نظریه انسان کامل ویکتور فرانکل
انسان در جستجوی معنا ( Man's Search for Meaning ) اثر ویکتور فرانکل، روانپزشک، عصبشناس و پدیدآورندهٔ لوگوتراپی است که در سال ۱۹۴۶ منتشر شد. این کتاب در بر دارندهٔ خاطرات فرانکل از وضعیت خود و سایر قربانیان اردوگاههای کار اجباری آلمان در خلال جنگ دوم جهانی است. فرانکل در این کتاب به عنوان یک روانشناس اگزیستانسیالیست به اهمیت جستجوی معنا برای زندگی، در سختترین شرایط زندگی میپردازد و ضمن روایت خاطراتش از اردوگاههای کار اجباری، تلاش میکند که نگرش جدیدش را در روانشناسی (لوگوتراپی) تبیین کند.
ذهن انسان بهطور ناخودآگاه دست به تولید معنا، بر اساس تجارب، دانش و تفکرات خویش،میزند. معنای زندگی هر شخصی، برمبنای جهانبینی و نگاه وی نسبت به رخدادهای طبیعی و اتفاقات اجتماعی، تعیین میگردد.
وی در مکتب خویش، که تحت عنوان ""معنا درمانی"" نامیده می شود، کوشیده است به فرد، بیاموزد که معنای زندگی خویش را دریابد و از رخوت و خلا وجودی، بیرون آمده و آن سرچشمه های زلال زندگی را ادراک کند و زندگی را پوچ و باطل نداند. بنابراین باید هدف یا معنایی در زندگی وجود داشته باشد. این هدف یا معنا به گونه ای است که حتی بغرنج ترین لحظات زندگی را نیز معنادار می کند. مرگ، رنج و بلابای طبیعی و... همه با وجود معنا در زندگی قابل تحمل می شوند. فرانکل از همه ی این مقوله ها صحبت کرده و رابطه ی معناداری با آنها را تشریح نموده است. فرانکل یاد آوری می کند که معنا در زندکی امری مکشوف و واقعی است، نه امری فرضی و جعلی. باور به خداوند، اساسی ترین امری است که زندگی را معنادار می کند و فرانکل به نقش خداباوری در دین تذکار داده است. خود فرانکل، معنای زندگی اش را، معنادار کردن زندگی افراد می داند.
اين ديدگاه که امروزه به نام مکتب سوم روان درماني و اصطلاحا لوگوتراپي يا "معنادرماني" موسوم است، فرانکل با تجربيات برگرفته از جنگ جهاني دوم، معتقد شد که با تحقق معنا، حيات آدمي، جلوه خاصي مي يابد و همه چيز در پرتو آن قابل پذيرش و تحمل خواهد بود. توجه او بعدها به معناي غايي حيات معطوف شد و آن را پديده اي وراي درک آدمي، تلقي کرد. او در فرازهاي ديگري به تبيين نسبت ميان معناي غايي و دين پرداخت و دين را تحقق خواست معناي غايي در زندگي ناميد. وي تجلي رابطه انسان با خدا را در راز و نياز با او يا اصطلاحا تک گويي صميمانه مشاهده و تبيين مي کند ولي در عين حال بر اين نکته پاي مي فشارد که "انسان نمي تواند از خدا سخن بگويد، اما مي تواند با خدا بگويد، مي تواند دعا کند.
آشنایی مقدماتی با لوگوتراپی (معنادرمانی) فرانکل
ویکتور فرانکل در شرح و تفسیر مکتب معنادرمانی، بر اینباور است که انسان قادر است و میتواند برای ایده و ارزشهایش زندگی کرده و در اینراه جانبازی کند. او معنیجویی را در اغلب انسانها، بهعنوان یکحقیقت میبیند نه یک ایمان و عقیده. تذکری هم درباره توجه به ارزشها دارد؛ از اینقرار که باید ارزشها را صرفا نمودی از خود تلقی کرد. چون لوگوس (واژه یونانیِ مترادف معنا) نهتنها چیزی است که از وجود نشات میگیرد، بلکه رو در روی آن هم قرار میگیرد.
