کلمه‌ی « تروما » در زبان یونان باستان به معنای جراحت فیزیکی است. رواندرمانی حول این ایده بنا می‌شود که دوران کودکی همواره شامل میزان اجتناب‌ناپذیری از جراحت هیجانی است. اصلاً نیازی نیست که اتفاق مشخصاً ناخوشایندی برای ما رخ داده باشد تا در نهایت به طرقی تروماتایز شویم که به شانس ما برای یافتن رضایت در دوران بزرگسالی آسیب برسد. کودکان خردسال، پیرامون چیزهای بسیار معمولی عمیقاً آسیب‌پذیر هستند: والدین با هم مشاجره می‌کنند یا اندکی بی‌توجه هستند؛ وحشتناکتر زمانی که عصبانی شوند؛ در این مواقع کودک می‌تواند ترس شدیدی از رها شدن و درماندگی تجربه کند – حتی وقتی به لحاظ عینی در امان است. والدین بدون این که هیولا باشند، ممکن است شدیداً سخت‌گیر یا بیش حمایتگر، نسبتاً تحقیرکننده یا کمی بی‌علاقه باشند. این تجارب بسیار معمولی مدت‌ها پیش از آن که بتوانند پردازش یا به درستی درک شوند روی می‌دهند و به همین سبب است که می‌توانند موجب تحریف یا آسیب به « خود » نابالغ و شکننده‌ی کودک شوند. فروید در کتاب مبانی روانکاوی ترومای کودکی را به عنوان « ناتوانی از مواجهه با چالش‌های هیجانی اولیه که شخص بعداً می‌تواند با حداکثر راحتی تاب آورد » تعریف می‌کند. به عبارت دیگر، به هیچ وجه لزومی ندارد که تروما برای « خود » بزرگسال ما بد به نظر برسد تا تأثیر شدید و ماندگاری بر رشد ما داشته باشد. بلوغ یعنی شناختن تروماهای خودمان، پیش از آن که این تروماها  قادر باشند بیش از این زندگی بزرگسالی ما را خراب کنند

مطالعه تروما در ابتدای ورودش به مباحث روانکاوی، در ارتباط با بیماری هیستری در زنان معرفی شد. در اواسط دهه ی 1890 ، ژانت در فرانسه و فروید به همراه همکارش بروئر در وین، به طور قابل توجهی به نتیجه ا ی مشابه رسیدند: " هیستری وضعیتی است که یک ترومای روانی به وجودش می آورد" . در ادامه نیز به این نتیجه رسیدند که علایم جسمی ناشی از هیستری، تصویری مبدل از رخدادهای پریشان زای فراموش شده در حافظه را نمایش می دهند. بروئر و فروید در یک جمع بندی ماندگار، دلیل این وضعیت را این طور ثبت کردند : " بیماران هیستریک اغلب از « خاطرات » رنج می برند " . فروید در یک نتیجه گیری گسترده تر، با بررسی ارتباط مستقیم میان تروماها و خشونت های تاریخی در بحبوحه ی جنگ جهانی اول گفت "سرکوب ها زمینه ی تمام واکنش ها به تروماهاست؛ خواه جنسی، خواه عواملی بیرونی " . این خاطرات سرکوب شده سالها بعد به شکل علایم فیزیکی حاد و بیمارگونه به سطح باز می گردند. آنها در ادامه ی مطالعاتشان بهترین راه را برای درمان این بیماری « به کلام درآوردن » به صورت تداعی آزاد آن معرفی کردند. 

خاطرات تروماتیکی بازنمایی شده در یک لحظه از زمان فیکس شده اند، و همه چیز در خلسه ای بی زمان در جریان است. به همین ترتیب وقایع بدون تسلسل زمانی بوده و هیچ داستانی نخواهند داشت؛ اتفاقات از نوعی تکرار رنج می برند که فروید آن را « اجبار به تکرار »  نامیده بود. به این ترتیب با سپری شدن زمانی طولانی از اتفاق تروماتیک، فرد ترومازده هم چنان با آن اتفاق زندگی می کند. درواقع گویی که زمان درست در آن لحظه ایستاده است. آنها قادر به ادامه ی زندگی در حالت نرمال خود نیستند، چراکه تروما مکررا در آن ایجاد اختلال می کند. درواقع لحظه ی تروماتیکی در یک فرم غیرعادی از حافظه، بازتولید شده و به صورت خودبه خودی، هم به صورت فلش بک در بیداری و هم به شکل کابوس در خواب، وارد خودآگاه می شود.

تروما در ورود خودسرانه ی مداوم خود در حسی از فراموشی، به نظر روایتگر واقعیتی دیگر بوده و پیدایشی غیرقابل فهم دارد. به این ترتیب حقیقت رخداد تروماتیکی نه تنها به شکل واقعیتی خصمانه ، بلکه به شکل اتفاقی دور از فهم و بدون جامعیت بازنمایی می شود. و به ای نترتیب تکرار رخداد تروماتیک در رویاها و خاطرات و فلش بکها در افراد ترومازده « بازنمایی تروماتیکی » آن رخداد تثبیت شده خواهد بود. بر این اساس تروماها " فرم ویژه ای از خاطرات هستند که فقط تأثیر می گذارند و معنایی را با خود حمل نمی کنند . تنها به دلیل همین بی معنا بودن تجربیات تروماتیکی است که سوژه به طور مداوم گرفتار چنین رویاها، فلش بکها و توهمات می شود ".

مقالات مهم فروید در ابتدای قرن بیستم، در ارتباط با جنگ، تمهیدی از ارتباط علایم بیماران ترومازده با موضوع فرهنگ و ایدئولوژی در سطحی وسیعتر بود. در ادامه، بعد از دهه هشتاد در قرن بیستم، روانشناسان PTSD ، به بررسی این اختلالات خارج از قلمروی فردی پرداختند. آنها نتیجه گرفتند اگر تروماها در حوزه فردی قابل بحث هستند، بررسی آنها در متن گسترده تر فرهنگ نیز میسر است.
فروید در 1922 به عنوان یک روانکاو یکی از نخستین کسانی است که به تفسیر تروما می پردازد. وی در کتاب « فراسوی اصل لذت » به تفصیل به بحث تروما و لذت درد اشاره می کند. از نظر فروید، حالت تروما در لحظه ی رخداد تروماتیک اتفاق نمی افتد بلکه در یادآوری آن اتفاق می افتد. فرد تروما دیده بعد از رخداد امر تروماتیک، دچار شوک عاطفی می شود و آن لحظه را، به یاد می آورد و تازه در آن موقع است که درد واقعی را حس می کند. این حالت می تواند شبیه به زمان آسیب دیدگی فیزیکی باشد هر چند عمق حادثه متفاوت است اما درد واقعی فیزیکی و جسمی در آن لحظه ی آسیب دیدگی، کمتر از وقتی است که بدن سرد میشود و درد بریدگی و یا شکستکی را بیشتر حس می کند.

با این حال، درد روان زخم در مقایسه با درد فیزیکی نه تنها بیشتر است بلکه این درد التیام پذیر نیست و با یک تلنگری دوباره زنده می شود. نکته ی نو و با ارزش در این است که ادبیات به ما این درس را می دهد که درد و یادآوری رنج و تروما در درون خودش می تواند امری لذتبخش باشد. در این جا می توان گفت که ادبیات می تواند یادآور این شوک عاطفی باشد و همچنین خود می تواند شروع یک ترومای لذت بخش که شخص را به شناخت می رساند هم باشد .

فروید روانکاوی است که تئوری خود را بر پایه ی ضمیر نا خود آگاه قرار داده است و معتقد است که جراحات در ضمیر نا خود آگاه یعنی همان سرکوب های جنسی یا سرکوب های دوران کودکی باید معالجه شود، وگرنه آرامش و سلامت روانی شخص را به خطر می اندازد. برای معالجه باید این تجارب تلخ به سطح آورده شود تا بیمار با آنها مواجه گردد. به دو طریق می توان این کار را انجام داد:
1. بیمار خود بطور آزادانه حوادث را بیان کند. 2. تعبیر خواب و رویا برای او انجام شود.
فروید می گوید اگر بیمار این نیازهای سرکوب شده غریزی خود را که در ضمیر ناخودآگاه هستند را درک کند به مرور وضعیت متعادل روانی خود را بدست می آورد .

تروما عذاب آور است ولی در کنار آن می تواند لذت بخش هم باشد. تروما تجرب های لذتبخش و دردآور است که توانسته است تجربه زندگی را به واسطه مرگ، نبودن و زخم بازنمایی کند. باید نتیجه بگیریم که بستن هر زخم روحی بدون درمان آن نمی تواند موجب التیام و درمان آن زخم بشود بلکه باز نمایی آن تروما و روایت کردن آن توسط بیمار می تواند به درمان سریع تر او کمک شایانی بکند .

نویسنده معمولا تروماهای خود را که در طول زندگی گذشته او سرکوب شده اند با دیدی خلاقانه و به زبان ادبی و با شگردهایی مخصوص حس انزجار مخاطب از تروما را برای او تغییر به حس لذت می کند . دو روشی که نویسنده خلاق برای غلبه بر حس انزجار مخاطب از خیالاتش بکار می برد : نویسنده، از طریق تغییر دادن یا پنهان کردن آن، از شدّت خودمحوریِ خیال پردازی هایش می کاهد و با لذّتِ فُرمیِ محض (زیبایی شناسانه) که در بیان خیال پردازی هایش ارائه می دهد، ما را تطمیع می کند. ما چنین لذّتی را جایزۀ تحریک کننده یا « پیش لذّت » می نامیم. این لذّت جلوتر ارائه می شود تا آزادسازیِ لذّت بزرگ تری را که در پیش است (و ریشه در ژرفنای روان دارد)، ممکن سازد. از نظر من، تمام لذّت زیبایی شناسان های که یک نویسندۀ خلّاق برای ما به ارمغان می آورد، ماهیتی همچون پیش لذّت دارد و لذّت واقعی ما از یک اثرِ تخیّلی از آزادسازیِ تنش ها در ذهن ما ناشی می شود.

روانکاوی و ادبیات برای فروید پر از نام هایی چون اودیپ، نرگس ویا ساد و یوسف است که از ادبیات گرفته و در فرضیه های پیچیده ی خود استفاده کرده است وکاربرد آنها امری ضروری به نظر می رسد. گویا فروید که نویسندگان را برگزیده ترین روانکاوان می دانست و بنیادی ترین مفاهیم روانکاوی خود را از ادبیات به وام گرفته بود، با گشودن دروازه های قلمرو ناخودآگاه روان،که چشم انداز تازه ای در برابر نویسندگان می گستراند و شیوه های روایی تازه ای در اختیارشان می گذاشت، به ادبیات ادای دین می کرد . البته رابطه تنگاتنگ روانکاوی و ادبیات برای این است که نشان دهد چگونه ناقدان ادبی از دیدگاه روانکاوی به متن می نگرند.