نظريه عاطفي مبادله اجتماعي
در كارهاي فراواني كه توسط نظريه پردازان مبادلة اجتماعي در حوزة عاطفه صورت گرفته است، پيش فرض هاي اساسي وجود دارد كه توجه به آنها لازم است .
اول اينكه نظريه پردازان مبادلة اجتماعي يك ديدگاه ابزاري براي كنشگران و واحدهاي اجتماعي د ر نظر مي گيرند، به عنوان مثال كنشگران خودخواه بوده و تمايل به اين دارند كه اگر پاداش هايشان به حداكثر نرسد، لااقل افزايش يابد و يا روابط و گروه ها به اين دليل شكل مي گيرند و باقي ميمانند كه پاداش ها را فراهم نمايند و در برابر مجازات از كنشگران حمايت كنند.
دو مؤلفة اصلي وجود دارد كه به بقاي گروه منجر مي شود:
الف) رفتارهايي كه منتج به پاداش ميشوند، تكرار گردند و
ب) كنشگران در روابط و گروههايي باقي ميمانند كه نسبت به گروههاي ديگر پاداش هاي بهتري دريافت نمايند .
روابط، گروه ها و واحدهاي اجتماعي بزرگتر "ابزاري " براي ايجاد پاداش محسوب مي شوند و خود به تنهايي هدف نيستند.
در نظرية مبادلة اجتماعي، واحدهاي اجتماعي عاريه اي و ناپايدار هستند؛ چراكه اعضا به موازات تغيير در فرصتها، محرك ها، ارزش ها، يا ترجيحات، وارد واحد اجتماعي شده و يا از آن خارج مي شوند. اين باعث مي شود كه نظم اجتماعي مسأله آميز گردد. چراكه مشروط به ساختارها و محرّكهايي است كه الگوهاي تكراري رفتار و تعامل را برانگيخته و شكل مي دهند . براي حل اين مشكل بايد به فرايندهاي عاطفي در مبادله توجه كرد. اين فرايندها با ايجاد دلبستگي عاطفي به واحدهاي اجتما عي موجب مي شوند كه واحدهاي اجتماعي ذاتاً مهم و قابل ارزش گردند .
روابط، گروه ها، و شبكه هاي مبادله، در صورتي ادامه خواهند داشت كه:
الف ) كنشگران، عاطفه را متناظر با هنجارهاي زمينه اي و ويژگيهاي خود ، احساس و ابراز نمايند،
ب) عواطف آزادانه سهم بندي شوند، به گونه اي كه اعتماد متقابل را بهبود بخشند،
ج) عواطف به واحدهاي اجتماعي مربوطه منتسب شوند .
لاولر و تاي از جمله نظريه پردازاني هستند كه با رويكرد مبادله اجتماعي به عاطفه مي نگرند . از نظر آنها نقش عواطف در مبادله اجتماعي به سه قسمت تقسيم مي شود:
الف) به عنوان عناصر سازندة بستر اجتماعي مبادله،
ب) به عنوان ويژگيهاي فرايندهاي مبادله و
ج) به عنوان نتيجة پيامدها يمبادلة اجتماعي.
تحقيقات لاولر ( Lawler ) منتج به نظريه اي با عنوان نظرية مبادلة اجتماعي عاطفه شده است. اين نظريه به دنبال تبيين اين است كه چگونه و چه زمان عاطفه كه حاصل مبادلة اجتماعي است، موجب ايجاد وابستگي هاي قوي تر يا ضعيف تري در روابط، گروه ها، يا شبكه ها مي شود .
از نظر وي اين نظريه چندين وظيفة نظري را بر عهده دارد:
الف ) اثرات شكل هاي مختلف مبادله را بر انسجام سطح خرد تحليل مي كند؛
ب) مكانيسمي را كه در آن مبادله موجب مي شود كنشگران فردي، احساس خوب ( يا احساس بد) داشته باشند، مشخص مي نمايد؛
ج) ابژه هاي اجتماعي چندي را كه مي توانند هدف و مقصد عاطفه باشند، متمايز مي سازد
و د) شرايطي را كه تحت آن كنشگران، بيشتر معطوف به واحدهاي اجتماعي مي شوند تا به خود يا ديگري، تبيين نموده و روابط متقابل خود ديگري و انتساب واحد اجتماعي عاطفه را تحليل مي كند .
