اتو رانک (Otto Rank) نویسنده و روانکاو اهل اتریش بود. او با نام اتو روزنفلد در وین زاده شد و به مدت ۲۰ سال یکی از نزدیکترین همکاران زیگموند فروید و سردبیر دو مجلهٔ مهم تحلیلی، مدیرعامل چاپخانهٔ چاپ و نشر آثار فروید و نظریه‌پردازی خلاق و درمانگر و نویسندهٔ پُرکاری در زمینهٔ روانکاوی بود. در سال ۱۹۲۶ میلادی اتو وین را به مقصد پاریس ترک کرد و ۱۴ سال عمر پایانی خود را به عنوان استاد دانشگاه، نویسنده و روان‌درمانگر در فرانسه و ایالات متحده آمریکا سپری کرد.

اتو رانک بسال 1884 در وین بدنیا می آید و از نخستین نسل روانکاوان مکتب فروید بود . خانواده وی یهودی بودند و پدر و مادرش، سایمون روزنفلد و کارولین فیشر نام داشتند. گفته می‌شود پدرش مشکل مصرف الکل داشت و زیاد به خانواده اهمیت نمی‌داد. اتو فردی مذهبی نبود و آرامش را در موسیقی و کتاب دنبال می‌کرد. آثار هنریک ایبسن، آرتور شوپنهاور و فردریش نیچه را مطالعه کرده بود. او مدرسه بازرگانی را تمام کرده و در یک تعمیرگاه به عنوان یک کلیدساز مشغول به کار شد. از طرف دیگر، برادر بزرگ‌ترش حقوق خواند. اتو نتوانست ادامه تحصیل دهد زیرا خانواده فقط برای ادامه تحصیل یکی از فرزندان پول داشت.

آلفرد آدلر پزشک خانوادگی اتو رانک بود و او اسباب آشنایی رانک جوان و فروید را فراهم کرد در آن زمان رانک 22 ساله بود و مقاله ای را که تحت عنوان هنرمند نوشته بود ، به فروید تقدیم داشت . این آشنایی موجب شد که فروید بدل به حامی و پدر خوانده او شده و رابطه ای را که رانک هرگز با پدر خود نداشت با او برقرار کند .

اتو رانک روانکاو ، نویسنده و معلم ، یکی از نزدیکترین همکاران سیگموند فروید به مدت 20 سال ، نویسنده پرکار با مضامین روانکاوی ، سردبیر دو مجله تحلیلی برجسته آن دوران ، مدیر عامل بود. از انتشارات فروید ، و یک نظریه پرداز و درمانگر خلاق است.

رانک به همراه هانس ساکز ( Hans Sachs ) افراد غیر پزشک محفل اولیه روانکاوران بودند . به کمک فروید بود که توانست در 1912 دکترای خود را از دانشگاه وین دریافت کند . دیگر روانکاوان ، آشکارا به روابط نزدیک آنها حسادت می ورزیدند و ارنست جونز در اثر خود تصویری مخدوش از علل گسسته شدن رابطه فروید و رانک به دست می دهد .

از نظر فروید ، رانک جانشینی ایده آل برای او بود . اطرافیان وی این شایستگی را نداشتند .

جونز به دو جنبه که موجب جدایی این دو شد اشاره می کند :

1- فرضیه ضربه تولد 

2- رویکرد درمانی متفاوت رانک

روانشناسی و روش درمانی او پیشبرد نیروی سوم یا روانشناسی انسانگرا است . 

اتو رانک ، یکی‌از روانشناسانی بود که اعتقاد‌داشت تولد نقش مهمی در رشد شخصیت انسان دارد‌. او در کتاب‌ «Trauma of The Birth»، تولد را یک ضربه شدید معرفی‌کرد که بر جنین وارد شده‌است‌.

به عقیده او این ضربه سنگین، یک خزانه اضطراب ایجاد‌می‌کند و بیشتر نوروز‌ها از ضغطه تولد و این خزانه  سرچشمه می‌گیرند‌. کودک از این لحظه (لحظه تولد) به‌بعد همواره در‌معرض درد و رنج‌های متعدد قرارمی‌گیرد. جدا‌شدن از بهشت (‌رحم مادر‌)‌، از شیر گرفتن او‌، سرزنش و انتقاد از او‌، عدم‌توجه به خواسته‌های او، از‌دست‌رفتن حامیان او و ده‌ها مورد رنج‌آور دیگر‌.

