نظریه هوش معنوی دانا زوهر و یان مارشال
نظریه هوش معنوی پس از آنکه برای اولین بار درسال 1997 توسط دو نویسنده زوهار و مارشال معرفی شد، درسال 2000 کتابی را با همین عنوان منتشر کرده و آن را عامل یکپارچگی و به تمامیت رسیدن و کامل شدن دانسته اند.
در این راستا درسال ۱۹۹۷ دو نویسنده زوهار و مارشال یک بعد جدید از هوش انسانی را معرفی کردند به نام هوش معنوی که طبق نظر آنان هوش نهایی است و برای حل مسایل مفهومی و ارزشی استفاده می شود .
در این کتاب در مورد شواهد علمی نیز بحث شده است نظیر پژوهش های پرسینگر روانشناس اعصاب و راماچاندران متخصص مغز و اعصاب در دهه 1990 در دانشگاه کالیفرنیا که منجر به شناسایی یک نقطه درمغز انسان شد که به نام نقطه خدا نامگذاری شد. این منطقه دریکی از اتصالات عصبی درلوب تمپورال مغز واقع شده است. درطول اسکن با توپوگرافی انتشار پوزیترون، این مناطق عصبی هرزمان که موضوعات تحقیقی معنوی و روحانی با افراد مورد بحث قرار گرفته است روشن شده اند. با اینکه وجود این نقطه درمغز دلیلی برای اثبات وجود خدا نمی دهد، ولیکن نمایانگر آن است که مغز برای پاسخ به پرسش های نهایی و غایی برنامه ریزی شده است(پارسا،1389).
هوش معنوی، مشاور و راهنمای رسیدن به درک درستی از ابعاد دیگر است و تمایل ما برای یافتن معنا و ارتباط با بی نهایت است. هوش معنوی به ما کمک می کند تا اصول درست و حقیقی را که در ناخودآگاه ما وجود دارند را هضم و درک نموده و بخشی از آگاهی مان نماییم که می تواند مانند یک قطب نما برایمان عمل کند. برای این منظور قطب نما تصویر بسیار خوبی است، زیرا که همیشه به نقاط شمال اشاره دارد که دلالت به سمت بالا دارد. همگام با رویای نوری که از درون دستهایمان دور می شود به دنیا می آیندو کل زندگیشان را جهت بازگشت به آن هاله نور یا آن منبع پرانرژی حیات و آفرینش و غوطه ور شدن درپاکی و بیکران آن و غرق شدن دراصالت خویش صرف و وقف می نمایند.
همان نوری که از آن می آییم و درآن جسم مان شروع به شکل گیری می کند و شروع به شناختن دستها و پاها و صورت و سایر اعضای بدنمان و تشخیص آنها می کنید و با تکامل جسمی جهت ورود به این دنیای فانی به ناگه با خروج از رحم مادر برای اولین بار چشمان فیزیکی خود را باز می کنید و همه چی را از جنس گوشت و خون و اجسام لمس شدنی می بیند و مادر پدری را که ما را احاطه کرده اند و آرام آرام با صبر و عشق و حمایت خود به ما فیزیک رامی آموزند تا مقدمات راه عبور از این آزمایش را فراگیریم. آنچه دراین محیط می آموزید آن است که همه ما از خدا هستیم و مخلوق و معبود اوییم ولی بسیار هستیم و برروی زمین پراکنده شدیم و هرکدام مان منحصر به فرد و ویژه هستیم همچو نمایی از خالق خود، و با قوانین جاری در طبیعت آشنا می شویم و همچنین قوانین و عرف مرسوم درجوامع انسانی و اینکه برای سرپا نگه داشتن خود اصول اولیه ای وجود دارد همچو نیازهای جسمانی نفس کشیدن، خوردن، خوابیدن، دفع کردن و معاشرت کردن و آنچه محسوس است آن است که تصویر آن نور از پس زمینه وجودمان پاک نخواهد شد و فطرتمان ما را به سوی آفریدگارمان و آن یکتا و نور مطلق که همه چیز از او نسبیت می یابد و آن هستی و نیستی ازلی که همه هیچ است هدایت می کند، چه بدانید و چه ندانید و چه خواب باشید.
باتوجه به سیر تکاملی بشر از خلقتش تاکنون و شکل گیری تمدن ها و پیشرفت حاصله درعلوم و فنون، آدمی توانسته تا حدودی جایگاه خود را روی زمین بیابد و مکانی جهت آسایش خود فراهم نماید و برای این منظور مقررات و قوانینی را برای خود وضع نموده است تا حدود و مرزهای جسمی و فیزیکی رعایت شود و همگان با هم برروی زمین به خیر و خوشی و سلامت روزگار بگذرانند تا از کثرت در وحدت به وحدت درکثرت برسند و کمال را تجربه نمایند.
حال انسانی را درنظر بگیرید که برای جسم و ذهن خود تدارکاتی را آماده و مهیا کرده است لیک گمگشته و خسته و فرسوده به نظر می رسد و روند زندگی او شکل دیگری پیدا کرده و دربسیاری از جوامع تغییراتی را درسلیقه و فرهنگ و آداب و رسوم شان شاهد هستیم که جویندگی انسان را درجهت یافتن و رسیدن به بهترین مسیر و زندگی و درحقیقت آرامش را نشان می دهد. این سرگشتگی پاسخی ندارد جز توجه به روح، آگاه شدن به آن و نیازهای این بعد وجود و آوردن آن به لحظه لحظه زندگی است. در این راستا درسال 1997 دو نویسنده زوهار و مارشال یک بعد جدید از هوش انسانی ارائه دادند به نام هوش معنوی که طبق نظر آنان هوش نهایی است و برای حل مسایل مفهومی و ارزشی استفاده می شود که به شرح آن خواهیم پرداخت(پارسا، 1389)
مدل زهر و مارشال، مدل گل نیلوفر است، زیرا نیلوفر سمبل غایی از انسانی است که راه آشکاری جهت ترکیب سنن غربی و شرقی است. این مدل بر نوعی روانشناسی خویشتن مبتنی است و دیدگاههای روانشناسی غرب، فلسفه شرق و علم قرن بیستم را به هم پیوند می زند. در این مدل به منابع پژوهشی گسترده ای تکیه شده است، به گونه ای که فلسفه شرق و غرب و علم روز را به هم پیوند می زند. 6 گلبرگ در مدل ارائه شده توسط زهر و مارشال عبارتند از : خدمت ، پرورش ، دانش ، تغییر شخصی ، برادری و اخوت ، رهبری خدمتگذار (زوهر و مارشال،2000).