در اين نظريه، مبادله اجتماعي شامل فعاليت مشترك دو يا چند كنشگر است كه هر يك صاحب چيزي است كه براي ديگري ارزشمند است. وظيفة ضمني يا آشكار در مبادله اين است كه به وسيلة مبادل ه رفتارها يا كالاهايي كه كنشگران نمي توانند بتنهايي به دست آورند، منافعي براي هريك ايجاد كند.
لاولر معتقد است كه حوزة نظريه پردازي مبادله را گسترش داده است. اول اينكه نتايج مبادله پاداش و مجازات داراي اثرات عاطفي است كه در شكل و شدت متفاوتند. هنگامي كه مبادله بصورت موفقيت آميزي انجام شود، كنشگران به يك تعالي عاطفي مي رسند و هنگامي كه موفقيت آميز نباشد، آنها دچار افت عاطفي مي شوند .
بنابراين احساسات ملايم روزمره با مبادله درهم بافته شده است. عاطفة مثبت شامل شور، خوشي، افتخار، و قدرداني است و عاطفة منفي شامل غم، شرم و عصبانيت است. دوم اينكه مبادلة اجتماعي ذاتاً فعاليت مشترك است؛ اما ماهيت و ميزان اشتراك متفاوت است . ميزان اشتراك توسط وابستگيهاي متقابل كه در ساختارهاي مبادله جاي گرفته اند، مشخص مي شود.
لاولر استدلال مي كند كه بسته به ساختار مبادله، عاطفه يا احساسات حاصل از مبادله بر نحوة تلقّي افراد از فعاليت مشترك، روابط، و /يا تعلقات گروه مشتركشان تأثير مي گذارد. هرچه ميزان اشتراك و پيوستگي بالاتر باشد، بايد فرد دريافت كننده عاطفه از مبادله نسبت به زمينة ارتباطي و گروهي ادراك و احساسات قوي تري بروز نمايد . در اين معنا، عاطفه به عينيت يافتگ يروابط و گروه ها كمك مي كند .
در اين نظريه دو پرسش مرتبط به هم مطرح مي شود .
اول اينكه تحت چه شرايط ساختاري، مبادله موجد عاطفه و احساسات است؟ دوم اينكه تحت چه شرايطي اين عاطفه به واحدهاي اجتماعي ارجاع داده مي شود و بنابراين رفتارهاي جمعي را به وجود مي آورد ؟
اين نظريه يك وضعيت ساختاري (عيني) و شناختي (ذهني) براي ارجاع واحدهاي اجتماعي بيان مي دارد.
بعد ساختاري، ميزاني است كه فعاليت هاي فرد به توفيق (يا شكست ) در كار و قابل تفكيك يا غير قابل تفكيك بودن فعاليت است.
بعد شناختي، ميزاني است كه وظيفة مبادله، مسئوليت پذيري مشتركي را براي موفقيت در مبادله تقويت مي كند .
ايدة اصلي اين نظريه را مي توان چنين بيان نمود : " وابستگي هاي ساختاري در بين كنشگران موجد فعاليت هاي مشتركي است كه، عاطفه مثبت يا منفي ايجاد مي نمايد؛ اين عاطفه تحت شرايط خاصي به واحدهاي اجتماعي ارجاع مي شود، بدين وسيله وابستگي هاي فرد به جمع قو ي تر يا ضعيف تر مي گردد و قدرت اين وابستگي گروهي، تعيين كنندة رفتارهاي جمعي است "
به بيان ديگر، اگر اين اشتراك در كار به حد بالايي برسد، افراد عاطفهاي را كه احساس مي كنند، به رابطه يا وابستگي گروهي شان نسبت مي دهند .
پيش فرض هاي نظريه
پنج پيش فرض وجود دارد كه با توجه به آنها دو نظريه ارائه شده است: نظرية پيوستگي ارتباطي و نظريه مبادلة اجتماعي عاطفه.
نظرية پيوستگي ارتباطي توسط لاولر و يون در سال هاي اخير ارائه شده است . بر طبق اين نظريه، احساس معطوف به روابط مبادله اي خاص، مكانيسمي است كه ميان عوامل ساختاري و پيامدهاي مبادله، مداخله مي كند .
اين پيش فرض ها به شرح ذيل است:
1- مبادلة اجتماعي موجد عاطفه و احساسات كلّي است. اين عاطفه كلّي در امتداد بعد مثبت و منفي قرار مي گيرد.
2- عاطفه هاي كلّي، محرّك هاي دروني، تقويت كننده يا مجازات كننده را مي سازند.
3- كنشگران تلاش مي كنند تا عاطفة مثبت را بازتوليد نمايند و از عاطفة منفي اجتناب ورزند.
4- عاطفه كلّي ناشي از مبادله ، فعاليت شناختي براي تشخيص منابع (علل) عاطفه و احساسات كلّي را برمي انگيزد.
5- كنشگران عاطفه هاي خود را تا حدي با ارجاع به واحدهاي اجتماعي كه در آنها عاطفه را احساس كرده اند، تفسير و تبيين مي كنند .
پيش فرض اول بيان مي كند كه عاطفه يا عواطف كلّي اساساً شامل احساس خوب يا احساس بد است . اين عاطفه ها رخدادهاي بلافصل، دروني و غيراختياري است كه توسط نتايج فرايند مبادله به وجود مي آيد.
اين نظريه بين عاطفه كلّي نسبته مبهم و عاطفه خاصي كه از تفسير احساسات كلي توسط كنشگران توسعه مي يابد، تمايز قايل است. اين مقايسه، از نظريه انتساب عاطفه وينر ( Weiner ) اتخاذ شده است .
وينر در نظرية انتساب نشان مي دهد كه چگونه كنشگران احساسات مبهم و كلّي خود را كه در تعاملات يا مبادله با ديگران تجربه مي كنند، تفسير مي نمايند . وي استدلال مي كند كه هنگامي كه يك كنشگر فرصتي موفقت آميز را تجربه مي كند، كنش عاطفي عامي را تجربه مي نمايد كه كلّي و مبهم است. وينر آن را عاطفه مبتدي مي نامد .
اين عاطفه يك فرايند انتساب را شكل مي دهد كه از طريق آن كنشگران سعي در فهم و تفسير منابع (علل ) پيامدهاي تعامل دارند. بنابراين عاطفه هاي كلّي، وابسته به پيامدها هستند و مستقل از انتساب .
در نظرية وينر عاطفه مثبت به دنبال يك واقعه مثبت و عاطفه منفي به دنبال يك واقعة منفي رخ مي دهد. او بر آن است كه فرايند انتساب، اين واكنش هاي عاطفي را دوباره شكل مي دهد و موجب تفكيك عاطفه هاي تعميم يافته به واكنش هاي عاطفي خاص مي گردد. احساس غم پس از يك مصاحبة شغلي ناموفّق، ممكن است تبديل به احساس شرم (اگر به خود نسبت داده شود) و يا عصبانيت (اگر به ديگري نسبت داده شود) گردد. اين عواطف خاص، وابسته به انتسابند؛ چراكه مستقيماً حاصل انتسابات علي مرتبط با يك واقعه هستند .
از طريق اين فرايند انتساب، عواطف خاص تري تكامل مي يابد و به ابژه هاي خاصي (مانند خود، ديگري، موقعيت ) الحاق مي شوند .
احساس خوب (مطلوب) و احساس بد (نامطلوب ) عاطفة كلي هستند و عاطفه هاي خاص عبارتند از افتخار/شرم نسبت به خود، قدرداني/خشم نسبت به ديگري، و تعلق / بي علاقگي عاطفي نسبت به واحد اجتماعي .