درست است که به این نظر رانک، انتقاد وارد است‌، اما واقعیت این است که تجربیات تلخ دوران‌کودکی مانند سختگیری پدر و مادر،  انضباط‌های شدید آنها‌، انتقاد و عیب‌جویی‌های زیاد از کودک‌، تنبیه او از‌سوی بزرگترها‌، تحقیر و تمسخر کودک، اختلاف و ناسازگاری‌های زیاد بین والدین و جدایی آنها‌، فقر و نداری و عوامل متعدد دیگر خانوادگی و اجتماعی، همواره سبب رنج و درد کودک می‌شود‌.

به‌این‌ترتیب‌، اگر مانند رانک به‌طور افراطی به اثر ضربه تولد نگاه نکنیم‌، می‌توانیم ریشه بسیاری‌از اختلالات شخصیت و نیز اختلالات‌روانی مانند اضطراب‌و‌افسردگی و ترس‌و‌نگرانی را در تجارب دوره کودکی پیدا‌کنیم‌.

به زعم اتورانک اضطرابِ جنین به هنگام تولد، منشأ تمامى ترس ها و اضطراب هاى بعدى اوست. نزاع با پدر بر سر این در مى گیرد که پدر مانع از آن مى شودکه پسر بتواند به زهدان مادر بازگردد و نه به این دلیل که پدر تمایلات ادیپى پسر را سد مى نماید. او در کتاب جراحت تولد، به نحو نظام مندى زندگى انسان را چنان تفسیر مى کند تا با ضربۀ روحى تولد سازگار گردد. مى توان گفت که این روانکاو اسطوره اندیش بیش از دیگران به مسألۀ تولد قهرمان و تأثیر آن بر اعمال قهرمانى اشاره دارد. به زعم او تولد یک ضربۀ عمیق بر جنین است و او را از منظر فیزیولوژیکى و روانى سخت تحت تأثیر قرار مى دهد. او اضطرابِ سخت لحظۀ تولد را منشأ تمام اضطراب هایى مى داند که در مراحل بعدى زندگى کودك می داند .

تولد به مثابه مرگ

اتو رانك، روانکاو اتریشی، بر این اعتقاد است كه فرایند تولد به خودی خود واقعه آسیب زایی برای نوزاد تلقی می شود.

رانك معتقد بود روان رنجوری در دوران زندگی فرد، حاصل تجربه تولد و ترومای حاصل از آن است. از نظر او، جدا شدن از مادر درفرایند تولد، برانگیزاننده احساس اضطراب است. این احساس اضطراب معمولا بعدها در طی زندگی و در نتیجه جدایی یا حتی تهدید به جدایی از چیزی یا كسی دوباره فعال می شود. از این رو بر این باور بود كه انسان ها اغلب، تمایلی ناخودآگاه برای بازگشت به زهدان مادر دارند.

جدایی نوزاد از رحم مادر می تواند تهدید كننده باشد. كندن از فضای امن زهدان مادر و
پرتاب به جهانی كه بالقوه آسیب زاست می تواند برای نوزاد حكم مرگ را داشته باشد.
استانیسلاو گروف، روانپزشک اهل چک، معتقد است ارتباط نزدیك میان تولد و مرگ در سطح پیش از تولد حاكی از آن است كه تولد به طور بالقوه می تواند واقعه ای باشد تهدید كننده زندگی.

روی ریجوی ، نویسنده كتاب “كودك متولد نشده: شروع یك زندگی و غلبه بر مشكلات اولیه”
هم در باب تولد به مثابه مرگ حرف زده است. او به توصیف این تفكر بودیستی پرداخت كه مرگ، بازگشت به وضعیت سعادتمند نخستین در زهدان مادر است،همان نیروانای لذت بخش كه وضعیتی است فارغ از رنج، آرزو و خویشتن.

زهدان مادر، بهشت گمشده است در حالی كه زندگی انسان چیزی بیش از دره ای از اشك نیست. از نظر ریجوی، مفهوم تناسخ یا تولد مجدد در بودیسم، مجازات زندگی كوركورانه و بدون آگاهی است.

نظریه ضربه تولد

در نظریه روانکاوی، شوک روانی هنگام تولد به دلیل تغییر ناگهانی از امنیت رحم به بمباران محرک های دنیای خارج. زیگموند فروید زایمان را اولین تجربه تجربه اصطراب کودک و نمونه اولیه اضطراب جدایی می دانست. از نظر روانکاو اتریشی، اتو رانک (1939-1884)، که اولین کسی بود که ایده آسیب دیدگی هنگام تولد را مطرح کرد، این عامل تعیین کننده در بروز روان رنجوری ها بود. 