اگر توجه کنیم، فرانکل از تقابل معنا و وجود صحبت میکند. بنابراین با تاکیداتی که او بر امر «وجود» دارد، میتوان روانشناسی و مکتب او را در گروه روانشناسیهای اگزیستانسیالیستی (وجودگرا) قرار داد که یکی از چهرههای مهم و امروزیاش، اروین یالوم است که پیشتر در مقاله «ترسها و اعترافات یکروانشناس موفق/مروری بر خاطرات اروین یالوم» درباره کتاب «منشدن»، زندگی و روانشناسی او را معرفی کردهایم. یالوم در آنکتاب، اشارهای به دیدار و مواجههاش با فرانکل هم دارد.
فرانکل در مقام مخالفت با سارتر هم میگوید معنی هستیِ ما، ساخته و پرداخته ذهن خودمان نیست. بلکه چیزی است که آن را جستجو و کشف میکنیم. برای انسان هم، همیشه آزادی گزینش اینراه یعنی رفتن یا نرفتن به سمت کشف، وجود داردبههرحال فرانکل در دیدگاه اگزیستانسیالیستی خود، موافقتها و مخالفتهایی با فلاسفه اگزیستانسیالیست دارد. مثلا در کتاب «انسان در جستجوی معنا» نقل قولی از ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی دارد که انسان، سازنده و طراح عنصر و جوهر خود است و در موافقت با او، به بحثِ آزادی مدنظر فلاسفه اگزیستانسیالیست تاکید میکند و میگوید انسان، ماهیت خود را آنچنان که هست و آنچنان که باید بشود، خودش تعیین میکند. اما در مقام مخالفت با سارتر هم میگوید معنی هستیِ ما، ساخته و پرداخته ذهن خودمان نیست. بلکه چیزی است که آن را جستجو و کشف میکنیم. برای انسان هم، همیشه آزادی گزینش اینراه یعنی رفتن یا نرفتن به سمت کشف، وجود دارد.
گوردون و. آلپورت هم در مقدمهای که برای کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته، لوگوتراپی را، تعبیر و تفسیر فرانکل از تحلیل اگزیستانسیالیستی نوین (هستیدرمانی) میداند. آلپورت میگوید فروید ریشه اختلالهای پریشانکننده و رواننژندی انسان را در اضطرابی میدانست که بهخاطر انگیزههای تعارضی و ناآگاهانه (ناخودآگاه) به وجود آمدهاند. اما فرانکل نوروزها (اختلالهایی که در خودآگاه فرد هستند) را به چند گروه تقسیم میکند و برخی از آنها را رواننژندی نئوژنتیک و نتیجه ناتوانی بیمار در پیداکردن معنا و مسئولیت در زندگی میداند. به بیانسادهتر منظور آلپورت این است که جان کلام فرانکل، ناکامی انسان در معناطلبی است. تفسیر دیگر آلپورت از کتاب «انسان در جستجوی معنا»ی فرانکل این است که اگر زندگی، دارای هدف باشد، رنج و مرگ آنزندگی هم معنا دارد. اما هیچکس نمیتواند اینمعنا را برای دیگری پیدا کند. چون به قول نیچه که فرانکل هم در کتابش از آن استفاده کرده، اگر کسی چرایی زندگی را پیدا کند، با هر «چگونهای» آن هم خواهد ساخت. آلپورت معتقد است ویکتور فرانکل به خلاف بسیاری از اگزیستانسیالیستهای اروپایی، نه بدبین است و نه ضدمذهب.
