مسئله شرور از منظر ملاصدرا
برخی نظریه افلاطونی عدمیانگارانه شر را قبول داشتند و گروهی نیز به طریقه ارسطو بر نظریه تقسیمانگارانه خیر و شر معتقد بودند.
بر اساس مباني حكمت متعاليه ، خير مساوق وجود است؛ از اين رو، شر به امر عدمي برمي گردد. خير مقصود بالذات است و بالذات در قضا و قدر الهي راه پيدا مي كند، اما شر مقصود بالعرض است و به نحو بالعرض و مجاز و به تبع امور وجودي در قدر الهي وارد مي شود؛ پس خير در عالم هستي مطلوب و بالذات و شر غايت بالعرض است.
آنچه از خداي عالم، قادر و خيرخواه مطلق صادر مي شود خيرات وجودي است و شر مجعول بالعرض و از تصادمات و ضيق وجود عالم طبيعت است.
به دليل اين كه وجود فيض الهي است، موجودات عالم يا وجودشان خير محض است، يا خيرشان غالب بر شرشان است و چيزي كه شر در وجودش غالب يا متساوي با خيرش و يا شر محض باشد در عالم هستي جايي ندارد.
از منظر ملاصدرا، جهان فعلي با همة پستي ها و بلندي هايش، به برهان لمي و انّي، بهترين نظام ممكن است؛ بنابراين شر در عالم هستي در نازل ترين حد خود است.
وجود شر به دليل اين كه لازمة جهان مادي و انفكاك ناپذير از آن است متناقض با صفات و وجود خدا نخواهد بود.
نوع نگرش به هستي، جهان و انسان در تفسير انسان از خير و شر امور دخالت تام دارد؛ از اين رو، اگر انسان هايي نظير هيوم و جي. ال. مكي جزئي نگرند و همة هستي را بر محور انسان گرايي تفسير كنند، جهان را حاوي شرور فراوان مي بينند، اما اگر مانند صدرالمتألهين نگاه جامع و همه جانبه به جهان هستي داشته باشند و آن را برآمده از نظام رباني بدانند و از طرف ديگر، انسان را موجودي از موجودات عالم بدانند ، به طور قطع جهان هستي را سراسر نور و خير خواهند ديد.
تعریف شرّ از دیدگاه ملاصدرا
از نظر ملاصدرا وجود خیر بالذّات است. وی وجود را مساوق خیر میداند و شرّ را در مقابل وجود قرار میدهد . از این گفتة ایشان که معتقد است شرّ، فقدان ذات یا فقدان کمالی از کمالات چیزی است ، روشن میشود که منظور ایشان از تقابل، تقابل ملکه و عدم ملکه است.
بنابراین شرّ، مطلق عدم (عدم ذات یا عدم کمالات ذات) است؛ بنابراین تعریفپذیر نیست؛ زیراکه عدم شیئیتی ندارند که تعریفپذیر باشند. وی در جای دیگر معنای شرّ را به کل ماسوای واجبالوجود تعمیم میدهد و خداوند را خیر محض میداند و غیر او را که وجود همگی آنها محدود است، دارای نوعی شرّ میداند .
بهنظر میرسد ملاصدرا شرّ را در این موضع با امکان فقری و فقر وجودی برابر دانسته است و چون موجودات دو حیثیت دارند: 1- حیثیت ذاتی؛ 2- حیثیت انتساب به فاعل، از جهت ذات خود عین فقر و عدم هستند و بنابراین شرّند و از حیث انتساب به فاعل، از احکام فاعل برخوردارند.
بنابراین ماسوای واجبتعالی به دلیل انتساب به خداوند از وجود و احکام وجود مانند خیربودنِ وجود برخوردارند. این قسم به شرّ متافیزیکی معروف است و ازآنجاییکه هر آنچه از ماسوای واجبتعالی قابلیّت وجود و کمالات وجود را داشته است، این کمالات را از واجبتعالی دریافت کرده است، روشن میشود این قسم از شرّ، تقابل ملکه و عدم ملکه ندارد.
مطابق نظر ملاصدرا، همان گونه كه خير هر كمال ملايمي است كه ش يء آن را طلب مي كند و برمي گزيند، شر هر امر منافري است كه شيء از آن مي گريزد؛ منشأ آن همواره « ليس تامه » و يا « ليس ناقصه » است؛ يعني يا عدم ذات است كه مطابق آن « نيستي » اصل واقعيت و وجود شيء است و يا عدم كمال و تمام در يك نوع است كه به فقدان صورت نوعيه بازگشت مي كند و يا عدم وصفي از اوصاف بعد از تماميت نوع است .
ملاصدرا در معناي ديگر، هر گونه نقصِ وجود را شر تلقي مي كند كه بر اين مبنا هيچ موجودي از موجودات ماسواي واجب الوجود از شوب شريت مبرا نيست، بلكه هر موجودي به اندازة نقصان درجة وجودي اش آميخته به شر است.
به نظر ملاصدرا ، خير به طور كلي امر وجودي و كمال و شر امر عدمي و نقص است. حال يا اين نقصان، نقصان ذات و يا نقصان كمالات ذات است. پس بر اي خود شر ذاتي نخواهد بود .
در خلال بررسی نظر ملاصدرا مشهود است که شرور، اموری عدمی هستند که در خارج واقعیت ندارند و اگر بر امری شر اطلاق میگردد، از جهت قیاس آن امر با امور دیگر و سببیت آن در عدم ذات یا عدم کمال ذات چیزی است. پس شر امری نسبی است و دخول شر در قضا و قدر الهی بالعرض است. از نظر وی، جایگاه شر، عالم ماده است و این دلیلی بر انکار و رد نظام احسن و صفات کمالی خداوند نمیتواند باشد. بر مبنای اصول حکمت ملاصدرا آنچه درخارج منشأ اثر است، وجود است، و وجود مساوق با خیر است. پس بازگشت شرور به ماهیت موجودات است، و در عالم، مقدار خیرات نسبت به شرور، بیشتر است، و اگر شرور بیشتر ازخیرات، به نظر میرسد، ناشی از دیدگاه جزئی-نگری انسان و جهل او است.
وی مانند سایر حکما ومتآلهین ضمن عدمی و نسبی دانستن شرور وتوجیه آنها ریشه تفاوت و تبعیضهای ظاهری در بین موجودات عالم را در استعداد و ظرفیتهای ممکنات میدانند. نه از ناحیه خداوند؛ زیرا خداوند مساوی با خیر محض, تمام و کامل است و جز خیر هم چیزی از او صادر نمیشود. ملا صدرا خداوند را از منشا شرور بودن مبرا دانسته است که این تاثیر زیادی بر اعتقادات و باورهای تربیتی ایمانی ما دارد.
در بررسی روانشناختی مسئله شرور در آثار ملاصدرا در نکته جالب توجه است، نخست آن که صدرالمتألهین این مسئله را در الهیات بالمعنیالاعم مطرح کرده و این نکته نوعی ابداع و نوآوری در طرح این مسئله محسوب میشود. نکته دیگر آن است که وی این مسئله را با روش فلسفی و نه کلامی و جدلی مورد بحث و بررسی قرار میدهد.
مباني ملاصدرا در مسئلة شر
ملاصدرا با تأملات عقلي و فلسفي در مسئلة خير و شر به اصول و انديشه هايي دست يافته است كه مي تواند در تبيين و تحليل و پاسخ به آن مسئله كارامد باشد. او در اين باب با طرح اصول و مباني فلسفي خود تلاش مي كند شبهات مطرح در مقابل مسئلة عنايت الهي را از سر راه بردارد و راه را براي اثبات نظام احسن هم وار كند
1- اصالت وجود
اصالت وجود يكي از مباني بنيادين و اساسي حكمت متعاليه است؛ منظور از اصيل بودن وجود اين است كه آنچه متن خارج را پر مي كند و منشأ اثر خارجي است و واقعيت خارجي مابه ازاي آن است وجود است. ملاصدرا در اسفار در اين باره مي نويسد:
الف) ماهيت منشأ نقايص و كاستي هاي لازم خود است؛
ب) امر ديگري كه ماهيت منشأ آن است شرور و آفاتي است كه بدون جعل از لوازم ماهيت به شمار مي آيند .
بنابراين با اين تحليل مي توان گفت، به نظر ملاصدرا شرور به حيثيت ماهوي موجود برمي گردد.
بنابراين، به نظر او همة خيرها به فيض الهي و نور هستي او بازمي گردد و فيض الهي (وجود) منزه از نقايص و كاستي هاست و همة كاستي ها به ماهيت اشيا و حيثيت ذاتي آن ها بازمي گردد .
نتيجة مهم اين بحث اين است كه وجود اصيل و مساوق خير است و ماهيت اعتباري و شر به آن برمي گردد. اين تحليل در مقام رد شبهة ثنويت است و در آن مقام بس يار نيكوست؛ البته منظور از استناد شر به ماهيت اين است كه خود ماهيت داشتن يعني محدود و ناقص بودن حيثيت وجودي، اما چون خدا صرف الوجود و هستيِ محض است و همة كمالات وجودي به او برگشت مي كند ، نمي تواند منبع شرور باشد؛ همچنان كه فيض او يعني « وجود » هم نمي تواند منبع شرور باشد؛ پس نقص در وجود، كه به معناي محدودبودن آن است، به ماهيت برمي گردد، چون وجود خير محض است و نمي تواند از جهت استنادي كه به خدا دارد موجب نقص در اشيا باشد .