انواع هوش
زوهار و مارشال سه نوع هوش عقلاني، هيجاني و معنوي ذكر كردهاند. آنها مشخصات افراد داراي هوش معنوي بالايي را اينگونه ذكر كردهاند: اين افراد انعطافپذيرند؛ درجة بالايي از هوشياري نسبت به خويشتن دارند؛ توانايي رويارويي با مشكلات و دردها و چيره شدن بر آنها را دارند. همچنين الهام از طريق ارزشها و بصيرتها، اجتناب از بد كردن نسبت به ديگران، تفكر وحدتگرا (پي بردن به روابط ميان اشيا و پديدههاي گوناگون) جستوجو براي پاسخ دادن به سؤالهاي اساسي، عدم وابستگي به ديگران و مقاومت در برابر شيوهها و سنّتهاي معمول جامعه از ويژگيهاي ديگر آنهاست.
هوش معنوی زوهر و مارشال
گاردنر در 1983 اولین کسی بود که نظریه هوش های چندگانه را ارائه کرد و معنویت را به عنوان یک هوش معرفی کرد. بعد از معرفی هوش های چندگانه توسط گاردنر مفهوم هوش معنوی پدیدار گشت. گارنر درسال 1983 درکتاب معروف خود تحت عنوان چارچوب های مغز تئوری هوش های چندگانه را مطرح نمود بعد از آن هوش عاطفی که دراصل توسط پاین (1985) معرفی گشت به وسیله سالری و مایر درسال 1990 به عنوان یک نوع هوش اجتماعی درمقاله ای تحت عنوان هوش عاطفی مطرح گردید، به دنبال آن گلمن مفهوم هوش عاطفی را وارد دنیای تجارت نمود و کتابی را با عنوان هوش عاطفی تحریر کرد. درهمان زمان واژه هوش معنوی نیز عنوان گشت. درسال 1985 یکی از کتب از واژه هوش معنوی استفاده نمود. نویسنده درآن عنوان کرد: با اشاره به نور هوش معنوی که عیسی مسیح نشان داده بود.
مسیح گفت که من نور جهان هستم با وجود این منبع صرفا مربوط به کتاب مقدس و به شیوه های رفتاری دیگر اشاره ندارد. بنابراین در رابطه با ابداع واژه هوش معنوی و کاربرد آن درحوزه اجتماعی هنوز ادعایی وجود ندارد. سیسک و تورنس (2001) ریشه هوش معنوی را نوشته های باستان و عرفان شرق می داند. آنها به تأثیر صوفی ها اسلام، بودا و تائونیسم اشاره کرده اند(کراین 2008).
اصطلاح هوش معنوی ابتدا توسط ایمونز در 2000 مطرح شد و بعد از آن دانا زوهر ( Zohar Dana ) و یان مارشال ( Marshall Ian ) در 2000 آن را مطرح کردند.
ایمونز هوش معنوی را استفاده از اطلاعات معنوی برای حل سازگارانه مشکلات زندگی و نیل به اهداف تعریف کرده است. زوهر و مارشال این گونه بیان کردهاند که هوش معنوی ظرفیتی است که با آن ژرفترین مفاهیم و اهداف و برترین انگیزههای خود را درک میکنیم . به نظر زوهر ، در واقع سوالات بنیادین انسان در مورد هستی و چگونگی پدیدآیی آن از طریق هوش معنوی پاسخ داده میشود .
نظریه هوش معنوی پس از آنکه برای اولین بار درسال 1997 توسط دو نویسنده زوهار و مارشال معرفی شد، درسال 2000 کتابی را با همین عنوان منتشر کرده و آن را عامل یکپارچگی و به تمامیت رسیدن و کامل شدن دانسته اند.
دراین کتاب درمورد شواهد علمی نیز بحث شده است نظیر پژوهش های پرسینگر روانشناس اعصاب و راماچاندران متخصص مغز و اعصاب در دهه 1990 در دانشگاه کالیفرنیا که منجر به شناسایی یک نقطه درمغز انسان شد که به نام نقطه خدا نامگذاری شد. این منطقه دریکی از اتصالات عصبی درلوب تمپورال مغز واقع شده است.
درطول اسکن با توپوگرافی انتشار پوزیترون، این مناطق عصبی هرزمان که موضوعات تحقیقی معنوی و روحانی با افراد مورد بحث قرار گرفته است روشن شده اند. با اینکه وجود این نقطه درمغز دلیلی برای اثبات وجود خدا نمی دهد، ولیکن نمایانگر آن است که مغز برای پاسخ به پرسش های نهایی و غایی برنامه ریزی شده است
دانا زوهر و یان مارشال ( Zohar, D., & Marshall, I ) در 2000 معنويت را بخش مهم و ناديده انگاشته شده ي قلمرو معرفتي تلقي مي كنند و مدافع وجود هوش معنوي هستند.
در سال 1997 مارشال و زوهر در کتاب " هوش معنوی: هوش بنیادی " ، بر اساس قانون فیزیک کوانتوم و یافته های عصب شناختی به تفصیل به شرح و اثبات وجود هوش معنوی پرداختند.