فرانکل میگوید «در لوگوتراپی آنچه از انسان خواسته شده این نیست که بنا بر تعلیمات عدهای از فلاسفه اگزیستانسیالیست، پوچی زندگی را باید تحمل کرد. بلکه انسان باید ناتوانی خود را در درک معنای بیقید و شرط زندگی، از راه منطق بپذیرد زیرا معنا از منطق ژرفتر است.» (صفحه ۱۶۱) او از وفور و تعداد زیادِ آدمهایی حرف میزند که در قرن بیستم دچار خلا درونی و پوچی زندگی شدهاند و ایننکته را گوشزد میکند که هرچه تاثیر دین یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد، انسان مسئولتر و تنهاتر میشود. بنابراین اگر فرانکل را یکسنتگرا یا روانشناسی دیندار ندانیم، حداقل کسی است که فواید دین و سنت را گوشزد کرده است. بههرحال اینمتفکر و درمانگر امراض روحی، معتقد است ماشینیتر شدن شکل زندگی امروزی به بحران خلا وجودی آدمها شتاب و شدت داده و بیشتر آدمهایی که در قرن بیستم زندگی میکردند و دچار مشکل پوچی زندگی و بحران معنا شده بودند، نمیدانستند با اوقات فراغت خود چه کنند. چون زندگی ماشینی، باعث کاهش ساعات کار و فعالیتشان شده بود. او در همینزمینه، بحث جالبی دارد که بیان بومی آن بین ما ایرانیها، «دلگرفتگی روز جمعه» است. او اینمشکل را «نوروز یکشنبه» مینامد و میگوید افسردگی ویژهای است که در روز یکشنبه (روز تعطیلی ادارات و فراغت خانوادهها) سراغ افراد شاغل میآید. علتش هم تهاجم اندیشههایی است که شخص در روزهای کاری و داشتن مشغله، عموما به آنها توجه ندارد و در روز تعطیل است که با هجوم آنافکار، متوجه میشود از زندگی خود خوشنود نیست و معنا و ارزشی که اینهمه زحمت و تلاشش را توجیه کند، وجود ندارد.
فرانکل در مکتب معناجویی و توضیح معناداشتن رنج در تقابل با مکتب روانشناسی فروید میگوید انگیزه اصلی و هدف زندگی، فرار از درد و لذتبردن نیست. بلکه معنیجویی است که به زندگی معنا و مفهوم واقعی میدهدنویسنده کتاب «انسان در جستجوی معنا»، سهراه برای رسیدن به معنای زندگی پیشنهاد میکند: ۱- انجام کاری ارزشمند ۲- تجربهکردن ارزشهای والا و ۳- تحمل درد و رنج.
او در بحث مربوط به عامل سوم یعنی تحمل درد و رنج، معنا و مفهوم رنج را مد نظر قرار داده و میگوید درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است. آموزه مهمش هم در اینبحث، چنین است که وقتی رنج معنا پیدا کند _معنایی چون گذشت و فداکاری _ دیگر آزاردهنده نیست. فرانکل در مکتب معناجویی و توضیح معناداشتن رنج در تقابل با مکتب روانشناسی فروید (که به تفاوتهای ایندو مکتب خواهیم پرداخت) میگوید انگیزه اصلی و هدف زندگی، فرار از درد و لذتبردن نیست. بلکه معنیجویی است که به زندگی معنا و مفهوم واقعی میدهد. بههمیندلیل هم آدمها، درد و رنجی را که دربردارنده یکهدف مشخص و معین است، با کمال میل تحمل میکنند. فرانکل میگوید رنجبردن، اگر ضرورتی نداشته باشد و برای رسیدن به هدفی نباشد، معنا نخواهد داشت. در نتیجه لوگوتراپی تلاش دارد با کمک به فرد بیمار برای درک معنای رنجی که میکشد، او را در تحمل آنرنج استوارتر کند. از نظر فرانکل، اگر رنج را شجاعانه بپذیریم، تا آخرین لحظه زندگی، معنی خواهد داشت.
داشتن زندگی بامعنا از نظر فرانکل بدون تنش و رنج ممکن نیست. چون او بهداشت روانی را مستلزم داشتن اندازهای از تنش میداند و میگوید نباید بهخاطر دستوپنجهنرمکردن با تنشها برای پیدا کردن معنی بالقوه زندگی خود نگران باشیم. زیرا، آنچه انسان لازم دارد تعادل و بیتنشی نیست بلکه کوششی است که برای رسیدن به هدفی شایسته، درگیر آن میشود. از نظر فرانکل، ریشه هر درد و رنجی را هم نباید در نوروزها جستجو کرد و هر رنجی را نباید نشانه یک بیماری عصبی دانست. ممکن است درد و رنج باعث پیشرفت انسان شود؛ بهویژه اگر از ناکامی وجودش سرچشمه گرفته باشد. گذرا بودن زندگی هم از معنای آن کم نمیکند بلکه باعث بروز احساس وظیفه و بیدارشدن حس مسئولیت میشود. او در فرازهایی از کتاب خود که در حکم دلداری و آرامشبخشی به افراد پیر است، چنینسوالاتی مطرح میکند که چه اهمیتی دارد انسان هر روز پیرتر شود و چهدلیلی دارد به جوانی غبطه بخورد و به جوانان بهخاطر امکانات و زمانشان حسادت بورزد؟ فرانکل معتقد است یکفرد پیر نباید چنینحسرتها و حسادتهایی داشته باشد چون نقش خود را در زندگی، بهطور فعالانه ایفا کرده و از زندگی شادمان است. فرانکل میگوید آنفرد پیر باید با خود بگوید بهجای امکانات، واقعیات (احتمالا یعنی تجربه) را در اختیار دارد و امکاناتی که امروز در دست جوانان است، روزی در دست او بوده است.
انسان ازخود فرارونده الگوی ویکتورفرانکل
ویکتور فرانکل (1905) در37 سالگی باحرکت قطاری شروع شد که اززادگاهش وین (اتریش) به سمت شمال شرقی می رفت درواگن 1500 نفر به سمت آشویتس زندانی شوند 1942 فرانکل پا به کشتارگاهی سازمان یافته وکارکشته گذاشته بود که برآن بود تا به کشتار شش میلیون همکیش یهودی اودست بزند اوازمعدود افرادی بود که زنده ماند اما جسم وروحش رنجهایی راازسرگذراند که زبان ازبیانش قاصراست .پدر،مادر، برادروهمسر همه اعضای خانواده اش مگریک خواهر درکوره های آدم سوزی سوزانده شدند این آزمون عذاب آور فرانکل را به این اعتقاد رساند که آدمی می تواند دررویارویی با رنجهای عظیم وحتی درآستانه مرگ ، معنا ومنظوری درزندگی بیابد .
گوردن آلپورت می نویسد : " چگونه او که همه چیزش را ازدست داده بود ، همه ارزشها را روبه زوال دیده ، رنجوروازگرسنگی وسرما وشقاوت ووحشیگری ،وهردم به انتظار مرگ ، زندگی را شایسته نگاهداری دانسته است ؟ روانپزشکی که خود این دردها را کشیده باشد حرفش شنیدن دارد"
زمانی که دست نوشته اش که اولین کتابی بود که قصد چاپ آنرا داشت گرفتند متوجه شد باید ازگذشته اش خداحافظی کند ودرجیب لباس زندانی مرده ای که به اوداده بودند بپوشد تکه کاغذی یافت که ازیک کتاب دعای عبری پاره شده بود .دعای شما ایزرایل بود : خدایت را با تمام قلبت ، باتمام روحت ، وتمام قدرتت دوست بدار" اینگونه تعبیرکرد " پاسخ مثبت به زندگی ، به رغم هرچه با آن روبرو شویم ،خواه رنج وخواه مرگ ، یک فرمان است "
آن تکه دعا " دعوتی تمثیلی " به زیستن فلسفه ای بود که خود پرورانده بود آنرا درآن اردوگاه نه خوانده بلکه لمس کرده بود
دکترفرانکل متخصص اعصاب ،روانپزشک وریئس بخش بیمارستان روچیلد دروین ،دردوزندان آشویتس وسپس درداخائوزندانی شماره 119104 بود بیشتراوقات درهوای یخبندان وباکمترین پوشش ممکن به کارکندن زمین وحفرگودال وتونل وگذاشتن خط آهن مشغول بود
بعدها فرانکل ازهراسهایی که تجربه کرده بود وازدرسهایی که از فهمیدن اینکه " جزاین زندگی لخت و عورومسخره چیزی برای ازدست دادن ندارد " آموخته بود ، نکته هایی تکا ن دهنده ای نوشته بود :
فرانکل به معرفتی که زاییده تجربه ای دست اول بود ، ازاردوگاه بازگشت ، تجربه ازاینکه انسان ها درهروضعیتی درانتخاب اعمال خویش ممتازند ،اینکه حتی درتارکترین لحظه ها ، میتوانیم نشانه ای ازآزادی معنوی وپاره ای ازاستقلال خود را حفظ کنیم اوپی برد که انسانها می توانند هرچیزارزشمندی را ازدست بدهند ،مگر بنیادی ترین آزادی بشری را :
آزادی انتخاب ،شیوه برخورد یا شیوه واکنش نسبت به سرنوشت ،وآزادی برگزیدن راه خویش را .
فرانکل ازنیچه می گوید : کسی که چرایی درزندگی دارد ، با هر چگونه ای خواهد ساخت " می گوید زنده بودن یعنی رنج کشیدن ، اما برای رنج خویش معنایی یافتن ، یعنی ادامه هستی واین معنا دهی را لوگوتراپی نامید معنا درمانی
درزندان برای خود سه هدف درنظرگرفت که رمزبقا اوشد : اول آنکه اززندان زنده بیرون بیآید ،دوم ازدانش خود را درزندان بکارببرد وسوم خود را تصورمی کرد که دستآوردخود را اززندان به صورت سخنرانی درسالن های بزرگ ارائه می کند وهمینطورهم شد( 17 کتاب ازخود به جای گذاشته وسخنرانی، مقاله های زیادی ارائه نمود وبه عنوان استاد دردانشگاه های معتبرتدریس نموده است )
فرانکل با آن دسته از موضع های روان شناسی و روان پزشکی که وضعیت انسان را حاصل غرایز زیستی یا کشمکش های دوران کودکی یا هر نیروی برونی دیگر می داند، به شدت مخالفت می ورزد.
به نظر فرانکل، نبودن معنا در زندگی، روان نژندی است.
او این وضعیت را روان نژندی اندیشه زاد میخواند. ویژگی این حالت، نبودن معنا، هدف، منظور و احساس تهی بودن است.
به اعتقاد فرانکل، سه عامل جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد:
1) معنویت
2) آزادی:
عوامل غیرمعنوی، غریزه و توارث یا اوضاع و احوال محیط چیزی را برای ما تعیین نمی کنند.
3) مسئولیت:
باید مسئولیت انتخابهایمان را بپذیریم. ((چنان زی که گویی بار دومی است که زندگی میکنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.))
انگیزش شخصیت سالم
اراده ی معطوف به معنا برای سلامت روان حیاتی است و در اوضاع و شرایط حاد برای حداقل بقا ضروری است. ناگزیر معنای زندگی برای هر کس، یکتا و ویژه ی طرز تفکر اوست.
جستجوی معنا میتواند وظیفه ای آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونی را افزایش دهد نه کاهش.
درواقع، فرانکل این افزایش تنش را شرط لازم سلامت روان میداند. زندگی خالی از تنش، زندگی رو به ثبات و توازن تنش درون، محکوم به روان نژندی اندیشه زاد است.
این زندگی بی معنا است. شخصیت سالم در سطح معینی از تنش است. سطحی میان آنچه بدان دست یافته یا به انجام رسانده و آنچه که باید بدان دست یابد یا به انجام برساند. یعنی فاصله ای میان آنچه هست و آنچه باید بشود. این فاصله بدان معناست که اشخاص سالم همواره در تلاش رسیدن به هدف هایی هستند که به زندگیشان معنا می بخشد. اینها پیوسته با هیجان یافتن مقاصدی تازه رویارویند. و این تکاپوی مدام به زندگی هیجان و شور و شوق می بخشد. و رهاکردن جستجو، خلاء وجودی به بار می آورد و احساس دلتنگی و پوچی می آورد. در این حال زندگی بی معناست و دلیلی برای ادامه ی زندگی نیست.
سه راه برای معنا بخشیدن به زندگی:
1) آنچه چون آفرینش به جهان عرضه می کنیم.
2) آنچه چون تجربه از جهان می گیریم.
3) طرز برخوردی که نسبت به رنج بر می گزینیم.
سه راه معنا بخشیدن به زندگی، متناظر با سه نظام بنیادی ارزشهاست:
1) ارزشهای خلاق:
با عمل آفریدن اثری ملموس یا اندیشه ای ناملموس، یا خدمت به دیگران که بیانی فردی است، میتوان به زندگی معنا بخشید.
2) ارزشهای تجربی:
اگر لازمه ی ارزشهای خلاق، ایثار و عرضه به جهان است، لازمه ی ارزشهای تجربی دریافت از جهان است. این پذیراشدن میتواند به اندازه ی آفرینندگی معنابخش باشد. بیان ارزشهای تجربی، مجذوب شدن در زیبایی عوالم طبیعت یا هنر است. شاید معنا فقط در لحظات خاصی وجود داشته باشد، به عبارت دیگر، نمی توانیم درهمه ی لحظه های وجود معنایی بیابیم.
به هر جهت، واقعیت پراکندگی معنا، از معنا دار بودن کل زندگی نمی کاهد. فرانکل می نویسد: همان گونه که ارتفاع کوه را با بلندی قله ی آن و نه با سطح دره های آن می سنجند، پس معنادار بودن زندگی را هم باید با اوجهای آن، نه با حضیض هایش سنجید.
به اعتقاد فرانکل حتی یک لحظه ی اوج ارزش تجربی میتواند سراسر زندگی انسان را سرشار از معنا سازد. گویی که عامل تعیین کننده، تعداد تجربه های اوج یا مدت زمان دوام آنها نیست بلکه شدت و عمق این تجربه ها است.
3) ارزشهای گرایشی:
موقعیت هایی که ارزشهای گرایشی را می طلبند، آنهایی هستند که دگرگون ساختن آنها یا دوری گزیدن از آنها در توان ما نیست، یعنی شرایط تغییر ناپذیر سرنوشت. به هنگام رویارویی با چنین وضعی، تنها راه معقول پاسخگویی، پذیرفتن است. شیوه ای که سرنوشت خویش را می پذیریم، شهامتی که در تحمل رنج خود و وقاری که در برابر مصیبت نشان می دهیم، آزمون و سنجش نهایی توفیق ما به عنوان یک انسان است. فرانکل با عرضه داشتن ارزشهای گرایشی به صورت یکی از راههای معنا بخشیدن به زندگی، این نوید را به ما میدهد که هستی انسان حتی در دردناک ترین موقعیت ها میتواند معنا و منظوری بیابد. می توانیم معنای زندگی خویش را تا آخرین لحظه ی هستی حفظ کنیم.
طبیعت انسان از خود فرارونده
به نظر فرانکل، انگیزش اصلی ما در زندگی، جستجوی معنا نه برای خودمان بلکه برای معناست. و این مستلزم ((فراموش کردن)) خویشتن است. شخص سالم از مرز توجه به خود گذشته و فرا رفته است. به اعتقاد او جستجوی هدف تنها در خود، شکست خود است. و هرچه بیشتر خوشبختی را هدف خویش قرار دهیم، کمتر دلیلی برای خوشبخت بودن احساس میکنیم. حال در پی تحقق خود بودن نیز همین است. هر چه مستقیم تر در راه تحقق خود بکوشیم، احتمال دستیابی به آن کمتر است.
سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن، از خود فرا رفتن و جذب معنا و منظوری شدن. آنگاه است که خود به طور خودانگیخته و طبیعی فعلیت و تحقق می یابد.
ویژگی دیگر انسان از خود فرارونده، تعهد و غرقه شدن در کار است. جنبه ی مهم کار، محتوای آن نیست، بلکه شیوه ی انجام آن است.
ویژگی دیگر انسان های از خود فرارونده توانایی ایثار و دریافت عشق است. عشق هدف نهایی انسان است. رستگاری از راه عشق و در عشق است. همان گونه که یکی از شیوه های ادراک یکتاییمان از راه کار است، راه دیگر، مورد محبت قرار گرفتن است.
زمانی که دوستمان می دارند، یعنی ما را برای هستی یکتایمان پذیرفته اند. در این حال برای کسی که دوستمان می دارد موجودی ضروری و بی جانشین می شویم.
اما رابطه ی عاشقانه وجه دیگری هم دارد:
ایثار عشق، با ایثار عشق می توانیم ویژگیهای ممتاز دیگری حتی آنهایی که هنوز تحقق نیافته اند را ببینیم و او را از استعدادهای بالقوه ی عیان نشده اش آگاه کنیم.
در عشق دو جانبه هر دو از توفیقی بزرگ و تحقق استعدادهای بالقوه شان برای انسانی کامل تر شدن بهره مند می گردند.
نگرش فرانکل به شخصیت
نگاه اوبه روان تاکید عمده را براراده معطوف به معنا می نهد ونیازبشربه معنا وهمچنین فنون خاص درمانی برای معنایابی درزندگی می پردازد.
نظریه طبیعت انسان که ازلوگوتراپی برآمده ، برسه ستون استواربود ، آزادی اراده ، اراده معطوف به معنا ومعنای زندگی /آزادی دربرابرتصمیم به چه واکنشی نسبت به شرایط زندگی بدون کشمکش های دوران کودکی یا غرایززیستی ماآزادیم فراترازآن اراده و عمل کنیم نسبت به شرایط زندگی .
دومین مطلب اراده معطوف به معنا ومعنای زندگی هرچه انسان بیشتربتواند ازخود فراتررود انسان تراست خودرا درراه چیزی یا کسی ایثارکردن این معیارنهای رشد وپرورش شخصیت سالم است مجذوب شخص یا چیزی فراسوی خود شدن تنها ازاین راه به راستی می توان خود شد
وجستجوی معنا لازمه اش مسئولیت شخصی است هیچ کس وهیچ چیزدیگر –پدر و مادر؛ همسر ونه مردم –نمی توانند به ما احساس معنا ومنظوردرزندگی بدهند این مسئولیت خود ماست که راهمان را پیدا کنیم وآنگاه که یافتیم درآن پایداری کنیم باید مانند فرانکل ،بااحساس مسئولیت وآزادانه ،با شرایط هستی خویش رویاروی شویم ودرآن منظوری بیاییم زندگی پیوسته مارابه مبارزه می طلبد پاسخ ما نباید سخن واندیشه باشد باید معنایی را که درزندگی می یابیم بیان وعیان کنیم به نظرفرانکل نبودن معنا درزندگی ،روان نژدی است احساس تهی بودن
لوگوتراپی برای معنا بخشیدن به زندگی سه راه را پیشنهاد میکند : 1- آنچه چون آفرینش به جهان عرضه می کنیم 2_- آنچه چون تجربه ازجهان می گیریم و3- طرزبرخوردی که نسبت به رنج برمی گزینیم
ماهیت هستی انسان سالم فرانکل
سه عامل جوهر وجود انسان راتشکیل میدهد : معنویت (روح)، آزادی ، ومسئولیت برای یک موسیقی دان تنها عظمت زندگی را می توان با عظمت یک لحظه سنجید لحظه گوش دادن به یک سمفونی مورد علاقه اش
فهرست ویژگی های شخصیت سالم ازدید فرانکل
1-درانتخاب عملشان آزادند
2-شخصا" مسئول هدایت زندگی هستند که برای سرنوشت شان برمی گزینند
3-معلول نیروهای بیرون ازخود نیستند
4_ درزندگی معنای مناسب خود یافته اند
5_ برزندگیشان تسلط آگاهانه دارند
6_ ازتوجه به خود فرا رفته اند ( مازلوهم معتقد بود درتجربه های اوج ازخود فرا می روند ) به آینده می نگرند وبه هدفها ووظایف آنی توجه دارند باید برای ادامه زندگی هدفی داشت اتمام کتاب نانوشته ، عزیزی که چشم انتظار دیدن است وکاری نیمه تمام که تنها اوست که می تواند انجام دهد بخشیدن چیزی به عالم پرستاری که خارج ازوظیفه پرستاری به بیماران رسیدگی می کند به زندگیش معنا می بخشد فراترازخود عشق هدف نهایی انسان است ایثار رستگاری ازراه عشق ودرراه عشق است .
انسان به معنا دست یافته
در شرایطی که اضطراب مرگ (به عنوان بخشی از اضطراب هستی) بر جامعه بشری سایه افکنده و بیش از پیش نمایان شده است، یافتن معنایی برای زندگی در کنار توجه به توصیه های متخصصین، رعایت اصول بهداشتی و جلوگیری از ترددهای غیرضروری می تواند بسیار کمک کننده باشد.
ویکتور فرانکل (1905-1997)، پدر لوگوتراپی (معنادرمانی) در مکتب خویش کوشیده است به فرد بیاموزد که معنای زندگی خویش را دریابد و از رخوت و خلا وجودی، بیرون آمده و آن سرچشمه های زلال زندگی را ادراک کند و زندگی را پوچ و باطل نداند. بنابراین باید هدف یا معنایی در زندگی وجود داشته باشد. این هدف یا معنا به گونه ای است که حتی بغرنج ترین لحظات زندگی را نیز معنادار می کند. مرگ، رنج و بلایای طبیعی و... همه با وجود معنا در زندگی قابل تحمل می شوند. باور به خداوند اساسی ترین امری است که زندگی را معنادار می کند. خود فرانکل، معنای زندگانی اش را، معنادار کردن زندگی افراد می داند. وی در کتاب «انسان در جستجوی معنا» راه های یافتن معنا در زندگی را به سه امر کلی خلاصه می کند. این سه عبارتند از :
1) با انجام کاری شایسته
2) با درک ارزش روحی
3) با پذیرش رنج
در شکل اول با انجام كاري ارزشمند؛ مانند كار كردن در يك شغل، ساختن يك خانه، نوشتن يك كتاب و نقاشي كردن می توانیم برای زندگی معنایی بیابیم. در شکل دوم كسب تجربه هاي والا؛ همچون تماشاي شگفتي هاي طبيعت، برخورد با يك فرهنگ و يا درك فردي ديگر؛ يعني عشق ورزيدن به او می تواند به ما کمک کند. در شکل سوم اما طرز برخوردي كه نسبت به رنج برميگزينيم، راهنمای ما برای یافتن معنای زندگی خواهد بود . مثال های ذکر شده، تنها اشاراتی ساده برای کشف معنا در هر شکل هستند.
با استفاده از ویژگی قابل پرورش و رشد "تاب آوری" در کنار تلاش برای "معنابخشی" به زندگی، می توانیم با اضطرابی که پیش روی ماست تا حدی مبارزه کنیم. شرایطی که بشر امروز با آن دست و پنجه نرم می کند، مسبوق به سابقه آن هم در شکلی بدتر است. مثلاً دنیاگیری آنفلوانزای اسپانیایی (مارس 1919 تا ژوئن 1920) حدود 500 میلیون نفر (یک سوم مردم جهان در آن زمان) را مبتلا و چیزی بین 17 تا 50 میلیون نفر (برخی تخمین ها تا 100 میلیون نفر) را به کام مرگ کشاند. زمانی که امکانات مبارزه با بیماریهای ویروسی و همه گیر شاید حتی یک صدم عصر حاضر نبوده است، حیات انسانی در این کره خاکی متوقف نشد و نخواهد شد. مهمترین مسئله، نوع نگاه و رفتار ما در مواجهه با اتفاقات پیش روست. شاید بهترین جمله برای سرانجام این مقاله باشد: از آنچه که سلامت و زنده بودنمان را تهدید میکند به اندازه ای بترسیم که به مبارزه علیه آن به ما کمک کند.