2- خيربودن وجود
همان گونه كه پيش تر نيز اشاره شد ، اعتقاد به خيربودن وجود يكي ديگر از مباني فلسفي صدرايي است. به اعتقاد ملاصدرا، اساساً خيربودن با وجود مساوقت دارد، پس اگر وجود و هستي سراسرِ واقعيت را پر كرده است، خير هم همان حكم را دارد.
ملاصدرا در تحليل مفهوم خير متذكر مي شود كه خير چيزي است كه شيء به آن اشتياق دارد . بنابراين، ملاصدرا حقيقت وجود را خير محض و نور صرف دانسته، كه مورد اتفاق همة حكما بوده است. شايان توجه است كه ملاصدرا در اين مسئله ادعاي بداهت نيز كرده است .
به زعم صدرا، خير محض همان وجود محض و حقيقت صرفهاي است كه هيچ عدمي در آن راه ندارد. هر چند او بر اي خيربودن وجود برهان اقامه نكرده است و به بداهت مسئله اشاره مي كند، در عين حال مي توان در قالب قياس شكل اول خيريت وجود را اثبات كرد، با اين بيان كه « خير » مطلوب اشياست و مطلوب اشيا يك امر ذهني و يا معقول ثاني نيست، پس خير امر ذهني و معقول ثاني فلسفي نيست، بلكه امر خارجي واقعي است .
بنابراين، از نگاه او، خير از سوي خداي سبحان به صورت مساوي نازل مي شو د و همگان بالقوه در معرض انوار حياتبخش جود و رحمت واسعة او قرار مي گيرند كه اين امر مبنايي كلامي براي خيربودن وجود است، اما اختلاف موجودات در برخورداري از خيرات الهي به ظرفيت و قابليت آن ها برمي گردد كه اين مسئله نيز مبناي هستي شناختي دارد .بنابراين، هيچ شري از خدا صادر نشده است.
3- قدرت خدا
ملاصدرا قدرت مطلقة خداوند را در بس ياري از تأليفات فلسفياش نظير اسفار و الشواهد الربوبيه بررسي كرده است، وي معتقد است كه خيلي از شرور به سبب هيولي و عالم تضاد و متحرك بودن جهان مادي است . كساني كه نتوانسته اند اين مطلب را به طور دقيق براي خود حل كنند همة قصورات و كاستيها را به فاعل حكيم نسبت مي دهند. بنابراين، كلام وي مشعر به اين معناست كه قدرت مطلق خدا به سبب عدم قابليت اشياي مادي محدود نميشود، زيرا خدا اراده كرده كه جهان بر نظام علّي و معلولي اداره شود .
همچنين، ملاصدرا با پذيرفتن « سنخيت علت و معلول » و « قاعدة الواحد » بر اين باور است كه ، از علت بسيط بيش از يك معلول صادر نمي شود ، چراكه اگر بيش از يك معلول از واحد حقيقي صادر شود ، باعث جهات كثير در ذات واحد خواهد شد و اين خلاف فرض بسيط بودن واجب تعالي است .
صدرالمتألهين شرور را لازمة خيرات مي داند . خيرات كثيري كه جز با شر قليل امكان تحقق برايشان پيش نمي آيد و معتقد است خيرات اولاً و بالذات داخل در حيطة قدرت خداوندند و شرور كه لازمة خيرات اند به تبع و بالعرض خيرات داخل در قدرت خداوندند .
4- اعتقاد به حكمت الهي
اعتقاد به حكمت الهي نيز از جمله مباني كلامي و فلسفي ملاصدرا در حل مسئلة شرور است. از نظر او حكمت فعل محكم است و فعل محكم به هر چيزي آنچه را كه نياز است اعطا مي كند؛ چنان كه آية شريفه به آن اشاره دارد : « ربنا الّذي أعطي كلّ شيء خلقه ثم هدي: خداي ما آن كسي است كه همة موجودات عالم را خلقت بخشيده و سپس هدايت كرده است » ( طه: 50 ) .
خلق همان بخش يدن كمال اولْ و هدايت همان افادة كمال دوم است . واجب الوجود بذاته به هر چيزي با تمام علل و اسبابش علم دارد و كارش ايجاد نظام احسن است به سبب حقيقتي كه لازمة آن نظام اتم است ؛ بنابراين ، واجب الوجود به اين معنا در علم خود حكيم است و آفرينش و افعال او اتقان دارد؛ پس او حكيم مطلق است .
با توجه به سخن ملاصدر ا در پايان تعريف حكمت كه « فهذا معني العنايه » ، اين ادعا ثابت مي شود كه حكمت به معناي عنايت است؛ گرچه حكيم بودن خدا با حكيم بودن انسان فرق مي كند.
مسئلة مطرح شده در اين بحث كه نشانة ناسازگاري وجود شر با عنايت الهي است اين است كه طبق تعريف، هر چيزي كه وجود پيدا مي كند بايد تحت عنايت حق تعالي باشد ؛ يعني مشمول علم عنايي باشد. علم عنايي هم كه علم به نظام خير و احسن است؛ پس شر چگونه به وجود آمده است؟ در حالي كه حق تعالي راضي به نظام خير است، آيا شر هم مرضي حق تعالي است؟
ملاصدرا در چند جاي اسفار درصدد پاسخ به اين شبهه برآمده است:
1- در جلد هفتم، با منزه دانستن مرتبة عنايت از هر گونه نقص و بدي، پاسخ مي دهد كه علم عنايي، صفت ذاتي و صفت ذاتي، عين ذات است؛ همان گونه كه ذات منزه از هر گونه عيب، نقص و شر است، صفت ذاتي نيز منزه است، چون شر يا به معناي مطلق نقص يا عدم ذات است ، يا به معناي فقدان كمالي براي ذات، كه هيچ يك از اين دو معنا نمي تواند در علم عنايي حق ظهور و بروز داشته باشد، چون عدم نيستي است و نيستي حظي از هستي ندارد .
چنان كه در جلد ششم اسفار مي نويسد : « علم عنايي علمي است كه از هر گونه صفت امكان و مركب بودن از وجود و ماهيت (به جهت اين كه عنايت عين ذات است) خالي است » .
2- جواب ديگر ملاصدرا به پرسش فوق، در باب راضي بودن به شر و ورود آن در عنايت الهي، اين است كه فيض وجود خداوند متعال به هر چيزي تعلق مي گيرد كه به احسن و خيربودن او در نظام هستي علم دارد؛ بنابراين، چيزي در عالم امكان وجود ندارد كه با ذات حق تعالي يا علم عنايي او منافات داشته باشد و يا اين كه مورد رضايت او نباشد، چون سراسرِ عالم امكان معلول حق تعالي است و علت نمي تواند به معلول راضي نباشد و در عين حال، آن را خلق كند.
پس ذات حق بذاته، همچنان كه عالم به نظام اتم و مبدأ نظام احسن است، مريد و راضي به هر خيري در عالَم است؛ البته خيرها به چند نوع تقسيم مي شوند:
الف) يا خير محض اند كه هيچ جهت شري در آن ها، غير از ماهيت داشتن و ممكن بودن ، وجود ندارد كه به آن « مجردات تامه » مي گوييم.
ب) يا خيرهايي كه از جهات شريت انفكاك ناپذيرند، اما جهات خيربودن در آن ها غالب و متوالي است و شر قليل و كمي دارند. اين قسم از موجودات هم به ناچار ، مراد و مرضي حق اند و صدورشان لازم و ضروري است .
بنابراين، ملاصدرا ضمن رد هر گونه منافات و تضادي بين موجودات هر چيزي را كه از عالم رباني (علم عنايي) نشئت گرفته باشد خير و احسن مي داند و معتقد است اگر شري در آن ها ديده مي شود، ماهيت و يا عالم ماده و هيولي مستلزم چنين امري اند.
ملاصدرا در اسفار به تفصيل، حكمت آفرينش مخلوقات را بيان مي كند. او حكمت موت، خوردن گوشت حيوانات ، دردها ، گرسنگي ها ، تشنگي ها و امثال آن را بيان مي كند و دربارة خيرات و شرور انسان ها مي گويد : « خيرات و شروري كه به انسان ها نسبت داده مي شود ، از آن جهت كه تحت اوامر و نواهي ديني واقع مي شود، همة آنها از خيرات به حساب مي آيند » .
وي در شرح اصول كافي (باب عقل و جهل) و شرح هداية اثيريه حكمت پارهاي از امور جهان را بيان مي كند. بنابر اين، به اعتقاد او، هر امري از جمله شرور فايده و غايتي دارند كه با ديد جزئي و عوامانه نميتوان به آن ها دست يافت .
ملاصدرا در توجيه اينكه حيوانات يكديگر را مي خورند، مي گويد : « اگر حيوانات از هم تغذيه نمي كردند، جسد آنها بي فايده بر زمين مي ماند و موجب فساد كلي مي شد » .
ملاصدرا در پاسخ به شبهة مرگ نيز چنين مي گويد : « هر كس در امر مرگ، كه همه آن را شديدترين نوع شرور مي شمارند، تأمل كند ، مرگ را خير كثير مي يابد، خيري كه هم به مرده مي رسد و هم به ديگران، زيرا اگر مرگ نباشد ، زندگي بر مردم مشكل مي شود و مكان به طوري تنگ مي شود كه حتي تنفس مشكل مي شود، چه رسد به حركت و خوردن و آشاميدن. و اما خيري كه به ميت مي رسد رهايي او از وجود دنيوي است كه در معرض آفات و محنت هاست » .
بر اين اساس، روشن مي شود كه همة شرور و بلايا دربردارندة حكمتي از طرف خداوند متعال اند و هيچ مصيبتي بدون حكمت و خيرخواهي الهي واقع نمي شود.