از نظر زوهر و مارشال، هوش معنوی هوشی است که با نشان دادن مناسبترین راه به افراد به زندگی شان معنا و مفهوم عمیق تری می بخشد. به عقیده زوهر و مارشال، هوش معنوی همراه IQ و EQ این اجازه را به انسان می دهد که خلاق باشد و قوانین و قالبهای نامناسب و عادت محور را تغییر دهد و یا در صورت لزوم قالبهای جدیدی خلق کند.
هـوش معنـوی در تعامـل بـا دو هوش دیگر میتواند نتایج هوشمندی انسان را متحول کند و به این دو هـوش گسـتردگی و غنای بیشتری بخشد، زیرا هوش معنـوی قـادر اسـت کـه هشیاری یا احساس پیوند با قدرتی برتر یا وجودی مقـدس را آسـان کنـد و افـزایش دهـد.
زوهر و مارشال در 2000 هوش معنوي را هوشي تعريف مي كنند كه با آن به مسايل معنايي و ارزشي مي پردازيم و آنها را حل مي كنيم؛ هوشي كه با آن اعمال و زندگي را در شرايط گسترده تر، غني تر و معنادارتر قرار مي دهيم و با كمك آن رشته اي از رفتار يا يك مسير زندگي را معنادارتر از ديگري برآورد مي كنيم. داشتن معنا يا هدف در زندگي ارتباط مثبتي با عوامل روان شناختي دارد و منجر به سازگاري، رضايت از زندگي، احساس خوب روان شناختي و حمايت اجتماعي مي شود .
از نظر زوهر و مارشال در 2000 هوش معنوي عبارت است از هوشي كه به كمك آن فرد آماده ميشود و مشكلات مربوط به معنا و ارزش را حل مي كند، هوشي كه با آن فرد مي تواند اعمال و زندگي اش را در بافتي گستردهتر، غنيتر ، و معنادارتر قرار دهد، و هوشي كه با آن شخص مي تواند يك روش يا مسير زندگي را كه معناداري بيشتري نسبت به ساير مسيرها دارد ارزيابي كند.
هوش معنوي اساس موضوع هايي است كه به آن ها ايمان داريم كه به انسان تماميت مي بخشد و به او يكپارچگي و وحدت عطا مي كند
هوش معنوی قادر است هوشیاری یا احساس پیوند با قدرتی برتر یا وجودی مقدس را آسان کند و افزایش دهد.
دانا زوهر و جان مارشال (2000) الگویی از هوش معنوی ارائه دادند و معتقدند هوشی که ما را کامل میکند، هوش روانی است. هوش خودعمقی، هوشی است که با آن سؤالات اساسی را می پرسیم و با آن به جواب هایمان نیز دست می یابیم.
کلمۀ هوش معنوی در مفهوم زوهر/ مارشال از کلمۀ التین Spiritus گرفته شده که به معنای زندگی یا نیروی حیات بخشیدن به یک سیستم است.
زوهر و مارشال (2000 ) نیز بر آن اند که تجربه های معنوی ،بینشی ژرف پدید می آورد که چشم انداز هایی نو و تازه به زندگی باز می کند.این بینش و چشم انداز تازه شخص را قادر می سازد که از عهده کارها به خوبی برآید و به گونه ئی خلاق راه حل هایی تازه برای مسائل زندگی خود برگزیند(صمدی،پروین؛1385).
زوهار و مارشال معتقدند که هوش معنوی ، هوشی است که از طریق آن مسائل مربوط به معنا و ارزش ها را حل می کنیم . هوشی که فعالیت ها و زندگی ما را در زمینه ی وسیع تر ، غنی تر و معنادار تر قرار می دهد ، هوشی که به ما کمک می کند بفهیم کدام اقدامات یا کدام مسیر معنادارتر از دیگری است .
زوهر و مارشال (2000) هوش معنوی را به عنوان، هوشی که ما به کمک آن مشکلات معناداری و ارزش زندگی خود را حل می کنیم، هوشی که به ما کمک میکند تا اعمال و زندگی خود را در مفهومی ژرف و عمیقتر قرار دهیم و هوشی که به ما کمک می کند تا ارزیابی کنیم که کدام اقدام و مسیر زندگی معنای بیشتری از دیگری دارد(زوهر و مارشال،2000: 3).
هوش معنوی تا حدی یک ظرفیت ذاتی مغز و روان برای یافتن معنا در تجربه ها و مشکلات است (زوهر و مارشال، 2000).
مهمتر اینکه به فرد یک حس شهودی از معنا می دهد (امونز، 2000، سیسک، 2002؛ زوهر و مارشال، 2000).
اگر بخواهیم به شکلی ویژه تر بگوییم، هوش معنوی هوشی است که با آن می توانیم کارها و زندگی هایمان را در یک بافت وسیع تر، غنی تر و معنابخش قرار دهیم و بنابراین، هوشی است که با آن می توانیم ارزیابی کنیم که یک روش و یا یک مسیر زندگی نسبت به دیگرنمونه ها، معنادارتر است (زوهر و مارشال، 2000، ص4).
هوش معنوی به واسطۀ کنش آن در یکپارچه کردن هوش عقلانی و هوش هیجانی باید بعد از این دو هوش گسترش یابد. این کنش یکپارچه کنندە هوش معنوی تعامل بین فرایندهای تفکر منطقی و هیجان را تسهیل میکند و این قابلیت را نیز دارد که نتیجۀ تعامل آنها را بهکلی تغییر دهد و بدین واسطه، موجب رشد و دگرگونی شخصی شود ( زوهر و مارشال، 2000).
بر طبق نظریه یونگ، خویشتن بایستی به عنوان مرکز روان که اجرا کننده کنش های یکپارچگی و دگرگونی می باشد، محسوب شود. با تسهیل این فرایندهای دگرگونی پذیر، هوش معنوی به افراد این امکان را می دهد که با معنا و عمق بیشتری به زندگی خود ادامه دهند (زوهر و مارشال، 2000).
بعضی از ویژگی های فردی كه برای بهره گیری از هوش معنوی مفید هستند عبارتند از: دیدگاه كل نگری ، درستی و صحت، ذهن باز داشتن و انعطاف پذیری (زوهر و دریك، 2000).
به نظر زوهر و دریک (2000) هوش معنوی، بافت و زمینهای را که هوش های دیگر در چارچوب آن عمل می کنند، فراهم می کند . این کار به واسطۀ ایجاد معنا و راهنمایی شهودی و به وجود آوردن استدلال خلاق و یک رویکرد کل نگرانه مهیا می شود. هوش معنوی، تنها یکپارچهسازی معنویت و هوش نیست، بلکه بیانگر آمیختگی خصوصیات و علایق معنوی فرد، صفات شخصیتی، تواناییهای شناختی ویژه و فرایندهای عصب شناختی است.
زهر و مارشال معتقدند هوش معنوی از طریق جستجوی معنای اصلی موقعیت ها، مطرح كردن «چرا» برای مسائل و تلاش برای برقراری ارتباط میان رویدادها رشد، می كند. همچنین یادگیری و گوش دادن به پیام های شهودی راهنمایی كننده با صدای درونی، متفكر بودن، بالا بردن خود آگاهی، آموختن از اشتباهات و صداقت داشتن با خود باعث افزایش هوش معنوی می شود (نوبل، 2001؛ زهر و مارشال، به نقل از نازل، 2004).
براساس نظر زوهر و مارشال (2000) به واسطۀ هوش معنوی افراد میتوانند به مشکلات خود معنا و ارزش دهند و آنها را حل کنند. با استفاده از آن می توان اعمال و زندگی خود را در بافتی که از لحاظ معنادهی غنیتر و وسیعتر است، قرار داد، و مشخص کرد که یک روش یا راه زندگی از دیگر راه ها و روش ها از معنای بیشتری برخوردار است. هوش معنوی پایه و اساس ضروری برای عملکرد هوش منطقی و هوش هیجانی است.
به نظر زوهر و مارشال ، افراد، زماني هوش معنوي را به كار مي گيرند كه بخواهند از ظرفيت ها و منابع معنوي خود براي تصميم گيري هاي مهم وجودي و مساله گشايانه استفاده كنند .
انسان برای تصمیم گیری های مهم و اندیشه در موضوعات وجودی در زمان حل مسائل زندگی از معنویت استفاده میکند؛ در این شرایط، ذهن خود را به چالش می کشد و در لایه های عمیق ذهن خود به جستجو می پردازد تا ببیند در این شرایط کدام ارزش، باور، قابلیت یا توانمندی می تواند به کمکش بیاید .
در اثبات بعد فیزیولوژیک، محققان با تحریک بخشی از لب گیجگاهی مغز توانسته اند منطق های را شناسایی کنند که مسئول یادآوری و پرداختن به امور معنوی است. با چنین کشفی مشخص می شود نیاز به موضوعات معنوی و کاوش در حیطه های وجودی، القایی از بیرون نیست و نیازی است درونی که از بدو خلقت با انسان همراه بوده است و کودکان از اوان خردسالی به آن تمایل و درباره آن دلمشغولی دارند .
مدل زهر و مارشال
مدل زهر و مارشال، مدل گل نيلوفر است، زيرا نيلوفر سمبل غايي از انساني است كه راه آشكاري جهت تركيب سنن غربي و شرقي است. اين مدل بر نوعي روانشناسي خويشتن مبتني است و ديدگاه هاي روانشناسي غرب، فلسفه شرق و علم قرن بيستم را به هم پيوند ميزند. در اين مدل به منابع پژوهشي گستردهاي تكيه شده است، به گونهاي كه فلسفه شرق و غرب و علم روز را به هم پيوند مي زند. 6 گلبرگ در مدل ارائه شده توسط زهر و مارشال عبارتند از: خدمت ، پرورش ، دانش، تغيير شخصي، برادري و اخوت، رهبري خدمتگذار.
ابعاد هوش معنوی
هوش معنوي داراي ابعاد مختلفي شامل توانايي توليد معناي شخصي، تفكر انتقادي وجودي، درك و بسط حالت هاي آگاهي و فراروندگي، درك پديده متعالي در وراي موجودات هستي، فهم معنا و تأثير امور ديني، حل مسائل با استفاده از منابع معنوي، و سازگاري معنوي در روابط بين فردي است.
زوهر و مارشال (2000) نشانه های هوش معنوی خوب رشدیافته را به شرح زیر بیان کردند:
1. ظرفیت انعطافپذیر بودن ؛
2. درجۀ بالایی از خودآگاهی ؛
3. ظرفیت رویارویی با رنج و استفاده از آن؛
4. ظرفیت رویارویی با درد و متعالی کردن آن؛
5. ویژگی الهام گرفتن از رویاها و ارزشها؛
6. عدم تمایل به آزار و اذیت؛
7. گرایش به دیدن پیوندهایی بین چیزهای گوناگون ( کل نگر بودن ) ؛
8. گرایش آشکار به پرسیدن سؤالهای چرا یا چه و جست و جوی پاسخ های اساسی؛
9. مستقل از زمینۀ فعالیتهای برخلاف عرف.
قبل از پرداختن به ویژگیهای افراد دارای هوش معنوی و افراد فاقد هوش معنوی، به چند توصیه از دیدگاه دانا زوهر برای افزایش هوش معنوی اشاره می شود: انعطاف پذیر باشید و جنبه های دیگری از رویدادها را مدنظر قرار دهید؛ هوشیار یا خودآگاه باشید؛ بصیرت داشته باشید و از ارزش هایتان راهنمایی بگیرید؛ از تجربیات منفی درس بیاموزید و زمانی را برای تفکر به نتایج حاصل از تجربیات خودتان قرار دهید؛ به دنبال پیوستگی ها و ارتباطات باشید؛ برای آنچه به آن اعتقاد دارید استقامت کنید؛ بپرسید و سعی کنید قالب مشکل را تغییر دهید؛ اجازه ندهید مقام و موقعیت ذهن شما را درگیر کند، زیرا ذهن شما همواره با این تهدید رو به رو ست که توسط موقعیتها و حاشیه های به ظاهر مهم به گروگان گرفته شود.
