نگاهی به برخی از مفاهیم روانکاوی با دیدگاه عصب شناختی
هسته مرکزی روانکاوی این نظریه است که ما از بیشتر زندگی روانی مان ناآگاه هستیم، امّا دیدگاه های شناختی و بیولوژیک چگونه این ناخودآگاهی را تعیین می کنند؟ نظام های مختلف حافظه در عین حال که نسبتاً مستقل از یکدیگرند، در وضعیتی یکپارچه عمل می کنند.
یکی از اولین تقسیم بندی هایی که در مورد این نظام های نسبتاً مستقل حافظه انجام شد، تقسیم حافظه به دو حافظه کلامی و حرکتی می باشد.
محتوای حافظه کلامی (همانند تصورات واقعه یا اطلاعات) که می تواند وارد هوشیاری و آگاهی شود، به دو دسته تقسیم می گردد: 1- یادآوری وقایع و حوادث (حافظۀ اپیزودیک ) ، 2- یادآوری اطلاعات (حافظۀ معنایی )؛ این دو نوع حافظه مجزا از همدیگر می باشند.
استفاده همزمان از این دو سیستم حافظه یک قاعده است نه یک استثنا. در واقع تکرار مستمر می تواند پدیده ای را از حافظه کلامی به درون حافظه حرکتی سوق دهد. اما این ناخودآگاه بیولوژیک، با ناخودآگاه فروید چگونه ارتباط دارد؟
فروید ابتدا از این واژه به طریقی ساختاری و صریح جهت اشاره به «ناخودآگاه واپس زده یا دینامیک » استفاده کرد. این ناخودآگاه نه تنها شامل اید می باشد، بلکه قسمتی از ایگو را نیز که حاوی تکانه ها، دفاع ها و تعارضات ناخودآگاه است در بر دارد و لذا مشابه ناخودآگاه دینامیک اید است.
در این ناخودآگاه دینامیک، اطلاعات مربوط به تعارض و سائق به وسیله مکانیسم های دفاعی نیرومندی همچون واپس زدگی از دسترسی به خودآگاه باز می مانند. او همچنین فرض کرد که علاوه بر قسمت های واپس زده ایگو، بخش دیگری از ایگو نیز ناخودآگاه است.
بر خلاف آن بخش های ناخودآگاه ایگو که واپس زده می شوند و بنابراین همانند ناخودآگاه دینامیک هستند، این بخش ناخودآگاه ایگو که واپس زده نمی باشد، با انگیزه ها یا تعارضات ناخودآگاه ارتباطی ندارد. به علاوه، بر خلاف
« ناخودآگاه پیش از خودآگاه » ، این بخش ناخودآگاه ایگو هرگز در دسترس خودآگاه قرار نمیگیرد، در عین حال که واپس زده هم نمی باشد. از آنجایی که این ناخودآگاه با عادات و مهارت های حرکتی و ادراکی مرتبط است، بر حافظه حرکتی نیز منطبق می باشد و لذا می توان آن را نامید.
آخر اینکه، « ناخودآگاه حرکتی » فروید برای توصیف تمامی فعالیت های روانی، افکار و خاطراتی که وارد خودآگاهی می شوند از « ناخودآگاه پیش از خودآگاه » استفاده می کند. طبق نظر وی، یک فرد تقریباً از همه پردازش های روانی آگاه نیست، اگرچه با کمی بذل توجه می تواند به بسیاری از آنها دسترسی پیدا کند.
از این سه فرآیند روانی ناخودآگاه، به نظر می رسد که تنها ناخودآگاه حرکتی ( آن بخش ناخودآگاه ایگو که در تعارض یا واپس زدگی نمی باشد ) با آنچه دانشمندان علوم عصبی « حافظه حرکتی » می نامند، قابل انطباق باشد. این تطابق مهم بین علوم عصبی شناختی و روانکاوی اولین بار به وسیله رابرت کلایمن شناخته شد و به وسیله ساندرز و همکارانش توسعه یافت.
آنها تأکید کردندکه بسیاری از تغییراتی که روند درمانی را در طول تحلیل پیش می برند، در حیطه بینش خودآگاه نیستند، بلکه بیشتر در موزه دانش و رفتار ناخودآگاه حرکتی (غیرکلامی) قرار دارند. به منظور احاطه بر این نظر، آنها همچنین معتقد بودند که در تعامل بین بیمار و درمانگر لحظاتی ( لحظات معناداری ) وجود دارد که دست یافتن به یک مجموعه جدید از خاطرات حرکتی را نمایش می دهد؛ ضمناً اجازه می دهد تا ارتباط درمانی به یک سطح جدید ارتقا یابد. این پیشرفت به بینش های خودآگاه متکی نمی باشد و همچنین به خودآگاه شدن ناخودآگاه به وسیله صحبت کردن نیازی ندارد. به نظر میرسد که « لحظات معنادار » به تغییراتی در رفتار می انجامد که خود باعث افزایش دامنه
استراتژی های حرکتی بیمار برای بودن و عمل کردن می شود.
گلدبرگر اشاره می کند که مردم عموماً به طور خودآگاه، شرایطی را که تحت آنها قوانین اخلاقی حاکم بر رفتارشان را وفق می دهند، به خاطر نمی آورند. این قوانین شبیه قوانین دستوری که بر زبان بومی ما حاکم است، تقریباً خود به خود کسب می شوند.
در طول دو دهۀ اخیر، آشکار شده است که قشر پره فرونتال در نگهداری کوتاه مدت اطلاعات نقش دارد (حافظه کارکردی ). این نظر از این کشف حاصل شده است که آسیبهای وارد شده به قشر پره فرونتال، یک نقص اختصاصی در جزء کوتاه مدت حافظۀ کلامی که حافظۀ کارکردی نامیده می شود، ایجاد می کند.
بادلی که نظریۀ حافظۀ کارکردی را مطرح کرد، پیشنهاد می کند که این نوع حافظه، ادراکات لحظه به لحظه را در طول زمان ادغام و تکرار می کند و آنها را با اطلاعات ذخیره شده دربارۀ تجربه، اعمال یا خاطره و دانش گذشته ترکیب می نماید.
نظر بادلی در تجربیات و آزمایش های عصبی زیستی به وسیله فوستر و گُلدمن راکیک گسترش یافت. آنها در ابتدا پیشنهاد کردند که بعضی جنبه های حافظۀ کارکردی در قشر پره فرونتال نمایانده می شوند و یادآوری هر نوع اطلاعات کلامی از حافظه (یادآوری از پیش از خودآگاه به خودآگاه) نیاز به حافظۀ کارکردی دارد.
یکی از پیش بینی های این یافته آن است که در شرطی سازی نشانه ای، محرک غیرشرطی ممکن است سیستم حافظه کارکردی قشر پره فرونتال دورسولترال (خلفی خارجی) را فعال نماید و در همراهی با هیپوکامپ، فرآیند ارتباطی حرکتی را به درون خودآگاه وارد کند.
از مطالعات بالینی به نظر می رسد قشر پره فرونتال بعضی از جنبه های قضاوت اخلاقی را متجلی می سازد و توانایی ما را در برنامه ریزی هوشیارانه و ادای مسئولیت تضمین و کنترل می کند و نیز این نکته احتمالی را مطرح می سازد که یادآوری خاطرات کلامی ممکن است به ارزیابی واقعی و انطباقی اطلاعاتی که قرار است به خاطر آورده شوند، وابسته باشد. در این رابطه قشر پره فرونتال بنا به پیشنهاد سلمز می تواند در هماهنگی بین اعمال اجرایی ایگو از یک طرف و سوپرایگو از طرف دیگر دخیل باشد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .