جورج کاسپر هومنز، در یازدهم اگوست 1910، در شهر بوستون در ایالت ماساچوست آمریکا در خانواده‌ای ثروتمند و با طرز زندگی برهمنی زاده شد. در سال 1928 وارد دانشگاه هاروارد شد و در رشته ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت و مدرک لیسانس خود را در سال 1932 از این دانشگاه گرفت. آشنایی هومنز با آثار پاره‌تو مسیر تحصیلی او را تغییر داد چنان‌که با همکاری چارلز کورتیس کتابی با عنوان "مقدمه‌ای بر آرای پاره‌تو" نوشت که در سال 1934 منتشر شد.

هومنز بلافاصله در همان سال به مقام دستیار آموزشی حوزه جامعه‌شناسی در انجمن علمی دانشگاه هاروارد برگزیده شد. هومنز با اینکه خود هیچ‌گاه به دریافت درجه دکتری نائل نشد، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های جامعه‌شناسی در ‌زمان خود شد. هومنز در این زمان خود را در مرکز مکتبی که به کارکردگرایی ساختاری معروف شد می‌دید.

رویکر کارکردگرایانه هومنز در "دهقانان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی" (1941) مشهود است. در سال 1939 به مقام مربی جامعه‌شناسی ارتقاء یافت و تا سال 1941 در این مقام باقی ماند. در سال 1953 استاد صاحب‌کرسی جامعه‌شناسی شد و در سال 1955 فوق‌لیسانس خود را در رشته زبان انگلیسی گرفت. هومنز تمام دوران تدریس‌اش را در هاروارد گذراند و در مقام استاد ممتاز در سال 1988 برنده دانش‌پژوه ممتاز انجمن جامعه‌شناسی امریکا شد. وی در 29 می 1989 شهر کمبریج در ایالت ماساچوست آمریکا درگذشت.

نظریه مبادله اجتماعی (Exchange Theory)

نظریه مبادله اجتماعی رفتار را براساس متغیرهای وابسته به تأمل، احساس، عاطفه و فعالیت صورت گرفته؛ تبیین می‌نماید.

جورج کاسپر هومنز (۱۹۱۰م-۱۹۸۹م) ( George Casper Homans ) صاحبنظر و مبتکر اصلی نظریه مبادله، و زیر نفوذ فایده گرایی و اقتصاد کلاسیک بود.

نظریه مبادله اساساً تلاشی است به منظور انتخاب اصول رفتارگرایی، آمیختن آن‌ها با ایده‌های دیگر و به‌کارگیری آن‌ها در موضوعات مورد توجه جامعه‌شناسان. این نظریه ریشه در آثار جورج هومنز در دهه 1950 دارد. بخش عمده‌ای از نظریه مبادله هومنز را می‌توان واکنشی در برابر آرای پارسونز، دورکیم و به‌طور کلی کارکردگرایی ساختاری دانست. این نظریه را باید اثبات‌گرایانه دانست، چرا که مبتنی‌بر این فرض است که رفتار بشر را می‌توان با استفاده از قوانین طبیعی تشریح کرد. دیدگاه اصلی هومنز این است که جامعه‌شناسی باید به تبیین رفتار فردی و کنش متقابل انسان بپردازد.

در نظریه مبادله واحد تحلیل و موضوعی که هنگام مشاهده باید به آن دقت شود و موضوع اصلی در تبیین نظم، فرد است. این نظریه بر نوعی از کنش اجتماعی که اراده‌گرایی نام دارد، تأکید می‌کند. این نظریه رفتار روزمره را پاسخی به خواسته و محاسبه فردی می‌داند و بر این اعتقاد است که کنش‌کنندگان در انتخاب‌های خود از آزادی زیادی برخوردارند.

مزیت نظریه مبادله این است که می‌تواند جامعه‌شناسی را به اقتصاد نزدیک کند، یعنی آن رشته از علوم انسانی که بیشتر کاربردی و پیشرفت بیشتری کرده ولی از جنبه‌های نظری دور شده است. هر چند مفهوم مبادله در اقتصاد کلاسیک است اما نظریه جدید مبادله جنبه‌های مادی و غیرمادی را با هم در نظر می‌گیرد.

اساسی‌ترین فرض نظریه مبادله این است که افراد رفتارهایی را که در قبال انجام‌شان، پاداش می‌گیرند، تکرار می‌کنند و از رفتارهایی که قبلاً هزینه زیادی برای آنان دربرداشته است پرهیز می‌کنند. دراین نظریه، رفتار اجتماعی عبارت است از مبادله یا عملی محسوس یا نامحسوس، توأم با میزانی از پاداش یا هزینه، که دست‌کم بین دو فرد رخ می‌دهد.

در نظریه مبادله هومنز، بیش از آن‌که روابط گروهی و نهادی قابل طرح باشند، رابطه فرد با فرد مطرح می‌شود و تأکید، اساساً بر فرد یا روابط میان دو فرد است؛ لیکن هر نظریه جامعه‌شناختی باید به واحدهای جمعی بیش از دو نفر نیز توجه کند. هومنز نیز از سطح مبادله فرد با دیگری فراتر رفته و در نظریه خود، مسئله نهادها، گروه‌ها و زیر نهادها را هم مورد بررسی قرار داده‌است.

هومنز معتقد است نهادهای اجتماعی بر همان اصول اساسی مبادله استوارند و رفتارهای میان دو فرد و تفاوت آن‌ها، صرفاً در این است که نهادها، شبکه روابط بسیار پیچیده‌تری را شامل می‌شوند؛ که به پیچیدگی فعالیت‌ها و روابط غیر مستقیم مبادله مربوط می‌شود.

هومنز اعتقاد داشت که سود فردی انگیزه عمومی است که سبب حرکت جهان و مردم آن می‌شود و مردان و زنان درست مانند کبوتران در آزمایش اسکینر به گونه ای مثبت یا منفی تحت تأثیر محیط خود قرار می‌گیرند.

هومنز مبتکر دیدگاهی است که به رفتارگرایی اجتماعی اشتهار دارد. این سنت فکری بر بنیاد سنت اقتصاد کلاسیک، اصل مطلوبیت نهایی کاهنده و عقلانیت رفتاری استوار بود. این سنت در عین حال با سنت رفتارگرایی در روانشناسی پیوند داشت.

در این سنت مفروض بود که یافته‌های علمی بر اساس معیارهای علمی استوار است که به نوبه خود نتیجه تاثیرهای مشخص عینی ناشی از محیط بیرونی، بر فرد (محرک) و نیز رفتارهای عینی قابل مشاهده (پاسخ) است. دنیای اجتماعی، از دیدگاه هومنز متضمن افرادی کنشگر است که در حال مبادله پاداش یا هزینه هستند.

آنچه هومنز را از پنداره انسان اقتصادی در قرن ۱۹ متمایز می‌کرد این بود که از منظر او انگیزه عمل را تنها پول و کالا تشکیل نمی‌داد، بلکه تأیید، احترام، عشق، عاطفه و دیگر نشانه‌های غیر مادی و نمادین نیز از اهمیت برخوردار بود.

انسان از نگاه هومنز موجود خردباوری است که با هدف به حداکثر رساندن سود و به حداقل رساندن زیان خویش به محاسبه شادی‌ها و لذت‌ها و نیز آلام خود می‌پردازد.

ویژگی‌های نظریه مبادله اجتماعی

  1. موضوع اصلی آن مبادله است.
  2. در نظریه مبادله، تنوع روش و موضوع وجود دارد و گرایش‌های مختلف از اقتصاد و روان‌شناسی و … تا جامعه‌شناسی در شکل‌دهی آن نقش داشته‌اند.
  3. مسئله اصلی مورد مطالعه و علاقه همه نظریه‌پردازان مبادله، وابستگی درونی روابط بین افراد و جریان واقعی رفتار اجتماعی است.
  4. روش‌های متعددی در نظریه مبادله از قبیل مقیاس‌های اقتصادسنجی ایستاری، مطالعه کتابخانه‌ای و مشاهده ارتباط در موقعیت‌های واقعی رفتار، دوستی و روابط خانوادگی به‌کار برده شده‌است.
  5. نظریه مبادله اجتماعی، در جهت توزیع و تبیین رابطه بین رفتار، براساس پاداش یا مجازات است.
  6. مفاهیم و فرضیات مورد استفاده در دیدگاه مبادله، در مطالعات تجربی و نظری رفتار خانوادگی، عشق و ازدواج گسترش بیشتری یافته‌است.

قضایای هومنز

هومنز با طرح پنج قضیه کوشید تمام رفتارهای انسان را توضیح دهد. هومنز با توسل به دو متغیر اساسی "قضایای عام" خود را بیان می‌کند این دو متغیر عبارت‌اند از: ارزش و کمیت؛ یعنی، ارزش واحد عملی که بر شخصی وارد می‌شود و تعدد چنان واحدهایی که در طول زمانی معین وارد می‌شوند. قضایای هومنز از این قرارند:

1- قضیه موفقیت (Success Proposition)؛ در مورد همه اعمالی که اشخاص انجام می‌دهند، غالباً این‌گونه است که هر عملی از یک شخص اگر که مورد پاداش قرار گیرد، احتمالاً تکرار آن عمل به‌وسیله همان شخص افزایش می‌یابد.

رفتار برابر با قضیه موفقیت، سه مرحله دارد: نخست؛ کنش یک شخص، دوم؛ نتیجه همراه با پاداش، و سرانجام؛ تکرار کنش نخستین یا کنشی که دست‌کم از برخی جهات با کنش اولی مشابه باشد.

هرچه فعالیت یک فرد در زمان معینی پاداش بیشتری به شخص برساند، به همان نسبت فرد آن فعالیت را تکرار خواهد کرد و در میان کنش های فرد، هر چه کنش خاصی به پاداش منتهی شود، احتمال زیاد وجود دارد که شخص به انجام آن دست بزند. در اینجا هومنز مفهوم کثرت وقوع فعالیت ها را معرفی می کند. در نتیجه بین رفتارهای پاداش دهنده وکثرت پاسخ ها برای پاداش رابطه ی مستقیمی دیده می شود.

2- قضیه انگیزه (Stimulus Proposition)؛ اگر در گذشته وجود یک انگیزه خاص یا یک مجموعه از انگیزه‌ها، فرصتی بوده که در آن، عمل شخص به پاداش منجر شده، هر قدر وضعیت جدید شبیه گذشته باشد احتمال اینکه فرد به انجام عمل یا اعمال شبیه به آن دست بزند بیشتر است.

متغیر اصلی در قضیه انگیزه، درجه مشابهت میان انگیزه‌های حال و انگیزه‌هایی است که عمل را در گذشته پاداش داده است.

