ژان پل شارل ایمار سارْتْرْ ( Jean-Paul Charles Aymard Sartre ) فیلسوف پوچ‌گرای قرن بیستم فرانسه است. وی در روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد. فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، و منتقد فرانسوی بود. کودکی تیزهوش اما گوشه‌گیر بود و سال‌های کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتاب‌ها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذرانده ‌است. برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینۀ فلسفۀ پدیدارشناسی هوسرل راهی آلمان شد و در برلین به ادامۀ تحصیل پرداخت. در اینجا بود که آشنایی عمیق‌تری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفۀ اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموند هوسرل (فلسفۀ پدیدارشناسی) پیدا کرد. در سال 1940 دانشنامۀ دکتری خود را دریافت کرد. در سال 1964 کتاب «کلمات» که تشریح ادیبانۀ دوران کودکی سارتر است منتشر شد. این اثر در همان سال جایزۀ ادبی نوبل گرفت اما او این جایزه را نپذیریفت و از دلایل آن، مخالفت با بورژوازی را می‌دانند. کاسترو از او دعوت کرد تا در کنگره‌ای که در پایتخت کوبا برای بحث دربارۀ مسائل مربوط به فرهنگ تشکیل می‌شد، شرکت کند اما بیماری روماتیسم مانع این سفر شد.

سارتر در ایران از طریق فعالیت‌های ادبی و سیاسی‌اش شناخته شد. تعداد کتاب‌های ادبی سارتر که به فارسی ترجمه شده‌اند بسیار بیشتر از کتاب‌های فلسفی اوست. اگزیستانسیالیسم سارتر در ایران بیشتر از طریق نوشته‌های ادبی او و به‌دور از بحث‌های جدی فلسفی صورت گرفته است.

سارتر در روز ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ در سن ۷۵ سالگی در بیمارستان بروسه پاریس در پی خیز ریوی از دنیا رفت. او تا پایان عمر یک چهرۀ سرشناس جهانی باقی‌ماند. خبر درگذشت او به‌سرعت در سراسر جهان پخش شد و حدود ۵۰ هزار نفر در پاریس در مراسم خاکسپاری‌اش شرکت کردند.

ژان پل سارتر، یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان و روشنفکران قرن بیستم به شمار می‌رود. کمتر متفکری مانند او در صحنه‌ی فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی حضوری فعال و موثر داشته است.

ژان پل سارتر کار خود را با انتشار رمان، نمایش‌نامه و مقاله آغاز کرد و از همان سال‌های جوانی در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی نیز فعال بود. از اوایل دهه‌ی سی میلادی رمان‌ها، نمایشنامه‌ها و مقاله‌های او برایش شهرتی فراوان به همراه آورد و در سال‌های پایانی جنگ دوم جهانی انتشار مهم‌ترین نوشته‌های فلسفی‌اش آغاز شد. حضور اجتماعی سارتر به عنوان «روشنفکر متعهد» از سال‌های میانی دهه‌ی چهل میلادی شروع و تا زمان مرگش ادامه یافت. از ویژگی‌های بزرگ سارتر، که نصیب کمتر فیلسوفی شده، تاثیر اندیشه‌های فلسفی او در زندگی اجتماعی دوران حیاتش بود. سارتر ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس متولد شد و ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ در همان شهر درگذشت.

آثار ژان پل سارتر

تهوع ،دست‌های آلوده ،مگس‌ها ،هستی و نیستی ،دیوار ،کلمات ،کارازکارگذشت ،شیطان و خدا ،روسپی بزرگوار ،راه‌های آزادی ،سن عقل ،مرگ در جان ،مرده‌های بی کفن و دفن ،چرخدنده ،بازیگر و قربانی ،خانواده خوشبخت ،گوشه نشینان آلتونا ،زنان تروا ،در دفاع از روشنفکران ،جنگ شکر در کوبا ،بودلر

نظریات و دیدگاه‌های سارتر

فلسفه‌ی آزادی و مسئولیت فرد

سارتر، متاثر از فیلسوفانی چون هایدگر و هوسرل، به عنوان یکی از متفکران اکزیستانسیالیست شهرت دارد؛ فلسفه‌ای که بیش از دیگران با نام او شناخته می‌شود. هسته‌ی اصلی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم را اغلب این‌گونه خلاصه می‌کنند که، تولد اتفاقی است که انسان را به عالم هستی پرتاب می‌کند و اوست که باید تلاش کند به زندگی‌اش معنا دهد. اصل اختیار و مسئولیت فردی در برابر کنش‌های اجتماعی و سیاسی و دفاع از آزادی فرد، از بنیادی‌ترین جنبه‌های تفکر سارتر به شمار می‌رود و هسته‌ی اصلی آثار و تئوری‌های ادبی او را نیز در بر گرفته است.

در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی که دنیای غرب تشنه‌ی حرف نو و فهم کابوسی بود که هستی انسان مدرن را در هم نوردید، نوشته‌های سارتر در مرکز توجه روشنفکران و جوانان قرار گرفت؛ نمایشنامه‌های او بر صحنه‌ی تماشا‌خانه‌های فرانسه و دیگر شهرهای مهم اروپا اجرا می‌شد و کتاب‌هایش مورد استقبال بودند. او در همین دوران پایه‌گذار و منتشرکننده نشریه «عصر مدرن» بود که آثار مهم‌ترین روشنفکران فرانسوی در آن به چاپ می‌رسید. سال ۱۹۶۴ جایزه ادبی نوبل به سارتر تعلق گرفت، اما از پذیرفتن آن امتناع کرد.

در تاریخ اعطای جوایز نوبل تنها یک برنده جایزه نوبل ادبیات بوده که حاضر به پذیرش جایزه خود نشده است. ژان پل سارتر در سال ۱۹۶۴ از قبول این جایزه خودداری کرد.

در آن زمان عدم پذیرش نوبل ادبیات جنجالی آفرید که کاملا با تصوراتی که درباره این نویسنده و فیلسوف فرانسوی رایج بود همخوانی داشت.

حال آکادمی سوئد با آغاز سال ۲۰۱۵ اسنادی را درباره سارتر منتشر کرده که تا کنون جزو اسناد طبقه‌بندی شده بودند. به گزارش روزنامه آلمانی "زود دویچه"، این اسناد نشان می‌دهند که ژان پل سارتر به هیچ وجه خواستار آن نبوده که هیاهویی به پا کند.

