، پاول تیلیش بر رولو می، در علاقه مندی وی به فلسفه وجودی بی تأثیر نبوده است.
سال ۱۹۴۳ در موسسه روانپزشکی، روانکاوی و روانشناسی ویلیام النسون مشغول به کار شد و در ۱۹۴۹ دکترای روانشناسی خود را گرفت. می از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵ در مؤسسه NSSR در نیویورک که به علوم اجتماعی و فلسفه شهرت دارد، تدریس کرد. علاوه بر این در دانشگاه هایی مانند پرینستون، ییل و هاروارد نیز استاد نیمه وقت بود. از آثار مشهور او می توان به “انسان در جستجوی خویشتن” و “عشق و اراده” اشاره کرد.
می سال ۱۹۵۸ با همکاری ارنست انگل و هنری النبرگر، کتاب “وجود (existence)” را ویرایش و آماده چاپ کرده و با این کار کمک شایانی به معرفی روانشناسی وجودی کردند. می به شدت تحت تأثیر رویکرد انسانگرایی قرار گرفت اما نظریه رولو می در نشان دادن اهمیت آگاهی از ابعاد وجودی انسان، متفاوت از نظریه پردازان انسانگرایی مانند راجرز و مزلو است. هدف اصلی او فهم مکانیزم های زیربنایی و واقعیت پنهان رنج و بحران انسان بود؛ برای فهم این مسئله، رویکردی درمانی متشکل ازعناصر انسانگرایی و رویکرد وجودی ایجاد کرد.
وجود و آزادی از مفاهیم اصلی نظریه شخصیت رولو می است. او عقیده داشت روانشناسی وجودی بر چهار رکن استوار می باشد:
- انسان ها نیروهای متضادی درونشان دارند و همین تضاد درونی، آنها را به سمت اضطراب که نیرویی محرک در زندگیست، سوق می دهد.
- معنایی که هر فرد در زندگی به آن دست مییابد، در تصمیم ها و تعهدات او خود را نشان می دهد.
- انسان ها را نمی توان به داشتن تنها یک یا دو مسیر محدود کرد؛ هر فرد راه و مسیر منحصر به فرد خود را دارد و یا آن را ایجاد می کند.
- روان درمانی کمک به دیدن فرای بدیهیات و تفسیر نشانه هایی است که در زندگی فرد وجود دارد.
آثار می شامل چند کتاب، از جمله کتاب عشق و اراده ، و تعداد زیادي مقاله است . علاوه بر فعالیت در مطب خصوصی خود، به تدریس در هاروارد، یِیل، پرینستون، کلمبیا، دارموت، واسار، دانشگاه نیویورك، و NSSR .
رولو می در ۲۲ اکتبر ۱۹۹۴ در سن ۸۴ سالگی در اثر حمله قلبی ( ایست قلبی ) در تیبورن، کالیفرنیا درگذشت.
گسترش هشیاری
می در رابطه با موضوع نیروهاي هشیار در برابر ناهشیار در رشد شخصیت، موضعی میانه داشت.
در نظریه می، ظرفیت هاي بالقوه وقتی بالفعل می شوند که در ناهشیار جا نگرفته باشند. ظرفیتهایی که در ناهشیار جا دارند قابل تحقق نیستند و محق نخواهند شد، پس هدف ما باید افزودن هشیاري باشد. انسان ها به طور فطري قابلیت زیادي براي خودآگاهی دارند، اما اغلب این قابلیت راکد می ماند.
از نظر می انسان ها در نبرد براي آزادي از چند مرحله می گذرند:
مرحله اول ، معصومیت نوزادي است که خودآگاهی ندارد.
مرحله دوم ، سرکشی است ؛یعنی جستجوي قدرت درونی خود، این مرحله یکبار در 2 تا 3 سالگی و بار دیگر در نوجوانی پیش میآید. سرکشی نافرمان ی جزیی و انعکاسی است. در حالی که آزادي حقیقی شامل گشودگی یا آمادگی براي رشد است؛ آزادي حقیقی عبارت است از انعطافپذیري و آمادگی براي پذیرش ارزشهاي انسانی والاتر.
مرحله سوم ، خودآگاهی معمولی است. در این مرحله می توانیم برخی از اشتباهات خود را بفهمیم و برخی از پیش داوري های مان را تشخیص بدهیم. همچنین می توانیم از اشتباهات خود درس بگیرم و مسئولیت اعمال خود را بپذیریم.
مرحله چهارم ، مرحله دیگري هم وجود دارد که اگر به آن برسیم، به معناي واقعی کلمه به پختگی رسیده ایم. او این مرحله را خودآگاهی خلاقانه می نامد .
