روانشناسی را می توان چنين تعريف كرد : بررسی علمی رفتار و فرايندهای ذهنی .
خاستگاه های تاريخی روانشناسی رامی توان تا فلاسفه بزرگ يونان باستان پی گرفت . مشهورترين آنان سقراط ، افلاطون و ارسطو بودند . سؤالات بنيادين آنان در باب زندگی عبارت بود از : هشياری چيست ؟ آدميان ذاتاً منطقی هستند يا غير منطقی ؟ آيا چيزی به نام انتخاب آزاد وجود دارد ؟ اين پرسشها با ماهيت ذهن و فرايندهای ذهنی و روانی سروكار دارند كه از عناصر اصلی رويكرد شناختی در روانشناسی محسوب می شوند .
فطری نگری در برابر تجربه گرایی
آيا تواناييهای آدميان فطری ( طبيعت ) است يا از طريق تجربه ( تربيت ) كسب می شود؟
ديدگاه فطری نگری معتقد است كه آدميان با گنجينه ای از دانش و توان فهم واقعيت زاده می شوند. يعنی دانش و فهم آدمی از طريق استدلال و درون نگری دقيق دست يافتنی است.

در قرن هفدهم دكارت برخی انديشه ها ( خدا، خويشتن، اصول بديهی هندسه، كمال و بی نهايت ) را فطری به شمار می آورد. دكارت بدن آدمی را ماشينی می دانست كه مثل هر ماشين ديگری قابل بررسی است. اين ديدگاه سرآغاز رويكردهای پردازش اطلاعات در باره ذهن آدمی است.
ديدگاه تجربه گرايی برآن است كه دانش از طريق تجربه ها و تعاملهای آدمی با جهان كسب می شود . درقرن هفدهم جان لاك معتقد بود كه ”ذهن آدمی در بدو تولد همچون لوح نانوشته ای است كه تجربه های جريان رشد او، دانش و فهم را روی آن ثبت می كنند ”. اين ديدگاه سرآاغاز روانشناسی تداعی گرا بود. ذهن از انديشه هايی انباشته می شود كه از طريق حواس به آن راه می يابند وطبق اصولی از قبيل مشابهت و تضاد به هم پيوند می خورند .
آغاز روانشناسی علمی
آغاز روانشناسی علمی را تأسيس نخستين آزمايشگاه روانشناسی توسط ويلهلم وونت در دانشگاه لايپزيك آلمان به سال 1879 می دانند .

او براين باور بود كه ذهن و رفتار را نيز همانند سياره ها و مواد شيميايی يا اندامهای بدن می توان با روشهای علمی بررسی و تحليل كرد . پژوهش های وونت عمدتاً متمركز بر حواس و بويژه حس بينايی بود . وونت به درون نگری به عنوان روشی برای فرايندهای ذهنی تكيه می كرد .
افرادی هستند كه به علت آسيب ناحيه معينی از نميكره راست مغز، قادر به تشخيص چهره افراد آشنا نيستند ( ادراك پريشی چهره ای - مثل مورد اليور ساكس - مردی كه زنش را بجای كلاه گرفته بود ) .
هر وقت از ما بخواهند قضاوت كنيم كه رفتارهای خاص فرد معينی، حاكی از ويژگی معينی در خود شخص است يا ناشی از قرار گرفتن در موقعيت خاصی است، معمولاً به طور ناخودآگاه، رفتار را به خود شخص نسبت می دهيم و نه موقعيت.
تقريباً هيچ كسی قادر نيست اكثر رويدادهای 3 سال اول زندگی خود را به خاطر آورد، اين پديده كه ياد زدودگی كودكی ناميده می شود از اين لحاظ درخور توجه است كه سه سال اول زندگی سر شار از تجربه است.
بقراط مشاهدات پر اهميتی درباره نحوه كنترل مغز بر اندام های بدن انجام داده است. آن مشاهدات زمينه ساز رويكرد زيست شناختی در روان شناسی است.
جان لاك فيلسوف قرن 17 معتقد بود كه ذهن آدم در بدو تولد مثل لوح نانوشته ای است كه تجربه های جريان رشد دانش و فهم را روی آن ثبت می كند، اين ديدگاه، سرآغاز پيدايش روان شناسی تداعی گرا بود.
تداعی گرايان وجود انديشه ها و توانايی های فطری را قبول نداشتند، بلكه در عوض بر آن بودند كه ذهن از انديشه هايی انباشته می شود كه از طريق حواس به آن راه می يابند و طبق اصولی از طريق مشابهت و تضاد به هم پيوند می يابند.
پژوهش های وونت عمدتاً متمركز بر حواس آدمی، بويژه حس بينايی بود. وونت به درون نگری به عنوان روشی برای بررسی فرايندهای ذهنی اعتماد و تكيه داشت. درون نگری يعنی مشاهده و ثبت ماهيت ادراكی انديشه ها و احساس های شخص توسط خودش. استفاده از درون نگری بويژه در بررسی رويداد های ذهنی بسيار سريع، كارايی نداشت.

ساخت گرايی و كاركرد گرايی

در قرن 19 چنين تصور می شد كه روان شناسی احساس ها را تجزيه می كند. حامی اصلی اين رويكرد، تيچنر، يكی از پرورش يافتگان مكتب وونت بود. تيچنر اين شاخه از روان شناسی را ساخت گرايی ناميد و منظورش تحليل ساختارهای ذهنی بود.

ويليام جيمز از آن انتقاد كرد و اين نكته را پيش كشيد كه بجای تاكيد بر تحليل عناصر هشياری، بيشتر بايد به بررسی ماهيت سيال و شخصی هشياری پرداخت. رويكرد جيمز، كاركرد گرايی ناميده شد ( ذهن چگونه كار می كند كه جاندار، موفق به انطباق و سازگاری با محيط شود ) . ساخت گرايی و كاركرد گرايی، دو مكتب رقيب در روان شناسی هستند .

رفتارگرايی ، روانشناسی گشتالت ، و روانكاوی

در دهه 1920 ساخت گرایی و كاركرد گرایی جای خود را به سه مکتب جدید دادند : رفتارگرايی ، روانشناسی گشتالت ، و روانكاوی .
واتسون بنيانگذار رفتارگرايی معتقد بود؛ برای اينكه روانشناسی به صورت علم درآيد داده های آن بايد مانند داده های علوم ديگر قابل وارسی همگان باشد. رفتار امری است همگانی، و هشياری امری خصوصی.

واتسون معتقد بودكه تقريباً همه ی رفتارها حاصل شرطی شدن است و محيط از راه تقويت عادت های خاص، رفتار را شكل می دهد. در اين ديدگاه پاسخ شرطی كوچكترين واحد رفتار محسوب می شد كه می توانست پايه ی شكل گيری رفتارهای پيچيده تر باشد.
رفتارگرايان معمولاً پديده های روانشناختی را درچارچوب محرك و پاسخ ( S – R ) تحليل می كردند و اين خود منجر به پيدايش اصطلاح روانشناسی محرك - پاسخ ( S – R ) شد .
توجه روان شناسان قرن 19 به موضوع انطباق با محيط از نظريه تكامل داروين نشات گرفت . روان شناسان بر آن شدند كه هشياری به سبب نقشی كه در هدايت فعاليت های آدمی دارد، تكوين يافته است بنابراين برای درك نحوه انطباق جاندار با محيط بايد رفتار واقعی را بررسی كرد.
از نظر واتسون، روان شناسی حيوان ها و روان شناسی كودك، نه تنها مستقل به شمار می آيند، بلكه می توانند الگويی نيز برای روان شناسی بزرگسالان باشند.
واتسون معتقد بود كه تقريباً همه رفتار ها حاصل شرطی شدن است.
دراين ديدگاه، پاسخ شرطی، كوچكترين واحد رفتار محسوب می شود. همه انواع الگو های پيچيده رفتار در نتيجه آموزش يا پرورش ويژه انجام می شود.
رويكرد رفتاری طبق مدل S-R عمل می كند. يعنی يك محرك باعث بوجود آمدن پاسخ می شود. رويكرد رفتاری شناختی به اين مدل، فرايند های ذهنی ميانجی ( o ) را اضافه می كند ( S-O-R ).
هم ساخت گرايان و هم كاركرد گرايان، روان شناسی را دانش تجربه هشيار به شمار می آوردند.
واتسون می گفت رفتار امری است همگانی و هشياری امری خصوصی. علم بايد با واقعيت های همگانی سروكار داشته باشند .
گشتالتی ها به تفسير های ادراك مدار در مباحث يادگيری، حافظه، و حل مساله گرايش پيدا كردند، كه خود شالوده پژوهش های معاصر را در روان شناسی شناختی پی ريزی كرد.
روانشناسان گشتالت اساساً به مبحث ادراك توجه داشتند و بر اين باور بودند كه تجربه های ادراكی مبتنی بر طرح هايی هستند كه محرك ها و سازمان تجربه آن ها را شكل می دهند.
مكتب روانکاوی را در آغاز قرن بيستم زيگموند فرويد بنيان نهاد. هسته اصلی نظريه فرويد مفهوم ناهشيار است: افكار، نگرش ها، تكانه ها، اميال، انگيزه ها و هيجان هايی كه خودمان از وجود آنها آگاهی نداريم.
فرويد معتقد بود اميال ناپذيرفتنی از قبيل اميال منع شده يا تنبيه شده دوران كودكی از حيطه آگاهی هشيار رانده شده و جزو ناهشياری می شوند اما همچنان برافكار و هيجانها و اعمال ما اثر می گذارند. افكار ناهشيار به صور گوناگون از قبيل رويا، لغزش های لفظی و اطوار بدنی خود را نشان می دهند.
فرويد در كار درمان خود از روش تداعی آزاد و تحليل رويا استفاده می كرد.
در نظريه سنتی فرويد، انگيزه های ناهشيار تقريباً به نحوی با ميل جنسی يا پرخاشگری پيوند دارد.

از برخی جهات روانكاوی آميزه ای بود از شناخت شناسی و فيزيولوژی قرن 19 . كارخاص فرويد اين بود كه مفاهيم شناختی رايج زمانه خود را در زمينه هشياری و ادراك و حافظه با مفاهيم غريزه ها كه بنيان زيست شناختی داشتند درهم آميخت، و نظريه ای نوين بنا كرد.

فرويد معتقد بود بسياری از تكانه های كودكی برخاسته از غريزه های فطری هستند و چون از بدو تولد وجود دارند، دارای قدرت اثر گذاری فراگير هستند و بايد آنها را حل كرد زيرا منع و ممنوعيت نمی تواند آن ها را از بين ببرد، بلكه باعث می شود از آگاهی به ناهشيار رانده شوند و به صورت اختلالات هيجانی و بيماری های روانی يا به شكل رفتارجامعه پذير مثل فعاليت های ادبی و هنری جلوه گر شوند.

چند نکته :

- ذهن يا روان را تنها می توان بصورت غير مستقيم شناخت.
- فخنركارهای وبر را دنبال كرد و سايكو فيزيك را پی ريزی كرد، چيزی كه آن را « نظريۀ روابط روان و جسم » می نامد. 
- اينشتن به وتهايمر، يكی از روانشناسان گشتالت گرا، می گويد كه مفهوم نسبيت را به كمك « خطاهای ادراکی » كشف كرده است. 

- مكتب ساخت گرايی توسط وونت پايه ريزی شد. او سعی كرده شعور يا آگاهی را با تجزيۀ آن به عناصر متعدد مثل احساس و ادراك تعريف كند. ارزش مكتب ساخت گرايی در اين است كه از فلسفه جدا شد و سعی كرد آگاهی را وارد آزمايشگاه كند، عناصر مختلف آن را مورد مطالعه قرار دهد و بدين وسيله روانشناسی علمی را پايه ريزی كند. در اين مكتب برای شناسايی عناصر تشكيل دهندۀ آگاهی، از روش درون نگری استفاده می شد.
- مكتب كنش گرايی ويليام جيمز سعی می كند عملكردهای هوشياری را مورد مطالعه قرار دهد. مكتب كنش گرايی، فعاليت های خود را بر تحليل تجربۀ آگاه، سازگاری و عملكرد روان در سازگاری فرد با محيط خود متمركز می كند.
- مكتب گشتالت گرايی خلاف جهت آن دو مكتب ساخت گرايی و كنش گرايی حركت می كند. از اين ديدگاه روان يا ذهن انسان قابل تجزيه نيست ذهن انسان بايد بصورت كل در نظر گرفته شود. مكتب گشتالت گرايی برخلاف آن دو مكتب، به قدرت خود باقی است و مخصوصاً در روان درمانی و روانشناسی اجتماعی جايگاهی ويژه دارد.