طبق این اسناد، ژان پل سارتر پس از شنیدن شایعاتی مبنی بر اینکه جایزه نوبل ادبیات به او تعلق خواهد گرفت، در نامه‌ای به دبیر دائمی آکادمی سوئد درخواست کرد که به هیچ وجه او را به عنوان برنده جایزه انتخاب نکنند. او در این نامه نوشته بود که بنا به ملاحظات اساسی‌‌ای که مربوط به آزادی یک روشنفکر می‌شوند، نمی‌تواند و نمی‌خواهد این جایزه را بپذیرد، نه در این سال (۱۹۶۴) و نه در سال‌های پس از آن.

رمان «تهوع» و مجموعه داستان «دیوار» که در اوایل سی سالگی نوشته شده‌اند، همچنان از مهم‌ترین آثار ادبی سارتر به شمار می‌آیند. نمایش‌نامه «مگس‌ها» که ۱۹۴۳ منتشر شد، سارتر را به عنوان یکی از چهره‌های شاخص این رشته معرفی کرد. انتشار نوشته‌های فلسفی او نیز از همان دهه‌ی سی میلادی آغاز شد. کار مهم و جوهر اصلی فلسفه‌ی سارتر در کتاب «هستی و نیستی» تشریح شده که نخستین بار ۱۹۴۳ انتشار یافت.

آزادی و محیط

الف) او در زندگی‌نامۀ دربارۀ شاعران و نویسندگان معروف، قائل است که مهم‌ترین بخش نشان دادن این است که  انسان چگونه می‌تواند وضعیتهای پیشینی، جامعه‌شناختی، و زیست‌شناختی را که در آن پرورش یافته و محدوده و قلمرو آزادی ارادۀ او می‌باشند، تغییر دهد و آن کس نباشد که شرایط اجتماعی و دیگران از آزادی او می‌خواهند.

ب) انسان اگر در محیطی پرورش یابد که خود خالق آن نبوده و کودکی خود و زندگی‌اش در فقر و فساد و آشوب و زندان و اسارت را خود انتخاب نکرده باشد، می‌تواند با کنش آزادانۀ خود همۀ این اسباب و علل را در هم شکند و خود آن کسی بشود که می‌خواهد و نمونۀ بارزی از آن را که سارتر می‌نویسد، زندگی «ژنه» است.

پ) ژنه از کودکی دزد بود و در زندگی‌اش در زندان و ولگردی و انحراف و دزدی به سر می‌برد و همه‌چیز مهیای این بوده که از ژنه یک خلافکار بزرگ بسازد ولی او آگاه شد از آزادی خویش و تن به این وضعیت نداد و با اختیار خود زندگی و سرنوشت خود را عوض کرد و به یک نویسندۀ شاعر و قدیس تبدیل شد. این نمونه را سارتر برای این آورده که نشان دهد وضعیتهای جامعه‌شناختی و پیشینیِ انسان گرچه ممکن است فرد را کنترل کند و او را به سمت خاصی هدایت کند و به او مسیر بدهد ولی با این همه، اجازۀ قدرت مطلق در سرنوشت انسان ندارد بلکه انسان خود می‌تواند با آزادی خویش سرنوشت خود را بسازد؛ همان‌گونه که ژنه این کار را کرد.

ت) انسان دزد به دنیا نمی‌آید، او دزد می‌شود و انسان نویسنده به دنیا نمی‌آید او نویسنده می‌شود. انسان بورژوا به دنیا نمی‌آید ولی خود می‌تواند انتخاب کند که بورژوا باقی بماند یا نه.

آزادی و مسئولیت‌پذیری انسان‌ها

الف) «مگس‌ها»، نخستین نمایش‌نامۀ بزرگ سارتر است و مبانی زیبایی‌شناسی اگزیستانسیالیستی را به ترسیم می‌کشد. این نمایش‌نامه انسان‌ها را به عمل آزادانه فرامی‌خواند و از آن‌ها می‌خواهد به دور از باورهای دینی و احساس گناه، به مسئولیت‌پذیری در قبال گفتار و کردار خود بیندیشند.

ب) در رمان سه‌گانۀ «راه‌های آزادی» به مناسبات میان انسان‌ها می‌پردازد. سارتر با یادآوری آزادی بنیادین انسان، از آن‌ها می‌خواهد که در کردار خود متعهد باشند.

پ) در نمایش‌نامۀ «دست‌های آلوده» سارتر بر این عقیده است که شخص پیرو مسئولیت اخلاقی هراسی ندارد که در موقعیت ضروری دست‌های خود را آلوده کند.

ت) گویا شخصیت‌های داستانی سارتر در میدان مغناطیسی قرار دارند که یک قطب آن آزادی و مسئولیت و قطب دیگر آن محدودیت‌ها و موانع است.

ث) «آزادی» کلیدی‌ترین مفهوم در نظام اندیشۀ سارتر است.

ج) انتخاب و اختیار فرع بر وجود آزادی در انسان است. سارتر هیچ‌گونه ماهیتی برای انسان قائل نیست. انسان تعین ندارد، ماهیت ندارد.

چ) سارتر معتقد است، بشر محکوم به آزادیست.

ح) بشر محکوم است زیرا خود را نیافریده و در عین حال آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همۀ کارهایی است که انجام می‌دهد.

خ) در آثار فلاسفۀ اگزیستانس توجه بسیار به آزادیِ انسان شده است. شاید در تاریخ فلسفه مکتبی به اندازۀ اگزیستانسیالیسم بر آزادی و انتخاب آدمی تأکید نداشته است.

د) اگزیستانس‌ها نمی‌پذیرند که عواطف و غرایز بتوانند آزادیِ عمل و انتخاب آزادانه را از انسان سلب کنند. به همین دلیل، انسان را مسئول همۀ کارهایی که انجام می‌دهد، می‌دانند.

ذ) ژان پل سارتر می‌گوید ما فقط در چهار مورد مختار نیستیم:

در زمان بودن؛ در مکان بودن؛ زنده بودن، نمی‌توانیم زنده نباشیم؛ کارکردن، نمی‌توانیم کار را انتخاب نکنیم. همواره ما کاری را ازمیان کارهای مختلف برمی‌گزینیم؛ لذا از کار و فعل گریزی نیست و ترک فعل مطلق ناممکن است.