در این مرحله در پارهاي لحظات، بینشهاي شیرین و لذت بخشی کسب میکنیم، با کمی دقت متوجه می شویم که هشیاري خلاقانه شباهت زیادي به تجربه قدرتمند اوج مزلو دارد.
در مرحله خودآگاهی خلاقانه، اسیر نیروهاي جبري نیستیم. در این مرحله مقهور گذشته، نقش ها و معیارهاي دیگران نیستیم. در این مرحله می توانیم راحت بگوییم « من هستم » .
بودن ، هستی و زندگی در دنیا
وجودنگرها برای شناخت انسان، رویکرد پدیدار شناختی، اختیار میکنند. از منظر آنها ، انسان در دنیایی وجود دارد که از دیدگاه خود فرد ، بهتر می توان آن را شناخت . زمانی که دانشمندان افراد را از چارچوب داوری بیرونی بررسی می کنند ، دنیای وجود آنها را نقض می کنند .
در نظریه رولو می ، وحدت اساسی فرد و محیط با واژه آلمانی Dasein به معنی وجود داشتن در دنیا بیان میشود. بودن در دنیا نیز برای این واژه به کار میرود که نشاندهنده یکی بودن ذهن (subject) و عین (object) است. یعنی انسان و دنیا، یکی هستند.
اغلب افرادی که در جوامع مدرن زندگی میکنند، از احساس انزوا و بیگانکی رنج میبرند. این افراد دچار اضطراب و ناامیدی میشوند. بیماری زمان ما، بیگانگی است و در سه زمینه آشکار میشود:
۱) جدایی از طبیعت
۲) فقدان روابط میان فردی معنادار
۳) بیگانگی با خود اصیل
سه شکل بودن در دنیا
افراد سه شکل همزمان بودن در دنیا را تجربه میکنند:
1- نخستین شکل بودن در دنیا ، محیط زیست شناختی یا محیط پیرامون (Umwelt) : محیط پیرامون، دنیای اشیا و اوضاع و احوال است. حتی اگر افراد آگاهی نداشته باشند، این محیط وجود خواهد داشت. این دنیای طبیعی و قانون طبیعی است و سائقهای زیستی مانند گرسنگی و خواب و پدیدههای طبیعی مانند تولد و مرگ را شامل میشود.
همان محیط حیوانات و انسان ها ( سایق ها و غرایز ) این همان محیطی است که فروید درباره آن تحقیق می کرد .
2- دومین شکل بودن در دنیا ، دنیای روابط متقابل یا روابط با دیگران (Mitwelt) : ما در این دنیا با مردم نیز زندگی میکنیم. ما باید با آدمها به عنوان انسان و نه شی، رابطه برقرار کنیم. اگر با آدمها به مانند اشیا برخورد کنیم، در این صورت فقط در همان Umwelt زندگی خواهیم کرد.
به طور مثال فهم عشق به عوامل مرتبط با دنیای روابط متقابل از قبیل تصمیم گیری شخصی و تعهد به دیگری بستگی دارد .
3- سومین شکل بودن در دنیا ، دنیای خود یا روابط با خود (Eigenwelt) : از نظر رولو می، این دنیایی است که بسیاری از نظریه پردازان شخصیت آن را کاوش نمیکنند. زندگی کردن در این دنیا، به معنی آگاه بودن از خویشتن به عنوان انسان و پی بردن به این موضوع است که وقتی با دنیای اشیا و دنیای افراد ارتباط برقرار میکنیم، کیستیم.
این دنیا همان رابطه فرد با خویش است . دنیای خود ، شامل خود آگاهی و رابطه با خود است . دنیا بدون این شکل از بودن بی روح و خشک می شود .
رولو می معتقد است ، افراد سالم به طور همزمان در هر سه دنیا زندگی میکنند. آنها با دنیای طبیعی، سازگار میشوند؛ با دیگران به عنوان انسان رابطه برقرار میکنند و از معنی تمام این تجربیات، آگاهی عمیق دارند.
نیستی یا ترس از مرگ
مفهوم بعدی در نظریه رولو می ، نیستی میباشد. بودن در دنیا، آگاهی از خویش به عنوان موجود زنده را به دنبال دارد. این آگاهی به نوبه خود، به وحشت از نیستی می انجامد. مرگ ، تنها واقعیت زندگی است که حتمی بوده و نسبی نیست . مرگ تنها مسیر به نابودی نیست ، بلکه بدیهی ترین مسیر است . زندگی زمانی پرشور و معنی دار تر می شود که افراد با احتمال مرگ خود روبرو شوند .
وقتی جرأت روبهرو شدن با نیستی خود را با اندیشیدن درباره مرگ نداشته باشیم، نیستی را به شکلهای دیگر از جمله اعتیاد، الکل یا مواد مخدر، فعالیت جنسی بیبند وبار و دیگر رفتارهای تکانشی، تجربه خواهیم کرد.
نیستی میتواند به صورت پیروی کورکورانه از انتظارات جامعه، یا به صورت خصومتی که بر روابط ما با دیگران سایه میافکند، ابراز شود ، و به خود بیگانگی ، بی تفاوتی و یاس منتهی می شود .
ترس از نیستی یا مرگ اغلب ما را تحریک میکند تا به صورت دفاعی، زندگی کنیم و کمتر از زندگی، بهرهمند شویم.
رولو می می گوید : ما از نیستی میترسیم و بنابراین، هستی خود را چروکیده میکنیم.
گزینه سالم این است که با اجتناب ناپذیر بودن مرگ ، مواجه شویم و دریابیم که نیستی جز جدا نشدنی هستی است .
صورت نهایی نیستی ، خودکشی است .
فروپاشی ارزشها و احساس پوچی و تنهایی
می معتقد بود بسیاري از ما درگیر رقابت جویی توأم با بهره کشی هستیم ( یا رقابت جویی افراطی) که همسایه ها را باهم دشمن می کند…نفرت و بیزاري آدمها از یکدیگر را به ارمغان می آورد و اضطراب و غریبه شدن باهم را دامن می زند .
آدم هایی که بیش از حد رقابت جو هستند، دغدغه دیگران را ندارند. در عوض یکسره دنبال قدرت و اعمال کنترل بر دیگران هستند تا احساس برتري خود را تقویت کنند.
این فردگرایی فاسد به صورت تلاش بی وقفه براي رسیدن به سر حد موفقیت و ثروت درآمده است. در فرهنگ ما پول درآوردن عالیترین هدف شده است. آرزوهاي آنان نیز خودشیفته وار است و اجتماع و انسانیت در آن جایی ندارد.
به نظر « می » بسیاري از پدر و مادرها الگوهاي بدي براي بچه ها هستند و ارزش الگوبرداري ندارند. آیا جامعه ما آدمهایی در حد و اندازه مارتین لوتر کینگ، گاندي، و …دارد؟
ستاره هاي سینما امروزه بهترین آدمکش هاي فیلم ها هستند، ورزشکاران پول را بیشتر از هواداران دوست دارند و آدم هاي مشهور بابت خیانت به همسر، مشروب خواري و مصرف موارد مخدر سر زبان ها می افتند.
جوانان در حوزه سیاست هم شاهد فساد و رسوایی سیاستمداران هستند. اخیراً هم شاهد این هستیم که کشیش ها به خاطر سو استفاده جنسی از کودکان به زندان فرستاده می شوند.
به عقیدة او ( 1969 ) بسیاري از ما توان ارتباط محبت آمیز و پخته با دیگران را از دست داده ایم. رابطه جنسی را با عشق اشتباه گرفته ایم.
پوچی و احساس تنهایی
نتیجه بزرگ فروپاشی ارزش ها، احساس پوچی و انزواست. البته به نظر می این پوچی تمام عیار و واقعی نیست بلکه از احساس عدم کنترل روي رویدادها ناشی می شود . در نهایت اگر اوضاع خوب پیش نرود، ظرفیت رشد و کمال در ما محدود می شود یا درگیر نوعی خصومت، خشونت و استبداد مخرب می شویم.
می ابراز می دارد که رابطه نزدیکی بین احساس پوچی و احساس تنهایی هست. افراد براي پر کردن این تنهایی، گرایش جمعی ناسالم پیدا می کنند. به عنوان مثال حضور افراد در مهمانی ها و محافل مختلف علیرغم میل باطنیش تنها به این دلیل که فرد احساس می کند باید برود تا ثابت کند که منزوي نیست و مقبولیت دارد .
اضطراب
دیگر مفهوم نظریه رولو می ، اضطراب است. می در کتاب معنی اضطراب، مدعی شد که بیشتر رفتارهای انسان، به وسیله احساس وحشت و اضطراب نهفته، برانگیخته میشود. ناتوانی در روبهرو شدن با مرگ، موقتاً به فرد کمک میکند از اضطراب یا وحشت نیستی، فرار کند. اما این فرار نمیتواند دائمی باشد.
افراد زمانی دچار اضطراب میشوند که بدانند وجودشان و ارزشهایی که به آن نسبت دادهاند، ممکن است نابود شود. می اضطراب را اینگونه تعریف میکند: حالت ذهنی آگاه شدن فرد از اینکه وجودش میتواند نابود شود و او میتواند نیست شود.
کسب آزادی، ناگزیر به اضطراب میانجامد. آزادی نمیتواند بدون اضطراب و اضطراب نمیتواند بدون آزادی وجود داشته باشد. اضطراب میتواند لذتبخش یا دردناک، سازنده یا ویرانگر باشد. در واقع، اضطراب میتواند بهنجار یا روانرنجور و ناسالم باشد.