5- نظام احسن
اعتقاد به نظام احسن در عالم از جمله ديگر مباني كلامي و فلسفي ملاصدرا در حل مسئلة شرور است. مسئلة نظام احسن و اشكال شرور از مهم ترين مسائل چالشي فلسفه است. اين مسئله ، در غرب و شرق ، موجب پيدايش فلسفه هاي « ثنويت » و « بدبيني » شده است . در اين بحث ، پرسش اين است كه شر چه جايگاهي در نظام احسن الهي دارد؟
ملاصدرا با تبيين براهين عقلي و علمي به اين نتيجه رهنمون شده است كه فيضان وجود در قلب كمالي بوده و آنچه از خداي سبحان صادر شده است نظام اتم و احسن است . ملاصدرا احسن بودن اين عالم را از دو راه اثبات مي كند:
5-1- برهان لمي
اين برهان بر اساس صرف الوجود سامان يافته و خلاصة برهان اين است كه چون واجب الوجود وجودش همان ذات و حقيقت اوست كامل ترين و برترين موجود است، بلكه ذات مقدس او حقيقت وجود آن است و غير او پرتو و سايه اي از وجود اويند؛ بنابراين آنچه از او صادر مي شود كامل ترين خواهد بود؛ به دليل اين كه افعال او، كه به صورت آفرينش ظاهر مي شوند، ذات او را منعكس مي كنند .
اصل برهان مذكور متعلق به غزالي بوده و ملاصدرا در بسياري از آثار خويش آن را به كار برده و نقص ها و كاستي هاي آن را برطرف كرده است. اصل برهان لمي را مي توان در ضمن قياسي استثنايي بيان كرد:
اگر عالمي بهتر از اين عالم هستي ممكن باشد، در حالي كه خداوند سبحان آن را نيافريده باشد، هر آينه اين نيافريدن حق تعالي يا به علت نقص در علم اوست يا ناتواني و يا بخيل بودن اوست و چون تالي با تمام فروض آن محال است، پس مقدم، كه امكان عالمي بهتر از نظام كنوني باشد، نيز محال است .
اشكال برهان غزالي با تبيين ملاصدرا رفع مي شود و آن اين كه نظامِ احسنِ از اين نظام ممكن است و علت نيافريدن آن به فاعل برنمي گردد ، بلكه قابلْ استعداد بهتر از اين را ندارد.
ملاصدرا در اين زمينه به چند اصل اشاره مي كند:
1- طبق علم عنايي خدا داراي قدرت، علم و جود بي نهايت است، زيرا واجب الوجود بالذات ، از همة جهات، واجب الوجود است؛
2- هر چيزي كه مسبوق به ماده و مدت نيست (چه مجرد باشد، چه مجموعه اي از مجردات) آنچه از كمالات را كه به امكان ذاتي خواستار آن است به يك باره (و به نحو ابداع ) از فيض فياض مطلق بهره مند مي شود، زيرا مقتضي، كه همان شأنيت و تقاضاي معلول باشد، موجود، و مانع مفقود است و هيچ چيزي نيست كه بتواند بين معلول و علت تامه اش فاصله بيندازد؛
3- مجموعة عالَم هستي (متشكل از موجودات مجرد و مادي) داراي ماهيت كلي و صورت نوعية واحد است؛ از اين رو، داراي ماده و استعداد خاص نيست؛
4- هر چيزي كه بدون ماده و استعداد خاص باشد نوع آن منحصر در فرد است؛
5- اصل عالم نوع واحد منحصر در شخص قلمداد مي شود، به طوري كه همة كمالاتش را بالفعل از مبدأ فيض الهي مي گيرد؛
6- برتر از نظام عالم در نوع و شخص ممكن نيست؛ در نوع ممكن نيست، چون فاعل در فاعليت خود تام است؛ به عبارت ديگر، اگر بهتر از اين نظام ممكن بود، خداوند به سبب علم، قدرت و جود بي نهايتش آن را مي آفريد و در شخص ممكن نيست، زيرا نوع منحصر در شخص است و شخص ديگري وجود ندارد تا تصور شود كه احسن باشد و تعدد و تكثر در شخص مستلزم داشتن ماده و استعداد است؛ در حالي كه مجموع عالم هستي داراي ماده و استعداد نيست .
ملاصدرا با اين بيان به نقص در قابليت، كه در اشكال بالا فرض شده بود، پاسخ داده است . اين نقص در قابليت زماني صحيح است كه شيء مادي يا داراي ماده و استعداد باشد.
5-2- برهان انّي
مقصود از برهان انّي آن است كه با انديشه و بررسي موجودات جهانِ طبيعت ، نظم ، دقت و ظرافت آن موجودات را درك كرده است و به اين نتيجه رسيده كه جهان امري منظم و مصون از شر، هرج ومرج و مانند اين هاست. بر اين اساس، برهان انّي پي بردن از معلول به علت است و از اين رو، هدف از اين برهان تأمل و تفكر در آيات الهي براي آگاهي از احسن بودن نظام جهانِ هستي است .
اگر كسي در آيات آفاقي و انفسي تفكر كند، شگفت زده مي شود، زيرا خداوند انسان با عظمت را از نطفه اي خلق كرده است كه اگر ساعتي رها شود، مزاج آن فاسد مي شود و از بين مي رود. اين خلق اتفاقي نبوده، بلكه به منزلة سنت الهي از اول خلقت برقرار بوده است و اكنون نيز ادامه دارد.
نظم يادشده و عظمت انسان بيان گر احسن بودن نظام عالم است ؛ خداوند متعال هر چيزي را در جايگاه خود قرار داده است تا در آن جايگاه بهترين و مهم ترين نقش را ايفا كند . خدا نخست انسان را با صورت نباتي، از سنگ، درخت، شيشه و مانند اين ها متمايز كرده است ، چون وجود انسان در اين مرتبه از آن ها كامل تر است. سپس، انسان را به مرحلة حيواني رسانده و بدين ترتيب، او را از نباتات جدا كرده و حواس پنج گانه را در وي ايجاد كرده است .
شايان ذكر است، حواس پنج گانه به ترتيب از اخس به اشرف آفريده شده اند؛ قوة لمس (ناقص ترين درجة حواس)، قوة بويايي، قوة بينايي، قوة شنوايي و قوة چشايي. همچنين، خداوند حواس باطني را درون انسان قرار داده است تا صورت آنچه را حس مي كند حفظ كند؛ تا اين مرحله با حيوان مشترك است؛ از اين رو، اگر انسان فقط داراي همين حواس بود، موجودي ناقص تلقي مي شد و نمي توانست عواقب امور و غايات عقلي را درك كند ، اما خداوند براي اين كه نقص انسان را برطرف كند به او قوة عاقله اعطا كرد تا منفعت و ضرر مالي خود را با آن درك كند و خيرات حقيقي و شرور را از هم تمييز دهد .
ملاصدرا معتقد است براي شناخت دقيق موجودات بايد به كمك عقل از اين عالم ظلمت به سوي خدا مهاجرت كنيم و به قدرت الهي و قوة عاقله، ملكوت اشيا و اسباب و علل آن ها را ديده و از طريق آن ها به شگفتي هاي عالم خلقت پي ببريم. پس از اين كه خدا را، آن چنان كه شايسته است، در حد امكان شناختيم، از منظر او به خلقت نگاه كنيم و با ديدن الهي و چشم مهندسي عالم را ببينيم كه در اين صورت، همة اشيا نزد ما داراي حسن و شرافت اند و با رضاي ما موافق اند، چون رضاي ما در اين صورت رضاي عقلي است كه آيينة رضاي حق است؛ آنچه را در برهان گفته شد با وجدان درك مي كنيم؛ به عبارت ديگر، چون علت (خداوند) عاري از هر عيب و نقص است، آيت، نشانه و مظهر (از آن جهت كه منتسب به اوست ) هيچ گونه عيبي در آن قابل تصور نيست .
براي نمونه، مي توانيم به كلام زيبا و پرمعناي حضرت زينب (س) در كاخ عبيدالله بن زياد در برابر سرزنش آن ظالم (كه گفت بنگر خدا با شما چه كرده است؟ مردان شما را كشت و شما را خوار، ذليل و اسير كرد كه اين دليل حقّانيت ماست) اشاره كن يم كه فرمودند : « ما رأيت الا جميلا » .
در نگاه من همه چيز زيبا بود، زيرا به همة اين ها از منظر او نگاه مي كنم و مي دانم او شاهد است و ملكوت اعمال شما را مي بيند. بنابراين، از ديدگاه ملاصدرا،
خداوند متعال جهان هستي را براي عشق و محبت به خويش آفريد، چنان كه در اين حديث منقول آمده است : « كنت كنزاً مخفياً ، فَأحببت أن اعرف، فَخَلَقت الخلق لكي أعرف : گنجي پنهان بودم، پس دوست داشتم كه شناخته شوم، پس براي اين كه شناخته شوم، خلق را آفريدم » .
بدين سبب اگر انسان عالم هس تي را معلول و محبوبِ خدا بداند، بر آنچه بر اي او مقدر شده راضي است؛ چون در عرفان نظري آمده كه محبوبِ محبوب، محبوب است .
6- نگرش كلي به عالم هستي
يكي از اصول و مبا ني معرفت شناسانة فلسفة اسلامي و به خصوص حكمت متعاليه در مسئلة شر نگرشِ كلي داشتن است . در واقع، فلاسفة اسلامي مقدار شر را نسبت به كل نظام هستي ناچيز و بسيار كوچك مي بينند. ملاصدرا در بحث نظام احسن مي گويد : « اگر نگاه انسان به هستي از نوع نگرش كلي باشد، در آن صورت، نظام هستي سراسر خير، نور و عظمت است؛ چون نظام كياني از نظام رباني نشئت گرفته است. همچنين جهان هستي به منزلة واحد شخصي است نه اعتباري و ديگر اين كه ، هر چه داراي وحدت شخصيِ حقيقي باشد، فاعل و غايت او خداوند است و از اين رو، نظام هستي بهترين نظام ممكن است » .
