نظریه ذهن ، یکی از مباحث محوری روان‏شناسی رشد ، فلسفه ذهن و از کلیدی‏‏ ترین مفاهیم درباب چگونگی کارکر دذهن و تأثیر آن بر رفتار است . مفاهیمی چون شناخت ” خود ” و “ دیگران ” ، قراردادهای اجتماعی ، رفاقت و دوستی ، نفوذ و قدرت ، هیجانات و عواطف ، تعهد و اخلاق ، بر دنیای اجتماعی افراد اثر می گذارند . توانایی شناخت ادراک دیگران ، درک این مطلب که دنیای بیرون همیشه آن نیست که خود فرد می پندارد و هم چنین شناخت این که چگونه و درچه زمانی از دوران رشد ، کودک بر تمایلات ، باورها و حالات روانی خود و دیگران آگاهی یافته و آنها را درپیش بینی رفتار دیگران دخالت می دهد، پژوهش های بسیاری را موجب شده است .

نظریه ذهن ( Theory of Mind ) که گاه به اختصار ToM نیز یاد می‌ شود ، در روان‌شناسی عبارت است از توانایی نمود دادن وضعیت‌های ذهنی از قبیل باورها، مقاصد، خواسته‌ها، وانمود کردن‌ها و دانش و غیره به خود و دیگران، و همین‌طور درک این‌که دیگران نیز دارای باورها، خواسته‌ها و نیاتی متفاوت از ما می‌باشند. اختلالات مرتبط با نظریه ذهن، در افراد مبتلا به اختلالات طیف اوتیسم، اسکیزوفرنی، اختلال بیش‌فعالی با کمبود توجه (ADHD) و همچنین در مسمومیت عصبی از سوءمصرف الکل رخ می‌دهد.

بسیاری معتقدند انسان‌ها تنها موجوداتی هستند که به این قابلیت مجهز هستند؛ اما تحقیقات جدیدی که بر روی گونه‌های نزدیک به انسان در چرخه‌ی فرگشت انجام شده، این فرض قدیمی را به صورت ریشه‌ای به چالش کشیده است.

یک گروه بین‌المللی مشتمل بر محققین دانشگاه کیوتو در ژاپن، مؤسسه‌ی انسان‌شناسی تکاملی ماکس پلانک در آلمان و دانشگاه سن اندروز در اسکاتلند نشان دادند که دیگر اعضای شاخه‌ی انسانیان (کپی‌های بزرگ که شامل شامپانزه‌ها، بونوبوها و اورانگوتان‌ها می‌شود) نیز مشمول نظریه‌ی ذهن می‌شوند.

شناخت اجتماعی
شناخت در تعامل نزدیک با دنیای بیرون شکل می گیرد وبرای اعمال سازشی و تنظیم آن ها ضروری است.
موضوع شناخت اجتماعی ؛ انسان ها و امور انسانی است و به معنای شناخت مردم و اعمال آنهاست. برای موفقیت در تعاملات اجتماعی زندگی روزمره این شناخت الزامی است . انسان قادر به تعامل بادیگران است و برای این تعامل بادیگران نیازمند این است که بداند آنها چگونه فکر می کنند و دارای چه احساسی هستند (بیرچ،۱۹۹۷، پریماک و وودروف،۱۹۷۸).
شناخت اجتماعی به این معنی است که مردم درباره افکار ، احساسات ، انگیزه ها و رفتارهای خودشان و دیگران چگونه فکر می کنند (شافر ۲۰۰۰) در واقع شناخت اجتماعی عبارت است از شناخت و دانش درباره افراد و اعمالشان (فلاول و میلر ۱۹۹۸) و به طورکلی ، برداشت کودک یا فرد از دنیا ، پدیده های اجتماعی ، چگونگی سازمان دادن به آنها و نیز فرآیندهای شناختی– اجتماعی است که از خلال آنها تجربه اجتماعی ادراک و دانش اجتماعی کسب می گردد ( محسنی، ۱۳۷۵) در مجموع شناخت اجتماعی به عنوان یک موضوع مهم در روابط بین فردی و درون فردی افراد ، جایگاه مهمی در روانشناسی و بخصوص در روانشناسی تحولی نگر دارا می باشد . شناخت اجتماعی دارای سه پایه اساسی : تفکر درباره خود، تفکر درباره دیگران و تفکر درباره روابط بین افراد است. ادراک فرد، مهارت های مربوط به پذیرش نقش و نظریه ذهن سه سازه این شناخت می باشد.

تحول و رشد ذهن کودک
فلاول و میلر (۱۹۹۸) بر این باورند که درتبیین تحول دانش کودکان درباره ذهن سه رویکرد مهم پژوهشی نقش داشته اند:
۱- رویکرد پیاژه ( اواخر دهه ۱۹۶۰)
۲- رویکرد فراشناخت (دهه ۱۹۷۰)
۳- رویکرد نظریه ذهن (دهه ۱۹۸۰)
با توجه به یافته های پژوهش معروف سه کوه که توسط پیاژه و اینهلر (۱۹۶۹) انجام شد وی بیان کرد : خود میان بینی کودکان درسنین پایین تر از ۶-۷ سالگی موجب ناتوانی آنها در درک همزمان چند بُعد از یک شئ و داشتن نگرشی تک بُعدی از جهان است. در این دیدگاه “ خود میان بینی ” به تمایز ناقص بین خود و دیگران و به درک و تفسیر ناآگاهانه جهان بر اساس خود گفته می شود. به عبارت دیگر “ خود میان بینی ” کودک مانع از آن می‏ شود که وی بفهمد دیگران دارای دیدگاه‏ ها و افکاری متفاوت از دیدگاه او هستند.

نظریه ذهن و پژوهش های مربوط به نظرات پیاژه در مورد انطباق دیدگاه در سطح درون فردی و بین فردی , قرابت و شباهت بسیاری دارند. اما پژوهش های موجود در زمینه نظریه ذهن، حاکی از آن است که کودکان پیش دبستانی تمایلات، باورها و حالات روانی دیگران را درک می کنند و بر خلاف نظر پیاژه خود میان بینی کودکان درتمام محدوده سنین پیش دبستانی وجود ندارد. لذاتوافقی عمومی در میان صاحب نظران وجود دارد مبنی بر اینکه که کودکان تا قبل از آنکه از مرحله خود میان بینی شدید، خارج شوند (یعنی تا ۳- ۴ سالگی) نمی ‏توانند در آزمون‏ های نظریه ذهن موفق شوند.

نظریه ذهن
اصطلاح نظریه ذهن برای اولین بار در سال ۱۹۷۸ بوسیله پریماک و وودروف در مقاله ای با عنوان ” آیا شمپانزه ها دارای نظریه ذهن هستند ؟ ” مطرح شده است . رویکرد نظریه ذهن آخرین روش پژوهشی درباره تحول شناختی اجتماعی کودکان می باشد و در حال حاضر حوزه غالب پژوهش دراین زمینه است ( فلاول و میلر ۱۹۹۸، استینگتون ۱۹۹۳) د رحال حاضر این حوزه پژوهشی به صورتیکه ساختارنظری مهم و یک موضوع پژوهشی انعطاف پذیردرآمده است.(ولمن،کراس،واتسون ۲۰۰۸) .
فرضیات اساسی این نظریه عبارتند از اینکه : ” ذهن وجود دارد  “ ، ” با دنیای برونی در ارتباط است “ ، " مجزا و متفاوت از دنیای برونی است  “ ، ” می تواند اشیا و رویدادها را به طور درست یا نادرست تجسم نماید ” و ” به طور فعالانه بر نحوه تعبیر و تفسیر شخص از واقعیت تاثیر می گذارد ” (فلاول ،میلر ۱۹۹۳).
لزلی (۱۹۹۸) ، نظریه ذهن رابه عنوان قدرت ذهن انسان برای تصورکردن حالت های ذهنی خودش ودیگران تعریف می کند. شافر (۲۰۰۰) ، نظریه ذهن راوجه تمایز خود عمومی و خود خصوصی می داند که دلالت برکسب نظریه ذهن دارد ؛ درک این که مردم حالت های ذهنی ازقبیل باورها ، امیال ، و مقاصدی دارند که اغلب هدایت کننده رفتارآنهااست . به عبارت دیگر نظریه ذهن درک تعامل ا جتماعی به وسیله ، اسناد باورها ، امیال ، قصدها و هیجان ها به  خود و دیگران به منظور تبیین و پیش بینی رفتار است (استینگتون ۱۹۹۳)
به نظر می‏ رسد توانایی بالقوه برای داشتن نظریه ذهن، امری فطری است ولی تجربه اجتماعی فرد در خلال سال های متمادی زندگی باعث می‏ شود برخی از افراد نظریه ذهن قوی تر و کارآمدتری داشته باشند (بارون کوهن، ۱۹۹۱).
در برخی مطالعات این که کودک از بین تعدادی اشیاء و موجودات متحرک، بتواند تشخیص دهد کدام یک جان دار و کدام بی ‏جان است ، دلیلی بر روند شکل ‏گیری نظریه ذهن قلمداد شده است. به عنوان نمونه، ترمولت و فلدمن (۲۰۰۰)، نشان دادند که کودکان شیء متحرکی را جاندار می‏ دانند که حرکت آن قوانین نیوتونی را نقض کند و یا اینکه به نظر برسد برای رسیدن به یک هدف در حال حرکت است .از طرفی گرگلی ، سیبرا و بیرو ، (۱۹۹۵) دریافتند که کودکان ۱۲ ماهه قادرند درک کنند: آیا عامل هدفمند جهت رسیدن به مقصدش روشی منطقی را برنامه ‏ریزی و اجرا می ‏کند یا خیر. در واقع پس از آنکه کودکان موجودات زنده را تشخیص دادند می ‏توانند به تدریج مفهومی از عاملیت را درک کنند ، یعنی دیگران را همچون عاملانی هدفمند در نظر بگیرند. ملتزوف ( ۱۹۹۵) دریافت که کودکان ۱۸ ماهه آگاهانه رفتار بزرگسالان را تقلید می‏ کنند ولی میزان تقلید، وقتی رفتارها از سوی یک ماشین سربزند به میزان چشمگیری کاهش می ‏یابد.
محقیقنی چون ترجه فلاک، گردبک و هافستن، ( ۲۰۰۶)، بر رفتارهایی نظیرِ : دنبال کردن مقصد نگاه دیگران، توجه مشترک و آگاهی از وجود قصدونیت دردیگران، به عنوان رفتارهای پیش‏نیاز نظریه ذهن تأکید کرده ‏اند. آنها بیان کردند که در نوزادان ۶ ماهه پیگیری مقصد نگاه دیگران وجود دارد و علائم توجه مشترک، نظیر نگاه دو جانبه مشترک، در حدود ۹ تا ۱۲ ماهگی پدید می ‏آید. همچنین در پایان سال اول زندگی رفتارهایی نظیر اشاره کردن به یک شیء با هدف جلب توجه دیگران به آن، بوجود می ‏آیند.
پل هاریس (۱۹۹۰) معتقد است کودکان از حدود ۳-۴ سالگی درباره هیجانات ، تمایلات و باورهای دیگران ، نوعی فرضیه سازی ذهنی دارند که می توان آن را نظریه ذهن ( ToM یا Theory of Mind ) یا ذهن خوانی (Mind reading) دانست.
هاریس (۱۹۹۰)وجود سه شرط را برای ذهن خوانی در دیگران لازم می داند :
۱- “ خودآگاهی ” که از حوالی ماه هجدهم زندگی ، آغاز می شود و از حدود ۲ سالگی ,کودک می تواند حالات هیجانی خود را به صورت کلامی بیان کند.
۲- “ توانایی وانمود سازی ”که در واقع ادعائی است مبنی بر اینکه یک چیز ( چیزی در دنیای خارج وجود دارد ) چیز دیگری است . مثلا کودکان با حیوانات مصنوعی و یا عروسک های خود , صحنه هایی از زندگی خود را بازی می کند.
۳-“ توانایی تمیز واقعیت از وانمود سازی ” که در این موردکودکان در جریان بازی های نمادین , واقعیت را از وانمود سازی جدا می کنند.
هاریس در این مورد که چگونه سه شرط فوق تواماً ادراک کودک از دنیای ذهنی دیگران را شکل می دهند , معتقد است که وقتی کودک نسبت به حالات هیجانی خود آگاه باشد, می تواند از توانایی وانمود سازی استفاده کرده و حالات هیجانی خود را به موجودات بی جان ( در بازی استعاره ای ) یا به افراد دیگر نسبت دهد و بفهمد که واقعیت در تصور افراد دیگر می تواند متفاوت از واقعیت برای خود آنان باشد.

جمع بندی نظرات رویکردهای نظریه - نظریه، شبیه سازی و پیمانه ای:

رویکرد جدید روانشناسی رشد به موضوع شناخت اجتماعی، که به نظریه ذهن تعبیر می شود، برماهیت حیطه - اختصاصی رشد تأکید دارد. بر خلاف رویکردهای جیطه عمومی رشد که تحول شناخت اجتماعی را تحت تأثیر تحول در تواناییهای عمومی استدلال می دانند، رویکرد حیطه اختصاصی رشد، معتقد است که در درون هرکدام از حیطه های رشد، تحول بر اساس قوانینی اختصاصی صورت می گیرد. دراین چهارچوب، اعتقاد براین است که نظریه ذهن به عنوان توانایی خاصی که جهت درک حالات ذهنی انسانها وجود دارد ماهیتی اختصاصی دارد.

روبط اجتماعی موفق، مستلزم داشتن مکانیسمی خاص جهت درک حالات درونی دیگران و پردازش حالات ذهنی آنها می باشد.محققین بر اساس یکی از رویکردهای نظریه - نظریه، پیمانه ای و شبیه سازی به مفهوم سازی نتایج تحقیقات می پردازند. بر اساس رویکرد نظریه-نظریه، رشد توانایی نظریه ذهن مستلزم رشد « نظریه » کودک از حالات ذهنی است.

رویکرد پیمانه ای در چهارچوب رویکرد پردازش اطلاعات، با درنظر گرفتن نظریه ذهن به عنوان یک پیمانه، معتقد به وجود پردازشگری اختصاصی جهت بازنمایی حالات ذهنی می باشد. در طی فرایند تکامل، انسان به پیمانه نظریه ذهن تجهیز گردیده است.این پیمانه محرک های مربوط را از دنیا انتخاب ( رفتارهای انسانی ) و براساس قوانین خود بگونه ای سریع و ناخوداگاه پردازش می کند که نتیجه آن ایجاد بازنمایی هایی از حالات ذهنی زیرین رفتار است و بدینگونه است که رفتارهای انسانها درک می شوند.

دراین چهارچوب، نظریه لزلی بیان می دارد که نظریه ذهن وابسته به وجود قابلیتی ذاتی به نام « مکانیسم نظریه ذهن » یا TOMM است که کارش پس از دریافت دروندادها رفتار انسانها « استنباط » . حالات زیرین آنهاست . TOMM به گونه ای تنظیم شده است تا باورهایی را بازنمایی کند که واقعیت موجود را نشان می دهند.

براساس نظریه لزلی، موفقیت در تکالیف باور غلط علاوه بر توانایی حیطه اختصاصی TOMM ، نیازمند یک توانایی حیطه عمومی به نام پردازشگر انتخابی (SP) نیز می باشد. در پاسخگویی به تکالیف باور غلط TOMM است تا علاوه بر بازنمایی باوری که واقعیت را بازنمایی می کند، باوری را نیز که با واقعیت موجود تطابق ندارد بازنمایی کند.

TOMM بر اساس ویژگی خود، باور بازگو کننده واقعیت را انتخاب می کند. اما برای عملکرد موفق در تکلیف باور غلط، این باور « درست » باید بازداری شود و باور « نادرست » ( غلط ) انتخاب شود. درحالی که کودکان سه ساله دارای TOMM سالمی می باشند، پردازشگر انتخابی (SP) در آنها هنوز رشد نیافته است.لذا این کودکان در تکالیف باور غلط شکست می خورند. برخلاف رویکرد نظریه-نظریه که شکست کودکان سه ساله در تکالیف باور غلط را نقصی مفهومی در بازنمایی مفهوم باور غلط ( درکی بازنمایانه از باور ) می دانند، رویکرد پیمانه ای با تفکیک توانایی و عملکرد، دشواری این کودکان، نه نقصی مفهومی در بازنمایی باور غلط ( آنگونه که نظریه-نظریه معتقد است ) بلکه ناشی از محدودیت عملکردی آنان در SP می باشد.

رویکرد شبیه سازی، فرایند زیرین درک حالت های ذهنی دیگران را مکانیسمی شناختی به نام توانایی شبیه سازی می داند که طی آن فرد پس از ادراک شهودی حالت ذهنی خود، با درگیر شدن در فرایند شبیه سازی، خود را در موقعیت شخص دیگر قرار می دهد و از این طریق با پی بردن به حالت ذهنی او رفتارش را پیش بینی می کند. این دیدگاه، همانند رویکرد پیمانه ای، دشواری 3 ساله ها در تکالیف باور غلط را نه یک نقص مفهومی در بازنمایی باورها بلکه محدودیتی عملکردی در توانایی شبیه سازی می داند.