به نظر می احساس اضطراب از احساس تنهایی و پوچی نشأت می گیرد .
از نظر فروید اضطراب تقریباً همیشه طبیعت جنسی داشت اما نظر می این است که اضطراب نه تنها یک احساس ناخوشایند است، بلکه واکنش اساسی انسان به خطري که وجودش را تهدید می کند یا واکنش اساسی انسان به یک ارزش اضطراب آور است.
به نظر می تعارضی که اضطراب هستی شناختی را ایجاد م یکند ، تعارض بودن و نبودن است. می معتقد است احساس گناه به خاطر نقض معیارهاي جامعه ایجاد نمی شود بلکه خیلی اوقات به دلیل پیروي اجباري از این قواعد است که اضطراب و احساس گناه هستی شناختی ایجاد می شود.
اضطراب بهنجار
رشد کردن و تغییر یافتن ارزشهای فرد، به معنی تجربه کردن اضطراب سازنده یا بهنجار است. در نظریه رولو می ، اضطرابی که متناسب با تهدید است، سرکوبی را شامل نمیشود و میتوان در سطح هشیار به صورت سازنده با آن روبهرو شد. وقتی افراد از نوباوگی به پیری میرسند، ارزشهای آنها تغییر میکند و در هر مرحله، دستخوش اضطراب بهنجار میشوند.
می اضطراب بهنجار را به این صورت تعریف کرد : « اضطرابی که متناسب با تهدید است، سرکوبی را شامل نمی شود، و می توان در سطح هشیار به صورت سازنده با آن روبرو شد ».
اضطراب روان رنجور ( اضطراب نابهنجار )
اضطراب روانرنجور یعنی واکنشی که با تهدید، بیتناسب است؛ سرکوبی یا دیگر شکلهای تعارض درون روانی را شامل میشود و با انواع ممانعت از فعالیت و آگاهی، کنترل میشود. در حالی که اضطراب بهنجار، زمانی تجربه میشود که ارزشها تهدید شده باشند؛ اضطراب روانرنجور زمانی تجربه میشود که ارزشها به عقاید جزمی و متعصبانه تبدیل شده باشند. حق به جانب بودن کامل در عقاید، امنیت موقتی به بار میآورد، اما این امنیتی است که به قیمت چشم پوشیدن از فرصت یادگیری تازه و رشد، تمام میشود.
او همچنین اضطراب نابهنجار را چنین تعریف می کند : « واکنشی که با تهدید نامناسب است، سرکوبی یا سایر شکل هاي تعارض درون روانی را شامل می شود و با انواع ممانعت از فعالیت و آگاهی کنترل می شود » .
درحالیکه اضطراب بهنجار زمانی احساس می شود که ارزشها تهدید شده باشند. اضطراب روان رنجور زمانی تجربه می شود که ارزش ها به عقاید جزمی تبدیل شده باشند. حق به جانب بودن کامل از نظر عقاید، امنیت موقتی به بار می آورد، اما این امنیتی است که به بهاي دست شستن از فرصت یادگیري تازه و رشد تازه تمام می شود .
گناه در نظریه رولو می
گناه، دیگر مفهوم نظریه رولو می میباشد. اضطراب زمانی ایجاد میشود که افراد با مسئله تحقق بخشیدن به استعدادهای خود روبهرو شده باشند. گناه در صورتی ایجاد میشود که افراد استعدادهای خود را انکار کنند، نتوانند نیاز همنوعان خود را به دقت درک کنند، یا از وابستگی خود به دنیای طبیعی، غافل بمانند.
می در مجموع سه نوع گناه را مشخص کرد که با سه شیوه بودن در دنیا ( سه شکل زندگی در دنیا ) مطابقت دارد.
اولین نوع گناه ، گناه جدایی است که به جدایی انسانها از طبیعت و زندگی طبیعی اشاره
داد و در جوامع پیشرفته شایع است. وقتی تمدن از لحاظ تکنولوژی پیشرفت میکند، انسانها به طور فزایندهای از طبیعت یا محیط پیرامون خود دور میشوند. این بیگانگی به نوعی گناه وجودی منجر میشود که در جوامع پیشرفته، خیلی شایع است. می از این گناه با نام گناه جدایی نیز یاد کرد، زیرا نتیجه جدایی ما از طبیعت است.
دومین نوع گناه ، ناشی از ناتوانی در درک دقیق دنیای دیگران میباشد. ما دیگران را فقط میتوانیم از دیدگاه خودمان ببینیم. در نتیجه نمیتوانیم نیازهای آنها را بدون خطا، پیشبینی کنیم. بنابراین هویت آنها را نقض میکنیم و در نتیجه تا اندازهای احساس بیکفایتی میکنیم.