ملاصدرا دربارة تضاد كه منشأ ايجاد شرور است و رابطة آن با كلّ نظام هستي چنين بيان مي دارد : « تضاد حاصل در اين عالم سبب دوام فيض بوده و نسبت به نظام كلي ، خير است و نسبت به اشخاص جزئي ، شر است » .
صدرالمتألهين ادامه مي دهد : « هدف از افعال باري تعالي نفع كلي و صلاح عمومي است؛ گرچه از اين امر زيان جزئي و گاهي رنج و سختي هاي مخصوصي عارض مي گردد » .
ملاصدرا در اين باره مثالي آورده كه مي گويد : « وجود انگشت زائد كه بر جبلت و خلقت اين انسان زائد است ، در جبلت و خلقت عالم، طبيعي است و همين طور هر عمري، عمر طبيعي است با قياس به كل ، اگرچه مطلقاً طبيعي نمي باشد » .
خیر متافیزیکی
از نظر ملاصدرا ، ماسوای « واجب الوجود » که خیر محض است ، خیر بودنش محدود به حدی نیست ، هیچ موجودی از شائبه شر بودن دور نیست ، بلکه هر موجودی به همان درجه ای که از خیر مطلق کمتر دارد دارای شر است ، چون هر چه غیر از خداست « امکان ذاتی » یا « فقر ذاتی » دارد .
اقسام شرور
اقسام شرور در آثار ملاصدرا و حکمای پس از او خاطرنشان کرد: شر اخلاقی، شر طبیعی، شر عاطفی و ادراکی و شر مابعدالطبیعی اقسام شروری هستند که در فلسفه صدرایی مورد توجه قرار گرفتهاند.
ملاصدرا در شرح اصول کافی برای شر چهار مصداق ذکر می کند:
1. امور عدمی، مثل فقر و موت
2. شر ادراکی، مانند: درد و رنج و جهل مرکب
3. شرور اخلاقی و افعال زشت و ناروا، مانند: قتل و زنا
4. مبادی شرور اخلاقی، که ملکات رذیله مانند قوۀ شهوت، قوۀ غضب، بخل و مکر است.
شرور ادراکی
نظرية عدم انگاري شر با مشكلي به نام شر ادراكي (وجود درد و رنج) مواجه است . بدينسان كه بعضي از وجودها متصف به شر بالذاتاند، كه در صورت اثبات آن، بايستي بر نظرية نيستي انگاري شر خط بطلان كشيد. از اين رو، فلاسفة اسلامي براي حل اين معضل از هيچ كوششي دريغ نكردند، كه به اعتقاد ملاصدرا اين تلاش ها نافرجام بوده اند؛ او مي گويد : « بدان كه در باب شر اشكال و معضل عظيمي وجود دارد كه گره آن تا عصر حاضر باز نشده و من با استعانت الهي آن را
حل خواهم كرد » .
غالب فيلسوفان مسلمان مانند ابن سینا و سهروردی ، ألم را به « ادراك امر منافي با طبع نفس » تعريف كرده اند ، ملاصدرا همين تعريف را با تعابير مختلف مانند : « ادراك المنافي » ، « ادراك المنافي العدمي » و « الشعور بالمنافي » بيان كرده است .
اصل نزاع از اشكالي شروع مي شود كه علامه دواني در حاشية تجريد الاعتقاد خواجه طوسي مطرح كرده و مي گويد : « قول محققانه آن است كه اگر مراد فلسفه از نظرية عدمي بودن شر اين است كه منشأ شر به امور عدمي برمي گردد ، اين نظر صحيحي است و ايراد ما بر آن وارد نيست ، اما اگر مقصودشان اين باشد كه شر حقيقي و بالذات منحصر به « اعدام » است و آنچه از بعضي وجودات به شريت متصف مي گردد از باب عرض و مجاز است، در اين فرض ايراد ما بر فلاسفه موجه است » .
ملاصدرا در جواب علامه دواني مي گويد : « بر قول حكما ايراد نيست چون در « درد و رنج » دو شر نداريم كه يكي به عنوان مثال، قطع شدن دست باشد و ديگري صورت حاصل از آن در نزد نفس درد كشنده باشد، بلكه حضور آن امر منافي عدمي خودش « درد و الم » است » .
حاصل آنكه ملاصدرا بر خلاف ديگران كه اكثراً شر ادراكي را امر وجودي مي دانند، آن را امر عدمي انگاشته و براي اثبات آن و پاسخ اشكال از مقدمات زير بهره برده است.
الف) مساوقت ادراك با علم حضوري: نفس درد و ألم را كه يك امر منافي عدمي است، مانند قطع عضو، با علم حضوري درك مي كند؛
ب) اتحاد علم و معلوم : همواره بين علم و معلوم بالذات رابطة اتحاد برقرار است؛ نفس آنچه را ادراك مي كند، افزون بر انطباق ، با آن رابطة اين هماني پيدا مي كند؛
ج) اتحاد وجود و ماهيت: ملاصدرا در توجيه اين كه چگونه ممكن است يك شيء هم در عداد ادراكات كه نوعي امر وجودي است باشد و هم در بوتة « اعدام » قرار گيرد، به عدم ملكه متوسل مي شود و مي گويد كه عدمي بودن حضور امر منافي عدم مطلق نيست، بلكه براي آن يك نحو ثبوت و وجود در حد عدم ملكه متصور است.
وي در ادامه به مسئلة اتحاد وجود و ماهيت اشاره مي كند و معتقد است بين وجود هر چيزي با ماهيت آن رابطة عينيت برقرار است ؛ پس در مسئلة شر ادراكي، وجود عدم عين ماهيت عدم است؛ همان طور كه ، وجود انسان عين انسان است .
افزون بر اين، وجود هر چيزي تأكيد بر ذات و ماهيت آن است. از اين رو، وجود عدم از افراد ماهيت عدم و تأكيدي بر آن است .
ملاصدرا با اين مقدمات به اين نتيجه مي رسد كه ألم از طرفي، ادراك امر منافي عدمي است و از طرف ديگر، از افراد عدم است و به شر بالذات متّصف مي شود.
ملاصدرا مسئله شرور ادراکی را تقابلی بین خیر و شر مطرح میکند و این تقابل را از نوع ملکه و عدم ملکه میداند و نه تناقض و از این حیث میگوید که ما شأنیتی از وجود برای شر می توانیم قائل شویم. یعنی شر ادراکی شأنیتی از وجود دارد که هنوز به فعلیت نرسیده است.
شرور ادراکی اموری ذهنی، جعل انسان و طوری از اطوار نفس هستند که هیچ خللی در باورهای توحیدی پیش نمیآورند.
صدرالمتألهین در اسفار شرور عاطفی را عدمی میداند و این مشکل را بر اساس نیستنگاری افلاطونی حل میکند، اما در اواخر عمر در کتاب «شرح اصول کافی» بهره ای از وجود برای شر قائل میشود. به بیانی دیگر صدرالمتألهین در اسفار شرور عاطفی را بر اساس علم حضوری عدمی میداند و این مشکل را بر اساس نیستانگاری افلاطونی حل میکند، اما در اواخر عمر و در کتاب «شرح اصول کافی» خود به شیوه ارسطویی بهرهای از وجود برای شر قائل میشود که اشکالاتی بر هر دو نظریه وارد است.
چرا ملاصدرا در اواخر عمر نظریه خود درباره شر را بهگونه متفاوتی عرضه کرده، چندین دلیل میتوان برشمرد: نخست عدول او از نظریه نخست است، دوم تفاوت بیان و سوم آن است که در قول اخیر خود نظریه خود را تکمیل کرده است.
در نهایت دلیل آخر این میتواند باشد که تعارضی بین دو قول او در میان نیست و صدرالمتألهین همچنانکه مرحوم فیض گفته در قول اخیر خود به نحوی بهرهای از وجود برای شرور قائل بود و این میزان چنان اندک است که می توان آن را کالعدم تصور کرد.
اقسام شر ادراکی از منظر ملاصدرا
این شرور بر سه دسته تقسیم میشوند: نخست ادراک آلامی که ناشی از اعمال عامل بیرونی است، دوم امور رنجآوری که در نفس انسان است(مانند تأمل درباره مرگ و احساس نرسیدن به خوشبختی) و قسم سوم رنجهای ناشی از ادراکات غیرجسمانی است.
در علوم روانشناسی امروز شواهدی بر سابجکتیو و درونی بودن شرور عاطفی وجود دارد که از رهگذر آن میتوان مسائل مربوط به شرور را حل کرد. ادراک شر مبتنی بر طوری از اطوار نفس است و شرور ادراکی محصول نفس انسان هستند.
مجعول بالعرض بودن شرور
اصل ديگري كه ملاصدرا بر اساس آن سعي كرده است شبهة شرور را پاسخ دهد اصل جعل بالعرض بودن شرور است ؛ به اعتقاد وي شرور بالذات هرگز مقضي حق تعالي نبوده و جعل هرگز به آن تعلق نمي گيرد، بلكه قضاي الهي و جعل به وجود اشياي طبيعي تعلق گرفته است كه وجود آن ها براي خود و همچنين براي اشياي سازگار با آن ها خير حقيقي است.
