نظريه نظريه عمومي جامعه شناختي احساسات جاناتان ترنر
نظريه جاناتان ترنر ( Turner ) تحت عنوان « نظريه عمومي جامعه شناختي احساسات » از ماهيتي تركيبي برخوردار است. اين نظريه تركيبي از چندين جهت حايز اهميت است. يكي اين كه، در اين نظريه وي عناصر مختلفي را از ساير نظريات متنوع جامعه شناسي احساسات به عاريت گرفته و بر خلاف آنها كه مي خواهند تمام عوامل موثر بر شكل گيري احساسات را با متغيرهاي خودشان تبيين كنند، او براي هر دسته از اين عوامل سهم محدودي قايل مي شود و در عوض با دركنار هم قرار دادن ساير آنها در قالب يك مدل علي، كليتي از عوامل مختلف را عامل برانگيختگي احساسات مي داند.
در ثاني، به لحاظ زماني ترنر نظريه خود را تقريباً ٢٠ سال بعد از ساير جامعه شناسان احساسات ارائه كرد كه اين مسأله با توجه به گسترش بحث ها و انتقادات مطروحه نسبت به نظرات كلاسيك، باعث شد او بتواند با لحاظ كردن آن مسايل در نظريه خود از بسياري از انتقادهاي آنها مبرا شود.
با اين حال، همان طور كه خودش هم اذعان دارد، اقدام به تركيب عناصر نظري مختلف و تدوين يك نظريه تركيبي جديد هرگز به معناي كامل يا بي نقص بودن آن نيست بلكه اين نظريه هم به مانند ساير نظريه هاي مطرح شده نياز به كنكاشهاي تجربي و تئوريك بيشتر دارد تا نقاط ضعف و قوت خود را بهتر اشناخته و جهت تعديل و افزودن بر غناي علمي آنها گام بردارد .
ترنر نظريه خود را با استفاده از مسائل و مباحث چندين سنت نظري تدوين كرده است كه از جمله مي توان به موارد زير اشاره داشت: جريان اصلي كنش متقابل نمادين، انواع نظريات روانكاوانه كنش متقابل نمادين، نظريه كنش متقابل آييني (كالينز)، تحليل نمايشي (گافمن، هوقشيلد)، نظريه هاي قدرت و منزلت (كمپر، كالينز) و نظريه هاي حالت هاي انتظار.
در حالي که هر يك از رهيافت هاي نظري فوق يك يا چند پويش مهم جامعه شناختي در تبيين احساسات را مورد خطاب قرار مي دهند، هيچكدام قادر نيستند به تنهايي دامنه كامل از عواملي كه هنگام مشاركت افراد در كنش متقابل باعث برانگيخته شدن احساسات مي شوند را ترسيم نمايند.
به اعتقاد ترنر براي اينكه برانگيختگي احساسي ( Emotional arousal ) در انسان ايجاد شود ابتدا بايد در ذهن وي انتظارات خاصي مبني به اينكه هنگام ورود به يك موقعيت چه اتفاقي رخ خواهد داد يا بايد رخ دهد، وجود داشته باشد.
اين انتظارات همان انتظاراتي هستند كه تعريف و تفسير فرد از موقعيت را بوجود مي آورند و امكان دارد كه از منابع متنوعي ريشه گرفته باشند. آنها روي رفتار فرد و واكنش وي به رفتارهاي ديگران در موقعيت تأثير مي گذارند.
خود نوع خاصي از انتظار است زيرا اگر قبل، در طول يا بعد از مقطعي از كنش متقابل داراي اهميت زيادي باشد مي تواند تأثير مهمي روي احساسات بر جا گذارد .
احساسات از طريق ميزان (شدت) همخواني يا ناهمخواني بين چيزي كه فرد انتظار دارد و چيزي كه فرد تجربه مي كند، برانگيخته مي شوند. به عبارت ديگر، هر چه تعداد انتظاراتي كه تعريف فرد از يك موقعيت را شكل مي دهند بيشتر باشد، اهميت آنها در موقعيت بيشتر مي شود و در نتيجه، پتانسيل برانگيختگي احساسي براي فرد و نمايش احساساتش به ديگران هم بيشتر مي شود.
بر اين اساس، وقتي ميزان ناهمخواني بالا باشد، برانگيختگي احساسي با شدت بيشتري رخ مي دهد.