سومین نوع گناه وجودی در نظریه رولو می ، به انکار استعدادها یا ناکامی در تحقق بخشیدن به آنها برمیگردد. در واقع این گناه، به رابطه ما با خودمان مربوط میشود. گناه وجودی مانند اضطراب، میتواند تأثیر مثبت یا منفی بر شخصیت داشته باشد. میتوانیم از گناه برای پرورش دادن برداشت سالم از انسان، بهبود بخشیدن به روابط خود با دیگران و استفاده خلاق از استعدادهای خویش استفاده کنیم. اما اگر از پذیرفتن گناه وجودی خودداری کنیم، تبدیل به گناه مرضی یا روانرنجور میشود.
می گناه را نیز مانند اضطراب وجودي میداند یعنی آن ها ( اضطراب و گناه ) به ماهیت هستی و نه به احساس هایی که از موقعیتها یا خطاهاي خاص ناشی می شوند، اشاره دارند.
بنابراین اضطراب زمانی ایجاد می شود که افراد با مسئلۀ تحقق بخشیدن به استعدادهایشان رو به رو شده باشند. اما گناه در صورتی ایجاد می شود که افراد استعدادهاي خود را انکار کنند، نتوانند نیازهاي همنوعشان را به دقت درك کنند، یا از وابستگی خود به دنیاي طبیعی غافل بمانند.
قصدمندی
می براي پر کردن شکاف بین ذهن و عین از اصطلاح « قصدمندي » استفاده کرد.
قصدمندي عبارت است از : « ساختار معنی که به ما، یعنی ذهن ها، امکان می دهد دنیاي بیرونی، یعنی، عین ها را ببینیم و درك کنیم. در قصدمندي، دوگانگی بین ذهن و عین تا اندازه اي برطرف می شود » . البته گاهی قصدمندي ناهشیار است.
ساختاری که به تجربه معنا میدهد و امکان تصمیم گیری درباره آینده را به افراد میدهد، قصدمندی نامیده میشود. به عبارت دیگر، قصدمندی عبارت است از ساختار معنایی که به ما (ذهن ما) امکان میدهد تا دنیای بیرونی (عینها) را ببینیم و درک کنیم. افراد بدون قصدمندی، نه میتوانند انتخاب کنند و نه اینکه بر طبق انتخاب خود، عمل کنند. در ضمن گاهی قصدمندی، ناهشیار است.
مراقبت، عشق و خواست در تئوری رولو می
مراقبت کردن از کسی به معنی پذیرفتن او به عنوان همنوع، همدلی کردن با رنج و یا شادی، گناه یا شفقت اوست. مراقبت، فرآیندی فعال و ضد بیتفاوتی است. مراقبت، حالتی است که در آن چیزی اهمیت دارد.
مراقبت با عشق برابر نیست، ولی منبع عشق است. عشق ورزیدن به معنی مراقبت کردن، پذیرفتن ماهیت انسانی دیگر و احترام قائل شدن برای رشد اوست. می عشق را به این صورت تعریف کرد: خوشحال از حضور دیگری و تأیید کردن ارزش و رشد آن فرد به اندازه ارزش و رشد خویشتن.
بدون مراقبت، عشق نمیتواند وجود داشته باشد و عشق بدون مراقبت، فقط احساساتی بودن پوچ یا برانگیختگی جنسی زودگذر است. مراقبت، منبع خواست نیز هست. خواست، قابلیت سازمان دادن خود است؛ به طوری که حرکت در جهتی خاص یا به سمت هدفی خاص، صورت گیرد. خواست به خودآگاهی نیاز دارد اما میل، به آن نیاز ندارد. خواست به انتخاب اشاره دارد اما میل ندارد. میل، به خواست؛ گرمی، محتوا، قدرت، تخیل، تازگی و پرمایگی میبخشد. خواست به میل، جهت و پختگی میدهد.
می معتقد بود که جامعه مدرن، از تقسیم بندی ناسالم عشق و خواست، رنج میبرد. وقتی عشق به صورت میل جنسی در نظر گرفته میشود، زودگذر و بدون احساس تعهد میشود. در این صورت، خواست وجود ندارد؛ بلکه فقط میل وجود دارد. وقتی خواست به صورت نیروی اراده در نظر گرفته میشود؛ از شور هیجانی، تهی میشود. در این صورت مراقبت وجود ندارد، بلکه فقط فریبکاری وجود دارد.
انواع عشق در تئوری رولو می
رولو می چهار نوع عشق را در سنت غرب مشخص کرد: میل جنسی، اروس، فیلیا، و مهرورزي.
1- میل جنسی
میل جنسی نوعی کارکرد زیستی است که میتواند از طریق آمیزش جنسی یا روشهای دیگر آزاد کردن تنش جنسی، ارضا شود. گرچه میل جنسی در جوامع غربی امروز، بی ارزش شده است اما هنوز نیروی تولید مثل است؛ سائقی است که به نژاد، تداوم میبخشد و منبع شدیدترین لذت و فراگیرترین اضطراب انسان است.
می معتقد بود که در دوران باستان، میل جنسی درست مثل خوردن و خوابیدن مسلم انگاشته می شد . در عصر نوین، میل جنسی مشکل ساز شده است.
در دورة ویکتوریایی، جوامع غربی عموماً احساس هاي جنسی را انکار می کردند، و میل جنسی در مصاحبت با فرهنگ و با نزاکت موضوع گفتگو نبود. بعدها، در دهۀ 1920 ، افراد علیه این بازداري جنسی واکنش نشان دادند؛ میل جنسی ناگهان علنی شد و بیشتر جوامع غربی به آن دلمشغول شدند.
می خاطرنشان ساخت که جامعه از دورهاي که میل جنسی آکنده از گناه و اضطراب بود به سمت دوره اي پیش رفت که گناه و اضطرابی به همراه ندارد.
2- اروس
اروس، میل روانی است و از طریق پیوند بادوام با فردی عزیز، آفریده میشود. در غرب، میل جنسی اغلب با اروس، اشتباه گرفته میشود. اروس، عشق ورزیدن است و میل جنسی، تحریک شدن اندامها است. اروس، میل به برقراری پیوند بادوام است و میل جنسی، میل به تجربه کردن لذت است.
3- فیلیا
فیلیا یعنی دوستی صمیمانه غیرجنسی بین دو نفر. اروس بر مبنای فیلیا استوار است. به فیلیا نمیتوان شتاب بخشید، بلکه رشد و پرورش آن به زمان نیاز دارد. پرورش عشق تدریجی بین خواهر و برادر یا بین دوستان همیشگی، نمونهای از فیلیا است.
فیلیا به جز پذیرفتن فردی که برای ما عزیز است، بودن با او و خوشحال کردن وی، ما را به چیز دیگری ملزم نمیدارد. فیلیا، دوست در سادهترین حالت است.
هری استک سالیوان برای دوره پیش نوجوانی اهمیت زیادی قائل بود. به عقیده سالیوان، رفاقت یا فیلیا شرط لازم برای روابط شهوانی سالم در اوایل و اواخر نوجوانی است. می نیز که در مؤسسه ویلیام آلانسون وایت، تحت تأثیر سالیوان قرار داشت، همین نظر را داشت و موافق بود که فیلیا، اروس را امکانپذیر میکند.
اروس، رهایی میل جنسی، بر اساسفیلیا قرار دارد، یعنی، دوستی صمیمانۀ غیرجنسی بین دو نفر. فیلیا را نمیتواند به عجله واداشت، بلکه رشد کردن و پرورش یافتن آن به زمان نیاز
دارد. پرورش عشق تدریجی بین خواهر و برادرها یا بین دوستان همیشگی نمونه اي از فیلیاست.
4- مهرورزی
همانگونه که اروس به فیلیا نیاز دارد، فیلیا به مهروزی نیاز دارد. می مهرورزی را اینگونه تعریف کرد: محترم شمردن دیگری، علاقه به رفاه او بدون هرگونه نفعی که بتوان از آن بهدست آورد و عشق بیطرفانه، مانند عشق خدا به انسان
مهرورزی در تئوری رولو می ، عشق نوع دوستانه است. نوعی عشق معنوی است که به رفتارها یا ویژگیهای طرف مقابل وابسته نیست، بلکه نامشروط است.
آزادی
ترکیب چهار نوع عشق، به ابراز وجود و تأیید طرف مقابل نیاز دارد. این ترکیب، مستلزم دفاع از آزادی و روبهرو شدن با سرنوشت خویش نیز هست.
آزادی در تئوری رولو می به این صورت تعریف شده است: آزادی، قابلیت انسان برای دانستن این موضوع است که او موجودی تعیین شده است.
واژه تعیین شده، همان سرنوشت است. پس آزادی، از آگاهی از سرنوشت حاصل میشود؛ آگاهی از اینکه امکان مرگ در هر لحظه وجود دارد، از اینکه مرد یا زن هستیم، از اینکه ضعفهای فطری داریم، از اینکه تجربیات اوایل کودکی ما را به سمت الگوهای رفتاری خاصی سوق میدهند.
آزادی مستلزم پرورش دادن احتمالات مختلف در ذهن است. هرچند فعلاً معلوم نباشد که فرد باید به چه صورت عمل کند. این وضعیت اغلب منجر به افزایش اضطراب میشود اما این اضطراب، بهنجار است.