ر) آزادی مستلزم مسئولیت است.

ز) اگر وجود مقدم بر ماهیت انسان است، در نتیجه انسان مسئول وجود خویش است. به همین دلیل اگزیستانس‌ها فرد انسان را مالک و صاحب‌اختیار آنچه هست قرار داده و مسئولیت کامل وجودش را بر خود او واگذاردند. این مسئولیت تنها به این معنا نیست که انسان مسئول فردیت خاص خود است‌ بلکه هر فرد انسانی مسئول تمام افراد بشر است.

ژ) سارتر می‌گوید: این دنیا بیگانگی است‌، موقعیت است. همین دنیا است که من باید آن را واپس بگیرم و مسئولیتش را متقبل شوم. همین دنیا است که من باید هم برای خود و هم برای دیگران آن را دگرگون کنم.

آزادی

سارتر در یکی از نخستین آثارش به نام خیالی به این نکته اشاره می کند که ما در خیال آزادیم چون می توانیم فشار دنیایی سرشار از نابرابری و ظلم را به کمترین حد خود برسانیم.سارتر معتقد بود که نسبت به آزادی هیچ سلسله مراتبی وجود ندارد. بالاتر از آزادی چیزی نیست و در نتیجه این من هستم که تنها تصمیم می گیرد.این عمل اساسی آزادی چیزی نیست جز من ومن خود را به روشی بی پایان با آن می سازم و خودم را در جهان انتخاب می کنم و جهان را نیز کشف می کنم.من با آگاه بودنم خودم را از آنچه هستم و چیزی که در برابرش قرار دارم متمایز می کنم.

« انتخاب نهایی من در عین مطلق بودن و نامشروط بودن ناپایدار است و ممکن است با چیز دیگری جایگزین شود.اما از آنجا که جهان به وسیله و برحسب این انتخاب اساسی که ما کرده ایم توسط ما ادراک و تفسیر می شود تغییری ریشه ای از این دست در عین آنکه همیشه ممکن است، به بالاترین درجه دشواروبعید است.» بدین ترتیب هیچ حدی برای آزادی یافت نمی شود مگر خود آزادی. سارتر در نمایشنامه مگس ها این نکته را این گونه مطرح می کند:«آنگاه که آزادی چراغ خود را در قلب انسان می افروزد،خدایان در برابر او ناتوان می گردند.از این روست که اورسترس به زئوس می گوید:«تو پادشاه و فرمانروای انسان نیستی.» و هنگامی که زئوس به او می گوید:«اگر من پادشاه تو نیستم پس سازنده ی تو کیست؟»پاسخ می دهد :«تو.ولی اشتباه کردی، نباید مرا آزاد می آفریدی.من همانا آزادی خود هستم.»سرانجام زئوس می گوید:«بسیار خوب اورستس! همه این‌ها را از پیش دانسته بودی. در گذر زمان مردی باید می‌آمد  که زوال مرا اعلام کند. چنین می‌نماید که آن مرد تویی» بدین سان سخن بر سر این است که یا خدا هست و انسان آزاد نیست و یا انسان آزاد است و خدا نیست.» بنابر این از نظر سارتر کسی که از آزادی خود و یا ضرورت آن آگاه باشد، به گونه‌ای اصیل در این جهان زندگی می‌کند.

«آزادی به معنای امکانات بی پایان و بی مرز نیست. فقط هستنده‌ای محدود و متناهی می‌تواند انتخاب کند. هستنده فرضی نامتناهی و کامل که دیگر نیازی به انتخاب ندارد و بدیل‌ها فقط برای انسان، این هستنده‌ی متناهی وجود دارند. در نتیجه او آزاد است. برای همه آدم‌ها به درجه‌های گوناگون و به شکل‌های مختلف امکان گزینش هست. تا جایی و تا حدی که انسان‌ها به دنیا همچون زمینه‌ی کنش‌های خویش می‌نگرند و می‌خواهند کارهای خودشان را پیش ببرند آزادند» .

بدین ترتیب بیان شد که «برای خود» وجود نخواهد داشت جز آنکه با جهانی که در مقابل آن مقاومت می‌کند، درگیر شود و این نکته مطرح شد که آزاد بودن، توانایی اجرای هدف نیست، بلکه به معنی معین کردن آن چیزی است که انسان می‌خواهد.

در فلسفه سارتر مسئولیت همراه با آزادی است و هر فرد مسئول کنش‌های خود است و این مسئول خود بودن به معنی درست شناختن کنش‌های خود است. در نظر سارتر هر شخص باید بتواند در مورد انتخاب‌های خود به دیگران توضیح بدهد و پاسخ گوی گزینش‌هایش باشد و بنابر اعتقاد به این واقعیت که انسان وجودش را مقدم بر ماهیتش است، باید خود را با گزینش‌های آزادانه‌ای که در وضعیت‌های مختلف انجام می‌دهد، خود را بسازد. هر انسانی مسئول شکل گیری آن کسی است که شده است. «انسان از حیث موقعیتش، از آن جهت که در مقابل اختیار است، دو صورت دارد: اولاً اختیار خود یک امر واقع است. ما محکومیم که مختار باشیم و اختیار اینکه مختار نباشیم را نداریم، زیرا خودداری از انتخاب، خودش انتخاب است. از سوی دیگر انسان از جهت تن و گذشته خود همواره «در موقعیت» و در یک وضع و موقعیت معینی است که مقدورات و ممکنات او را در انتخاب، محدود می‌سازد. اختیار عبارت است از «تجاوز و گذشتن» از این موقعیت».

بدین سان، به نظر سارتر، وضعیت انسان اساساً ابهام آمیز است:« از یک سو لزوماً خصلتی متعین دارد که با رویدادهای ابژکتیو و امکان خاصی که نمی‌توانیم تغییرشان دهیم چنین شده است و از سوی دیگر خصلتی رویدادگی این وضعیت، قدرت ما را برای انتخاب نه تنها آن چه باید بکنیم بلکه حتی آن چه باید باشیم، منتفی نمی‌کند. این دو گونگی وجود، امری ناگزیر است. » ما نمی‌توانیم از اینکه همیشه به گونه‌ای عمل می‌کنیم که به خود یک «ماهیت» ببخشیم، دوری کنیم. این ابژه‌ای که ما خواهان ساختن آن از خودمانیم، در عین حال یک سوژه است. «سارتر می‌گوید: چون من باید تصمیم‌هایم را در این زمینه‌ی «بین سوژه ای» بگیرم، باید بپذیرم که شرایط اساسی‌یی که وضعیت مرا تعریف می‌کنند در عین حال شرایطی هستند که وضعیت هر فرد انسانی را تعریف می‌کنند. بدین سان تمام هدف‌های انسان از یک جهان شمولی برخوردارند. بنابر این انتخاب من برای خودم در عین حال به طور ضمنی انتخابی جهان شمول است. » 

در نظر سارتر مسئولیت در زمینه نظریه ادبی نقش بسیار مهمی را داراست و به عنوان وضعیت هستی شناسانه انسان، اساس مفهوم تعهد است. مراد سارتر از اصالت (authenticity) اذعان به آزادی هستی شناختی خودمان است و اینکه به تمامی مسئول شخصیت، تصمیمات و اعتقادات خودمان هستیم.

بدین ترتیب، سارتر به جای نظری مادی نگرانه یا جبری درباره ذهن، نظریه‌ای پیشنهاد می‌کند که بر طبق آن احکام و افعال دارای علت نیست بلکه نقشه‌ها یا طرح‌های آزادانه انتخاب شده انگیزه آن‌ها بوده است. او «دوراهه هیوم» را رد می‌کند، دو راهه‌ای که ما را مجبور می‌کند میان این دو سخن یکی را انتخاب کنیم: یا رفتار انسان منسجم است و لذا مقید به قاعده است و لذا علت دارد و آزاد نیست و یا رفتار انسان بی قاعده است و لذا بیخردانه است و بنابر این باز آزاد نیست. که در «فلسفه وجودی و انسان گرایی» شرح داده می‌شود. اصل متعارف اساسی در تفکر سارتر درباره اخلاق این اندیشه آشنایی نیچه است که چیزی به منزله قوانین اخلاقی برون‌ذهنی وجود ندارد. اخلاقیات نوعی داستانبافی است و احکام اخلاقی صرفاً امری مربوط به التزام و اختیار شخصی است. سارتر این موضوع نیست انگارانه را با تعلیمی مثبت در باره مسئولیت شخصی ترکیب می‌کند. بدین ترتیب او مدعی است که اگر هیچ گونه قوانین اخلاقی برون‌ذهنی وجود ندارد، پس هر فرد مسئول است. هم مسئول به التزام به حصول اخلاقی خودش و هم مسئول تعیین آنچه این اصول باید باشد».

تنهایی

 

انسانها تنها هستند و هيچكس نمى‌تواند آنها را از دست خويشتنشان رهايى ببخشد، حتا وجود خدا. اما اگر خدايى در كار نباشد، آنگاه انسان تنها در برابر خويش مسئول است و در حالى كه او زندگى‌اش را در دست خود مى‌گيرد، آزاد مى‌شود.

نتيجه طبيعى چنين گفته‌هايى اين مى‌شود كه انسان محكوم به آزادى است و سنگينى تمامى جهان را بر شانه‌هاى خود احساس مى‌كند. او در برابر جهان و در برابر خويش به مثابه‌ى شكلى از هستى مسئول است. شكل بخشيدن به آزادى والاترين و بالاترين تكليفى است كه انسان مى‌تواند در برابر خويش بگذارد. اين پيام ژان پل سارتر هنوز هم از پس سالها تازگى خود را از دست نداده است. از نظر «اكسل هونت» مدير انستيتوى پژوهشهاى اجتماعى، مفهوم آزادى در آثار سارتر مبنايى هستند براى تعريفهاى ديگر از اين مفهوم: ”در مفهوم غريب و عميق آزادى بى قيد و شرط، يعنى در آنجايى كه به آزادى همچون مكانى نگريسته مى‌شود كه در آن ما مى‌توانيم خود را از تمامى قيد و شرطها آزاد سازيم. من بر آنم كه اين گام بلندى است كه بدينگونه به آزادى انديشيده شود، فكر مى‌كنم تمام مفاهيم و تعريفهاى ديگر از آزادى بايستى خود را با اين تعريف بسنجند“.

سارتر در عين حال فيلسوفى سياسى نيز بود. او مهمترين وظيفه روشنفكر را در توضيح جهان توسط او براى افكار عمومى مى‌ديد. خودش مى‌گفت: ”باور من اين است كه روشنفكر در موقعيتى قرار دارد كه مى‌توان نسبتا براحتى كتاب بنويسد. اما اعتقاد ندارم كه او به اين دليل، نسبت به ديگر انسانها، به حقيقت نزديكتر است. من فقط مى‌گويم كه روشنفكر يك روش را در اختيار دارد كه به يارى آن مى‌تواند چيزها را از نقطه‌اى خاص نظاره كند، كارى كه براى غيرروشنفكر دست يافتنى نيست“.

البته سارتر خود همواره جهان را عادلانه ننگريست. پس از جنگ دوم جهانى او از جمله به يكى ازحاميان كشورهاى كمونيستى تبديل شد و ديكتاتورها در كشورهايى مانند چين و شوروى سابق در او چهره‌ى يكى از نمايندگان متعهد خود را مى‌ديدند.

ژان پل سارتر مانند هر متفكر و نويسنده ديگرى سويه‌هاى گوناگونى داشت، اما چه فلسفه او كماكان زنده باشد و چه به تاريخ فلسفه پيوسته باشد، نمى‌توان نقش او را در تاريخ انديشه قرن بيستم ناديده گرفت. امروز فرانسه به مناسبت صد سالگى سارتر، ياد و خاطره‌ى او را در بحثها، نمايشگاهها، برنامه‌هاى راديوى و تلويزيونى زنده مى‌دارد، برنامه‌هايى كه بيشتر حالتى نوستالژيك دارند تا موضوع واقعى روز باشند، شايد بدين دليل كه مردم آموخته‌اند آزادى خود را زندگى كنند. اگر چنين باشد، فلسفه سارتر به هدف خود رسيده است: زندگى در آزادى و با آزادى!

ماهیتِ انسان

الف) سارتر می‌گوید: برخلاف اشیاء طبیعی، انسان ابتدا وجود می‌یابد، متوجه وجود خود می‌شود، در جهان سر بر می‌کشد و سپس خود را می‌شناساند و تعریفی از خود به دست می‌دهد.  «هایدگر» بین چیستی و کیستی انسان فرق قائل شده و می‌گوید: «می‌توان از چیستی مجسمه پرسید و سؤال کرد که مجسمه چیست؟ زیرا مجسمه دارای ذات و ماهیتی از پیش‌تعیین‌شده و قابل تعریف است؛ اما دربارۀ انسان نمی‌توان پرسید که چیست، بلکه فقط می‌توان پرسید که کیست؟»

ب) از ویژگیهای اگزیستانس نفی ذات‌گرایی است... کسی نمی‌تواند برای انسان طبیعت یا ذات وضع کند و دربارۀ انسان استنتاجاتی بکند. انسان خودش، خودش را تعریف می‌کند. 

پ) انسان واجد خصوصیت از پیش‌تعیین‌شده‌ای نیست. ما نمی‌توانیم بگوییم که انسان ذاتاً فلان و بهمان خصوصیت را دارد و انسان صاحب ذاتی است که من به‌عنوان روان‌شناس یا جامعه‌شناس یا زیست‌شناس یا عالم یا متأله می‌شناسم. انسانِ سارتر هیچ خصوصیت و ماهیت از پیش‌تعیین‌شده‌ای ندارد. خب اگر انسان هیچ نیست و ماهیتی عام و جهان‌شمول ندارد پس، انسان کیست؟ چیست؟ سازوکارش چیست؟ چگونه است؟ آیا خصوصیت مشترکی که بتوان به انسانها عنوان انسان را نام نهاد وجود دارد؟ جواب این است که اگر ماهیتی دارد همین بی‌ماهیتی و هیچ بودن است. انسان خودش ماهیت خود را می‌سازد؛ به این معنا که با مرور زمان و با تصمیم و کنش آزادانۀ خویش به وجود خود تعین می‌دهد. انسان یک فرایندِ «شدن» است.

ت) سارتر معتقد است که نه خداوند و نه علم نمی‌توانند ماهیتی برای انسان قائل شوند و نمی‌توان گفت که خداوند یا طبیعت، انسان را چنین و چنان ساخته است. اگر خصوصیتی هست، همین آزادبودنِ در ساختن ماهیت و سرنوشت خویش است. انسان یک برنامۀ از پیش‌تعیین‌شده نیست، او تصادفی است، ممکن است، ضررورت ندارد. هیچ دلیلی برای به‌وجود آمدن انسان نداریم. وجود انسان ضرورتی عقلی ندارد نه‌تنها انسان وجودش ضرورت ندارد بلکه اشیا و غیرانسان هم، چنین هستند، ولی چرا ممکن‌اند و ضرورت ندارند؟ چون می‌توانستند نباشند یا جور دیگر باشند. پس ما انسانی داریم که نه کسی او را ساخته و نه دلیلی برای بودنش وجود دارد. پس او تنها در این جهان در میان اشیا و موجودات افتاده است؛ گویی به این جهان پرت شده است. خب، بعداز این انسان چه بر سرش می‌آید؟ چه وضعیتی می‌یابد؟ او، یعنی انسان، مضطرب می‌شود. 

ث) ویژگی‌های انسان در نظر سارتر:

ـ به خدا معتقد نیست.

ـ طبیعت ثابتی ندارد و خوبی یا بدی در نهادش نهفته نیست.

ـ از آزادی اراده و اختیار برخوردار است.

ـ مسئول است و این مسئولیت نیز کلی و جهانی است.

ـ باید انتخاب کند و خود و آینده خویش را بسازد.

ـ  دارای مسئولیت کلی و جهانی است و لذا ناگزیر از انتخاب است و دائماً دلهره و اضطراب ناشی از انتخابش را دارد.

ج) برخلاف سنت روانکاوی، انسان پروردۀ دست گذشته و تاریخچۀ شخصی خویش نیست و نیروهای مخفی ندارد که او را به هر سو که می‌خواهند بکشاند بلکه این آینده است که انسان را می‌سازد و انسان یک آگاهی به‌سوی آینده است و در گیرودار همین کنش و طرح و هدف و برنامه و تصمیم خویش است که ماهیتش شکل می‌گیرد. او همواره به‌سوی نیستی در حرکت است یعنی وضعیتی که فعلاً وجود ندارد و در آینده موجود می‌شود.

د) در نظر سارتر هر شخص باید بتواند در مورد انتخاب‌های خود به دیگران توضیح بدهد و پاسخ‌گوی گزینش‌هایش باشد و بنابر اعتقاد به این واقعیت که انسان وجودش مقدم بر ماهیتش است، باید خود را با گزینش‌های آزادانه‌ای که در وضعیت‌های مختلف انجام می‌دهد، بسازد. هر انسانی مسئول شکل‌گیری آن کسی است که شده است.

اختیار

الف) اختیار خود یک امر واقع است. ما محکومیم که مختار باشیم و اختیار اینکه مختار نباشیم را نداریم، زیرا خودداری از انتخاب، خودش انتخاب است. از سوی دیگر انسان از جهت تن و گذشتۀ خود همواره در موقعیت و در یک وضع و موقعیت معینی است که مقدورات و ممکنات او را در انتخاب، محدود می‌سازد. اختیار عبارت است از تجاوز و گذشتن از این موقعیت. سارتر «دوراهۀ هیوم» را رد می‌کند، دوراهه‌ای که ما را مجبور می‌کند میان این دو سخن یکی را انتخاب کنیم: یا رفتار انسان منسجم است و لذا مقید به قاعده است و لذا علت دارد و آزاد نیست و یا رفتار انسان بی‌قاعده است و لذا بی‌خردانه است و بنابراین باز آزاد نیست.

ب) تنها انسان است که دارای اختیار است و با اختیار، خودش، خودش را می‌سازد. برخلاف حیوانات که دارای اختیار نبوده و به‌طور غریزی، رفتار می‌کنند. بنابراین انسان چون فاعلِ مختار است، خودش، خودش را می‌سازد. و اختیار تنها امر مشترک و ثابت در انسان‌ها است. براساس نظر سارتر، انسان تنها موجودی است که ماهیت خودش را خودش می‌سازد. انسان می‌تواند در هر حال و هر لحظه‌ای خود را عوض نماید. چون فاعل مختار یعنی اینکه موجودی، هر لحظه خودش خودش را بسازد.

اخلاق

الف) اصل متعارف اساسی در تفکر سارتر دربارۀ اخلاق، این اندیشۀ آشنای نیچه است که چیزی به منزلۀ قوانین اخلاقی برون‌ذهنی وجود ندارد. اخلاقیات نوعی داستان‌بافی است و احکام اخلاقی صرفاً امری مربوط به التزام و اختیار شخصی است. سارتر این موضوع نیست‌انگارانه را با تعلیمی مثبت دربارۀ مسئولیت شخصی ترکیب می‌کند. بدین ترتیب او مدعی است که اگر هیچ‌گونه قوانین اخلاقی برون‌ذهنی وجود ندارد، پس هر فرد مسئول است. هم مسئول به التزام به حصول اخلاقی خودش و هم مسئول تعیین آنچه این اصول باید باشد.

ب) به نظر برخی، سارتر ملاک معینی برای انتخاب عمل اخلاقی ندارد.

گرایش سارتر به پوچی

الف) سارتر می‌خواهد بداند که برای چه باید زندگی کند و دلیل وجودش چیست و چون در برابر معماهای آفرینش متحیر و سرگردان می‌ماند به پوچی می‌رسد.

ب) در اندیشۀ سارتر انسان محکوم به زندگی است و خلق شده تا وظیفه‌ای را در جهان بنا بر تکلیفی که به او تحمیل شده انجام دهد. این بشر غربت‌زده و تنها، بر اثر تصادف، خلق شده است و احساس غربت و پوچی نیز ناشی از آن است که دستگاه خلقت در قید و بند انسان نیست. او خلق شده، بدون آن که کسی در فکرش باشد. انسان نه در تکوین وجود خود دخالتی داشته و نه در اتمام آن. نه به هنگام آمدن از او سئوال می‌شود که آیا میلی به آمدن دارد و نه به هنگام رفتن.

خدا در اندیشۀ سارتر

الف) سارتر در عدم‌ وجود خدا دو نکته می‌گوید: «یکی اینکه تلفیق میان هستی و نیستی محال است و دیگری اینکه تنها با نفی خداوند است که می‌شود گفت انسان آزاد است و ایمان به خداوند در اصل یک ایمان نادرست است یعنی اعتقاد به یک مفهوم متناقض است». سارتر معتقد است تصور خدا، تصور متناقضی است. در نتیجه وقوع خارجی آن محال است.

ب) از نظر سارتر، خدا تصورناپذیر است و امکان منطقی ندارد و او را نمی‌شود با عقل ثابت کرد. مفهوم خداوند از نظر سارتر یک مفهوم متناقض است و وجودش غیرممکن است. اگر خدایی وجود داشت که مهربان و عادل بود، آیا ‌ آن‌گاه  شری وجود داشت؟ خیر.

پ) اشکال سارتر این است که خداشناسان، خدا را فاعلِ مختار می‌دانند و فاعلِ مختار هر لحظه خودش، خود را می‌سازد. هر لحظه، وجود جدیدی است. حال اگر بگوییم خدا وجود دارد و فاعل مختار است، لازم می‌آید که خدا چون فاعل مختار است، هر لحظه وجودی جدید و متغیر و غیرثابت داشته باشد. درحالی‌که خداشناسان، خدا را ثابت می‌دانند لذا ثابت بودن با متغیر بودن، متناقض است.

ت) وجود خدا محال است، چون مفهوم خدا متناقض بالذات است. به این دلیل که آگاهی، همیشه آگاهی به غیر است زیرا گرچه فاعل آگاهی من هستم، اما آگاهی همیشه آگاهی به غیر است. اگر آگاهی همیشه آگاهی به غیر است، پس در خدا، بنا بر وحدت وجود که غیری نیست، آگاهی هم نیست. چون شما می‌گویید خدا، وجود مطلق است، یعنی وجودی که ماوراء او باشد و وجود غیری باشد، نیست. اگر برای خدا غیری نیست، پس در خدا آگاهی هم نیست؛ زیرا دربارۀ خدا غیری باقی نمی‌ماند تا خدا آگاه به غیر باشد و این تناقض است. چون از طرفی گفته می‌شود خدا آگاه است و از طرف دیگر گفته می‌شود غیر از وجود خدا، هیچ وجودی نیست. پس مفهوم خدا، مفهومی متناقض بالذات است.

سارتر متعلق آگاهی را منحصر به آگاهی به غیر یا دیگری می‌داند. درحالی‌که متعلق آگاهی، منحصر به آگاهی به غیر نیست. ممکن است متعلق آگاهی خود فرد باشد. انسان هم آگاهی به غیر دارد و هم آگاهی به خود؛ لذا سارتر به‌خاطر همین تفسیر نادرست از آگاهی به نوعی منکر آگاهی به‌ خود، شده است. سارتر می‌گوید: من نه از خودم بلکه از خودم به‌عنوان کسی که برای دیگران وجود دارد، آگاهم.

ث) سارتر نتیجه می‌گیرد که مفهوم خدا از نظر منطقی ناممکن است و خدا ضرورتاً نمی‌تواند وجود داشته باشد.

ج) می‌توان گفت الحاد در نظام فکری سارتر از مبانی فلسفۀ اخلاق اوست. سارتر نتیجۀ مهمی از الحاد یا انکار وجود خدا می‌گیرد و مهم‌ترین نتیجه‌ای که می‌گیرد به نظر می‌رسد این باشد که اگر خدایی نباشد، هیچ‌گونه قانون الزام‌انگیز اخلاقی و سلسلۀ مسلمی از ارزشهای ثابت وجود ندارد.

چ) «ولتر»، فیلسوف دوران روشنگری به طنز گفته بود که «اگر خدا وجود نداشته باشد، آدمی باید او را بیافریند»، اما سارتر کاملاً برعکس معتقد است. وی معتقد است حتی اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت تا آزادی انسان امکان‌پذیر شود.

ح) داستایوفسکی نویسندۀ روسی گفته بود: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همه‌چیز مجاز است» اما سارتر می‌گوید: «تنها زمانی که خدا وجود نداشته باشد، انسان آزاد است».

خ) به نظر سارتر باید خداناباوری را در پیوندی تنگاتنگ با آزادی و مسئولیت انسان فهمید و از پیامدهایش استقبال نمود. اگر انسان براساس برنامه و مشیت الهی آفریده شده باشد «آزادی مطلق یا کامل» آدمی از دست رفته است.

د) انسان‌محوری در فلسفۀ سارتر پایۀ انتقاد او به ادیان است. با حذف «خدا» و «امر قدسی» در هستی، جایی فراخ برای انسان گشوده می‌شود که در «اومانیسم سارتری» تبلور می‌یابد.

ایمان بد (باور نادرست)

الف) ایمان بد، یک حالت روانی است که در فرد نااصیل اتفاق می‌افتد و ارتباط نزدیکی با از خودبیگانگی دارد. اگر بتوان مفهومی نزدیک به ایمان بد را به‌کار برد، همان دورویی و ریا و یا رفتار تصنعی در قبال گروه و دیگری است.

ب) از نظر سارتر عمل کردن یا زندگی کردن بر مبنای سوء‌نیت یعنی رویگردان شدن از آزادی شخصی و زیستن در شرایط.

پ) دیگری با نگاهش مرا در چارچوب و قیدوبند و قضاوتهای خود قرار می‌دهد. مرا داوری می‌کند و سعی می‌کند بر من با این قضاوتها مسلط شود و مرا کنترل کند. او  می‌خواهد همان رفتاری را انجام دهم که انتظارش را دارد و او با نگاهش در من شرم ایجاد می‌کند، شرمی که حضور دیگری آن را ایجاد می‌کند. او آزادی مرا از من می‌گیرد چرا شرم در من ایجاد می‌کند؟ چون یک‌سری کنشها را نمی‌توانم انجام دهم و این شرم از کنترل می‌آید. او می‌خواهد با من چون یک برده رفتار کند و مانند یک شیء برای او باشم. من در میان جمع و در حضور دیگران نمی‌توانم هر کاری که دلم بخواهد بکنم. «دیگری» مرا با نگاه و قضاوت خود مجبور می‌کند که نقشی را بازی کنم که او به من داده است. یعنی ریا کنم و خودم نباشم و رفتارهایم را بر طبق همان نقش انجام دهم.

وجود دیگران در نظر سارتر به زبان متافیزیکی یک جزء مقوِّم زندگی هر انسانی است و از این رو به طریق اولی باید جزئی از زندگی اخلاقی او نیز باشد. به‌علاوه همگان بر سر این نکته توافق دارند که امیال و خواسته‌های دیگران و منافع آنها حدومرزی است برای بهره‌گیری اخلاقاً مطلوب از اختیارمان در ارضای امیال خویش.

 ت) انسان اصالت‌نیافته، ارزشهای موجود در جامعه را می‌پذیرد و بدین وسیله آزادی را از خود سلب می‌کند و این کار راحتی می‌باشد که اغلب مردم آن را انجام می‌دهند و راحت‌ترین کار این است که خود را به دست سرنوشت یا جبر اجتماعی و سیاسی یک حزب یا حکومت بسپاریم و مسئولیت اعمال و رفتارخود را به دوش تقدیر و خدا و جامعه و جبر زیستی بگذاریم. انسان نااصیل انسانی است که در درون جامعه تبدیل به یک شیء و ماشین شده است. او دیگر نمی‌داند که موجودی آزاد آفریده شده است و می‌تواند وضعیت فعلی خود را تغییر دهد. او منکِر اختیار خود است و راحت‌ترین کار همین است.‌گویی هیچ گریزی از ایمان بد وجود ندارد و امری ناآگاهانه است اما نقش بازی کردن فرد اصیل با فرد نااصیل فرق دارد. ممکن است هر دو مثلاً کارگر ساده باشند اما در اولی این امر با اراده و اختیار و نه از روی اجبار است و دومی فکر می‌کند که مجبور است و هیچ راهی دیگر ندارد.

ث) در کتاب «هستی و نیستی» به ملاکی برمی‌خوریم که متمایزکنندۀ کار اخلاقی از کار غیراخلاقی است، یعنی ایمان بد. ایمان بد، مذموم است و عملی که از روی ریا و دورویی باشد عملی مذموم است. کاری که اغلب انسانها انجامش می‌دهند. وقتی انسان ارزشهایی را که در جامعه موجود است، با چشمانی بسته انتخاب می‌کند و از روی ناچاری این کار را می‌کند و رفتاری در قالب نقش‌هایی که جامعه و دیگران برای او در نظر گرفته‌اند، بازی می‌کند او مرتکب دورویی و ریا شده است.

انسان و تاریخ

الف) سارتر هنگامی که از تاریخ و حرکت دیالکتیکی حرف می‌زند، می‌خواهد جبر تاریخ مارکسیستی را با اعتقاد به آزادی انسان در ساختن سرنوشت خویش جمع کند. انسان تاریخ را می‌سازد. انسان با اعمال آزادانه و تصمیم شخصی کنش را انجام می‌دهد و همین باعث ایجاد تاریخ می‌شود ولی چون او نمی‌داند که در آینده نتایج اعمالش چه خواهد شد و به دلیل اینکه انسان مقید و محدود به وضعیتی می‌باشد که تاریخ پیشینیان برایش رقم زده‌اند، بین انسان و محیط یک دیالکتیک برقرار است. انسان محیط را با اعمال اختیاری خویش می‌سازد و درمرحلۀ بعد محیط به‌عنوان یک وضعیت تاریخی و جفرافیایی و زیست‌شناختی و جامعه‌شناختی در او اثر می‌کند.

ب) او با برداشتی اگزیستانسیالیستی از مارکسیست، انسانها را به مبارزۀ فعال و خلق جهان و جامعه‌ای نو دعوت می‌کند و از منفعل بودن انسان بیزار است و همیشه مبارز بوده است حتی در جایی خشونت را علیه ستمگری و بی‌عدالتی روا می‌دارد.

 

در جستجوی راه سوم

سارتر هرگز به عضویت حزب کمونیست فرانسه درنیامد، اما سال‌های طولانی هوادار منتقد این حزب بود. او اواخر دهه‌ی چهل میلادی از بنیان‌گذاران حزبی بود که «راه سوم»ی میان سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها می‌جست. نزدیکی بیشتر سارتر به حزب کمونیست که اوایل دهه‌ی پنجاه و به دنبال دستگیری رهبر این حزب صورت گرفت، بسیاری از دوستان قدیم او، از جمله آلبر کامو را به شدت ناراضی کرد و رنجاند.

رفتار خشونت‌آمیز حاکمان شوروی با مخالفان، سارتر را بار دیگر در مقابل حزب کمونیست قرار داد، گرچه بسیاری از او انتظار مخالفت‌های آشکارتری با حکومت شوروی داشتند. سارتر از سویی منتقد روش‌های خشونت‌بار استالینی در برخورد با دگراندیشان شوروی بود، و از سوی دیگر، به ویژه در دهه‌ی شصت، سرزنش می‌شد که در انتقاد از حکومت شوروی صراحت و قاطعیت لازم را ندارد. نزدیکی او به جنبش چپ همواره با تلاش برای یافتن راه‌های تازه‌ای که زمینه‌ی رشد دیکتاتوری و محدود شدن آزادی فردی را سد کند همراه بود.

صدای رسای اعتراض، از ویتنام تا ایران

تعلق خاطر و اعتقاد سارتر به اندیشه‌ی مارکسیسم، همچون نقش جامعه و شرایط اقتصادی بر زندگی و کنش اجتماعی فرد، در برخی موضع‌گیری‌ها و تئوری‌های او آشکار است. در کتاب «نقد خرد دیالکتیکی»، ژان پل سارتر، تلاش کرد دیالکتیک مارکسیستی را با هسته‌ی اصلی فلسفه‌ی اکزیستانسیالیستی، «اراده‌ی آزاد»، آشتی دهد.

سارتر تا آخر عمر در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی بسیار فعال بود و از جنبش‌هایی که سمت و سوی آنها را آزادی‌خواهانه می‌دید با تمام امکاناتش حمایت می‌کرد. در جریان جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ در صف دانشجویان قرار داشت، از مبارزه مردم ویتنام در جنگ با آمریکا، و از مبارزه مردم ایران علیه شاه و آزادی زندانیان سیاسی، همچون مبارزه مردم شیلی علیه دیکتاتوری پینوشه حمایت می‌کرد. ژان پل سارتر بر روشنفکران کشورهای دیگر نیز، همچنان که بر روشنفکران ایرانی، تاثیری عمیق بر جا گذاشته است. بسیاری از نوشته‌های او به فارسی ترجمه شده و کتاب‌ها و نوشته‌های متعددی در مورد آثار و فلسفه‌ی او در ایران انتشار یافته است.

از فلسفه تا تئوری ادبی

در میان کارهای مهم سارتر انبوهی نقد ادبی و تک‌نگاری‌هایی قرار دارد که در آن به تحلیل آثار شاعران و نویسندگان بزرگ فرانسه، مانند بودلر، مالارمه، فلوبر و ژان ژنه پرداخته است. تلاش‌های او برای تدوین تئوری ادبی نیز در کتاب «ادبیات چیست» گردآوری شده که در آن به نقش و تعهد نویسنده در اجتماع توجه ویژه‌ای دارد. ارتقاء ادبیات به وسیله‌ای برای شناخت بهتر جهان و هستی و تغییر آن، جزیی از فلسفه‌ی سارتر و زیبایی‌شناسی پیشنهادی او محسوب می‌شود.

سارتر از ابتدای نیمه‌ی دوم قرن بیستم به شخصیتی تبدیل شد که بسیاری از آن به عنوان «وجدان بیدار» روشنفکری و پیش‌قراول روشنفکران اروپایی یاد کرده‌اند. فیلسوف و نویسنده‌ی فرانسوی با شهرت و اعتباری که هر روز افزایش می‌یافت، هر جا لازم می‌دید صدای خود را علیه نقض آزادی و حقوق انسان‌ها بلند می‌کرد و با نام، قلم و حضور خود به پشتیبانی از جنبش‌های اعتراضی برمی‌خاست. در این تلاش‌ها نابسامانی‌های درونی جامعه‌ی فرانسه به همان اندازه مورد توجه او بود که وضعیت مستعمره‌های این کشور. بعدتر نقض ابتدایی‌ترین حقوق انسان‌ها در کشورهای بلوک شرق، و در بسیاری کشورهای دیگر نیز از دغدغه‌های مهم سارتر شد.

فیلسوفی در میان جمع

«دست‌های آلوده»، «روسپی بزرگوار»، و «گوشه‌نشینان آلتونا» از آن دسته آثار ژان پل سارتر هستند که همچنان خوانده و تحسین می‌شوند. فیلسوف فرانسوی در زندگی خصوصی خود نیز توجه بسیاری را برانگیخت و برای عده‌ای سرمشق بود. رابطه‌ی او با سیمون دوبووار، نویسنده و فمینیست بزرگ فرانسوی، پنجاه سال ادامه داشت. این رابطه آمیخته‌ای از عشق، دوستی و همکاری روشنفکرانه بود که رعایت احترام و آزادی طرف مقابل، شرط پایداری آن محسوب می‌شد. این دو تقریبا تا سال‌های آخر زندگی سارتر یکدیگر را شما خطاب می‌کردند و روابط دیگری نیز داشتند. سارتر اواخر دهه‌ی چهل قصد داشت با یک دختر فرانسوی ازدواج کند، اما همانگونه که از بیست پنج سالگی با سیمون دوبوار زندگی مشترکی را آغاز کرده بود، آن را تا هنگام مرگ ادامه داد.

سارتر از جوانی از ضعف بینایی رنج می‌برد. او حتا از سال ۱۹۷۳ که تقریبا نابینا شده بود و قادر به خواندن و نوشتن نبود نیز از حضور اجتماعی خود نکاست. او با مصاحبه‌ها و دیدارهایش، و با حضور در نشست‌ها و گردهمایی‌های اعتراضی، همچنان تا سال ۱۹۸۰ که درگذشت، روشنفکری موثر در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی باقی ماند. هیچ فیلسوفی به اندازه سارتر در جنبش‌های اجتماعی و اعتراضی فعال نبوده است. در تشییع جنازه ژان پل سارتر بیش از پنجاه هزار نفر حضور یافتند.