بر اساس دیدگاه زوهر و مارشال مولفه های هوش معنوی بدین صورت می باشد:
1- خودآگاهی : بدانید واقعا که هستید و چگونه با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار میکنید.
2- تعیین ارزشها و چشمانداز (آرمان گرایی) : نهایت انسانیت ما در چشم انداز و ارزش های ما مشخص خواهد شد.
3- قابلیت مواجهه با مشکلات و ناملایمات و حتی به فرصت تبدیل کردن آنها : کنار آمدن با اشتباهات و مشکلات و درس گرفتن از آنها.
4- کل نگری : مشاهده ارتباط بین چیزها و امور: مشتاق بودن نسبت به همه چیز.
5- تنوع پذیری : کنار آمدن با تنوع، برای مثال دیدن جنبه های متفاوت هر فرد و تشویق به دانستن ارزش این تفاوت ها و شکرگزاری بابت آنها.
6- مستقل بودن(شهامت) : واژهای روانشناسانه که به معنای شهامت است نه سازگاری و همرنگ جماعت شدن، داشتن شجاعت کافی برای عمل برخلاف عرف رایج( استقلال از محیط).
7- تامل به پرسیدن چرا؟ : پرسیدن سوالات اساسی و یافتن پاسخ های بنیادین.
8- قابلیت چارچوب بندی دوباره موضوعات : مشاهده پدیده ها در زمینهای وسیع تر.
9- خودجوش بودن : انجام اعمال بر اساس بینش خود و پاسخگو بودن بابت آنها به دنیا و عمل نکردن بر اساس ترس و هوس.
خودآگاهي بدانيد واقعا” كه هستيد و چگونه با دنياي پيرامون خود ارتباط برقرار مي كنيد. | تعيين ارزشها و چشم انداز (آرمان گرايي) نهايت انسانيت ما در چشم انداز و ارزش هاي ما مشخص خواهد شد. | قابليت مواجهه با مشكلات و ناملايمات و حتي به فرصت تبديل كردن آنها كنار آمدن با اشتباهات و مشكلات و درس گرفتن از آنها |
كل نگري مشاهده ارتباط بين چيزها و امور : مشتاق بودن نسبت به همه چيز | تنوع پذيري كنار آمدن با تنوع، براي مثال ديدن جنبه هاي متفائت هر فرد و تشويق به دانستن ارزش اين تفائتها و شكرگزاري بابت آنها | مستقل بودن (شهامت) واژه اي روانشناسانه كه به معناي شهامت است نه سازگاري و همرنگ جماعت شدن، داشتن شجاعت كافي براي عمل برخلاف عرف رايج (استقلال از محيط) |
تمايل به پرسيدن چرا؟ پرسيدن سوالات اساسي و يافتن پاسخ هاي بنيادين | قابليت چارچوب بندي دوباره موضوعات مشاهده پديده ها در زمينه اي وسيع تر | خودجوش بودن انجام اعمال بر اساس بينش خود و پاسخگو بودن بابت آنها به دنيا و عمل نكردن بر اساس ترس و هوس |
زهر و مارشال، معتقدند هوش معنوی از طریق جستجوی معنای اصلی موقعیت ها، مطرح كردن «چرا» برای مسائل و تلاش برای برقراری ارتباط میان رویدادها رشد، می كند. همچنین یادگیری و گوش دادن به پیام های شهودی راهنمایی كننده با صدای درونی، متفكر بودن، بالا بردن خود آگاهی، آموختن از اشتباهات و صداقت داشتن با خود باعث افزایش هوش معنوی می شود .
سرمایه معنوی
سرمايه معنوي ( spiritual capital ) ، مفهومي است که توسط دو محقق به نام هاي دانا زوهر و اين مارشال در سال 2004 وارد ادبيات مديريت گرديد. اين سرمايه، از نوع پول و ماديات نيست بلکه از بعد معنايي بسيار با ارزش تر و با اهميت تر از ماديات محسوب مي گردد، چرا که علاوه بر افزودن به ثروت مادي افراد، بر افزايش ثروت معنوي آنها نيز تاثيرگذار مي باشد.
سرمايه معنوي عامل حرکت و توليد انرژي در سازمان ها بوده و باعث مي گردد که آنها از قابليت هايي برخوردار شوند که به تعالي و توسعه پايدارشان بيانجامد. در واقع نکته متمايز چنين سازمانهايي، اين است که مي تواند به سرمايه داري پايدار دست يابد.
سرمايه معنوي باعث مي شود سازمان حيات دروني خود را گسترش و توسعه داده و با محيط خود در تعامل بيشتري قرارگيرد. به عبارت ديگر سازمان با سرمايه معنوي تبديل به سيستمي انعطاف پذير و سازگار شده که مي تواند در صورت لزوم خود را از نو سازماندهي کند. سازمان ها و جوامعي که از چنين قابليتي برخوردارند، احساس مسئوليت عميق تري نسبت به محيط اطراف خود داشته و به احتمال زياد از مزيت رقابتي پايدارتري نسبت به سازمان ها و جوامعي که تنها به منافع شخصي خود فکر مي کنند، برخوردار خواهند بود. به واقع سرمايه معنوي مي تواند منشاء ايجاد تحولي اساسي در رهبري و مديريت سازمان ها و جوامع گردد.
سرمايه معنوي يعني آگاهي نسبت به توانايي هاي خود، تشخيص پتانسيل هاي موجود در محيط اطراف، توانايي ديدن مسائل و مشکلات از ابعاد متفاوت، درک ارزش هاي والاي انساني، داشتن احساس همدلي و درک انسان هاي ديگر، احترام به تفاوت هاي موجود در انسانها با اعتقاد به هدفمند بودن اين تفاوت ها و توانايي بهره برداري از آنها و در نهايت توانايي تبديل تهديدها به فرصت و داشتن نگرش برد- برد در تمامي سطوح زندگي.
