کهن الگوی خاک
عنصر " خاك " ، در ميان عناصر چهارگانه، بي حركت ترين و بي تكاپوترين عنصر است و به همين دليل، در جاندارانگاري اساطيري، از كمترين پويايي ممكن برخوردار شده و با توجه به اينكه، در طبيعت نيز محملي براي رويش گياهان و نباتات است، در اساطير نيز نقش " مادة اوليه " را در آفرينش مادي عهده دار شده است .
در اساطير بين النهرين، نخستين آفريدگاني كه از پيوند تيامت و آپسو به وجود آمدند، " لاهمو " ( Lahmu ) [نيمة نرينه ] و " لاهامو " ( Lahamu ) [نيمة مادينه] - به معني گل و لاي و رسوبي كه در محل التقاي دريا و رودخانه نشسته است - بودند كه به تعبير برخي پژوهشگران، افق هاي مدور آسمان و زمين مي باشند كه آنشار ( Anshar ) و كيشار ( Kishar ) را كه جهان آسمان و زمين هستند، به وجود مي آورند .
از تركيب آب ، كه نماد هستي است ، و خاك ، كه مادة ساكن و اولية ، خلقت و حيات جسماني آغاز مي شود. به همين دليل، در اغلب فرهنگ ها ، حيات انساني نيز از خاك آغاز مي شود: در اساطير سومري، خلق انكيدو ( Enkidu ) [دوست، خدمتگزار و همسفر " گيلگمش " ( Gilgameš ) ] توسط مادر خدايان ( ارورو ( Aruru )) از گل انجام شده است .
در حماسة بابلي آفرينش نيز، خداي مردوك، پس از شكست دادن هيولاي تيامات، گل را با خون خداي كينگو ( Qingu ) در هم مي آميزد و انسان را از آن مي سازد .
در اساطير آشوري نيز بر سرشتن نخستين انسان از گل تصريح شده است .
در اساطير چين نيز بغ بانوي " گوازَن " ( Nu Gua ) [ كه كيهان از تغيير شكل او به وجود آمده بود ] ، خاك رس زرد را به صورت سفالي ورز مي دهد و دست ساخته هاي خود را به صورت انسان هايي در مي آورد كه بعداً حيات مي يابند .
در اساطير يوناني، نيز زئوس ( Zeus ) (خداي خدايان) پس از پيروزي بر كرونوس (خداي زمان)، چون چون در المپ بر سرير خدايي نشست و جنگ بزرگ پايان يافت ، ايزد پرومتئوس ( Prometheus ) را فراخواند و به او دستور داد كه: " برو انسان را از گل رس بساز. كالبد او را به شكل جاودانان بساز و من در او زندگي خواهم دميد..." .
در تورات نيز خدا انسان را از خاك آفريده است ( سفر پيدايش، باب دوم، آيات 15 و 7 ) و در منابع مذهبي يهودي و اعتقادات عاميانة يهوديان، از يهوه با عنوان " Divine potter " به معناي "سفالگر آفرينش"، ياد شده است .
اين مضمون در اساطير مصري نيز ديده مي شود و در اسطوره اي، خداي " خنوم " ( Khnum ) در حين ساختن نخستين مرد و زن روي چرخ سفالگري تصوير شده است .
در قرآن مجيد نيز خداوند انسان را از صلصال خشك، گلي همانند گل كوزه گران، آفريده است ( سورة رحمن، آية 14 ) .
در آموزه هاي زرتشتي نيز، بن ماية آفرينش انسان از خاك ديده مي شود. به اعتبار متن روايت پهلوي: "مردم از آن گل اند كه كيومرث را از آن ساخت ."
به باور يونگ، خلق آدم از گل اوليه، نظم گرفتن مادة خام بدون نظم اوليه - " تودة بي قوارة حيات " - است كه بايد دگرگون شود: براي اين هدف، يك گردش دوراني لازم است و آن عبارت است از تمركز منحصربه فرد در مركز روان آدمي كه در طي آن، انسان بايد خود را در اختيار انگيزه هاي ناخودآگاه قرار دهد .
بر اساس اين تفسير، انسان از پست ترين و بي تحرك ترين عنصر طبيعت ( از لحاظ فعليت يافتگي )، و در عين حال زاياترين عنصر ( از جهت توان بالقوة رويش ) و توده اي درهم ريخته از اين مادة اوليه شكل مي گيرد تا با مركزيت نيروي نظم دهندة ناخودآگاه [ مشيت قدسي حاكم بر آفرينش ] ، خودآگاه و خويشتن خود را براي تسليم و قرباني كردن در برابر اراده اي برتر آماده سازد.
سوية دوم نمادينگي خاك : مرگ و اضمحلال
خاك علاوه بر اينكه مادة اولية آفرينش مادي است، نمادي از مرگ و فروپاشي و اضمحلال سوية جسماني حيات نيز هست كه در آيين تدفين و به خاك سپاري مردگان متجلّي مي شود.
در شاهنامة فردوسي نيز بيشترين مقارنت مفهومي خاك را با مرگ مي بينيم:
- سرانجام بستر جز از خاك نيست ازو بهره زهرست و ترياك نيست
- سرانجام بستر بود تيره خاك بپرد روان سوي يزدان پاك
- سرت گر بسايد به ابر سياه سرانجام خاك است ازو جايگاه
- بمانيم روز پسين زير خاك سراپاي كرباس و جاي مغاك
- بريزي به خاك ار همه زآهني اگر دين پرستي و ور آهني
- چنين است كردار اين چرخ پير چه با اردوان و چه با اردشير
- اگر تا ستاره برآرد بلند سپارد هم آخر به خاك نژند
- هنرمند گر مردم بي هنر به فرجام هم خاك دارد به بر
- كه يكسر همه خاك را زاده ايم به بيچاره تن مرگ را داده ايم
خاك، علاوه بر محل دفن و نابودي - به علت توان روياندن نباتات - محملي براي حيات و زندگي پس از مرگ بوده است . اهميت آيين به خاك سپردن مردگان در كهن ترين جوامعي كه صاحب كشاورزي شدند، دليلي بر همين ارتباط بوده است .
انسان هاي بدوي كه روييدن بذر را از دل خاك تيره نظاره مي كردند، اجساد مردگان خود را نيز به خاك مي سپردند تا رويش و ولادت دوبارة آنها را، با اين آيين آرزو كنند .
به همين دليل است كه در بسياري از گورهاي باستاني، در جوامع مختلف بشري، مي بينيم كه مردگان را با اشياي زينتي و لوازم و جواهرات مورد علاقة آنها به خاك مي سپردند، يا پهلواني را كه در ميدان نبرد جان باخته بود، با اسبش در يك گور قرار مي دادند. حتي در برخي جوامع ساكن در بين النهرين و فلات ايران : "... .مردگان خود را در كف خانه [ نزديك اجاق خانه؛ گرم ترين جاي خانه ] به خاك مي سپردند و بدن مرده را با اكسيد آهن سرخ رنگ مي كردند و در پيرامون او، چيزهايي را كه در زندگي به آنها نياز داشت، مانند كاسه و كوزه و غذا مي گذاشتند... تا در زندگي خانواده و غذا خوردن [آنها] شركت كند."
تدفين، آيين مهمي بود كه در آن دو مفهوم متضاد تلخي مرگ و شيريني زندگي به هم مي آميخت و گاه مرد هاي بسيار عزيز كه مرگش را باور نداشتند در گور يا تابوت ( خاك و مغاك كه نماد مرگ و نيستي است ) غرق گل و گياه ( كه نماد رستن و تولد دوباره است ) مي كردند تا جاودانگي او را در اين نماد آييني آرزو كنند.
اهميت وجود گل در مراسم خاك سپاري، تا همين امروز، ادامه اي از سنّت فرهنگي بازمانده از همين نماد كهن است.
در شاهنامه، بهترين نمود اين نمادينگي دوسوية خاك را در پايان تلخ داستان رستم مي بينيم. رستم - كه قهرمان مطلوب فردوسي و برجسته ترين شخصيت اثر حماسي اوست - به عنوان يك پهلوان، همراه اسبش، در يك گور آرام مي گيرند و پيكرش را - به نشانة جاودانگي نمادين - غرق گل هاي رنگارنگ مي كنند تا يكي از تأثيرگذارترين و تكان دهنده ترين صحنه هاي شاهنامه شكل بگيرد:
همي مشك با گل برآميختند به پاي گو پيلتن ريختند
همي هركسي گفت كاي نامدار چرا خواستي مشك و عنبر نثار
نخواهي همي پادشاهي و بزم نپوشي همي نيز خفتان رزم
نبخشي همي گنج و دينار نيز همانا كه شد پيش تو خوار چيز
كنون شاد باشي به خرم بهشت كه يزدانت از داد و مردي سرشت
در دخمه بستند و گشتند باز شد آن نامور شير گردن فراز