از اين رو، ملاصدرا يادآور مي شود كه شرو ر عارضه و بالعرض، همانند لوازم ماهيات، لازمة آفرينش ماهيات شيء اند كه بالذات مورد جعل واقع نمي شوند؛ همان گونه كه فاعل اشكال كروي نمي تواند آن ها را به گونه اي در كنار هم نهد كه فضاي خالي را پر كنند، اما اين امر در مربع ها و شش ضلعي ها امكان پذير است، به همين شكل، فاعل نمي تواند مبادي كائنات را بدون تضاد بيافريند .
بدين ترتيب، صدرا به اين نتيجه رهنمون مي شود كه هر چند شر در مرتبة عالم طبيعت بالعرض و در قياس با موجودات ديگر راه يافته است، اما اين شر بالعرض در حوزة قضا و در دائرة جعل الهي قرار ندارد و آنچه بالذات متعلق جعل و قضاي الهي است وجود آن هاست.
غلبة خيرات بر شرور
بعد از تبيين جايگاه و علت ظهور شرور بالعرض در عالم طبيعت، اين سؤال مطرح مي شود كه نسبت شرور بالعرضِ عالم ماده با خيرات آن از حيث كميت چگونه است؟ ملاصدرا با اضافه كردن اين ركن نشان مي دهد كه شر موجود در عالم غلبه ندارد و آنچه غلبة وجودي دارد خير است .
وي در تبيين و اثبات مسئله به تقسيم معروف پنج گانة ارسطو متوسل شده و، با تحليل مراتب وجود و عوالم آن، كثرت خيرات و قلّت شرور را نشان مي دهد . حكماي متأله بر اساس تقسيم معروف ارسطويي مراتب هستي را به حصر عقلي به پنج قسم تقسيم مي كنند:
1- خير مطلق است و هيچ شري ندارد؛
2- واجد خير كثير و شر قليل است؛
3- واجد شر كثير و خير قليل است؛
4- خير و شر آ نها مساوي است؛
5- سراسر شر است و هيچ خيري ندارد.
به اعتقاد صدرا سه مورد اخير هيچ مصداقي در عالم ندارند، زيرا با عنايت و خيرخواهي الهي منافات دارند .
ملاصدرا اين قسم از موجودات را كه در كنار خيرات كثير آن ها احياناً شرور اندكي نيز ديده مي شود لازم و ضروري مي داند، زيرا معتقد است كه موجودنكردن چيزي كه خير آن بر شرش غلبه دارد خود مصداق شر كثير است؛ از اين رو، صدور چنين جهاني از سوي خالق هستي نه تنها جايز، بلكه با توجه به فيض و رحمت واسعة الهي متعين و واجب است .
ملاصدرا در شرح اصول كا في دربارة علت تحقق نيافتن سه قسم اخير مي گويد: اين سه قسم اخير يا امور عدمي اند كه بي نياز از علت و آفريننده اند و يا شرور وجودي اند كه براي توجيه آن سه وجه مي توان ذكر كرد:
1- شرور وجودي در مقابل وجود خيرات بيشمار، اندك و ناچيز است؛
2- شرور وجودي شرط لازم تحقق خيرات كثير است؛
3- علاوه بر اين دو، شرور اندك خود مبدأ خيرات كثير است .
رفع نگرش انسان گرايي در مسئلة شر
ملاصدرا در دو كتاب ارزندة خود نگرش انسان گرايي در مسئلة شر را معضلي بزرگ معرفي مي كند و علت بسياري از شبهات در مسئلة شر را همين نگرش مي داند. وي در كتاب اسفار چند مطلب اساسي بيان كرده است:
1- اشكال هايي كه بحث خير و شر را طولاني مي كنند، به سبب دو نگرش منفي است:
الف) همة هستي را براي انسان و در خدمت انسان ديدن؛ بنابراين، وقتي حادثه اي را به ضرر انسان مي بينند، آن را متناقض با صفات الهي مي دانند؛
ب) قياس كردن افعال الهي به افعال انسان ؛ يعني همچنان كه كارهاي انسان براي رسيدن به مقصود و غرضي است و او داراي ارادة حادث است، پس افعال الهي نيز بايد بر اثر ارادة حادث و براي غرضي بوده باشد.
2- با تأمل در نظام خلقت، مي توان به اين مطلب دست يافت كه جهان آفرينش بر اساس نظام، سنت و قوانين خاصي (كه ما از آن به قوانين علّي و معلولي تعبير مي كنيم) اداره مي شود؛
3- بر اساس نگرش انسان گرايي، بايستي لااقل اولياي الهي در اين دنيا در رفاه و آسايش باشند؛ حال آن كه احوال اولياي الهي در دنيا، با سختي شديد و سلطة ظاهري حاكمان و ظالمان همراه است؛ در مقابل، دشمنان خدا، در آسايش و راحتي به سر مي برند. مطلب مذكور، نشان مي دهد كه محور نظام هستي انسان و انسان گرايي نيست و بر جهان قوانين معيني حاكم است كه براي همه به طور يكسان جاري مي شود.
وي همچنين در كتاب مفاتيح الغيب مي نويسد:
1- قياس افعال الهي به افعال بشري امري نادرست است، چون عالي تمام كمالات اسفل را داراست؛ بنابراين، عالي غرضي غير از ذات خودش ندارد؛ حال آن كه اين امر دربارة موجودي همچون انسان صادق نيست؛
2- با نگرش انسان گرايي و همة هستي را براي انسان و در خدمت انسان ديدن، اشكال شر به نحو مهم تري ظهور پيدا مي كند؛ چون هر چيزي كه براي انسان منفعت نداشته باشد عبث و بيهوده انگاشته مي شود و حال آن كه كار عبث از حكيمِ مطلق محال است .
پاسخهای ملاصدرا به مسئله شر
ملاصدرا از جمله فيلسوفاني است كه با تلاش وافر، ضمن طرح انواع شبهاتي كه صفات كليدي علم، قدرت و خيرخواهي خداوند را نشانه رفته اند و به تبع آن احسن بودن نظام عالم را نيز زير سؤال برده اند ، با مددگرفتن از اصول و مباني حكمت متعالية خود، راه حل هاي منطقي براي آن ها ارائه مي كند و همچنان بر اعتقاد خود به خير محض بودن خدا ، قدرت مطلقه ، حكمت بالغه، علم بي منتها و احسن بودن نظام صادر از او تأكيد دارد.
اصلي ترين مبناي ملاصدرا در پاسخ گويي به شبهات در اين زمينه اصالت وجود است و راه حل هاي اساسي او در اين خصوص، از الگوي عدمي بودن شر و مجعول بالعرض بودن آن تبعيت مي كند ، يعني همان راه حل هايي كه فيلسوفان يونان باستان نظير افلاطون و ارسطو در اين باب عرضه كرده اند، اما نوآوري ملاصدرا در اين باب بازگشت به استفادة كاربردي از اصل اصالت وجود و مساوق قراردادن آن با خير است، علاوه بر اين كه از براهين لمي و انّي در حل مسئله مدد گرفته است ؛ مهم ترين يافته هاي وي حل مشكل ثنويت و همواركردن بستر توحيدي در حوزة عمل و نظر براي هضم مسئلة شر و پاسخ گويي مناسب به شبهات مطرح شدة آن است .
پيش تر به مباني حكمت متعاليه اشاراتي داشتيم. ملاصدرا بر اساس آن مباني به اين نتيجه رسيده بود كه نظام عالم مي بايد خير باشد و خيربودن نظام عالم، هم بر اساس « اصالت وجود » و هم بر اساس « مساوقت آن با خير » و هم « علم » ، « قدرت » ، « جود » و « حكمت » خداوند و هم بر اساس مطالعات تجربي در قالب براهين انّي، تبيين شدني است، اما اين كه با قبول آن مباني و نتيجة آن، يعني خيريت عالم، آيا واقعاً مسئلة شرور توجيهي عقلاني دارد يا نه؟ فيلسوف متأله چاره اي از پاسخ گويي معقول به شبهات ندارد و ملاصدرا نيز از اين امر گريزي ندارد . او براي پاسخ گويي، علاوه بر مباني خاص خود كه پيش تر
به آن اشاره كرديم، با قبول چند اصل ديگر سعي كرده است تا از پس اين رسالت برآيد.
صدر المتألهین در پاسخ به مسئلة شر بر سه مبنای اساسی اصالت وجود، عدمی بودن شرّ و نظام احسن تکیه می کنند. از آنجا که عدمی بودن شرّ از جمله مبانی است که دارای منتقدان جدی در فلسفة غرب و حتی از سوی برخی اندیشمندان اسلامی است.
1. عدمیبودن شرّ
اين اصل از اساسي ترين اصول در مسئلة شر است كه در صورت اثبات آن به عمده ترين اشكالات مسئلة شر پاسخ داده مي شود. مبناي اكثر فلاسفة دين در مغرب زمين بر وجودي بودن شر تعلق گرفته است، در حالي كه نظريات اكثر فلاسفة اسلامي به خصوص ملاصدرا در اين زمينه عدمي بودن شر است، و عموم فلاسفة اسلامي در اعتقاد به اين اصل وامدار حكماي يونان باستان از قبيل افلاطون و ارسطو بوده اند .
یکی از پاسخها در مسئله شرّ که از سوی عموم فلاسفه اسلامی ارائه شده است، عدمیدانستن شرور است. ملاصدرا در مفاتیحالغیب بر این نظر است که با تأمّل و تعمّق در معانی شرور میتوان به این نتیجه رسید که مصداق شرّ، خارج از دو چیز نخواهد بود: یا عدم محض است یا چیزی که منجر به عدم میشود. هرچند اموری که منجر به عدم میشود بنا بر ذات و اصل وجودِ خود شرّ نیستند، بلکه کمالاتی برای امور جسمانی و نفسانی هستند؛ ولی اینها ازآنجهت که به عدم و نابودی منتهی میشوند، شرّ هستند و به دلیل برگشت به امور عدمی، از اقسام شرور هستند .