چنين برانگيختگي اي انرژي احساسي مشاهده پذير در يك موقعيت را آزاد مي كند، در عين حال، اين آزادسازي از طريق فرآيندهاي عصب شناختيِ مغز كه احساسات را برمي انگيزانند و همچنين از طريق فعال شدن مكانيزم هاي تدافعي، پيچيده مي شود.
از اين گذشته، افراد وقتي وارد يك موقعيت كنش متقابل مي شوند با خود سرگذشتي از نحوه نمايش احساساتشان در گذشته و مكانيزم هاي تدافعي كه بر حسب عادت استفاده كردهاند را همراه مي آورند كه اين دو روي توليد انرژي احساسي در طول انجام هرگونه كنش متقابل خاصيك تأثير تراكمي به جا مي گذارند.
عوامل موثر بر شكل گيري انتظارات انسان از قبل يا هنگام ورود به يك موقعيت كنش متقابل در ذهن خود انتظارات خاصي نسبت به اينكه چه اتفاقي در اين موقعيت بايد رخ دهد و يا رخ خواهد داد را شكل مي دهد. اين انتظارات، همانطوري كه گفته شد، نه تنها روي رفتارهاي خود انسان بلكه روي واكنش هاي وي به رفتار ديگران هم تأثير مي گذارند.
ترنر با تركيب عناصر كليدي نظريه هاي موجود در جامعه شناسي احساسات مجموعه عواملي را فهرست مي كند كه به اعتقاد وي بر شكل گيري انتظارات مذكور تأثير مي گذارند. اين عوامل به چهار گروه جمعيت شناختي، ساختاري، فرهنگي و مبادله اي تقسيم مي شوند:
١- عوامل جمعيت شناختي : اولين دسته عواملي هستند كه روي انتظارات فرد تأثير مي گذارند. منظور از اين عوامل، تعداد و ماهيت افرادي است كه فرد ممكن است در يك موقعيت با آنها روبرو شود. براي مثال، فرد در موقعيت هايي كه احتمال روبرو شدن با آشنايان، دوستان، خويشاوندان و افرادي از اين دست را دارد انتظارات كاملاً متفاوتي را در ذهن خود مي پروراند تا موقعيت هايي كه در آنها احتمال حضور افراد غريبه و ناشناس
وجود دارد. به همين شكل، تعداد افرادي كه فرد با آنها مواجه خواهد شد روي شكل گيري انتطارات وي در موقعيت تأثير مي گذارد.
٢- عوامل ساختاري : اين دسته از عوامل با استفاده از نظريه ساختاري- ارتباطي كمپر و كالينز در قالب روابط بين مواضع پايگاهي توصيف مي شوند، روابطي كه مي توانند در يك مواجه به صورت ضمني وجود داشته باشند. همان طوري كه در بخش هاي قبلي ديديم، كمپر و كالينز اعتقاد دارند مناسبات قدرت و منزلت نيروهاي اثربخشي هستند كه احساسات آدم ها در موقعيت هاي كنش متقابل را بر مي انگيزانند.
اما به اعتقاد ترنر، اين عوامل تنها بخشي از عواملي هستند كه انتظارات را شكل مي دهند. به نظر ترنر اين دو عامل بيشترِ تأثيرشان را روي خود مي گذارند. يعني وقتي مواجهات مردم آنها را در سلسله مراتب قدرت و منزلت قرار مي دهد و در نتيجه آنها نسبت به خودشان هوشياري بيشتري بدست مي آورند.
همين كه اهميت خود افزايش يافت، پتانسيل براي نشان دادن واكنش هاي احساسي به رفتارهايي كه مناسبات قدرت و منزلت را به رسميت مي شناسند يا نمي شناسند نيز افزايش مي يابد.
در حقيقت ترنر توجه انسان را به اين مطلب جلب مي كند كه علاوه بر قدرت و منزلت، تراكم ارتباطات ميان مواضع هم اهميت دارد زيرا پيوندهاي شبكه هايي كه از تراكم بالايي برخوردارند انتظاراتي خلق مي كنند كه با پيوندهاي آن شبكه هايي كه داراي تراكم ناچيز هستند تفاوت بسيار زيادي دارند.
٣- عوامل فرهنگي : اين عوامل آن نمادهايي هستند كه براي مشاركت كنندگان در يك موقعيت استانداردها و دستورالعمل هاي رفتاري فراهم مي كنند. برخي از اين نمادها استانداردهاي رفتاري هستند و برخي ديگر استانداردهاي هنجاري، ايندو مشخص مي كنند كه از خود و ديگري انتظار چه نوع رفتاري را بايد داشت؛ در ارتباط با استانداردهاي هنجاري و ارزشي مي توان از نمادهايي سخن گفت كه نوع مناسب اعمال تنبيه/تشويق و همچنين شكل و شدت آنها در يك موقعيت را نشان مي دهند.
