يكى از جالب ترين نظرياتى كه درباره منشأدين مطرح شده است، نظريه ابن عربى است. ابن عربى بينان گذار عرفان نظرى به صورت يك دستگاه منسجم، در ميان عرفاى اسلام است و اكثر عرفا جزو شارحان نظريات او بوده اند. از همين روست كه ابن عربى به « شيخ اكبر » مشهور شده است.

ابن عربى براساس عرفان نظرى اش تبيينى از منشأدين ارائه مى دهد. بسيارى از جزئيات نظريه ابن عربى در اين باره اختلافى است. لذا ما سعى مى كنيم اصول كلى نظريه وى را ترسيم كرده سپس به ارزيابى آن بپردازيم.

ويژگى اصلى نظريه ابن عربى توجه به ذات و اسماى الهى است. چون موضوع عرفان نظرى بحث از اسما و تجليات الهى است، از اين جهت ابن عربى هم خود را موظّف مى داند كه در ميان اسماى الهى و بررسى رابطه آنها با يكديگر، منشأدين را بيابد.

نخست به بحثى قرآنى در اين باره اشاره مى كنيم و سپس برخى از كليات موردنياز در عرفان نظرى را توضيح مى دهيم.

نظر قرآن درباره اديان

به طور خلاصه نظر قرآن در اين باره چنين است.

1. وقتى به آيات قرآن نظرى مى افكنيم، مفهوم اساسى در اديان را « وحى » مى يابيم. وحى پيامى است كه خداوند به وسيله پيامبر خود به سوى انسان ها مى فرستد. وحى پديده اى جهانى است و قرآن مى گويد: براى هر امّتى فرستاده اى ( رسولى ) هست.

2. دعوت تمام پيامبران الهى، توحيد بوده و همه آنها مردم را به عبادت خداوند يكتا دعوت كرده اند. مسلمانان هم بايد پيامبران الهى را تصديق نمايند. قرآن سخن حضرت عيسى به بنى اسرائيل را خاطر نشان مى سازد; آن جا كه مى فرمايد: « من رسول خدا به سوى شما هستم و حقانيت تورات را تصديق مى كنم و مژده مى دهم بعد از من رسولى مى آيد كه نامش احمد است ». بنابر اين در فرهنگ قرآنى تمام پيامبران الهى مصدّق يكديگرند.

3. وظيفه عمومى تمام پيامبران الهى، هدايت انسان ها بوده و محتواى ذاتى پيام آنها يكسان است. وحى و نبوت تنها راه اتمام حجت بر مردم است. اگرپيامبران الهى مبعوث نمى شدند و احكام الهى تبليغ نمى شد و مردم ظلم مى كردند، تنها به اين دليل كه عقل داشتند و قُبح ظلم و فساد را مى فهميدند، در پيشگاه خدا قابل مواخذه نبودند. در قرآن كريم در اين باره چنين آمده است:

إنّا أوحينا إليك كما أَوحينا الى نوح و النَّبيِّين من بعده ... رُسُلامُبشّرينَ و مُنذرينَ لئلاّ يكونَ للنّاسِ على اللّه حجّةٌ بعدالرّسلِ.

ما به سوى تو وحى فرستاديم ; چنان كه وحى فرستاديم به سوى نوح و پيامبرانپس از نوح... پيامبران رسولانى نويددهنده و بيم دهنده بودند; براى اين كه مردم به خدا حجت نداشته باشند.

از اين آيات چنين استفاده مى شود كه شرايع الهى براى اتمام حجت بر مردم نازل شده اند و اگر شرايع الهى نبود، حجت خدا بر مردم تمام نمى گرديد.

