شايد بتوان جامعه شناسي را از ابداعات دانشمندان غربي در قرون اخير برشمرد اما نمي‌توان اين را ناديده گرفت كه  علم مذكور در گذشته‌هاي دور جوامع شرق و غرب، ريشه دارد. در واقع نمي‌توان اين علم را محدود و منحصر به فعاليت‌هاي علمي و تحقيقات دانشمندان غربي دانست بلكه در انديشه و نظريات فلاسفه غرب و شرق، همواره انديشه‌هاي اجتماعي نيز وجود داشته است.

با ورود اسلام به ايران و ساير كشورهاي همجوار، علوم انساني در اين كشورها توسعه يافت و از دل اين سرزمين‌ها انديشمندان بزرگي سربلند كردند. با گسترش اسلام، شاخه‌هاي جديدي در علوم انساني پديد آمد و اين امر موجب بروز نظريات تازه و نگارش كتاب‌هاي جديدي در اين زمينه شد.

در اين ميان انديشمندان بزرگي همچون فارابي، ابن‌سينا و ابوريحان بيروني با مطالعه آثار فلاسفه غربي و با استفاده از مفاهيم اسلامي، نظريات نويني در علوم انساني پديد آوردند. تحقيق پيش رو سعي دارد تا نگاهي داشته باشد به زندگي‌نامه و آراي اجتماعي «ابوعلي سينا» انديشمند و فيلسوف بزرگ قرن چهارم هجري قمري كه توانست گامي نو در توسعه علوم و فنون زمان خويش بردارد.

ابن‌سينا در سال 370هجري قمري(980ميلادي) در قريه خرميثن بخارا به دنيا آمد. وي نخست قرآن و ادبيات را فراگرفت و 10 ساله بود كه همه‌ي قرآن و بسياري از مباحث ادبي را فراگرفته و شگفتي ديگران را برانگيخت. رياضيات را از محمود مساح، فقه را از اسماعيل زاهد و فلسفه را از دانشمندي به نام ابوعبدالله (حسين بن ابراهيم الطبري) ناتلي آموخت تا جايي كه سرآمد استاد شد. سپس خود به آموختن طبيعيات و الهيات پرداخت تا به گفته خودش «درهاي دانش به رويش گشوده شد.» سپس به مطالعه طب و ديگر علوم روي آورد و آنچنان كه خود مي‌گويد در 18 سالگي از آموختن همه دانش‌هاي زمانش فارغ شده بود. وي به دلايلي كه خود از آن به عنوان ضرورت ياد مي‌كند، در گرگان، ري، همدان و اصفهان زندگي گذراند و در رمضان سال 428 هجري قمري (ژوئن سال 1037 ميلادي)، زماني كه تنها 58 سال داشت، در همدان چشم از جهان فرو بست.

ابن‌سينا ، مسلمان شيعي پاك نهادي بود و به مذهب شيعه دوازده امامي تعلق خاطر بسيار داشت. شايد توجه او به ديلميان به همين دليل باشد. او سعي داشت در قلمرو ايرانيان بايد. با تركها و غيرايرانيان مياني خوشي نداشت. زمينه فكري ابن‌سينا با استعداد سرشاري كه داشت با حمايت پدر، علوم و فنون عصر خويش را فراگرفت و به تكميل آنها پرداخت. وي در طب، حكمت، رياضيات، هندسه، جبر، فقه، موسيقي، منطق، الهيات، فلسفه و زبان شناسي آثار متعددي خلق كرد و با مطالعه آثار انديشمندان يوناني به ويژه ارسطو و بهره جويي از آثار دانشمندان ايراني مانند فارابي، به تكميل نظرات آنان پرداخت. در  فلسفه نيز با تشريح مباحثي از جمله معاد، به ارائه نظرياتي در اين زمينه پرداخت كه همين موضوع سبب تكفير وي از سوي امام محمد غزالي (از انديشمندان قرن پنجم هجري قمري) شد.

ابن‌سينا در كار سياست مهارت و خبرگي نداشت، چنانكه يك بار قصد جان او را كردند و مدتي هم در زندان افتاد. ابن‌سينا سيماي ممتاز و برتر زمانه خود بود، اين امتياز و برتري، تنها پايگاه رفيع علمي و هنري‌اش نبود، بلكه ويژگي بارزش سنت شكني او بود. ابن‌سينا سنتهاي جامد و عقيم گذشته را درهم شكست تا بر ويرانه آنها، سنتهاي پويا و تازه اي بنا نهد. او «شك» را به خاطر رسيدن به « حقيقت» مي‌خواست و از جمود فكري و تعصب و پرستش سنتهاي خشك گذشته بيزار بود؛ زيرا نيك مي‌دانست كه تعصب همواره به جهل لبخند مي‌زند تا به روي علم شمشير بكشد. اين كلام اوست كه مي گويد: «تعصب در علم و فلسفه، مانند هر تعصبي نشانه خامي و بي مايگي است و هميشه به ضرر حقيقت تمام مي‌شود.»   

نظام فلسفي ابن‌سينا نظام فلسفي ابن‌سينا به طور كلي و به‌ويژه از لحاظ برخي اصول آن، ژرف ترين و ماندني ترين تاثير را بر تفكر اسلامي پس از وي و نيز بر فلسفه اروپاي سده هاي ميانه داشته است. اين نظام فلسفي آميزه‌اي است از مهم‌ترين عناصر بنيادي فلسفه مشايي ارسطويي و برخي عناصر مشخص جهان بيني نوافلاطوني، در پيوند با جهان بيني ديني اسلامي.

با وجود اين، ابن‌سينا بيش از هر چيز پيرو ارسطو است كه درباره‌ي وي مي‌گويد: «امام حكيمان و دستور آموزگار فيلسوفان ارسطاطاليس» اما اين پيروي از خطوط اساسي انديشه‌هاي بنيادي ارسطو، گاه به گاه و اينجا و آنجا در ساختار تفكر مشايي نوآوري مي كند، نكات مبهم تفكر ارسطو را روشن مي‌سازد، به‌ويژه به تفصيل مي‌پردازد و گاه بر آن مي‌افزايد و سرانجام مي‌كوشد كه به ياري عناصري از انديشه‌هاي افلوطيني (پلوتينوس) و نوافلاطوني نظام فلسفي نويني بنياد نهد، اما رويدادهاي زندگاني به‌ويژه مرگ زودرسش، كوشش‌هاي او را ناتمام و نافرجام گذاشته است.

ابن‌سينا نظام فلسفي نوين خود را كه قصد داشته است آن را به پايان برساند، «حكمت يا فلسفه مشرقي» ناميده است. هستي شناسي و خداشناسي هستي شناسي محور اصلي نظام فلسفي ابن‌سينا را تشكيل مي‌دهد كه هم در متافيزيك وي به معناي اعم و هم در خداشناسي او به معناي اخص، نقش تعيين كننده را دارد. و اين در حالي است كه وي «هستي خدا» (آنيته الله) را نه موضوع فلسفه نخستين، بلكه از مطالب آن مي‌شمارد و مي‌گويد: «اين (يعني هستي خدا) نمي‌تواند موضوع باشد، زيرا موضوع هر دانشي، امري است مسلم الوجود در آن دانش كه از احوال آن بحث مي كند... و هستي خدا نمي‌بايد در اين دانش همچون موضوع، مسلم باشد؛ بلكه جستجو شده در اين دانش است. اما در عين حال ابن‌سينا فلسفه نخستين(فلسفه اولي) را با «حكمت» يكي مي‌داند و آن را برترين علم به برترين معلوم، يعني شناخت خدا مي‌شمارد. از سوي ديگر فلسفه نخستين، نزد وي «علم كلي» ناميده مي شود.

مساله مهم ديگر در فلسفه ابن‌سينا كه مي‌توان آن را محور اصلي هستي شناسي و نيز نظام جهاني وي به‌شمار آورد، تمايز يا فرق ميان هستي و چيستي(وجود و ماهيت) است. هرچند وي درباره اين مساله به پژوهش مستقلي نمي‌پردازد، چنانكه گويي آن را امري بديهي و بي‌نياز از استدلال و برهان مي‌شمارد.

با وجود اين، هرگاه كه در مسير پژوهش‌هاي خود به آن برمي خورد، به اهميت تمايز وجود و ماهيت، صريحاً و مصرانه تاكيد مي‌كند. شايد درست باشد اگر بگوييم كه اين اصرار و تاكيد او بر اين تمايز بدان سبب است كه وي بسياري از مباحث الهيات (تئولوژي) و نيز جهان شناسي خود را بر پايه اين اصل استوار مي‌سازد. و هسته اساسي اين اصل سينايي (تمايز هستي و چيستي) در انديشه‌هاي ارسطو يافت مي‌شود، آنجا كه مي‌گويد: «اما انسان چيست (چيستي آن) و انسان هست (يا هستي آن) دو معناي مختلفند.» (تحليلهاي پسن يا دومين). اما ابن‌سينا اين تمايز منطقي را گسترش مي‌دهد و به تمايزي هستي شناسانه (اونتولوژيك) مبدل مي‌سازد. سرچشمه ديگر اين اصل را احتمالاً‌ بايد  نزد فارابي جستجو كرد كه ابن‌سينا گفته‌هاي وي را در ياد داشته است. وي در تاكيد انديشه‌هاي فارابي مي‌گويد: « اما هستي، ماهيت چيزي و جزئي هم از ماهيت چيزي نيست؛ يعني چيزهايي كه داراي ماهيتند، هستي (وجود) داخل در مفهوم آنها نيست، بلكه بر آنها روي مي‌دهد.

مراتب موجودات در هستي شناسي ابن‌سينا همه موجودات يكسان از مفهوم «هستي» برخوردار نيستند. بلكه برخي در اين معني سزاوارتر و شايسته تر از ديگرانند. واجب و ممكن خداشناسي (تئولوژي) ابن‌سينا در واقع بر پايه هستي شناسي (اونتولوژي) او برپا مي‌شود و ممكن آن است. ابن‌سينا نخست موجود را به دو گونه بنيادي تقسيم مي‌كند: ممكن و واجب (شايد بود و بايست بود) مثلا «چهار» واجب الوجود و به خود نيست، اما با فرض«دو» و «دو‌» چنين است. مثلاً احتراق واجب الوجوب به خود نيست اما با فرض برخورداري نيروي فاعل بالطبع و نيروي منفعل بالطبع-يعني آنچه مي‌سوزاند و آنچه مي‌سوزد- واجب الوجود) مي‌شود. (يعني واجب الوجود بالغير)

خداشناسي ابن‌سينا برپايه هستي شناسانه «واجب و ممكن» به شكلهاي گوناگون در شفاء، نجات، الاشارات و نوشته هاي كوچكتر وي عرضه مي‌شود. او مفهوم«واجب الوجود» را سنگ زيربناي خداشناسي خود قرار مي‌دهد. هستي در واجب الوجود از لوازم ذات و او موجب آن است. ذات او، واجبيت است و خرد او، علت هستي است. در حاليكه هستي در هر چيز ديگري داخل در ماهيت آن نيست بلكه از بيرون بر آن روي مي‌دهد و از لوازم آن به مشار نمي‌رود. حق آن است كه وجودش از خودش است، بنابر اين خدا حق است و هرآنچه جز اوست باطل است. همچنانكه براي واجب الوجود برهاني نيست و جز از راه خودش شناختي نيست، چنانكه خودش مي گويد:« الله گواهي مي‌دهد كه الهي جز او نيست. آل عمران3/18)» 

جهان شناسي (نظريه فيض الصدور) جهان شناسي ابن‌سينا بر پايه هستي- خدا شناسي  وي برپا مي‌‌شود. در اين پهنه نيز عناصر اصيل بينش ارسطويي با عناصر مهمي از بينش نوافلاطوني در هم مي‌آميزد و سلسله مراتب شكوهمندي در پهنه خداشناسي تشكيل مي‌دهند. 

روان شناسي و نظريه‌ي ‌شناخت روان‌ شناسي ابن‌سينا در بنياد و اصول آن، ارسطويي و داراري همان دستاوردها و همان نارسايي‌هايي است كه در روان شناسي ارسطو يافت مي‌شود. در اينجا نيز عناصري از بينش نوافلاطوني با آن آميخته است.

مزيت روان شناسي ابن‌سينا در برابر الگوي ارسوطويي آن، در تفصيل و توضيح كاملتر برخي از مباحثي است كه ارسطو به آنها به اختصار پرداخته و گاه حتي به اشاره‌اي بسنده كرده است. نخستين مطلبي كه ابن‌سينا بدان مي‌پردازد، اثبات هستي روان (نفس) است. ما اجسامي را مي‌بينيم كه داراي حس و جنبش اراديند و نيز اجسامي را كه خوراك مي‌گيرند، باليده مي‌شوند و همانند خود را پديد مي‌آورند و اين كارها به سبب جسميت آنها نيست. بنابراين بايد در آنها، براي اين كارها، چيز ديگري غير از جسميت يافت شود و آن چيزي كه اين كارها از آن صادر مي شود و برروي هم هرآنچه مبداء صدور اين كارهايي است كه به نحوي يكسان فاقد اراده نيست، روان يا نفس ناميده مي‌شود. اين واژه تنها نامي است براي اين چيز، آن هم نه از لحاظ جوهر آن، بلكه از لحاظ گونه‌اي اضافه بر آن، يعني از اين لحاظ كه مبدئي براي آن كارهاست.

روان همچنين به عقيده ابن‌سينا تباهي ناپذير است، يعني با مرگ آن از ميان نمي رود و جاودانه است. او در نبات بقاء و زيستن نفس پس از مرگ تن، در شفاء و نجات، فصلي را به اين مبحث اختصاص مي دهد. نظريه ابن‌سينا درباره بقا و جاودانگي روان در اين جملات كوتاه وي يافت مي شود:" نفس انساني كه محل معقولات است، جوهري است كه نه جسم است و نه در جسم و نه در قوام وجود ذات خود نيازمند به جسم است، نه در نگهداشت صورتهاي عقلي و نه در كارهاي ويژه خود، بلكه تعلق آن به تن براي اين است كه تن افزاري باشد براي آن، در راه دستيابي به هرگونه كمالي كه مي خواهد؛ و چون اين كمال دست داد، روان ديگر به تن نيازي ندارد و از آن بي نياز مي شود به ويژه اگر به نيرو و ملكه استواري براي رسيدن به كمالهاي تعلقات دست يابد كه در آنها اصلاً نيازي به چيزي جسماني و توجهي به جهان اجسام يافت نمي شود. و... 

نظريات ابن‌سينا درباره معاد و زندگي آن جهاني با اصول روان شناسي او پيوند دارد و در كتاب شفاء، فصلي را به اين مبحث اختصاص داده است. وي از دو ديدگاه به مساله معاد مي‌نگرد: شرع و برهان. وي مي‌گويد: معاد از يكسو امري است كه از سوي شرع نقل شده و براي اثبات آن جز از راه شريعت و تصديق خبر پيامبر، راه ديگري نيست. يعني درباره رستاخيز بدنها و نيكيها و بديهايي كه در آن جهان براي بدنها يافت مي‌شود. شريعت محمدي (ص) درباره سعادت و شقاوت از لحاظ بدن سخن را تمام كرده است. از سوي ديگر معاد مساله‌اي است كه از راه عقل و قياس برهاني ادراك مي‌شود و پيامبري نيز آن را تاكيد كرده است، يعني سعادت و شقاوتي كه از راه قياس برهاني براي روانها ثابت شده است، هرچند فهم ما اكنون از تصور آنها ناتوان است. اما خواهش حكيمان الهي براي دستيابي به سعادت بدني و جسماني است، بلكه گويي ايشان، هرچند هم اين سعادت به ايشان داده شود، توجهي بدان ندارند، آنهم در برابر سعادتي كه همانا نزديكي به «حق نخستين» است. ما به شناساندن اين گونه سعادت و شقاوتي كه ضد آن است مي‌پردازيم، زيرا سعادت و شقاوت مربوز به تن، از سوي شرع چنانكه شايد وصف شده است....

از سوي ديگر، ابن‌سينا در رساله اضحويه از ديدگاه ديگري به مساله رستاخيز و بحث بدنها مي‌نگرد و چنان مي نمايد كه معاد جسماني را نمي‌پذيرد و آنچه را در شريعت درباره لذت و رنج بدانها در جهان ديگر آمده است، در شمار مجاز و استعاره مي‌آرود و آنها را انگيزه‌اي براي تشويق عامه مردم به رفتار و كردار نيك و ترساندن ايشان از رفتار و كردار زشت مي‌شمارد. وي مي‌گويد: «شرايع براي خطاب عامه مردمان به آنچه مي‌فهمند، آمده‌اند، تا آنچه را نمي‌فهمند از راه تشبيه و تمثيل، به فهم ايشان نزديك كنند.»(رساله اضحويه، 50 به بعد و همه فصل) 

گرايش عرفاني ابن‌سينا در پيروي اصولي از بينش ارسطويي، پيش از هرچيز فيلسوفي است عقل گرا، به‌ويژه عقل به معنايي كه وي در نظام فلسفي خود همواره در نظر دارد. وي در وصف زاهد، عباد و عارف مي‌گويد: آن كس كه از متاع جهان و خوشي‌هاي آن روي تافته است، زاهد ناميده مي‌شود و آن كس كه به كار عبادات از نماز و روزه و مانند اينها بپردازد، عابد نام دارد و آنكس كه انديشه خود را به سوي قدس جبروت مي‌گرداند و همواره چشم به راه تابش نور حق در نهاني ترين درون(سر) خويش است، عارف ناميده مي‌شود.

به عقيده ابوعلي سينا زندگي انسان با حيوان متفاوت است. علت اين تفاوت در دو چيز است: اول نيازهاي انسان به آن دليل كه انسان از عقل پيروي مي‌كند، متعدد و متنوع است. به همين دليل، نيازهاي انسان طيف وسيعي از خواسته‌هاي مادي، معنوي، فردي و اجتماعي را شامل مي‌شود. اما نيازهاي حيوان صرفاً مادي، فردي و فاقد هر‌گونه هدف و كمال جويي آگاهانه است؛ چرا كه حيوان تابع غريزه است. دوم چون نياز انسان متعدد است و خود نيز به تنهايي قادر نيست همه‌ي نيازهايش را تأمين كند، به تقسيم كار روي مي‌آورد و روشي بر مي‌گزيند كه به تعاون و همكاري مي‌انجامد. ضرورت ديگر اين همكاري در تفاوت انسان ها از همديگر است. به بيان ديگر، هر يك از انسان‌ها استعداد برآوردن يك يا چند نياز انساني را دارد. از اين رو، در صورت همكاري جمعي، مي‌تواند به همه‌ي نيازهاي خويش پاسخ دهد.

اختلاف انسانها در استعداد و توانايي، از حكمت و مشيت الهي سرچشمه مي‌گيرد و براي بقا و تكامل جامعه انساني ضروري است. به بيان ديگر، اگر همه‌ي مردم پادشاه باشند، همديگر را نابود مي‌كنند. اگر همه غني و توانگر و در ثروت، يكسان و برابر باشند، هيچ كس براي ديگري كار و خدمت نمي‌كند و نياز هيچ‌كس بر آورده نمي‌شود و اگر همه در فقر به سر برند، از تنگدستي، گرسنگي و تشنگي هلاك مي‌شوند. اين تفاوت‌ها، اختلاف در درآمد و ثروت و سرانجام، پديد آمدن طبقات اجتماعي را فراهم مي‌آورد. برپايه همين تفاوت‌ها، سه طبقه سياستمداران، صنعتگران و پاسداران در جامعه شكل مي‌گيرند.  

سياستمداران در رأس جامعه قرار دارند. در طبقه سياستمداران نيز بايد مدير و سياستمداري قرار داشته باشد كه حقايق فلسفي را بداند و يا مبادي دين را بشناسد. اگر حقايق فلسفي را مي‌فهمد بر اساس آن، و‌گرنه برپايه مبادي دين، به وظايفي همچون هدايت رعيت به عبادت، تحقق عدالت اجتماعي، تهيه‌ي ابزار جنگي و نظارت بر دخل و خرج بيت المال بپردازد. او همچنين بايد مردم را به اطاعت ازجانشين خود كه بر اساس صفات علم، شجاعت و مانند آن برمي‌گزيند ، وادارد؛ زيرا فقط در اين صورت، مدينه عادله و صالحه، كه تأمين‌كننده سعادت دنيا و آخرت بشر است، شكل مي‌گيرد.

ابن‌سينا معتقد است كه در جامعه هيچ فرد بيكار و معطلي كه تحت رياست صنفي قرار نگيرد، نبايد وجود داشته باشد. و اگر چنين افرادي پيدا شوند، جامعه بايد آنها را طرد كند و حتي در صورت مقاومت، آنها را تبعيد و نفي بلد نمايد تا جامعه از وجود افرادي كه مايل به ارتزاق از دسترنج ديگران هستند، سالم بماند. براي تامين مصدومين و معلولين و بيماران نيز بايد بيت المالي پديد آيد تا به تكافل آنان بپردازد.

حكومت و انواع آن امروزه سياست به معني «اداره امور كشور» در قالب حكومت و دولت متجلي مي‌گردد. ابن‌سينا چهار نوع حكومت را نام مي‌برد:

1- حكومت مردم سالاري: در اين نوع حكومت، تساوي همه افراد مورد نظر است. زيانها و خوبيهاي حكومت، به‌طور مساوي بين همه مردم جامعه، تقسيم مي‌گردد. رئيس چنين حكومتي توسط همه مردم با رؤساي درجه دوم انتخاب مي‌شود.

2- حكومت به رياست مردم پست: حكومتي است كه تحت سلطه رياست پست و منحط قرار دارد و رئيس اول آن بر عهده پست‌ترين مردم است.

3- حكومت پادشاهي(استبدادي): هدف از چنين حكومتي، اطاعت و انقياد كامل حكومت‌شودگان از رئيس حكومت است.

4- حكومت اشرافي: در چينين حكومتي با فضيلت‌ترين افراد، رئيس اول حكومت بوده و باقي مردم نسبت برخورداري از فضيلت و كمال اخلاقي، در سلسله مراتب اجتماعي قرار مي‌گيرند. 

ابن‌سينا علاوه بر چهار حكومتي كه قبلاً نام برده، حكومت ديگري را ذكر مي كند به نام " حكومت ديني" و مي نويسد: مردم ديندار، بايد حكومتي برپا دارند كه هريك از كارگزاران آن، به همه مقررات دين آگاه باشند تا فرمانهايي كه مي دهند و كارهايي كه مي كنند، از مقررات دين بيرون نشوند. حكومت ديني به عقيده ابن‌سينا، وجود قانون عدل و اجراي آن متضمن استقرار امنيت و فراهم شدن آزادي در جامعه است كه آن نيز به رفاه و آسودگي دنيا و آخرت انسان ها منجر مي‌شود. البته قانوني، چنين رهاوردي دارد كه پيامبران (ع) از سوي خداوند آورده‌اند و يا ناشي از قانون الهي باشد و معصومان( ع) و يا جانشينان آنان ( عالمان ديني) آن‌را به مرحله اجراگذارند.  

از نظر ابن‌سينا، اين قوانين سه دسته اند:

1- قوانين عقلي: اين قوانين در همه مكان‌ها و زمان‌‌ها ثابتند و درستي و نادرستي همه چيز به آن سنجيده مي‌‌شود.

2- قوانين كلي: قوانيني هستند كه با گذشت زمان تغيير مي‌‌كنند و در مكان‌هاي مختلف اشكال گوناگوني به خود مي‌گيرند و اين قوانين، نحوه‌ي اجراي قوانين عقلي را نشان مي‌‌دهند و به عنوان مفسر قوانين عقلي به كار مي‌روند.

3- قوانين جزئي: قوانيني كه به‌وسيله شوراهاي محلي و با تبادل نظر با افراد كاردان پديد مي‌آيند و شديداً در معرض تغيير و دگرگوني‌اند، قوانين جزئي نام دارند.

حكومتي كه قانون عدل را به مرحله  اجرا مي‌گذارد، بايد خود عالم به قانون و عامل به آن باشد. حكومتي شايستگي اجراي قانون را دارد كه دور انديش، انديشمند و عالم در دين باشد. بنابراين، او تمايزي بين دين و سياست قايل نيست و اين دو را از يك مقوله واحد مي‌داند. چنين حكومتي «حكومت ديني» است. حكومت ديني قوانين مورد نياز رعيت را فراهم مي‌آورد. و خود و مردم را ملزم به رعايت مقررات مي‌داند. بدين سان، دست ستمگران از ستمديدگان كوتاه مي‌شود و عدالت در جامعه استقرار مي‌يابد.

همچنين حكومت ديني وظيفه دارد سازمان‌هايي را براي اداره امور مردم تشكيل دهد، مردم را به كار فراخواند و از بيكاري بازدارد. از كار افتادگان را جمع آوري نمايد و آنان را سرپرستي كند، در تأمين كالاهاي مورد نياز مردم بكوشد و از كارها و حرفه‌هاي بي ثمر و زيان‌آور جلوگيري نمايد. علاوه بر آن، حكومت ديني بايد مروج تعاون و همكاري، سوادآموزي و درست‌كاري باشد و از تخلف از قانون و سرپيچي از اوامر حكومت ممانعت به‌عمل آورد. 

در كل ابن‌سينا و اكثريت فلاسفه اسلامي، چون به حكومت من جانب الله معتقدند؛ سلطان را به همين دليل مؤيد به تاييدات الهي و در نتيجه او را واجب الاطاعه مي‌دانند. 

در علم جامعه شناسي خانواده به‌عنوان اولين و مهم‌ترين نهاد اجتماعي به‌‌حساب مي‌‌آيد و همواره مورد توجه سياستگذاران اجتماعي بوده است.در نگاه ابن‌سينا، ازدواج، پيوند دهنده‌ي زن و مرد و عامل پديد آوردنده‌ي خانواده است. تعدد خانواده‌‌ها وخانوارها نيز به تشكيل جامعه و اجتماع مي‌انجامد. بنابراين، ازدواج به سه دليل صورت مي‌گيرد:

1- نياز به غير: مهم‌ترين عامل درپيدايي خانواده، نياز بشر به غير است. انسان بدون كمك ديگران و به تنهايي، قادر به ادامه حيات و تأمين نيازهاي جسمي و روحي خود نيست.

2- توالد و تناسل: ازدواج وسيله‌اي مناسب و مطلوب براي توالد و تداوم نوع بشر است.

3- رفع نياز در دوران پيري: محصول ازدواج، كودكاني هستند كه پس از رشد، عصاي دست پدران و مادران ناتوان، عاجز و پير مي‌شوند. از اين رو، ازدواج بيش از آن كه تأمين‌كننده نيازهاي فردي باشد، تأمين‌كننده نيازهاي جمعي است. در نتيجه، بعد اجتماعي ازدواج از بعد فردي آن برجسته‌تر مي‌نمايد.    

در ساختار سياسي خانواده، مرد در رأس قدرت قرار دارد و اوست كه مديريت و كياست خانواده را بر عهده مي‌گيرد، بر ديگران فرمان مي‌راند و ديگران از او اطاعت مي‌كنند. اما مرد خانه در اداره خانواده (جامعه كوچك)، بايد به سه اصل توجه نمايد و سياست و اداره خانواده را بر آن اصول قرار دهد.

چنانكه در اين‌باره مي‌گويد:«... پس مردي كه خانواده را تشكيل داده است مدير و سياست‌گذار افراد خانواده گشته و آنها نيز رعيت و پيرو اراده وي مي‌شوند.» سياست خانواده كه عمدتاً در كيفيت ارتباط زن و مرد تجلي مي‌كند، بر سه اصل استوار است:

1- هيبت و ترس شديد زن از مخالفت با اوامر شوهر: ابن‌سينا «... زن خوب را مايه آرامش دل و سكون خاطر مرد مي داند» و مي‌افزايد: « بهترين زن آن است كه عاقل، ديندار، شرمگين، زيرك، دوستدار، زاينده،كوتاه زبان، مطيع، يك‌دل، امين، گران‌سنگ و خادم شوي باشد و مال اندك شوي را از طريق اقتصاد، فزوني دهد و با خوي خوش، غم‌هاي او را بگسارد و اندوه او را تسكين بخشد.»

2- تكريم و حفظ كرامت زن: احترام زن و رعايت جانب دين و مروت نسبت به او و رفع نيازمندي‌هاي وي و تربيتش براي آنكه از عهده‌ي تكاليف خود نسبت به شوي و فرزندان برآيد، بر عهده‌ي مرد است و حتي هيبت، وقار و بزرگي زن نيز نشانه وجود همين صفات در مرد مي‌باشد.

3- مشغول داشتن زن به كارهاي مهم: مرد بايد خاطر زن را به كاري مشغول دارد؛ زيرا اگر زن بيكار باشد و به مشغوليتي سرگرم نباشد، همش را مصروف آرايش و پيرايش و خودنمايي كند و تكريم و احترام شوهر را كوچك بشمرد و زماني زيادتي آن را كم بداند و از نيكي و اطمينان او راضي و خشنود نگشته؛ بلكه خشمگين گردد.   

در مورد نقش پدر در خانواده می توان گفت که خانواده پس از تشكيل، بر دوش هريك از اعضاي آن، وظايفي را به طور طبيعي محول مي‌كند كه تنها در صورت مراعات آن مي‌توان به كمال مطلوب تشكيل خانواده نائل گرديد. پدر و مادر، نسبت به فرزندان داراي تكاليفي هستند كه بايد از عهده آن برآيند. ابن‌سينا نقش اصلي را به پدر مي‌دهد، وظيفه او را نگهداري و تربيت اعضاي خانواده مي‌داند و مي‌گويد:« ... مرد كه صاحب زن و فرزند و خدمتگزار و توابع است... رئيس و مدير مي‌باشد و وظايف و تكاليفي به او متوجه است. بر او لازم است آنچه را كه بر گردن و عهده‌ي اوست از حفظ و نگهداري افراد خانواده خود و تحمل مخارج آنان عمل نمايد و سياست و تدبير امور آنان را بايد نيكو و پسنديده كند، و به‌وسيله‌‌ي ترغيب به كارها و چيزهاي نيكو و ترسانيدن از كارهاي ناروا و چيزهاي بد... و به‌وسيله بخشش و حرمان، آنان را به انجام وظيفه و تكليفشان وادار نمايد.» 

ابو علي سينا توصيه‌هاي مذكور را به آن دليل ابراز مي‌دارد كه خانواده را اساس اجتماع مي‌داند، سلامت آن را به سلامت اجتماع پيوند مي‌زند و آگاهي از اين مسائل و به كار بستن آن را براي مردان، كه در رأس اين دو جامعه (‌خانواده و اجتماع‌) قرار دارند، ضروري مي‌شمرد. تعليم و تربيت به‌عقيده‌‌ي ابن‌سينا، منظور از آموزش كودك پنج چيز است: ايمان، اخلاق نيكو، تندرستي، سواد و هنر و پيشه. براي رسيدن به اين مقاصد، پدر بايد نام نيكو جهت فرزند خويش انتخاب كند، سپس دايه‌اي كه جسماً و روحاً سالم باشد براي او برگزيند و همين كه از شير گرفته شد، به تربيت اخلاقي او همت گمارد. پدر تا شش سالگي كودك، نبايد هميشه از آنچه مورد تمايل اوست، او را محروم كند و چيزي را كه از آن تنفر دارد به او تحميل كند، و الا كودك، خشمگين يا مغموم يا ترسو گردد و در نتيجه سست يا بي‌غيرت بارآيد. وقتي شش ساله شد، بايد او را به مكتب فرستد و تا چهارده سالگي به تحصيل همت گمارد. برنامه تحصيل كودك در مكتب، بايد شامل قرآن، شرعيات، زبان و اشعاري كه متضمن آداب شريف و مكارم اخلاق است، باشد و نيز قسمتي از عمر او بايد صرف ورزش گردد. گاه بايد او را آزاد گذاشت تا به كاري كه دلبستگي دارد بپردازد. به عقيده‌ي ابن‌سينا، ورزشهايي كه كودك بايد انجام دهد مي‌تواند شامل: راه‌پيمايي، پرش، توپ بازي، طناب بازي، دو، كشتي، اسب سواري، شمشير بازي و .. باشد. 

در روش آموزش و پرورش، ابن‌سينا معتقد است كه معلم بايد كودك را از كارهاي زشت دور و با اقران خوب محشور سازد و گاه او را تشويق و زماني تهديد نمايد و چنانچه ترساندن نتيجه ندهد، تنبيه كند. آموزگاران بايد باتوجه به ذوق و شوق كودك و برحسب اقتضا، يكي از انواع تعليم را به كار برند. و بر اين باور است كه هر طبيعتي به يك نوع ورزش نياز دارد و فعاليتهاي ورزشي بايد در اوقات معيني صورت گيرد. او تعليم را به شش دسته تقسيم مي كند:

1- تعليم ذهني: آن است كه آموزگار، يك موضوع كلي را براي دانش آموزان خود بيان كند و از كلي آن، امر مجهول را معلوم سازد. مثلاً براي فهماندن علت شكستن حوض در زمستان گويد: آب چون منجمد شود، بر حجم آن افزون گردد. بنابراين، به ظرف خود فشار آروده و اين فشار ممكن است بدنه ظرف را بشكند.

2- تعليم صناعي: عبارت است از آموختن شيوه‌هاي به كار بردن ابزارها و آلاتي كه براي هر صنعتي بايسته است. چون مته، رنده و اره در درودگري.

3- تعليم تلقيني: شيوه تلقين براي تمركز دادن حواس و تكرار اشعار يا اسامي گياهان، براي حفظ كردن آنها به كار مي‌رود.

4- تعليم تاديبي: آموختن عادات نيكو از راه پند و اندرز است.

5- تعليم تقليدي: غرض از اين شيوه تعليم، آن است كه دانش‌آموز، گفته‌هاي آموزگار را بي‌درنگ و  بدون دليل بپذيرد و البته معلم بايد طوري رفتار كند كه مورد اعتماد و وثوق باشد، تا اين نوع تعليم ممكن گردد.

6- تعليم تنبيهي: آگاه كردن دانش‌آموز است از رموز و علل و آثار و حوادثي كه روزانه مشاهده مي‌كند، چون علت سقوط اجسام يا چشمك زدن ستاره ها يا نزول باران. 

بوعلي سينا درباره تعليم و تربيت کودک از پدر مي‌خواهد که در انتخاب آموزگار بسيار دقت کند و دراين زمينه به هشت ويژگي مهم معلم اشاره مي‌کند و مي‌گويد: کسي که عهده‌دار تربيت کودکان مي‌شود، بايد حداقل اين خصوصيات را دارا باشد:

1- خردمند باشد: يعني مهم‌ترين خصيصه معلمي را که دانايي است دارا باشد و بر‌آنچه که آموزش مي‌دهد تسلط علمي داشته باشد و بتواند پاسخگوي سوالات دانش‌آموزان باشد.

2- ديندار باشد: از ديدگاه تربيت ديني علي‌رغم اينکه بر دانايي معلم تاکيد مي‌گردد، با اين وجود آن را شرط کافي براي نشستن بر کرسي معلمي نمي‌داند بلکه آنچه که معلم را الگو و سرمشق رفتاري دانش‌آموزان قرار مي‌دهد، ادب، اخلاق و تقواي اوست. بنابراين منظوراز دينداري و دارا بودن اين خصوصيات عالي، رفتاري است که لازم است شخصيت و منش معلم به آنها آراسته گردد.

3- آشنا با تربيت کودک باشد: بدون شناخت ويژگي‌هاي رشد و نيازها و خواسته‌هاي کودک در مراحل مختلف سني و بدون آشنايي با چگونگي شکل‌‌گيري مفاهيم در ذهن کودک و ديگر ابعاد شخصيتي او امکان تعليم و تربيت وجود نخواهد داشت.

معلم بايد کودک را بشناسد و راه‌هاي تامين نيازهاي عاطفي، اجتماعي و عقلي او را بفهمد. از ديدگاه بوعلي سينا معلم بايد به تفاوت‌ هاي فردي کودکان توجه نمايد، وي مي‌ گويد: «هر آنچه کودک مي‌طلبد و به آن گرايش دارد براي وي ممکن نيست، بلکه بايد به او مطلبي را ياد داد که با ذوق و فهمش سازگار باشد. اگر فراگيري همه علوم و فنون براي همه‌کس مقدور بود و به آساني به دست مي‌آمد، هيچ‌کس را نمي‌يافتيد که از فرهنگ بي بهره و با فنون مختلف آشنا نگردد؛ اما چنين نيست و هرکس به دانش يا فني علاقه دارد و چه بسا افرادي که از علم و فرهنگ لذت نمي‌برند. از اين رو بر مسئولان تعليم و تربيت کودکان فرض است که نخست استعدادها و توانايي‌هاي آنان را سنجيده و آنگاه دانش‌هاي سودمند و مناسب را به آنان فرا دهند..» 

4-باوقار و سنگين باشد: شغل معلمي به مانند ديگر شغل‌‌ها نيست، او با کرامت انسان سروکار دارد. اگر با وقار و با هيبت نباشد در چشم دانش‌آموزان کوچک جلوه مي‌کند، در اين صورت احترام و اعتماد از او سلب مي شود. وقار و سنگيني و برخوردهاي همراه با ادب و بيان سخنان حکيمانه، معلم را در نزد دانش‌آموزان بزرگ و قابل اعتماد مي‌سازد و به عنوان الگو و تکيه‌گاه دانش آموزان محسوب مي‌گردد.

5-با مروت باشد: اين ويژگي نيز از اين جهت مهم است که معلم با خردسالان و کودکان سروکار دارد، کسي که سخت‌دل و سنگدل است، مي تواند با روحيه لطيف و ظريف کودک ارتباط برقرار کند. دل معلم بايد نرم و به اصطلاح رحم دل باشد و از آنجايي که کودکان به علت کمي تجربه و کوچکي ظرفيت رواني خطاهاي بسياري را مرتکب مي‌شود، معلم بايد داراي روحيه گذشت و اغماض باشد و مروت و مردانگي را در مواقع لزوم و براي تاديب کودک در نظر داشته باشد.

6- پاکدامن باشد: اين اصل از آنجا ناشي مي‌شود که کودکان به معلم خود بسيار اعتماد دارند و هرگز در عفت و پاکدامني او شک نمي‌کنند، لذا معلم بايد از اين اعتماد دانش‌آموزان در جهت تاديب آنها بهره جويد و حتي در انديشه‌ي خود آنچه را که خلاف عفت و پارسايي است، نگذارند. فراموش نکنيم کوچکترين خلاف معلم در اين راستا ضربه‌اي بر پيکره‌ي کودک مي‌زند که قابل جبران نخواهد بود.

7- نظيف باشد: اين اصل از اين يافته روانشناسي ناشي مي‌شود که کودکان قبل از آنکه به قول پياژه به مرحله تفکر منطقي و تفکر انتزاعي برسند در مرحله حسي- حركتي قرار دارند؛ يعني ابزار شناختشان از جهان حواس آنهاست. کودکان دبستاني افراد را از وضع ظاهرشان ارزيابي مي‌کنند، در واقع معلمي که سر و صورت و لباسش مرتب، تميز و شيک است در نظر کودکان، فردي بزرگ و قابل احترام است و فردي که تميز و نظيف نباشد، از او دوري مي‌کنند و حرفهايش را جدي نمي‌گيرند و اگر کودکان او را الگوي خود قرار دهند، کودکاني بار خواهند آمد که نسبت به نظافت و بهداشت فردي بي‌مسئوليت خواهند بود.

8- راه معاشرت را بداند: اين ويژگي از اصل تفاوت‌هاي فردي ناشي مي‌گردد .روانشناسي امروز در شناخت توانمندي‌هاي روحي و رواني آدمي معتقد است که افراد داراي الگوهاي متفاوتي در رفتار هستند، زيرا محيط ژنتيکي و محيط اجتماعي کودکان و پايگاه‌هاي فرهنگي واقتصادي آنان با يکديگر متفاوت است. حتي کودکان دوقلوي همسان با هم برابر نيستند. بنابراين معلم بايد بداند که با هر کودک چگونه بايد برخورد و معاشرت نمايد. نسخه يکسان پيچيدن براي همه، در سيستم تعليم و تربيت جواب نمي‌دهد. از طرف ديگر معلم بايد بداند که کودک را چه وقت تشويق و چه وقت تنبيه کند و زمان و مکان مناسب براي تعليم و تربيت را بشناسد.

مجموعه ويژگي‌هاي فوق نشان مي‌دهد که بوعلي سينا براي معلم جايگاه مهمي در سيستم آموزش و پرورش قائل است و معتقد است که معلم، الگوي رفتاري کودکان است و آنان از رفتار او نسخه‌برداري و در زندگي خود عمل مي‌کنند. بوعلي مي‌گويد: «معلم نه تنها بايد با راه‌هاي پرورش و تربيت آشنا باشد بلکه بايد بينا باشد، بينايي مرحله‌اي عميق‌تر از آشنايي است.» اين نشان مي‌دهد که بوعلي سينا تا چه‌حد به تربيت معلم حساس است.

سازمان يونسکو در مقاله‌اي پيرامون ديدگاه هاي تربيتي ابن‌سينا مي‌نويسد: ابن‌سينا اهميت انتخاب معلم و مجهز کردن او را به تربيت نظري واخلاقي درک مي‌کند. در واقع نقش معلم در آموزش جوانان چيزي فراتر از ارائه اطلاعات به آنهاست زيرا دانش آموزان عادات، عقايد و ارزش‌هاي بسيار زيادي را از معلمين خود کسب مي‌‌كنند.

بنابراين به نظر ابن‌سينا لازم است که معلم از ميان بهترين اشخاص انتخاب شود. شخصي که قادر به تشخيص ارزش‌هاي اخلاقي و فضيلت‌هاي اخلاقي باشد، زيرا دانش‌آموزان از او به عنوان راهبر و الگو پيروي خواهند کرد. ابن‌سينا مي‌گويد: معلم بايد با استعداد و متدين باشد... در آموزش بچه‌ها مهارت داشته، با وقار و آرام باشد و از سادگي بسيار به دور بوده، رفتار سبک نداشته باشد، خيلي جدي و بي نشاط نباشد بلکه برعکس معلم بايد مهربان و فهيم بوده، با فضيلت، تميز و شايسته باشد.

ابن‌سينا اظهار مي‌داشت که معلم تنها دانش و حقايق را به شاگردان انتقال نمي‌دهد بلکه آنها را با ارزش‌ها و اعتقادات خود و نيز با آداب و فضيلت‌هايي که به او عطا شده است نيز روبرو مي‌کند. اگر معلم به سهم خود دانش را با دقت و با احساس به دانش‌آموزان انتقال دهد، آنها هم رفتار و فضايل معلم را به‌سادگي و بي اراده از راه يادگيري تقليدي کپي مي‌کنند. ابن‌سينا پس از بيان ضرورت گرفتن معلم براي کودک پس از سن 6 سالگي تاکيد مي‌کند: معلم سرخانه بايد با دقت، اشعاري را انتخاب نمايد که داراي هدف عالي اخلاقي، ستايش‌کننده فضايل خوب و سرزنش کننده بدکرداري‌ها باشد، زيرا که بچه در طي اين سال‌ها قوياً تحت تاثير آنچه که مي‌خواند و مي‌شنود قرار مي گيرد. 

افكار سياسي ابن‌سينا محدود به آنچه گفته شد، نيست، بلكه وي در تأليفاتش به نكاتي ديگر از موضوعات مرتبط با علم سياست به شرح ذيل اشاره كرده است:

1- او غايت زندگي انسان را سعادت مي‌دانست. سعادت را نيز فاني در عقل فعال(خداوند تبارك و تعالي) تفسير مي‌كرد. به عقيده‌ي‌ او، فقط در صورت فاني شدن انسان در خدا است كه اتصال و پيوند بين عالم دنيا با عالم آخرت برقرار مي‌شود.

2- ابن‌سينا با آگاهي از رابطه تنگاتنگ تعليم و تربيت با پديده‌هاي سياسي، توصيه مي‌كند كه كودكان را به ايمان بياراييد، به آنان اخلاق نيكو بياموزيد، تندرستي‌شان را با ورزش حفظ كنيد، سواد يادشان دهيد و آن‌ها را به كارهاي شايسته‌اي كه به آن دلبستگي دارند، بگماريد.

3- به اعتقاد ابن‌سينا، علوم به دو دسته  ثابت و غيرثابت تقسيم مي‌شود. علوم ثابت(يا حكمت) به نظري و عملي و حكمت نظري به علوم طبيعي، رياضي، و علم الهي و حكمت عملي به علم اخلاق، تدبير منزل و تدبير مدني( علم سياست ) تقسيم مي‌گردد.

4- شيخ الرئيس عقيده داشت كه دريافت ماليات، غرامت‌هاي جنگي و مصادره‌ي اموال مخالفان حكومت، تنها راه تهيه‌ي مخارج سپاهيان، كارمندان، بيماران، از پاافتادگان و ديگر نيازمندان است.

در باب تعاون ، ابن سینا در الهیات شفاء بعد از بیان وجوب زندگی اجتماعی برای انسان، لزوم مشارکت را مطرح می‌کند و آن را عامل بقای زندگی مدنی و اجتماعی نوع بشر مي‌‌داند: الهیات شفاء: الفصل الثانی: فی اثبات النبوه و کیفیه دعوه النبی... «...الانسان یفارق سائر الحیوانات بانه لا یحسن معیشته لو انفرد وحده شخصا واحدا یتولی تدبیر امره من غیر شریک یعاونه علی ضروریات حاجاته ... حتی اذا اجتمعوا کان امر هم مکفیا و لهذا ما اضطروا الی عقد المدن و الاجتماعات …فلابد فی وجود الانسان و بقائه من مشارکته و لا تتم المشارکه الابمعامله... و لا بد فی المعامله من سنه و عدل...» وی به تبیین لزوم وجود معامله و عدل در میان انسان‌ها پرداخته است و آن‌جا که شرع را نظام بخش روابط اجتماعی دانسته، عدل و عدالت را حافظ قوانین شرع معرفی می‌کند و در ادامه در شفاء آورده که در معاملات و امور اقتصادی، به ‌ناچار باید از سنت و عدل پیروی کنیم. در این‌جا نیز نقش سنت‌گذار برجسته می‌شود که حامل و گذار‌دهنده‌ي انسان‌ها و اجتماع طبیعی به اجتماع مدنی است و بنابراین مشارکت و معاملات و خصوصیات و ویژگی‌های منحصر به فرد جامعه انسانی نیز مطرح می‌شود.

ابن سینا در اشارات و تنبیهات تأکید دارد که باید «بین انسان‌ها معامله(قرارداد) و عدل وجود داشته باشد» و در شفاء آورده که: «لاتتم المشارکه الابمعامله . . . و لابد فی المعامله من سنه و عدل و لابد للسنه و العدل من سان و معدل» مشاهده می‌شود که مدینه عادله سینایی «مدینه‌ای است که بر نوعی قرار داد استوار است» و بر محور آن می‌چرخد، قرار دادی بر طبق سنت و عدالت ـ بر مبنای توافق اعضاء منعقد شده است و این مفاهیم نیز جز با در نظر گرفتن تفاوت ذاتی افراد و وجود تقسیم کار اجتماعی معناپذیر نیست و تقسیم کار و مشارکت و اجتماع هم بدون عقد قرار داد شکل نمی‌گیرد، برای تشریح و اجرای سنت و عدل ـ که مبنای قرار دادند ـ نیاز به قانون‌گذار عادل مطرح می‌شود: شیخ الرئیس در شفاء در این‌باره چنین آورده است: بدین ترتیب، بدیهی است که انسان در وجود و بقای خود نیازمند مشارکت با دیگران است و برای تحقق این مشارکت قراردادهایی ضرورت دارد. هم چنان که علل و اسباب دیگری نیز در این امر ضرورت دارد، بر قراردادها نیز سنت و عدل و برای سنت و عدل نیز قانون‌گذار و اجرا کننده عدالتی ضرورت دارد. این اشخاص به میان مردم می‌رود و سنت خود را بر آنان جاری می‌کند. پس باید انسانی وجود داشته باشد، که اجازه ندهد تا مردم با توجه به نظرات خود عمل کنند، زیرا در این صورت، نظرات گوناگون پدید خواهد آمد و هریک از آنان، آن‌چه را که نفع اوست، عدل و آن‌چه را به ضرر اوست ظلم تلقی خواهد کرد.