اگر در گذشته وقوع وضعیتی مشخص سبب شده است که فعالیت فرد به پاداش منتهی شود، هرچه وضعیت کنونی شبیه گذشته باشد احتمال اینکه فرد به همان فعالیتی مشابه آن دست بزند زیادتر است(ادیبی وانصاری،1358: 247-248).

3- قضیه ارزش (Value Proposition)؛ هر اندازه نتیجه عمل یک شخص برای او باارزش‌تر باشد، به‌همان اندازه علاقه وی نسبت به تدارک انجام آن عمل بیشتر می‌شود؛ تغییر ارزش ممکن است مثبت باشد یا منفی، نتایج اعمال شخص را که برای او نتیجه مثبت دارند پاداش، و نتایج اعمالی را که منفی هستند تنبیه می‌نامند.

این قضیه بیانگر آن است که افزایش در ارزش مثبت یا پاداش، این احتمال را افزایش می‌دهد که شخص یک عمل خاص را انجام دهد. بنابراین افزایش در ارزش منفی احتمال انجام آن عمل را کاهش می‌دهد.

هرچه نتایج یک کنش برای شخص با ارزش تر باشد، احتمال بیشتری دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد. پس بین کثرت و تکرار فعالیتی که پاداش در بردارد و میزان ارزش هر پاداش رابطه مستقیمی وجود دارد.

4- قضیه محرومیت و اشباع (Deprivation-Satiation Proposition)؛ هر اندازه فرد در گذشته نزدیک، نوع خاصی از پاداش را بیشتر دریافت کرده باشد، به‌همان اندازه واحدهای بعدی آن پاداش برای وی ارزش کمتری دربر خواهد داشت.

در اینجا، هومنز دو مفهوم اساسی دیگر را مطرح می‌کند که عبارت‌اند از: خسارت و سود. خسارت در هر رفتاری با پادش‌هایی مشخص می‌شود که یک کنشگر در فواصل معین یک کنش از دست می‌دهد. سود در تبادل اجتماعی، با تعداد بیشتر دریافت پاداش در مقایسه با میزان خسارت، مشخص می‌شود. این دو مفهوم باعث شد که هومنز قضیه محرومیت را به این شکل که هرچه یک شخص در نتیجه یک عمل سود بیشتری کسب کرده باشد، احتمال بیشتری می‌رود که آن عمل را دوباره انجام دهد طرح کند.

یک شخص هرچه در گذشته نزدیک پاداش معینی را بیشتر دریافت کرده باشد، همان پاداش در آینده برایش کم ارزش تر خواهد شد(ریتزر،1374: 428-430).

5- قضیه پرخاش‌گری ( تجاوز ) و تأیید (Aggression-Approval Propositions)؛ هرگاه یک شخص از کنش خود پاداشی را که انتظار دارد به‌دست نیاورد و یا تنبیهی را دریافت دارد که انتظارش را ندارد، خشمگین خواهد شد و در چنین موقعیتی احتمال بیشتری دارد که از خود رفتار پرخاشگرانه‌ای نشان دهد. و هرگاه شخصی پاداش مورد انتظارش را به‌دست بیاورد، به‌ویژه اگر پاداش بیش از حد چشم‌داشتش باشد، یا با تنبیه مورد انتظارش روبرو نشود، احساس خرسندی خواهد کرد، در این صورت، احتمال بیشتری می‌رود که آن شخص رفتار تأیید‌آمیزی از خود نشان دهد و نتایج رفتارش نیز برایش ارزشمندتر می‌شود.

بخش اول می گوید: هنگامی که رفتار فرد پاداش مورد نظرش را دریافت نمی کند و یا با تغییری که انتظارش را نداشته روبرو می شود، عصبانی شده بیشتر به انجام دادن رفتار پرخاشگرانه متمایل می شود و نتایج چنان رفتاری برایش ارزشمندتر می گردد. بخش دوم می گوید: وقتی عمل فرد پاداش مورد انتظار به ویزه پاداشی بیشتر از آن را دریافت می کند و یا تنبیه مورد انتظار را دریافت نمی کند، در این حالت فرد«متلذذ» خواهد شد و بیشتر به انجام عمل پسندیده متمایل خواهد گردید و نتایج چنان عملی برایش ارزشمندتر خواهد شد (توسلی،1372: 403-405).