از دست دادن آزادی در دل ها نفرت ایجاد می کند و این خود معرف ارزشی است که انسان ها برای آزاد بودن قائل می شوند . آزادی عصیان و نافرمانی نیست ، اما نافرمانی حرکتی است در جهت و سمت و سوی آزادی .
اما بسیار می شود که طغیان و آزادی باهم مشتبه می شوند زیرا طوفان فکری و احساسی مان ، پناهگاهی می شود که در سایه زودگذر آن انسان خود را آزاد و مستقل می پندارد .
آزادی هرج و مرج و بی نظمی نیست . گام اصلی در به دست آوردن آزادی درونی « انتخاب خویشتن » است . معنی اش این نیست که فرد جای مخصوص خود را در جهان تشخیص دهد و مسئولیت ادامه حیات خویش را ، به عنوان شخصیتی مستقل ، به عهده بگیرد و این همان است که نیچه آن را « اراده به حفظ و ادامه زندگی » عنوان کرده است .
در نوجوانی نه گفتن به درخواست و میل و سلیقه پدر و مادر تلاشی است برای کسب استقلال شخصی و معرف وجود اضطرابی است که نوجوان از ورود به جهانی نو و مستقل دارد .
آزادی آماده بودن برای رشد است . انعطاف پذیری است و آمادگی برای قبول تغییر در جهت ارزش های والای انسانی .
آزادی ظزفیت و توانمندی انسان برای رشد و تحول است ، ظرفیت و توان ساختن و پرداختن خویش ، و آگاه بودن به وجود و ویژگی های خویشتن است .
خودآگاهی و آزادی دو روی سکه و همیشه باهم هستند . از آنجا روشن می شود که اگر دقت کنیم می بینیم که هر چه خودآگاهی شخص کمتر باشد افکار و رفتارش کمتر آزادانه و از آن خودش خواهد بود .
آزادی ، چنان که نیچه گفته است توانایی و ظرفیت رسیدن به آن چیزی است که واقعا هستیم .
در تئوری رولو می ، دو نوع آزادی تعریف شده است: آزادی وجودی (آزادی عمل)، آزادی اساسی (آزادی بودن)
آزادی وجودی
آزادی وجودی یعنی آزادی عمل کردن بر اساس انتخابهایی که فرد میکند. فرد در سوپر مارکت از بین تعداد زیادی کالا، انتخاب خود را میکند یا به فرد مورد نظر خود در انتخابات، رأی میدهد.
آزادي وجودي ، همان آزادي عمل کردن طبق انتخابهایی است که فرد به آن دست میزند. اما آزادي عمل، آزادي بودن ( اساسی ) را مشکل تر می کند.
آزادی اساسی
یک آزادی درونی است که به فرد امکان میدهد تا با سرنوشت خود روبهرو شود و آزادی بودن خویش را بهدست آورد. آزادی وجودی، آزادی اساسی یا آزادی بودن را تضمین نمیکند. در واقع اغلب اوقات، آزادی اساسی را مشکلتر میکند. سرنوشت که طرح زندگی ماست، باعث میشود تا به مرزهای فراتر از زندگی روزمره خود برویم، کمتر به آزادی عمل فکر کنیم و بیشتر به فکر آزادی اساسی باشیم.
به نظر او براي این که انسان به آزادي اساسی بیاندیشد لازم نیست، زندانی شود زیرا خود سرنوشت « داده شده هاي زندگی » زندان ماست. اردوگاه اسراي ما که به ما امکان می دهد کمتر به آزادي عمل بپردازیم و بیشتر به فکر آزادي اساسی باشیم.
درواقع زندگی شادمانی و درعینحال انقیادي است که ما را وادار می کند به جنبۀ عمیق تر هستی فکر کنیم .
سرنوشت یا داده شده های زندگی در تئوری رولو می
سرنوشت در تئوری رولو می به این صورت تعریف میشود: طرح گیتی که در درون هریک از ما وجود دارد.
سرنوشت نهایی ما مرگ است، اما در مقیاس کوچکتر. سرنوشت ما ویژگیهای زیستی دیگر مانند هوش، جنسیت، جثه و آمادگی ژنتیکی برای بیماریهای خاص را شامل میشود. علاوه بر این، عوامل روانشناختی و فرهنگی در سرنوشت ما دخالت دارند.
از نظر می سرنوشت « الگوي محدودیت ها و توانایی هایی است که داده شده ها ي زندگی را تشکیل می دهد ».
به نظر او آزادي و سرنوشت مانند عشق و نفرت یا مرگ و زندگی ضد و نقیض نیستند، بلکه تناقض طبیعی زندگی هستند . تناقض این است که آزادي نیروي حیات خود را به سرنوشت و سرنوشت اهمیت خود را به آزادي مدیون است .