بر طبق پيش فرض دوم مي توان احساس خو بيا احساس بد را به عنوان انواع خاصي از پاداش و مجازات تعبير نمود كه دروني و خود استنتاجي هستند.
مطابق پيش فرض سوم، عاطفه ها بدين دليل برانگيخته مي شوند كه احساس خو بو احساس بد بالذات بصورت مثبت و منفي ارزش گذاري شد هاند.
پيش فرض چهارم بيان مي كند كه احساسات كلّي ناشي از مبادلة قرائت ياز واكنش هاي كنشگران به آنها مي دهد؛ اما ابهام اين عاطفه كلّي، محرّكي براي كار شناختي - تفسيري است .
با توجه به پيش فرض پنجمة واحدهاي اجتماعي، ابژه ها يا اهداف عاطفة كلّي هستند. مشترك بودن در وظايف مبادله، موجب مي شود كه كنشگران در تفسير خود از منبع عاطفة كلّي، واحدهاي اجتماعي را در نظر بگيرند اگر عاطفة كلّي مثبت، به واحدهاي اجتماعي نسبت داده شود، آنها بايد دلبستگي هاي عاطفي قوي تري در مورد روابط يا ساختارهاي مورد نظر توسعه دهند، اگر نوع منفي آن به واحدها نسبت داده شود، بايد دلبستگ ي هاي عاطفي ضعيف تري شكل گيرد .
ابژه هاي اجتماعي
بر طبق اين نظريه، وظيفة مشترك مبادله به يك واحد اجتماعي پيوند داده مي شود . واحد اجتماعي يك ابژه اجتماعي است كه براي كنشگران، واقعي است .
براي تئوريزه كردن پيوند وظيفة مشترك و عاطفة ناشي از يك واحد اجتماعي، ابتدا چهار ابژه اجتماعي عمده درنظر گرفته مي شود كه شامل وظيفه، خود، ديگري، و واحد اجتماعي است. وظيفه در شكل مبادله يا ساختار مبادله جاي دارد.
بنيادي ترين ساختارهاي مشخص شده توسط نظريه پردازان شبكة مبادله، ساختارهاي توليدي، چانه زني، غير چانه زني، و عام است و هر ساختاري شامل وظيفه متفاوتي است. خود ،اشاره به استنتاجاتي دارد كه در مورد فرد صورت مي گيرد (به عنوان مثال خود
ارزيابيهاي موقعيتي ). ديگري ،اشاره به استنتاجاتي در مورد شخص ديگري دارد كه فرد به دنبال مبادله با او است. سرانجام واحد اجتماعي ،محدوده اي است كه كنشگران آن را زمينة اصلي مبادله مي دانند كه مي تواند رابطه، شبكه، يا گروه مبادله باشد .
در نظر لاولر عاطفة مطلوب و نامطلوب، عواطفي كلّي هستند. عاطفة مطلوب، شامل علاقه، (به عنوان مثال شور، شوق) و خوشي (به عنوان مثال رضايت، راحتي، آرامش است. عاطفة نامطلوب شامل فشار عصبي يا غم مي شود .
علاقه و فشار عصبي بيش از خوشي و غم مستلزم تحريك و فعال سازي است .
عاطفه هاي ديگر؛ يعني عاطفه مرتبط با خود، ديگري، و واحدهاي اجتماعي، توسط فرايند انتساب تعديل ميشوند. افتخار به خود و قدرداني از ديگران در طرف مثبت و شرم از خود و عصبيت و خشم، در طرف منفي قرار دارند .
اگر كنشگران عاطفة مطلوبي را از وظايف مبادله به رفتار خود نسبت دهند، احساس افتخار مي كنند.
اگر عاطفة مطلوبي را به ديگري نسبت دهند، احساس قدرداني نسبت به ديگري مي كنند، اگر عاطفة نامطلوبي را از شكست در وظايف مبادلة به خود نسبت دهند، دچار شرم و خجالت مي شوند و اگر آنها را به ديگري نسبت دهند، خشم بروز مي كند.
در برخي زمينه ها، دوگانگي عاطفي رخ مي دهد كه مي تواند آميزة پيچيده اي از افتخار و شرم نسبت به خود يا خشم و حق شناسي نسبت به ديگران باشد .
انتسابات مربوط به واحدهاي اجتماعي شامل وابستگي هاي گروهي رابطه اي، ضمني يا آشكار است و عاطفه مربوطه دلبستگي يا بي علاقگي (بيگانگي ) عاطفي است .
قضاياي نظري
لاولر قضاياي خود را درپنج عنوان بيان مي نمايد كه عبارتند از: ويژگي هاي وظايف مبادلة مشترك، ساختار مبادله و عاطفه، انتساب هاي رابطه اي و گروهي عاطفه، دلبستگي هاي عاطفي، و شكل گيري روابط، شبكه ها، و گروه.
قضاياي مرتبط با عنوان آخر در مورد انسجام گروهي است و در اين مقاله به آنها پرداخته نمي شود.
ويژگيهاي وظايف مبادلة مشترك : وظيفة مشترك، وظيفه اي است كه توسط يك يا چند نفر انجام مي شود و هيچ يك از كنشگران بتنهايي نمي توانند آن را انجام دهند و بنابراين شرايطي از بهم وابستگي، مفروض گرفته مي شود، حاصل از آن را دارد .
بر اساس آنچه گفته شد مي توان دو قضيه را عنوان نمود:
1- هر چه تأثير افراد بر توفيق يا شكست در وظيفه، بيشتر غير قابل تفكيك باشد، احساس مسئوليت پذيري مشترك بيشتر است.
2- هرچه احساس مسئوليت پذيري مشترك جهت توفيق يا شكست يك وظيفة مشترك، بيشتر باشد، كنشگران عاطفه عام و خاص حاصله را بيشتر به واحدهاي اجتماعي نسبت مي دهند .
ساختار مبادله و عاطفه : ساختارهاي مبادله مي تواند احساس مسئوليت مشترك را كم يا زياد كند؛ چراكه ساختارها، واجد تفاوتهايي در تفكيك ناپذيري رفتارهاي معطوف به وظيفة افراد هستند.
نظريه هاي جامعه شناختي مبادله، چهار صورت از ساختار مبادله را كه هر يك متضمن فعاليت مشترك متمايزي است مشخص مي كند :
الف) مبادلة توليدي به معني هماهنگ سازي تلاش ها يا تركيب منابع جهت توليد كالاي مشترك،
ب ) مبادلة حاصل از مذاكره يا گفتگو بر سر يك توافق آشكار يا داد و ستد،
ج) مبادلة متقاب لكه بصورت متوالي، اغلب ضمني، و با داد و ستد منافع در طول زمان صورت مي گيرد و
د) مبادلة تعميم يافت هكه منافع يك طرفه را براي يك كنشگر يا عضو يك شبكه يا گروه فراهم مي كند در حالي كه آن را از يك يا چند عضو ديگر مي گيرد.
مبادله هاي توليدي بصورت كنشگر - به - گروه بوده و شامل هدف مشترك و منبعي از منافع مي باشند (مانند تلاش جمعي). مبادله هاي حاصل از مذاكره و مبادله متقابل به صورت كنشگر - به - كنشگر است (مانند مبادلة مستقيم) و مبادله هاي تعميم يافته از اين جهت كه دريافت كننده و منفعت گيرنده يكي نيست، غير مستقيم است .
3- روابط مبادلة توليدي نسبت به روابط مبادلة مستقيم يا غير مستقيم (تعميم يافته) موجد عاطفه قوي تر در مورد مسئوليت پذيري مشترك است .
4- روابط مبادلة مستقيم (حاصل از مذاكره و متقابل ) نسبت به مبادلة غير مستقيم (تعميم يافته ) موجد عاطفه كلي قوي تر و احساس مسئوليت مشترك قوي تري است.
5- مبادلة حاصل از مذاكره، نسبت به اشكال مستقيم مبادله، موجد عاطفة كلّي و احساس مسئوليت مشترك قوي تري است.
بطور خلاصه اين نظريه نشان مي دهد كه چرا و چگونه اثرات عاطفي مبادله در بين ساختارهاي مختلف مبادله تغيير مي كند.
انتساب هاي رابطه اي و گروهي عاطفه : اين انتسابها به عنوان پيوند اساسي بين عاطفه كلي حاصل از مبادله و رفتار انسجامي محسوب مي شوند .
بنابراين مي توان قضاياي زير را عنوان كرد:
6- قوي تر بودن انتسابهاي رابطه اي و گروهي عاطفه حاصل از مبادله به ميزاني است كه :
الف) مبادله ها بيش از آنكه مستقيم يا غير مستقيم باشند، توليدي باشند،
ب) وظيفة مبادله، مشترك باشد (تفكيك ناپذيري بيشتر )، و
ج) وظيفة مبادله، احساس مسئوليت پذيري مشترك جهت عاطفة كلّي را ايجاد نمايد.
7- استحكام انتسابهاي رابط ه اي و گروهي جهت عاطفه هاي كلي در چهار شكل مبادله بدين ترتيب است : توليدي- مذاكره- متقابل- تعميم يافته.
8- انتساب هاي رابطه اي و گروهي براي عاطفه مثبت ناشي از مبادلة موفقيت آميز، سوگيري هاي خودمدارانه را از بين مي برد و افتخار به خود و قدرداني نسبت به ديگران را به يك اندازه تقويت مي كند؛ انتساب هاي ارتباطي/گروهي براي عاطفه منفي ناشي از شكست در مبادله، سوگيريهاي خودمدارانه را كاهش مي دهد؛ اما از بين نمي برد. به طوري كه كنشگر بيشتر احساس عصبانيت از ديگري دارد تا شرم از خود .
دلبستگي هاي عاطفي : اساسي ترين تأثير يكپارچگي انتسابهاي رابطه اي/گروهي، تقويت يا تضعيف دلبستگي هاي عاطفي كنشگر به واحد اجتماعي ( وابستگي هاي شخص به گروه ) است.
در مورد عاطفه مثبت، اين انتساب ها، دلبستگي ها به واحد اجتماعي را افزايش مي دهند و در مورد عاطفه منفي، بي علاقگي يا بيگانگي را مي پروراند. با توجه به آنچه گفته شد، قضية 9 تدوين شده است.
9- اگر واحدهاي اجتماعي به عنوان منابعي از احساسات مثبت با ثبات و قابل كنترل درك شوند، دلبستگي هاي عاطفي به گروه ها يا رابطه ها، قوي تر خواهند شد؛ اگر اين واحدها به عنوان منابع با ثبات و غيرقابل كنترل از احساسات منفي درك شوند بي علاقگي هاي (بيگانگي) عاطفي به روابط يا گروهها قوي تر خواهد شد .
بطور خلاصه، اصل اساسي اين نظريه اين است كه ساختارهاي مبادله، فعاليت هاي مشتركي را ايجاد مي كند .
اين فعاليت هاي مشترك، تأثير عاطفي مثبت يا منفي بر افراد دارد. آنها موجد عاطفه يا احساسات كلّي هستند .
كنشگران اين عاطفه را به گروه ها، شبكه ها، يا ساير واحدهاي اجتماعي نسبت مي دهند. اين امر به ميزاني رخ مي دهد كه كار يا وظيفه، مستلزم تفكيك ناپذيري كمك هاي افراد باشد و بدين وسيله احساس كنشگران از مسئوليت پذيري مشترك را افزايش مي دهد . تحت اين شرايط، احساسات مثبت در مورد خود (افتخار) و ديگري(قدرداني) نيز رخ مي دهد و با تعلقات فرد به گروه پيوند متقابل مي يابد . اثرات ساختار اجتماعي بر انسجام خرد، غيرمستقيم است و به واسطة همين پيامدهاي عاطفي، مبادله صورت مي گيرد .