در اينجا منظور ترنر از استانداردهاي هنجاري و ارزشي همان قواعدي است كه هوقشيلد در نظريه هنجاري خود تحت عنوان قواعد احساسات از آنها نام مي برد. اين قواعد را ترنر انتظاراتي تعريف مي كند كه افراد راجع به شدت و ماهيت احساسي كه مي توانند يا بايد در يك موقعيت نشان دهند در ذهن خود مي پرورانند.
٤- عوامل مبادله اي : آخرين دسته عوامل نيازهاي بنياديني هستند كه افراد در مواجهات خود مي طلبند و انتظار دارند در طول كنش متقابل به آنها پاسخ داده شود.
افراد همچنين نيازهايي دارند كه ترنر آنها را نيازهاي مبادله اي مي نامد، يعني نياز به دريافت منفعت از منابع معقول، نياز به اين احساس كه آنها مي توانند پاسخ هاي ديگران را پيش بيني كنند، نياز به اعتماد به ديگران مبني بر اينكه آنها به تعهدات خود عمل مي كنند، نياز به اين تصور كه خود و ديگري جهان را در راستاي تحقق اهداف كنش متقابل به يك شكل مي بينند، و نياز به اين احساس كه خود، ولو بسيار ناچيز، در جريان زنده كنش متقابل وارد شده است .
تقابل انتظارات و تجارب
مجموعه عواملي كه در قسمت قبلي معرفي شدند مي توانند در تقابل با موقعيت فعال شده و روي شكل گيري احساسات آدم ها تأثير گذارند. علاوه بر اين، اين عوامل تماماً با يكديگر ارتباط متقابل دارند.
مثلاً نيازهاي مبادله اي كه به دنبال كسب منفعت از منابع معقول هستند خود ريشه در الگوهاي هنجاري و ارزشي دارند. با اين وجود، هنگامي كه ناهمخواني بين اين انتظارات و آنچه كه فرد در واقعيت تجربه مي كند بوجود آيد برانگيختگي احساسي مورد نظر ترنر رخ مي دهد.
اين حقيقت در چندين سنت نظري از رفتارگرايي اسكينر و قضاياي مبادله هومنز گرفته تا نظريه كنترل عاطفي ( از زير شاخه هاي كنش متقابل نمادين ) و نظريه ساختاري كمپر و كالينز قابل ردگيري است.
خود به عنوان يك عامل در ايجاد برانگيختگي احساسي در نظريه ترنر حائر اهميت است. اگر افراد از يكديگر انتظار واكنش هاي تأييدآميز و تقويت كننده داشته باشند، اهميت خود تا حد زيادي افزايش مي يابد.
بنابراين وقتي در كنش هاي متقابلي كه جايگاه با اهميتي به خود به عنوان يك شي در ارتباط با ديگران اختصاص داده مي شود، ناهمخواني رخ دهد، واكنش هاي احساسي شديدتري توليد خواهند شد.
در نظريه ترنر، عامل كليدي در افزايش يافتن اهميت خود و شدت احساسات تجربه شده، ميزان تنبيه/تشويق مستقيمي است كه ديگران در موقعيت اعمال مي كنند. به اعتقاد ترنر، افراد بدون وجود تنبيه/ تشويق هايي كه ديگران مستقيماً اعمال مي كنند، قادر نيستند انتظارات يا اهداف خود را درك كنند. با اعمال اين تنبيه/ تشويق ها به شكلي فعال از جانب ديگران، واكنش هاي احساسي برانگيخته مي شوند، زيرا اين تنبيه/ تشويق ها واكنش هاي ديگران را متوجه خود مي سازند و حتي آنرا براي فرد به چيزي بيش از يك شيء تبديل مي كنند.
همخواني يا ناهمخواني كه به علت تنبيه/ تشويق هاي ديگران ايجاد مي شود باعث تجربه حالت هاي احساسي شديدتري مي شود.
در جريان هاي ارتباطي ميان انتظارات، تجارب و احساسات، فرآيندهاي ديگري هم وارد مي شوند كه ترنر نام آنها را فرآيندهاي « انتساب » ( Attribution ) مي نامد. به طور خلاصه، اگر ناهمخواني ايجاد شده از طرف فرد به خودش نسبت داده شود، احساسات تجربه شده، چه مثبت چه منفي، شديدتر مي شوند.