قضيه عقلانيت

يک شخص به هنگام روبرو شدن با کنش هاي دوشقي، شقي را انتخاب خواهد کرد که حاصل ضرب ارزش نتيجه آن گزينه و احتمال دستيابي به آن نتيجه را در آن لحظه بزرگتر ارزيابي کند.
در حالي که قضاياي پيشين شديداً بر رفتارگرايي استوارند، قضيه عقلانيت بيشتر نفوذ نظريه گزينش عقلاني را بر رويکرد هومنز آشکار مي سازد. به زبان اقتصادي، کنشگراني که مطابق با قضيه عقلانيت عمل مي کنند، در راستاي به حداکثر رساندن سودهاي شان گام بر مي دارند.
انسان ها اساساً کنش هاي گوناگون رو در روي خود را وارسي کرده و محاسباتي را درباره آن ها انجام مي دهند. آن ها مقدار پاداش هاي مربوط به هر يک از گزينه هاي کنشي را با يکديگر مقايسه کرده و اين احتمال را نيز محاسبه مي کنند که آن ها عملاً چقدر براي دستيابي به آن پاداش ها شانس دارند. اگر کنشگران دستيابي به پاداش هاي بسيار با ارزش را غيرممکن تصور کنند آن پاداش ها برايشان بي ارزش خواهد شد. برعکس، پاداش هاي کم ارزش تري که کنشگران احتمال دستيابي به آن ها را بالا مي دانند ارزش شان براي کنشگران افزايش خواهد يافت. بدين سان، نوعي کنش متقابل بين ارزش پاداش و احتمال دستيابي به آن وجود دارد. مطلوب ترين پاداش ها آن هايي هستند که هم بسيار ارزش مندند و هم احتمال دستيابي به آن ها بالا است و نامطلوب ترين پاداش ها آن هايي اند که ارزش بالايي ندارند و احتمال حصول شان نيز اندک است.
هومنز قضيه عقلانيت را با قضاياي موفقيت، محرک و ارزش ارتباط مي دهد. قضيه عقلانيت اين نکته را به ما مي گويد که انسان ها کنش هاي شان را بر پايه ادراک شان از احتمال موفقيت انجام مي دهند. اما چه چيزي اين ادراک را تعيين مي کند؟ به گفته هومنز ادراک اين مسئله که شانس هاي موفقيت بالا يا پايين هستند، بر مبناي موفقيت هاي گذشته و شباهت موقعيت کنوني با موقعيت هاي موفقيت آميز پيشين شکل مي گيرد. همچنين از آنجا که قضيه عقلانيت به ما نمي گويد که چرا يک کنشگر، پاداش معيني را از پاداش ديگر با ارزش تر تلقي مي کند، قضيه ارزش نيز وارد بحث مي شود. بدين ترتيب، هومنز اصل عقلانيتش را با قضاياي رفتارگرايانه ترش پيوند مي زند.
پس بصورت کلی می توان گفت؛ هومنز به منظور شکل‌گیری «قضیه‌عقلانیت»، یا انتخاب عقلانی، به ترکیب سه قضیه‌ نخست خود می‌پردازد. در سه قضیه‌ نخست با تعیین ارزش برای کنش ما به مثابه افراد، در پی کسب نتایج دلخواه (پاداش) است. بنابر توضیحات هومنز، فرد از میان کنش‌های متفاوت، موردی را انتخاب می‌کند که در آن زمان به نظرش با ارزش نتیجه‌ آن (V) ضرب در احتمال دستیابی به نتیجه (P)، برابر باشد. بنابراین، کنش (A) برابر است با حاصل ضرب p در(V (A=P.V. برای مثال، شخصی در شرایطی قرار می‌گیرد که مجبور به انتخاب بین دو راه می‌شود، اگر اولی، را انتخاب کند و در آن موفق شود، فرض کنیم، سه واحد ارزش برای او خواهد داشت، اما احتمال موفقیت خود را در آن فقط یک چهارم می‌داند. او ممکن است کنش دیگر را برگزیند، در حالی که ارزشی که کنش دوم می‌تواند برای او به همراه داشته باشد، تنها دو واحد است اما احتمال موفقیت او در آن یک دوم است. بنابریان، چون 3×1/4 کوچک‌تر از 2×1/2 است، بر اساس قضیه‌ عقلانیت می‌توان پیشگویی کرد که فرد کنش دوم را برمی‌گزیند. اگر چه ممکن است پیچیده به نظر برسد، افراد از این نظام عقلانی هر روز استفاده می‌کنند. افراد در تصمیم گیری برای انتخاب بین انواع دوربین‌های فیلم برداری، اتومبیل، تلویزیون و غیره و خرید آن‌ها به محاسبه‌ عقلانی هزینه‌ها و پاداش‌ها می‌پردازند.
در پايان بايد گفت که نظريه هومنز را مي توان به منزله ديدگاهي تلقي کرد که کنشگر را به عنوان يک سودجوي عقلاني در نظر مي گيرد. با وجود اين، نظريه او در بررسي حالت هاي ذهني و ساختارهاي کلان مقياس ضعيف بود. براي مثال، خود هومنز پذيرفت که در مورد آگاهي به «روان شناسي بسيار توسعه يافته تري» نيازمنديم.
هومنز با وجود چنين ضعف هايي هم چنان به عنوان رفتارگرايي باقي ماند که مصممانه در سطح رفتار فردي کار مي کرد. او معتقد بود که اگر رفتار اجتماعي بنيادي را به درستي درک کنيم، ساختارهاي کلان مقياس را نيز بهتر درخواهيم يافت. او به اين نتيجه رسيد که فرآيندهاي مبادله اي در سطح فردي و جامعه اي «يکسان» هستند، گرچه مي پذيرفت که در سطح جامعه اي «شيوه ترکيب اين فرآيندهاي بنيادي پيچيده تر است».
دیدگاه هومنز درباره سیستم گروهی
هومنز در تعریف گروه می‌گوید: اگر افراد الف و ب وج در دوره‌ معینی از زمان، کنش و واکنش بیشتری روی هم داشته باشند، به‌طوری که کنش و واکنش آن‌ها با یکدیگر بیش از کنش و واکنش هر یک از آن‌ها با افراد دیگر باشد آن‌ها یک گروه را تشکیل می‌دهند. او گروه را شماری از افراد می‌داند که با یکدیگر در کنش متقابل‌اند. وقتی اعضای گروه فعالانه درگیر رابطه با یکدیگر شوند و "فعالیت و عمل"، "کنش متقابل"، "احساسات" و "هنجارهای مشترک" (ضوابط رفتاری) داشته باشند، سیستمی اجتماعی را شکل می‌دهند. عمل عبارت است از آن چه افراد، در مقام اعضای گروه، انجام می‌دهند. کنش متقابل عبارت است از رابطه‌ عمل یک عضو گروه با عضوی دیگر. احساسات گروه عبارت است از مجموع احساسات درونی اعضا در مورد گروه. هنجارهای گروه عبارت‌اند از ضوابط رفتاری که گروه آگاهانه یا ناآگاهانه برمی‌گزیند. مثلاً، در یک گروه مطالعاتی عناصری وجود دارد، مانند این که اعضا برای آن که خود را برای تبادل نظر با یکدیگر (کنش متقابل) در مورد موضوعات درسی آماده سازند (عمل)، در زمان و مکانی مشخص با کتاب‌ها و یادداشت‌های‌شان حضور می‌یابند (هنجارها) تا هدف خود، یعنی ارتقای دانش و موفقیت در امتحان را دنبال کنند (احساسات).

آرای هومنز درباره‌ سیستم گروه ریشه در سنت فکری پارِتو دارد که بر اساس آن، گروه به مثابه «سیستم بیرونی در مقابل سیستم درونی» مطرح می‌شود.گروه به نیازهای بیرونی پاسخ می‌دهد. این نیازهای محیطی می‌تواند فیزیکی، تکنیکی و یا اجتماعی باشد. گروه سیستمی درونی است، چرا که عناصر رفتار متقابلاً به یکدیگر وابسته‌اند و کنش متقابل اعضایش، آن را از درون حفظ می‌کند. بروز تغییر، چه در عناصر بیرونی و چه در عناصر درونی گروه، تغییراتی را در سیستم گروه موجب می‌شود. هومنز میان اجزای درونی وبیرون نظام اجتماعی تمایز قائل شده است. در این نظریه هومنز دقیقاً متکی بر نظریه رفتاری اسکیز است که در مورد حیوانات خاصه کبوتران عنوان کرده است. پس هومنز استنتاج از رفتار کبوتران را نه فقط به سطح افراد انسانی بلکه رفتارهای پیچیده گروهی تعمیم داده است.
هومنز در گروه بشری، گروه را چنین تعریف کرده است: «شماری از افراد که برای مدتی با یکدیگر در ارتباط قرار می‌گیرند و تعدادشان آن قدر کم است که هر یک از اعضای آن می‌توانند، بدون واسطه‌ افراد دیگر، یا دیگران رابطه‌ای رو در رو برقرار کنند». هومنز در این کتاب به تحلیل مجموعه‌ای از بررسی‌هایی که پیش‌تر در خصوص گروه‌های گوناگون صورت گرفته بود، پرداخت: خانواده، دوستان هم مدرسه‌ای، همکاران و غیره.
هومنز در سال 1950، برای توصیف رابطه‌ی سیستم بیرونی و سیستم درونی گروه اصطلاح بازخورد را به کار برده است؛ اصطلاحی که از خاصیت‌های مدارهای الکتریکی گرفته شد و هومنز در تحقیقاتی که در اتاق سیم پیچی انبوه صورت داد، با آن آشنا شد. از نظر هومنز، همواره یک فرایند «انباشت» وجود دارد که در آن سیستم درونی بر اثر نوسانات محیط بیرونی باید تغییر کند. تغییرات در سیستم درونی گروه همچنین می‌تواند از نوساناتی ناشی شود که در خود اعضای گروه پدید می‌آید. تغییر در نگرش‌ها، احساسات و هنجارها میان اعضایی که در گروه تفرقه ایجاد می‌کنند، نیاز به اصلاح درونی سیستم فعال را ایجاب می‌کند.
از نظر هومنز دلیل فروپاشی کامل تمدن‌ها ناتوانی برخی گروه‌های کوچک در برآورده ساختن نیازهای سیستم گروه است. به تعبیر او، «تمدن‌ها برای حفظ خود باید دست کم برخی از مشخصه‌های گروه را حفظ کنند... عدم موفقیت تمدن‌ها ناشی از عدم موفقیت آن‌ها در حل این مشکل بوده است».

هومنز در تعریف گروه می‌گوید: اگر افراد در دوره‌ معینی از زمان، کنش و واکنش بیشتری روی هم داشته باشند، به‌طوری که کنش و واکنش آن‌ها با یکدیگر بیش از کنش و واکنش هر یک از آن‌ها با افراد دیگر باشد آن‌ها یک گروه را تشکیل می‌دهند. او گروه را شماری از افراد می‌داند که با یکدیگر در کنش متقابل‌اند. وقتی اعضای گروه فعالانه درگیر رابطه با یکدیگر شوند و "فعالیت"، "کنش"، "احساسات" و "هنجارهای مشترک" (ضوابط رفتاری) داشته باشند، سیستمی اجتماعی را شکل می‌دهند. گروه به نیازهای بیرونی پاسخ می‌دهد و کنش متقابل اعضایش، آن را از درون حفظ می‌کند. بروز تغییر، چه در عناصر بیرونی و چه در عناصر درونی گروه، تغییراتی را در سیستم گروه موجب می‌شود.
ساختار گروهی
حفاظت اصولی از سیستم درونی گروه، دست کم تا حدی، بستگی به ساختار گروه دارد. تصمیم گیری‌های فردی اعضای گروه، چه خودخواهانه باشد و چه در جهت تأمین منافع گروهی، از عوامل مؤثر در تأثیرگذار بودن کنش‌های گروه است. کنش اعضای گروه را غالباً منزلت آنان در ساختار گروهی تعیین می‌کند؛ این معنی که هر عضو مسئولیت‌های گوناگونی را برای حفظ سیستم اجتماعی به عهده دارد. رفتار اجتماعی در مجموع، عبارت است از مبادله‌ی پاداش‌ها (و هزینه‌ها) بین اعضا. اگر همه‌ی اعضای گروه برابر نباشند، برابری اجتماعی بین هر دو نفر از اعضا مستلزم آن است که آنان پیش از این، در مقایسه با سایرین، احترام، و در پی آن، منزلت رسمی متمایزی یافته باشند.
هر چه فعالیت‌های یک فرد برای سایر اعضای گروه با ارزش‌تر تلقی شود، به همان اندازه احترام و منزلت او را نزد آنان بالا می‌برد. با بالا رفتن احترام یک عضو گروه، از میزان احترامی که دیگر اعضا می‌توانند به آن دست یابند کاسته می‌شود. هر چه مرتبه‌ گروهی فرد بالاتر باشد، فعالیت‌هایش به همان اندازه با هنجارهای گروه انطباق بیش‌تری دارد.
با وجود این، صرف نظر از احترام و منزلت فردی اعضا در ساختار گروهی، هر یک از اعضای گروه وظایف نقشی معینی دارند. این الزامات نقشی، نه همیشه، اما عموماً برآورده می‌شوند و برآورده شدن آنان شانس بقای گروه (نگهداری) را افزایش می‌دهد. بیش‌تر اعضای گروه بر اساس پذیرش وظایف متقابل نیازهای گروه را برآورده می‌سازند.
اعضای گروه در تلاش برای تغییر رفتار سایر اعضا، بیش‌ترین تعامل را متوجه کسانی می‌کنند که رفتارشان بیش‌تر نیاز به تغییر دارد، یعنی افرادی که الزامات گروه را برآورده نمی‌سازند. البته، چنان چه گروه نتواند بر عضو کجرو تأثیر بگذارد و موفق نشود اصلاحات تعاملی معقول مورد نظر را در وی ایجاد کند، تعامل خود را با او به شدت کاهش می‌دهد. اعضای گروه با «تقویت کننده‌های تعمیم یافته» به تأیید اجتماعی کسانی می‌پردازند که از نظر آن‌ها اعمال ارزشمند انجام می‌دهند و به این ترتیب، بر احتمال استمرار کنش تأیید شده می‌افزایند. اعضای گروه عموماً خود را با چشمداشت‌های گروه منطبق می‌سازند، چرا که از این راه است که می‌توانند به پاداش دست یابند. به این ترتیب، انطباق موجب تأیید می‌شود و احتمال استمرار رفتارهای مورد قبول افزایش می‌یابد.
جنبه‌ی تصمیم‌گیری در ساختار یک گروه، تا حد زیادی، کارایی کنش گروهی را تعیین می‌کند. شواهد غالباً حاکی از این واقعیت‌اند که در یک گروه، در شرایطی که افراد به طور مستقل اهداف خود را دنبال می‌کنند، کارهای کم‌تری انجام می‌شود. بنابراین، وجود رهبری قدرتمند برای دستیابی گروه به موفقیت حیاتی است. رهبر گروه خواه ناخواه، از درون ساختار گروه سر برمی‌آورد. ایفای نقش رهبری، در کنار سایر وظایف، مستلزم تعیین الزامات نقشیِ همه‌ اعضای گروه و تأکید بر کنش‌هایی است که به تحقق اهداف گروه کمک کند. رهبر گروه نفوذ بسیاری بر اعضای گروه دارد و از قدرت و اقتدار در گروه برخوردار است. بنابراین، رهبر گروه در مقامی قرار دارد که به توزیع پاداش‌ها بین اعضای گروه و اخذ هزینه از آن‌ها می‌پردازد. این امر ممکن است موجب رنجش اعضای گروه از وی شود. در این صورت، رهبر می‌تواند یکی از این دو واکنش اصلی را نشان دهد: یا می‌تواند مادام که کارها یا وظیفه‌ها انجام می‌شوند، در برابر نظر دیگران بی توجه بماند، با این که با آگاهی از موقعیت خود و امید بستن به جلب نظر تأییدآمیز دیگران، نشان دهد که خود او هم در جهت تأمین منافع گروه، متحمل هزینه‌هایی شده است.
سطح نهادها، پاداش‌های نخستین و ثانوی
هومنز از سطح مبادله فرد با دیگری فراتر رفته، در نظریه خود مسأله نهادها و زیرنهادها را مورد بررسی قرار داده است. وی می‌گوید نهادهای اجتماعی به عنوان یک رفتار بین فرد بر همان اصول اساسی مبادله استوار است تا رفتارهای میان دو فرد، و تفاوت آن‌ها صرفاً در این است که نهادها شبکه روابط بسیار پیچیده‌تری را شامل می‌شوند که به پیچیدگی فعالیت‌ها و روابط غیرمستقیم مبادله مربوط می‌شود. هومنز معتقد است که فعالیت های اساسی نهاد اتفاقی نیست و باید بعضی از نیازهای مشترک را برطرف سازند وفرهنگ ها نمی توانند هریک انواع قدیمی رفتار را که می خواهند برگزینند؛ آنچه برمی گزینند باید با یکی از خزانه های طبیعت انسانی سازگار باشد. اما به گفته هومنز این بنیادها نمی توان علت رشد خود نهادها دانست. او علت دوام نهادها را پیچیدگی مبادله های نهادی شده می داند که به سادگی قابل تغییر نیستند وتصمیم به تغییر دادن رفتاری که بریک نقش نهادی استوار است، احتمالا مستلزم تغییرهایی درسایر روابط است. هومنز دلیل وجودی نهادهای اجتماعی را طبیعت عام بشر می‌داند، در جوامع گوناگون نهادهای مختلفی وجود دارد که همگی نیازهای مشابهی را بر می‌آورند. وی نیازهای اساسی طبع انسان را پاداش‌های نخستین می‌نامد هر کجا پاداش‌های نخستین نتواند فرد را نسبت به هنجارهای نهادی‌شده و طبایع مشترک پایبند کند، پاداش‌های ثانوی وارد عمل می‌‌شود. به نظر هومنز پیچیدگی مبادله‌های نهادی، و انتقال ارزش‌ها به نسل‌های جوان‌تر علت دوام نهادها می‌باشد، تصمیم به تغییر دادن رفتاری که بر یک نقش نهادی استوار است، احتمالاً مستلزم تغییرهایی در سایر روابط است.
قدرت و اختیار
هومنز فردی را که قابلیت تأثیر‌گذاری بر روی سایر اعضای گروه دارد، برخوردار از اقتدار می‌دانست. فرد با کسب احترام، اقتدار می‌یابد و با پاداش دادن به دیگران، احترام کسب می‌کند. پس قدرت را می‌توان قابلیت فراهم آوردن پاداش‌های ارزشمند دانست. اگر توزیع پاداش‌ها عادلانه به نظر رسد (عدالت توزیعی) افراد احساس رضایت می‌کنند؛ به‌ویژه اگر پاداش را در گستره زمانی معینی دریافت دارند. به نظر می‌رسد انسان‌ها دست به اعمالی می‌زنند که آن‌ها را برای مبادله‌ای عادلانه ارزشمند می‌دانند و برای دست‌یابی به این هدف(تعقیب عدالت توزیعی)، رفتارهایی احساساتی از خود بروز می‌دهند.

تأثیرپذیری و اثرگذاری هومنز

هومنز متأثر از دریافت فردگرایانه انگلیسی بود، و بر همین اساس به نقد دیدگاه ساخت‌گرایی لوی اشتروس (Claude Levi-Strauss: 1908-2009)، پرداخت. اشتروس از سنت فکری جمع‌گرایی فرانسوی پیروی می‌کرد. تأثیرپذیری هومنز از اقتصاد از کاربرد مفهوم قیمت، تقاضا، عرضه، سرمایه‌گذاری، پس‌انداز و سود روشن می‌گردد. وی برای تبیین رابطه، انگیزه پاسخ و عمل (پاداش و مجازات) از مفاهیم و قضایای موجود در روان‌شناسی رفتاری که بیشتر توسط اسکینر مطرح شده است استفاده کرد. انسان‌شناسانی مانند موس، مالینوفسکی و جیمز جرج فریزر در شکل‌دهی نظریه مبادله موثر بوده‌اند.

 در مجموع هومنز از متفکرانی مانند پارتو، زیمل، اسکینر، دورکیم، لارس هندرسن و التن مایو تأثیر پذیرفته بود و از حوزه‌هایی چون بیوشیمی، روان‌شناسی رفتاری، انسان‌شناسی کارکردگرایانه، فایده‌گرایی و اقتصاد‌پایه‌ای بهره برده بود.