وقتي که ما توانايي آن را پيدا کنيم که به چيز بجزء خود فکر کنيم و فراتر از منافع شخصي خود بينديشيم قدم اساسي در جهت کسب سرمايه معنوي برداشته ايم.
علت اينکه سرمايه معنوي باعث غني شدن زندگي انسان ها مي گردد به اين دليل است که نگاه انسانها را نسبت به زندگي تغيير داده و اين نگاه را از تمرکز صرف بر خود به تمرکز بر کل دنيا معطوف مي کند، به اين معنا که انسانها ياد مي گيرند تاثير عملکردها و رفتارهاي خود را بر کل محيط اطراف خود ديده و باور کنند که فرايندهاي رفتاري و گفتاري آنها مي تواند بر زندگي حال و آينده ديگر افرادي که با آنها در ارتباط مستقيم و غيرمستقيم هستند تاثير به سزايي داشته باشد؛ به همين دليل دقت و حساسيت زيادي بر روي عملکرد خود داشته و سعي مي کنند نتيجه رفتارهاي خود را بر محيط بيروني و دروني مرتبط با خود مورد بررسي قرار داده و بعد دست به اقدام بزنند.
يکي ديگر از نمودهاي سرمايه معنوي چه در سطح فردي و چه در سطح سازماني، اعتقاد به اين باور است که تنها نگرش برد- برد به تمامي مسائل زندگي باعث پيروزي حتمي مي گردد و هرگز اين امکان وجود ندارد که با نابودي ديگران بتوان به پيروزي دست يافت. حال در نظر بگيريد دنياي با سرمايه معنوي، دنيايي امن براي زندگي همه انسانها با هر نژاد، قوميت، زبان، رنگ پوست، دين و... خواهد بود که در آن همه افراد و همه سازمانها براي پيروزي و کسب موفقيت فقط خود را نمي بينند و اين باور در آنها رخنه کرده که" اگر او پيروز باشد من نيز پيروز خواهم بود".
سرمايه معنوي همان باور رسالتي است که بر دوش همه انسانها بوده و براي رسيدن به آن بايد بياموزند که " چه کسي هستند؟ از کجا آمده اند؟ براي چه آمده اند؟ و چه هدفي در پس اين حضور نهفته است؟ و در نهايت اينکه درک کنند ميزان تاثيرشان بر محيط اطرافشان تا چه اندازه مي باشد ؟
سرمايه معنوي درک معناي مشترک زندگي با تمام مخلوقات خداوند از انسانها تا حيوانات و گياهان است به اين معنا که به انسانها اين حق داده نشده که براي آسايش و کسب سود خود محيط زيست را نابود کرده و به تاثيرات آن بر کره زمين هيچ اهميتي ندهد، چرا که با نگاه سرمايه معنوي همه انسانها موظفند حتي به امکان زندگي براي نسل هاي آينده نيز فکر کرده و با احترام و حفظ محيط زيست اين امکان را براي نسل هاي ديگر نيز فراهم آورند.
شاخص هاي و مولفه هاي سرمايه معنوي
زوهر و مارشال دوازده نوع هوش معنوی را معرفی کردند؛ این اصول را از انواعی گرفتند که سیستم های پیچیده را تعریف می کنند.
بطور کلي سرمايه معنوي داراي 12 شاخص مي باشد و هر شاخص داراي تعدادي مولفه بوده که به کمک آنها مي توان موجوديت هر يک شاخص ها را در سازمان مورد ارزيابي قرار داد. شاخص هاي سرمايه معنوي و مولفه هاي مرتبط با آن به شرح زير مي باشند:
1- خودآگاهي ( Self-Awareness ) : سازمان هايي که داراي سرمايه معنوي هستند، به خوبي مي دانند که چه چيز را باوردارند، برروي چه چيزي تاثير گذارند و درنهايت به چه چيزي مي خواهند برسند. نشانه هاي آن درسازمان عبارتند از:
- آگاهي نسبت به فلسفه وجودي و ماموريت سازمان
- آگاهي نسبت به اهداف و برنامه هاي تعيين شده سازمان
- آگاهي نسبت به مسئوليتها يي که بر عهده سازمان است
- آگاهي نسبت به نقاط قوت و ضعف سازمان
- وجود فرايند بازخورد در سازمان
2- تغيير چارچوب ذهني ( Reframing ) : سازمان هايي که به وجود سرمايه معنوي در تشکيلات خود اهميت مي دهند دائما اهداف و استراتژي هاي خود را در زمينه گسترده تري از معنا و مفهوم بنا مي کنند و درصورت نياز به تغيير چارچوب هاي اهدافشان مي پردازند. نشانه هاي اين شاخص در سازمان عبارتند از:
- شناسايي نسبت به فرصت ها و تهديد ها سازمان
- توانايي مديريت تغيير
- پذيرش ديدگاه هاي متفاوت
- داشتن برنامه هاي بهبود سازماني
- وجود خلاقيت و نو آوري درسازمان
- توانايي يادگيرندگي سازمان
3- خودانگيختگي ( Spontaneity ) : سازمان هايي که به پرورش سرمايه معنوي مي پردازند آمادگي اين را دارند که خودانگيخته باشند.
اين سازمانها درپارادايم هاي موجود و برنامه هاي از قبل تنظيم شده سازمان متوقف نمي شوند. آنها درجستجوي پارادايم هايي هستند که اهداف شان، ارزشهايشان، برنامه هاي اجرايي و تصميماتشان از آنها نشات مي گيرد و درصورت نياز اين پارادايم ها را تغيير مي دهند. آنها بجاي اينکه نسبت به محيط خود عکس العمل نشان دهند، نسبت به آن پاسخگو
هستند. نشانه هاي اين شاخص درسازمان عبارتند از:
- آمادگي براي انتخاب استراتژي مناسب و تغيير آن در صورت لزوم
- ميزان توانايي ريسک پذيري
- عدم وجود سيستم هاي کنترلي درون سازماني
- عدم وجود برنامه هاي بلند مدت و غير قابل انعطاف
4- دگرخواهي ( Compassion ) : سازمانهايي که سرمايه معنوي دارند حس دگرخواهي درآنها وجود دارد. اگر شاهد باشند که در حوزه نفوذ آنها کسي زجر مي کشد و از چيزي رنج مي برد و نيازي دارد، اهميت مي دهند و قبول مسئوليت مي کنند که در قبال آن فرد کاري انجام دهند. به طور کلي در قبال افرادي که مي توانند برآنها تاثيرگذار باشند احساس همدردي و دگرخواهي مي کنند. نشانه هاي اين شاخص درسازمان عبارتند از:
- توجه به بهبود منافع و رضايت ذينفعان
- توجه به نظر ذينفعان در تصميم گيريهاي سازماني
- برنامه ريزي در خصوص مسئوليت هاي احتماعی ( CSR ) و اجراي آن
5- کل نگري ( Holism ) : شرکت هايي که سرمايه معنوي بالايي دارند از ويژگي کل نگري بالايي برخوردار هستند. اين گونه سازمانها کسب و کار را بخشي از تشکيلات اقتصادي انسان و بخشي از جهان بزرگتر مي دانند. اين سازمانها خود را به نوعي مسئول کره زمين مي بينند و بر اين باور هستند که هرآنچه را که در يک سازمان انجام مي دهند بخشي از يک کل بزرگتر است. نشانه هاي اين شاخص درسازمان عبارتند از:
- هر پديده در سازمان با کل مجموعه سازمان سنجيده مي شود
- وجود يکپارچگي در کل سازمان
- وجود نگرش برد – برد در سازمان
6- چشم انداز محوري و ارزش محوري ( Vision and Value Led ) : سازمان هايي که چشم انداز محور و ارزش محور هستند،چشم انداز اصلي و مرکزي مشخصي دارند و هرکاري که انجام مي دهند برگرفته از اين چشم انداز است. چشم انداز اين گونه سازمان ها عميق است. ارزش هاي يک سازمان با سرمايه معنوي همان ارزش هاي عميق انساني است از جمله: بالا بردن کيفيت زندگي، افزايش سلامت و بهداشت، آموزش و پرورش، ارتباطات، دريافتن نيازهاي اساسي و ابتدايي انسانها، اهميت به محيط زيست جهاني، احساس افتخار در خدمت و نظاير اينها. نشانه هاي اين شاخص درسازمان، عبارتند از:
- داشتن چشم انداز و بازنگري مستمر آن
- وجود ارزش هاي سازماني و پايبندي به اين ارزش ها
- همگرايي در جهت رسيدن به ارزش ها و برآوردن چشم اندازهاي سازمان
7- استقبال از تفاوت ها ( Celebrate Diversity ) : اين گونه سازمانها به تفاوتهاي موجود بين پرسنل و داخل سازمان احترام مي گذارند. آنها به هرنقطه نظري اهميت مي دهند و به اعتبار آن واقف هستند.اين گونه سازمانها آگاه هستند که ثروت از منابع متفاوتي ايجاد مي شود و از دل سنت هاي متفاوت، کسب و کار پرجنب و جوش تري زاييده مي شود. نشانه هاي اين شاخص در سازمان عبارتند از:
- وجود تنوع پرسنلي در سازمان ( از نظر جنسيت، قوم، نژاد، سن و ... )
- پذيرش نظراتي که اهداف سازماني را به چالش مي کشد
- استفاده از تفاوت هاي پرسنلي و تبديل آنها به فرصت
8- استفاده مثبت از چالش ها ( The Positive Use of Adversity ) : سازمانهايي که به ايجاد سرمايه معنوي فکر مي کنند تلاش مي کنند که چالش ها و تهديدها را تبديل به فرصت کنند. اين سازمانها از رکود کسب وکار، نوسانات در بازار، تغيير در تقاضاي مشتريان و شناخت اشتباهات در محاسبات بهره برداري مي کنند. آنها به چالش ها به چشم فرصت جهت ايجاد خلاقيت مي نگرند.
نشانه اين شاخص درسازمان عبارتند از:
- درس گرفتن از اشتباهات و شجاعت روبرو شدن با آنها
- استفاده کيس هاي سازماني مشابه در جهت آگاهي از عملکرد ديگر سازمان ها در شرايط خاص و يکسان
9- استقلال راي ( Field Independence ) : سازمانهايي که سرمايه معنوي دارند داراي استقلال راي هستند يعني اين جرات را دارند که متفاوت از ديگران باشند و در مقابل بقيه بايستند و به عبارتي درصورت نياز در خلاف جريان آب حرکت کنند حتي در صورت نياز اين شجاعت را دارند که غير مشهور شوند اگر که به مصلحت سازمانشان باشد. اين ويژگي بخشي از نقش رهبري سازمان است. به جاي اينکه از روندهاي موجود پيروي کنند و دنباله رو آن باشند خودشان به ابداع روندهاي جديد مي پردازند. به علت باور و اعتقادي که به چشم انداز و ارزش هاي خود دارند احساس عزت نفس مي کنند و اين احساس به خاطر اين نيست که ديگران چه برداشتي از آنها دارند. نشانه هاي اين شاخص درسازمان عبارتند از:
- ميزان پافشاري سازمان برروي مواضع و ارزش هاي خود و عمل نمودن به قول و وعده هاي داده شده
- توانايي سازمان در تصميم گيريهاي غير معمول وقتي به نفع سازمان بوده و مسئوليت پذيري در قبال آن
10- فروتني ( Humility ) : سازمان هايي که از سرمايه معنوي غني هستند احساس فروتني عميقي درآنها وجود دارد. اين گونه سازمانها تکيه بر پيشرفت ها و پيروزي هاي گذشته خود نمي کنند. متکبر و حق به جانب نيستند. سرمايه معنوي از انباشت انجام کارهاي درست و صحيح به دست مي آيد بنابراين اين سازمانها به دنبال تعريف و تمجيد و يا پاداش نابجا و غيرمنصفانه نيستند. نشانه هاي اين شاخص درسازمان عبارتند از:
- توانايي پذيرش محدوديت ها و ويژگي خود انتقادي در سازمان
- عدم وجود غرور به جهت پيروزي ها و موفقيت هاي بدست آمده
11- طرح چراهاي بنيادي ( ?Asking Why ) : سازمانهاي که سرمايه معنوي را در خود پرورش مي دهند چراهاي بنيادي در خصوص سازمان خود مطرح مي کنند. اين گونه سازمانها به خود اجازه نمي دهند که جهت رسيدن به هدفهاي مشخصي در سازمان احساس نگراني کنند ولي برروي اين مساله متمرکز مي شوند که چرا اين اهداف را انتخاب کرده اند، شايد اهداف ديگري مي بايستي انتخاب مي کردند و اينکه کليه پيامدهاي تصميم خود را مي سنجند. نشانه هاي اين شاخص در سازمان عبارتند از:
- امکان زير سوال بردن مقررات و حتي اصول سازمان در جهت بالا بردن عملکرد
- ريشه يابي مسائل و مشکلات سازماني با تمرکز برروي علت وجودي سازمان در زمان تاسيس
12- احساس رسالت ( A Sense of Vocation ) : احساس رسالت در سازمانهايي که سرمايه معنوي بالايي دارند به چشم مي خورد. اين گونه سازمان ها آماده هستند که سرمايه خود را با نهادهايي که نيازمند هستند و يا زماني که جامعه بشري به کمک نياز دارد به اشتراک بگذارند. آنها از مشارکت ديگران جهت بهبود وضعيت رفاهي مردم جهان استقبال مي کنند و سپاسگزار مي شوند. نشانه هاي آن درسازمان عبارتند از:
- تعيين رسالت سازمان
- حرکت هارمونيک سازمان در جهت رسيدن به چشم انداز و رسالت تعيين شده و تعهد جهت انتقال اين رسالت به ديگر افراد سازمان
سرمايه معنوي و عوامل تاثير گذار بر آن در سازمان ها
با توجه به اينکه سرمايه معنوي يک قابليت براي سازمان ها محسوب مي گردد براي پياده سازي آن بايد عوامل موثر برآن را شناسايي نمود. منظور از عوامل تاثيرگذار عواملي است که ممکن است مانع از شکل گيري سرمايه معنوي و يا به شکل گيري ٱن در سازمان ها کمک کند. يکي از مهمترين عوامل تاثيرگذار در شکل گيري اين قابليت در سازمان ها، ديدگاه رهبران آن سازمان مي باشد. نگرش رهبران سازمان ها در خصوص پذيرش اهميت شاخص ها و مولفه هاي سرمايه معنوي و درک ضرورت وجود آنها در سازمان و ميزان هوش معنوي آنها در نحوه شکل گيري اين قابليت در سازمان ها بسيار تاثيرگذار مي باشد، منظور از هوش معنوي، هوشي است که به انسان امکان دسترسي به معناي عميق، ارزشهاي اساسي و درک هدف هميشگي زندگي را ميدهد، انسان با کمک هوش معنوي اول تصميم مي گيرد که مايل است در يک موقعيت خاص بمانند يا نه، اگر پاسخ منفي بود، شرايط، قوانين، ارزش ها و يا چارچوب هاي موجود را مي شکند و بعد شرايط، قوانين، ارزش ها يا چارچوب هاي جديدي بنا مينهد و شرايط را به سمتي که مي خواهند پيش ميبرند. بنابراين هوش معنوي هوش عادت شکن، انديشمند و خلاق انسانها است. معيارهاي سنجش هوش معنوي همان 12 شاخص سرمايه معنوي مي باشد. در واقع هوش معنوي اساس و پايه ظهور يافتن سرمايه معنوي مي باشد به اين معنا که انساني با هوش معنوي پايين قادر به دستيابي به قابليت سرمايه معنوي نمي باشد و سازمانهايي که رهبران و کارکنان آن از هوش معنوي بي بهره باشند هرگز سرمايه معنوي در آن سازمانها تجلي نمي يابد. با اين وصف مشخص مي گردد که علاوه بر نگرش رهبران سازمان، نگرش کارکنان سازمان نيز در روند اندازه گيري و پياده سازي اين قابليت در سطح سازمان نقش بسزايي دارد. عوامل ديگر همچون فرهنگ سازماني، فرهنگ و شرايط سياسي و اقتصادي حاکم بر جامعه، اصول و قوانين موجود در کسب و کار مي تواند از عوامل تاثير گذار در پايه ريزي سرمايه معنوي در سازمان ها باشد.
تاثير سرمايه معنوي بر عملکرد سازمان ها
با توجه به گسترش روزافزون رقابت در دنياي کسب و کار و پاسخگو نبودن شرايط موجود جهت ماندگاري و رقابت پايدار در بازار پر جنب و جوش نوين و مدرن امروز، وجود سرمايه معنوي در سازمان ها مي تواند يک نگاه جديدي در بازار کسب وکار بوجود آورد که رقابت و سودهي پايدار سازمان ها را تضمين نمايد. اما اين نکته حائز اهميت است بدون درک واقعي سرمايه معنوي هرگز به دستاورد هاي بزرگ نخواهيم رسيد و تحولي نيز اتفاق نخواهد افتاد. رسيدن به سرمايه معنوي، نياز به تغيير اساسي چارچوب ذهني در خصوص فلسفه بنيادي کسب و کار دارد.