آزادی و سرنوشت بهطور اجتناب ناپذیری در هم تنیده هستند. آنها به یکدیگر هستی میدهند. وقتی سرنوشت خود را به چالش بکشیم، آزادی بهدست میآوریم. وقتی آزادی بهدست میآوریم، به مرزهای سرنوشت، فشار میآوریم.
بدون آزادي، سرنوشت، بی معنا است. اما آزادي بدون سرنوشت، بی بندوباري است که به هرج و مرج و در نهایت تباهی آزادي منجر می شود. بدون سرنوشت هیچ آزادي اي نداریم.
آزادي و سرنوشت به یکدیگر هستی می بخشند. وقت یکه سرنوشتمان را به چالش می طلبیم آزادي کسب می کنیم؛ و وقتی آزادي به دست می آوریم، به مرزهاي سرنوشت فشار می آوریم.
قدرت اساطیر
می معتقد بود که افراد به اساطیر، نیاز مبرم دارند. در صورتی که افراد، اسطورههایی برای اعتقاد داشتن نداشته باشند، به فرقههای مذهبی، اعتیاد به مواد مخدر و فرهنگ رایج روی میآورند؛ به امید آنکه در زندگی خود معنایی بیابند. اسطورهها دروغ نیستند، بلکه نظامهای عقیدتی هشیار و ناهشیار هستند که توجیهاتی برای مشکلات شخصی و اجتماعی فراهم میکنند. اساطیر مانند تیرآهنهای حمایتکننده خانه هستند که به خانه، انسجام میبخشند و آن را قابل سکونت میسازند.
می معتقد بود افراد تمدن غرب به اساطیر نیاز مبرم دارند. اساطیر باورهاي غلط نیستند، بلکه آنها نظامهاي عقیدتی هشیار یا ناهشیاري هستند که توجیهاتی را براي مشکلات شخصی و اجتماعی تأمین می کنند. درصورت یکه افراد اساطیري براي اعتقاد داشتن نداشته باشند، به فرقه هاي مذهبی، اعتیاد به مواد مخدر و فرهنگ رایج روي می آورند به این هدف که در زندگی خود معنی بیابند. اساطیر داستانهایی هستند که جامعه را متحد می سازند.
قدرت اساطیر در تئوری رولو می شبیه به مفهوم ناهشیار جمعی در نظریه یونگ میباشد. اساطیر،الگوهای کهن در تجربه انسان هستند. آنها راههایی به تصاویر ذهنی همگانی هستند که خارج از تجربه فرد قرار دارند. همچنین اساطیر مانند کهنالگوها، به رشد روانی فرد کمک میکنند.
مسلمات هستی ( دلواپسی های غایی )
در مقابل نظریه روانکاوی که بر تعارض با غرایز سرکوب شده تمرکز دارد ، در نظریه وجود گرایی ( اگزیستانسیالیسم ) بر تعارض حاصل از رویارویی فرد با مسلمات هستی تاکید می شود .
منظور از مسلمات هستی ، دلواپسی های غایی مسلم است ، ویژگی های درونی قطعی و مسلمی که بخش گریز ناپذیری از هستی انسان در جهان آفرینش هستند . به عنوان مثال رویارویی با مرگ خویش ، تصمیم گیری اساسی برگشت ناپذیر و غیر قابل تغییر و یا فروپاشی آنچه تاکنون معنای بنیادینی برای زندگی فراهم می کرده است .
چهار دلواپسی غایی از اصلی ترین موارد هستند : مرگ ، آزادی ، تنهایی و پوچی .
رویارویی فرد با هر یک از این حقایق زندگی ، درونمایه ی تعارض پویای اگزیستانسیال را می سازد .
آسیب روانی
در تئوری رولو می ، بیتفاوتی و پوچی، ناخوشی عصر نوین است. در صورتی که افراد، سرنوشت خود را انکار کرده یا اساطیر خود را رها کنند، هدف از بودن خویش را از دست میدهند و بیمقصد میشوند. آنها بدون هدف یا مقصد، بیمار میشوند و به انواع رفتارهای نابودکننده و محکوم به شکست میپردازند.
خیلی از افراد در جوامع مدرن احساس میکنند با دنیا، دیگران و مخصوصاً خودشان بیگانه هستند. می آسیب روانی را به صورت فقدان ارتباط، یعنی ناتوانی در شناخت دیگران و سهیم کردن خود با آنها در نظر داشت. افرادی که از لحاظ روانی پریشان هستند، سرنوشت خود را انکار میکنند و بنایراین، آزادی خود را از دست میدهند. در تئوری رولو می ، امکان دارد آسیب روانی موقتی باشد یا ممکن است نسبتاً دائمی باشد و از تجربههای اوایل کودکی ناشی شود.