اتو رانک پس از گسستن از فروید خود نظریه ای با عنوان ضربه تولد معرفی نمود. طبق این نظریه، اضطراب با جدایی از مادر مربوط است، بخصوص جدایی از رحم که تامکین کننده رضایت بدون تلاش است. این تجربه دردناک منجر به اضطراب نخستین می گردد و خواب و رویا بازگشت به درون رحم به صورت سمبولیک نشان می دهد. به عقده رانک نوروزهای اضطراب حاصل همین تجربه عمومی، یعنی ضربه تولد است.

اتو رانک (1924) بر این باور بود که اولین ضربه‌ای که انسان را آزار می‌دهد و برای او اضطراب‌زا است، همان تولدش است. اینکه نوزاد از محیط امن و راحت رحم مادر، با تولد جدا می‌شود و پا به این دنیا می‌گذارد کودک را از همان لحظات اولیه دچار اضطراب می‌کند، چه برسد به مراحل بعدی رشد مانند از شیر گرفتن، راه رفتن، صحبت کردن، درگیری‌های ادیپال، انتخاب کردن، تصمیم گرفتن در مقاطع مهم زندگی _داشتن زندگی خلاقانه_ و درنهایت مرگ. ضربه تولد اتفاقی پیش ادیپی است، از این رو اهمیت حضور مادری سالم و در برگیرنده را دو چندان می‌کند. کودک هنوز راه ارتباطی مؤثر و دقیقی برای ابراز احساساتش به والدین ندارد اما او دارد مراحل ابتدایی رشد را می‌گذراند، هرچه این مراحل در بستر یک رابطه عمیق و همدلانه بیشتری از سوی والدین و مراقبین سپری شود، ریشه‌های رشد این درخت جوان محکم تر و قدرتمندتر خواهند شد و در آینده نیز در طی مراحل طوفانی زندگی، ثبات و امنیت بیشتری احساس خواهد کرد.

طبق نظریه اتو رانک ، شوک ناشی از تولد ، مخزنی ( reservior ) از اضطراب تولید می کند که عامل تمام اختلالات روانی نوروتیک است . اما وی بعدها در طی کارش ، ضربه تولد را فقط اولین تجربه از مجموعه تجارب طولانی مدت جدایی در طول زندگی دانست که این تجارب ، ناشی از عوامل زیستی ، روانشناختی و اجتماعی هستند که از زندگی ، قابل تفکیک نیستند .

ضربه های زندگی اتو رانک

روان‌کاو «اتو رانک» می‌گوید:

1- ضربۀ اوّل زندگی ما «ضربۀ تولد» است و نزول از رحم مادر همان تجربۀ هبوط از بهشت است و ما یک دفعه از آن باغِ پُر میوه که بدون دست دراز کردن میوه‌ها وارد دهانمان می‌شد به یک برهوت پرتاب می‌شویم که نور، چشممان را می‌زند، سَرما تنمان را اذیت می‌کند و برای نفس کشیدن باید هق‌هق کنیم، برای غذا خوردن باید بمکیم و ببلعیم؛ همۀ‌چیز برایمان ناآشناست و حجم عظیمی از داده‌ها به مغزمان هجوم می‌آورد.

2- ضربۀ دوم «ضربۀ جدا شدن از شیر مادر» است. دوباره آن بند اتصال ما به بهشت پاره می‌شود و ما همان «از نیستان تا مرا ببریده‌اند … در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند» می‌شویم و مدام ترس از این داریم که «خود مادر اگر برود باید چه ‌کنیم؟».

3- از هفت هشت ماهگی تا دو سالگی ما ترس و اضطراب جدایی داریم که وای اگر مادر بمیرد، بیرون برود و برنگردد، اگر مرا نخواهد، اگر مرا دوست نداشته باشد چه‌ کنم؟

4- حالا موقع عاشق شدن ما دوباره «وصل» را تجربه می‌کنیم. همان بویِ مادر را استشمام می‌کنیم. همان بوی بهشت را استشمام می‌کنیم، بوی همان رزاق‌هایی که ما را تغذیه و حمایت می‌کردند تجربه می‌کنیم و به‌نوعی «ارتباط کودک-مادر» را در آن رابطه می‌جوییم و مادر را به معشوق فرافکنی می‌کنیم.

مفهوم واژن دندان دار

یکی از مواردی که در نظریه اتو رانک به عنوان یک عامل اضطراب زا به آن اشاره شده ، مفهوم واژن دندان دار ( Vagina Dentata ) است . اصطلاح واژن دندان دار توسط یک روان تحلیل گر مجارستانی به نام ساندور فرنزی نیز توصیف شده است .

این اصطلاح به یک نوع خیال پردازی در مردان با مشکلات جنسی اشاره دارد که واژن زن را یک عامل خطرناک مربوط به آمیزش جنسی می دانند و همین موجب ایجاد اضطراب جنسی در این مردان می شود .

نظرات دانشمندان دیگر درباره ضربه تولد

فروید (1905) با مشاهده و تحلیل بیمارانش به این بینش دست یافت که سال‌های اولیه رشد از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین سال‌های طول زندگی آدمی است و اهمیت زیادی در رشد و تحول شخصیت انسان در سال‌های آتی دارد. او کودک را موجودی در نظر گرفت که از لحظه تولد تا مرگ بین دو غریزه اروس (زندگی) و تاناتوس (مرگ) و احساسات عشق و نفرت دست به گریبان است. در حالیکه تعلیمات مذهبی و فضای جامعه آن زمان نوزادان را موجوداتی مانند لوح سفید و بی گناه درنظر می‌گرفت، مشاهده بخش‌های خصمانه، حسادت‌ها و رشک‌هایشان و رفتارهای نمایشی‌شان که گاهی والدینشان را شگفت‌زده می‌کرد، بسیار عجیب بود. البته این رفتارها اثر عجیبی بر والدین دارد و نوزادان را نیز به مقصودشان می‌رساند اما فرض بر این بود که کودکان هنوز چیزی درباره احساسات دردناکشان درک نکرده‌اند. (Alvarez, 2001; Spitz, 1945) اتو رانک (1924) بر این باور بود که اولین ضربه‌ای که انسان را آزار می‌دهد و برای او اضطراب‌زا است، همان تولدش است. اینکه نوزاد از محیط امن و راحت رحم مادر، با تولد جدا می‌شود و پا به این دنیا می‌گذارد کودک را از همان لحظات اولیه دچار اضطراب می‌کند، چه برسد به مراحل بعدی رشد مانند از شیر گرفتن، راه رفتن، صحبت کردن، درگیری‌های ادیپال، انتخاب کردن، تصمیم گرفتن در مقاطع مهم زندگی _داشتن زندگی خلاقانه_ و درنهایت مرگ. ضربه تولد اتفاقی پیش ادیپی است، از این رو اهمیت حضور مادری سالم و در برگیرنده را دو چندان می‌کند. کودک هنوز راه ارتباطی مؤثر و دقیقی برای ابراز احساساتش به والدین ندارد اما او دارد مراحل ابتدایی رشد را می‌گذراند، هرچه این مراحل در بستر یک رابطه عمیق و همدلانه بیشتری از سوی والدین و مراقبین سپری شود، ریشه‌های رشد این درخت جوان محکم تر و قدرتمندتر خواهند شد و در آینده نیز در طی مراحل طوفانی زندگی، ثبات و امنیت بیشتری احساس خواهد کرد. (Alvarez, 2001; Spitz, 1945)

تولد برای یک نوزاد، به معنی تغییر اساسی در تمام سازمان‌های روان‌شناختی‌اش است. او قبلا تمام نیازهای ضروری‌اش را از طریق جفت و بند ناف و از طریق خون مادر تأمین می‌کرده است اما حالا همه چیز تغییر کرده؛ از طریق ریه‌هایش نفس می‌کشد، به زودی گرسنگی‌اش را با مکیدن پستان مادر برطرف می‌کند و از راه روده و مثانه باقی‌مانده آنچه که می‌خورد را دفع می‌کند. مدل تولد یک نوزاد بر اتفاقات بعدی زندگی او تأثیر زیادی دارد و تعیین کننده نوع رابطه مادر و نوزاد است که می‌تواند یک رابطه خوب و غنی باشد یا یک رابطه پراسترس و سخت برای هر دو.

نوزاد اگر خوش شانس باشد مادر را به عنوان اولین انسان در دنیا می‌شناسد و درک می‌کند، چند دقیقه بعد از تولد در آغوش او جای می‌گیرد و یاد می‌گیرد که چطور شیر بخورد، گوش‌هایش که اکنون قوی‌ترین حس از حس‌های پنجگانه‌اش هستند، صدای قلب مادر را می‌شنود و بوی او را به خاطر می‌سپارد.

مادر نیز بعد از 9 ماه بارداری، نیاز دارد نوزاد خود را خارج از بدن خود احساس کند. نوزاد نیز در پیوند و ارتباط با بدن مادر احساس امنیت می‌کند؛ چیزی که مادر بهتر از سایرین می‌تواند به نوزاد بدهد و پدر نیز نقش بسیار مهمی در ایجاد آسایش و امنیت برای هر دو دارد. این پیوند و دلبستگی بین نوزاد و والدینش مهمترین پایه برای رشد کودک است و نحوه مراقبت و حمایت از این پیوند در فرایند رشد، حیاتی است.

در تمام دنیا رشد کودک در بستر خانواده تکامل می‌یابد و مراقبت از کودکان به عهده پدر و مادرشان است. اما گاهی نیز شرایطی وجود دارد که نوزاد با مراقبین دیگری نیز در ارتباط است، مانند وقتی مادر در بیمارستان بستری است و امکان ملاقات با فرزندش را ندارد، وقتی مادر فوت می‌کند، وقتی مادر فرزندش را به پرورشگاه می‌دهد و او را ترک می‌کند، مادری که مجبور است ساعاتی را در محیط کار باشد و نمی‌تواند از حق مرخصی پس از زایمان استفاده کند، یا نوزادانی که مادرشان را در جنگ یا حوادث دیگر از دست داده‌اند و موارد دیگر. به هر حال در این موارد مراقب دیگری جای مادر را می‌گیرد که ممکن است پدر، مادربزرگ یا یکی از اقوام یا دوستان خانوادگی یا یک پرستار کودک باشد؛ آنچه بسیار اهمیت دارد کیفیت رابطه مراقب اصلی نوزاد است که می‌تواند در فرایند رشد نوزاد سازنده یا آسیب زننده باشد. نوع این مراقبت «منحصر به فرد» است و همانطور که هر کودکی با ویژگی‌های ژنتیکی خاص خود به دنیا می‌آید و هیچ دو فردی شبیه به هم نیستند، نوع نیازها و خواسته‌های هر نوزاد هم خاص و مخصوص به خودش است. کودک در آغاز برای تأمین همه نیازهای جسمانی و روانشناختی‌اش به شدت به والدین خود وابسته است. حتی نحوه پاسخ به نیازهای بدنی نوزاد مانند گرسنگی، خواب، تعویض پوشک و …، پاسخ‌های هیجانی و عاطفی متفاوتی را در نوزاد بر می‌انگیزد که تجارب او را از زندگی و نگاهش به دنیا شکل می‌دهد. همانطور که وینیکات، روانکاو و متخصص اطفال درباره اولین ملاقات مادر و نوزاد می‌گوید:

نوزاد در درونش تنشی را احساس می‌کند؛ شاید گرسنه است، اما هر چه است، انتظار دارد در پاسخ به آن احساس چیزی پیدا کند که نمی‌داند چیست. در لحظه مناسب، مادر پستان خود را در دهان نوزاد می‌گذارد و او شروع به مکیدن می‌کند. مادر، نوزاد خود را قادر می‌کند که تجربه برطرف کردن نیازهای درونی‌اش را از طریق دنیای بیرونی «خلق» کند (وینیکات، 1988)

وینیکات آن را «توهم قدرت مطلق» نامید که از طریق حساسیت و نوع پاسخ‌دهی مادر و سایر مراقبین کودک در او به وجود می‌آید و یاد می‌گیرد که چطور بخواهد و انتظار داشته باشد که برای خواسته‌هایش پاسخ دریافت کند. هر فردی داستان رشد و تحول خودش را دارد؛ این داستان باید به‌گونه‌ای پیش برود که با توجه به مدل ژنتیکی‌ای که با آن دنیا آمده و محیط رشدی که تجربه می‌کند، درنهایت تبدیل به انسانی توانمند شود. این امر میسر نمی‌شود مگر آنکه زمانی که نیاز داشت درک شده باشد و طرز تفکر، احساساتش و خود واقعی‌اش پذیرفته شده باشد. فضایی که نوزاد برای رشد نیاز دارد فضایی است که بتواند به موقع نیازهای او را همانطور که او می‌خواهد ترجمه کرده و برآورده کند؛ آنچه نیاز دارد یک مادر در برگیرنده، با ظرفیت بالای پذیرش و مادری در دسترس است. برای چنین مادری بودن، لازم است که خود مادر تجربه پذیرفته و درک شدن و تأیید شدن را داشته باشد و از امنیت روانی خوبی برخوردار باشد.