در زمینه اثرگذاری هومنز می‌توان گفت که مهم‌ترین کمک هومنز به پیشرفت نظریه جامعه‌شناختی، تدوین نظریه مبادله اجتماعی است. در مورد کارایی آرای او در هزاره سوم می‌توان با توجه به تأثیری که بر نظریه‌پردازانی چون پیتربلاو، ریچارد امرسون و کارن کوک گذاشته است، قضاوت کرد. این نظریه‌پردازان نظریه‌ مبادله را به‌گونه‌ای تغییر داده‌اند که به کمک آن بتوان به موضوعات در سطح کلان پرداخت.
هومنز و دورکیم
هومنز و دورکیم معتقدند که در جریان کنش متقابل، پدیده های اجتماعی تازه ای پدیدار می شوند. اختلاف هومنز و دورکیم بر سر این است که چگونه باید آنچه را که طی کنش متقابل پدید می آید تبیین کنیم. دورکیم علت یک پدیده اجتماعی را پدیده دیگر اجتماعی می دانست و به تبیین های جامعه شناختی اعتقاد داشت ولی هومنز معتقد است که پدیده های اجتماعی را می توان با قضایای روانشناختی تبیین کرد و در تبیین پدید ه های اجتماعی به جز آن قضایایی که در موردرفتار ساده فردی بکار می بریم به هیچ قضیه دیگری نیاز نداریم. هومنز می گوید: «به آسانی می توان نشان داد که همه نمونه های معمول پدیده های اجتماعی پدیدار شونده، را می توان با قضایای روانشناختی تبیین کرد».
در صورتی که دورکیم می پنداشت صورت های پدیدار شونده در کنش متقابل را تنها می توان با جامعه شناسی تبیین کرد، حال آنکه هومنز احساس می کرد که این صورت ها را می توان با اصول روانشناختی تبیین کرد. در نظر هومنز روانشناسی امروزی بسیار پیچیده تر و کاملتر از روانشناسی زمان دورکیم است.این که دورکیم می توانست روانشناسی را از جامعه شناسی جدا کند، به معنای آن نیست که امروزه نیز باید چنین کاری را انجام دهیم. به نظر دورکیم، یک واقعیت اجتماعی وقتی تبیین می شود که بتوان واقعیت های اجتماعی دیگری را که علت واقعیت هستند پیدا کرد.
هومنز این را می پذیرفت که واقعیت های اجتماعی غالباً علت واقعیت های اجتماعی دیگرند اما به نظر او یک چنین یافته ای را نمی توان یک نوع تبیین به شمار آورد. به عقیده هومنز آنچه را که باید تبیین کرد،رابطه میان علت ومعلول واین قضیه است که چرا یک واقعیت اجتماعی علت یک واقعیت دیگر اجتماعی است. او می پنداشت که تبیین به ناگزیر ماهیت روانشناختی دارد.
منظور هومنز از کاربرد اصطلاح روانشناسی، رفتار یا به گفته خودش «رفتار انسان ها به عنوان انسان ها» است. تبیین هومنز از یک علت ومعلول ویژه تاریخی،آموزنده است: «افزایش قیمت زمین در سده شانزدهم، که من آن را به عنوان یک واقعیت اجتماعی در نظر می گیرم بی گمان علت تعیین کننده جنبش حصار بندی در میان ارباب های زمین دار انگلیسی بود. اما اگر خواسته باشیم این را تبیین کنیم که چرا آن علت خاص این معلول ویژه را به بار آورد، باید بگوییم که افزایش قیمت برای ارباب های انگلسی هم فرصت های ذی قیمتی در جهت کسب سود مالی فراهم کرد و هم آن ها را با خطرهای بزرگ زیان مالی روبرو ساخت و چون حصار بندی در جهت افزایش سود و کاهش زیان عمل می کرد و ارباب های انگلیسی سود مالی را برای خودشان پاداش دهنده تلقی کردند(که این را می توان به عنوان حالتی از آگاهی فردی در نظر گرفت) به این عمل دست زدند، و سرانجام این که انسان ها زمانی دست به عمل می زنند که نتایج اعمالشان را پاداش دهنده بینگارند، که این نیز به نوبه خود، یک قضیه کلی روانشناختی است».
وی استدلال می کرد که واقعیت های اجتماعی به واکنش های فردی می انجامد و این واکنش ها نیز به نوبه خود واقعیت های اجتماعی تازه ای را به بار می آورند. به هر روی عامل اساسی، رفتار است نه واقعیت های اجتماعی.

نقد نظریه هومر

تعمیم قضایای مبادله به سطح گروه‌های وسیع و نهادهای پیچیده اجتماعی، هومنز را با انتقادات جدی روبرو ساخت. برخی وی را متهم کردند که پدیده‌های اجتماعی را به پدیده‌های روان‌شناسی فردی تقلیل داده‌است و از روی روابط ساده و چهره‌به‌چهره خواسته‌است، به درک پدیده‌های پیچیده اجتماعی برسد. پارسونز معتقد است که روابط بین افراد در نظام پیچیده سازمان اجتماعی با میانجی‌گری نمادها صورت می‌گیرد، که هومنز یا آن را نادیده می‌گیرد یا اگر می‌بیند به‌هیچ وجه درصدد توجیه آن برنمی‌آید.

برخی دیگر نیز بر روش‌شناسی هومنز اشکالاتی وارد ساخته‌اند؛ از جمله: نحوه اندازه‌گیری ارزش، مهارت‌های پاداش برای افراد متفاوت، رابطه بین کنش متقابل اجتماعی و سطح تعلّق.

به نظر هومنز رفتار انسان‌ها، واحدهای اساسی هستند که با شناخت قوانین آن‌ها می‌توان به تبیین تشکیلات اجتماعی پیچیده‌تری دست زد. بدین ترتیب نظریه تقلیل‌گرایی هومنز، می‌تواند در حیطه موضوعات کوچک به‌کار گرفته شود، در نتیجه توجه جامعه‌شناسان را از موضوعات اساسی و بنیادی به موضوعات کوچک و فردی بکشاند. به‌عبارت دیگر جهت‌گیری وی بسیار خرد بوده و به موضوعات کلان جامعه نپرداخته است.
انتقاد دیگری که به هومنز شده این است که توجهی به مقوله‌ آگاهی ندارد. وی معانی نمادین رفتار را نادیده می‌گیرد، به وضعیت‌های روحی درونی نمی‌پردازد و به هنجارها و ارزش‌هایی که به‌طور نمادین روابط مبادله‌ای را شکل می‌دهند، بی‌توجه است. هومنز تفاوت میان رفتار انسان‌ها و رفتار جانوران پست‌تر را سرهم‌بندی می‌کند. به نظر پارسونز، اصولی که در تبیین رفتار انسانی قابل کاربردند، از نظر کیفی با اصول به‌کاربستنی در تبیین رفتار جانوری متفاوتند.