وی حتی برای توجیه شرور اخلاقی نیز از راه حل عدمیبودن شرور و خیریّت موجودات استفاده کرده است و تعریف خود از شرّ را که همان فقدان و عدم خیر است به شرّ اخلاقی سرایت میدهد .
ملاصدرا وجود را مساوق با خیر میداند و شرّ را به عدم نسبت میدهد و دلیل بر خیربودن حقیقت وجود ، و شرّبودن عدم را بداهت میداند که فطرت به آن حکم میکند ؛ هرچند برای آن استدلال نیز آورده است: «اگر شرّ را امر وجودی بدانیم، یا برای خود شرّ خواهد بود یا برای دیگری. فرض نخست ممکن نیست؛ زیرا در این صورت نباید از ابتدا موجود میشد؛ زیراکه یک شیء در هیچ صورت اقتضای نبودن خود یا نبودن کمال خود را نمیکند؛ اما صورت دوم، یعنی شرّ، معدومکنندة ذات یا کمال دیگری باشد. در این فرض، شرّ همان امرِ عدمی خواهد بود، نه امر وجودی که نقش عادم یا فاعل را ایفا میکند» .
ملاصدرا مسئله شرّ را طبق مبانی اصالت وجود تحلیل کرده است. از نظر وی، طبق وحدت تشکیکی وجود، غیر از شدیدترین مرتبه وجود که مرتبهای فوق آن نیست، بقیه مراتبِ وجود همگی به ماهیّت متصّف میشوند؛ بهطوریکه ماهیّت به تبع وجود، موجود میشود؛ البته وجود و ماهیّت هر کدام احکام و لوازم ویژة خود را دارند؛ ولی چون وجود و ماهیّت در خارج با هم اتّحاد دارند، بنا بر قاعدة حکمِ احدالمتّحدین یسری الی الآخر، احکام هر یک از آنها به دیگری نیز سرایت میکند. بهگفتة وی، در عالمِ واقعیّتِ عینی، وجودْ چیزی است که اصلاً و اولاً در هر «موجود» واقعی است. وجود است که در عالم، حقیقت است. هر چیزی غیر از وجود (یعنی ماهیّت)، مانند عکس و سایه یا شبح است .
از نظر صدرا، نواقص و کمبودها از احکام و لوازم ماهیّات هستند، زیرا وجود خیر محض است . درواقع چیزی را میتوانیم خیر بنامیم که در عالم واقع، مصداق خارجی دارد و از نظر صدرا آن چیزی که در خارج واقعیت دارد و منشأ اثر است، وجود است.
براساس اصالت وجود، حقیقت هر ماهیّتی به وجود خاصی است که ماهیّت بهتبع آن موجود میشود، و محور علیّت و جعل نیز به همان وجود است. ماهیّت همانگونه که بهتبع وجود، موجود میشود، به تبع آن نیز مفیض و مفاض است .
طبق وحدت تشکیکیِ وجود، ماهیّتْ حدود همین وجودهای محدود است. ازآنجاکه صدرا وجود را مساوق خیر میداند و به وحدت تشکیکی وجود نیز معتقد است، این تشکیک را به خیر نیز سرایت میدهد و موجودات و به تبع آن خیرات را دارای مراتب میداند و پایینترین مرتبة وجود را هیولای نخستین میداند ؛ هرچند در جای دیگر هیولای نخستین را شرّ محض میداند .
به نظر ملاصدرا شرور و اعدام به ماهیّات اشیاء برمیگردد؛ بهبیاندیگر «وجود، دلیل اتّفاق و خیریّت در اشیاء، و ماهیّات، دلیل تخالف و شرّیت است» . پس شرور، آفات ماهیّات و لوازم ماهیّات است که مجعول قرار نمیگیرد و به این لحاظ، ماهیّات برای منسوبنشدن شرور و نقایص به خداوند مانند سپر هستند . حاصل اینکه، نقایص و شرور در هستیِ ممکنات به ویژگیهای محلها و قابلها برمیگردد، نه به وجود ازآنجهت که وجود است . بنابراین از نظر صدرا، شرور بهدلیل داشتن ماهیّت عدمی، از علّت فاعلی مستقل و بینیاز است و بهطورکلی از دایره علیّت خارج است .
ملاصدرا در جلد هفتم اسفار مي نويسد : « اگر در معاني شر و احوال و نسبت هاي شر تفكر و استقرا نمايي، به اين نتيجه مي رسي كه هرچه را كه عرف بر آن نام شر مي گذارد از دو حال خارج نيست يا عدم محض است مثل مرگ و جهل بسيط و فقر ، يا وجودي است كه آن وجود در تحليل نهايي از آن جهت شر است كه منشأ يك عدم است ؛ بنابراين، شر به امر عدمي منتهي مي شود ، مانند درد، رنج، سيل، زلزله و غيره » .
از نظر ملاصدرا، شرور امور عدمي اند كه در خارج واقعيت ندارند و اگر بر امري شر اطلاق مي شود، از جهت قياس آن امر با امور ديگر و سببيت آن در عدم ذات يا عدم كمال ذات چيزي است.
2. نسبیبودن شرّ
عدمیدانستن شرور، فقط میتواند نسبت به دستهای از شرور درست باشد؛ اما دستهای از شرور وجود دارد که در آثار وجودی آنها نمیتوان تردید کرد؛ بنابراین عدمیدانستن شرور نمیتواند توجیه مناسبی برای آنها باشد. به همین سبب، در این بخش به پاسخ دیگری از صدرا در توجیه شرور وجودی، یعنی نسبی بودن شرّ، میپردازیم. وقتی میگوییم «شرّ نسبی است»، یعنی موجوداتی که ما عنوان شرّ بر آنها میگذاریم، در مقایسه با برخی امور دیگر شرّ هستند و بهخودیخود و بدون مقایسه با اشیاء دیگر شرّ نیستند. برای روشنشدن بحث و جایگاه امور وجودی و شرّ نسبی اقسام شرّ را ذکر میکنیم.
1ـ شرّ بالذّات: این قسم، شرّی است که ذاتاً شرّ است و نیاز به مقایسه با امور دیگر ندارد.
2ـ شرّ بالعرض: این نوع شرّ در شرّبودن خود به طرف دیگری نیاز دارد و نسبت به امر یا شیء دیگر شرّ است.
شرّ بالذّات، همان امر عدمی است ؛ یعنی عدم ذات یا عدم کمال است؛ اما شرّ بالعرض، امر وجودی است که موجب عدم ذات یا عدم کمال ذات در دیگران میشود. امور وجودی دو قسماند:
1ـ خیر محض، که بالذّات و بالعرض، خیر هستند: مانند خداوند متعال و مجرّدات، که هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران، خیر هستند.
2ـ خیر بالذّات و شرّ بالعرض؛ یعنی نسبت به بعضی از اشیاء، شرّ است. معنای خیر بالذّات این است که بهخودیخود و با نگاه به هستی خیر است .
دلیل نسبیبودن شرّ این است که اگر موجودی را شرّ بدانیم، یا برای خود شرّ است یا برای علّتش و یا معلولش و یا برای غیر خود. اگر شیء برای خود شرّ باشد، باید خود را از بین ببرد و چنین امری هرگز موجود نخواهد شد. اگر برای علتش شرّ باشد، با آن همسنخ نخواهد بود و این خلاف سنخیّت علت و معلول است. اگر برای معلولش شرّ باشد، آنرا دفع خواهد کرد و این خلاف فرض است؛ بنابراین شرّبودن شیء برای غیر خود، علّت و معلولش است . حتی افعالی که به شرّ اخلاقی موصوف میشوند، ذاتاً شرّ نیستند؛ بلکه آنها لازمة جدانشدنی طبیعت حیوانی در انسان هستند. مذمومبودن آنها در نسبت با قوّة شریف انسانی یعنی نفس ناطقه است وگرنه نسبت به نفس حیوانی شرّ و مذموم نیستند؛ بنابراین شرّ آنها نیز بالعرض است و کمال قوّة غضبیه و شهویه است .
3. شرّ، لازمة عالم مادّه
پرسشی که باقی میماند، این است که چرا خداوند موجودات را بهگونهای آفریده است که بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر شرّ هستند. درواقع این پاسخ که شرّ نسبی است، نمیتواند دلیل این باشد که شرور به خداوند منتسب نیست؛ زیراکه سؤالکننده خواهد گفت: خدایِ همهتوان، همهدان و خیرخواه محض، باید موجودات را بهگونهای بیافریند که هم نسبت به خود و هم نسبت به یکدیگر خیر باشند. ملاصدرا برای پاسخ به این اشکال به تقسیم پنجگانه ارسطویی دربارة موجودات متوسل میشود. ارسطو موجودات را براساس خیر و شرّ و بنا بر حصر عقلی به پنج دسته تقسیم میکند:
1) خیر محض
2) خیر کثیر و شرّ قلیل
3) خیر و شرّ مساوی
4) شرّ کثیر و خیر قلیل
5) شرّ محض.
قسم نخست، در عالم تحقّق دارد و خداوند و موجوداتِ مفارق در این دسته قرار دارند. قسم دوم، همان عالم مادّه یا طبیعت است. سه دسته دیگر، در عرصة هستی جایگاهی ندارند . علّت عدم وجود قسم سوم و معقولنبودن وجود چنین موجوداتی، ترجیح بلامرجح است که محالبودن آن واضح است. علاوهبراین، چنین آفرینشی با حکمت خداوند سازگار نیست. قسم چهارم و پنجم نیز موجود نیستند؛ به این دلیل که با فیض و عنایت خداوند ناسازگار هستند .
بنا بر وحدت تشکیکی وجود در نظام فلسفی متعالیه، مراتب گوناگون هستی همچون اعدادی هستند که استقرار هر مرتبهای در جایگاه خود، مقوّم همان مرتبه است و توهّم هرگونه جابهجایی در این حلقات هستی، مستلزم نابودی همان مرتبه و نیز مراتب دیگر است . ملاصدرا به سه عالمِ عقل، مثال و مادّه قائل است که به ترتیب ذکرشده، رتبة وجودی نازلتر میشود. مرتبه نازلتر بیشتر با عدم آمیخته است. عالم طبیعت که نازلترین مراتب عوالم وجود است، بیشترین محدودیت را دارد و درنتیجه بیشترین سهم از عدم را به خود اختصاص میدهد. خلاصه اینکه شرور اعم از طبیعی و اخلاقی در عالم طبیعت هست و هرچیزی از مادّه دور باشد، از شرّ دورتر است . علّت وجود شرور در عالم طبیعت، محدودیّت و تضاد در آن است . ممکن است سؤال کنند که وجود عالم مادّه چه ضرورتی دارد که در پی آن این شرور به وجود آید. ملاصدرا دلایلی برای ضرورت وجود مادّه اقامه کرده است:
1ـ آنچه در نظام هستی محقّق است، یا خیر محض است و یا خیر کثیر. ترک خیر کثیر به دلیل وجود شرّ قلیل، خود شرّ کثیر است . از نظر وی اگر خداوند عالم را نمیآفرید، در این نیافریدن شرّ بسیاری بود ، و مهمتر اینکه نیافریدن این بخش از عالم از سوی علّت تامّه، یک امر محال و مساوی با نبود کل هستی است .
2ـ عالم مادّه استعداد و قابلیّتِ وجود دارد و حقتعالی نیز جهاتِ فاعلی برای ایجاد عالم طبیعت دارد. جاییکه فاعلیّت و قابلیّت هر دو تام باشند، وجود آن قابل، ضروری خواهد بود .
3ـ خداوند جواد مطلق است و با توجه به جود مطلق خداوند، هر موجودی که کمترین استعداد کمال را داشته باشد، تنها به این شرط که امتناع عقلی و منطقی نداشته باشد و یا با حکمت خداوند ناسازگار نباشد - یعنی سبب انعدام خیرات دیگر نشود - وجودش ضروری است .
4ـ جهانِ طبیعت اگر موجود نشود، باید عدم آن علّت داشته باشد. علّت آن یا امتناع این جهان است که قبلاً گفته شد، وجود این جهان ممکن است و یا امساک و بخل خداوند است که گفته شد، خداوند جواد مطلق است؛ بنابراین عدم آن معقول نیست.
5ـ مقصودِ بالذّات از خلق عالم مادّه بهطورکلی و همچنین تکتک موجودات این عالم خیر بوده است. شرور نسبت به موجودات دیگر انتزاع میشود .
4. نظام احسن و شرور
بسیاری از فلاسفه مسلمان در آثار خود برای دفع شبهة شرّ، راهکار نظام احسن را پیش مینهند. اگر بتوان با دلایل منطقی به این نتیجه رسید که نظام موجود، احسن است، این دلایل توجیهی برای شرور محسوب میشود.
دلایل ملاصدرا بر نظام احسن
1. علم عنایی
نظام موجود، نظام احسن است؛ زیرا از علم عنایی خداوند سرچشمه گرفته است. علم خداوند به هر چیز، به معنای ایجاد آن چیز است . طبق اعتقاد ملاصدرا: علم عنایی عبارت است از: علم حقتعالی به اشیاء در مرتبه ذات خود، که این علم درواقع علم حق به ذات خود است؛ بهطوریکه تمام موجودات، امکانی را در مرتبه ذات خود به شکل اتم و اکمل نظام مشاهده میکند. این علم موجب پیدایش و ایجاد عینی اشیاء است، و بسیط و قائم به ذات حق است .
بهبیاندیگر، علم عنایی یا مرتبة عنایت الهیّه عبارت است از: انکشاف حقایق اشیاء در مرتبة ذات بر طبق نظام وجود، که آن را «علم بسیط، عقل بسیط، خلّاق علوم تفصیلیه و صور الهیه» مینامند. و علمه و هو نفس هذه العنایة عبارة عن انکشاف ذاته بوجه یفیض منه الخیرات على ذاته بذاته .
درحقیقت، ذات واجب به منزلة آینهای است که همهچیز در او دیده میشود و رؤیت، رائی و مرئی، هر سه یکی است. فیضان اشیاء جدا از انکشاف آنها در نزد مفیض نمیتواند باشد. و این نظام احسن و کامل جهان، بدون واسطه از آن علم عنایی و نظام ربّانی سرچشمه گرفته است. درواقع نظام کل، صورت این نظام کامل است و علّت نامیدن علم عنایی به عنایت، عبارت است از: 1. افاضة حقایق اشیا بر وجه رحمت و عنایت حق بدون هیچ غرض و عوضی؛ 2. عنایت از صفات ذاتی خداوند است. صفت ذاتی عین ذات است؛ همانگونه که ذات، منزّه از هرگونه عیب، نقص و شرّ است، صفت ذاتی نیز منزّّه است. پس شرور عنایت خداوند را ندارد ؛ 3. همه موجوداتِ ممکن، معلول خداوند هستند. علّت نمیتواند بدون عنایت به معلول آن را خلق کند. خداوند به موجوداتِ ممکن عنایت دارد و این موجودات یا خیر محض هستند یا خیر کثیر .
2. حکمت الهی
ملاصدرا صفت حکمت خداوند را به عنایت الهی برمیگرداند و از این طریق به اثبات نظام احسن میپردازد. خداوند بافضیلتترین علم را به معلومات و محکمترین فعل را نسبت به مصنوعات خود دارد. واجبتعالی به ذات، اسباب و علل موجودات آگاه است و ازطرفی حکمت الهی اقتضا میکند که افعال خداوند دارای غایت و هدفی حکیمانه باشد و لازمة فعل حکیمانه، کمال اتقان و غایت حسن و کمال است . بنابراین نظام موجود بهترین و استوارترین نظام ممکن است.
3. سنخیّت علّت و معلول
مبدأ و علّت این نظام، خداوندی است که وجودش کاملترین وجودهاست و حقتعالی علّت، فاعل و غایت تمام موجودات است. فعل چنین موجودی نیز باید مانند خود، بهترین موجود ممکن باشد. بهعبارتدیگر، ماسوای حقتعالی، پرتو و سایهای از وجود خداوند هستند. سایه، نشان از صاحبِ سایه است و تنها او را نشان میدهد. نشان و آیه خداوند نمیتواند دارای نقص و شرّ باشد ؛ زیرا اگر در نشانه نقص و شرّی راه یابد، نمیتواند خداوندی که خیر محض است را نشان دهد.
4. برهان لمّی
اگر نظام موجود، نظام احسن یا بهترین نظام ممکن نباشد، علّت آن خارج از این سه فرضِ باطل نیست: 1. علّت نظام هستی به آن علم ندارد؛ 2. درصورت علمداشتن قدرت ایجاد آن را ندارد؛ 3. با فرض علم و قدرت، او دارای بخل و امساک فیض است و بخل او سبب ایجادنشدن چنین نظامی شده است. ازسویدیگر، خداوند دارای صفات کمالیه نامحدود است؛ یعنی خداوندْ عالم، قادر و جواد مطلق است و مانعی از قبیل جهل، عجز و بخل در ایجاد بهترین نظام ممکن وجود ندارد؛ بنابراین نظام موجود بهترین نظام ممکن است و آنچنان است که باید باشد .
5. برهان انّی
برهان انّی در اثبات نظام احسن از ابتکارات ملاصدرا است. با دقت در نظم و ارتباط بین موجودات عالم، میتوانیم به احسنبودن آن پی ببریم .
6. کمبودن شرور نسبت به خیرات
در بین عوالم سهگانه فقط در عالم مادّه شرور به چشم میخورد، که این شرور نسبت به عالم مادّه نیز اندک است، چه رسد به کل عالم وجود ، و ازطرفی، حتی اگر کل عالم مادّه هم شرّ باشد، نسبت به کل عالم وجود که دربردارندة عالم الوهیّت، عقول و افلاک میشود، چیز اندکی است . به گفته ملاصدرا، به دلیل اطلاق صفات علم و قدرت وجود خداوند، نظامی بهتر از این نظام، یعنی نظامی با کمترین شرور موجود در عالم، ممکن نیست؛ زیرا اگر ممکن بود، خداوندِ عالم مطلق، قادر مطلق و جواد مطلق چنین نظامی را میآفرید.
7. احسنبودن از لوازم ذاتی نظام هستی
نظام و روابط معقول و حکیمانه بین موجودات عالم، اقتضا میکند که این نظام، احسن باشد و احسنبودن از آن جدا نشود. اگر احسنبودن نظام هستی به امر دیگری بستگی داشته باشد، به دور یا تسلسل منتهی میشود. نقول هب أن هذا النظامتابع لنظام ذلک العالم فما السبب الباعث لنظام ذلک العالم لو لم یکن ذاته بحسب صقعه الإلهی مشتملا على أفضل نظام و أحسن جمعیة لا نظام أفضل منه و لا أحسن و أکرم دفعاً للدور و التسلسل .
8. بطلان تصوّر نظامی غیر از نظام احسن
زیرا اگر نظامی غیر از نظام موجود فرض شود، آن نظام ـ از حیث ماهیّت ـ مخالف با این نظام یا عین این نظام خواهد بود؛ اما هر دو احتمال و فرض باطل است. بطلان فرض اول: جواهری مخالف جواهر این عالم و اعراضی مخالف اعرض این عالم ممتنعالوجود است. توضیح مطلب اینکه، امکان ندارد خداوند غیر از عقول و نفوس و صور افلاک موجود، عقول و نفوس و صور افلاک دیگری بیافریند؛ زیرا این عقول و نفوس از جهت واحدی از فاعل صادر شدهاند و اگر خداوند بخواهد عقول دیگری غیر از این عقول موجود بیافریند، از همان جهتِ واحد از او پدید خواهند آمد، بدون اینکه در این آفرینش، مادّه یا غیر آن شرکت داشته باشد. همچنین آفرینشِ جسمی غیر از جسم این عالم نیز محال است؛ زیرا جسم بما هو جسم یک حقیقت بیشتر ندارد؛ اما تفاوت انواع بسیط بهصورتشان است و این صور نیز از عقول پدید آمدهاند و این مبادی از جهت خاص و واحدی این بسایط را آفریدهاند و اگر بار دیگر هم بیافرینند، همینها خواهند بود. و اما اعراض این بسایطی که در جهان طبیعت هستند، تابع جواهر و متقوّم به جواهر هستند. وقتی جواهر اختلاف ندارند، اعراض آنها هم اختلاف نخواهند داشت. مرکّبات و صور نوعیّه آنها هم مانند بسایط است که توضیح آن داده شد. بنابراین اگر عالم دیگری هم فرض شود، به ناچار در ماهیّت، موافق همین عالم است و در امر مقوّم ذاتی با آن مخالف نیست.
و اما بطلان فرض دوم به چند دلیل است:
1. هرچیزی که مادّه و حرکت ندارد، وجودش ابداعی است؛ زیرا مبدعات وابسته به امور بیرونی نیستند؛ بنابراین اختلاف پیدا نمیکنند و در این صورت نوع آنها متکثّر نمیشود و عالم یک شخص بیشتر نمیتواند داشته باشد؛ زیرا آنچه سبب تمایز میشود یا ذاتی است یا لازم ذات. در اینگونه موارد، ذات و لازم ذات چون ماده ندارند، تغییر نمیکنند؛
2. آنکه عالم را میآفریند ذات واجبتعالی است، بدون اینکه هیچ جهت دیگری داشته باشد. وقتی ذات واجبتعالی واحد باشد، فعلش هم واحد است؛ زیرا علّت واحد، موجب معلول واحد است؛
3. خدای متعال فعل یا جهان را تشخّص میدهد. ذات خداوند متعال، بالذّات متشخّص است. تشخّص هر معلولی هم به خاطر علّت است. وقتی علّت واحد است و هیچ نوع کثرتی ندارد، معلول آن هم ممکن نیست متعدّد باشد؛
4. این جهان آفریدة علمِ خدای متعال به نظام احسن است و خداوند، علم واحد به جهان دارد. حال اگر دو عالم باشد، لازم میآید خداوند دو علم داشته باشد که این باعث ترکیب در ذات خداوند میشود؛
5. علّت غایی و فاعلی یکی است. وقتی اثبات شد با توجه به علّت فاعلی که یکی است، تعدّد در جهان ممکن نیست. علّت غایی هم یکی است، پس تعدّد در جهان ممکن نیست. بنابراین، تصوّر نظام دیگر در کنار این نظام بهطور مطلق باطل است. وقتی تصوّر نظام دیگر بهطور مطلق ممکن نباشد، قطعاً مجموعة نظام هستی ـ که دارای وحدت حقیقی است ـ بهترین نظام ممکن شمرده خواهد شد .
9. نظام هستی بهعنوان یک مجموعه
از نظر ملاصدرا برخی از امور به سبب نگاه سطحی و جزئینگر انسان، شرّ به نظر میرسد؛ یعنی انسان به قسمتی از عالم و یا به قسمتی از امور نظر میکند و آنها را شرّ میانگارد؛ درحالیکه باید توجه داشت که نظام هستی را باید بهعنوان واحد در نظر گرفت و این امور را نسبت به مجموعة عالم هستی سنجید. درواقع با دقّت و تدبّر در سراسر عالم میتوان به این نتیجه رسید که نظام هستی دارای نهایت خیریّت و کمال است .
رابطه اصالت وجود با خیر و شر
ملاصدرا در جلد اولِ اسفار اربعه، بحثی را تحت عنوان « فصلٌ فی انّ الوجود خیر محض » بعد از بحث اثبات اصالت وجود و آثار مترتب برآن ارائه می کند و از سخنانش می توان فهمید :
1. ایشان تبیین و وضوحِ خیر و شر را متوقف و مترتب بر اثبات اصالت وجود دانسته است.
2. فقط کسی میتواند خیر محض بودن وجود را ادعا کند، که قایل به اصالت وجود باشد، و این حقیقت را اثبات کرده باشد یا به عنوان اصل موضوعی پذیرفته باشد که مفهوم بدیهی وجود مصداق خارجی، حقیقی و عینی دارد و این حقیقت خارجی عین فعلیت، حصول و وقوع است. بنابراین، کسی که به اصالت ماهیت قایل باشد و وجود را یک مفهوم ذهنی بداند، به سادگی به خیر بودن وجود حکم نمیکند بلکه نمیتواند این حکم را بپذیرد.
3. به نظر ملاصدرا، بحث خیر محض بودن وجود، در پی آن، عدمی بودن شرور از نتایج مهم اصالت وجود است.
کیفیت استنتاج خیر و شر از اصالت وجود
ملاصدرا دربارۀ کیفیت این استنتاج می نویسد:
« خیر به معنای آن چیزی است که عقلا برمی گزينند و يا چیزی است که هر شیئی به سوی آن اشیاق داشته ... و بسیار روشن است که هی چیزی يا موجودی طالب معنای مصدری و يا مفهومی که معقول ثانی فلسفی باشد نیست. و اين مطلب واضحی است که بر کسی که بر سطح ابتدايی علوم عقلی باشد مخفی نیست » .
ملاصدرا بعد از اثبات اصالت وجود به تحلیل مفهومی خیر می پردازد و به این نتیجه می رسد که خیر در قیاس با هر شیء مطلوبِ آن است که در صورتی که واجد آن باشد از آن محافظت می کند و در صورت فقدان، طالب آن است.
خیر همان امر وجودی است که به واسطة اصالت وجود بر مصداق خارجی، حقیقی و عینی منطبق شد. پس، هر موجودی طالب وجود است، نه ماهیت و مفهومی ذهنی صرف.
استاد جوادی آملی در جمع بندی این مطلب می نویسد: خلاصه آنکه کسی که قایل به اصالت وجود باشد، بعد از توجه به معنا و مفهوم خیر، به سهولت، به اینکه خیر ماهیت من حیث هی و نیز مفهوم ذهنی نیست و همان واقعیت وجود خارجی است حکم می کند. به بیان دیگر، خیر محض بودن وجود برای او واضح و آشکار است، چندان که نیازی به برهان ندارد و با یک تنبیه به صدق این مسئله اقرار می نماید .
منشأ پیدایش آفات و شرور که امور عدمی در محدودۀ عالم طبیعت هستند، دو امر است: ضعف و نقص استعداد که مانع از پذیرش کمال وجودی برتر است، و تزاحمی که بین دو نحو وجود در اشیاء طبیعی وجود دارد.
محدودیت و تصادم و تعارض و تضادی که در عالم طبیعت هست موجب میشود تا برخی از موجودات بر بعضی دیگر غالب آمده، آنها را از وصول به کمال مناسب خود باز دارند و این تصادم و تضاد از جهت وجود موجودهای مادی نیست بلکه از ناحیة تخصیصی است که وجود آنها به مرتبة خاص و نشئة طبیعت پیدا میکند؛ این تعین و تقید هر یک از آنها را محدود می کند و مانع می شود تا هر یک بر دیگری احاطه و شمول یابد یا با آنها متحد شود و یا حمل بر آن گردد .
بر این اساس، در صورتی می توان وجود را خیر محض و عدم را شرّ محض و، در نتیجه، خیر را وجودی و شرّ را عدمی دانست که مقصود از وجود حقیقت عینی آن باشد، نه مفهوم انتزاعی و اعتباری آن. به این ترتیب، تمام آثار و برکاتی که بر قواعد « الوجود خیر محض » و « العدم شرّ محض » در باب توحید مترتب است از لوازم و آثار اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت است.
ملاصدرا معتقد است « پس، همة خیرها به فیض الهی و نور هستی او باز می گردد و فیض الهی ( وجود ) منزه از نقایص و کاستیهاست و تمام کاستیها به ماهیت اشیاءِ و حیثیت ذاتی آنها باز می گردد » .
یکی دیگر از ثمرات تبیین ارتباط خیر و شر با اصالت وجود آن است که وجود خیر وسعادت است . و شعور وآگاهی نسبت به وجود نیز خیر و سعادت است. و چون وجودات در کمال و نقص متفاوت اند، در سعادت نیز متفاوت می باشند، و هر چه وجود تامتر وخالصتر باشد، سعادت درآن بیشتر است و هرچه ناقصتر واختلاط آن به اعدام و شرور بیشتر باشد، شقاوت آن بیشتر است.
بنابراین، نفوس انسانی هر چه کاملتر گردد و علاقه و وابستگی آن به بدن کمتر شود و ارتباط آن با مبادی عالیه و ذات واجب که خیرمحض است بیشتر باشد، سعادت او تامتر و کاملتر خواهد بود .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .