انواع بازنمایی در کودکان از نظر پرنر
نمایش ( presentation ) در هنگام تولد
بازنمایی ( Re presentation ) حدود 18 ماهگی
فرابازنمایی ( Meta-representation ) چهارسالگی که پایه های مفهومی رشد درک از ذهن یا نظریه ذهن می باشد.
همزمان با ظهور این تغییرات مفهومی، نظریه ذهن نیز تحول می یابد
" نمایش " الگویی از واقعیت است که بطور کامل توسط درونداد ادراکی تعیین می شود. در حدود 18 ماهگی کودک قادر می شود تا از محدویتهای واقعیت فراتر رفته و به دنیای فرضیه ای و غیرواقعی پا بگذارد. این توانایی که " بازنمایی " نامیده می شود به کودک امکان می دهد تا برخلاف " نمایش " که صرفاً واقعیت را منعکس می کرد، الگوهای ذهنی منعطف و متنوعی را درکنار الگوی نمایش بسازد. اعتقاد براین است که بازی وانمودسازی نتیجه ای از ظهور " بازنمایی " می باشد. درحدود چهارسالگی، با دستیابی به توانایی " فرابازنمایی " کودک درمی یابد که ذهن به عنوان واسطه بازنمایی عمل می کند. علاوه براین درمی یابد که هر فرد ممکن است الگوهای مختلفی از واقعیت داشته باشد. دیدگاه نظریه-نظریه براین باور است که رشد نظریه ذهن (TOM) در کودکان با تغییر نظریه ذهن غیربازنمایانه به بازنمایانه، قابل تبیین است.در نظریه ذهن غیربازنمایانه، اعتقاد براین است که ذهن، انباری حاوی حالات ذهنی مختلف )تمایلات، باورها، نیتها( می باشد که می توانند جهت اسناددهی به اعمال انسان مورد استفاده قرارگیرند. اما دریک نظریه ذهن بازنمایانه، اعتقادبراین است که ذهن یک پردازشگر فعال اطلاعات می باشد که به واسطه آن، حالات ذهنی ظاهر می شوند. بر اساس این مفهوم سازی است که پژوهشگران نظریه-نظریه ادعا می کنند که رشد نظریه ذهن، شامل یک مجموعه تغییرات مفهومی حقیقی است .
رویکرد نظریه-نظریه معتقد است تجارب فردی در تشکیل و رشد توانایی نظریه ذهن نقش مهمی دارد و همچنین کودکان و یا حتی نوزادان در هر حوزه ای یک نظریه می سازند. به طور مثال کودکان نظریه هایی راجع به زیستشناسی، فیزیک و ذهن دارند. بر طبق این نظریه تفکر کودکان از طریق کشف علمی پیشرفت می کند. به این ترتیب تجارب شخصی باعث بازبینی و سازماندهی مجدد اطلاعات موجود می شود. رویکرد نظریه-نظریه کودکان را دراصل " دانشمندان کوچک " داند که نظریه ای راجع به محتویات ذهن سایرین می سازند. برطبق این دیدگاه، مفهوم حالتهای ذهنی درنظر کودکان، وجودهای انتزاعی و نظری غیرقابل مشاهده ای هستند که در تبیین و پیش بینی رفتار قابل مشاهده انسان به عنوان اصول پذیرفته شده اند. کازدین ( 2000 ) در تبیین این نظریه اعتقاد دارد که کودک از ظرفیت هوش کلی خود برای توسعه نظریه ای درباره حالت های ذهنی استفاده می کند.
این همان کاری است که دانشمندان با بررسی مدارک وشواهد وآزمون فرضیه ها انجام می دهند. برطبق این دیدگاه، کودکان برای تلخیص اطلاعات مربوط به رویدادها یک توانش فطری دارند که به آنها در ابداع نظریه ها کمک می کند . به عقیده پژوهشگران موافق با این دیدگاه، تحول درک اجتماعی کودکان نتیجه تحول نظریه ذهن است، فرایندی مشابه با ایجاد نظریه علمی. زیرا ویژگی بنیادی هر نظریه اعم از نظریه کودک یا یک نظریه علمی این است که در معرض تغییر و تحول قرار دارد. ساختار نظریه یک ماهیت تحولی و پویا دارد.
وایمر و پرنر ( 1983 ) آزمایشی را ابداع کردند تا توانایی کودکان در درک باور غلط را ارزیابی کند. دراین آزمایش که آزمون انتقال غیرمنتظره نامیده می شود یک پسر خردسال ( علی ) شکلاتش را داخل کمدی آبی در آشپزخانه می گذارد و از آشپزخانه بیرون می رود. در غیاب او، مادرش بگونه ای غیرمنتظره، شکلات علی را از کمد آبی به کمد سبز جابجا می کند ( بنابراین علی ازاین اتفاق آگاهی ندارد ) . آزمونگر سپس از کودکان می خواهد تا پیش بینی کنند که علی کجا را برای پیدا کردن شکلاتش می گردد. اگر کودکان چنین پیش بینی کنند که علی شکلاتش را در کمد آبی جستجو می کند، بیانگر این خواهد بود که آنان با تمیز باور از واقعیت فعلی، قادر به بازنمایی باور می باشند.
پرنر و دیگران ( 1987 ) در تکلیف دیگری از باور غلط،آزمون جعبه گول زننده را طرح کردند.دراین آزمون، به کودکان قوطی اسمارتیز نشان داده میشد وخواسته میشد تاحدس بزنند که چه چیزی داخل قوطی است.کودکان پاسخ می دهند که قوطی حاوی اسمارتیز است.اما وقتی آزمونگر نشان می دهد که درواقع قوطی، حاوی " مداد " است، انتظار اولیه کودکان نقض می شود. آزمونگر سپس مدادها را به داخل قوطی برمی گرداند و سط آن را می بندد. سپس از کودک خواسته می شود تا پیش بینی کند که
اگر از شخص دیگری که داخل قوطی را ندیده است پرسیده شود چه چیزی داخل قوطی است، چه پاسخ خواهد داد.
آزمون باور غلط، تحقیقات زیادی را در حوزه درک کودکان از ذهن به دنبال داشته است. حالات ذهنی نوعی نگرش نسبت به بازنمایی از واقعیت می باشد تا نگرش نسبت به خود واقعیت، بنابراین آزمونهای باور غلط که طی آن کودک اعمال فردی دیگر را براساس بازنمایی او از واقعیت، پیش بینی می کند، می توانند توانایی بازنمایی کودک را نشان دهند. موفقیت در آزمون باور غلط نشان می هد که کودک باور افراد را، بازنماییِ آنان از واقعیت می داند که ممکن است درست و یا غلط باشد و اینکه افراد براساس باورهایشان رفتار می کنند.
عملکرد کودکان در آزمونهای باور غلط، نشان می دهد که چهارساله ها به آزمون پاسخ درست می دهند درحالیکه سه ساله ها در آزمون مشکل دارند. از دیدگاه نظریه-نظریه، شکست سه ساله ها در آزمون باورغلط، ناشی از کمبود مفهومی است. این کودکان قادر به درک تفاوت دنیای ذهنی خودشان و دنیای ذهنی دیگران نیستند. پرنر، لیکام و وایمر ( 1987 ) در بررسی خود درخصوص شکست کودکان سه ساله در آزمون باور غلط، به این نتیجه رسیدند که شکست کودکان سه ساله در این آزمون، بیانگر محدودیت مفهومی این کودکان در نظریه ذهن (TOM) است نه در حافظه و توانایی پردازش اطلاعات. پاسخ صحیح به آزمون باور غلط، مستلزم این است که آزمودنی درک کند که دیگری نسبت به یک گزاره ( قوطی دارای اسمارتیز است ) نگرشی متضاد ( قوطی دارای اسمارتیز است، درست است ) با نگرش خودش ( قوطی دارای اسمارتیز است، غلط است ) دارد.به اعتقاد پرنر و همکاران، شکست سه ساله ها در آزمون باور غلط ناشی از کمبود مفهومی آنان در درک امکان داشتن نگرش های متضاد به الگوها ( گزاره ها ) می باشد.
در تحلیل دیگری، پرنر کمبود مفهومی در بازنمایی مفهوم باور غلط را دلیل شکست کودکان می داند. به عبارتی دیگر، نظریه این کودکان از مفهوم باور، فاقد ویژگی بازنمایانه است؛ به این معنی که این کودکان برخلاف کودکان چهارساله درک نمی کنند که حالات ذهنی،بازنماییهای ذهنی ( ساخته ذهن ونه کپی ازواقعیت ) می باشند که الزاماً باواقعیت یکسان نیستند ومی توانند در افراد مختلف، متفاوت باشند. برهمین اساس، پرنر کودکان سه ساله را " نظریه پردازان موقعیت گرا " می نامد. این کودکان، حالات ذهنی را " نگرش هایی از موقعیت " می دانند که نشان دهنده ارتباطی خاص بین شخص و یک موقعیت می باشد؛ بدون اینکه درک کنند که از یک موقعیت تعبیرات مختلفی ممکن است به عمل آید. در مثال قوطی اسمارتیز، وقتی از کودکان می خواهند باور علی را به خاطر آورند، او را در موقعیت قرار دادن شکلات در کمد بازنمایی می کنند و هرگونه سرنخی که نشانگر بازنمایی غلط می باشد، نادیده گرفته می شود. از آنجا که این کودکان قادر به درک بازنمایی غلط به عنوان نوعی تعبیر از واقعیت نمی باشند، در آزمون باور غلط، خیلی ساده از دانش خودشان از واقعیت ( جایی که شکلات الان در آنجا قرار دارد ) برای پیش بینی رفتار علی استفاده می کنند.