در مدل ترنر برانگيختگي احساسي كه به دليل همخواني يا ناهمخواني بين انتظارات و تجارب رخ مي دهد تحت تأثير شماري از متغيرها قرار دارد. اين متغيرها عبارتند از: ماهيت انتظارات، شدت اختلاف بين ناهمخواني و برآورده شدن انتظارات، شدت برانگيختگي احساس تعجب، ميزان ارتباط همخواني/ناهمخواني با اعمال مستقيم تنبيه/تشويق ديگران، و ماهيت فرآيندهاي انتساب ناهمخواني به عوامل مختلف (خود، ديگران، موقعيت).
همچنين اين متغيرهاي مختلف در شيوه هاي پيچيده اي فعال شدن مكانيزم هاي تدافعي را موجب مي شوند كه آنها نيز به نوبه خود، احساسات و تجارب احساسي را دستخوش تغيير و تحول مي كنند .
ترنر با پيروي از كمپر بر اين اعتقاد است كه تعداد زيادي از احساسات از تركيب هاي دست اولي ساخته مي شوند كه بر مبناي تركيب نسبت ها يا تناسب هاي متفاوتي از احساسات اوليه دو وجهي استوار هستند.
بنابراين احساساتي كه آدم ها در تلاش براي نقش پذيري و نقش سازي بروز مي دهند در واقع متغيرها و تركيباتي از اين احساسات اوليه دو وجهي هستند؛ و ظرفيت تركيب احساسات اوليه است كه شمار بسيار زيادي از احساسات غير اوليه يا ثانويه را شكل مي دهد مانند رنگها: در عالم رنگ ها ما چندين رنگ اصلي داريم ( سياه، قرمز، آبي، سبز، .... ) كه با تركيب آنها در درجات مختلف مي توانيم تعداد بيشماري رنگ هاي فرعي يا ثانويه بسازيم.
در اينجا همان طور كه مشاهده مي شود ديدگاه ترنر راجع به ماهيت احساسات بسيار نزديك تر به رهيافت اثباتگرايي است تا رهيافت ساختمندي اجتماعي. در نظريه عمومي جامعه شناختي ترنر، روابط پيچيده و پر پيچ و خمي بين انواع مختلفي از احساسات اوليه برقرار مي شوند تا از دل آنها احساسات ثانويه بيرون آيند.
اما ترنر يك تفاوت اساسي در نظريه خود با كار كمپر دارد. اين تفاوت در ارتباط با تركيبات دست اول احساسات خودش را نشان مي دهد.
ترنر اعتقاد دارد كه برخي از مهمترين احساسات انسان كه در كنش متقابل بوجود مي آيند احساساتي هستند كه از تركيبات دست دوم سه احساس اوليه دفاع- خشم، بيزاري- ترس، و نااميدي-ناراحتي بوجود مي آيند. احساسات شرم و گناه از اينگونه اند.
شرم طبق نظر ترنر احساسي است كه اهميت خود در آن زياد است. ترتيب احساسات اوليه موثر در آن عبارتند از : (١) نااميدي- ناراحتي نسبت به خود به خاطر انجام رفتاري بي كفايتانه كه فرد در مقابل ديگران انجام داده و در ارزيابي خودش هم آنرا تاييد مي كند، در كنار (٢) خشم به خود و (٣) مقداري ترس از نتايجي كه براي خود پيش خواهد آمد به خاطر درگير بودن در رفتاري كه بي كفايتانه و شايد ناشايست تلقي شده است.
احساس گناه هم از فعال شدن همان سه احساس مشابه در شرم برانگيخته مي شود لكن تركيب آنها براي برانگيختن اين احساس با شرم تفاوت دارد.
در تجربه احساس گناه، احساس مسلط كماكان احساس نااميدي - ناراحتي نسبت به خود است كه از ناتواني در برآورده كردن انتظارات ريشه مي گيرد، ولي دومين احساس مهم در اينجا ترس درباره پيامدهاي اين ناتواني است كه با مقداري خشم به خود به خاطر ناتوان بودن همراه مي شود.
بنابراين در نظريه ترنر گناه و شرم هر كدام يك احساس دست دوم هستند كه از تركيبي از سه احساس اوليه مذكور بوجود مي آيند. رتبه بندي و ترتيب اثرگذاري سه احساس اوليه است كه باعث متمايز شدن اين دو احساس از يكديگر و تجربه متفاوتشان در افراد مختلف مي شود.
ترنر معتقد است چون اين دو احساس بسيار ناخوشايند هستند، احتمال زيادي دارد كه مكانيزم هاي تدافعي را تحريك كنند. مهمترين مكانيزم هايي كه او از آنها نام مي برد عبارتند از سركوب ( Repression ) ، فرافكني ( Projection ) و انتقال ( Displacement ) اين مكانيزم ها هدفشان حفاظت از خود در مقابل تجربه احساسات منفي است، به ويژه احساسات ثانويه اي مانند شرم و گناه.
اما نكته اينجاست كه اين احساسات از سوي ديگر مهمترين احساسات درتحقق كنترل اجتماعي نيز هستند زيرا اگر افراد به خاطر ارتكاب رفتارهاي ناشايست و نادرست و يا به خاطر قصور در برآورده كردن انتظارات حافظ نظم، در خود احساس شرم و گناه را تجربه نكنند، سازمان اجتماعي نمي تواند ادامه حيات دهد و به قول ترنر « جهان پر مي شود از انسانهاي جامعه ستيزي كه به زودي منقرض مي شوند » .
بنابراين، در اين حالت مكانيزم هاي تدافعي مخل كنترل اجتماعي قلمداد مي شوند اگر تنها جلوي برانگيخته شدن آن احساساتي را بگيرند كه براي حفظ جريان هموار كنش متقابل ضروري هستند. در عين حال، استفاده از آنها براي افراد مي تواند مضر باشد اگر تنها به تخليه انرژي احساسي بپردازند و ظرفيت كارآمد نقش پذيري و نقش سازي را پايين آورند. تأثير اين مكانيزم ها از يك طرف روي برانگيختگي احساسي مشخص مي شود و از طرف ديگر روي ميزان اهميت خود.
نظريه عمومي جامعه شناختي جاناتان ترنر يك نظريه تلفيقي است كه در آن از چندين سنت نظري جامعه شناسي احساسات استفاده شده است. با اين وجود، اين نظريه خالي از اشكال هم نيست. يكي از انتقادات وارد بر آن برمي گردد به فقدان مشاهدات تجربي و عدم قابليت بررسي تجربي قضاياي مطرح شده در نظريه.
ترنر مدعي است كه احساس از تقابل بين تجارب و انتظارات فرد در موقعيت كنش متقابل بوجود مي آيد اين در حاليست كه انسان مي تواند از احساسات طولاني مدتي سخن گويد كه لزوماً قابل تحليل در قالب مدل تجربه-انتظار نيستند.
| ترتیب و میزان اثر گذاری احساسات اولیه | احساسات ثانویه |
1- ناامیدی - ناراحتی ( نسبت به خود ) 2- دفاع - خشم ( نسبت به خود ) 3- بیزاری - ترس ( راجع به پیامدهای آن برای خود ) | شرم |
1- ناامیدی - ناراحتی ( نسبت به خود ) 2- بیزاری - ترس ( راجع به پیامدهای آن برای خود ) 2- دفاع - خشم ( نسبت به خود ) | گناه |
براي مثال، چگونه مي توان در نظريه ترنر از عشق مادام العمر به همسر ( حتي بعد از مرگ وي ) سخن گفت و آنرا تبيين كرد؟ به همين شكل، طبق نظريه وي اگر عدم همخواني بين تجربه و انتظارات در يك موقعيت بسيار شديد نباشد برانگيختگي احساسي پديد آمده شديد نيست و احساساتي كه بوجود مي آيند عموماً ضعيف و خفيف هستند، اين درحاليست كه مي توان موقعيت هايي را مثال زد كه در آنها حتي اگر افراد نسبت به تجارب مورد انتظارشان اطلاع كامل داشته باشند باز هم امكان برانگيختگي شديد احساسي وجود دارد. براي مثال هرچند كه يك سرباز كاملاً نسبت به اين مسأله آگاه است كه ميدان نبرد محل رويارويي مرگ و زندگي است اما او باز هم ممكن است به شدت دچار احساس وحشت و
ترس شديد از قدم گذاشتن به آن باشد.
با وجود انتقادات فوق، چارچوب نظري ترنر چارچوب محكم و قدرتمندي است كه با استفاده از ديدگاه هاي مختلف در جامعه شناسي احساسات شكل گرفته است. اين خود بيانگر توجه روز افزون به رويکردهاي تلفيقي و پرهيز از تك علت بيني است.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .