رضايت زناشويي از ديدگاه شناخت گرايان و نظریه عقلانی - عاطفی
از زمكاني كه الگوي تفكرات شناختي توجه بسياري از درمانگران فردي را در طول چهل سال گذشته به خود معطوف كرده است بسياري از درمانگران خانواده و ازدواج از روش درمان شناختي در معالجات خود استفاده كردند . در دهههاي قبل از آن بسياري از كارآموزهاي خانواده درماني و ازدواج درماني به دليل استفادة ابتدايي و اوليه از روش شناختي در درمانهاي انفرادي و مسائل مختلف از جمله آشفتگي هاي روانشناختي مانند افسردگي و اضطراب با تكنيك درمان شناختي بيگانه بودند . نتيجتاً تركيب شناختي و نقش اجزاء آن در پريشاني هاي ارتباطي در ادبيات روان شناسي پيشرفت بزرگي محسوب گرديد.
الگوي تفكرات شناختي علاوه بر سازگاري زوجين ثابت مي كند كه بازتابهاي رفتاري و احساسي هر يك از اعضاء خانواده يا تجربيات حاصل از زندگي زناشويي به سهم خود بوسيله درك فرد فرد اعضاء از معاني زندگي مشترك معين مي شود . مراحل اصولي اين الگو نشان مي دهد كه مسائل و مشكلات زناشويي بيشتر از خصوصيات اخلاقي زوجها از درك مسائل زندگي ناشي مي شود . اين تصور با تفكرات غيرمعقول به انحاء مختلف در زندگي زناشويي جاي گرفته و بر روابط متقابل هر يك از اعضاء اثر مي گذارد.
بر اساسي نظريه عقلاني - عاطفي مشكلات انسان در نيجه تفكرات غيرمنطقي است كه او دارد . اليس معتقد است كه اين رفتار زن و شوهر نسبت به يكديگر نيست كه موجب مشكلاتي در زندگي زناشويي مي گردد بلكه اين تفكرات غيرمنطقي زن و شوهر است كه منجر به بروز مشكلاتي در روابط زناشويي مي گردد . از نقطه نظر وي آشفتگي يك زوج بطور مستقيم به اعمال طرف ديگر يا شكستهاي سخت زندگي مربوط نمي شود بلكه بيشتر به دليل بارها يا عقايدي است كه اين زوح در مورد چنين اعمال و شكستهايي دارند. برخي ديگر از روانشناسان شناختي نشان داده اند كه گرايش به ارزشهاي غيرواقعي و يا باورهاي نامعقول از طرف يك يا هر دو نفر احتمالاً آشفتگي ها و نارضايتي هاي زناشويي را به دنبال خواهد داشت . اليس و گريدر نيز نشان دادند كه نااميدي و عملكرد ناقص در زندگي زناشويي زماني رخ مي دهد كه هر كدام از زوجها در روابط زناشويي خود توقعات نامعقولي از يكديگر داشته باشند و يكديگر را تنها بر اساس نهايت موازين و بهترين استانداردهاي موجود ارزيابي كنند.
رضايت زناشويي از ديدگاه نظريه عقلاني - عاطفي آنگونه كه اليس(1989) مطرح ميكند عبارتست از احساسات عيني از خشنودي ، رضايت و لذت تجربه شده توسط زن يا شوهر موقعي كه همة جوانب ازدواجشان را در نظر مي گيرند . رضايت يك متغير نگرشي است و بنابراين يك خصومت فردي زن و شوهر محسوب مي شود.
علل نارضايتي زناشويي از ديدگاه نظريه عقلاني - عاطفي
به نظر مي رسد يكي از علل زمينه ساز نارضايتي زناشويي انتظاراتي است كه زوجين پيش از ازدواج از زندگي زناشويي آتي خود داشته اند و آن را با خود حفظ كرده اند تا زمانيكه ازدواج كرده و زندگي مشترك خود را بنا نهاده اند .
ازكمپ مفهوم انتظار را انتظار از موقعيت تعريف مي كند . هر موقعيت هنجارهايي دارد كه دارندة آن موقعيت بايد بر اساس آن عمل كند و افرادي كه با او در كنش متقابل هستند از او انتظار دارند بر اساس هنجارهاي همان موقعيت عمل كند . يا به عبارتي انتظار به مفهوم خواست يا توقع و گاهي نيز به معناي چشمداشت بكار رفته است . عدم تحقق انتظار ، عدم تعادل بين «خواسته» و «داشته» مي باشد . هر كدام از زن و شوهر با تصورات خاصي دربارة زندگي زناشويي اقدام به ازدواج مي نمايد و زندگي را با انتظارات مشخص در مورد اينكه همسرشان بايد با آنان رفتار كنند آغاز مي كنند . ازكمپ معتقد است كه رضامندي با نحوة انطباق كامل اميدها و انتظارات با پيشرفتهاي فرد تعيين مي شود ، در حاليكه نارضامندي معلول ناكامي در رسيدن به انتظارات است .
از نقطه نظر شناخت گراياني چون جاكوبسون نيز افراد مجموعه اي از انتظارات و باورها و تصورات خيالي مربوط به نقش خود و همسرشان را در پيوند زناشويي داخل مي كنند . متاسفانه بسياري از اين انتظارات شديداً غيرواقع بينانه هستند و از اين رو سبب گسترش نااميدي ، بي اعتمادي و پرخاشگري مي شوند.
آرون تي بك (1372) نيز يكي از مهمترين علل اختلافات زناشويي را انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش يكديگر در خانواده مي داند : معناي زن و مادر بودن ، شوهر و پدر بودن چيست ؟ اغلب زوجها دربارة دخل و خرج خانواده ، نگهداري فرزندان ، فعاليت هاي اجتماعي ، گذراندن اوقات فراغت و تقسيم كار در خانواده باورهاي متفاوتي دارند . زن و شوهر با پيش فرضها و تعصبات گوناگوني دربارة موضوعات عاطفي و فعاليتهاي زندگي تن به ازدواج مي دهند . در اوايل ازدواج معمولاً توقعات مربوط به چگونگي زندگي مشترك تحت تاثير عشق و روياهاي خوشبختي هيجان قرار مي گيرد . بنابراين زن و شوهر تا زماني كه مشكلي بروز نكرده دربارة كارهاي اجرايي خانواده ، كه اغلب انتظارات متفاوت زن و شوهر را آشكار مي سازد ، بحث نمي كنند ، اما بالاخره در زندگي زناشويي هر زوجي اين انتظارات خوئد را نشان خواهد داد.
در تحقيقي كه توسط ايلدلسون و اپشتاين (1981) در زمينه ارتباط باورهاي غيرواقع بينانه با سازگاري زناشويي صورت گرفت يافته ها نشان داد كه وجود 5 باور ذيل در سازگاري زناشويي تاثير معكوس داشته است .
1-اختلاف مخرب است
2-انتظار مي رود كه در رابطه زناشويي ذهن - خواني وجود داشته باشد
3-همسران قادر به تغيير كردن نيستند
4-كمال گرايي جنسي
5-عدم انعطاف در نقشهاي جنسي
يافته ها نشان دادند كه هر چه ميزان اين باورها در افراد بالاتر باشد ميزان سازگاري زناشويي كمتري را از خود نشان ميدهند.
باورهاي غيرمنطقي و رضامندي زناشويي
تاثير تفكرات غيرمنطقي بر رضامندي زناشويي نيز از جانب انديشمندان چون اليس مورد بحث قرار گرفته است «منظور ما از تفكر غيرمنطقي تفكري است با اغراق زياد ، انعطاف پذيري بيجا ، غيرعقلاني و بويژه مطلق گرا ، افراد معمولاً اين توانايي را دارند تا رويدادهاي زندگي و روابط خود را به گونه اي كاملآً منطقي و يا غيرمنطقي ، ادراك تعبير و ارزيابي كنند . هرگاه انسانها به گونه اي غيرمنطقي فكر كنند ، توان فكر منطقي را از دست خواهند داد . و همانند كودكان خود بزرگ بين چنين حكم خواهند كرد كه: رويدادها بايد متفاوت از چيزي باشند كه هستند . از آنجايي كه اين قبيل افراد كنترل كمي بر همسر خود و ساير رويدادهاي زندگي دارند در مواجهه با مواردي كه به نظر آنها از آن واقعيت مطلق مورد انتظار فاصله دارد ، به سرعت دچار ناكامي و پريشاني مي شوند.
كارن هورناي روانشناس معروف در سلسله كتابهايي در باب «شخصيت عصبي» مفهوم «قساوت بايدها» را مطرح ساخت . به اعتقاد وي انسان بيمار انتظارات غيرمنطقي دارد و به استناد حق و حقوق فرضي براي خود امتيازاتي قائل است . اصرار دارد كه ديگران بدون توجه به منافع و نيازهاي شخصي به خواسته هاي او گردن نهند و چون اين خواسته برآورده نمي شود .عصبانيت بر وجود او مستولي مي گردد . بعضي از اين توقعات نيز متوجه نظام جهاني ، سرنوشت و ياد خداوند مي شود : «حق من است كه خوشبخت باشم» . «منصفانه نيست كه زندگي تا اين حد دشوار باشد.» «مردم بايد با من رفتار بهتري داشته باشند.» به اعتقاد هورناي اين افراد بيمار به قدري در سهم به ظاهر بي تناسب مشكلات خود غرق هستند كه نمي توانند از خوشيهايي كه در زندگي براي آنان وجود دارد بهره مند باشند.
اليس افكار غيرمنطقي را بر حسب نوع تفكر به چهار دسته طبقه بندي مي كند كه اين چهار دسته عبارتند از :
1-حكم كنندگي
2-نيازمندي
3-وحشتزدگي
4-محكوم كنندگي