روتون در كتاب روانشناسي اجتماعي « همرنگي » را اينگونه تعريف مي كند : تغييري در رفتار يا عقايد شخص در نتيجه اعمال فشار واقعي يا خيالي از طرف فرد ديگر يا گروهي از مردم .

در دنياي امروز همرنگي از سنين كودكي آموزش داده مي شود در مدرسه كودك مي آموزد كه خود را با ديگران و با گروهي كه در آن است مطابقت دهد كودكي كه چنين نكند از نظر اوليا مدرسه دچار مشكل است مثلاً دانش آموزي كه در مدرسه تنها با يكي دو نفر بازي مي كند و يادوست دارد اغلب اوقات به تنهايي بازي كند از نظر معلمين دانش آموزي خواهد بود كه از لحاظ اجتماعي دچار مشكل است .

از جمله عواملي كه در ميزان همنوايي فرد با گروه مؤثر است . ميزان امنيتي است كه فرد حس مي كند هرچه امنيت او بيشتر باشد همرنگي و همنوايي او با گروه كمتر است ، پس ترس از دست دادن شرايط و موقعيت سبب مي شود كه به خواست ديگران تن دهد .

اگر در فرد بتوان اين احساس را بوجود آورد كه به هيچ وجه نمي توان موقعيت تهديد اميرخود را كشف كند يا از آن جلوگيري كند مستاصل خواهد شد .نوعي درماندگي آموخته شده در او بوجود خواهد آمد اين حالت سبب خواهد شد كه تن به تسليم در برابر فشار و سلطه ديگري را بپذيرد . چراكه ديگر نه احساس امنيت خواهد كرد و نه توان امنيت و اعتماد به خود را دارد .

از اين شيوه براي درهم شكستن زندانيان و وادار كردن آنها به تسليم در بازداشتگاههاي نازي در جنگ جهاني دوم استفاده مي شد . عامل ديگري بجز احساس امنيت ، شخصيت خود فرد است .مثلاً افرادي كه داراي عزت نفس پايين هستند خيلي بيشتر از كساني كه عزت نفس بالا دارند به فشار گروه تن مي دهند .

به همين گونه فردي كه دچار كم بيني است و از اعتماد به نفس كمي برخوردار است و حس مي كند كه نمي تواند به تنهايي از عهده وظايفش برآيد به راحتي خود را تسليم گروه مي كند به نظر فروم خودكم بيني از حس متفاوت بودن با ديگران ناشي مي شد . حال چه اين تفاوت درجهت مثبت باشد چه در جهت منفي . پس براي احساس هويت بايد با محيط همرنگ بود و از خود بيگانه شد .