نظريه جامعه شناختي ترنر
در سالهاي اخير، جاناتان ترنر ( J. H. Turner ) در تلاش بوده است تا سنّتهاي نظري گذشته، كنش متقابل نمادين، شرايط انتظار و نظريه روانكاوانه را در يك نظريه كلّي تر عاطفه يكپارچه كند .
ترنر در مقالة مشترك خود با كالينز كه در مورد نظرية خرد در ساختاربندي است، اشاره مي كند كه متغيرهاي انگيزشي، از رهيافت هايي كه غالباً ضد يكديگر تصور مي شوند از نظرية مبادله، تعامل گرايي، و كاركردگرايي دوركيم گرفته، تا رهيافت هاي روانكاوانه و بسياري نظريات ديگر به عاريت گرفته شده است .
به نظر ترنر و كالينز اين نوع اقدام، نسبت به رهيافتهاي تعصب آلودي كه بر رهيافت واحدي پاي مي فشرند، نويد مثبت تري در رشد نظريه جامعه شناسي دارند .
ترنر علاوه بر اخذ رهيافت هاي فوق، از ديدگاه تكاملي نيز بهره مي برد:
" ما انسانها، در هستة اوليه ي خود به عنوان يك نخستيني، فردگراياني هستيم كه در مقابل محدوديت سازماني طغيان مي كنيم؛ اما آن چنان حيواني هستيم كه مي توانيم نظام عاطفي كاملاً مأنوسي را جهت ايجاد پيوندهاي اجتماعي و حفظ ساختارهاي اجتماعي يكپارچه به كار گيريم. با درك اين توافق ايجاد شده توسط انتخاب طبيعي در سير تكامل انسان در گذشته، ما مي توانيم نحوة به كارگيري عاطفه توسط انسانها را در زمان حال بهتر درك كنيم. بعلاوه نگاه تكاملي به عاطفه ما را نسبت به تحليل رفتار رو در رو در بين اجداد انسان نماي خود توانمند مي سازد " .
نيازهاي بنيادين
به نظر ترنر، انسانها داراي نيازهاي بنياديني هستند كه براي برآوردن آنها به تعامل رودر رو مي پردازند . اين نيازها عبارتند از نياز به تأييد، نياز به پاداش هاي مفيد مبادل هاي، نياز به عضويت گروه ي، نياز به اعتماد و نياز به واقع بودگي .
نياز به تأييد خود : انسانها هميشه به دنبال تأييد خود در تعامل هستند. ترنر خود يا نفس را به عنوان يك هستي درنظر مي گيرد كه در سه سطح عمل مي كند:
الف ) خود بنيادي، فراموقعيتي كه آميز هاي از شناخت و عواطفي است كه افراد از خودشان به عنوان يك شخص دارند و آن را در تعامل وارد مي كنند،
ب) هويت هاي خرد كه در قلمروهاي نهادي ( به عنوان مثال، محل كار، خانواده، اجتماع، مدرسه) به كار مي آيند،
و ج) هويت هاي نقش . كه براساس موقعيت، اهميت اين ابعاد تفاوت مي كند . تأييد خود، قوي ترين نياز است و هنگامي كه خود تأييد شود، فرد عاطفه مثبت را تجربه مي كند.
نياز به پاداش هاي مبادله ای : افراد در مبادلة منابع با ديگران به دنبال پاداش هستند. منابع مي تواند مادي يا غير مادي باشد و عاطفه مثبت، معطوف به ارزشمند دانستن خود در مبادله با افراد است. سود و منفعت بطور ضمني بر اساس موارد زير محاسبه مي شود :
الف ) ارزش منابع دريافتي،
ب) هزينهها و سرمايهگذاريها جهت دريافت منابع،
ج) ميزان تأييد سطوح مختلف خو دبه واسطة منابع دريافتي،
د) معيارهاي عدالت و انصاف به كارگرفته شده،
و ه) مقايسة پاداش هاي خالص خود با پاداش هاي ديگران.
هنگامي كه افراد تصور مي كنند دريافت هاي آنها از هزينه هايشان بيشتر است، عاطفه مثبت را تجربه مي كنند؛ بويژه اگر اين منابع دريافتي، تأييدگر خود باشد.
نياز به عضويت گروهی : افراد نياز دارند كه خود را بخشي از جريان كنش هاي موجود بدانند. آنها الزاماً نيازمند سطح بالاي پيوند با ديگران نميباشند؛ اما هميشه مي خواهند كه ديگران آنها را در تماس ها در نظر گيرند.اگر اين نياز برآورده شود، آنگاه عاطفه مثبت تجربه مي كنند.
نياز به اعتماد : انسانها در همة موقعيت ها نيازمند آن هستند كه احساس كنند :
الف ) رفتارهاي ديگران قابل پيش بيني است،
ب) واكنش هاي ديگران مطابق با رفتار فرد است،
ج) واكنش هاي ديگران صادقانه است،
و د ) واكنش هاي ديگران دلالت بر احترام به خود دارد .
هنگامي كه براي افراد اين اجزاي اعتماد در يك روياروئي تحقّق يافت، عاطفه مثبتي دريافت مي كنند.
نياز به واقع بودگی : افراد نيازمند آن هستند كه احساس كنند اداهاي ديگران دريك روياروئي، دلالت بر آن دارد كه:
الف) شخص و ديگران، به انديشة مشترك و بين الاذهاني از جهان تجربي ميرسند،
ب) موقعيت همان است كه به نظر ميرسد،
و ج) موقعيت تجربه شده توسط خود و ديگران، ماهيتي سخت و محكم دارد. هنگامي كه افراد در يك روياروئي به واقع بودگي قوي برسند، به عاطفه مثبت نائل خواهند آمد .
ترنر معتقد است كه كاهش اضطراب به عنوان نيروي جهت دهندة زندگي اجتماعي است . افراد گرايش به اجتناب از اضطراب دارند، بنابراين معمولاً به دنبال رفع نيازهاي مذكور هستند .
تعيين كننده هاي عاطفه
دو فرايند بنيادي وجود دارند كه تعيين كنندة سطح انگيزش عاطفي در انسان ها هستند: انتظارات و كيفرها.
ترنر در بسط نظرية خود به سمت نظرية عام تري از عاطفه و حتي نظرية عام تري از فرايندهاي بين شخصي، بر انتظارات و اهميت آن در هدايت تعاملات تأكيد مي كند.
وي بيان مي كند كه در همه موقعيتها، اشخاص همراه خود انتظاراتي دارند، يا اگر در هنگام ورود به موقعيت داراي اين انتظارات نيستند، بزودي آن را توسعه مي دهند .
انتظارات از منابع مختلفي سرچشمه مي گيرند . ترنر به برخي از اين منابع اشاره دارد؛ از جمله هنجارها و ارزش ها، اقتدار يا پايگاه نسبي افراد، نيازي كه در شرايط برانگيخته مي شود، خاطرات گذشته از آنچه كه در تعاملات گذشته رد و بدل شده، تراكم وابستگي هاي شبكه اي در بين افراد، و ديگر نيروها .
لازم به ذكر است كه نيرو از نظر ترنر ، نيرو عاملي است كه موجب شكل گيري واقعيت اجتماعي مي شود. وي نيرو را بسيار مشابه نيرو در فيزيك يا زيست شناسي مي داند (مانند نيروهاي جاذبه يا نيروي انتخاب طبيعي).
از نظر ترنر واقعيت اجتما عي، در سه سطح خرد، ميانه، و كلان آشكار مي شود و هر يك از اين سطوح نيروهاي جهت دهنده خاص خود دارند.
نيازهاي پنج گانه كه در بخش قبل عنوان شد، نيرويي در سطح خرد هستند، چراكه هر يك از آنها آنچه را كه در جريان تعامل رخ مي دهد، جهت مي دهند . نيروي ديگر در سطح خرد، عواطف است؛ چراكه آنها نيز به جريان تعامل كمك ميكنند. اين نيروها انتظارات را تنظيم و بسته به اينكه تاچه حد اين انتظارات برآورده شوند، واكنش هاي عاطفي افراد متفاوت خواهد بود.
نكتة مهم اينكه اين انتظارات بخشي از تعريف افراد از موقعيت ها است. هنگامي كه انتظارات ايجاد شده برآورده شوند، يا برآروده نشوند، عاطفه برانگيخته مي شود. به عنوان يك قانون كلّي هنگامي كه انتظارات افراد برآورده نشود، آنها احساسات منفي و يا تركيبي از
خشم، ترس، و اندوه را تجربه مي كنند.
در مقابل، هنگامي كه انتظارات افراد محقّق شود، آنها گونه اي از رضايت را احساس مي كنند و اگر فراتر از انتظاراتشان باشد، به گونه اي ديگري از شادكامي مي رسند . برانگيخته شدن احساسات شديد، باعث آشكار شدن انرژي بين شخصي بيشتر در رفتارهاي افراد مي شود .
چنانچه عدم انطباق بين انتظارات فرد و واكنش هاي ديگران كم باشد، افراد اغلب دست به استراتژي هاي دفاعي مي زنند، متداول ترين استراتژي هاي دفاعي متوسل شدن به موفقيت ها و افتخاراتي است كه در شرايط مطلوب به دست آوردهاند. با اين شيوه، افراد خود را از پديدة ناهماهنگ بين انتظارات و واكنش هاي ديگران رها مي كنند. اما اگر نتوانند با اين روش ناهماهنگي را مديريت نمود، افراد مكانيسم هاي دفاعي قوي تري به كارمي برند .
علاوه بر انتظارات، فرايند مهم ديگري كه بر انگيزش عاطفي در موقعيت ها اثر مي گذارد كيفردهي است.
كيفرها مي توانند منفي يا مثبت باشند بطوري كه كيفرهاي مثبت، عاطفه مثبت و كيفرهاي منفي، عاطفه منفي را برمي انگيزند.
همان طور كه گفته شد، ترنر براي واقعيت اجتماعي سه سطح خرد، ميانه، و كلان را در نظر مي گيرد . علاوه برآن هر يك از اين سطوح نيروهاي جهت دهنده اي دارد.
در سطح خرد، در كنار نيروهاي عاطفي و نيازها، نيروهاي نمادين، نقش، منزلت، و جمعيتي/ زيستي وجود دارند كه جريان تعامل را در روياروئي ها شكل مي دهند .
در سطح ميانه، نيروهاي بخشي شدن، متمايز شدن و يكپارچگي وجود دارند. اين نيروها صورت بندي واحدهاي مشاركتي (مشخص نمودن تقسيم كار براي رسيدن به هدف ) و دسته بندي (مشخص كردن تفاوت ها و تمايزات اجتماعي) را جهت مي دهند. جمعيت، توليد، بازتوليد، تنظيم و توزيع در سطح كلان وجود دارند كه صورتبندي عرصه هاي نهادي (تركيبي از واحدهاي مشاركتي ) و نظام قشربندي (تركيبي از واحدهاي دسته بندي ) و همچنين جوامع و نظام هاي اجتماعي را مي سازند .
اينكه واقعيت اجتماعي در سه سطح قرار گرفته و توسط نيروهاي متمايزي كه در هر سطح عمل مي كنند، ساخته مي شود، مؤيد اين است كه پديدة اجتماعي خاصيت جايگزيني دارد. به اين معني كه وقتي از بالا به پائين نگاه ميكنيم، به ترتيب، جاي گرفتن رويارويي ها را در واحدهاي مشترك و دسته بندي ها؛ واحدهاي مشترك را در عرصه هاي نهادي و واحدهاي دسته بندي را در نظام قشربندي شاهديم.
نهادها و نظامهاي قشربندي در جامعه و جامعه نيز در نظام جوامع جاي گرفته است. از ديدي پايين به بالا، شاهد رويارويي هاي تكراري هستيم كه ساختارهاي مياني، توليد و بازتوليد را مي سازد؛ نظام هاي نهادي و قشربندي توسط واحدهاي مشترك و دسته بندي ساخته مي شوند؛ سرانجام جوامع به وسيلة نهاد ها و نظام - هاي قشربندي شكل مي گيرند؛ و نظامهاي بين جامعه اي توسط، جوامع خاصي كه به يكديگر متصل شده اند، شكل مي گيرند.
براي برساختن يك نظرية جامعه شناختي عام عاطفه، جايگزين يمهم است، زيرا عواطفي كه در سطح رويارويي ها برانگيخته مي شوند، توسط ساختارهاي مياني اي كه رويارويي در آن جاي دارند زير فش ارند.
ترنر استدلال مي كند كه عواطف اغلب در ساختارهاي مياني، در زمان خاص، در نظام هاي نهادي و قشربندي و همچنين نظام هاي جامعه و حتي بين جامعه اي ساخته مي شوند.
بطور خلاصه در اين نظريه، برانگيختگي عاطفي، مستقيماً تحت تأثير انتظارات و كيفردهي است كه در سطح تعامل رو در رو رخ مي دهد. اين تعامل رودررو در مواجه هايي است كه اغلب در ساختارهاي مياني و كلان قرار دارند .
شدت، نوع، و هدف عاطفه تنها تحت تأثير انتظارات و كيفرها نيست؛ بلكه مكانيسم هاي دفاعي نيز بر آن مؤثّرند .
يكي از اين مكانيسم ها واپس زدگي يا سركوب است كه درآن عاطفه منفي، بسادگي از خودآگاهي فرد عقب رانده مي شود. واپس زدگي سطح انرژي عاطفي را در تمام روابط اجتماعي كاهش مي دهد؛ اما به موازات اينكه عواطف سركوب شده، انباشت شوند، بصورت انفجارهاي نامتناسب ترس، خشم، يا غم، آزاد مي گردند.
مكانيسم دفاعي ديگر، اسناد يا فرافكني است كه در آن قصور خود، به ديگران، يا ساختارهاي اجتماعي نسبت داده مي شود. اين سرزنش حاصل ناتواني يا شكست در تحقّق انتظارات است. اگر افراد خودشان را سرزنش كنند، احساس غم و شرم مي كنند و اگر معيارهاي اخلاقي به واسطة شكست در تحقّق انتظارات، خدشه دار شود، آنها احساس گناه مي كنند.
اما افراد، اغلب ديگران را سرزنش كرده و تحت اين شرايط نسبت به آنها ابراز خشم مي كنند؛ اما اگر ديگران قدرت داشته باشند، احتمالاً سركوب به گونه اي رخ مي دهد كه خشم را پنهان ساخته يا به جاي آن، به افراد داراي قدرت كمتر، خشم گرفته شود.
اغلب اوقات افراد ساختارهاي اجتماعي كه خود را در آنها مي يابند، سرزنش مي كنند. آنها واحدهاي تشريك مساعي يا دسته بندي ها را سرزنش مي كنند. اگر آنها واحد مشاركتي را كه در آن تحقّق انتظارات به شكست انجاميده، سرزنش نمايند، نسبت به آن ابراز خشم مي كنند و انگيزة ماندن در آن واحد، كاهش مي يابد و اگر هم آن را ترك نكنند، انرژي آنها در ايفاي نقش كم مي شود .
اگر افراد، يك دسته بند ي اجتماعي را سرزنش كنند نسبت به اعضاي آن مقوله، ابراز خشم مي كنند و احتمالاً دچار پيش داوري نسبت به تمام اعضا ي آن مي شوند .