وجود از نظر عرفا

وجود و ثبوت و كون ، اصطلاحاتى هستند كه مراد از همه آنها در فلسفه، هستى است. امّا در عرفان نظرى وجود به خداوند اختصاص دارد. در غير خداوند از اصطلاح كون استفاده مى شود. البته مراد صرف جعل اصطلاح نيست، بلكه اساس عرفان نظرى بر اين است كه وجود حقيقى، همان خدا است و بقيه موجودات تجليات و شوؤنات اين وجود به شمار مى آيند. اين نظريه به « وحدت وجود » مشهور شده است; ابن عربى عبارت هاى گوناگونى دارد كه در آنها وحدت وجود را بيان مى كند، ولى خودِ اصطلاح « وحدت وجود » از تعابير شارحان عرفان ابن عربى است، و به صراحت در آثار وى به چشم نمى خورد.

تفاوت اسم و صفت در عرفان نظرى

كاربرد اسم و صفت در عرفان نظرى با كاربردمتعارف آن تفاوت دارد. ما معمولا ذات و يا اسم را مقابل وصف به كار مى بريم. آنچه قائم به خود است ذات، و آنچه قائم به غير است از قبيل حيات، قدرت، علم وامثال آنها، صفت ناميده مى شود. اين در صورتى است كه ذات مقابل صفت به كار رود، ولى اگر اسم مقابل صفت به كار رود، لفظى را كه بر ذات بدون ملاحظه صفتى از صفات دلالت نمايد، اسم گويند و لفظى كه به ذات به اعتبار اتصافش به صفتى دلالت مى كند، مانند حى، عالم و قادر، صفت ناميده مى شود. با اندكى تأمل روشن مى شود كه تقابل ذات و صفت در معنا، و تقابل اسم و صفت در لفظ است. در عرفان نظرى، اسم و صفت اصطلاحات ديگرى هستند.

در اصطلاح عرفا، اسم لفظ نيست. اسم در عرفان به ذات با لحاظ يكى از صفات و تجلّياتش گفته مى شود، مانند رحمان كه ذات داراى رحمت است و قهار، ذات داراى قهر. بنابراين مراد عرفا از اسم ذات به اعتبار يكى از صفاتش است. علم، قدرت، حيات و مانند آنها صفاتند، امّا ذات به اعتبار يكى از اين صفات اسم ناميده مى شود. مراد از اسم، لفظ عالم، عليم، قادر و... نيست، بلكه ذات به اعتبار صفت، اسم است. الفاظى مانند عالم، قادر و غيره از نظر عرفا اسمِ اسم هستند; مثلا عالم اسم است براى ذات با صفت علم.

ريشه يابى دين در ميان اسامى الهى

در فصل 66 فتوحات ، محى الدين عربى تبيينى اساسى از خلق عالم و ارسال رسل ارائه مى دهد. او توجّه خود را به ريشه الهى وحى معطوف مى كند; يعنى مى خواهد روشن سازد كه در وجود چه چيزى هست كه موجب ظهور پيامبران در عالم مى شود. ممكن است گفته شود كه خدا براى هدايت مردم و به خاطر لطف بر آنها پيامبران را فرستاده است. ولى شيخ به خود وجود و واقعيت الهى براى تبيين وحى اديان نظر مى كند.

ابن عربى در موارد مختلفى از فتوحات به تركيب اسماى الهى و ريشه يابى دين در اين اسما مى پردازد. شيوه بحث ابن عربى تا حدّى شبيه شيوه متكلمان و علماى الهيات است. ابن عربى روشن مى سازد كه وجود چه صفاتى دارد. خلق جهان مبتنى بر قدرت الهى است و قدرت هم بر اراده مبتنى است، اراده هم بر علم الهى متوقف است. خداوند براى خلق جهان بايد اعمال قدرت كند و اعمال قدرت هم براراده كردن متوقف است. اراده هم در صورتى اعمال مى شود كه خداوند به چيزهاى ممكن علم داشته باشد. از اين رو به چهار اسم قادر، عالم، مريد و حىّ مى رسيم.

آيا هر اسمى را بايد ويژگى خدايى خاص در نظر بگيريم و از اين طريق به چندخدايى برسيم؟ پيام تمام پيامبران الهى توحيد بوده است. تمام اين اسامى بايد به وجود برگردد و در حقيقت خدا داراى اسامى مختلف است.

ابن عربى در جاى ديگرى از فتوحات روشن مى سازد كه يكى از اسامى الهى « رب » است كه « اصلاح » نخستين صفتى است كه مدلول آن است. جهان به « رب » نياز دارد، تابه « مصلحت » خويش برسد. جهان بيش از هر اسم ديگرى به اسم « رب » نيازمند است تاهر چيزى را به سوى مصلحت هدايت كند. او در موارد مختلفى از فتوحات به تشريح اسم رب و اصلاحِ مستفاد از آن مى پردازد. ضرورت وجود وحى را مى توان با اسم رب تبيين كرد. وحى مصلحت انسان ها را نشان مى دهد تا با انتخاب خود به اين مصلحت برسند. ابن عربى گاهى اصطلاح « شريعت » را به معناى تمام تعاليمى كه توسط پيامبرى از طرف خداوند آورده به كار مى برد و گاهى آن را به صورت جمع، يعنى « شرايع » به كار مى برد، تا به تعاليم همه اديان الهى اشاره كند.

بررسى نظريه ابن عربى

نظريه ابن عربى داراى اين ويژگى است كه منشأدين را در خود ذات الهى تعقيب مى كند; يعنى تبيينى لِمّى از منشأدين ارائه مى دهد. به عبارت ديگر به خود منشأدين توجه دارد، نه به منشأ ديندارى. امّا در بررسى اين نظريه بايد به نكات زير توجه داشت.

1. ابن عربى در تقرير منشأدين، به مبانى عرفان نظرى متوسل مى شود. اين مبانى از قديم مورد مناقشه فلاسفه بوده است. به عنوان مثال، وحدت وجود مبنايى عرفانى است كه تقريرهاى مختلفى از آن وجود دارد و هنوز اين مناقشه هست كه چگونه مى توان با توجه به كثرت حقيقى موجودات، وحدت وجود را پذيرفت. و اگر وحدت وجود را بپذيريم هدايت الهى و وجود شرايع را چگونه توجيه كنيم؟ پيش از رسيدن به نظريه ابن عربى درباره منشأدين، بايد مسافت بسيارى را طى نمود و مبانى عرفانى آن را قدم به قدم تشريح و اثبات نمود.

2. نظريه ابن عربى از جهتى تفاوت چندانى با نظر متكلمان ندارد. اگر از اين مسافت طولانى و تقرير مبانى عرفانى صرف نظر كنيم، مى توانيم مانند متكلمان بگوييم كه خداوند براى هدايت بشر دين را به وجود آورده است; زيرا عقل بشر براى هدايت كافى نيست; از اين رو خداوند بايد جزئيات مسير هدايت را در اختيار انسان بنهد. وجود اديان از اين جهت قابل توجيه است كه همه راه هاى هدايت رابيان مى كنند. نظريه ابن عربى، با در نظر نگرفتن مبانى عرفانى، تفاوتى با اين نظريه ندارد. با پذيرفتن وجود خدا، اصل هدايت موجّه ترين علت براى پيدايش دين است; گرچه عرفا و يا متكلمان تقريرهاى مختلفى از هدايت دارند.

3. گفتيم ويژگى اصلى نظريه ابن عربى توجه به خود حيطه ذات و اسماى الهى است. لذا اين نظريه منشأ ديندارى را بيان نمى كند، بلكه منشأدين را بيان مى كند. با ضميمه كردن يكى از نظريات خداگرايانه درباره منشأ ديندارى به آن،مانند نظريه فطرت، تبيينى دوسويه از منشأدين و منشأ ديندارى به دست مى آيد. علاوه بر اين، عرفا بيانات مختلفى در اين باب دارند كه انسان گرايش فطرى به خدا دارد و در جستجوى خدا است. با در نظر گرفتن اين نكته، نظريه ابن عربى هر دو كار را انجام مى دهد.